Telegram Web Link

با من به آن ستاره بیا
به آن ستاره‌ای که هزاران هزار سال
از انجماد خاک و مقیاس‌های پوچ زمین دور است
و هیچکس در آنجا
از روشنی نمی‌ترسد.


#فروغ_فرخزاد


■ شعرخوانی
@Reading_poem
14👏1
نگاه میهنم پیرم کرده است
چراغ ماتم است گلایل
کسی توازن انسان و خاک را می‌خواهد برهم زند
صدای زنجره می‌گیرد
و کرم لای خط و گندم و شناسنامه وول می‌خورد
شمایل کدر مرگ
و هاله‌ای که گرداگردش بسته‌اند
نگاه نیم بسته بر دوایر فرا رونده
گلوی آفتاب و شیشه‌ای شکسته
که برق می‌زند
و خون روز و رودخانه در غبار و پلک‌های خسته
گم می‌شود
نمک دهان و زخم را فرو می‌بندد
و گاه‌گاه خش‌خشِ مدادی بر کاغذی
که مهره‌های پشت را می‌لرزاند
غبار جای گام‌های تند
نشسته است
و گام‌ها که باد را مهار کرده بودند
مساحت کویری حیات را اندازه می‌گیرند...


#محمد_مختاری


■ شعرخوانی
@Reading_poem
9
دنیا همیشه چیزی برای غافلگیری آدم دارد. اصلآ همین را می خواهد؛این که یک دفعه درگیر چیزی شوی و هاج و واج به اطرافت نگاه کنی و آب توی دهانت خشک شود.
انگار لذت می برد که هر دفعه بپرد بغل بنده خدایی و غرق حیرت،عذاب،عشق،گناه،غم یا شادی اش کند.

مدارام،تازه ترین رمان با موضوع کرونا از نشر پرسمان روانه بازار شد.

لینک خرید کتاب:
https://porsemanpress.com/product/%d9%85%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%a7%d9%85/

با نویسنده اثر در ارتباط باشید:.
@Manmahastam1
2
از در بالا رفتم
پله‌ها را باز کردم
لباس خوابم را خواندم
و دکمه‌های دعایم را بستم
ملافه را خاموش کردم
وچراغ خوابم را روی سرم کشیدم
آخ...!
از دیشب که مرا بوسید
همه‌ چیز را
قاطی کرده‌ام.


#رومن_لنسکی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
11
Forwarded from بهرخ شورورزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قطعه‌ی «آواز ِغم»
تقدیم به آنانکه که برای افروختن آتشِ عشق، هیزم شدند و تنها سوختن نصیبشان شد،
و دل به مهر دادند اما در نامهربانی به تماشای شکستنِ خود نشستند،
و عاشقانی که پایِ رفتن نداشتند اما در جور، رنجِ هجرت را صبوری کردند
و تقدیم به مردمان رنج کشیده در جهانی که می‌شد تنها غرق در عشق باشد و مهر و صلح، اما حجابِ منفعت طلبی‌ها‌،مانع از دیدن نورشان شد…
به امید فردایی زیباتر…

آهنگساز : حسام ناصری
خواننده: بهرخ شورورزی
شعر : حسین غیاثی

گیتار : نوید زمردی
ویلنسل : مسعود فیروزی نژاد
پیانو : حسام ناصری


ضبط و میکس : استودیو نیما
ویدیو: گروه هنری آما

کارگردان: علیرضا صفرنژاد
تصویربردار و تدوین: مهرداد مجاوری

لینک کامل قطعه در کانال یوتیوب:
https://youtu.be/wILvzxbFIC8?si=vLC-bH7-HwS75dCT

لینک شنیداری:
https://open.spotify.com/album/1fWYjMdg7dIQGVK9afRJUP?si=bCE8RFmkQ7KjLcwk68MrWw

#موسیقی
#آواز
#بهرخ_شورورزی
#حسام_ناصری
2
Bidaram Kon
Behrokh Shorvarzi
آوازِ غم…
ترانه‌سرا: حسین غیاثی
آهنگساز: حسام ناصری
آواز: بهرخ شورورزی
3
دل که چون نرگس مستت به شراب افتادست
دفتر معرفت ماست در آب افتادست

ما ز آغاز و ز انجام جهان بی‌خبریم
اول و آخر این کهنه کتاب افتادست

غمزه‌ات کار دلم ساخت به یک چشم زدن
دامنی تا زدی آتش به کباب افتادست

شُکر چشم تو کند محتسب شهر کزو
هر کجا میکده‌ای هست خراب افتادست

شیشه از باده به رنگی است که می‌پنداری
دختر رز را آتش به نقاب افتادست

از حریفان قمار تو نمانده است کسی
کار سر باختن اکنون به حباب افتادست

بر رخ ساقی گلرنگ پریشانی زلف
عکس موجی است که بر روی شراب افتادست

دفتر حسن بهار است که در عهد تو شست
برگ گل نیست که از باد در آب افتادست

چشمه‌ساری شده است از نگه شادابش
چشم گریان کلیم ار به سراب افتادست


#کلیم_همدانی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
5👍1
نامه‌ای که نوشته‌ای
هرگز نگرانم نمی‌کند!
گفته‌ای بعد از این دوستم نخواهی داشت...

اما نامه‌ات چرا این‌قدر طولانی‌است؟!
تمیز نوشته‌ای،
پشت و رو،
و دوازده برگ!
این خودش یک کتاب کوچک است
هیچ‌کس برای خداحافظی
نامه‌ای چنین مفصل نمی‌نویسد...!



#هاینریش_هاینه


■ شعرخوانی
@Reading_poem
21
می‌آیم و در به‌ روی من می‌بندی
می‌گریم و بر گریه‌ی من می‌خندی

پشتم چو کمان کردی و چون تیر مرا،
در خویش کشیدی و به دور افکندی...


#خواجوی_کرمانی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
7
دوستش ندارم دیگر، مسلم است، اما
شاید که دوستش دارم.
چه کوتاهست عشق،
چه درازست فراموشی.


#پابلو_نرودا


■ شعرخوانی
@Reading_poem
8👍1
زندگی بی تو مرا ساخت چنان از جان سیر
که طلب می‌کنم از مرگ هم‌آغوشی را


#فرخی_یزدی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
9👏1
‏امروز از تخت سینه‌ام، ‏
دستی
‏دریچه‌ی مخفی را آهسته باز کرد

‏در من
تو را بیدار کردند!

‏ای کاش
در من
همیشه تو را بیدار می‌کردند.



#رضا_براهنی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
12👏1
وارطان! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر،
دست از گمان بدار!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار…»
وارطان سخن نگفت،
سرافراز
دندان خشم بر جگرِ خسته بست و رفت

« وارطان ! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجه‌ی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته‌ست!»
وارطان سخن نگفت،
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود:
یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت.

وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست»
و
رفت…


#احمد_شاملو


■ شعرخوانی
@Reading_poem
4
یارای بی تو زیستنم نیست، بیش از این
تاب غم تو بیشتر است، از توان من
گو باد شام آخر من، شام وصل تو
ای بوسه‌ات شراب و دهان تو، نان من


#حسین_منزوی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
11
چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی‌آید
صفای گمشده آیا
براین زمین تهی مانده باز می‌گردد؟
اگر زمانه به این‌گونه پیشرفت این است
مرا به رجعت تا آغاز مسکن اجداد
مدد کنید که امدادتان گرامی باد
همیشه دلهره با من همیشه بیمی هست
که آن نشانه صدق از زمانه برخیزد
و آفتاب صداقت ز شرق بگریزد
همیشه می‌گفتم
چه قدر مردن خوب است،
چه قدر مردن
در این زمانه که نیکی حقیر و مغلوب است،
خوب است.


#حمید_مصدق


■ شعرخوانی
@Reading_poem
👏51👍1
دروغی جور کن، یک چند با آن سر کنم شاید
چه شادم می‌کند؟ آن را بگو، باور کنم شاید

تو را از دست دادن، بار دیگر خواستن، زهری‌ست
که هر آن فکر اینم تا از آن، لب تر کنم شاید

فراموشی چه رازی داشت؟ می‌گفتی به من ای کاش
منِ بیچاره شاید چاره‌ای دیگر کنم... شاید

نمی‌فهمی و دنبال زبان واضحی هستی
نگاهی بد نباشد گاه از این منظر کنم شاید

بیا نزدیک‌تر... نزدیک‌تر... مفهوم حرفم را
برایت با زبانِ بوسه گویاتر کنم شاید

تو از دیوانه می‌خواهی فراموشت کند عاقل؟
اگر عقلم تو بودی می‌شد از سر در کنم شاید


#مهدی_فرجی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
10
دیگر نپرس در حیص و بیص بی‌دلیل دنیا 
چه کسی،
چرا،
و از چه
روشن‌ترین چراغ‌ها را
مخفیانه به خاک سپرده است! 

اینجا 
هر شب 
خداوند می‌آید
برای مردم خاوران 
گریه می‌کند.


#سیدعلی_صالحی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
16👍2
هر بار یک مصیبت تازه
این غم که رفت، یک غمِ دیگر
در سینه‌ات عزای عمومی‌ست
هربار یک محرم دیگر

پشت سرت: گذشته‌ی تاریک
آینده: امتدادِ سیاهی
راهت نداده‌اند به بازی
مانند کودکی سرِراهی

ای کورِ خواب‌دیده، چه سخت است
کابوس‌های گُنگ ببینی
این که نهنگ باشی و خود را
یک‌دفعه توی تُنگ ببینی

فصل سپید و سرخ شدن نیست
باید که سبز و کال بیفتی
یک صفحه شعر باشی و هربار
در سطلِ آشغال بیفتی.


#حامد_ابراهیم‌پور


■ شعرخوانی
@Reading_poem
8👎1
4
شعرخوانی
Photo
هر دو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده .
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیباتر است.

چون قبلاً همدیگر را نمی‌شناختند،
گمان می‌بردند هرگز چیزی میانِ آنها نبوده.
اما نظرِ خیابان‌ها، پله‌ها و راهروهایی
که آن دو می‌توانسته‌اند از سال‌ها پیش
از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟

دوست داشتم از آنها بپرسم
آیا به یاد نمی‌آورند ـ
شاید درون دَری چرخان
زمانی روبه‌روی هم؟
یک «ببخشید» در ازدحام مردم؟
یک صدای «اشتباه گرفته‌اید» در گوشیِ تلفن؟
- ولی پاسخ‌شان را می‌دانم.
نه، چیزی به یاد نمی‌آورند.

بسیار شگفت‌زده می‌شدند
اگر می‌دانستند که دیگر مدت‌هاست
بازیچه‌ای در دستِ اتفاق بوده‌اند.

هنوز کاملاً آماده نشده
که برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،
آنها را به هم نزدیک می‌کرد دور می‌کرد،
جلوِ راهشان را می‌گرفت
و خنده‌ٔ شیطانی‌اش را فرومی‌خورد و
کنار می‌جهید.

علائم و نشانه‌هایی بوده
هرچند ناخوانا.
شاید سه سالِ پیش
یا سه‌شنبهٔ گذشته
برگِ درختی از شانهٔ یکی‌شان
به شانهٔ دیگری پرواز کرده؟
چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
دیگری آن را یافته و برداشته.
از کجا معلوم توپی در بوته‌های کودکی نبوده باشد؟

دستگیره‌ها و زنگِ درهایی بوده
که یکی‌شان لمس کرده و در فاصله‌ای کوتاه آن دیگری.
چمدان‌هایی کنار هم در انبار.
شاید یک‌شب هر دو یک‌خواب را دیده باشند،
که بلافاصله بعد از بیدارشدن محو شده.

بالاخره هر آغازی
فقط ادامه‌ای ست
و کتابِ حوادث
همیشه از نیمه‌ٔ آن باز می‌شود.


#ویسواوا_شیمبورسکا


■ شعرخوانی
@Reading_poem
7
2025/10/21 13:54:16
Back to Top
HTML Embed Code: