#امام_حسن_عسکری
از تشنگی لعل لبانت آتشین بود
جسم کبودت شعله ور روی زمین بود
حتی توان ناله کردن هم نداری
مقصودخصم اززهردادن برتواین بود
محزون کردی با غم خود ناله ها را
اشک روان ازدیده هایت هم حزین بود
از غصه جان کندنت بر خاک حجره
چون مادرت خونین جگرعرش برین بود
ماه رخت غمبار و ماه آسمانها
اختر فشان از دیدنت اندوهگین بود
از بسکه پیچیدی به خود از درد بارها
زهر جفا هم از برایت دلغمین بود
تو تشنه و سخت است تا آبی بنوشی
می لرزی وآب ازلبانت شرمگین بود
با هر نفس خونابه آید از دهانت
آرام باش، این بار، بار آخرین بود
زجری که از این زهر بر جانت خریدی
آقا برای رونق بازار دین بود
اسلام مولایی
@rozeh_1
از تشنگی لعل لبانت آتشین بود
جسم کبودت شعله ور روی زمین بود
حتی توان ناله کردن هم نداری
مقصودخصم اززهردادن برتواین بود
محزون کردی با غم خود ناله ها را
اشک روان ازدیده هایت هم حزین بود
از غصه جان کندنت بر خاک حجره
چون مادرت خونین جگرعرش برین بود
ماه رخت غمبار و ماه آسمانها
اختر فشان از دیدنت اندوهگین بود
از بسکه پیچیدی به خود از درد بارها
زهر جفا هم از برایت دلغمین بود
تو تشنه و سخت است تا آبی بنوشی
می لرزی وآب ازلبانت شرمگین بود
با هر نفس خونابه آید از دهانت
آرام باش، این بار، بار آخرین بود
زجری که از این زهر بر جانت خریدی
آقا برای رونق بازار دین بود
اسلام مولایی
@rozeh_1
❤1
#امام_حسن_عسکری
ساغر چشم من از باده غم پربار است
تن بیتاب من از زهر چه آتشبار است
ناتوان گشتن من زود سراغم آمد
نتوانم سرم از خاک زمین بردارم
دیده ای راکه همه عمربه اشکم شستم
حال از غصه تنهائي من خونبار است
فرصتی نیست که شرحی دهم از احوالم
بسکه درد دل غمدیده من بسیار است
با من این زهر چه کرده ست که از تاثیرش
بدنم شعله ور و چشم پر آبم تار است
سخت گردیده برایم که کمی راه روم
بی رمق دست من وتکیه گهم دیوار است
هرم آهم شده سوزنده تر از شعله زهر
آه جانسوز من از جور فلک سرشار است
مادرم آمده بالای سرم می گرید
او که زخمی شده از زخم سر مسمار است
با لب تشنه و با نام حسین ، ناله کنان
ناله ام یاد غم تشنگی شیرخوار است
اسلام مولایی
@rozeh_1
ساغر چشم من از باده غم پربار است
تن بیتاب من از زهر چه آتشبار است
ناتوان گشتن من زود سراغم آمد
نتوانم سرم از خاک زمین بردارم
دیده ای راکه همه عمربه اشکم شستم
حال از غصه تنهائي من خونبار است
فرصتی نیست که شرحی دهم از احوالم
بسکه درد دل غمدیده من بسیار است
با من این زهر چه کرده ست که از تاثیرش
بدنم شعله ور و چشم پر آبم تار است
سخت گردیده برایم که کمی راه روم
بی رمق دست من وتکیه گهم دیوار است
هرم آهم شده سوزنده تر از شعله زهر
آه جانسوز من از جور فلک سرشار است
مادرم آمده بالای سرم می گرید
او که زخمی شده از زخم سر مسمار است
با لب تشنه و با نام حسین ، ناله کنان
ناله ام یاد غم تشنگی شیرخوار است
اسلام مولایی
@rozeh_1
❤2
#امام_حسن_عسکری
#زمزمه
داره از فرق سرش ميسوزه تا پاش
آقايي كه زهر آورده جون رو لبهاش
زود بريد خبر بديد مهدي ش بياد و
بده آب بهش آخه ميلرزه دستاش
دنيا بازم وفا نكرد به بچه هاي فاطمه
بازم خزوني شد يه گل از نوگلاي فاطمه
نور چشاي فاطمه
غريب شهر سامرا
شبيه مادرش حالا
ميشه جوونمرگ بخدا
واويلتا
صداي زمزمه ء صاحب زمونه
بالاي سر بابا روضه ميخونه
گريه هاش بند نمياد شبيه بارون
اول آواره گي ه آقامونه
سر بابا رو پاش ه و داره شهادتين ميگه
امام حسن بالباي خوني حسين حسين ميگه
از شاه عالمين ميگه
محشري بود تو كربلا
آقاي تشنه لب ما
عريان رها شد رو خاكا
واويلتا
اين روزها امام زمان چه بيقراره
اشكايي به رنگ خون داره ميباره
جز غم بابا و كربلا و گودال
داغ محسن و ميون سينه داره
آخه توي همين روزها در به سر فاطمه خورد
محسنش افتاد با لگد نيومده به دنيا مرد
هجوم غم حيدر و برد
ميخ و لگد به سينه دوخت
دشمن تا شعله بر فروخت
جنين شيش ماه رو سوخت
واويلتا
مجتبی صمدی شهاب
@rozeh_1
#زمزمه
داره از فرق سرش ميسوزه تا پاش
آقايي كه زهر آورده جون رو لبهاش
زود بريد خبر بديد مهدي ش بياد و
بده آب بهش آخه ميلرزه دستاش
دنيا بازم وفا نكرد به بچه هاي فاطمه
بازم خزوني شد يه گل از نوگلاي فاطمه
نور چشاي فاطمه
غريب شهر سامرا
شبيه مادرش حالا
ميشه جوونمرگ بخدا
واويلتا
صداي زمزمه ء صاحب زمونه
بالاي سر بابا روضه ميخونه
گريه هاش بند نمياد شبيه بارون
اول آواره گي ه آقامونه
سر بابا رو پاش ه و داره شهادتين ميگه
امام حسن بالباي خوني حسين حسين ميگه
از شاه عالمين ميگه
محشري بود تو كربلا
آقاي تشنه لب ما
عريان رها شد رو خاكا
واويلتا
اين روزها امام زمان چه بيقراره
اشكايي به رنگ خون داره ميباره
جز غم بابا و كربلا و گودال
داغ محسن و ميون سينه داره
آخه توي همين روزها در به سر فاطمه خورد
محسنش افتاد با لگد نيومده به دنيا مرد
هجوم غم حيدر و برد
ميخ و لگد به سينه دوخت
دشمن تا شعله بر فروخت
جنين شيش ماه رو سوخت
واويلتا
مجتبی صمدی شهاب
@rozeh_1
❤10
#حضرت_زهرا
غم که آوار می شود اِی وای
درد بسیار می شود اِی وای
خواب دُشوار می شود اِی وای
سُرفه خونبار می شود اِی وای
روضه تکرار می شود اِی وای
غربتِ بی حَدَش به یادش هست
هِق هقِ مُمتدَش به یادش هست
پسرِ ارشدش به یادش هست
قاتلی که زَدَش به یادش هست
تا که بیدار می شود اِی وای
کُن دعا که دِگَر زمین نَخورَد
هیچ زن در گُذَر زمین نَخورَد
لا اقل بی خبر زمین نَخورَد
پیشِ چشمِ پسر زمین نَخورَد
که چنین زار می شود اِی وای
شهر صد رنگ بود و مادر بود
نیَتِ چَنگ بود و مادر بود
کوچهای تَنگ بود و مادر بود
هر طرف سنگ بود و مادر بود
فصل آزار میشود اِی وای
خواست پیشَش سپر شود که نشُد
سدِ چندین نفر شود که نشُد
مانعی در گُذَر شود که نشُد
قَدِّ او بیشتر شود که نشُد
حرفِ انظار می شود اِی وای
وای از ازدحام و نامحرم
آه بیت الحرام و نامحرم
فاصله یک دو گام و نامحرم
پا به ماهِ امام و نامحرم
چشم خونبار می شود اِی وای
کَمَرَش را گرفت برخیزَد
پسرش را گرفت برخیزَد
چادرش را گرفت برخیزَد
تا سرش را گرفت برخیزَد
همه جا تار می شود اِی وای
از زمین خوردنش شکسته شده
هفت جایِ تنش شکسته شده
حسن از دیدنش شکسته شده
هم علی هم زنش شکسته شده
وقتِ دیدار می شود ای وای
با رُخِ خیس و چهره ی زردش
پسرش تا به خانه آوردش
صورتش را گرفته از مَردَش
نه که سیلی دلیلِ سر دَردَش
سنگِ دیوار می شود ای وای
حسن لطفی
@rozeh_1
غم که آوار می شود اِی وای
درد بسیار می شود اِی وای
خواب دُشوار می شود اِی وای
سُرفه خونبار می شود اِی وای
روضه تکرار می شود اِی وای
غربتِ بی حَدَش به یادش هست
هِق هقِ مُمتدَش به یادش هست
پسرِ ارشدش به یادش هست
قاتلی که زَدَش به یادش هست
تا که بیدار می شود اِی وای
کُن دعا که دِگَر زمین نَخورَد
هیچ زن در گُذَر زمین نَخورَد
لا اقل بی خبر زمین نَخورَد
پیشِ چشمِ پسر زمین نَخورَد
که چنین زار می شود اِی وای
شهر صد رنگ بود و مادر بود
نیَتِ چَنگ بود و مادر بود
کوچهای تَنگ بود و مادر بود
هر طرف سنگ بود و مادر بود
فصل آزار میشود اِی وای
خواست پیشَش سپر شود که نشُد
سدِ چندین نفر شود که نشُد
مانعی در گُذَر شود که نشُد
قَدِّ او بیشتر شود که نشُد
حرفِ انظار می شود اِی وای
وای از ازدحام و نامحرم
آه بیت الحرام و نامحرم
فاصله یک دو گام و نامحرم
پا به ماهِ امام و نامحرم
چشم خونبار می شود اِی وای
کَمَرَش را گرفت برخیزَد
پسرش را گرفت برخیزَد
چادرش را گرفت برخیزَد
تا سرش را گرفت برخیزَد
همه جا تار می شود اِی وای
از زمین خوردنش شکسته شده
هفت جایِ تنش شکسته شده
حسن از دیدنش شکسته شده
هم علی هم زنش شکسته شده
وقتِ دیدار می شود ای وای
با رُخِ خیس و چهره ی زردش
پسرش تا به خانه آوردش
صورتش را گرفته از مَردَش
نه که سیلی دلیلِ سر دَردَش
سنگِ دیوار می شود ای وای
حسن لطفی
@rozeh_1
❤8
#حضرت_زهرا
قاتلت گفت که دشمن شکنش را کشتیم
خوب شد پای علی سینه زنش را کشتیم
نه فقط فاطمه با او حسنش را کشتیم
می زند داد به لبخند زنش را کشتیم
"تا که در مسجد و بازار مرا می بیند"
حسن لطفی
@rozeh_1
قاتلت گفت که دشمن شکنش را کشتیم
خوب شد پای علی سینه زنش را کشتیم
نه فقط فاطمه با او حسنش را کشتیم
می زند داد به لبخند زنش را کشتیم
"تا که در مسجد و بازار مرا می بیند"
حسن لطفی
@rozeh_1
#حضرت_زهرا
ضربه وقتی ناگهان شد بی توجه می خورد
ضربه وقتی ناگهان شد شدتش معلوم نیست
هم که معلوم است او ریحانة الحوراست و
هم که وقت خشم سیلی قدرتش معلوم نیست
مهدی رحیمی
@rozeh_1
ضربه وقتی ناگهان شد بی توجه می خورد
ضربه وقتی ناگهان شد شدتش معلوم نیست
هم که معلوم است او ریحانة الحوراست و
هم که وقت خشم سیلی قدرتش معلوم نیست
مهدی رحیمی
@rozeh_1
❤1
#حضرت_زهرا
به سینه ام چه گذشته که دختر خود را
بغل گرفته و زود از خودم جدا کردم
.
.
علی در آن همه دشمن مرا صدا می زد
ولی من از پس در فضه را صدا کردم
ز پا فتادم و قنفذ شکست دستم را
ولی ز دست امامم طناب وا کردم
استاد حاج غلامرضا سازگار
@rozeh_1
به سینه ام چه گذشته که دختر خود را
بغل گرفته و زود از خودم جدا کردم
.
.
علی در آن همه دشمن مرا صدا می زد
ولی من از پس در فضه را صدا کردم
ز پا فتادم و قنفذ شکست دستم را
ولی ز دست امامم طناب وا کردم
استاد حاج غلامرضا سازگار
@rozeh_1
❤4
#حضرت_زهرا
کسي که بود رسول خدا ثناگويش
روا نبود که سيلی زنند بر رويش
روا نبود که آتش ز خانه اش خيزد
و یا به ضرب لگد بشکنند پهلويش
روا نبود که سيلی خورد ز نامحرم
کسی که وجه خدا بود روی نيکويش
محمد معارف وند
@rozeh_1
کسي که بود رسول خدا ثناگويش
روا نبود که سيلی زنند بر رويش
روا نبود که آتش ز خانه اش خيزد
و یا به ضرب لگد بشکنند پهلويش
روا نبود که سيلی خورد ز نامحرم
کسی که وجه خدا بود روی نيکويش
محمد معارف وند
@rozeh_1
❤1
#حضرت_زهرا
دیوار سنگ و سطح زمین سنگ و کوچه سنگ
نامرد سنگ و با دل سنگش به ما رسید
دست سیاه از سر من بی هوا گذشت
دستی به روی مادرمان بی هوا رسید
دیوار سنگ و سطح زمین سنگ و دست سنگ
از هر سه خورد از همه زخمی جدا رسید
@rozeh_1
دیوار سنگ و سطح زمین سنگ و کوچه سنگ
نامرد سنگ و با دل سنگش به ما رسید
دست سیاه از سر من بی هوا گذشت
دستی به روی مادرمان بی هوا رسید
دیوار سنگ و سطح زمین سنگ و دست سنگ
از هر سه خورد از همه زخمی جدا رسید
@rozeh_1
❤1
#حضرت_زهرا
ماندهام با کودکانِ از غذا اُفتادهام
باز بالایِ سَرَت با بچهها اُفتادهام
بسترت را جمع کردم بسترم را پَهن کُن
دردِ پهلو میکشم من هم زِ پا اُفتادهام
گرچه پُختی خانمم نانی برایِ چند روز
من سهماهی میشود از اشتها اُفتادهام
موی خاک و روی خاکی و محاسن غرقِ خاک
آه میبینی مرا که در کجا اُفتادهام
حسن لطفی
@rozeh_1
ماندهام با کودکانِ از غذا اُفتادهام
باز بالایِ سَرَت با بچهها اُفتادهام
بسترت را جمع کردم بسترم را پَهن کُن
دردِ پهلو میکشم من هم زِ پا اُفتادهام
گرچه پُختی خانمم نانی برایِ چند روز
من سهماهی میشود از اشتها اُفتادهام
موی خاک و روی خاکی و محاسن غرقِ خاک
آه میبینی مرا که در کجا اُفتادهام
حسن لطفی
@rozeh_1
#حضرت_زهرا
اول قبالهیِ فدک از دستِ ما گرفت
میخواست تا غرورِ مرا خُرد تر کُنَد
محکم گرفته مادرِ من چادرش،ولی
فرصت نشد که دست به رویش سپر کُنَد
عمدا میانِ تنگیِ کوچه کشیده زد
تا ضربِ دستِ او دو برابر اثر کُنَد
حسن لطفی
@rozeh_1
اول قبالهیِ فدک از دستِ ما گرفت
میخواست تا غرورِ مرا خُرد تر کُنَد
محکم گرفته مادرِ من چادرش،ولی
فرصت نشد که دست به رویش سپر کُنَد
عمدا میانِ تنگیِ کوچه کشیده زد
تا ضربِ دستِ او دو برابر اثر کُنَد
حسن لطفی
@rozeh_1
❤2
#حضرت_زهرا
پیش شوهر زن اگر گریه کند عیبی نیست
مرد اگر گریه کند در بر همسر سخت است
دوش دیدم، که زینب به حسینم می گفت
که تماشای کتک خوردن مادر سخت است
یک زن و آنهمه نامرد خدا صبر دهد
چقدر دیدن این صحنه به شوهر سخت است
پشت در بودم و ای کاش، میگفت یکی
که زن حامله را ضربه این در سخت است
@rozeh_1
پیش شوهر زن اگر گریه کند عیبی نیست
مرد اگر گریه کند در بر همسر سخت است
دوش دیدم، که زینب به حسینم می گفت
که تماشای کتک خوردن مادر سخت است
یک زن و آنهمه نامرد خدا صبر دهد
چقدر دیدن این صحنه به شوهر سخت است
پشت در بودم و ای کاش، میگفت یکی
که زن حامله را ضربه این در سخت است
@rozeh_1
#حضرت_زهرا
خیبر شکن مقابل زهرا نشست و گفت:
در بستری و حال سرایم عوض شده
زهرا تمام قوّت جان منی،بخند
با گریه ات زمانه برایم عوض شده
دیشب عبام را رویت انداختم ولی
دیدم سحر که رنگ عبایم عوض شده
محمدجواد شیرازی
@rozeh_1
خیبر شکن مقابل زهرا نشست و گفت:
در بستری و حال سرایم عوض شده
زهرا تمام قوّت جان منی،بخند
با گریه ات زمانه برایم عوض شده
دیشب عبام را رویت انداختم ولی
دیدم سحر که رنگ عبایم عوض شده
محمدجواد شیرازی
@rozeh_1
❤1
#حضرت_زهرا
رو گرفتی که کبودی تو پیدا نشود
باعث رنجش زخم دل مولا نشود
سر سجاده دعا کرده حسن آهسته
بی کسی کاش نصیب دل بابا نشود
ز دهان زن همسایه شنیده زینب
حال او بسکه وخیم است مداوا نشود
بشکند دست مغیره که به قنفذ میگفت
آنقدر ضربه شدید است که او پا نشود
پسرش دید غم کوچه و غصب فدکش
به گمانم که دگر عقده ی او وا نشود
چه سرش آمده مرگش ز خدا می خواهد
گذرش کاش دگر سمت گذرها نشود
حال او زار و خراب است بمیرم ای وای
دیگر از بستر بیماری خود پا نشود
علی بهرامی نیا
@rozeh_1
رو گرفتی که کبودی تو پیدا نشود
باعث رنجش زخم دل مولا نشود
سر سجاده دعا کرده حسن آهسته
بی کسی کاش نصیب دل بابا نشود
ز دهان زن همسایه شنیده زینب
حال او بسکه وخیم است مداوا نشود
بشکند دست مغیره که به قنفذ میگفت
آنقدر ضربه شدید است که او پا نشود
پسرش دید غم کوچه و غصب فدکش
به گمانم که دگر عقده ی او وا نشود
چه سرش آمده مرگش ز خدا می خواهد
گذرش کاش دگر سمت گذرها نشود
حال او زار و خراب است بمیرم ای وای
دیگر از بستر بیماری خود پا نشود
علی بهرامی نیا
@rozeh_1
❤2
#حضرت_زهرا
لگدی خورد به در، درکه نه، دیوار شکست
خانه لرزید و تمام تن تب دار شکست
سمت دیوار و در انقدر هجوم آوردند
عاقبت پهلوی آن مادر بیمار شکست
توی آتش نگران بود و به خود می پیچید
استخوانهای ضعیف تنش انگار شکست
کاش درهای مدینه وسطش میخ نداشت
سینه ی زخمی او با نوک مسمار شکست
فضه دل خون شد و با بغض صدا زد، ثانی
پای خود را به تن فاطمه نگزار، شکست
چه کند با غم نامردی این شهر علی
سینه اش پر شدہ از غصه تلمبار شکست
@rozeh_1
لگدی خورد به در، درکه نه، دیوار شکست
خانه لرزید و تمام تن تب دار شکست
سمت دیوار و در انقدر هجوم آوردند
عاقبت پهلوی آن مادر بیمار شکست
توی آتش نگران بود و به خود می پیچید
استخوانهای ضعیف تنش انگار شکست
کاش درهای مدینه وسطش میخ نداشت
سینه ی زخمی او با نوک مسمار شکست
فضه دل خون شد و با بغض صدا زد، ثانی
پای خود را به تن فاطمه نگزار، شکست
چه کند با غم نامردی این شهر علی
سینه اش پر شدہ از غصه تلمبار شکست
@rozeh_1
❤2
#حضرت_زهرا
هر چه بود از در و دیوار خودم فهمیدم
حاجتی نیست به انکار خودم فهمیدم
راز حبس نَفَس و علت جوشیدن خون
از فرورفتن مسمار خودم فهمیدم
این که یک حادثه رخ داده در آن کوچۀ تنگ
از نهان کردن رخسار خودم فهمیدم
همه گویند دگر رفتنی است این بیمار
به قیامت شده دیدار خودم فهمیدم
این که دیگر نزنی شانه به موی زینب
از قنوتت به شب تار خودم فهمیدم
از چه لبخند به تابوت زدی بعد سه ماه؟
حاجتی نیست به گفتار خودم فهمیدم
سید علی احمدی
@rozeh_1
هر چه بود از در و دیوار خودم فهمیدم
حاجتی نیست به انکار خودم فهمیدم
راز حبس نَفَس و علت جوشیدن خون
از فرورفتن مسمار خودم فهمیدم
این که یک حادثه رخ داده در آن کوچۀ تنگ
از نهان کردن رخسار خودم فهمیدم
همه گویند دگر رفتنی است این بیمار
به قیامت شده دیدار خودم فهمیدم
این که دیگر نزنی شانه به موی زینب
از قنوتت به شب تار خودم فهمیدم
از چه لبخند به تابوت زدی بعد سه ماه؟
حاجتی نیست به گفتار خودم فهمیدم
سید علی احمدی
@rozeh_1
❤1
#حضرت_زهرا
گیرم آتش به جفا،در که نباید می سوخت
آشیان سوخت،کبوتر که نباید می سوخت
آتش اینبار گلستان نشد انگار ولی
باغ و بستان پبمبر که نباید می سوخت
کینه دارند اگر مردم شهر از پدرم
وسط حادثه مادر که نباید می سوخت
محسن ناصحی
@rozeh_1
گیرم آتش به جفا،در که نباید می سوخت
آشیان سوخت،کبوتر که نباید می سوخت
آتش اینبار گلستان نشد انگار ولی
باغ و بستان پبمبر که نباید می سوخت
کینه دارند اگر مردم شهر از پدرم
وسط حادثه مادر که نباید می سوخت
محسن ناصحی
@rozeh_1
❤3
#حضرت_زهرا
تلاش كن كه دو چشمی مرا نگاه كنی
چنين نديدن و ديدن به تو نمی آيد
تكان نخور قفس ِسينه ات تكان نخورد
نفسْ بلند كشيدن به تو نمی آيد
علی اکبر لطیفیان
@rozeh_1
تلاش كن كه دو چشمی مرا نگاه كنی
چنين نديدن و ديدن به تو نمی آيد
تكان نخور قفس ِسينه ات تكان نخورد
نفسْ بلند كشيدن به تو نمی آيد
علی اکبر لطیفیان
@rozeh_1
#حضرت_زهرا
آتش به تمام قد بر افروخته دید
مسمار ِنمایان به در سوخته دید
یک لحظه تنفس حسن بند آمد
دیوار و تن و در چو به هم دوخته دید
نیما نجاری
@rozeh_1
آتش به تمام قد بر افروخته دید
مسمار ِنمایان به در سوخته دید
یک لحظه تنفس حسن بند آمد
دیوار و تن و در چو به هم دوخته دید
نیما نجاری
@rozeh_1
❤1
#حضرت_زهرا
رسید روضه به اینجا که مادر افتاد و
میان آن همه نامرد آخر افتاد و
دری که سوخته از ازدحام کنده شد و
بروی قامت زهرای اطهر افتاد و
هجوم و کوچه ی باریک و آن همه نامرد
مسیر رفتنشان بر همان در افتاد و
کشان کشان ز در خانه مرتضی می رفت
و چشم فاطمه بر چشم حیدر افتاد و
رسید بعد مغیره، غلاف را برداشت
میان کوچه به دنبال مادر افتاد و
میان بستر خون داشت دست و پا می زد
میان کوچه فقط فضّه را صدا می زد
تمامی بدنش غرق ردّ پا شده بود
گلی ز غنچه و غنچه ز گل جدا شده بود
چه کرد میخ در آنجا، چگونه سینه شکست
تمام سینه ی مادر پر از صدا شده بود
احمد شاکری
@rozeh_1
رسید روضه به اینجا که مادر افتاد و
میان آن همه نامرد آخر افتاد و
دری که سوخته از ازدحام کنده شد و
بروی قامت زهرای اطهر افتاد و
هجوم و کوچه ی باریک و آن همه نامرد
مسیر رفتنشان بر همان در افتاد و
کشان کشان ز در خانه مرتضی می رفت
و چشم فاطمه بر چشم حیدر افتاد و
رسید بعد مغیره، غلاف را برداشت
میان کوچه به دنبال مادر افتاد و
میان بستر خون داشت دست و پا می زد
میان کوچه فقط فضّه را صدا می زد
تمامی بدنش غرق ردّ پا شده بود
گلی ز غنچه و غنچه ز گل جدا شده بود
چه کرد میخ در آنجا، چگونه سینه شکست
تمام سینه ی مادر پر از صدا شده بود
احمد شاکری
@rozeh_1
❤3😢1