Telegram Web Link
بلد بودم چطور حذف کنم. خوب یاد گرفته بودم.
اما نمیخواستم.
دلم برای فاطمه ای که حالش خوب بود تنگ شده.
که برمیگرده به ۶،۷ سال پیش
اون موقعی که اکثرا فقط شنبه ها گریه میکردم.
احساس کم بودن، فقط مربوط میشد به وقتایی که نمره امتحانم کم میشد.
دلتنگیم فقط برای مامانم بود
دوشنبه ها خوشحال بودم و منتظر رفتن به خونه ی دایی یا دیدن داداشم و با هم بستنی و شیرکاکائو خوردن بود.
چهارشنبه ها خوشحال و خسته به خونه رفتن و خوردن دست پخت مادرم.
با اینکه به معنی واقعی کلمه زجر میکشیدم دور از خونه
ولی حال کلیم خوب بود
و نگرانی و فکر بد اذیتم نمی کرد.
آخ که چقدر دلم تنگه
اگه برگردم بازم همین راهو میام؟ بازم میرم باهاش زیر برف راه بریم؟ گمونم آره.
نمیدونم چرا ولی فکر میکنم ارزششو داشت.
اون روزا به این شبا می ارزید. :)
شاید خیلی اشتباهارو تکرار نمیکردم. شاید وابستگیامو کم میکردم...
...
میگفت من و فلانی و فلانی خیلی مودی ایم. یه روز از یکی خوشمون میاد یه روز دیگه دوسش نداریم. فکر میکرد متوجه نشدم منظورشو.
ولی من خیلی وقت پیش همه چیزو میدونستم.
الان که منو خر فرض میکنه سخته.
میدونی حالا چه حسی دارم؟
سبز آبیِ کبود!
میگفت: تمام سال های عمرم کافی نبودم برای هیچ کس و هیچ چیز. برای داشتن دوست صمیمی توی دوران دبستان کافی نبودم. همیشه نفر سومی بودم برای پناه دادن یکی از اون ها وقتی با هم قهر می کردن؛ و بعد از آشتی اونا دوباره من تنها بودم. اون دوران، همیشه اون آدم تنها و اضافی…
نیلوفر دوست صمیمی من‌ بود. نمیدونم چی شد از یه روز به بعد دیگه بغل‌دست لیلا مینشست. با هم تلفنی حرف میزدن، تکلیفاشونو با هم انجام میدادن. زنگ ورزش با هم، همگروهی میشدن. یه روز نیلوفر برگشت پیش من. بد لیلارو میگفت، از من تعریف میکرد. چند روز که گذشت گفت مامانم میگه از وقتی دوباره با فاطمه صمیمی شدی، درسخون شدی! خوشحال بود. منم خوشحال بودم که دیگه تنها نیستم و دوستم برگشته پیشم. یه روز زنگ تفریح همه نشسته بودیم توی کلاس و هرکس یه کاری میکرد برا خودش. نیلوفر بهم گفت میخوام یه کاری بکنم. گفتم چیکار؟ گفت تماشا کن. رفت جلوی لیلا و دستاشو واکرد و بهش گفت آشتی؟ از اون لحظه به بعد بازم من تنها شدم. و این برای یه بچه ی ۱۲ ۱۳ ساله چیز کمی نیست. اون زمان راجع بهش به کسی چیزی نگفتم‌ اما اون قضیه یکی از خلاهای وجود منه.
فقط یه مدت با من بود چون تنها شده بود و میخواست لیلا رو اذیت کنه و بگه ببین من تنها نیستم!
آخ که چقدر حالا هم همین حسو دارم.
2025/07/14 13:41:34
Back to Top
HTML Embed Code: