Telegram Web Link
شکرگزارم که سر پیری
همچنان دل من در گروِ
سایه‌روشن درخت‌هاست
و به امیدِ دیدنِ دانه‌های برف
روزشماری می‌کنم
و خاطرهٔ درخشیدنِ خورشید
روی دریا بهترین لحظهٔ من است
شکرگزارم که سر پیری
همچنان واقعیت سادهٔ جهان
همراه من است
◽️
من چون کودکی
شصت و هفت سالگی خود را
تماشا می‌کنم
و کسی را می‌بینم
که باور ندارم
و او را نمی‌شناسم
◽️
در بستر هفتاد سالگی
آرمیده‌ام
چون کودکی‌ نوزاد
و از جهان همان‌قدر می‌دانم
که در نوزادی می‌دانسته‌ام
و جهان را همچنان بزرگ
و ساده می‌بینم
و از آن همان‌قدر می‌دانم
که در نوزادی می‌دانسته‌ام

◽️بیژن جلالی

@sedigh_63
کرامت تو چیست؟

چه کرامتی بزرگ‌تر از زنده شدن و حیاتی نو یافتن؟ چه کرامتی والاتر از رهایی؟

به آنچه فرامعمول و خارقِ عادت بر دست صوفیان و عارفان جاری می‌شود کرامت می‌گویند. اما عارف دل‌آگاه به این امور وَقعی نمی‌نهاد و اعتنایی نمی‌کرد. کار و بار خود را توجه پیوسته به خداوند کریم می‌دانست نه آنچه دیگران کرامت می‌خوانند. وقتی کسی مصرّانه می‌پرسید کرامت تو چیست؟ پاسخ می‌داد اگر امری شگفت و خارق‌العاده طلب می‌کنی که نشانهٔ عنایت ویژهٔ خداست به زندگی من نگاه کن. به زندگی من نگاه کن و ببین چگونه بنیاد هستی من زیر و رو شد و حیاتی متفاوت یافتم. در این زیر و رو شدن و تحوّل خجسته، کرامت را ببین و کارسازی و لطف خدا را مشاهده کن. بگذار تا سرگذشت من تو را به لطف حق دل‌گرم کند. سرگذشت من نمونهٔ بارز کرامت است و اصلاً صاحب کرامت بودن در معنای حقیقی خود چیزی نیست جز زیستن با خداوند و سپردن خویش به خداوند:


🍃 نقل است که کسی ازو [ابوالعباس قصّاب] پرسید که «شیخا! کرامت تو چیست؟» گفت: «کرامات نمی‌دانم، اما این می‌دانم که هر روز در ابتدا گوسفندی بکشتمی و تا شب بر سر می‌گردانیدمی جملهٔ شهر تا تسویی[=اندکی] سود کردمی یا نه. امروز چنان می‌بینم که مردان عالم بر می‌خیزند و از مغرب به زیارت ما پای‌افزار می‌کنند. چه کرامت خواهد بود زیادت ازین؟»
◽️(تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۶۹۹)

🍃 در آن وقت که شیخ ما [ابوسعید ابوالخیر] به نیشابور بود، یکی به نزدیک شیخ در آمد و سلام گفت. و گفت: مردی غریبم بدین شهر در آمدم همه شهر آوازهٔ توست می‌گویند که اینجا مردی است که او را کرامات ظاهر است. اکنون یکی به من نمای. شیخ ما گفت: ما به آمل بودیم به نزدیک شیخ بُلعباس قصّاب. یکی _به همین واقعه که تو را افتاده است_ به نزدیک شیخ بُلعباس در آمد و همین سؤال بکرد و از وی طلب کرامات کرد. شیخ بُلعباس گفت: «می بینی و چیست که آن نه از کرامات است؟ آنچه اینجا می‌بینی پسر قصابی بود، از پدر قصابی آموخت. چیزی به او نمودند و او را بربودند. به بغداد تاختند. به‌پیر شبلی برد از بغداد به مکه تاخت از مکه به مدینه تاخت از مدینه به بیت المقدس تاخت. خضر را باو نمود در دل خضر افکند تا او را قبول کرد و صحبت افتاد. و اینجا باز آورد و عالَمی را روی به ما آورد تا از خرابات‌ها می‌آیند و از ظلم‌ها بیزار می‌شوند و توبه می‌کنند و نعمت‌ها فدا می‌کنند و از اطراف عالم سوختگان می‌آیند و از ما او را می‌جویند. کرامت بیش ازین چه بُوَد؟» پس گفت: «یا شیخ کرامتی می‌باید وقتی که ببینیم.» گفت: «نیک ببین نه کَرَم اوست که پسر بُزکُشی در صدر بزرگان بنشیند و به زمین فرو نشود و این دیوار بر وی نیفتد و این خانه بر سر وی فرو نیاید. بی‌ملک و مال، ولایت دارد. بی‌آلت و کسب، روزی خورد و خلق را بخوراند. این همه نه کرامت است؟» آنگه شیخ ما گفت: «یا جوانمرد! ما را با تو همان افتاد که وی را با آن سایل.» این مرد بگفت: «یا شیخ! من از تو کرامات تو می طلبم تو از شیخ بلعباس میگویی؟» شیخ ما گفت: «هر که به جمله کریم را گردد، حرکات وی همه کرامات بود.»
(اسرارالتوحید، جلد اول، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۲۸۱)

🍃 و [بوالقاسم نصرآبادی را] گفتند: «کرامات تو چیست؟» گفت: «آنکه مرا از نصرآباد به نشابور شوریده کردند و بر شبلی انداختند تا هر سالی دو سه هزار آدمی از سبب من_و من در میان نه_ به خدای رسند.»
(تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۸۵۵)

عارفان بزرگ، کرامت را در تبدّل خُلق و فرارفتن از خود می‌یافتند:

«بزرگ‌ترین کرامات آن است که خویِ بدِ خویش را به خویِ نیک بَدَل کنی.»(سهل‌بن‌عبدالله تُستری: همان، ص۳۱۸)

«کرامت آن بُوَد که تو در میان نباشی.»(جنید بغدادی: همان، ص۴۸۵)

توجه به آنچه مردم کرامت می‌نامند و عنایت‌های خاص می‌دانند، لغزشگاه عارف است. او فریفتهٔ کرامت نیست، دلباختهٔ کریم است:

✓ و نقل است که [سهل‌بن‌عبدالله تُستری] بر سر آب برفتی که قدم او تر نشدی. یکی گفت: «می‌گویند که بر سر آب می‌روی.» گفت: «مؤذن این مسجد را بپرس که مردی راست است» از مؤذن پرسید. گفت: «من آن ندانم، و لیکن روزی در حوض شد تا طهارت کند. در حوض افتاد. اگر من نبودمی، در آنجا بمردی»(همان، ص۳۱۳)

✓ «صاحب استقامت باش نه طالب کرامت که نَفْسِ تو کرامت خواهد و خدای استقامت.»(ابوعلی جوزجانی: همان، ص۶۱۲)

✓ «زلّتِ[=لغزش] عارف، میل است از کریم به کرامت.»(جنید بغدادی: همان، ص۴۶۵)

✓ «شاد بودن به کرامات از غرور و جهل است.»(ابوبکر واسطی: همان، ص۸۰۹)

✓ «اگر کسی در بستانی رود و درختان بسیار بود، بر هر درختی مرغی نشسته و به زبان فصیح می‌گوید: «السلام علیک یا ولیَّ الله» و آن کس نترسد که این مکر است و استدراج، آن مکر بود.»(سری سقطی: همان، ص۳۴۳)

✓ گفتند: «ولی کیست؟» گفت: «آن که او را قوّتِ کرامات داده شود و او را از آن غایب گردانیده.»(ابوحفص حدّاد: همان، ص۴۰۷)


@sedigh_63
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نشستن به تماشای هم
چون ماهی که به برکه‌ای
یا برکه‌ای که به ماه

تماشای هم
در سکوت،‌ در لبخند
چون شاخه‌ای به آفتاب
یا شکوفه‌ای به بهار

نشستن به تماشای چهرهٔ هم
آنجا کتابی است
به سپیدی برف
به تاریکی‌ شب
بی‌انتها

در چهرهٔ هم
چه موج‌ها
که ارتفاع می‌گیرند
تا بر لغزش‌ ماسه‌ها
بوسه‌ زنند

چه تلاطمی!
چه تلاطم مهربانی!


#صدیق_قطبی

.
موعظهٔ مولانا (۴)

دان که هر رنجی ز مردن پاره‌ای‌ست
جزوِ مرگ از خود بِران گر چاره‌ای‌ست
چون ز جزوِ مرگ نتْوانی گریخت
دان که کلّش بر سرت خواهند ریخت
جزوِ مرگ ار گشت شیرین مر تو را
دان‌که شیرین می‌کند کل را خدا
دردها از مرگ می‌آید رسول
از رسولش رو مگردان ای فضول
هر که شیرین می‌زیَد او تلخ مُرد
هر که او تن را پرستد جان نبُرد
۱: ۲۳۰۷-۲۳۱۱

امتحان کن فقر را روزی‌ دو تو
تا به فقر اندر  غنا بینی دوتُو
صبر کن با فقر و بگذار این ملال
زآن‌که در فقر است عزِّ ذوالْجلال
سرکه مفروش و هزاران جان ببین
از قناعت غرقِ بحرِ انگبین
صدهزاران جانِ تلخی‌کَش نگر
همچو گل آغشته اندر گلشکر
۱: ۲۳۸۲-۲۳۸۵

آنچه تو گنجش توهّم می‌کنی
زآن توهّم گنج را گم می‌کنی
چون عمارت دان تو وهم و رای‌ها
گنج نبوَد در عمارت جای‌ها
۱: ۲۴۸۵-۲۴۸۶

چه قلاووز و چه اشتربان؟ بیاب
دیده‌ای کآن دیده بیند آفتاب
اینْت خورشیدی نهان در ذرّه‌ای
شیر نر در پوستین برّه‌ای
اینْت دریایی نهان در زیرِ کاه
پا بر این کَه هین منهْ با اشتباه
۱: ۲۵۱۰/۲۵۱۲-۲۵۱۳

محو می‌باید نه نحو اینجا، بدان!
گر تو محوی، بی‌خطر در آب ران
آب دریا مُرده را بر سر نهد
ور بوَد زنده، ز‌ دریا کی رهد؟
چون بمُردی تو ز اوصافِ بشر
بحرِ اسرارت نهد بر فرقِ سر
مرد نحوی را از آن در دوختیم
تا شما را نحوِ محو آموختیم
فقهِ فقه و نحوِ نحو و صَرفِ صَرف
در کم‌آمد یابی ای یارِ شگرف
آن سبوی آب، دانش‌های ماست
وآن خلیفه، دجلهٔ علمِ خداست
ما سبوها پر به دجله می‌بریم
گر نه خر دانیم خود را، ما خریم
کلّ عالم را سبو دان ای پسر
کاو بوَد از علم و خوبی تا به سر
قطره‌ای از دجلهٔ خوبیّ اوست
کآن نمی‌گنجد ز پُرّی زیرِ پوست

۱: ۲۸۵۱-۲۸۵۳/۲۸۵۶-۲۸۵۹/۲۸۷۰-۲۸۷۱

چون درِ معنی‌ زنی، بازت کنند
پَرِّ فکرت زن که شهبازت کنند
پَرِّ فکرت شد گِل‌آلود و گران
زآن‌که گِل‌خواری، تو را گِل شد چو نان
نان گِل است و گوشت کمتر خور از این
تا نمانی همچو گِل اندر زمین
۱: ۲۸۸۰-۲۸۸۲

بت‌پرستی، چون بمانی در صُوَر
صورتش بگذار و در معنی نگر
مردِ حجّی، همرهِ حاجی طلب
خواه هندو، خواه ترک و یا عرب
منگر اندر نقش و اندر‌ رنگِ او
بنگر اندر عزم و در آهنگِ او
گر سیاه است او، هم‌آهنگ تو است
تو سپیدش خوان که همرنگِ تو است
۱: ۲۹۰۳-۲۹۰۶

با هوا و آرزو کم باش دوست
چون یُضِلُّکْ عن سبیلِ‌الله اوست
این هوا را نشکند اندر جهان
هیچ چیزی همچو سایه‌یْ همرهان
تو برو در سایهٔ عاقل گریز
تا رهی زآن دشمنِ پنهان‌ستیز
۱: ۲۹۶۷-۲۹۶۸/۲۹۷۷

ور به هر زخمی تو پرکینه شوی
پس کجا بی صیقل آیینه شوی؟
۱: ۲۹۹۰

ای برادر، صبر کن بر دردِ نیش
تا رهی از نیشِ نفْسِ گبرِ خویش
کآن گروهی که رهیدند از وجود
چرخ و مهر و ماه‌شان آرد سجود
هرکه مُرد اندر تنِ او نفْسِ گبر
مر ورا فرمان بَرَد خورشید و ابر
چون دلش آموخت شمع افروختن
آفتاب او را نیارد سوختن
۱: ۳۰۱۱-۳۰۱۵

گر همی خواهی که بفْروزی چو روز
هستیِ همچون شبِ خود را بسوز
هستی‌ات در هستِ آن هستی‌نواز
همچو مس در کیمیا اندر گداز
در من و ما سخت کرده‌ستی دو دست
هست این جمله خرابی از دو "هست"
۱: ۳۰۲۰-۳۰۲۲

جمله ما و من به پیشِ او نهید
مُلک مُلکِ اوست، مُلک او را دهید
چون فقیر آیید اندر راهِ راست
شیر و صیدِ شیر خود آنِ شماست
۱: ۳۱۱۳-۳۱۱۴

حق تعالی خلق را گوید به حشر:
ارمغان کو از برای روز نشر؟
جِئتُمُونا و فُرادَی' بی‌نوا
هم بدآن‌سان که خَلَقْناکُمْ کَذا
هین، چه آوردید دستاویز را
ارمغانی روز رستاخیز را؟
یا امید بازگشتنْ‌تان نبود
وعدهٔ امروز باطلْ‌تان نمود؟
ور نِه‌ای منکر، چنین دستِ تهی
در درِ آن دوست چون پا می‌نَهی؟
۱: ۳۱۸۲-۳۱۸۵/۳۱۸۷

اندکی صرفه بکن از خواب و خَور
ارمغان بهر ملاقاتش ببَر
شو قَلیلُ‌النَّوم مِمّا یَهْجَعُون
باش در اَسحار از یَستَغفِرُون
اندکی جنبش بکن همچون جنین
تا ببخشندت حواسِ نوربین
وز جهانِ چون رَحِم بیرون رَوی
از زمین در عرصهٔ واسع شوی
۱: ۳۱۸۸-۳۱۹۱

هر که نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمالِ خود دَه اسبه تاخت
زآن نمی‌پرّد به سوی ذوالجلال
کاو گمانی می‌بَرَد خود را کمال
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو، ای ذو دَلال!
از دل و از دیده‌ات بس خون روَد
تا ز تو این مُعجِبی بیرون شود
۱: ۳۲۲۲-۳۲۲۵

بر سر هر ریش جمع آمد مگس
تا نبیند قُبحِ ریشِ خویش کس
آن مگَس، اندیشه‌ها وآن مالِ تو
ریشِ تو آن ظلمتِ احوالِ تو
ور نهد مرهم بر آن ریشِ تو پیر
آن زمان ساکن شود درد و نفیر
تا که پندارد که صحّت یافته‌ست
پرتوِ مرهم بر آنجا تافته‌ست
هین ز‌ مرهم سر مکش ای پشت‌ریش
وآن ز پرتو دان، مدان از اصلِ خویش
۱: ۳۲۳۳-۳۲۳۷

نی، مشو نومید و خود را شاد کن
پیشِ آن فریادرس فریاد کن
کای مُحبِّ عفو! از ما عفو کن
ای طبیبِ رنجِ ناسورِ کهُن
۱: ۳۲۶۲-۳۲۶۳

شکر کن، غرّه مشو، بینی مکن
گوش دار و هیچ خودبینی مکن
۱: ۳۲۶۷
#موعظه_مولانا

@sedigh_63
بسته بگشای و گشاده ببند!

به گفته‌ٔ قرآن، رستگاران کسانی‌اند که از خسّتِ نفسِ خویش در امانند:

«وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(تغابن: ۱۶ / حشر: ۹)
«و هر که از بُخل نفسِ خویش مصون مانَد، آنانند که رستگار خواهند بود.»

گویا به نحو طبیعی و غریزی، بخل و آزمندی در جان ما غالب است:

«وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ»(نساء: ۱۲۸)
«وجان‌ها با بُخل درآمیخته است.»

در وصف انصار می‌گوید آنان این فضیلت و مزیّت روحی را یافته‌اند که دیگری را بر خویش مقدّم دارند، حتی آنجا که خود نیازمندند:

«وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»(حشر: ۹)
«و بر خود مقدّم می‌دارند هر چند خود، سخت نیازمند باشند.»

پس از ستایشِ خوی و سجیّهٔ آنان است که می‌فرماید: «وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(و هر که از بُخل نفسِ خویش مصون مانَد، آنانند که رستگار خواهند بود.)

عارفان ما توجه و تأکید بسیاری بر سخاوت و بخشندگی دارند و زشت‌ترین ویژگیِ سالک راه خدا را بُخل می‌دانستند. آنان نیک‌خویی و بدخویی را با سخاوت و بُخل می‌سنجیدند:

«و از او پرسیدند که از همه زشتی‌ها چه زشت‌تر؟ گفت: «صوفی را بُخل.»(جنید بغدادی: تذکرة‎الاولیاء، ص۴۶۲)

«من نیکوخوی را ندانم مگر در سخاوت و نشناسم بدخوی را الا در بخل.»(حمدون قَصّار: همان، ص۴۱۵)

یحیی‌بن‌زکریا بر ابلیس رسید، گفت: ای ابلیس، تو که را دوست‌تر داری و که دشمن‌تر؟
گفت: پارسای بخیل را دوست‌تر دارم که عمل او به بخلْ باطل گردد، و فاسق سخی را دشمن‌تر دارم که سخاوت، او را از دست من برهانَد و جان ببَرَد.
(کشف‌الاسرار و عدة‌الابرار، ابوالفضل میبدی، جلد اول، ص۷۳۰)

غالباً در سخن گفتن از احوال و مباحث معنوی، چست و چابکیم، امّا در مقام بخشش، انفاق و سخاوت، دیرخیز و کم‌شوق. عارفان به ما می‌گفتند بیش از آنکه به زبان از معنویت بگویید، دست خود را بگشایید و از آنچه به امانت نزد شماست، انفاق کنید:

و نقل است که [کسی] وصیّت خواست، [ابراهیم بن ادهم] گفت: «بسته بگشای و گشاده ببند.» گفت: «راه نمی‌بَرَم بدین.» گفت: «کیسه‌ٔ بسته بگشای و زفانِ گشاده ببند.»(تذکرة‌الاولیاء، ص۱۲۱)

لب ببند و کفِّ پر زر برگشا
بخلِ تن بگْداز و پیش آور سخا
این سخا شاخی‌ست از سروِ بهشت
وایِ او کز کف چنین شاخی بهشت
(مثنوی، د۲: ۱۲۷۵ و ۱۲۷۷)

اگر رستگاری در غلبه بر نفسِ آزمند است، راهِ غلبه بر نفس آزمند نیز انفاق است:

«وَأَنْفِقُوا خَيْرًا لِأَنْفُسِكُمْ
وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ
فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(تغابن: ۱۶)

«و مالی را به سودِ خویش انفاق کنید،
و هر که از بُخل نفسِ خویش مصون مانَد،
آنانند که رستگار خواهند بود.»

@sedigh_63
.


چه شعری مانده است
که نگفته‌ام؟

دست‌های تو را هنوز
نگفته‌ام
و چشمانت را
که از برق شادی می‌درخشید
و چشمانت را
که در شب اندوه می‌گریست

هنوز دست‌هایت را
در کوچه‌ای که به پاییز می‌رسید
در کوچه‌ای که بهار را
انتظار می‌کشید
نگفته‌ام

و دست‌هایت را
در دست‌های من
وقتی به حروف شب
معنا می‌داد
نسروده‌ام

هنوز دین خود را
به درخت آلوچه
و آن شب صاف پرستاره
که بر قلب‌ ما گواهی می‌دادند
ادا نکرده‌ام

هنوز دست‌های شعر
از آخرین بوسه‌
بر پیشانی رستگار تو
از آخرین آغوش
بر پارچهٔ سپیدی که واپسین خانهٔ تو بود
و اشک‌هایی که نباریده‌اند
کوتاه است

هنوز تو
بیش‌تر از همه‌ٔ شعرهایی
و همیشه
بیش‌تر از همهٔ شعرهایی

صدّیق.
.
مثل یک شاعر...

«من برای زندگی نوعی احترام مذهبی دارم. بدین‌جهت برای گیاهان و حیوانات، که تجلّی صاف و ساده‌ای از زندگی هستند، نوعی تقدّس قائلم. از همین‌رو، بسیار به مرگ فکر می‌کنم...»(ص۸۶)

«برای من درخت به معنای روح است. من در یکی- دو شعر نوشته‌ام: "درخت را که می‌نگرم گوئیا روح را می‌نگرم" یا این‌که "روح به هیچ‌چیز شبیه‌تر از درخت نیست". علت دوستی من با درخت این است که درخت بیش از ما پای در گِل است و بیش از ما دست بر آسمان است و از نور غذا می‌خورد.»(ص۸۵)

«شعر اختراع شاعر نیست بلکه بازگو کردن واقعیت شاعرانهٔ جهان است. لااقل جهان برای کسی که شاعر است،‌ واقعیتی شاعرانه دارد.»(ص۸۷)

«دلم می‌خواهد ندانم شعرهایم چه‌گونه شعرهایی هستند. ولی اگر بخواهم دربارهٔ آن‌ها چیزی بگویم، خواهم گفت این شعرها شعر سکوت هستند. در این شعرها سکوت شکسته نشده است. احترام سکوت رعایت شده...»(ص۱۰۸)

◽️(بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما، کامیار عابدی، نشر جهان‌کتاب، ۱۳۹۷)

«برای روشنایی است
که می‌نویسم
اگر همیشه
و همه جا
تاریک بود
هرگز نمی‌نوشتم»
(بیژن جلالی)

@sedigh_63
آن‌ کس که بخواهد میان شما بزرگ گردد...

«آن‌ کس که بخواهد میان شما بزرگ گردد، باید خادم شما باشد، و آن کس که بخواهد میان شما نخستین باشد باید بردهٔ شما باشد. بدین‌سان پسر انسان نیامده است تا او را خدمت گزارند، بلکه آمده است تا خود خدمت گزارد و جان خویش را از برای خیل مردمان فدیه دهد.»(انجیل مَتّی، ۲۰: ۲۶-۲۸)

«آن کس که بخواهد میان شما بزرگ گردد، باید خادم شما باشد، و آن کس که بخواهد میان شما نخستین باشد، باید بردهٔ جملگی باشد. هم از این روی، پسر انسان نیامده است تا او را خدمت گزارند، بلکه آمده است تا خود خدمت گزارد و جان خویش را از برای خیل مردمان فدیه دهد.»(انجیل مَرقُس، ۱۰: ۴۳-۴۵)

«بزرگ‌ترین شما باید چون کوچک‌ترین رفتار کند و آن‌کس که حکم می‌راند، همچون کسی که خدمت می‌گزارد. چه کدامیک بزرگ‌تر است، آن‌ کس که بر سرِ خوان است یا کسی که خدمت می‌گزارد؟ آیا نه آن کس که بر سرِ خوان است؟ و من در میان شما چون کسی هستم که خدمت می‌گزارد!»‏(انجیل لوقا، ۲۲: ۲۶-۲۷)

«آن سرای اخروی را برای کسانی قرار می‌دهیم
که هیچ برتری‌طلبی و فسادی را در زمین نمی‌خواهند و فرجام [نیک] از آنِ پرواپیشگان است.»(قرآن، قصص: ۸۳)

@sedigh_63
موعظهٔ مولانا (۵)

من غلامِ آن که او در هر رِباط
خویش‌ را واصل نداند بر سِماط
بس رباطی که بباید ترک کرد
تا به مسکن در رسد یک روز مرد
۱: ۳۲۶۹-۳۲۷۰

الحذر ای مؤمنان کآن در شماست
در شما بس عالمِ بی‌منتهاست
جمله هفتاد و دو ملّت در تو است
وه که روزی آن برآرد از تو دست
هر که او را برگِ آن ایمان بوَد
همچو برگ از بیمِ این لرزان بوَد
بر بلیس و دیو زآن خندیده‌ای
که تو خود را نیک مردم دیده‌ای
۱: ۳۲۹۷-۳۳۰۰

گرچه هاروتید و ماروت و فزون
از همه، بر بامِ نَحن‌ُ الصّافّون
بر بدی‌های بَدان رحمت کنید
بر منی و خویش‌بین لعنت کنید
هین، مبادا غیرت آید از کمین
سرنگون افتید در قعرِ زمین!
۱: ۳۴۲۶-۳۴۲۸

خلقْ اطفالند، جز مستِ خدا
نیست بالغ جز رهیده از هوا
گفت: «دنیا لهو و لعب است و شما
کودکیت» و راست فرماید خدا
از لَعِب بیرون نرفتی، کودکی
بی ذکاتِ روح کی باشی ذکی؟
۱: ۳۴۴۱-۳۴۴۳

علم‌های اهلِ دل حمّال‌شان
علم‌های اهلِ تن اَحمال‌شان
علم چون بر دل زند، یاری شود
علم چون بر تن زند، باری شود
گفت ایزد: یَحْمِلُ اَسفارَهُ
بار باشد علم کآن نبوَد ز هو
علم کآن نبوَد ز هو بی‌واسطه
آن نپاید، همچو رنگِ ماشطه
لیک چون این بار را نیکو کَشی
بار برگیرند و بخشندت خَوشی
هین مکَش بهرِ هوا آن بارِ علم
تا ببینی در درون انبارِ علم
تا که بر رهوارِ علم آیی سوار
بعد از آن افتد تو را از دوشْ بار
۱: ۳۴۵۷-۳۴۶۳

از هواها کی رهی بی جامِ هو؟
ای ز هو قانع شده با نامِ هو
اسم خواندی، رو مُسمَّی را بجو
مَه به بالا دان نه اندر آبِ جو
گر ز نام و حرف خواهی بگذری
پاک کن خود را ز خود، هین، یکسَری
۱: ۳۴۶۴/۳۴۶۸-۳۴۶۹

همچو آهن زآهنی بی‌رنگ شو
در ریاضت آینه‌یْ بی‌زنگ شو
خویش‌ را صافی کن از اوصافِ خود
تا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خود
بینی‌ اندر دل علومِ انبیا
بی کتاب و بی مُعید و اوستا
اهل صیقل‌ رَسته‌اند از بوی‌ و رنگ
هر دمی بینند خوبی بی‌درنگ
نقش و قشرِ علم را بگذاشتند
رایتِ عَینُ‌الیَقین افراشتند
رفت فکر و روشنایی یافتند
نَحر و بحرِ آشنایی یافتند
مرگ، کاین جمله از او در وحشت‌اند
می‌کنند این قوم بر وی ریشخند
کس‌ نیابد بر‌ دلِ ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر، نه بر گهر
۱: ۳۴۷۰-۳۴۷۲/۳۵۰۳-۳۵۰۸

نور خواهی، مستعدّ نور شو
دور خواهی، خویش بین و دور شو
ور رهی خواهی از این سِجنِ خَرِب
سر مکش از دوست، وَاسجُد وَاقتَرِب
۱: ۳۶۱۷-۳۶۱۸

هر چه جز عشقِ خدای احسن است
گر شکَرخواری‌ست، آن جان کندن است
چیست جان کَندن؟ سوی مرگ آمدن
دست در آبِ حیاتی نازَدن
در شبِ تاریک جویْ آن روز را
پیش کن آن عقلِ ظلمت‌سوز را
در شبِ بد رنگ بس نیکی بوَد
آبِ حیوان جفتِ تاریکی بوَد
۱: ۳۶۹۷-۳۶۹۸/۳۷۰۱-۳۷۰۲

اهلِ دین را باز دان از اهلِ کین
همنشینِ حق بجو، با او نشین
۱: ۳۷۳۰

آفتِ این در هوا و شهوت است
ور نه اینجا شربت اندر شربت است
این دهان بربند تا بینی عیان
چشم‌بندِ آن جهان حلق و دهان
۲: ۱۰-۱۱

چون ز تنهایی تو نومیدی شوی
زیر سایه‌یْ یار خورشیدی شوی
رو بجو یار خدایی را تو زود
چون چنان کردی، خدا یار تو بود
۲: ۲۲-۲۳

یار چشمِ توست ای مردِ شکار
از خس و خاشاک او را پاک دار
هین به جاروبِ زبان گَردی مکن
چشم را از خس ره‌آوردی مکن
چون که مؤمن آینه‌یْ مؤمن بوَد
روی‌ او زآلودگی ایمن بوَد
یار آیینه‌ست جان را در حَزَن
در رخِ آیینه ای جان، دم مزن
تا نپوشد روی خود را در دَمت
دم فروخوردن بباید هر دَمت
کم ز خاکی؟ چون که خاکی یار یافت
از بهاری صدهزار انوار یافت
آن درختی کاو شود با یار جُفت
از هوای خوش ز سر تا پا شکفت
آینه‌یْ جان نیست الّا روی یار
روی آن یاری که باشد زآن دیار
۲: ۲۸-۳۴/۹۷

مطلع شمس‌ آی گر اسکندری
بعد از آن هر جا رَوی نیکو فری
بعد از آن هر جا روی مشرق شود
شرق‌ها بر مغربت عاشق‌ شود
حسِّ خُفّاشت سوی مغرب دوان
حسِّ دُرپاشَت سوی مشرق روان
پنج حسّی هست جز این پنج حس
آن چو زرّ سرخ و این حس‌ها چو مس
اندر آن بازار کاَهلِ محشرند
حسِّ مس را چون حسِ زر کی خرند؟
حسّ اَبدان قُوتِ ظلمت می‌خورَد
حسِّ جان از آفتابی می‌چرد
گر نبودی حسِّ دیگر مر تو را
جز حسِ حیوان ز بیرونِ هوا
پس بنی‌آدم مکرَّم کی‌ بُدی؟
کی به حسِّ مشترک محرم شدی؟
۲: ۴۵-۵۱/۶۶-۶۷

آینه‌یْ دل چون شود صافی و پاک
نقش‌ها بینی برون از آب و خاک
هم ببینی نقش و هم نقّاش را
فرشِ دولت را و هم فرّاش را
۲: ۷۲-۷۳
راست کن اجزات را از راستان
سر مکش ای راست‌رَو از راستان
عمرها بایست تا دم پاک شد
تا امینِ مخزنِ افلاک شد
دفتر صوفی سواد و حرف‌ نیست
جز دلِ اسپیدِ همچون برف‌ نیست
زادِ دانشمند آثارِ قلم
زاد‌ِ صوفی چیست؟ آثارِ قدم
۲: ۱۲۲/۱۴۷/۱۶۰-۱۶۱

آدمی‌خوارند اغلب‌ مردمان
از سلام علیک‌شان کم جو امان
خانهٔ دیو است دل‌های همه
کم پذیر از دیومردم دمدمه
عشوه‌های یارِ بد منیوش هین
دام بین، ایمن مرو تو بر زمین
۲: ۲۵۱-۲۵۲/۲۵۶
#موعظه_مولانا

@sedigh_63
چه بهتر است؟

✓ «لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ»(آل‌عمران: ۱۵۷)
بی‌گمان، آمرزش و رحمتی از سوی خدا [که به شما می‌رسد] از آنچه گِرد می‌آورند بهتر است.

✓ «وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ»(آل‌عمران: ۱۹۸)
و آنچه نزد خداست براى نيكان بهتر است.

✓ «قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى
»(نساء: ۷۷)
بگو برخورداری (از این) دنیا اندک، و برای کسانی که پروا پیشه کرده، آخرت بهتر است.

✓ «وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»(أنعام: ۳۲)
و زندگی دنیوی جز بازیچه و سرگرمی نیست، و بی‌گمان، سرای آخرت برای کسانی که پروا پیشه می‌کنند، بهتر است. پس چرا خرد نمی‌ورزید؟
«وَالدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»(أعراف: ۱۶۹)
و سرای اخروی برای آنان که پروا پیشه کنند بهتر است، پس چرا خرد نمی‌ورزید؟

✓ «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَٰلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ
»(یونس: ۵۸)‌‎
بگو: «به فضل و رحمت خداست که (مؤمنان‌) باید شاد شوند.» و این از هر چه گرد می‌آورند بهتر است.

✓ «وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ»(یوسف: ۵۷)
و البته پاداش آخرت، براى كسانى كه ايمان آورده‌ و پروا پیشه می‌کرده‌اند، بهتر است.

✓ «وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ»(یوسف: ١٠٩)
و البته سرای آخرت برای کسانی که پروا پیشه کردند بهتر است؛ پس چرا خرد نمی‌ورزید؟

✓ «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ»(نحل: ٣٠)
برای نکوکاران در این دنیا نیکی است [لیکن] سرای آخرت [از آن هم] بهتر است. و چه خوب است سرای پرهیزگاران!

✓«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا»(کهف: ۴۶)
دارایی و فرزندان، زیورِ زندگیِ دنیوی‌اند، و کارهای ماندگار شایسته، در پیشگاه پروردگارت نیک‌پاداش‌تر و امیدبخش‌تر است‌.

✓ «وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ مَّرَدًّا
»(مریم: ۷۶)‎
و کارهای شایستهٔ ماندگار، در پیشگاه پروردگارت پاداشی بهتر و فرجامی نیکوتر دارد.

✓ «وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ
»(طه: ١٣١)‌‌‎
و هرگز چشم مدوز بدانچه از رونقِ زندگیِ دنیا گروه‌هایی از آنان را برخوردار کرده‌ایم که ایشان را بدان بیازماییم، و روزیِ پروردگارت بهتر و پایدارتر است.
✓ «وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ»(قصص: ۶۰)
و هر چیزی که به شما داده شده کالای زندگی دنیوی و زیور آن است، و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است، پس چرا خرد نمی‌ورزید؟

✓ «ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ»(قصص: ۸۰)
پاداش خدا برای کسی که ایمان آورده و کار شایسته انجام داده بهتر است، و این پاداش جز به شکیبایان داده نمی‌شود.

✓ «وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»(عنکبوت: ۶۴)
و این زندگی دنیوی جز سرگرمی و بازیچه نیست، و به‌راستی سرای اخروی است که زندگانی [حقیقی] است، اگر می‌دانستند.

✓ «فَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»(شوری: ۳۶)
آنچه به شما داده شده کالای این زندگی دنیوی است، و آنچه نزد خداست برای کسانی که ایمان آورده و تنها بر پروردگارشان توکّل می‌کنند بهتر و پایدارتر است.
✓ «وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ»(زخرف: ۳۲)
و رحمت پروردگارت از آنچه گِرد می‌آورند بهتر است.

✓ «مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ»(جمعه: ۱۱)
آنچه نزد خداست از سرگرمی و داد و ستَد بهتر است.

✓ «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى»(اعلی: ۱۶-۱۷)
حقّا که زندگیِ دنیوی را ترجیح می‌دهید.
در حالی که آخرت بهتر و پایدارتر است.

✓ «وَلَلآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الأولَی»
(ضحی: ۴)
و بی‌گمان، آخرت برای تو بهتر از دنیاست.



@sedigh_63
«ممکن است این نکته ما را به خنده وادارد که همه چیز در آغاز به ما عطا شده است، اما باید طاقت‌فرساترین کارها را انجام دهیم تا سادگی نخستین را بازیابیم. این سادگی نخستین رخت بر می‌بندد همچنان که چهره‌ٔ کودکی عوض می‌شود، زیرا این سادگی صرفاً امری طبیعی است. یک‌بار می‌آید و سپس از دست می‌رود و بازیافتن آن کار زیادی می‌طلبد.»

(نور جهان، ‌‌‌کریستیان بوبن، ترجمه‌ پیروز سیار، نشر دوستان، ص۱۲۴)

@sedigh_63
.

جهان را تاریک می‌خواستم
و لبخندت را چراغی
که به خانه‌ام می‌بخشی

جهان را سرد می‌خواستم
و دست‌هایت را گرمایی
که به من می‌سپاری

جهان را تاریک
جهان را سرد می‌خواستم
چرا که رؤیای تو
با من بود

صدّیق.

.
2025/07/09 15:54:56
Back to Top
HTML Embed Code: