#تاب

بر پیچ‌وتاب شاخه‌های دلم
که در بهار دستانت
به شکوفه نشسته‌اند
گنجشک کوچکی
بی‌تابانه می‌تپد

#سارا_رضایی
#سپکو

اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم
قهوه‌خانه‌ها به چه‌کار می‌آیند؟
و اگر نتوانم بی‌هدف با تو پرسه بزنم
خیابان‌ها به چه کار می‌آیند؟
و اگر نتوانم
بی‌هراس نامت را در گلو بگردانم
کلمات به چه‌کار می‌آیند؟
و اگر نتوانم فریاد بزنم «دوستت دارم»
دهانم به چه‌کار می‌آید...؟


#سعاد_الصباح

تو را زیر بالشم پنهان می‌کنم
شبیه کتابی ممنوعه
چراغ‌ها خاموش می‌شوند
و صداها می‌خوابند
سپس تو را بیرون می‌آورم
و حریصانه می‌بلعم.


#مرام_المصری

تو را من خواب می‌بينم
و تو چون گياهی
كه در تاريكی قلمه می‌زند
خواب‌ام را كامل می‌كنی
و صبح
وقتی دوباره طلوع می‌كنی
فردِ ديگری خواهی بود

اما هنوز
چيزی از شب در تو باقی مانده است
از آن بود و نبود جایی كه
ما خويش را يافته‌ايم

#پابلو_نرودا

#سنگ

سنگ می‌شود
در ناشکیبایی خاموش ماه
نگاهی که پشت پنجره
ته کشیده است
از سنگ‌دلی خاطره‌ها

#سارا_رضایی
#سپکو

دنیا که به پایان رسید
رویاها دنیایی دیگر خواهند ساخت!
و خنده‌ی تو
جای آفتاب را خواهد گرفت...

#رسول_یونان

عشق ما
بیرون
پشتِ دیوارها زاده شد
در باد
در شب
در زمین
از این روست
که خاک و گُل
گِل و ریشه‌ها
نام تو را می‌دانند...
‌

#پابلو_نرودا

هنوز عاشقانه دوستت دارم
با وجود همه‌چیز
زیرا در سواحلِ تو آموختم
چگونه
مهتاب را
از جامِ صدف بنوشم!


#غادة_السمان

#خواب

در خواب‌هایم
خون می‌چکد
از شاخه‌ی شکسته‌ی دلتنگی‌‌ای
که هرشب
خود را به دار می‌آویزد
از بی‌خوابی‌های گل‌کرده‌ام

#سارا_رضایی
#سپکو