Telegram Web Link
🔸سند رسمی که نشان می‌دهد شیمون پرز، رئیس جمهور سابق اسرائیل، در سال ۱۹۳۷ برای شهروندی فلسطین درخواست داده است. این سند حاوی امضای رسمی او و سوگند وفاداری و وفاداری به دولت فلسطین است. او همچنین درخواست تغییر نام خود از شیمل به شیمون را داده است. این سند هنوز موجود است و در بایگانی اسرائیل نگهداری می‌شود.

‏ تقریباً ۶۷۰۰۰ یهودی در طول قیمومیت بریتانیا بر فلسطین (۱۹۳۷-۱۹۴۷) برای شهروندی فلسطین درخواست دادند. بیشتر این درخواست‌ها مربوط به یهودیانی بود که از کشورهای اروپای شرقی به فلسطین مهاجرت کرده و بعداً در دولت اشغالی مناصب مهمی را به دست آوردند.
@sahandiranmehr
خبرنگار: چه کسی بوداپست رو‌ به عنوان محل دیدار سران روسیه و آمریکا انتخاب کرده؟
‏ سخنگوی کاخ سفید: ننه‌ات!
@sahandiranmehr
سهند ایرانمهر pinned «قسمت چهل و دوم پادکست سهند ایرانمهر: متاورس، جهان موازی با دموکراسی یا انحصار؟ در این قسمت از پادکست سهند ایرانمهر، موضوع «سیاست متاورس» بررسی می‌شود. روایتی تحلیلی از تأثیر جهان‌های مجازی بر قدرت، قانون و آزادی در عصر دیجیتال. این اپیزود به پرسش‌هایی…»
امروز که به چهل‌وهفتمین سال زندگی رسیده‌ام، بهتر می‌فهمم که ویرجینیا وولف چه می‌خواست بگوید، آن‌گاه که نوشت: «هر سال، من نه متولد می‌شوم، نه پیر، فقط لایه‌ای دیگر از خودم را می‌فهمم.»

من هم هر سال، نه آغاز تازه‌ای را جشن می‌گیرم و نه پایان فصلی را سوگوار می‌شوم. فقط آرام‌تر و آهسته‌تر در خود فرو می‌روم و حس می‌کنم صلح با خویشتن، از خاموش‌شدن تدریجیِ داوری‌ها زاده می‌شود؛ لحظه‌ای که میان بودن و شدن، دیگر مرزی نیست.

هر سال، زندگی را اندکی روشن‌تر می‌بینم:می‌فهمم که حیات نه بنایی استوار، بلکه موجی در گذر است؛ و ما، جز ذراتی در حرکت بی‌پایان آن نیستیم. این آگاهی، نه اندوه می‌آورد و نه اضطراب، نه تلاطم و نه جدال بلکه آرامشی ژرف و فروتنانه به همراه دارد، احساسی از یکی‌شدن با کل هستی.

در این جهان که پایدارترین وجه آن ناپایداری است، مرگ نیز چهره‌ای دیگر می‌یابد: نه بریدن از جهان، بلکه بازگشت به سرچشمه و پیوستن دوباره به کلیتِ بی‌مرزِ وجود است.

اینجاست که از سکوت تا تنهایی و تامل راهی به دنیای حیرت‌انگیز « دریافت» و «کشف» باز می‌کند و هر روز با وجود رنج‌های بی‌شماری که چون قبا بر تن حیات دوخته‌اند، لذتبخش‌تر و زندگی مغتنم‌تر می‌شود.
@sahandiranmehr
✔️خاموشی معنا در عصر انبوهی
✍🏻سهند ایرانمهر

روزی نه‌چندان دور، اشیای خانه‌ و کار، تنها ابزار نبودند؛ حامل معنا بودند. شمع‌دان‌ها و چراغ‌ها به شکل پرنده و گل ساخته می‌شدند، درها و پنجره‌ها با خطوطی نرم و اندیشیده جان می‌گرفتند، و کفگیری ساده، شعری بر خود داشت؛ گویی هر شیء می‌خواست با انسان سخن بگوید، دستی را که ساخته بود به یاد آورد و دلی را که از آن بهره می‌گرفت، مخاطب خود سازد.

اما با ظهور جهان صنعتی، این زبان نرم خاموش شد. ماشین جای دست را گرفت، و سرعت و سود جای معنا را. به تعبیر ماکس وبر، جهان از «افسون» تهی شد و عقلانیتِ سردِ محاسبه، هنرِ زیستن را از کارِ روزانه جدا کرد. از آن پس، شیء دیگر حاملِ روح نبود، بلکه محصولی بود برای مصرف. فرم‌ها ساده شدند، خطوط بی‌احساس، و جهانِ اشیاء از گفت‌وگو با انسان بازماند.

والتر بنجامین گفته بود در عصر بازتولید صنعتی، «هاله»ی اثر از میان می‌رود و مرادش همان حضورِ رازآمیز و پیوندِ نامرئی میان خالق و مخاطب بود. امروز نیز همین فقدان را در اطراف خود می‌بینیم؛ اشیائی کارآمد، اما بی‌چهره و ‌حافظه.

این دگرگونی، بازتاب منطقیِ دگرگونی‌های اجتماعی است؛ پیامدِ گسترشِ تولید انبوه، تقسیم کار و سلطه‌ی منطق بازار. در جهانی که بقا به کارایی وابسته است، زیبایی ناگزیر عقب‌نشینی می‌کند. شاید نتوان به گذشته بازگشت و دریغ‌یاد برای هرچیزی که زمانه و مقتضای زندگی ایجاب می‌کند، کاری عبث باشد اما می‌توان این آگاهی را حفظ کرد که هر سادگیِ بی‌روح، نشانه‌ی نوعی تهی‌شدن از معناست نشانه‌ی فاصله‌ای که میان انسان و ساخته‌هایش، آرام و بی‌صدا، در حال گسترش است.

ویدیو از ص اینستاگرام: سجاد پورثانی
@sahandiranmehr
✔️نه به سلطنت ترامپ: بازخوانی یک هشدار مدنی
✍🏼سهند ایرانمهر


شیکاگو، بار دیگر صحنه یکی از بزرگ‌ترین تظاهرات سیاسی دهه اخیر در آمریکا بود. هزاران نفر در میدان «گرنت پارک» با شعار «نه به سلطنت ترامپ» گرد آمدند تا از دموکراسی در برابر آنچه «اقتدارگرایی خزنده» می‌خوانند، دفاع کنند. این حرکت بخشی از کارزار سراسری است که در بیش از دو هزار شهر آمریکا برگزار شد و گروه‌هایی چون Hands Off Chicago Coalition و شبکه‌های مدنی محلی آن را سازمان داده بودند. محور اصلی این اعتراض‌ها مخالفت با دخالت‌های فدرال، فشار بر نهادهای مستقل، و طرح‌هایی چون پروژه ۲۰۲۵ بود که منتقدانش آن را تلاشی برای تمرکز بی‌سابقه قدرت در قوه‌ی مجریه می‌دانند.

پرسشی که اکنون مطرح است این است که آیا این اعتراض‌ها نشانگر تغییر ماهیت حزب جمهوری‌خواه است یا بالمآل دموکراسی آمریکایی دچار تغییر ماهیتی بنیادین شده است؟

واقعیت آن است که ترامپ نه صرفاً رهبر یک جناح، بلکه نماد دگرگونی ساختاری در جمهوری‌خواهان است. این حزب که زمانی بر سنت محافظه‌کاری نهادمحور استوار بود، در سال‌های اخیر به سازمانی متکی به فرد و پوپولیستی بدل شده است. وفاداری حزبی بیش از هر زمان به فرد گره خورده و بسیاری از سیاست‌مداران محافظه‌کار میانه‌رو نیز از صحنه رانده شده‌اند. به تعبیر تحلیلگران ، این گذار از «حزب نهادگرا» به «حزب شخص‌محور» نشانه‌ی آغاز فرسایش هنجارهای بنیادین سیاست و دموکراسی در آمریکاست و حالا رقابت سیاسی جای خود را به اطاعت از اراده‌ی شخص ترامپ داده است. این وضعیت به خود دموکراسی در آمریکا نیز سرایت کرده است و دولت کنونی از دو خط قرمز یعنی تحمل رقیب از یک سو و خویشتنداری و نزاکت سیاسی عبور کرده است.

دوقطبی‌شدن رسانه‌ای، گسترش اخبار جعلی، و مشروعیت‌زدایی متقابل از نهادها باعث شده تا بسیاری از شهروندان، طرف مقابل را نه رقیب بلکه دشمن ببینند. نتیجه این روند نیز کاهش اعتماد عمومی و تضعیف همان بنیان‌هایی است که دموکراسی را در آمریکا پایدار نگاه داشته بود.

از منظر تاریخی، چنین روندهایی پیش‌تر در کشورهایی دیده شده که از دل دموکراسی‌های مستقر، نظام‌های «اقتدارگرایی رقابتی» بیرون آورده‌اند؛ نظام‌هایی که در آن انتخابات برقرار است، اما قواعد بازی دیگر عادلانه نیست اگرچه آمریکا هنوز از آن نقطه فاصله دارد، اما جامعه علائم هشداردهنده را با طرح‌های سیاسی برای بازطراحی نهادهای دولتی، حملات سازمان‌یافته به رسانه‌ها، و تلاش برای سیاسی‌کردن دستگاه قضایی، دریافت کرده است. با این‌حال، واکنش مدنی گسترده در شیکاگو و شهرهای دیگر نشان می‌دهد که هنوز شریان‌های دموکراسی و حس مسئولیت جامعه در برابر آن زنده‌ است. این اعتراض‌ها یادآور آن است که حفظ آزادی، در نهایت نه در ساختمان‌های قدرت، بلکه در خیابان‌ها و وجدان شهروندان پاسداری می‌شود، نکته مهمی که یاشا مونک نویسنده کتاب «مردم علیه دموکراسی» چند سال پیش با نگرانی نسبت به ضرورت آن هشدار داده بود.

امروز پرسش بنیادین آمریکا دیگر این نیست که چه کسی رئیس‌جمهور خواهد شد، بلکه این است که آیا مردم آمریکا خواهند توانست قواعد بازی دموکراتیک را حفظ کنند یا نه. تظاهرات «نه به سلطنت ترامپ» شاید بیش از هر چیز، تلاشی برای پاسخ دادن به همین پرسش باشد.

@ sahandiranmehr
سهند ایرانمهر
هزاران نفر در میدان «گرنت پارک» با شعار «نه به سلطنت ترامپ» گرد آمدند تا از دموکراسی در برابر آنچه «اقتدارگرایی خزنده» می‌خوانند، دفاع کنند.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رئیس جمهور ایالات متحده ویدیویی در شبکه تروث سوشال -که با هوش مصنوعی ساخته شده و در حال تخلیه فاضلاب بر سر معترضین است- منتشر کرده است . یکی از اهداف در ویدیوی هوش مصنوعی، هری سیسون است. سیسون مفسر سیاسی لیبرال منتقد ترامپ است که در شبکه‌های اجتماعی فعالیت دارد. روز گذشته هزاران نفر در شیکاگو با شعار «نه به سلطنت ترامپ» گرد آمدند تا از دموکراسی در برابر آنچه «اقتدارگرایی خزنده» می‌خوانند، دفاع کنند.
@sahandiranmehr
🔸منطقه رومانيا پیش از آنکه پاپ آلکساندر ششم شهریاران کوچک را از آنجا بیرون کند، نمونه زندگی فسادآلود بود و هر بهانه کوچک در آنجا سبب دزدی و غارت و آدمکشی می‌گردید. مردمان آن منطقه از آن رو چنان بودند که زمامدارانشان فاسد بودند نه از آن رو که، طبیعت مردمانش فاسد باشد.
آن زمامداران می‌خواستند، توانگر باشند. از این رو چاره نداشتند جز اینکه راه دزدی و غارت در پیش گیرند؛ و این کار را به انحاء گوناگون انجام می‌دادند. یکی از وسایل زیانباری که از آن استفاده می‌کردند این بود که با وضع قانون، عملی را ممنوع می ساختند و آنگاه خودشان نخستین کسانی بودند که موجبات تجاوز از آن قانون را فراهم می‌کردند؛ ولی کسانی را که خلاف قانون عمل کرده بودند هنگامی مجازات میکردند که می‌دیدند مردمان بسیاری مرتکب آن تقصير شده‌اند: پس مجازات برای نگاه داشتن حرمت قانون نبود بلکه مرادشان این بود که جریمه‌هایی هر چه بیشتری وصول کنند. نتیجه این بود که مردم روز به روز فقیرتر می‌شدند ولی بهتر نمی‌شدند؛ و فقیرشدگان به اموال کسانی دست درازی می‌کردند که ضعیفتر از خود ایشان بودند. از اینجا همه معایبی ریشه گرفتند که پیشتر برشمردم و منشأ اصلی همه آنها خود زمامداران بودند.

🔸گزارش «تیتوس لی ویوس»سخن مرا تأیید می کند: وقتی که فرستادگان روم مقداری از
غنیمت شهر «ویی»را که وقف پرستشگاه آپولون بود به پرستشگاه می‌بردند، راهزنان دریایی شهر لیپاریس در سیسیل آنان را دستگیر کردند و به شهر بردند. چون تیماسی تئوس شهریار لیپاریس شنید که آن اموال را چه کسان و به چه منظور روانه کرده‌اند، با اینکه در شهر لیپاریس به دنیا آمده بود مانند شهروندی رومی رفتار کرد، و به مردم شهر گفت غارت کردن چنین مالی دور از انصاف است، و فرستادگان روم را با اموال وقفی شان آزاد کرد.

🔸لیویوس در این‌باره می‌گوید: «مردمان همیشه مشابه زمامدار خویشند و تیماسی تئوس با رفتار خود، دلهای آنان را اینگونه با احساس خدا پرستی آشنا کرده بود».

🔸هیچ زمامداری حق ندارد از تقصیرهایی که شهروندان مرتکب می‌شوند، شکایت کند چون تقصیرهای اینان یا از اهمال خود او نشات می‌گیرند یا از اینکه خودش سرمشق بدی برای شهروندان است.

🔸لورنتسو دِ مدیچی نیز در تایید این سخن می‌گوید: «مردمان از زمامدار الگو می‌گیرند چون همیشه چشمشان به او دوخته است».

✔️
گفتارها
‎نیکولو ماکیاولی
‎ترجمه: محمدحسن لطفی
‎نشر خوارزمی


@sahandiranmehr
✔️سنت وزیرکشی

🔸کشتن نخستین وزیر، و در این مورد امیرکبیر، اتابک تاج بخش، در سنت بسیاری از سلسله‌های ممالک اسلامی که آن را از عهد بنی‌عباس به ارث برده بودند امری چندان نامتعارف نبود. کثرت وزیران به قتل رسیده به اندازه‌ای است که می‌توان آن را رسم دیرین فرهنگ سیاسی ایران به شمار آورد. قربانی کردن وزیر اول، اگر چه فجیع و بی رحمانه، برای بسیاری از سلاطین جوان حکم آیین تشرف به دنیای بلوغ سیاسی داشت، و نشانه تأكید و تسجيل استقلال پادشاه بود.

🔸در ایران همچون عثمانی در سرتاسر دوره اسلامی، کشمکش‌های مکرر شاهان و وزیران شان برای به دست آوردن سهم بیشتری از‌ قدرت به خاطر رقابت‌های جناحی دیوانیان تشدید شد و جان وزیران بی شماری بر سر این کشمکش از کف رفت. در چگونگی و شرایط سقوط واضمحلال بسیاری از وزیران و منتسبان‌شان شباهت های در خور توجهی دیده می شود.

🔸یکی از مشهورترین آنان خاندان نامدار برمکیان (بین سالهای ۱۸۷ - ۱۵۸ ه ق) در اوایل عهد بنی‌عباس است. ابو على‌حسن ابن میکال معروف به حسنک وزیر در دوران غزنویان به سعایت بدخواهان در ۴۲۲ ه ق به دار آویخته شد و پیکر او هفت سال بردار بماند؛ عميد‌الملک کندری وزیر مشهور سلاجقه ابتدا به امر طغرل به حاشیه رانده شد و ده سال بعد در سال ۴۵۶ ه ق در زمان آلپ ارسلان معزول و مقتول گردید؛ شمس‌الدين جوینی معروف به صاحب دیوان از وزرا و رجال پرآوازه عهد مغول به نمامی حاسدان در سال ۶۸۳ ه. ق به قتل رسید؛ خواجه رشیدالدین فضل الله طبیب همدانی وزیر و مستوفی و مورخ و دولت مدار بزرگ عهد ایلخانی به سبب نقار بين درباریان در سال ۷۱۸ ه ق، نخست پسرش را پیش چشمش گردن زدند و سپس خود خواجه سال خورده را نیز هلاک کردند؛ و در سالیان بعد، مرشد قلی استاجلو از امرای مشهور قزلباش، که وکیل السلطنه شاه عباس صفوی و گرداننده تمام امور مملکت بود، در سال ۹۹۷ ه. ق به فرمان آن پادشاه به هلاکت رسید؛ و میرزا محمد‌تقی اعتمادالدوله مشهور به ساروتقی از وزرا و رجال نامی عهد صفوی با آن که وزارت عظما يافت ولی او هم ابتدا به امر شاه عباس اول خصی و بعدها به امر شاه عباس دوم در سال ۱۰۵۵ ه ق مقتول گردید. در میان وزیرانی که لَلِه وار شاه زاده - شاگرد سپرده به ایشان را پروریدند و به مثابه دست نشانده خود بر تخت نشاندند و سرانجام قربانی آنان شدند، سرنوشت مرشد قلی خان که در ابتدای سلطنت شاه عباس اول (۱۰۳۸ - ۹۹۶ ه ق) تلف شد، به ویژه عبرت آموز بود. هیچ بعید نیست که ناصر الدین با معلوماتی که از زندگی شاه عباس صفوی، پس از خسرو نوشیروان ( ۵۳۱-۵۷۹ میلادی) مشهورترین پادشاه تاریخ ایران، داشت، از نمونه او تقلید کرده بر سلطه امیر کبیر مربی خویش پایان داده باشد. طرفه آن که امیر کبیر همواره به ناصر الدین توصیه میکرد همانند پادشاهان جوان صفوی در ابتدای سلطنت شان با اطمینان و اعتماد به نفس عمل کند. علاقه ناصر الدین به تاريخ دودمان های پیشین چه بسا باعث گردید که وی شیوه زمامداری جسورانه، اگرچه بی رحمانه، آنها را سرمشق قرار بدهد.

🔸از مثال های تاریخی گذشته کهن که بگذریم، در عهد قاجاریه نیز در مورد چشمگیر کشتن وزیران می‌تواند که در نظر ناصرالدین بوده باشد. حاجی ابراهیم‌خان اعتمادالدوله شیرازی، کلانتر شیراز و بعدها صدر اعظم مقتدر زمان آقا محمد‌خان و نیز سال های اولیه پادشاهی فتحعلی شاه، در سال ۱۲۱۵ ه ق به طرز وحشتناکی به قتل رسید و بیشتر کسان صاحب منصبش هم با او کشته شدند. نقش اعتماد‌الدوله در تحكيم سلطنت قاجاریه و همچنین تسلط کامل او بر حکومت بسیار با اهمیت بود. او هم، مانند امیرکبیر، قربانی حساسیت شاه در امر جانشینی شد. صدر اعظم نخست محمد شاه، میرزا ابوالقاسم قائم مقام، هم همين سرنوشت را داشت. قساوتی که در کشتن اعتماد الدوله به کار رفت - او را ابتدا کور کردند، سپس زبانش را بریدند و چند هفته بعد به دست جلاد سپردند.

✍🏻قبله عالم / عباس امانت / ترجمه: حسن کامشاد

✔️سالروز به صدارت رسیدن امیرکبیر
@sahandiranmehr
✔️تراژدی تحریم و پیامدهای ریزش طبقه متوسط

✍🏼سهند ایرانمهر


بر اساس پژوهشی که نشریه معتبر «اقتصاد سیاسی اروپا» منتشر کرده، تصویری کمّی از یک تراژدی بزرگ اجتماعی در ایران ارائه شده است و گزارش نشان می‌دهد که طبقه متوسط ایران در نبود تحریم‌ها می‌توانست در بیش از یک دهه گذشته رشد ۲۸ درصدی را تجربه کند؛ اما در عمل، تحریم‌ها به طور متوسط سالانه ۱۷ درصد از حجم این طبقه کاسته است.

این اعداد تنها نشان‌دهنده کاهش درآمد نیستند؛ بلکه تصویری روشن از یک «زلزله سیاسی-اجتماعی» دارند که در آن گسل‌های عمیق از دل طبقه متوسط می‌گذرند. در نظریه‌های جامعه‌شناسی سیاسی، طبقه متوسط را «ستون فقرات دموکراسی» و «ضامن ثبات» می‌دانند. متفکرانی چون «آنتونی گیدنز» بر این باورند که این طبقه، به دلیل بهره‌مندی از تحصیلات، آموزش، سرمایه فرهنگی و موقعیت مرزی اقتصادی شکننده، خواستار ثبات، حاکمیت قانون و مشارکت سیاسی است. آن‌ها نه آنقدر فقیرند که درگیر روزمرگی مطلق باشند و نه آنقدر ثروتمند که مستقل از نوسانات اقتصادی زندگی کنند. بنابراین، پیونددهنده بخش‌های مختلف جامعه و مانعی در برابر افراطی‌گری‌ها هستند. بنابراین وقتی حجم این طبقه کاهش می‌یابد، در واقع ستون‌های اصلی ساختار اجتماعی سست می‌شود.

با فقیر شدن این طبقه، هم منابع مالی و هم نیروی انسانی این نهادها تحلیل رفته و فضای عمومی تهی می‌شود. دولتی که با جامعه مدنی ضعیف روبرو باشد، با مخالف جدی و ساختاریافته‌ای مواجه نخواهد بود، اما این یک پیروزی و نشانگر ثبات نیست؛ بلکه زمینه را برای بروز خشم‌های غیرقابل کنترل و بی‌سامان فراهم می‌کند.

نظریه پردازانی مانند «سیمور مارتین لیپست» بر ارتباط مستقیم بین وجود یک طبقه متوسط قدرتمند و ثبات دموکراتیک تأکید دارند. با نابودی این طبقه، جامعه به دو قطب ثروتمندِ بسیار محدود (که اغلب وابسته به رانت هستند) و توده عظیم فقیر تبدیل می‌شود. در چنین شرایطی، گفتمان سیاسی از بحث‌های معقول به سمت شعارهای رادیکال و انقلابی سوق پیدا می‌کند و فضای دوقطبی مبتاین بر «براندازی» یا «حفظ وضع موجود به هر قیمت» ساخته می‌شود.

طبقه متوسط معمولاً در چارچوب قوانین و از طریق مشارکت در نهادهای رسمی، به دنبال تحقق خواسته‌های خود است. وقتی این مسیر به دلیل فقر و ناامیدی مسدود شود، حکومت مشروعیت خود را در نگاه این طبقه از دست می‌دهد. آن‌ها دیگر به سیستم امید ندارند. این ناامیدی می‌تواند به اشکال مختلفی از جمله مهاجرت نخبگان (فرار مغزها)، اعتراض‌های خیابانی پراکنده یا انزوا و بی‌تفاوتی سیاسی خود را نشان دهد.

تحریم‌ها در این تحلیل، نه یک ابزار فشار سیاسی صرف، بلکه یک «ماشین بازتوزیع ثروت به سمت عقب» هستند. آن‌ها با فلج کردن اقتصاد رسمی، رانت‌خواری و اقتصاد غیررسمی را تقویت می‌کنند. کسانی که به منابع قدرت و رانت نزدیک‌ترند، می‌توانند در طوفان تحریم‌ها نیز ثروت خود را حفظ یا حتی افزایش دهند؛ در حالی که کارمند، معلم و مشاغل مستقل، به سرعت به طبقه فرودست تبدیل می‌شوند.

این روند، ساختار اجتماعی ایران را از یک «هرم» با یک طبقه متوسط قابل توجه، به یک «پیاز» متورم در بخش پایین (طبقه فقیر و کم‌درآمد) و نوک بسیار باریک در بالا (طبقه ثروتمند) تبدیل می‌کند. جامعه‌ای با چنین ساختاری، به شدت ناپایدار و مستعد بحران است. بنابراین تحریم‌ها نه با توجیه تحریم‌کننده‌ها که ان را زمینه تغییر رفتار مثبت می‌دانند و نه آنان که آن را هزینه استقلال و ثبات می‌دانند، همخوانی ندارد بلکه در عمل ستون‌های اصلی جامعه را نشانه رفته‌اند.

نتیجه این روند، ایجاد فضایی است که در آن، هم مردم برای یک زندگی شرافتمندانه تحت فشارند و هم ساختار سیاسی، مشروعیت و پشتوانه اجتماعی خود را برای مدیریت بحران‌ها از دست می‌دهد و هم زیرساخت‌های اجتماعی به نحوی فرو‌می‌پاشد که حتی جریان‌های مخالف و برانداز اگرچه فرصت مانور پیدا می‌کنند اما علیرغم ادعاهای خود عملاً نمی‌توانند چیزی را به سمت دموکراسی و توسعه جایگزین کنند، چرا که کل بستر و زیرساخت اجتماعی فروریخته‌ است.

این تراژدی نشان می‌دهد که تضعیف طبقه متوسط، در نهایت یک «باخت-باخت» بزرگ برای کل سیستم سیاسی و اجتماعی چه هوادار، چه مخالف و چه مردم عادی است.
@sahandiranmehr
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است

✍🏼سهند ایرانمهر


در یک بعدازظهر معمولی، درست وسط یک جاده و دردل بیابان، کامیونی غریبه کنار می‌زند و به راننده دیگری کمک می‌کند. بیایید صحنه را طوری توصیف کنیم که لازم نباشد برای فهم این صحنه، آن را به باور مخاطب از دین یا نظام پاداش مجازات و قانون گره بزنیم. هیچ دوربینی موقع کمک آن راننده غریبه در کار نبود، نه جایزه‌ای، نه تشویقی. فقط دو انسان، در میانه‌ی زندگی با همه رنج‌ها و رویدادهای غیرقابل پیش‌بینی‌اش به هم می‌خورند. آن لحظه، شاید ساده‌ترین، و در عین حال ژرف‌ترین تعریفِ «همدلی» بود؛ یعنی توانِ دیدن جهان از پشت چشمان دیگری و گفتنِ بی‌کلامِ این جمله‌ی کوتاه: «ممکن بود من جای تو باشم».

روان‌شناسان، از «کارل راجرز» گرفته تا نسل تازه‌ی عصب‌پژوهان، گفته‌اند همدلی،ترحم یا دل‌سوزی نیست زیرا ترحم از بالا به پایین می‌نگرد، اما همدلی بی‌داوری و بی‌فاصله وارد می‌شود. مغز، در لحظه‌ی چنین کنشی، اکسیتوسین ترشح می‌کند؛ همان هورمونی که در آغوش کشیدنِ نوزاد یا بازگشتِ عزیز گم‌شده یا درآغوش گرفتن یار آزاد می‌شود. پاداشِ خاموشی که طبیعت برای مهربانی کنار گذاشته است. شاید برای همین است که وقتی به دیگری کمک می‌کنیم، حس می‌کنیم خودمان سبک‌تر شده‌ایم، گویی دستی نامرئی از درون، گردِ اضطراب را از دلمان می‌تکاند.
جامعه‌شناسان، از «امیل دورکیم» تا معاصران، همدلی را «چسب اجتماعی» می‌دانند؛ همان نیروی نامرئی که رشته‌های جامعه را از هم گسیخته نمی‌گذارد و آن را سامان می‌دهد. جامعه‌ای که در آن هرکس بداند ممکن است روزی در جای دیگری بایستد، جامعه‌ای است تاب‌آورتر، انسانی‌تر و قابل تحمل‌تر زیرا در جامعه‌ای که چنین باور نداشته باشد هیچ‌کس برنده نیست. در جهانی که هر روز حادثه‌ای تازه در کمین است، همدلی نوعی بیمه‌نامه‌ی جمعی است: شبکه‌ای از اعتماد و امنیت روانی که ما را از سقوط در تنهایی و تباهی بازمی‌دارد.

به همین دلیل است که دیدنِ صحنه‌های همدلی، این لحظه‌های متواضع اما جذاب، چنین دلنشین است. در دنیایی که خبرها بوی نفرت و خشم می‌دهند، این ویدیوهای کوتاه شبیه واکسن‌اند؛ دوزی از امید برای مغزی که خسته از تماشای بی‌رحمی و زشتی‌هاست. وقتی این صحنه را می‌بینیم، صرف‌نظر از اعتقادی که برای خودمان داریم، نورون‌های آینه‌ای در ذهن ما روشن می‌شوند، درد دیگری را در خودمان حس می‌کنیم، و ناخودآگاه یاد می‌گیریم: این هم می‌شود. انسان هنوز می‌تواند خوب باشد و خوبی بازی دوسر برد است.

آلبرت بندورا در نظریه‌ی «یادگیری اجتماعی» می‌گوید: ما از دیدنِ رفتار دیگران یاد می‌گیریم، نه از شنیدنِ موعظه‌ها. وقتی کسی را می‌بینیم که به نیکی رفتار می‌کند و در برابرش احترام و لبخند و آرامش می‌گیرد، ذهن‌مان به زبان خودش ثبت می‌کند: «این کار درست است، تکرارش کن».

بنابراین، اشتراک یک صحنه‌ی کوچک از همدلی، فقط ثبت یک لحظه‌ی زیبا یا انعکاس احساسات نیست؛ نوعی کنش اجتماعی است، شبیه کاشتن دانه‌ای در زمین جمعی ذهن‌ها. هر بار که آن تصویر بازپخش می‌شود، مهربانی دوباره تمرین می‌شود. و شاید انتشار این صحنه‌ها سبب شود روزی، در شانه‌ی جاده‌ای دیگر، کسی بی‌آنکه بداند، همان دانه را از زمین برگیرد و در جایی دیگر بکارد.
@sahandiranmehr
✔️ماجرای تیلیفون

۳۰مهر ۱۳۰۵، آغاز استفاده از تلفن در عمارت جدید تلفنخانه تهران

🔸تهران دارای دو هزار و دویست نمره تلفن شده بود و برای شهرستانها از یک تا سه چهار رشته سیم بنا به اهمیت و کم‌جمعیتی آن و دو هزار و دویست شماره‌ای که با یک جست از چهارصد شماره به آن رسیده بود در تلفنخانه ای با دستگاهی در ظرفیت دوازده تلفنچی و بیست و چهار عضو که هر هفت ساعت یک‌مرتبه تعویض شده کارسازی می‌کردند و ساعت کارشان از هفت صبح تا دو ساعت بعدازظهر و از دو تا نه بعد از ظهر و دو تلفنچی که برای شب کشیک می‌دادند. حقوق این تلفنچی‌ها در ماه از دوازده تومان تا پانزده تومان بود.

🔸تلفن در بدو امر، دستگاهی پر ابهت درخور تعجب و ترساننده که بیگانگان با آنرا دچار وحشت می نمود چنانچه اجبار شده با (آل) و جن برخورد بکنند در آن حد که حتی‌الامکان خود را از او کنار کشیده در تلفن زدن صدای خود را دزدیده گوشی را تا کمتر بشنوند از گوشی کنار می‌گرفتند در آن حد ترس که اکثرا قادر به مکالمه نمی‌شدند.
در این زمینه چه بسا نا آشنایان با آن و مخصوصا شهرستانی‌ها و دهاتی‌ها که به مرکز مخابرات آمده پول تلفن داده رابطه‌شان وصل شده اما جرات مکالمه نکرده بدون روای حاجت خارج می‌شدند و چه بسا که با شنیدن صدای طرف آنچنان وحشت زده می‌گردیدند که دچار غش و قلب گرفتگی می‌گشتند که لازم به نعش‌کشی و دوا درمان نمک به سق کشیدن و قند آب به گلو ریختن می‌شدند، به این عقیده که غیر جن و پری نمی‌تواند در جعبه دو سه وجبی جا گرفته حرف زده غیر شیاطین نمی‌تواند نقل صدا بکند.
هر پدیده تازه دست آورد شیطان معلوم می‌شد خاصه پدیده‌های مانند برق و تلفن که سر از آن نمی‌توانستند در آورند و دستورشان این که از او اعراض بکنند و تلفن که شامل قطعی حکم گردیده که ارتباط با ناموس و اسرار پیدا می‌نمود، چه اگر زن بود حرف و صدایش به گوش شیطان که ناقل صدا بود رسیده اگر مرد بود سر از کار و زندگی و (سر و سوت) اش بیرون می‌آمد و این فکر که هنوز در اذهان بوده بر این اعتقاد که دستگاهش حرف و سخن اهل خانه حتى نگوی در رختخواب زن و شوهر را به گوش گرفته به خارج می‌دهد.

🔸از دیگر لوازم تلفنچی‌گری از حفظ داشتن حداقل از پانصد تا هزار شماره بود که از مابهتران را معطل و بی‌احترامی به گفتن شماره مورد نظر نکند مانند وزارتخانه‌ها و ادارات و مؤسسات دولتی و همچنین گاراژها و بعضی از خانه‌ها و دکاکین مورد حاجت، چه به غیر از متوقعين اکثریت با تلفن سروکار دارها هم عادت به شماره نداشته اسم محل می‌گفتند، در طرز تقاضائی چنین که خانه فلان یا مغازه یا گاراژ و دکان فلان و منازل فواحش و دلال محبت‌ها و عزب‌خانه ها و شبیه آن با صدای نازک کرده‌تر ملتمس گونه بگویند مثلا (تلفنچی خانه رفعت، معروفه گرانقیمت) یا خانه (قشنگ) یا خانه حسین‌خان سیاه که تا پیش از آن حسین سیاه بوده یا خانه رجب‌خان واکسی (رجب واکسی از دلالان محبت) و اگر تلفنچی نمی‌داند از بغل‌دستی‌های خود و این و آن و از سرکشیک جویا شده وصل بکند.

🔸در آنجا نیز مانند دوایر و مؤسسات دولتی خاصه خرجی و رشوه رشاء رواج کامل داشت مانند شماره پرونده‌های در ادارات که اگر صد مرتبه به پشت میزی‌اش مراجعه می‌کردی و آشنائی نداشته دهان شیرین کُنک نرسانده بودی باز که می‌رفتی شماره مطالبه می‌نمود ...رشوه به این صورت که هر میز دستگاه شماره‌های شناخته شده‌ای داشت که حق و حسابشان می‌رسید. مثل گاراژها. چلوکبابی‌ها. معروفه‌خانه‌ها که اول جواب تلفنچی برای آنها بود و پس از آن برای ادارات و وزارتخانه‌ها که نمی‌شد معطلشان نموده تلفنچی مربوطه‌اش بر سر لج افتاده تلفن‌های واجبشان را معطل کرده برایشان تولید زحمت می‌نمود.

🔸اگر شغل تلفنچی‌گری کاری بود بس آزارنده پردردسر اما مزایائی نیز داشت از جمله ارتباط با دل به نشاط‌ها و سروگوش بجنب‌ها و یافتن دوست و رفیق از شهرستان‌ها از جمله که هر صبح تلفنچی‌ها به هم صبح بخیر گفته سلام و علیک و احوالپرسی کرده چه بسا که ندیده دو جان در یک قالب می‌شدند، مثل تلفنچی قزوین که از میانشان نصیب من بیچاره شده بود. از روز دوم که سن و سالم را پرسید که دیگر ول‌کن معامله نبوده تلفنش پشت تلفن گردیده مرتب دلش تنگ شده احوالم پرسیده قربان صدقه رفته به قزوین دعوتم می‌نمود.

✔️منبع: تهران در قرن سیزدهم/ جعفر شهری/ انتشارات رسا


@sahandiranmehr
قسمت چهل و سوم پادکست سهند ایرانمهر: فاشیسم؛ زایش اطاعت از دلِ اضطراب و یقین

در جهانِ بی‌ثبات و پراضطراب، بسیاری از انسان‌ها به دنبال پناهی برای در امان ماندن از ترس و تردید می‌گردند؛ پناهی در «یقین جمعی»، در صدایی که بگوید چه درست است و چه غلط. اینجاست که فاشیسم زاده می‌شود نه فقط به‌عنوان یک نظام سیاسی، بلکه به‌عنوان یک وضعیت ذهنی و روانی.
در این اپیزود، به سراغ ریشه‌های فلسفی و اجتماعی فاشیسم می‌رویم: چرا عقل مدرن در لحظه‌هایی از بحران فرو می‌ریزد؟ چگونه میل به نظم و قطعیت، راه را برای اطاعت و حذف دیگری باز می‌کند؟

🔄 حمایت از پادکست از طریق حامی باش
___________

شنیدن بدون نیاز به نصب نرم افزار

همزمان در:
کست باکس | اپل پادکست | اسپاتیفای
_

تلگرام | توییتر (X) | یوتیوب | اینستاگرام | واتس‌اپ


@sahandiranmehr
✔️سالگرد سقوط اصفهان و نگاهی دوباره به سیمای شاه سلطان حسین


✍🏻 سهند ایرانمهر


امروز سالگرد تسلیم شدن شاه سلطان حسین صفوی به محمود افغان و سقوط اصفهان است؛ رویدادی که به فروپاشی صفویه انجامید. اگر امروز آن را «تجاوز بیگانگان» می‌خوانیم، در زمان خود بیشتر «طغیان بخشی از قلمرو صفوی علیه دستگاهی ناکارآمد» بود. برای فهم این دوره دو منبع کلیدی‌اند:
۱. سقوط اصفهان به گزارش کروسینسکی (بازنویسی دکتر سیدجواد طباطبایی)،
۲. انحطاط صفویان و سقوط اصفهان، اثر رودی متی.
و نیز روایت داستانی سقوط اصفهان از ژان‌کریستف روفن.

در گفتار عمومی، نام «شاه سلطان حسین» به‌عنوان نماد ناتوانی و تساهل در حکومت تکرار می‌شود اما تصویر واقعی او در منابع تاریخی، چندان نرم‌خو و مداراگر نیست؛ بلکه پادشاهی به‌شدت مذهبی و مطیع علمای وقت بود تا جایی که «ملا حسین» می‌خواندندش. در عصر او نفوذ قزلباشان پایان یافت و چهره‌هایی چون علامه مجلسی دوم نفوذی تعیین‌کننده در تصمیم‌ها داشتند.

در رستم‌التواریخ، محمدهاشم آصف او را با القابی چون «غوث‌المؤمنین» و «کنف‌المسلمین» می‌خواند، اما پشت این تعابیر، تمایل سلطان به پوشاندن همه‌ی رفتارهایش با لعاب شرع نهفته است. همان‌جا روایتی اغراق‌آمیز از آزمودن حدود شرع در روابط شخصی شاه آمده است که مضمون اصلی‌اش، نقد ریاکاری دینی در اواخر صفوی است.

رواداری مذهبی در زمان او به حداقل رسید و سیاست به‌کلی در قالب تمایز «شیعه و سنی» تعریف می‌شد. نمونه‌ی بارز آن ظلم «گرگین‌خان»، والی قندهار، بر افغان‌های سنی‌مذهب است؛ فردی که با پشتیبانی علمای اصفهان و تحت عنوان «مدافع اهل‌بیت» دست به تعدی زد. ستم او سرانجام افغان‌ها را به شورش و قتل گرگین‌خان واداشت. مأموران دولت مرکزی برای سرکوب شورش اعزام شدند، اما دخالت منافع شخصی و نفوذ برخی علما مانند مجلسی ثانی موجب ناکامی و کناره‌گیری آنان گردید.

از همین‌جا نشانه‌های ضعف دولت مرکزی آشکار شد: حذف افراد لایق به‌سبب رقابت‌ها، درهم‌ریختگی دستگاه حاکمیت و بی‌اعتنایی به مصالح ملی. رستم‌التواریخ به کنایه می‌نویسد که شاه به‌جای اسب‌سواری به خرسواری دل بسته بود و از تماشای جدال خران در باغ شاهی لذت می‌برد؛ تمثیلی از انحطاط ذهنی و سیاسی.

در مجموع، سقوط اصفهان نتیجه‌ی عواملی چندگانه بود:
غلبه‌ی خرافه و اوهام بر عقلانیت، تنگ‌نظری مذهبی، بهره‌برداری ابزاری از دین برای تمایلات جنسی فردی (نمونه‌اش دستور شاه برای نگارش عقدالکساء فی فقه‌النساء با نگاه گزینشی و لذت‌جویانه)، تضعیف نیروهای کارآمد، بی‌نزاکتی و سبک‌سری در رفتار صاحب‌منصبان، تمرکزگرایی و بی‌توجهی به مناطق دور از مرکز.

با این همه، در گفتار سیاسی معاصر، این فروپاشی به خطای تاریخی «نرم‌خویی شاه سلطان حسین» تقلیل یافته است؛ تحلیلی سطحی که با بهره‌گیری از مفاهیم تاریخی برای تخریب رقیب سیاسی، واقعیت پیچیده‌ی انحطاط صفویه را پنهان می‌سازد.

@sahandiranmehr
✔️بیهقی پدر نثر فارسی و پیشگام روایت غیرخطی
به مناسبت روز بزرگداشت پدر نثر فارسی


✍️ سهند ایرانمهر

بیهقی را معمولاً با لقب «پدر نثر فارسی» می‌شناسند، اما از منظری دقیق‌تر می‌توان او را یکی از پیشگامان روایت غیرخطی در ادبیات جهان دانست؛ نویسنده‌ای که قرن‌ها پیش از آنکه نظریه‌پردازان روایت و سینما اصطلاح «فلاش‌بک» (Flashback) را بسازند، در نثر خود ساختاری مشابه را به‌کار گرفته بود.

در نظریه‌ی روایت، «فلاش‌بک» به تکنیکی گفته می‌شود که در آن نظم زمانی رویدادها دگرگون می‌شود: پایان یا نتیجه‌ی ماجرا در ابتدا روایت می‌گردد و سپس راوی با بازگشت به گذشته، مسیر رسیدن به آن فرجام را شرح می‌دهد. این شگرد که به «آنالپس» (Analepsis) نیز معروف است، از ابزارهای بنیادین روایت مدرن در ادبیات و سینماست؛ نمونه‌های شناخته‌شده‌ی آن را می‌توان در فیلم‌هایی چون همشهری کین، اثر اورسن ولز، یادگاری، اثر کریستوفر نولان، یا در رمان‌هایی چون گتسبی بزرگ (فیتزجرالد) و خشم و هیاهو (فاكنر) دید.

بیهقی، نزدیک به هزار سال پیش، در روایت معروف «حسنک وزیر» همین تکنیک را به‌کار می‌گیرد. او داستان را نه از آغاز زندگی حسنک، که از مرگ او شروع می‌کند. همان نخستین جمله‌ها، فرجام را فاش می‌کنند:
«فصلی خواهم نبشت در ابتدای این، حالِ بَردار کردن این مرد و پس بشرح قصّه شد . امروز که من این قصّه آغاز می‌کنم ...ازین قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده‌اند در گوشه‌‌ی افتاده‌ و خواجه بوسهل زوزنی‌ چند سال است تا گذشته شده است‌ و به پاسخ آن که از وی رفت گرفتار، و ما را با آن کار نیست- هرچند مرا از وی بد آمد- به هیچ‌حال‌، چه عمر من به شست و پنج آمده و بر اثر وی می‌بباید رفت».


در منطق روایت کلاسیک، این روش خطرناک و به اصطلاح خلاف آن روشی است که کارگردانی چون هیچکاک شهرتش را با آن بدست آورده است؛ زیرا افشای پایان معمولاً از تعلیق می‌کاهد. اما بیهقی با قدرتی روایی بی‌نظیر، برعکس عمل می‌کند: دانستن فرجام، نه از کشش روایت می‌کاهد، بلکه حس اندوه و تقدیرگرایی را در جان خواننده می‌کارد. او ما را از همان ابتدا وارد «پایان» می‌کند تا هر سطر بعدی را چون گام‌هایی به سوی مرگی محتوم بخوانیم.

از دیدگاه روایت‌شناسی مدرن به تعبیر ژرار ژنت، بیهقی در این فصل دست به «جا‌به‌جایی زمانی بیرونی» می‌زند؛ یعنی روایت را از پایان به آغاز می‌برد و از خلال آن، تداومِ اخلاقی و تاریخی واقعه را می‌کاود. در نتیجه، ما نه صرفاً شاهد مرگ حسنک، که ناظر فروپاشی یک نظام سیاسی و اخلاقی می‌شویم.

اگر فلاش‌بک مدرن در سینما، زمان را برای تعلیق و شگفتی می‌شکند، بیهقی در روایت تاریخی خویش زمان را می‌شکند تا «حقیقت» را نشان دهد. تفاوت در غایت است: در روایت مدرن، فلاش‌بک ابزار درام است؛ در بیهقی، ابزار عبرت.

بدین‌سان می‌توان گفت، اگر اورسن ولز و نولان زمان را می‌شکنند تا روان انسان را بشکافند، بیهقی آن را می‌شکند تا وجدان تاریخ را آشکار کند و این همان نقطه‌ای است که نثر فارسی در قرن پنجم هجری، به‌گونه‌ای حیرت‌انگیز به روایت مدرن قرن بیستم پیوند می‌خورد.

@sahandiranmehr
✔️ سالروز درگذشت فتحعلیشاه قاجار
گردآوری: سهند ایرانمهر

🔸زنان حرم وظایف مختلفی داشتند، هنگام خواب، خواجه باجی بقچه و آینه و شانه را بر می‌داشت، رعناباجی به جهت مشت و مال کردن به گرمخانه حمام می‌رفت. پهن کردن رختخواب و لوازم حضرت خاقان فتحعلی‌شاه با بیگم جان خانم از اهل قزوین بوده، زنانی که شب به کشیک خدمت او می آمدند، او خبر میکرد. شبی شش نفر مرسوم بود که در سر خدمت کشیک به نوبت می‌آمدند. دو نفر برای خوابیدن در رختخواب که هر وقت به پهلویی که راحت می‌فرمودند، آنکه در پشت سر بود، پشت و شانه شاهانه را بغل می‌گرفت و دیگری می نشست و منتظر بود که هر وقت به پهلوی دیگر غلطیدند او بخوابد و پشت شاه را در بغل آرد. دو نفر هم به نوبت پای شاه را می مالیدند. یک نفر نقل و قصه می‌گفت، یک نفر هم برای خدمت بیرون رفتن و انجام فرمایشات در همان اطاق به سر می برد ...

✍🏻 تاریخ عضدی، احمد میرزا عضدالدوله

🔸میرزا شفیع صدراعظم مسكين بازیچه عادات مختلف خاقان(فتحعلی شاه) بود وقتی که خلق شاه تنگ بود، به عناوین مختلف از او (میرزا شفيع ) بهانه گرفته، اذیتش میکرد. روزی شاه دشنام زیادی به او داده امر داد في المجلس أوامر ملوکانه را که عبارت از دشنام زیادی به خودش بود، بنویسد. عقیده این شاه کج خیال این بود که وزیر خود پسندش او را فریب داده، آرام و قرار او را سلب می‌کند و از کشتن و گرفتن خواب او لذت می‌برد. وزیر که در کمال سکوت و آرامش بدون تغيير قیافه این طومار فحش را می‌نوشت شاه متغیر شد. ابتدا، پشتی را بجانب او پرتاب کرد، سپس غلیان مرصع و آنچه در دسترس بود سمت او پرتاب کرد. چون دلش آرام نگرفت گلوله ای هم بجانب وی خالی کرد که از ریشش گذشته، شانه‌اش را خرد کرد. وزیر بخون درغلطید و شاه بی‌رحم بدون کمترین تغییر حالی بخواب خوش فرو رفت. شش‌ماه طول کشید تا میرزا شفیع بهبودی یافت. در تمام این مدت نه به دربار آمد و نه شاه لفظ از او احوالی پرسید. ولی همین که از بهبودی حالش وقوف یافت مجدد زمام مهام را به او تفویض کرد.

✍🏻موریس دوکوتزبوئه، مسافرت به ایران، ترجمه محمود هدایت، امیرکبیر

🔸این صدر میرزا شفیع حالتش این بود که خاطر خاقان مغفور را هیچوقت آسوده نمی‌گذاشت و همواره می خواست که از یک طرف صدای انقلابی برپا شود که سلطنت محتاج تدابیر او باشد.

✍🏻تاریخ عضدی، احمد میرزا عضدالدوله

@sahandiranmehr
✔️قصه پرغصه عباس میرزا
✍️سهند ایرانمهر


🔸امروز سالروز درگذشت عباس میرزای قاجار، ولیعهد فتحعلی شاه و فرمانده ارتش ایران در جنگ با روسیه تزاری است.. عباس میرزا را برخی سرسلسله‌ اولین اصلاحات و تجددخواهان می‌نامند . مورخین و وقایع نگاران از منش انسانی و رفتار مصلحانه او به تواتر سخن گفته‌اند.
موریس دوکوتز، سفیر کبیر روسیه تزاری از جمله افرادی است که در توصیف خود از ایران آن روزگار تصویر دقیقی از نابسامانی‌ها می‌دهد و در این راه گاه از حدود ادب نیز پا فراتر می‌گذارد وقتی به عباس میرزا می رسد چنین می نویسد:

«عباس‌میرزا … دشمن واقعی تجمّل است … حرکات و اطوارش خیلی جالب توجه و مظهر اصالت و نجابت است... چشمانش آیینه ضمیر اوست. مکر و کید در آن مشاهده نمی‌شود. فجایعی که در نتیجه قوانین سخت مملکت معمول است هر جا دستش برسد جلوگیری می‌کند».


وقتی دوکوتز بوئه در جریان یکی از مراودات خود به باغ «عباس میرزا » دعوت می‌شود و در آن باغ زیبا متوجه می‌‌شود که بخشی از دیوار در حال فروریختن است اما برای تعمیر آن اقدامی نشده از ولیعهد چرایی این ماجرا را می پرسد:


«از حضرت ولیعهد پرسیدم که چرا این دیوار را خراب نکرده‌اید؟ فرمود: زمانی که این باغ را وسعت می‌دادم محتاج به خریداری مقداری از اراضی مالک مجاور شدم، ولی چون مالک زمینی که این دیوار زشت و خراب متعلق به آن است، دهقان سالخورده‌ای است که به ماترک آباء و اجدادش علاقه تامی دارد، به قیمتی که به او دادم راضی به فروش زمینش نشد. من هم نه تنها دلتنگ نشدم، بلکه علاقه او را هم به یادگار اجدادش، تقدیس و تمجید کردم و نیز جسارت او مقبول طبع من واقع شد. فعلا صبر می‌کنم شاید بتوانم با ورثه او کنار بیایم».

موریس دوکوتز بوئه که شاهد استبداد مزمن در ایران روزگار خود بوده است با تعجب در این باره می‌نویسد:

«تمام قطعه آسیا ذلیل شدیدترین استبدادهاست، اگر بگردید چنین عقیده‌ای یافت نشود».
( موریس دوکوتزبوئه، مسافرت به ایران، ترجمه محمود هدایت، امیرکبیر، ص۷۰)


🔸مکاتبات عباس میرزا نشان می‌دهد که ذهن وی بر خلاف اذهان آرام سایر رجال زمانه‌اش به شدت درگیر چرایی عقب‌ماندگی ایرانیان بوده است چنانکه در نامه به ژوبر فرستاده ناپلئون می‌نویسد:

«نمی‌دانم این قدرتی که شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون، جنگیدن و فتح کردن و بکار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ …»
(حماسه کویر، محمدابراهیم باستانی پاریزی، ص ۶۶۹)

🔸بی کفایتی پادشاه، دسیسه چینی‌ها و عقب ماندگی مزمن ساختار حکومت و جامعه، در کنار شکست عباس میرزا از روس ها و ازهمه بدتر هزیمت اصلاندوز سرانجام رمق را از مردی که به تعبیر رجال روس« می‌توانست پطر کبیر آینده ایران» باشد (علی بینا، تاریخ سیاسی و دیپلماسی، ج ۱، ص ۲۵۷ )گرفت و نادیده گرفتن شرایط و موقعیت متزلزل کشور -که امکان فتح تهران را برای پاسکوویچ فراهم می‌کرد و به مدد فراست عباس میرزا در عهدنامه ترکمنچای به «ارس» محدود گردید - فراموش و اینطور وانمود شد که گویی ایران چنان توانمندی و ارتشی داشته است که می توانست روس را تا پترزبورگ هم عقب بنشاند! مخالفان و سعایت کنندگان چنین ترویج دادند که وی در مذاکرات مزدور روس‌ها یا عثمانی بوده و جاسوسی آنان را کرده و در ازای آن رشوت گرفته است. خود او این فشار و قضاوت غیرمنصفانه را اینگونه منعکس کرده است:


«یک ‌بار کشتن، بهتر است از اینکه هر بار در مجلس‌های دارالخلافه طوری مذکور شوم که العیاذبالله اسلام را مغلوب کفر می‌خواهم و فتح‌نامه روس را در جنگ عثمانلو ، به دروغ، شهرت می‌دهم تا پولی از خزانه همایون درآرم و به دشمن دولت عاید کنم. سختا که آدمی است بر احداث روزگار».
نامه به علی‌نقی‌ میرزا رکن‌الدوله، در محرم ــ صفر ۱۲۴۵٫ق

🔸سرانجام آن درد کهنه نخبه‌کشی و آن افت مزمن که در سپهر سیاست ایران زیر پای مصلحان و دلسوزان این سرزمین را خالی کرده است گریبان این شاهزاده با کفایت را نیز گرفت. در مورد مرگ او گفته‌اند که بیماری مزمن گوارش و کلیه -که درمان آن هربار بخاطر مشغله‌های جنگی و سیاسی او به تاخیر می‌افتاد -عاقبت والی متجدد آذربایجان را از پای انداخت تا در کارنامه تاریخ سرزمینی که خود بر فرزندانش تیغ می‌کشد، سیاهه‌ای دیگر ثبت شود .


@sahandiranmehr
قسمت چهل و چهارم پادکست سهند ایرانمهر: پسا ایدئولوژی؛ دورانِ سکوتِ نظریه‌ها یا فرصتِ بیانِ تازه؟


در نوامبر ۱۹۸۹، وقتی دیوار برلین فرو ریخت، جهان خیال کرد تاریخ تمام شده است.
فوکویاما از «پایان تاریخ» گفت و بسیاری باور کردند دوران نبرد ایده‌ها به سر آمده؛ اما آیا واقعاً چنین بود؟
از «پایان ایدئولوژی» تا «صنعت توجه»، از تکنوکراسی تا سیاست مصرفی، جهان ما از ایمان به نظریه‌ها فاصله گرفت و به مدیریتِ هیجان رسید.
در این اپیزود، به سراغ «پساایدئولوژی» می‌رویم: جهانی که ایده‌ها خاموش نشده‌اند، بلکه در قالبی تازه سخن می‌گویند : در قالب داده، برند، و الگوریتم.
در سفری از دیوار برلین تا جهانِ پساحقیقت؛ همراه باشید:جایی که سیاست، دیگر میدان اندیشه نیست بلکه میدانِ توجه است.

منابع:
‎دانیل بل – پایان ایدئولوژی/ ناشر: کیهان
‎فرانسیس‎ فوکویاما- پایان تاریخ و انسان واپسین/ ترجمه عباس عربی/ نشر سخنکده
‎ساموئل هانتینگتون- تمدن‏‌ها و بازسازی نظم جهانی/ ترجمه معصومه تاجیک خاوه/ نشر مدید
نائومی کلاین – دکترین شوک: ظهور سرمایه‌داری فاجعه/ ترجمه میر‌محمود نبوی / «نشر اختران»
بیونگ‑چول هان / جامعه فرسودگی، جامعه شفافیت/ترجمه محمد معماریان/ ناشر: ترجمان
گی دُبور – جامعه نمایش/ ترجمه بهروز صفدری/ نشر آگه
هانا آرنت – توتالیتاریسم/ مهدی تدینی/ نشر پارسه


🔄 حمایت از پادکست از طریق حامی باش
___________

شنیدن بدون نیاز به نصب نرم افزار

همزمان در:
کست باکس | اپل پادکست | اسپاتیفای
_________

تلگرام | توییتر (X) | یوتیوب | اینستاگرام | واتس‌اپ


@sahandiranmehr
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
‏این گیسو پریشان‌کرده بیدِ وحشیِ باران
‏یا نه! دریایی‌ست گویی، واژگونه بر فراز شهر
‏شهر سوگواران
‏هر زمانی که فرو می‌بارد از حد بیش
‏ریشه در من می‌دواند پرسشی پی‌گیر با تشویش
‏رنگ این شب‌های وحشت را
‏تواند شُست آیا از دل یاران؟
‏چشم‌ها و چشمه‌ها خشکند
‏روشنی‌ها محو در تاریکیِ دلتنگ
‏هم چنان که نام‌ها در ننگ
‏هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
‏آهْ باران! ای امید جان بیداران
‏بر پلیدی‌ها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم
‏آیا چیره خواهی شد؟

‏-
فریدون مشیری؛
‏استاد محمّدرضا شجریان

‏منبع صفحه اینستاگرام hanihajloo
@sahandiranmehr
2025/10/29 06:22:57
Back to Top
HTML Embed Code: