Telegram Web Link
شب، تاریخ دلتنگی‌ست
و تو
شب منی...


#محمود_درویش


■ شعرخوانی
@Reading_poem
7
اگه دوست داری بازی مافیا رو اصولی، با یه جمع صمیمی یاد بگیری، یا پلیر حرفه‌ای هستی و دنبال یه دک خوب می‌گردی، خانواده پارول شما رو به جمع خودش دعوت می‌کنه.

ما روزهای شنبه، دوشنبه، چهارشنبه و پنجشنبه از ساعت ۲۰:۳۰ تو کافه‌ای در مرکز شهر بازی داریم

جذاب‌ترین سناریوها رو با هم بازی می‌کنیم. سناریوهایی مثل نماینده، کاپو بازپرس، میتیک، کلاسیک، پیشرفته، تکاور، مذاکره، دربار، اپیک و...

ضمنً هزینه ورودی برای بازی اول کاملا رایگانه و مهمون ما هستین.

جهت هماهنگی پیام بدید:
@Shaahin71
1
شعرخوانی
Photo
دیدنِ چند تا ستاره ی گیج
وسط روز، اتفاقی نیست
"آمدی دیدنم چراغ بیار"
چیزی از آفتاب باقی نیست

باز کن روزه ی سکوتت را
مادر ِ کودکانِ نارس من
گرهِ بسته، بسته خواهد ماند
گریه کن مریم مقدسِ من

جان به لب بودم و لبانت باز
خبر از چشمه ی حیات نداد
آه... زیبایی ِ تمام شده
چشم هایت مرا نجات نداد

وطن ِ تکّه پاره ارثیه ی
دوستان وطن فروشم بود
همه ی عمر در به در بودم
با صلیبی که روی دوشم بود

ساکن شهرِ مردگان بودیم
هرچه جز مرگ، غیرعادی بود
صف کشیدیم پشتِ تنهایی
شهر، سلول انفرادی بود

حسرت تلخِ مستجاب شدن
وسط خواندنِ دعا بودم
دیس خرمای واژگون شده ای
گوشه ی مجلس عزا بودم!

جنگ من را کشید سمت خودش
گوشه ی نقشه سر به نیست شدم
زیر پاها مرا لگد کردند
پرچمِ کشوری که نیست شدم

وسط گرگ و میش جا ماندیم
گلّه را خونِ تازه، تر می کرد
طرفِ گرگ حمله می کردیم
ترس ما را شجاع تر می کرد!

آخرین قهرمانِ مان گم شد
روی این خاک، ردّپایی نیست
بت ِ نشکستنی خدایی کن
گرچه این روزها خدایی نیست

خیره سر توی باد رقصیدم
جسد ِ روی بند رخت، منم!
آخرین هدیه ی پدرخوانده
کلّه ی اسبِ روی تخت منم!

زیر ساطورِ سرخ می خوانند
گاوهای بدون چون و چرا
از صدای بلند می ترسد
شبحِ گیر کرده در اُپرا!

از صدای بلند می ترسم
جیغ هایت خزیده توی سرم
خنجرت را نگاه داشته ام
مثل رازی بزرگ در جگرم!

دست هایم دوباره بسته شدند
چه کنم با تو و طناب، رفیق؟
از تقلا چقدر خسته شدم
نگهم دار زیر آب رفیق...



#حامد_ابراهیم‌پور


■ شعرخوانی
@Reading_poem
7👍1👏1
2025/10/27 14:14:32
Back to Top
HTML Embed Code: