Telegram Web Link
#امام_حسن_عسکری

از تشنگی لعل لبانت آتشین بود
جسم کبودت شعله ور روی زمین بود

حتی توان ناله کردن هم نداری
مقصودخصم اززهردادن برتواین بود

محزون کردی با غم خود ناله ها را
اشک روان ازدیده هایت هم حزین بود

از غصه جان کندنت بر خاک حجره
چون مادرت خونین جگرعرش برین بود

ماه رخت غمبار و ماه آسمانها
اختر فشان از دیدنت اندوهگین بود

از بسکه پیچیدی به خود از درد بارها
زهر جفا هم از برایت دلغمین بود

تو تشنه و سخت است تا آبی بنوشی
می لرزی وآب ازلبانت شرمگین بود

با هر نفس خونابه آید از دهانت
آرام باش، این بار، بار آخرین بود

زجری که از این زهر بر جانت خریدی
آقا برای رونق بازار دین بود

اسلام مولایی

@rozeh_1
1
#امام_حسن_عسکری

ساغر چشم من از باده غم پربار است
تن بیتاب من از زهر چه آتشبار است

ناتوان گشتن من زود سراغم آمد
نتوانم سرم از خاک زمین بردارم

دیده ای راکه همه عمربه اشکم شستم
حال از غصه تنهائي من خونبار است

فرصتی نیست که شرحی دهم از احوالم
بسکه درد دل غمدیده من بسیار است

با من این زهر چه کرده ست که از تاثیرش
بدنم شعله ور و چشم پر آبم تار است

سخت گردیده برایم که کمی راه روم
بی رمق دست من وتکیه گهم دیوار است

هرم آهم شده سوزنده تر از شعله زهر
آه جانسوز من از جور فلک سرشار است

مادرم آمده بالای سرم می گرید
او که زخمی شده از زخم سر مسمار است

با لب تشنه و با نام حسین ، ناله کنان
ناله ام یاد غم تشنگی شیرخوار است

اسلام مولایی

@rozeh_1
2
#امام_حسن_عسکری
#زمزمه

داره از فرق سرش ميسوزه تا پاش
آقايي كه زهر آورده جون رو لبهاش
زود بريد خبر بديد مهدي ش بياد و
بده آب بهش آخه ميلرزه دستاش

دنيا بازم وفا نكرد به بچه هاي فاطمه
بازم خزوني شد يه گل از نوگلاي فاطمه
نور چشاي فاطمه

غريب شهر سامرا
شبيه مادرش حالا
ميشه جوونمرگ بخدا

واويلتا

صداي زمزمه ء صاحب زمونه
بالاي سر بابا روضه ميخونه
گريه هاش بند نمياد شبيه بارون
اول آواره گي ه آقامونه

سر بابا رو پاش ه و داره شهادتين ميگه
امام حسن بالباي خوني حسين حسين ميگه
از شاه عالمين ميگه

محشري بود تو كربلا
آقاي تشنه لب ما
عريان رها شد رو خاكا

واويلتا

اين روزها امام زمان چه بيقراره
اشكايي به رنگ خون داره ميباره
جز غم بابا و كربلا و گودال
داغ محسن و ميون سينه داره

آخه توي همين روزها در به سر فاطمه خورد
محسنش افتاد با لگد نيومده به دنيا مرد
هجوم غم حيدر و برد

ميخ و لگد به سينه دوخت
دشمن تا شعله بر فروخت
جنين شيش ماه رو سوخت

واويلتا

مجتبی صمدی شهاب

@rozeh_1
10
#حضرت_زهرا

غم که آوار می شود اِی وای
درد بسیار می شود اِی وای
خواب دُشوار می شود اِی وای
سُرفه خونبار می شود اِی وای
روضه تکرار می شود اِی وای

غربتِ بی حَدَش به یادش هست
هِق هقِ مُمتدَش به یادش هست
پسرِ ارشدش به یادش هست
قاتلی که زَدَش به یادش هست
تا که بیدار می شود اِی وای

کُن دعا که دِگَر زمین نَخورَد
هیچ زن در گُذَر زمین نَخورَد
لا اقل بی خبر زمین نَخورَد
پیشِ چشمِ پسر زمین نَخورَد
که چنین زار می شود اِی وای

شهر صد رنگ بود و مادر بود
نیَتِ چَنگ بود و مادر بود
کوچه‌ای تَنگ بود و مادر بود
هر طرف سنگ بود و مادر بود
فصل آزار می‌شود اِی وای

خواست پیشَش سپر شود که نشُد
سدِ چندین نفر شود که نشُد
مانعی در گُذَر شود که نشُد
قَدِّ او بیشتر شود که نشُد
حرفِ انظار می شود اِی وای

وای از ازدحام و نامحرم
آه بیت الحرام و نامحرم
فاصله یک دو گام و نامحرم
پا به ماهِ امام و نامحرم
چشم خونبار می شود اِی وای

کَمَرَش را گرفت برخیزَد
پسرش را گرفت برخیزَد
چادرش را گرفت برخیزَد
تا سرش را گرفت برخیزَد
همه جا تار می شود اِی وای

از زمین خوردنش شکسته شده
هفت جایِ تنش شکسته شده
حسن از دیدنش شکسته شده
هم علی هم زنش شکسته شده
 وقتِ دیدار می شود ای وای

با رُخِ خیس و چهره ی زردش
پسرش تا به خانه آوردش
صورتش را گرفته از مَردَش
نه که سیلی دلیلِ سر دَردَش
سنگِ دیوار می شود ای وای

حسن لطفی

@rozeh_1
8
#حضرت_زهرا

قاتلت گفت که دشمن شکنش را کشتیم
خوب شد پای علی سینه زنش را کشتیم

نه فقط فاطمه با او حسنش را کشتیم
می زند داد به لبخند زنش را کشتیم

"تا که در مسجد و بازار مرا می بیند"

حسن لطفی

@rozeh_1
#حضرت_زهرا

ضربه وقتی ناگهان شد بی توجه می خورد
ضربه وقتی ناگهان شد شدتش معلوم نیست

هم که معلوم است او ریحانة الحوراست و
هم که وقت خشم سیلی قدرتش معلوم نیست

مهدی رحیمی

@rozeh_1
1
#حضرت_زهرا

به سینه ام چه گذشته که دختر خود را
بغل گرفته و زود از خودم جدا کردم
.
.
علی در آن همه دشمن مرا صدا می زد
ولی من از پس در فضه را صدا کردم

ز پا فتادم و قنفذ شکست دستم را
ولی ز دست امامم طناب وا کردم

استاد حاج غلامرضا سازگار

@rozeh_1
4
#حضرت_زهرا

کسي که بود رسول خدا ثناگويش
روا نبود که سيلی زنند بر رويش

روا نبود که آتش ز خانه اش خيزد
و یا به ضرب لگد بشکنند پهلويش

روا نبود که سيلی خورد ز نامحرم
کسی که وجه خدا بود روی نيکويش

محمد معارف وند

@rozeh_1
1
#حضرت_زهرا

دیوار سنگ و سطح زمین سنگ و کوچه سنگ
نامرد سنگ و با دل سنگش به ما رسید

دست سیاه از سر من بی هوا گذشت
دستی به روی مادرمان بی هوا رسید

دیوار سنگ و سطح زمین سنگ و دست سنگ
از هر سه خورد از همه زخمی جدا رسید

@rozeh_1
1
#حضرت_زهرا

مانده‌ام با کودکانِ از غذا اُفتاده‌ام
باز بالایِ سَرَت با بچه‌ها اُفتاده‌ام

بسترت را جمع کردم بسترم را پَهن کُن
دردِ پهلو می‌کشم  من هم زِ پا اُفتاده‌ام

گرچه پُختی خانمم نانی برایِ چند روز
من سه‌ماهی می‌شود از اشتها اُفتاده‌ام

موی خاک و روی خاکی و محاسن غرقِ خاک
آه میبینی مرا که در کجا اُفتاده‌ام

حسن لطفی

@rozeh_1
#حضرت_زهرا

اول قباله‌یِ فدک از دستِ ما گرفت
می‌خواست تا غرورِ مرا خُرد تر کُنَد

محکم گرفته مادرِ من چادرش،ولی
فرصت نشد که دست به رویش سپر کُنَد

عمدا میانِ تنگیِ کوچه کشیده زد
تا ضربِ دستِ او دو برابر اثر کُنَد

حسن لطفی

@rozeh_1
2
#حضرت_زهرا

پیش شوهر زن اگر گریه کند عیبی نیست
مرد اگر گریه کند در بر همسر سخت است

دوش دیدم، که زینب به حسینم می گفت
که تماشای کتک خوردن مادر سخت است

یک زن و آنهمه نامرد خدا صبر دهد
چقدر دیدن این صحنه به شوهر سخت است

پشت در بودم و ای کاش، میگفت یکی
که زن حامله را ضربه این در سخت است

@rozeh_1
#حضرت_زهرا

خیبر شکن مقابل زهرا نشست و گفت:
در بستری و حال سرایم‌ عوض شده

زهرا تمام قوّت جان منی،بخند
با گریه ات زمانه برایم عوض شده

دیشب عبام را رویت انداختم ولی
دیدم سحر که رنگ عبایم عوض شده

محمدجواد شیرازی

@rozeh_1
1
#حضرت_زهرا

رو گرفتی که کبودی تو پیدا نشود
باعث رنجش زخم دل مولا نشود

سر سجاده دعا کرده حسن آهسته
بی کسی کاش نصیب دل بابا نشود

ز دهان زن همسایه شنیده زینب
حال او بسکه وخیم است مداوا نشود

بشکند دست مغیره که به قنفذ میگفت
آنقدر ضربه شدید است که او پا نشود

پسرش دید غم کوچه و غصب فدکش
به گمانم که دگر عقده ی او وا نشود

چه سرش آمده مرگش ز خدا می خواهد
گذرش کاش دگر سمت گذرها نشود

حال او زار و خراب است بمیرم ای وای
دیگر از بستر بیماری خود پا نشود

علی بهرامی نیا

@rozeh_1
2
#حضرت_زهرا

لگدی خورد به در، درکه نه، دیوار شکست
خانه لرزید و تمام تن تب دار شکست

سمت دیوار و در انقدر هجوم آوردند
عاقبت پهلوی آن مادر بیمار شکست

توی آتش نگران بود و به خود می پیچید
استخوانهای ضعیف تنش انگار شکست

کاش درهای مدینه وسطش میخ نداشت
سینه ی زخمی او با نوک مسمار شکست

فضه دل خون شد و با بغض صدا زد، ثانی
پای خود را به تن فاطمه نگزار، شکست

چه کند با غم نامردی این شهر علی
سینه اش پر شدہ از غصه تلمبار شکست

@rozeh_1
2
#حضرت_زهرا

هر چه بود از در و دیوار خودم فهمیدم
حاجتی نیست به انکار خودم فهمیدم

راز حبس نَفَس و علت جوشیدن خون
از فرورفتن مسمار خودم فهمیدم

این که یک حادثه رخ داده در آن کوچۀ تنگ
از نهان کردن رخسار خودم فهمیدم

همه گویند دگر رفتنی است این بیمار
به قیامت شده دیدار خودم فهمیدم

این که دیگر نزنی شانه به موی زینب
از قنوتت به شب تار خودم فهمیدم

از چه لبخند به تابوت زدی بعد سه ماه؟
حاجتی نیست به گفتار خودم فهمیدم

سید علی احمدی

@rozeh_1
1
#حضرت_زهرا

گیرم آتش به جفا،در که نباید می سوخت
آشیان سوخت،کبوتر که نباید می سوخت

آتش اینبار گلستان نشد انگار ولی
باغ و بستان پبمبر که نباید می سوخت

کینه دارند اگر مردم شهر از پدرم
وسط حادثه مادر که نباید می سوخت

محسن ناصحی

@rozeh_1
3
#حضرت_زهرا

تلاش كن كه دو چشمی مرا نگاه كنی
چنين نديدن و ديدن به تو نمی آيد

تكان نخور قفس ِسينه ات تكان نخورد
نفسْ بلند كشيدن به تو نمی آيد

علی اکبر لطیفیان

@rozeh_1
#حضرت_زهرا

آتش به تمام قد بر افروخته دید
مسمار ِنمایان به در سوخته دید

یک لحظه تنفس حسن بند آمد
دیوار و تن و در چو به هم دوخته دید

نیما نجاری

@rozeh_1
1
#حضرت_زهرا

رسید روضه به اینجا که مادر افتاد و
میان آن همه نامرد آخر افتاد و

دری که سوخته از ازدحام کنده شد و
بروی قامت زهرای اطهر افتاد و

هجوم و کوچه ی باریک و آن همه نامرد
مسیر رفتنشان بر همان در افتاد و

کشان کشان ز در خانه مرتضی می رفت
و چشم فاطمه بر چشم حیدر افتاد و

رسید بعد مغیره، غلاف را برداشت
میان کوچه به دنبال مادر افتاد و

میان بستر خون داشت دست و پا می زد
میان کوچه فقط فضّه را صدا می زد

تمامی بدنش غرق ردّ پا شده بود
گلی ز غنچه و غنچه ز گل جدا شده بود

چه کرد میخ در آنجا، چگونه سینه شکست
تمام سینه ی مادر پر از صدا شده بود

احمد شاکری
@rozeh_1
3😢1
2025/10/17 20:19:21
Back to Top
HTML Embed Code: