رد پاي مادر
يكي از ويژگي هاي انسان سالم برقراري رابطه با همنوعان خويش و توسعه روابط و پاسخگويي عاطفي ست. در شكل گيري رابطه شخص بعد از آشنايي و يافتن ويژگي هاي خوشايند و جذاب به دنبال تداوم رابطه، اعتماد و صميمت ست. اما اين تحول در مواردي تداوم ندارد و ديري نمي پايد كه رابطه به سراشيبي بي وفايي و قطع مي افتد.
بالبي روان شناس حوزه رشد و تحول عاطفي بر اين باورست ما با شكل دهي اولين دلبستگي با نگاره دلبستگي -به طور ويژه مادر- روان بنه ها و طرحواره هاي ارتباطي خويش را پي ريزي مي كنيم و داد وستد عاطفي كه بين كودك و مادر شكل مي گيرد دورنماي كيفيت رابطه هاي صميمي وي را بنيان مي نهد.برخورداري از مادري ايمن، پاسخگو، حساس به نيازها و دسترس پذير سبب مي شود كودك اعتماد و صميميت را تجربه كند و با اتكا به منبع دلبستگي و تجارب خوشايند با وي، روز به روز صميميت و سبك دلبستگي خود را فربه تر و غني تر سازد . چنين تجاربي باعث مي شود كودك بسندگي در اعتماد را در خود شكل دهد و تصوري روشن از مادر در روان بنه وي نقش بندد و با دلي قرص و اطمينان خاطر بگويد من مادر را دوست دارم مادر مرا دوست دارد.
آنچه در بزرگسالي سبب گوناگوني در كيفيت روابط و دير پايايي و يا ناپايداري رابطه مي شود تجليات تجارب با نگاره دلبستگي، پويايي و فعال شدن مجدد سبك دلبستگي و طرحواره هاي ارتباطي پيشين ست گويي در روابط صميمانه بزرگسالي به گونه اي ناهشيار ادراك ما از روابط صميمانه با مادر و تجارب كودكي واخوان شده و ما را به احساس اطمينان يا ادراك خطر رهنمون مي شود كه اين ظرفيت را در ما شكل مي دهد؛ صميمي مي شويم، پاسخگو هستيم، به حساسيت هاي عاطفي شخص ديگر مسؤلانه توجه داريم و يا رابطه را بي فرجام رها مي كنيم.
تاثيرگذاري مادر در شكل گيري شخصيت ما بويژه در بعد عاطفي چنان قوي و متنفذ ست كه تا سال هاي دور عمر داد و ستدهاي عاطفي ما ، بدون آنكه آگاه باشيم، از آن منبع سيرآب مي شود. ما در بزرگسالي الگوي ارتباطي خويش با مادر را در رابطه با افراد صميمي ديگر از نو تمرين و تكرار مي كنيم، هر چند نه با آن كيفيت.
💎 @schematherapychannel
يكي از ويژگي هاي انسان سالم برقراري رابطه با همنوعان خويش و توسعه روابط و پاسخگويي عاطفي ست. در شكل گيري رابطه شخص بعد از آشنايي و يافتن ويژگي هاي خوشايند و جذاب به دنبال تداوم رابطه، اعتماد و صميمت ست. اما اين تحول در مواردي تداوم ندارد و ديري نمي پايد كه رابطه به سراشيبي بي وفايي و قطع مي افتد.
بالبي روان شناس حوزه رشد و تحول عاطفي بر اين باورست ما با شكل دهي اولين دلبستگي با نگاره دلبستگي -به طور ويژه مادر- روان بنه ها و طرحواره هاي ارتباطي خويش را پي ريزي مي كنيم و داد وستد عاطفي كه بين كودك و مادر شكل مي گيرد دورنماي كيفيت رابطه هاي صميمي وي را بنيان مي نهد.برخورداري از مادري ايمن، پاسخگو، حساس به نيازها و دسترس پذير سبب مي شود كودك اعتماد و صميميت را تجربه كند و با اتكا به منبع دلبستگي و تجارب خوشايند با وي، روز به روز صميميت و سبك دلبستگي خود را فربه تر و غني تر سازد . چنين تجاربي باعث مي شود كودك بسندگي در اعتماد را در خود شكل دهد و تصوري روشن از مادر در روان بنه وي نقش بندد و با دلي قرص و اطمينان خاطر بگويد من مادر را دوست دارم مادر مرا دوست دارد.
آنچه در بزرگسالي سبب گوناگوني در كيفيت روابط و دير پايايي و يا ناپايداري رابطه مي شود تجليات تجارب با نگاره دلبستگي، پويايي و فعال شدن مجدد سبك دلبستگي و طرحواره هاي ارتباطي پيشين ست گويي در روابط صميمانه بزرگسالي به گونه اي ناهشيار ادراك ما از روابط صميمانه با مادر و تجارب كودكي واخوان شده و ما را به احساس اطمينان يا ادراك خطر رهنمون مي شود كه اين ظرفيت را در ما شكل مي دهد؛ صميمي مي شويم، پاسخگو هستيم، به حساسيت هاي عاطفي شخص ديگر مسؤلانه توجه داريم و يا رابطه را بي فرجام رها مي كنيم.
تاثيرگذاري مادر در شكل گيري شخصيت ما بويژه در بعد عاطفي چنان قوي و متنفذ ست كه تا سال هاي دور عمر داد و ستدهاي عاطفي ما ، بدون آنكه آگاه باشيم، از آن منبع سيرآب مي شود. ما در بزرگسالي الگوي ارتباطي خويش با مادر را در رابطه با افراد صميمي ديگر از نو تمرين و تكرار مي كنيم، هر چند نه با آن كيفيت.
💎 @schematherapychannel
👍15
معمولا ماها رابطه هامونو یا اصلا هر کاری رو که می خوایم شروع کنیم تو ذهن خودمون پایانی براش در نظر نمی گیریم و اون کار یا اون رابطه رو شروع می کنیم و اصلا انتظارشو نداریم که یه روزی مثلا توی محل کار به ما بگن از این به بعد دیگه نمی خواد بیای یا مثلا تو ی یه رابطه به هردلیلی بگن دیگه تموم.قطعا بسته به مدت رابطه و این که ما از خودمون چقد مایه گذاشتیم تو اون رابطه و عوامل دیگه شدت ضربه فرق داره ولی در نهایت می تونیم بگیم سخته و تو بعضی مواقع انقد می تونه این ضربه شدید باشه که مثل فوت یکی از عزیزان واسمون گرون تموم بشه .بالاخره اینم یه جور فقدانه دیگه .تو بعضی شخصیت ها مخصوصا اونایی که خیلی متهدن به رابطه هاشون یا کسایی که شخصیت وابسته دارن یا حتی خودشیفته ها و خیلی مدل های دیگه ای شخصیتی واقعا سخته که یکی بهشون پشت پا بزنه و قطعا این موضوع ،لطمه ی سختی از لحاظ هیجانی به اونها می زنه و کلا زندگیشونو بهم می ریزه و کارایی که تا الان داشتن انجام می دادن رو ه سختی انجام می دن .برای اینکه این موضوع براتون جا بیفته بذارین یکی از کیس هایی که داشتم رو براتون بگم.البته من این کیس رو بیشتر از دید طرحواره درمانی بررسی کردم که یکی از مدل های نگاه به روان شناسیه .چند روز پپیش مراجعی داشتم .خانم بود و سنش بالاتر از سی سال بود .ایشون بعد از اینکه تو بیست و پنج سالگیش با یه آقایی ارتباط می گیره و حدود دوسال باهاشه .یهویی متوجه می شه که ایشون متاهله چون اون آقا رو خیلی دوست داشته شوک خیلی بدی بهش وارد می شه. تا حدود دوسال پیش که چند سالی از این موضوع می گذره هنوز نتونسته رابطه ی بلند مدتی برقرار کنه و نهایتا با یکی رابطه برقرار می کنه و در نهایت این رابطه هم خراب می شه .رابطه هایی هم که تو این مدت داشته همشون یکی دو رزوه خراب می شدن و یا اصلا رابطه ای برقرار نمی شده.بعد از این که رابطه تموم میشه حالشون خیلی بد می شه و می شه گفت افسرده می شن.وقتی که نشستیم با هم حرف زدیم دیدیم خوب ایشون تو بقیه ی روابط زندگی شون هم وابستگی از خودشون نشون می دادن و نمی تونستن تعادل برقرار کنن. ایشون یه مشکلی داشتن که همیشه مخصوصا تو رابطه ها اسیرش می شدن که بهش می گن تله ی رها شدگی/بی ثباتی یعنی ایشون فکر می کرد که اگه خیلی به طرف مقابلش بها نده اون ترکش می کنه که همین موضوع باعث شده بود نتیجه ی عکس بده و واقعا طرف مقابل ترکش کنه.البته ناگفته نمونه که رابطه ی اول ایشون،به خاطر اینکه طرف مقابلشون متاهل بوده تموم می شه.یه کار دیگه که ایشون انجام می دادن و در واقع تله ی دیگه ای که داشتن این بود که خیلی از لحاظ احساسی گارد داشتن و همونطور که گفتم نمی ذاشتن کسی بهشون نزدیک بشه و جلو احساسات خودشون رو می گرفتن ولی احساس وجود داشت( در واقع خودشو کنترل می کرده ) که به این میگن بازداری هیجانی.که تو روان شناسی برای حل کردن این مشکلات که احتمالا هم ریشه داره می شه از طرحواره درمانی استفاده کرد و تله های زندگی رو ضعیف کنیم تا لا اقل اگر هم تاثیر می ذارن اونقد زیاد نباشه که مارو از کار و زندگی بندازه.
💎 @schematherapychannel
💎 @schematherapychannel
❤6👍4👏2
ما تمایل داریم که دردها و رنجهای دوران کودکی را کماکان زنده نگه داریم. این مسئله یکی از بینشهای عمیق در رواندرمانیهای مبتنی بر روانتحلیلگری است. فروید به این پدیده، «اجبار به تکرار» (repetition compulsion) میگفت.
برای مثال فرزند یک فرد میگسار با کسی ازدواج میکند که میگسار است. کودکی که دوران کودکیاش با بدرفتاری اطرافیان روبرو شده است با فردی بددهن، گستاخ و پرخاشگر ازدواج میکند یا اینکه خودش از دیگران سواستفاده میکند.
فردی که دوران کودکیاش آزار جنسی را تجربه کرده است، در بزرگسالی ممکن است در دام روابط آشفته و بیهدف بیفتد. کودکی که تحت سلطهی دیگران بوده است، ممکن است در دوران بزرگسالی به شدت دیگران را کنترل کند.
این پدیده در نگاه اول گیجکننده است. چرا ما دست به این کار میزنیم؟ چرا دوباره رنجها و دردهایمان را زنده میکنیم و هر دم هیزمی بر این آتش میگذاریم؟
چرا نمیتوانیم دست از این الگوها برداریم و زندگی بهتری برای خودمان تدارک ببینیم؟ در واقع هرکسی با متوسل شدن به روشهای محکوم به شکست، به تداوم این الگوهای منفی دامن میزند.
این واقعیت تعجببرانگیز را درمانگران نیز قبول دارند. در دوران بزرگسالی، شرایط و موقعیتهایی ایجاد میکنیم که شبیه به شرایط و موقعیتهای دوران کودکیمان است.
جفری یانگ، ژانت کلوسکو
از کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید
ترجمه حسن حمیدپور و همکاران
💎 @schematherapychannel
برای مثال فرزند یک فرد میگسار با کسی ازدواج میکند که میگسار است. کودکی که دوران کودکیاش با بدرفتاری اطرافیان روبرو شده است با فردی بددهن، گستاخ و پرخاشگر ازدواج میکند یا اینکه خودش از دیگران سواستفاده میکند.
فردی که دوران کودکیاش آزار جنسی را تجربه کرده است، در بزرگسالی ممکن است در دام روابط آشفته و بیهدف بیفتد. کودکی که تحت سلطهی دیگران بوده است، ممکن است در دوران بزرگسالی به شدت دیگران را کنترل کند.
این پدیده در نگاه اول گیجکننده است. چرا ما دست به این کار میزنیم؟ چرا دوباره رنجها و دردهایمان را زنده میکنیم و هر دم هیزمی بر این آتش میگذاریم؟
چرا نمیتوانیم دست از این الگوها برداریم و زندگی بهتری برای خودمان تدارک ببینیم؟ در واقع هرکسی با متوسل شدن به روشهای محکوم به شکست، به تداوم این الگوهای منفی دامن میزند.
این واقعیت تعجببرانگیز را درمانگران نیز قبول دارند. در دوران بزرگسالی، شرایط و موقعیتهایی ایجاد میکنیم که شبیه به شرایط و موقعیتهای دوران کودکیمان است.
جفری یانگ، ژانت کلوسکو
از کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید
ترجمه حسن حمیدپور و همکاران
💎 @schematherapychannel
👍4❤2👏1
Forwarded from معرفی بهترینها
آموزش زبان کودکان فقط با اسباب بازی توسط پارتنر حرفه ای و مسلط به پنج زبان
https://www.tg-me.com/+JvU9-iZzjV9mYjA0
https://www.tg-me.com/+JvU9-iZzjV9mYjA0
• نماز بخون - چرا؟ - چون من میگم
• ۱۰ شب خونه باش- چرا؟ - چون من میگم
• دوست دختر واسه خیابونه، واسه ازدواج نیست - چرا؟ - چون من میگم
• مهمونیهای فامیلی رو باید بیای- چرا؟ چون من میگم
چند بار در سنین مختلف رشدی با استدلال "چون من میگم" تحت "قلدری" والدین قرار گرفتید که چیزی را علیرغم میل باطنی انجام دهید؟ کتاب بی نظیر "مطلق در ذهن ایرانی"، برایمان از هیتلر درون ایرانیان و میل به هیتلر شدن میگوید و در همان صفحات ابتدایی میپرسد آیا هیتلر قدرتمند بود یا قلدر؟ و پاسخ این است که، قلدر.
طبق رویکرد طرحواره، درون ما انواع کودک، انواع والد، انواع سبکهای مقابلهای و " یک بزرگسال " سالم وجود دارد، زمانی که به جای تبادل نظر قدرتمندانه، به روشی قلدرانه، در حلق فرزند فرو میشود که "چون من میگویم" پس فلان چیز درست است، چنین فرایندی رخ میدهد: فرد به مرور آن "یک بزرگسال" سالمش را گم میکند و فارغ از اینکه چند سال دارد، یا کودکی آسیب پذیر میشود که قدرت گفتن از ترسها، نیازها، هیجانات، آرزوها و خواستههایش را ندارد، توانایی گرفتن تصمیمهای ساده را ندارد و حتی گاهی اصلا نمیداند چه میخواهد که بعد بخواهد آن را بیان کند و یا اینکه همانند سازی کرده و والدی قلدرتر از قبلی میشود.
به فضای درمان نگاهی بیاندازیم:
• مراجع: طلاق بگیرم؟ درمانگر: خودت میدانی
• مراجع: تغییر رشته بدهم؟ درمانگر: خودت چه دوست داری؟
•مراجع: رابطهی جنسی بد است؟ درمانگر: خودت چه نیازهایی داری؟
• مراجع: مهاجرت کنم؟ درمانگر: خودت چه آرزوهایی داری؟
•مراجع: چادرم را کنار بگذارم؟ درمانگر: خودت چه میخواهی؟
در این فضا، فرد گم و گیج میشود، آمده پول داده که یک قلدر دیگر منتها اینبار با چاشنی مهربانی به او بگوید چون من میگویم پس اینکار درست است اما دائم از او پرسیده میشود پس "خودت چه؟ " و فرد این "خود بودن" را سالهاست که گم کرده است.
تفاوت قدرتمندی و قلدری همینجاست. به زبان ساده از کتاب مذکور، نقل به مضمون میکنم: "قلدری یک وجدان اخلاقی سختگیر، بیرحم، تنبیه کننده و نتیجهی تحقیر و ناکام شدگی خود فرد است و قدرت، اعتماد کردن به هستی و محتویات آن و نتیجهی عزت نفس است". در تعامل با فرزندان، والد قدرتمند، نظرش را با استدلال و پیامدها بیان میکند و خود را عقب میکشد تا فرزند به عنوان یک بزرگسالِ سالم کاوش و انتخاب کند، اما والد قلدر، خودشیفته وار، به صرف اینکه من میگویم باید بپذیری، بزرگسالِ درون فرد را در نطفه خفه میکند. قلدر نباشیم!
💎 @schematherapychannel
• ۱۰ شب خونه باش- چرا؟ - چون من میگم
• دوست دختر واسه خیابونه، واسه ازدواج نیست - چرا؟ - چون من میگم
• مهمونیهای فامیلی رو باید بیای- چرا؟ چون من میگم
چند بار در سنین مختلف رشدی با استدلال "چون من میگم" تحت "قلدری" والدین قرار گرفتید که چیزی را علیرغم میل باطنی انجام دهید؟ کتاب بی نظیر "مطلق در ذهن ایرانی"، برایمان از هیتلر درون ایرانیان و میل به هیتلر شدن میگوید و در همان صفحات ابتدایی میپرسد آیا هیتلر قدرتمند بود یا قلدر؟ و پاسخ این است که، قلدر.
طبق رویکرد طرحواره، درون ما انواع کودک، انواع والد، انواع سبکهای مقابلهای و " یک بزرگسال " سالم وجود دارد، زمانی که به جای تبادل نظر قدرتمندانه، به روشی قلدرانه، در حلق فرزند فرو میشود که "چون من میگویم" پس فلان چیز درست است، چنین فرایندی رخ میدهد: فرد به مرور آن "یک بزرگسال" سالمش را گم میکند و فارغ از اینکه چند سال دارد، یا کودکی آسیب پذیر میشود که قدرت گفتن از ترسها، نیازها، هیجانات، آرزوها و خواستههایش را ندارد، توانایی گرفتن تصمیمهای ساده را ندارد و حتی گاهی اصلا نمیداند چه میخواهد که بعد بخواهد آن را بیان کند و یا اینکه همانند سازی کرده و والدی قلدرتر از قبلی میشود.
به فضای درمان نگاهی بیاندازیم:
• مراجع: طلاق بگیرم؟ درمانگر: خودت میدانی
• مراجع: تغییر رشته بدهم؟ درمانگر: خودت چه دوست داری؟
•مراجع: رابطهی جنسی بد است؟ درمانگر: خودت چه نیازهایی داری؟
• مراجع: مهاجرت کنم؟ درمانگر: خودت چه آرزوهایی داری؟
•مراجع: چادرم را کنار بگذارم؟ درمانگر: خودت چه میخواهی؟
در این فضا، فرد گم و گیج میشود، آمده پول داده که یک قلدر دیگر منتها اینبار با چاشنی مهربانی به او بگوید چون من میگویم پس اینکار درست است اما دائم از او پرسیده میشود پس "خودت چه؟ " و فرد این "خود بودن" را سالهاست که گم کرده است.
تفاوت قدرتمندی و قلدری همینجاست. به زبان ساده از کتاب مذکور، نقل به مضمون میکنم: "قلدری یک وجدان اخلاقی سختگیر، بیرحم، تنبیه کننده و نتیجهی تحقیر و ناکام شدگی خود فرد است و قدرت، اعتماد کردن به هستی و محتویات آن و نتیجهی عزت نفس است". در تعامل با فرزندان، والد قدرتمند، نظرش را با استدلال و پیامدها بیان میکند و خود را عقب میکشد تا فرزند به عنوان یک بزرگسالِ سالم کاوش و انتخاب کند، اما والد قلدر، خودشیفته وار، به صرف اینکه من میگویم باید بپذیری، بزرگسالِ درون فرد را در نطفه خفه میکند. قلدر نباشیم!
💎 @schematherapychannel
👏17👍4❤1