قریب؟ نه

این بار غریب :)

انقدری فشار روی قلب و روحم زیاد شده که با کوچکترین اتفاق گریه می کنم

روی پل گریه میکنم

توی خیابون گریه میکنم

توی حموم گریه میکنم

این روزا چشمم همش دنبال جاهای دنجه که بدون اینکه کسی کاری به کارم داشته باشه گریه کنم

این روزا حس میکنم نقطه ی اتصالم به دنیا قطع شده

من خوب نیستم

و اینبار این خوب نبودن داره طولانی و طاقت فرسا میشه

برس دستمو بگیر و نجاتم بده
داره دیر میشه

:)

آسمونم گریه داره :)

سخته

..

[در گریز ناگزیرم...]

همه چیزایی که ازشون میترسیدم، همزمان سرم اومد

وقتایی که نیاز داشتم به حضورت، نبودی