سبز آبیِ کبود!
نیلوفر دوست صمیمی من بود. نمیدونم چی شد از یه روز به بعد دیگه بغلدست لیلا مینشست. با هم تلفنی حرف میزدن، تکلیفاشونو با هم انجام میدادن. زنگ ورزش با هم، همگروهی میشدن. یه روز نیلوفر برگشت پیش من. بد لیلارو میگفت، از من تعریف میکرد. چند روز که گذشت گفت مامانم…
حتی توی ۱۲ سالگی هم ابزار شدم. خودم خبر نداشتم
Forwarded from برسد به دست ماریانا،
ماریانا، این روزها دفعات گریههایم از تعداد کلماتی که در طول روز حرف میزنم بیشتر شده.
ماریانا، کاش کنارم بودی و های های گریه میکردم. لحظههایی میشود که همهی آن چه میخواهم همینست، که های های گریه کنم.
ماریانا، آرامم گم شده و دیگر نای ادامه دادن ندارم.
ماریانا، منِ ناآرامِ گریهای میل کردهام آن قدری گریه کنم که آب شوم، تمام شوم، اما به همین سادگیها نیست.
ماریانا، یادت هست گفته بودم میخواهم در آینده چه بشوم؟ ماریانا، گریه شدم.
ماریانا، این روزها دفعات گریههایم از تعداد کلماتی که در طول روز حرف میزنم بیشتر شده.
ماریانا، کاش کنارم بودی و های های گریه میکردم. لحظههایی میشود که همهی آن چه میخواهم همینست، که های های گریه کنم.
ماریانا، آرامم گم شده و دیگر نای ادامه دادن ندارم.
ماریانا، منِ ناآرامِ گریهای میل کردهام آن قدری گریه کنم که آب شوم، تمام شوم، اما به همین سادگیها نیست.
ماریانا، یادت هست گفته بودم میخواهم در آینده چه بشوم؟ ماریانا، گریه شدم.
درد برای کسی غیر از صاحب درد، درک شدنی نیست. پس بریز توو خودت لاوا.
اگه کنترل قلبم دست خودم بود، اگه میتونستم دوست داشتنارو کنترل کنم، همین حالا خیلی چیزارو از قلبم پاک میکردم
دیدی منو به کجا رسوندی؟ حالا همه ی وجودم تشکیل شده از دوست داشتن، نفرت، خشم، تشویش، شک، تنهایی. تو با من این کارو کردی. اگه من یه روزی تونستم تورو ببخشم، تو خودتو نبخش!