Telegram Web Link
.


آفریدگان کدرند

«خدا در پس همه چیز است. اما همه چیز خدا را پنهان می‌کنند. اشیا تیره‌اند، آفریدگان کدرند. عشق ورزیدن به یک موجود به او شفافیت می‌بخشد.»

(بی‌نوایان، جلد دوم، ویکتور هوگو، ترجمه محمدرضا پارسایار، نشر هرمس، ص۱۵۹)

.
برادریِ عشق و رنج

«جوهر عشق «رنج بردن» برای چیزی و «پروردن آن است»، یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست می‌دارد که برای آن رنج برده باشد، و رنج چیزی را بر خویشتن هموار می‌کند که عاشقش باشد.»(هنر عشق ورزیدن، اریک فروم، ترجمهٔ پوری سلطانی، نشر مروارید، ص۴۱)

«زمانی از شفقت سرشار می‌شویم که خدا روح ما را مالامال کند تا رنج حیات جهانی را احساس کنیم، رنج اشتیاق جهانی را برای الوهیت ابدی. زیرا ما را در این جهان، پهلو به‌ پهلوی یکدیگر نچیده‌اند، که ریشه‌ مشترک با یکدیگر نداشته باشیم، و نسبت به سرنوشت یکدیگر بی‌تفاوت باشیم. بلکه از رنجِ یکدیگر رنج می‌کشیم و از درد دیگران به درد می‌آییم، و یگانگی خود را با آنان در اصلیّت و در رنج، حتی بی‌آنکه بدانیم، احساس می‌کنیم. رنج، و شفقت که زاده‌ٔ رنج است، هر دو، برادری همه‌ٔ موجوداتی را که حیات و کمابیش آگاهی دارند، به ما می‌نمایاند. قدیس فرانسیس آسیزی گرگ بیچاره‌ای را که بی‌تابانه آرزومند از هم‌ دریدن و خوردن گوسفندان بود، به لفظ «برادرْگرگ» خطاب کرد؛ این برادرانگی، پدرانگی خدا را بر ما مکشوف می‌دارد، و به ما می‌نمایاند که خدا، پدروار است و وجود دارد. و درماندگی و بیچارگی همهٔ ما را، پدرانه چاره می‌کند.»(درد جاودانگی، میگوئل د اونامونو، ترجمهٔ بهاءالدین خرمشاهی، نشر ناهید، ص۲۷۱ـ۲۷۲)

«عشق واقعی، جز در رنج یافته نمی‌شود، و در این جهان یا باید عشق را بخواهیم، که در رنج است، یا شادی را. و عشق به هیچ شادی دیگری جز همان سعادت عشق و تسلای غمناک بیم و امید نمی‌رساند...
هنگامی که می‌خواستیم از دروازه‌های جهان پا به درون بگذاریم به ما گفته شد که بین عشق و شادی یکی را برگزینیم، و ما که خام‌ْطمع بودیم هر دو را آرزو کردیم: شادیِ عشق و عشقِ شادی را. می‌بایست موهبتِ عشق را می‌خواستیم نه شادی را، و آرزو می‌کردیم که از چرت زدن در سایه‌سارِ عادت، مصون باشیم که مبادا به خواب عمیقی فرو رویم، خوابی که بیداری ندارد، و آگاهی‌مان را آنچنان از دست می‌بَرَد که دوباره به دست نمی‌آید. می‌بایست از خدا می‌خواستیم ما را از خویشتنِ خودمان آگاه کند، و در رنجی که می‌کشیم به ما آگاهی ببخشد.
قضا و قدر چیست جز برادریِ عشق و رنج؟»(همان، ص۲۶۶ـ۲۶۷)

@sedigh_63
میانِ این‌‎همه تشویش

سعدی چاره‌ٔ تشویش‌ها را یافته بود: «میان این‌همه تشویش در تو می‌نگرم». نگریستن مجذوبانه به «تو»، چاره‌گر است. نه صِرفاً تسلّی، بلکه شِفاست. مولانا نیز همین را چاره می‌دانست. می‌گفت فارغ از اینکه بر بالای درخت باشی یا در دلِ چاه، به او نگاه کن! نگریستن پیوسته به کسی که مِفتاح راه است می‌تواند "در دلِ تنگِ پُرگِره، پنجره باز کند". و چون دیدی روز به پایان آمده، و راه، همچنان دور و دراز است، باز هم به او نگاه کن!
البته مولانا اینگونه نمی‌گفت. از زبان خودش نمی‌گفت. از زبانِ او می‌گفت: «تو مرا بین که منم مفتاحِ راه»؛ «به من بنگر، به ره منگر، که من ره را نَوَردیدم»

هر کدام از این سه بیت، ذخیره‌ٔ بی‌پایانی از اشک و اشتیاقند:

قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند
میانِ این‌همه تشویشْ در تو می‌نگرم
(سعدی)

تو مبین که بر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاحِ راه
(مثنوی، ۳: ۴۸۱۱)

بگفتم: «روز بیگاه است و بس ره دور» گفتا: «رو
به من بنگر، به ره منگر، که من ره را نَوَردیدم»
(کلیات شمس، غزل ۱۴۲۴)

@sedigh_63
Forwarded from نشر اَریش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📢 طرح تخفیف پلکانی اریش:

🌲 به‌مناسبت فرارسیدن ماه مبارک رمضان، نشر اریش برای همراهان راستین خود، بر کتاب‌های زیر طرح تخفیف پلکانی برگزار می‌کند:

📘 قلب قرآن: ۳۱۵ هزار تومان
📙 دینداری خوب: ۲۵۰ هزار تومان
📕 تبسم نور: ۲۵۰ هزار تومان
📗 به روایت درخت: ۵۵۰ هزار تومان

📍خرید یک کتاب ۲۵٪
📍خرید دو کتاب ۳۰٪
📍خرید سه کتاب ۳۵٪
📍خرید چهار کتاب ۴۰٪

📚 قیمت مجموع کتاب‌ها بدون تخفیف: ۱,۳۶۵,۰۰۰ تومان
قیمت کتاب‌ها پس از اعمال تخفیف ۴۰ درصدی:
۸۱۹,۰۰۰ تومان
لینک سفارش تخفیف ۴۰درصدی:
https://B2n.ir/d91003

📫 برای خرید بالای ۱ میلیون تومان هزینۀ پست رایگان است.

📦 سفارش از طریق واتس‌اپ یا تلگرام نشر اریش:
۰۹۰۱۱۰۳۹۳۹۵
یا دایرکت اینستاگرام اریش
یا سایت نشر اریش:
www.arishpublication.com
.
📌 سروش مولانا برگزار می‌کند:

چهاردهمین همایش "روز نیایش"
جمعه ۲۴ اسفندماه ۱۴۰۳ از ساعت ۱۶ تا پس از افطار طبق روال سالهای پیش برگزار خواهد شد.

🎙سخنرانان:
دکتر ناصر مهدوی
صدیق قطبی

🎙با نیایش‌خوانی:
دکتر عبدالجبار کاکایی

🎵به همراه اجرای گروه موسیقی
و رونمایی از اثر هنری "نیایش"


💢علاقمندان برای ثبت‌نام و شرکت در همایش
می‌توانند به شناسه‌ی تلگرامی @smowlana
پیام ارسال کنند.

ره آسمان درون است، پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد، غم نردبان نماند

#سروش_مولانا
#روز_نیایش

@sorooshemewlana
اِشکستگان را جان‌ها بستست بر امّید تو
زیبایی‌شناسیِ شکست نزد مولانا (بخش اول)
مهرداد رحمانی

🕯 نعل‌های وارونه یکی از ستون‌های جهان‌بینی مولاناست. یکی از معانی نعل‌های وارونه این است که گاهی واقعه‌ای در ظاهر نامطلوب جلوه می‌کند، اما در باطن گنجی است ارزشمند. و بالعکس نیز، گاهی ظاهراً رخدادی خوشایند ماست؛ اما خسران و رنج ما را در پی خواهد داشت. گویی این جهان به گونه‌ای سامان یافته که مطلوب‌ها و نامطلوب‌های آدمی در جایگاه‌های غیرمنتظره‌ای قرار گرفته‌اند. به این ابیات مولانا نگاه کنید:

ذوق در غم‌هاست، ره گم کرده‌اند
آبِ حیوان را به ظلمت برده‌اند
بازگونه نَعل در رَه تا رَباط
چشم‌ها را چارْ کن در احتیاط

«مثنوی شریف، دفتر ششم»

حرف مولانا این است که در تفسیر اتفاق‌هایی که رخ می‌دهد، می‌بایست محتاط بود؛ چرا که ممکن است نعل وارونه‌ای در کار باشد. او می‌گوید نعل وارونه را تنها «چشمی» درمی‌یابد که از غبار خودبینی گذشته باشد و به «نور حضور» روشن شده باشد. چشمی که به تعبیرِ او «اَحوَل» یا دوبین نبوده و «ینظر بنور الله» شده است. چشمی که سره را از ناسره تشخیص می‌دهد، و قادر است حقیقت باطنی امور را از پسِ ظاهر غلط‌اندازشان تمییز دهد.

گر نظر در شیشه داری گُم شوی
زانکه از شیشه‌ست اعداد و دُوی
وَر نظر بر نور داری وارَهی
از دُوی وَ اْعْدادِ جسمِ منتهی
از نظرگاهست ای مغزِ وجود
اختلافِ مؤمن و گبر و جهود

«مثنوی شریف، دفتر دوم»

همهٔ ما بیش و کم با تجربهٔ شکست مواجه می‌شویم. گویی شکست امری گریزناپذیرست و تجربهٔ مشترک بشری.
به عنوان مثال، تلاش‌هایی که به ثمر نمی‌نشیند، اهدافی که محقق نمی‌شوند، معامله‌ای که به سود نمی‌رسد، خطایی که پنهان نمی‌ماند، عشقی که به وصال منتهی نمی‌شود، و یا حتّی دعاهایی که به استجابت نمی‌رسند، گویی همه از این سنخ تجربه‌اند.
 
در اندیشهٔ مولانا، شکست و ناکامی نوعی نعل وارونه است، که علی‌رغم ظاهری تلخ، منافع زیادی در بر دارد. او برای توجیه چنین مدعایی، چندین دلیل ارائه کرده که در ادامه به برخی از آنان پرداخته شده است.

◻️ ۱) وعدهٔ شکسته‌نوازیِ خداوند
مولانا به این وعدهٔ خدا؛ که او یار شکستگان است ایمانی راسخ دارد. او خدا را ترمیم‌کنندهٔ آسیب‌ها و مرهم گذارنده بر زخم‌ها دریافته. خدای مولانا جویندهٔ درد و رنج آدمی است تا شربت شافی خود را به مِهر بجوشاند و آفریدهٔ خویش را به لطف و شفقت بنوازد.

خانهٔ وجود مولانا از چراغ عشق خداوند روشن است و او در هر حالتی جویای اوست. بنابراین، او همواره فراسوی فتح و شکست، غم و شادی یا رنج و راحت، تنها او را می‌جوید.

به این ابیات آسمانی مولانا نگاه کنید. می‌شود در زلالی بشارت‌بخش آن‌ها محو شد.

تَتار اگر چه جهان را خراب کرد به جنگ
خرابْ گنجِ تو دارد چرا شود دلتنگ؟
جهانْ شکست و تو یارِ شکستگان باشی
کجاستْ مستِ تو را از چنین خرابی ننگ؟

«دیوان شمس، غزل ۱۳۲۷»

در شکستِ پایْ بخشدْ حقْ پَری
هم زِ قعرِ چاه بگشاید دَری
تو مبین که برْ درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاحِ راه

«مثنوی شریف، دفتر سوم»

پُشت آنی تو که پشتش از غم و مِحنت شکست
آبِ آنی که نداردْ هیچ آبی بر جِگر

«دیوان شمس، غزل ۱۰۶۸»

به نظر می‌رسد در این نوع نگاه، مولانا متأثر از شمس باشد. شمسی که نحوهٔ زیستنش تجسم عینی نعل‌های وارونه بود. تقریبا هر شکستی نزد شمس ولو اینکه مستقیما ناشی از خطای فرد نیز باشد، فی نفسه ارزشمند است؛
او در در حکایتی می‌گوید:

«دو کَس کُشتی میگیرند
از آن دو کَس، هر که مغلوب و شکسته شد؛
حق با اوست! نه با آن غالب!
زیرا: انا عِند القلوبِ المُنکَسِره..
»

گویی از نظر شمس و مولانا، وعدهٔ شکسته‌نوازی خداوند، به کل شکست را از تجربه‌ای رنج‌آلود به گنجی شهدآلود تبدیل می‌کند، اگرچه که این مهم تنها با چشمی قابل رؤیت است که از غبار گذشته باشد.

مولانا حتی جفاهای ناروای دیگران در حق فرد را نیز واجد سویه‌هایی از رحمت خداوند می‌داند. او می‌گوید جفاهای دیگران از آن جهت که موجب روی آوردن آدمی به خدا می‌شوند، رحمت‌اند و به مانند گنجی گرانبها.

این جفایِ خلق با تو در جهان
گر بدانی گنجِ زَر آمد نهان
خلق را با تو چنین بَدخو کنند
تا تو را ناچار، روی آن سو کنند

«مثنوی شریف، دفتر پنجم»

@mehrdad_rahmani4
اِشکستگان را جان‌ها بستست بر امّید تو
زیبایی‌شناسیِ شکست نزد مولانا (بخش دوم)
مهرداد رحمانی

◻️ ۲) اصلاح خطاها و اشتباهات
تجربه‌ شکست و ناکامی و تلخی ناشی از آن‌، اگرچه در ظاهر خوشایندِ آدمی نیست، اما در باطن حامل آموزه‌هایی‌ است که برای زندگی او مفیدند. شکست اگر ناشی از اشتباه فرد باشد، به او می‌آموزد که راه صحیح کدام است و نقاط ضعف او چیست. آدمی همچنین در شکست و ناکامی عمیقا درمی‌یابد که حیله‌گری و زیرکی عاقبت خوشی ندارد و طریق سعادت صرفا از مسیر اخلاقی زیستن به دست می‌آید.

زیرکی ضدِ شکستست و نیاز
زیرکی بگذار و با گولی بساز

«مثنوی شریف، دفتر ششم»

البته گفتنی است که در نظر مولانا حتی هراس و اضطرار فرد از خطاها نیز جلوه‌ای از رحمت خداست. اینجا نیز نعل وارونه‌ای در کار است. گویی چنین ترسی به مانند کمندی است که با قصد نجات فرد از منجلاب خطاها افکنده شده است. مولانا در این باره اینگونه سروده:

از جُرم ترسان می‌شوی از چاره پُرسان می‌شوی
آن دَم تو ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا؟
از بَد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی
آن دَم تو را او می‌کِشد تا وارهاند مر تو
را
«دیوان شمس، غزل ۳»

◻️۳) شناخت ظرفیت‌های خویشتن
در موارد بسیاری، تجربهٔ شکست، ظرفیت‌ها و امکاناتی را آشکار می‌کند که فرد پیشتر از وجودشان آگاه نبوده است. به عنوان نمونه، فرد ممکن است پس از تجربهٔ شکست، شجاعت خویش را بیابد و یا متوجه شود که پیمانهٔ صبر و تا‌ب‌آوری روانی او بسی بیش از چیزی بوده که می‌پنداشته، و یا دریابد که قادر است از بند تعلقاتی رها شود که پیش ازین در تصورش هم نمی‌گنجیده.
مولانا در ابیات زیر وجود آدمی را همچون معدنی از طلا می‌انگارد که اگرچه با کنده‌کاری و تیشه زدن، آسیب می‌بیند اما در نهایت گهرهای گرانبهایش آشکار خواهد شد.

اندر شکستِ جان شُد پیدا لطیفْ جانی
چون این جهان فروشد وا شُد دِگر جهانی
بازارِ زرگران بین کز نقدِ زر چه پُر شد
گر چه زِ زخم تیشه درهم شکست کانی

«دیوان شمس، غزل ۲۹۵۷»

گر تو مُشک و عنبری را بِشکنی
عالمی از فوحِ ریحانْ پُر کنی

«مثنوی شریف، دفتر سوم»

زین شکستْ آن رحمِ شاهان جوش کرد
دوزخ از تهدیدِ من خاموش کرد
رنجْ گنج آمد که رحمت‌ها دَروست

مغزْ تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر! موضعِ تاریک و سرد
صبر کردنْ بر غم و سستی و درد

چشمهٔ حیوان و جامِ مستی است
کان بلندی‌ها همه در پستی است.

«مثنوی شریف، دفتر دوم»

دُر اگر چه خُرد و اِشکسته شود
توتیای دیدهٔ خسته شود
ای دُر از اِشکستِ خود بر سر مزن
کز شکستنْ روشنی خواهی شدن

«مثنوی شریف، دفتر چهارم»

این نکته ازین جهت اهمیت دارد که به تعبیر دکتر آرش نراقی، مولانا اصل و گوهر زندگی را همین کیفیت‌های باطنی می‌داند که آن‌ها را «هست‌های نیست‌نُما» می‌نامد. باقی امور مانند ثروت و شهرت و شهوت و لذت، عَرَضی و ناپایدارند و به همین دلیل علی‌رغم کارکردهایشان، نمی‌توانند غایت اصیلِ زندگی آدمی باشند. اموری که از آن‌ها به «نیست‌های هست‌نُما» تعبیر شده است. 

◻️۴) ایمنی
گویی از پشت پنجره‌ای که مولانا به جهان می‌نگرد، ایمنی تنها در فروتنی و و از خود رهیدگی است. هرچه آدمی از تکبر و جاه‌طلبی دوری گزیند و در تواضع و خاکساری خو کند، ایمن‌تر است. شکست از آن رو که آدمی را از برجِ عاج غرور پایین می‌کشد، می‌تواند کارکردی ایمنی‌بخش یابد.

خِضرْ کشتی را برای آن شکست
تا تواند کشتی از فُجّار رَست
چون شِکسته می رهد اِشکسته شو
اَمنْ در فقرست اندر فقر رو

«مثنوی شریف، دفتر چهارم»

به طور کلی، اینکه ساختار جهان به گونه‌ای سامان یافته که حتی در شکست‌ و ناکامی نیز گنج و رحمت خدا یافتنی‌ست، به خودی خود اطمینان‌بخش و بشارت‌آفرین است.

مولانا در ابیات شکّرین زیر، گویی به آدمی اطمینان می‌دهد که اگر فروتن، صبور و از خود رهیده باشد، هر چه بر او بگذرد، چه هولناک، چه طربناک، همه را در آغوش امن و پر محبت خداوند مهربان تجربه خواهد کرد. پس نه بر او ترسی خواهد بود و نه محزون می‌شود.

خواجهٔ اِشکسته‌بند آنجا رود
که در آنجا پایِ اشکسته بود.
هستی اندر نیستی بِتْوان نمود
مال‌داران بر فقیرْ آرند جود

«مثنوی شریف،  دفتر اول»

شکسته باش و خاکی باش اینجا
که می‌جوید کرم هر جا فقیریست
که هستی نیستی جوید همیشه
زکات آن‌جا نیاید که امیریست

«دیوان شمس، غزل ۳۴۸»

یکی کَدو ز کَدوها اگر شکستْ آرد
شکسته‌بندْ همه گردِ آن کدو گردد
ز صد سبو، چو سبوی سبوگری بُرد آب
همیشه خاطر او گردِ آن سبو گردد
شکستگانِ توایم ای حبیب و نیستْ عجب

تو پادشاهی و لطفِ تو بنده‌جو گردد
«دیوان شمس، غزل ۹۰۸»

هر شکستی پیشِ من پیروز شد
جمله شب‌ها پیش چشمم روز شد
پیش تو خون‌ است آبِ رود نیل
نزد من خون نیست، آب است ای نبیل

«مثنوی شریف، دفتر ششم»

@mehrdad_rahmani4
.

۱. «شنیده‌اید که گفته شده است همنوع خویش را دوست بدار و از دشمنت بیزاری جوی. لیک شما را می‌گویم که دشمنان خویش را دوست بدارید و از برای آزارگرانتان دعا کنید، از آن روی که پسرِ پدر خویش گردید که در آسمانهاست، چه او خورشیدش را بر سر نیکان و بدان برمی‌آورد و باران را بر دادگران و ستمکاران فرو می‌بارد. چه اگر دوستداران خویش را دوست بدارید، شما را چه پاداشی خواهد بود؟ آیا خراجگیران نیز چنین نمی‌کنند؟ و اگر برادران خویش را سلام گویید، چه فضیلتی از شما سر زده است؟ آیا مشرکان نیز چنین نمی‌کنند؟ پس شما نیز کامل خواهید بود همچنان که پدر آسمانیتان کامل است.»(مَتّی، ۵ : ۴۳ - ۴۸)

۲. «خدا محبت است
آن کس که در محبت می‌مانَد،
در خدا می‌مانَد و خدا در او می‌مانَد.»
(رساله اول یوحنّا، ۴: ۱۶)

۳. «محبت از خدا است
و هر آن کس که دوست می‌دارد
زاده‌ٔ خداست و خدا را می‌شناسد.
آن کس که دوست نمی‌دارد، خدای را نشناخته است،
چرا که خدا محبت است.»
(رساله اول یوحنّا، ۴: ۷-۸)

۴. «اگر یکدگر را دوست بداریم،
خدا در ما می‌ماند
و محبت او در ما کمال می‌یابد.»
(رساله اول یوحنّا، ۴: ۱۲)

۵. «اگر عاری از محبت باشم، هیچم.»
(رساله‌ٔ اول به کُرَنتیان، ۱۳: ۲)

۶. «محبت بردبار است؛
محبت آماده‌ٔ خدمت است؛
رشک نمی‌ورزد؛
محبت فخر نمی‌فروشد،
مغرور نمی‌شود؛
هیچ کار ناشایستی نمی‌کند،
نفع خویش را نمی‌جوید،
به خشم نمی‌آید،
به بدی اعتنا نمی‌کند؛
از ستمگری شادمان نمی‌شود،
لیک از راستی مسرور می‌گردد.
همه‌چیز را عذر می‌نهد،
همه‌چیز را باور می‌کند،
به همه‌چیز امید می‌بندد،
همه‌چیز را تاب می‌آورد.
محبت هرگز زوال نمی‌پذیرد.»
(رساله‌ٔ اول به کُرَنتیان، ۱۳: ۴_۸)

۷. «به هیچ کس دِینی نداشته باشید، مگر دین محبت به یکدیگر. چه آن کس که دیگری را دوست می‌دارد، بدین کار شریعت را به جای آورده است. زیرا حکم زنا مکن، قتل مکن، دزدی مکن، آزمندی مکن، و جمله‌ی احکام دیگر، در این عبارت خلاصه می‌شود:  همنوع خویش را چون خویشتن دوست بدار. محبت مایه‌ی هیچ خسرانی بهر همنوع نمی‌شود. پس محبت، کمال شریعت است.»(رساله به رومیان، ۱۳: ۸_۱۰)

۸. «تمامی شریعت در کمالِ خود، تنها در یک عبارت خلاصه می‌شود: همنوع خویش را چون خویشتن دوست بدار.»(رساله به گالاتیان، ۶: ۱۴)

۹. «اگر کسی می‌گوید: «خدای را دوست می‌دارم»
و از برادر خویش بیزاری می‌جوید،
دروغگو است:
آن کس که برادر خویش را که برابر دیدگانش است، دوست نمی‌دارد،
خدایی را که نمی‌بیند دوست نتواند داشت.
آری، این است حکمی که از او بر ما رسیده است:
آن کس که خدای را دوست می‌دارد،
برادر خویش را نیز دوست بدارد.»
(رساله اول یوحنّا، ۴: ۲۰-۲۱)

۱۰. «در قیامت چون نمازها را بیارند، در ترازو نهند و روزه‌ها را و صدقه‌ها را همچنین. اما چون محبت را بیارند، محبت در ترازو نگنجد. پس اصل، محبت است. اکنون چون در خود، محبت می بینی آن را بیفزا تا افزون شود.»
(فیه مافیه، شرح کریم زمانی، نشر معین، ص۵۶۳)

۱۱. «پدران و استادان، از خود می‌پرسم «جهنم چیست؟» به نظر من رنج ناتوانی از دوست داشتن است.»
(برادران کارامازوف، جلد اول، ترجمه صالح حسینی، نشر ناهید، ص۴۵۲)

۱۲. «اگر کسی همین جا به من می‌گفت کتابی دربارهٔ اخلاق بنویسم، کتابی که می‌نوشتم صد صفحه می‌داشت که نود و نه صفحه‌اش سفید بود و روی صفحهٔ آخر می‌نوشتم: «من تنها یک وظیفه می‌شناسم و آن عشق ورزیدن است.»(یادداشت‌ها: آلبر کامو (۱۹۱۳_ ۱۹۶۰)، ترجمهٔ خشایار دیهیمی و شهلا خسروشاهی، نشر ماهی، ص ۴۸)

۱۳. «این که جز عشقْ هیچ نیست،
تنها چیزی‌ست که از عشق می‌دانیم-
همین کافی‌ست- بار کشتی باید
به قدر گنجایش آن باشد.»(به‌خاموشی نقطه‌ها: گزیده‌ٔ اشعار امیلی دیکنسون، ترجمهٔ سعید سعیدپور، نشر مروارید، ص۳۵۰)

#محبت‌نامه

@sedigh_63
.

۱۴. «مشکل بسیاری از مردم در وهلهٔ نخست این است که دوستشان بدارند، نه اینکه خود دوست بدارند یا استعداد مهرورزیدن داشته باشند. بدین ترتیب، مسئلهٔ مهم برای آنان این است که چسان دوستشان بدارند و چگونه دوست‌داشتنی باشند.»(هنر عشق ورزیدن، اریک فروم، ترجمهٔ پوری سلطانی، نشر مروارید، ص۹ـ۱۰)

۱۵. «اولین قدم این است که بدانیم عشق یک هنر است، همان‌طور که زیستن هم یک هنر است. اگر ما بخواهیم یاد بگیریم که چگونه می‌توان عشق‌ ورزید، باید همان راهی را انتخاب کنیم که برای آموختن هر هنر دیگری چون موسیقی، نقاشی، نجاری، یا هنر طبابت، یا مهندسی بدان نیازمندیم.»(ص۱۳)

۱۶. «عشق یک عمل است، عمل به کار انداختن نیروهای انسانی است که تنها در شرایطی که شخص کاملاً آزاد باشد، نه تحت زور و اجبار، آنها را به کار می‌اندازد.
عشق فعّال بودن است، نه فعل‌پذیری؛ «پایداری» است نه «اسارت». به‌طور کلی خصیصه‌ٔ فعال عشق را می‌توان چنین بیان کرد که عشق در درجه‌ٔ اول نثار کردن است نه گرفتن... نثار کردن برترین مظهر قدرت آدمی است. در حین نثار کردن است که من قدرت خود، ثروت خود، و توانایی خود را تجربه می‌کنم. تجربه‌ٔ نیروی حیاتی و قدرت درونی، که بدین وسیله به حد اعلای خود می‌رسد، مرا غرق در شادی می‌کند. من خود را لبریز، فیاض، زنده، و در نتیجه شاد احساس می‌کنم. نثار کردن از دریافت کردن شیرین‌تر است، نه به سبب اینکه ما به محرومیتی تن در می‌دهیم، بلکه به این دلیل که شخص در عمل نثار کردن زنده بودنِ خود را احساس می‌کند.»(ص۳۴، ۳۵، ۳۶)

۱۷. «اگر زنی به ما بگوید که عاشق گل است و ما ببینیم که اغلب فراموش می‌کند گل‌هایش را آب دهد، طبیعتاً «عشق» او را به گل باور نخواهیم کرد. عشق عبارت است از رغبت جدّی به زندگی و پرورش آنچه بدان مهر می‌ورزیم. آنجا که این رغبت جدی وجود ندارد، عشق هم نیست.»(ص۴۰)

۱۸. «جوهر عشق «رنج بردن برای چیزی و «پروردن آن است»، یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست می‌دارد که برای آن رنج برده باشد، و رنج چیزی را بر خویشتن هموار می‌کند که عاشقش باشد.»(ص۴۱)

۱۹. «اگر [در] عشق، احترام وجود نداشته باشد، احساس مسئولیت به آسانی به سلطه‌جویی و میل به تملک دیگری سقوط می‌کند. منظور از احترام، ترس و وحشت نیست، بلکه توانایی درک طرف، آن‌چنان که وی هست، و آگاهی از فردیت بی‌همتای اوست.
احترام، یعنی علاقه به این مطلب که دیگری، آن‌طور که هست، باید رشد کند و شکوفا شود. بدین ترتیب، در آنجا که احترام هست، استثمار وجود ندارد. من می‌خواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش بیابد و شکوفا شود، نه برای پاسداری من. اگر من شخص دیگری را دوست دارم، با او آن‌چنان که هست، نه مانند چیزی برای استفاده‌ٔ خودم یا آنچه احتیاجات من طلب می‌کند احساس وحدت می‌کنم. واضح است که احترام آنگاه میسر است که من به استقلال رسیده باشم؛ یعنی آنگاه که بتوانم روی پای خود بایستم و بی‌مدد عصا راه بروم، آنگاه که مجبور نباشم دیگران را تحت تسلط خود در بیاورم یا استثمارشان کنم. احترام تنها بر پایهٔ آزادی بنا می‌شود: به مصداق یک سرود فرانسوی، «عشق فرزند آزادی است،» نه از آن سلطه‌جویی.»(ص۴۱ـ۴۲)

۲۰. «عشق کودکانه از این اصل پیروی می‌کند که: «من دوست دارم چون دوستم دارند.» عشق پخته و کامل از این اصل که «مرا دوست دارند چون دوست دارم.» عشق نابالغ می‌گوید: «من تو را دوست دارم برای اینکه به تو نیازمندم»، عشق رشدیافته می‌گوید: «من به تو نیازمندم چون دوستت دارم.»(ص۵۶ـ۵۷)

۲۱. «عشق، در وهلهٔ نخست بستگی به یک شخص خاص نیست، بلکه بیشتر نوعی رویّه و جهت‌گیری منش آدمی است که او را به تمامی جهان، نه به یک «معشوق» خاص می‌پیوندد. اگر انسان فقط یکی را دوست بدارد و نسبت به دیگران بی‌اعتنا باشد، پیوند او عشق نیست، بلکه یک نوع بستگی تعاونی یا خودخواهی گسترش یافته است. با وجود این اکثر مردم فکر می‌کنند علت عشق، وجود معشوق است. نه استعداد درونی. درحقیقت، آنان فکر می‌کنند که چون هیچ کس دیگری را جز معشوق دوست ندارند، این خود دلیلی بر شدت عشقشان است... نمی‌توانند درک کنند که عشق نوعی فعالیت و نوعی توانایی روحی است، خیال می‌کنند تنها چیز لازم پیدا کردن یک معشوق مناسب است و از آن پس همه چیز به خودی خود ادامه خواهد یافت. این درست مثل آدمی است که می‌خواهد نقاشی کند، ولی به جای اینکه هنر و فن آن را یاد بگیرد، می‌گوید منتظر موضوع مناسبی برای نقاشی هستم و ادعا می‌کند که اگر موضوع را بیابد زیباترین نقاشی‌ها را خواهد کرد. اگر آدم واقعاً و صمیمانه کسی را دوست داشته باشد، حتماً همه‌ٔ مردم، دنیا و زندگی را دوست می‌دارد. اگر من بتوانم به کسی بگویم «تو را دوست دارم» باید توانایی این را هم داشته باشم که بگویم «من در وجود تو همه کس را دوست دارم، با تو همه‌ٔ دنیا را دوست دارم، در تو حتی خودم را دوست دارم.»(ص۶۳ـ۶۴)

#محبت‌نامه

@sedigh_63
.

۲۲. «زیبایی از عشق پدید می‌آید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، و عشق از توجه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. توجهی ساده به سادگان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، توجهی ناچیز به ناچیزان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، توجهی زنده به تمامی زندگی‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌.»(رفیق اعلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستیان بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه پیروز سیار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نشر نو، ص۲۴)

۲۳. «آن که عشق می‌ورزد، در عشق خویش می‌فرساید. آوازْ همین سوختگی است، عشق همین فرسودگی است. اما در شما سوختن و فرسودنی نمی‌بینم. از عشق چشم آن دارید که خلأهایتان را پُر کند. حال آن که عشق هیچ خلأی را پُر نمی‌سازد، نه حفره‌ای را که در مغزتان است و نه شکافی را که در قلبتان است. عشق بیش از آن که وفور باشد، کاستی است. عشق، وفور کاستی است. از شما می‌پذیرم که عشق امری درک‌ناشدنی است. اما آنچه درکش محال باشد، زیستنش بس ساده است.»(همان، ص۹۹)

۲۴. «عشق آنچه را دوست می‌دارد تیره نمی‌سازد. تیره‌اش نمی‌سازد چون در پیِ تصاحبش نیست. لمسش می‌کند بی‌آن‌که به تصاحب خود درش آورد. آزادش می‌گذارد تا برود و بیاید. نگاهش می‌کند که دور می‌شود، با گام‌هایی چنان آهسته که مردنش شنیده نمی‌شود: ستایش آنچه ناچیز، تحسین آنچه ناتوانی است. عشق می‌آید، عشق می‌رود. همیشه آنگاه که خود می‌خواهد، نه زمانی که ما می‌خواهیم.»(همان، ص۱۷۸)

۲۵. «معتقدم که هوشمندی همواره در آن است که به دنبال چیزی برای دوست داشتن باشیم، هدف این است که درونمان به‌سان آسمانی پُرستاره گردد. زندگی، جشن امحای خویشتن است: برف به سان هزاران سخن عشق است که به ما می‌رسد و اندک‌زمانی بعد آب می‌شود»(نور جهان، کریستیان بوبن، ترجمه پیروز سیّار، نشر دوستان، ص۳۷)

۲۶. «خارج از عشق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، شناختی وجود ندارد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. و در عشق چیزی جز ناشناخته وجود ندارد.»(لباس کوچک جشن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستیان بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه مژگان صالحی، نشر باغ نو، ص۹۰)

۲۷. «مسئله‌ٔ عشق، پاسخی ندارد. نه اینکه مسئله‌ٔ پیچیده‌ای باشد؛ نه، موضوع این است که عشق یک مسئله نیست، فقط حقیقتی است بدیهی، احساس آرامشی است عمیق، خطی آبی‌رنگ است روی پلک‌ها، لرزش لبخندی است روی لب‌ها. لازم نیست به حقیقتی بدیهی، پاسخ بدهیم. نگاهش می‌کنیم، تماشایش می‌کنیم، در سکوت با هم تقسیمش می‌کنیم، ترجیحاً در سکوت.»(ایزابل بروژ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستیان بوبَن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه مهوش قویمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نشر آشیان‌‌‌، ص۸۵)

۲۸. «کسی را دوست داشتن بدین معناست که روحش را از او بگیری و به او در ازای همین رُبایش بیاموزی روحش تا چه حد بزرگ، زوال‌ناپذیر و روشن است. همه‌ٔ ما از همین رنج می‌بریم: عشقْ روح ما را به اندازه‌ٔ کافی ندزدیده است، از نیروهایی رنج می‌بریم که درونمان محبوس مانده‌اند، نیروهایی که هیچ‌کس قادر به غارتشان نیست تا آن‌ها را بر ما کشف کند.»(شش اثر، کریستیان بوبن، ترجمه مهتاب بلوکی، نشر نی، ص۶۲)

۲۹. «عشق یا دوست داشتن، یعنی آنقدر به قلب دیگری نزدیک شویم که تا ابد از درخشش آن نور بگیریم.»(کمی تاریکی برای خوب دیدن، کریستیان بوبن، ترجمه سمیه سزاوار شریعتی و مژده ابراهیم نتاج، نشر خزه، ص۳۱)

۳۰. «بیش از هر چیز از مرگ می‌هراسند و نمی‌فهمند که چیزی هولناک‌تر از مرگ وجود دارد: زندگیِ تهی از عشق.»(مسیح در شقایق، کریستیان بوبن، ترجمه‌ نگار صدقی، نشر مشکی، ص۲۳)

۳۱. «نادر اشخاصی قادرند عاشق شوند زیرا نادر اشخاصی قادرند همه چیز را از دست بدهند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.»(زن آینده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستیان بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه مهوش قویمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نشر آشیان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ص۱۲۹)

۳۲. «هنگام مرگ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، جاده به ناگهان آن‌چنان تنگ و باریک می‌شود که برای عبور از آن باید تمام آن را به تنهایی طی کرد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. زمانی که تمامی آنچه برایمان محبوب است را می‌پراکنیم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، عشق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ما را برای این پایان آماده می‌سازد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.»(لباس کوچک جشن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستیان بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه مژگان صالحی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نشر باغ نو، ص۹۴)

#محبت‌نامه

@sedigh_63
.

۳۳. «دوست داشتن کسی در حُکم خواندن اوست. در حکم آن است که بتوانیم تمامی جمله‌هایی را که در دل دیگری است بخوانیم و در حال خواندن، دل او را از بند برهانیم. در حکم آن است که دل او را به‌سانِ پوست‌نوشته‌ای باز کنیم و به بانگ بلند بخوانیم. گویی هر کس در نهادِ خویش کتابی است که به زبانی بیگانه نگاشته شده است... آنگاه که بدین سان سرگرم خواندن دیگری می‌شویم، به او امکان تنفّس می‌دهیم، یعنی او را هستی می‌بخشیم... اشخاص را به‌سان کتاب می‌خوانیم و این کتاب از خوانده شدن روشنایی می‌یابد و در عوض ما را روشنایی می‌بخشد، همچنان که خواندن صفحه‌ٔ بسیار زیبایی از یک نوشته‌ٔ کمیاب، با خواننده چنین می‌کند. آنگاه که کتابی خوانده نمی‌شود، بدان می‌ماند که هرگز وجود نداشته است. هولناک‌ترین اتفاقی که می‌تواند میانِ دو انسانِ دلبسته‌ٔ یکدیگر روی دهد، این است که یکی از آن دو گمان بَرَد که همه چیزِ دیگری را خوانده است و این سبب گردد که از او دور شود... دلِ دیگری، کتابی است که به تدریج نگاشته می‌شود و جمله‌های آن می‌تواند با گذشتِ زمان غنا یابد. ساخت و پرداختِ دلِ آدمی آنگاه به پایان می‌رسد که مرگ آن را از میان ببَرَد. تا واپسین دم، محتوای کتاب می‌تواند تغییر پذیرد. تا آن زمان که دیگری زنده است، خواندنِ آنچه می‌خوانیم پایان نمی‌پذیرد. یگانه خواننده‌ٔ کامل خدا است. همو که به این مطالعه به تمامی معنا می‌بخشد.»(نور جهان، ‌‌‌کریستیان بوبن، ترجمه‌ٔ پیروز سیّار، نشر دوستان، ص ۴۷ و ۴۸)

#محبت‌نامه

@sedigh_63
.

۳۴. «گاه اندیشیده‌ام که عاشق، معشوق را چنان می‌بیند که در نظر خداوند جلوه‌گر می‌شود، یعنی، به بهترین شکل. انسان، زمانی عاشق می‌شود که دیگری را یگانه بیابد. شاید در نظر خداوند، هر یک از ما، چنین باشیم. می‌توان این نظریه را پرورش داده به نوعی «احاله به محال» رسید. چرا فرض نکنیم، به همان ترتیبی که هر یک از ما، به شکلی غیرقابل‌ انکار، یگانه است یا خود را یگانه می‌پندارد، هر مورچه نیز، برای خداوند، موجودی یگانه است؟ ما تفاوتی میان مورچگان قائل نیستیم، اما خداوند، چرا.»(گمان کردن، رؤیا دیدن، و نوشتن (سی گفت‌و‌گو با بورخس)، ترجمه‌ٔ ویدا فرهودی، نشر فرزان روز، ص۱۱۱)

۳۵. «از میان افراد بشر فقط وجود کسانی را که عاشق‌شان هستیم تماماً به رسمیت می‌شناسیم.
این‌گونه به رسمیت شناختن و باورداشتنِ انسان‌های دیگر عشق نام دارد.»(جاذبه و رحمت، سیمون وی، ترجمه بهزاد حسین‌زاده، نشر نی، ص۱۵۱)

۳۶. «خدا در پس همه چیز است. اما همه چیز خدا را پنهان می‌کنند. اشیا تیره‌اند، آفریدگان کدرند. عشق ورزیدن به یک موجود به او شفافیت می‌بخشد.»(بی‌نوایان، جلد دوم، ویکتور هوگو، ترجمه محمدرضا پارسایار، نشر هرمس، ص۱۵۹)

۳۷. «یک کرم زشت و کثیف در اندرون هر موجود انسانی خفته است ولو این انسان وارسته‌ترینِ زاهدها باشد... خم شوید و آهسته به این کرم بگویید: تو را دوست می‌دارم. در دَم بر پشت این کِرم بال‌هایی می‌رویند و او به پروانه تبدیل می‌شود. ای عشق، من در قبال نیروی خدایی تو سرِ تعظیم فرود می‌آورم.»(سرگشتهٔ راه حق، نیکوس کازانتزاکیس، ترجمهٔ منیر جزنی، نشر امیرکبیر، ص۲۴۹)

۳۸. «در سال ۱۸۰۹ بتینا برای گوته نوشت: "تمایل شدیدی دارم که شما را برای همیشه دوست بدارم" این جمله‌ٔ به ظاهر پیش‌پاافتاده را با دقت بخوانید‌. از کلمه‌ٔ عشق مهم‌تر، کلمه‌های «همیشه» و «تمایل» است.
من دیگر شما را در انتظار نمی‌گذارم. آنچه بین آن دو جریان داشت عشق نبود. جاودانگی بود.»(جاودانگی، میلان کوندرا، ترجمهٔ حشمت‌الله کامرانی، نشر علم، ص۸۱)

۳۹. «اعمالِ قدرت بر چیزی، آلودن است. تصاحب‌کردن آلودن است. عشق ناب یعنی رضایت دادن به دوری، یعنی عشق‌ورزیدن به فاصله‌ای که میان ما و موضوع عشق‌مان وجود دارد.»(جاذبه و رحمت، سیمون وی، ترجمهٔ بهزاد حسین‌زاده، نشر نی، ص۱۵۲)

۴۰. «دوست داشتن احتمالاً بهترین شکل مالکیت است و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن.»(قصهٔ جزیرهٔ ناشناخته، ژوزه ساراماگو، ترجمهٔ محبوبه بدیعی، نشر مرکز، ص۳۸)

۴۱. «دوست داشتن چشم‌پوشی از قدرت است.»(بار هستی، میلان کوندرا، ترجمهٔ پرویز همایون‌پور، نشر قطره، ص۱۴۲)

۴۲. «این راست نیست که هرچه عاشق‌تر باشی بهتر درک می‌کنی. همه‌ٔ آن‌چه عشق و عاشقی از من می‌خواهد فقط درکِ این حکمت است: دیگری نشناختنی است؛ ماتیِ او پرده‌ٔ ابهامی به روی یک راز نیست، بل گواهی است که در آن بازیِ بود و نمود هیچ‌جایی ندارد. پس من در مسرتِ عشق ورزیدن به یک ناشناس غرق می‌شوم، کسی که تا ابد ناشناس خواهد ماند. سِیری عارفانه: من آن‌چه را نمی‌شناسم می‌شناسم.»(سخن عاشق، رولان بارت، ترجمه‌ٔ پیام یزدانجو، نشر مرکز، ص ۱۷۸)

۴۳. «دشوار است چنان عشق بورزیم که عشق را نگه داریم و نخواهیم عشق، ما را نگه دارد. دشوار است چنان عشق را نگه داریم که اگر به جایی نرسد، مجبور نباشیم آن را بازیِ باخته‌ای بدانیم بلکه بتوانیم بگوییم: برای چنین چیزی آماده بودم و این‌طور هم اشکالی ندارد.»(ویتگنشتاین و حکمت، مالک حسینی، نشر هرمس، ص۲۱۷)

#محبت‌نامه

@sedigh_63
(۴۴) عشق مادرانه

«جوهرِ واقعیِ عشقِ مادرانه توجّه مادر به رشد کودک است، و این یعنی تمنّایِ جداییِ کودک از خود. در اینجا تفاوتِ اساسیِ عشقِ مادرانه با عشقِ زن و مرد آشکار می‌شود. در عشقِ زن و مرد، دو نفر که جدا بودند یکی می‌شوند. در عشقِ مادرانه دو موجود که یکی بودند از هم جدا می‌شوند. مادر تنها نباید این جدایی را تحمّل کند، بلکه باید آرزومند آن باشد و به حصوِل آن کمک کند. فقط در اینجاست که عشقِ مادرانه به صورتِ تکلیفی خطیر جلوه می‌کند، زیرا احتیاج به فداکاری دارد، نیاز به این دارد که بتوان همه چیز را نثار کرد، بدون اینکه توقع چیزی جز خوشبختی کودک در میان باشد. و همینجاست که اکثر مادران در کارِ عشقِ مادرانهٔ خود شکست می‌خورند. مادرِ خودشیفته، سلطه‌جو و تصاحب‌کننده فقط تا زمانی که کودکش کوچک است، می‌تواند در «عشق» مادرانهٔ خود موفق باشد. تنها مادری که واقعاً عاشق است، مادری که برایش نثار کردن لذت‌بخش‌تر از دریافت کردن است، مادری که بنیاد هستی‌اش متین و استوار است، حتی هنگامی که فرزندش در راه جدایی از مادر گام برمی‌دارد، باز هم می‌تواند فرزندش را دوست بدارد.

عشق مادرانه نسبت به کودکی که در حال رشد است، عشقی که چیزی برای عاشق نمی‌خواهد، شاید دشوارترین صورت عشق باشد؛ و از آنجا که مادر به‌آسانی می‌تواند عاشقِ نوزاد خود باشد، این عشق، فریبکارترین عشق‌هاست. اما درست به‌سبب همین دشواری است که زن فقط وقتی می‌تواند واقعاً دوستدار کودکش باشد که بتواند عشق بورزد، وقتی که بتواند همسرش، کودکان دیگر، بیگانگان و همهٔ انسانها را دوست بدارد. زنی که فاقد توانایی مهرورزیدن است، فقط می‌تواند کودکش را تا وقتی کوچک است دوست بدارد و هرگز قادر نیست یک مادرِ واقعاً دوستدار باشد. بهترین محکِ تواناییِ عشق ورزیدن این است که مادر بتواند جدایی را با اشتیاق تحمل کند و حتی بعد از جدایی نیز در عشق خود پایدار بماند.»(هنر عشق ورزیدن، اریک فروم، ترجمهٔ پوری سلطانی، نشر مروارید، ص۶۹_۷۰)

#محبت‌نامه

@sedigh_63
(۴۵) عشق به خود

«اینکه می‌گویند عشق به خود مُغایر با عشق به دیگران است، سفسطه‌ای بیش نیست. اگر این فضیلت است که همسایه‌ام را مانند یک انسان دوست بدارم، این هم باید فضیلت باشد _نه زشتکاری_ که خود را دوست داشته باشم، چرا که من هم انسانم. هیچ مفهومی دربارهٔ انسان وجود ندارد که شامل خود من هم نشود. هر دکترینی که چنین استثنایی را مجاز بشمارد، بالضّروره دارای تناقض است. این جملهٔ کتاب مقدس «همسایه‌ات را مانند خودت دوست بدار!» این اندیشه را می‌رساند که احترام به همسازی و بی‌همتایی خود انسان، عشق به خود و درک خود نمی‌تواند از احترام و عشق و تفاهم نسبت به افراد دیگر جدا باشد. عشق به خود با عشق به دیگران پیوندی ناگسستنی دارد.»(هنر عشق ورزیدن، اریک فروم، ترجمهٔ پوری سلطانی، نشر مروارید، ص۷۷_۷۸)

«خودخواهی و عشق به خود، نه تنها یکی نیستند، بلکه ضدّ یکدیگرند. آدمِ خودخواه خود را بیش از حد دوست ندارد، بلکه کمتر از اندازه دوست دارد، درحقیقت او از خودش متنفّر است. این فقدانِ علاقه ودلسوزی نسبت به خود، که فقط یکی از تجلیاتِ بی‌ثمر بودن شخص اوست، وی را میان‌تهی وناکام رها می‌سازد. به‌ناچار او بدبخت است و مضطربانه سعی می‌کند لذاتی که خود بر خود حرام کرده است از دست زندگی برُباید. چنین به نظر می‌رسد که او دلسوز خویش است، ولی در حقیقت او فقط کوشش بیهوده‌ای می‌کند تا شکست خود را در مورد دلسوزی نسبت به خویشتن واقعی‌اش بپوشاند و جبران کند... این درست است که آدم‌های خودخواه توانایی مهرورزیدن ندارند، ولی این نیز درست است که آنان قادر نیستند که خودشان را هم دوست بدارند.»(همان، ص۸۰)

#محبت‌نامه

@sedigh_63
فرهاد شفتی و عشق آسان نمود اول
<unknown>
🔘سلسله گفت‌وگوهای  "قدرِ وحی"
ویژه ماه رمضان با حضور اساتید و محققان ارجمند
پاسخ به یک پرسش:
انسان امروزی چه مواجهه‌ای با قرآن می‌تواند داشته باشد که با آن انس پیدا کند؟

⭕️عشق آسان نمود اول!…أنس با کدامین قرآن؟

👤فرهاد شفتی
👤 میزبان: نورا نوری‌صفت

📆 چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳

تماشای این برنامه در صفحه اینستاگرام دین‌آنلاین

تماشای اين برنامه در کانال یوتیوب دین‌آنلاین



🆔 @dinonline
من می‌خوام تا آخر دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی برام چشمِ تماشا بذاره
(حسین منزوی)

گل‌های پامچال. ۱۵ اسفند ۱۴۰۳.

.
2025/07/13 03:04:12
Back to Top
HTML Embed Code: