Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«وقت عارف چون روزگار بهار است: رعد می‌غرّد و ابر می‌بارد و برق می‌سوزد و باد می‌وزد و شکوفه می‌شکفد و مرغان بانگ می‌کنند. حال عارف همچنین است: به چشم می‌گرید و به لب می‌خندد و به دل می‌سوزد و به سر می‌نازد و نام دوست می‌گوید و بر درِ او می‌گردد.»

ابوبکر شبلی؛
تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۶۸۳

(توضیح مصحح: شاید «بِسِرّ می‌نازد» قابل توجیه‌تر باشد، یعنی قلباً احساس شادمانی و سرور می‌کند.)

خروشیدن چون رعد، باریدن چون باران، سوختن چون برق، وزیدن چون باد، شکفتن چون شکوفه، و تکرار نام دوست چون پرنده.

.
دریا


دریا شبی تا عمقِ چشمانم شنا می‌کرد
تنهایی‌اش را زیر نور ماه وا می‌کرد

مشت می‌کوبید، یعنی درد دارم، درد
ناگفته‌ها را در میان آه جا می‌کرد

می‌آمد و می‌رفت، نه، از خویش سر می‌رفت
انگار خود را در تمنایی فنا می‌کرد

در پیچ و تاب موج، مرغی بانگ برمی‌داشت
قلب مرا از بند فرداها رها می‌کرد

دریا صدامی‌زد: بیا، هم‌سرنوشت من!
دریا مرا با چشم‌هایش مبتلا می‌کرد

پشت خروش و خشم او رؤیای گرمی بود
گویی مرا با ‌قصه‌‌هایش آشنا می‌کرد

پر می‌گرفتم تا به بام سال‌های دور
هر موج، عمر بی تو بودن را قضا می‌کرد

باران گرفت و شوق در شن‌ها نفس می‌زد
باران غمی از خاطر دریا جدا می‌کرد

دست‌هایم را گشودم، شعر می‌بارید
گویی خدا در خواب‌هایم چشم وا می‌کرد

آن‌وقت دیدم آسمان را غوطه‌ور در عشق
لبخند آبی‌رنگِ دریا را صدا می‌کرد

#صدیق_قطبی
.
از موعظهٔ قرآن

✓ در (روی‌) زمین به نَخوَت گام برمدار.(۱۷: ۳۷)

✓ از مردم [به نَخوَت] روی برمتاب.(۳۱: ۱۸)

✓ بدی را با رفتار نیکوتر برطرف کن.(۲۳: ۹۶)

✓ همانگونه که خداوند به تو نیکی کرده، نیکی کن.(۲۸: ۷۷)

✓ از چیزی که به [حقّانیت] آن هیچ دانشی نداری پیروی مکن.(۱۷: ۳۶)

✓ در راه رفتنت میانه‌رو باش.(۳۱: ۱۹)

✓ صدایت را آهسته بدار.(۳۱: ۱۹)

✓ یتیم را تندی مکن.(۹۳: ۹)

✓ درخواست کننده را با تندی مران.(۹۳: ۱۰)

✓ از نعمت پروردگارت سخن بگوی.(۹۳: ۱۱)

✓ از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار [جامعه] با آنان مشورت کن.(۳: ۱۵۹)

✓ از آنها درگذر و چشم‌پوشی کن.(۵: ۱۳)

✓ عفو و گذشت را در پیش گیر، و به [کار] پسندیده فرمان ده، و از نادانان روی بگردان.(۷: ۱۹۹)

✓ با آنان به نرمی سخن بگو.(۱۷: ۲۸)

✓ [از آنان‌] با گذشتی نیکو درگذر.(۱۵: ۸۵)

✓ اگر به صلح گراييدند، تو نيز بِدان بگراى.(۸: ۶۱)

✓ به پدر و مادر نیکی کنید، اگر یکی از آن دو یا هر دو نزد تو به پیری رسند، به آنها [حتّی] «اُف» مگو و بر آنان بانگ مزن و با آنان به خوشی و احترام سخن بگو. و بر آنان از سرِ مهربانی بالِ فروتنی فرودآر.(۱۷: ۲۳ـ۲۴)

✓ حق خویشاوند و بینوا و «در راه مانده» را بده.(۱۷: ۲۶)

✓ حق را به باطل درنیامیزید، و حق را کتمان نکنید، با آنکه خود می‌دانید.(۲: ۴۲)

✓ با مردم سخن نیکو بگویید.(۲: ۸۳)

✓ به سوی نیکی‌ها [بر یکدیگر] پیشی گیرید.(۲: ۱۴۸)

✓ در راه خدا انفاق کنید، و [خود را] با دستان خویش [با ترکِ انفاق] به هلاکت میفکنید. و نیکی کنید.(۲: ۱۹۵)

✓ بخشش را میانِ خود فراموش نکنید.(۲: ۲۳۷)

✓ صدقات خود را با منت نهادن و آزار رساندن تباه نکنید.(۲: ۲۶۴)

✓ از آنچه برایتان از زمین برآورده‌ایم انفاق کنید، و سراغ [اموال] پَست و نامرغوب نروید که از آن انفاق کنید.(۲: ۲۶۷)

✓ گواهی را کتمان نکنید.(۲: ۲۸۳)

✓ زنهار! از خویشاوندان مبرید.(۴: ۱)

✓ اموالتان را در میان خود به ناروا مخورید.(۴: ۲۹)

✓ امانت‌ها را به صاحبان آنها بازگردانید.(۴: ۵۸)

✓ هنگامی که میان مردم داوری می‌کنید به عدل داوری کنید.(۴: ۵۸)

✓ چون بر شما درودی گویند، با درودی نیکوتر از آن، یا همانند آن پاسخ دهید.(۴: ۸۶)

✓ همواره برپادارندگان عدل [و] گواهان [به حق] برای خدا باشید، هر چند به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندان باشد.(۴: ۱۳۵)

✓ هوای نفس را پیروی نکنید که [از حق] عدول کنید.(۴: ۱۳۵)

✓ به پیمان‌ها وفا کنید.(۵: ۱)

✓ نبايد كينه‌توزى گروهى... شما را به تعدى وادارد.(۵: ۲)

✓ یکدیگر را بر [اساس] نیکوکاری و پرهیزکاری یاری دهید و بر گناه و دشمنی یاری مدهید.(۵: ۲)

✓ هر گاه با یکدیگر گفتگوی خصوصی می‌کنید، به گناه و دشمنی و نافرمانی از پیامبر گفتگوی خصوصی نکنید، بلکه به نیکوکاری و پرواپیشگی گفتگوی خصوصی کنید.(۵۸: ۹)

✓ گواهان به عدل باشید، و هرگز نباید دشمنی‌تان با گروهی شما را وادارد که عدالت نورزید.(۵: ۸)

✓ چون سخن گویید، به عدالت گویید اگر چه [دربارهٔ] خویشاوند باشد.(۶: ۱۵۲)

✓ به اصلاح [روابط] میان خود بپردازید.(۸: ۱)

✓ به کسانی که ستم کرده‌اند، تکیه نکنید.(۱۱: ۱۱۳)

✓ به پیمان [و عهد خود] وفا کنید.(۱۷: ۳۴)

✓ پیمانه و ترازو را عادلانه به طور تمام و کمال دهید و از اجناس مردم مکاهید.(۱۱: ۸۵)

✓ با ترازوی درست بسنجید.(۱۷: ۳۵)

✓ استوار و سنجیده سخن گویید.(۳۳: ۷۰)

✓ عدالت بورزید.(۴۹: ۹)

✓ نباید هیچ گروهی گروه دیگر را مسخره کند.(۴۹: ۱۱)

✓ از یکدیگر عیب‌جویی نکنید.(۴۹: ۱۱)

✓ همدیگر را با لقب‌های بد مخوانید.(۴۹: ۱۱)

✓ از بسیاری گمان‌ها بپرهیزید.(۴۹: ۱۲)

✓ [در کارهای یکدیگر] جستجو نکنید.(۴۹: ۱۲)

✓ از یکدیگر غیبت نکنید.(۴۹: ۱۲)

✓ از آنچه روزیِ شما کردیم انفاق کنید.(۶۳: ۱۰)


@sedigh_63
پایان سعدی




سعدیا عمر گرانمایه به پایان آمد
همچنان قصهٔ سودای تو را پایان نیست
◽️
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی
وز می چنان نه مستم کز عشقِ روی ساقی
◽️
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذّابم
◽️
نه حُسنت آخری دارد نه سعدی را سخن پایان
بمیرد تشنه مُستَسقیّ و دریا همچنان باقی
◽️
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
◽️
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

در خاکم رَوَد صورت: درگذرم، بمیرم.

◽️
هنوز بوی محبت ز خاکم آید اگر
جدا شود به لَحَد بندبندم از ترکیب
◽️
هر که نشنیده‌ست وقتی بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک من ببوی
◽️
ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگش ار بِیَنبویی
بینبویی: استشمام کنی

◽️
مهربانی ز من آموز و گَرَم عمر نمانَد
به سَرِ تربت سعدی بطلب مهرگیا را
مهرگیا: یا مهرگیاه که با نام‌های مردم‌گیاه، اَسترنگ و یبروح در فرهنگ‌ها آمده، گیاهی است شبیه دو انسان (زن و مرد) به‌هم‌پیچیده که در سرزمین چین به‌صورت نگونسار می‌روید.
◽️
هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی
ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست


@sedigh_63
حسام‌الدین سراج
آیین آواز
۱۷ قطعه از حسام‌الدین سراج

@sedigh_63
.

بهار امسال، بیشتر از درخت و شکوفه و گل، سبزه‌ها دلم را ربوده‌اند. چشم‌های من در علف‌های تازهٔ سبزِ انبوه که درخت را دوره کرده‌اند و باغ را قُرُق، به حیرت نشسته است. در ازدحام آنها خلوتی است که دلخواه‌ترین است. در سبز متراکم‌شان وزش نور است و نوازش خاک. حتی زمانی که بادی نمی‌آید، کاملا حضور باد را مرئی می‌کنند.
جوجه‌گنجشکی را لای سبزه‌ها دیدم. قادر به پرگرفتن‌ بلند نبود. سبزه‌ها با او مهربان بودند. لحظاتی در میان دست‌هایم گرفتمش. درک گرمای تنش اشارتی بود به بهشت. بهشت و چیزی بیشتر.
برگردم به سبزه‌های حیاط. آدم دلش می‌خواهد در میان آنها باشد، آنجا لمیدن و آنجا آرامیدن و آنجا به وسعت لبخندی دل سپردن. اما می‌دانم که رفتن به میان سبزه‌ها همان و پایان دادن به عمرشان همان.
باید هر روز خدا را در چیزی تازه فراخواند. مثلا صدایش کرد: خداوندا، خداوند سبزه‌ها، خداوند سبزه‌های روشن بهار.
و هر روز نیایشی نو، دعایی تازه: خداوندا، ما را از سعادتی که سبزه‌ها دارند بی نصیب مکن.
و چون وقت ما رسید، در همین لطف و لطافت که در خاموشی سبزه‌ها جاری است، ما را جاری کن...

صدیق.

.
.

«و شاید تقدیرش چنین بود که لحظاتی از عمرش را با تو همدل باشد.»(ایوان تورگنیف)

«و تو را برای آن دقیقهٔ شادی و سعادتی که به دلی تنها و قدرشناس بخشیدی دعا می‌کنم.
خدای‌ من، یک دقیقهٔ تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟»

(شب‌های روشن، فیودور داستایفسکی، ترجمهٔ سروش‌حبیبی، ص۷ و ۱۰۹)

@sedigh_63
این ماه
که تمام شب، روشن و بیدار است
کاش در قلب من بود

و شما ای گل‌های نازک‌دل
که خراشی از عشق
بر خاطرتان نیست
و گربه‌ای که خُرخُرکُنان
در کنار من آرمیده‌ای
و اندیشهٔ فردایت نیست
و تو کودک من
با همهٔ تنهایی و اضطراب‌ پنهانت
کاش در قلب من بودید

و تو ای یار
با نگاه مشتاقت به آسمانی از ابر و آفتاب
با وجد اشک‌بارت از تخیّل دیوارهای کاهگلی
و آرزوی پنجره‌ای
که دست‌های نور را
به گل‌های خوش‌رنگ قالیچه
می‌رساند

تو ای یار
با همهٔ لحظاتی که با تو گذشت
و شفاف‌ و زنده‌ بود
کاش در قلب من...
کاش در قلب من...

می‌بینی؟
تمنای دردناکی است
قلب من

صدّیق.
.
برو و بزی


و از أبی‌درداء‌ روایت کنند که او از پسِ کودکان رفتی و از ایشان گنجشک خریدی و رها کردی و گفتی: «برو و بزی.»


(تنبیه‌الغافلین، ابولیث سمرقندی، ترجمهٔ ابواسحاق ابراهیم بن بدیل، تصحیح حامد خاتمی‌پور، نشر سخن، ۱۴۰۱، ص۳۶۱)

.
.

من بندهٔ چشم‌های پنهان توام
جادوزدهٔ نگاه تابان توام

ای درد که عشق روپوش تو است
دردا دردا! به عشق خواهان توام

در سینهٔ غنچه‌ شوق فریاد کشید:
ای صبح بیا که عطرافشان توام

چون باد میان شاخه‌ها می‌پیچید
هر برگ به خود تپید: رقصان توام

در یاد تو می‌چمید هر سبزهٔ باغ
ای سبز شگفت! پای‌کوبان توام

از لطف تو باغِ شب، پر از زمزمه‌ است
مجذوب صدا، مُرید اَلحان توام

دریاب فغانِ خاک را، ابر غیور!
دریا با توست: های، باران توام

هر بار بگویی‌ام که: تو، آنِ که‌ای؟
هر بار بگویم: آنِ تو، آنِ توام

#صدیق_قطبی

.
.

«میان زمین و آسمان، نردبانی است. سکوت در اوج این نردبان است. کلام یا نوشتار، هر چه قدر هم قانع‎کننده باشند، باز هم در میانه‌ٔ این نردبان هستند. باید بر آن‌ها پا نهاد، بدون هیچ فشاری. سخن گفتن دیر یا زود به شرارت بدل می‌شود. نوشتن دیر یا زود به شرارت بدل می‌شود. دیر یا زود. بی‌شک، بی‌تردید. تنها سکوت از شرارت تهی است. سکوت اولین و آخرین است. سکوت عشق است_ و در غیر این صورت از صدا هم پست‌تر است. ساعت‌های خاموشی، ساعت‌هایی هستند که آشکارا آواز سر می‌دهند.»
(فراتر از بودن و موتسارت و باران، کریستیان بوبن، ترجمهٔ نگار صدقی، نشر ماه‌ریز، ص۱۳۴)

«به طور کلی هر قدر که کلمات زیبا و عمیق باشند فقط قادرند آن کس را که رنجی ندارد تسلیم بسازند. کلمات همیشه این قدرت را ندارند که آدم‌های خیلی خوشحال و یا خیلی غمناک را ارضاء کنند زیرا آخرین بیانِ خوشحالی زیاد و غم زیاد، سکوت است. عشاق در سکوت زبان یکدیگر را بهتر درک می‌کنند و یک موعظه و سخنرانی با حرارت و گرم در کنار گور مرده‌ای، فقط به غریبه‌ها تأثیر می‌کند. بیوه‌ٔ آن مردی که مُرده و بچه‌هایش، آن خطابه‌ٔ گرم را سرد و ناچیز می‌یابند.»
(دشمنان، آنتون چخوف، ترجمه سیمین دانشور، نشر امیرکبیر، ص۵۴_۵۵)


@sedigh_63
🔺 درمان معنوی با مثنوی

🔻 مدرس: مهرداد رحمانی

🔹 زمان: روزهای سه‌شنبه، ساعت ۱۹:۳۰ تا ۲۱

🔸 تاریخ شروع: ۱۶ اردیبشت‌ماه ۱۴۰۴

🔺 شهریه ۸ جلسه: ۴۰۰ هزار تومان

🔸دوره به صورت آنلاین (در فضای اسکای روم) برگزار می‌شود.

شرکت در اولین جلسه برای علاقه‌مندان، آزاد و رایگان است.

🪷 فایل‌های صوتی جلسات در اختیار شرکت‌کنندگان قرار می‌گیرد.

تلفن و آیدی تلگرام جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر:

09966480756

https://www.tg-me.com/Sepehr_mehro2

🆔@MehrdadRahmani44
🆔@sepehr_mehr
سقراط در دادگاه


فراز واپسینِ دفاعیهٔ سقراط در دادگاه:

«اکنون وقت آن است که من به‌استقبال مرگ بشتابم
و شما در پی زندگی بروید.
ولی کدام یک از ما راهی بهتر در پیش دارد،
جز خدا هیچ‌کس نمی‌داند.»

دورهٔ آثار افلاطون، جلد اول (رسالهٔ آپولوژی)
صفحه ۴۰
ترجمهٔ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی
انتشارات خوارزمی



@sedigh_63
تو را چگونه به خاک بسپاریم؟

کریتون گفت: ... اکنون بگو ترا چگونه به خاک بسپاریم؟

سقراط گفت: اگر توانستید مرا نگاه دارید و از چنگ شما نگریختم هرگونه می‌خواهید به خاک بسپارید.
آنگاه لبخندی زد و به ما نگریست و گفت: دوستان گرامی، نمی‌توانم کریتون را مطمئن سازم که سقراط منم که با شما سخن می‌گویم و وصیت‌های خود را می‌کنم. او می‌پندارد من آن نعشی هستم که به‌زودی پیش چشم خواهد داشت و می‌خواهد بداند که مرا چگونه باید به‌خاک سپرد. اندکی پیش در این‌باره به‌تفصیل سخن راندم و گفتم که من پس از نوشیدن زهر در میان شما نخواهم ماند بلکه رهسپار کشور نیکبختان خواهم شد. ولی او می‌پندارد که همهٔ آن سخنان برای تسلّی خاطر شما و خودم بود...
نخواهم ماند و خواهم گریخت تا کریتون اندوهگین نشود و چون ببیند که جسد مرا می‌سوزانند یا به‌خاک می‌سپارند، نگوید که سقراط را می‌سوزانند یا در خاک می‌کنند. دوست گرامی، به‌هوش باش که چنان سخنی نه تنها خطاست بلکه برای روح زیان دارد.


دورهٔ آثار افلاطون، جلد اول (رسالهٔ فایدون)
صفحه ۵۵۷_۵۵۸
ترجمهٔ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی
انتشارات خوارزمی
.
.

او را پرسیدند که: ای حکیم، اکنون چون دل بر کُشتن نهادی بگو تا تو را کجا دفن کنیم؟ سقراط تبسّم کرد و گفت: اگر چنانکه مرا بازیابید در کجا خواهید دفن کنید، یعنی که آن نه من باشم که قالب من باشد.
◽️(قابوس‌نامه، عنصر‌المعالی کیکاوس، تصحیح سعید نفیسی، نشر فردوس، ص۱۵۱)

به سقراط گفتند کِای هوشمند
چون بیرون رود جان از این شهربند
فرومانَد از جنبش اعضای تو
کجا بِهْ بُوَد ساختنْ جای تو
تبسّم‌کنان گفتشان اوستاد
که بر رفتگان دل نباید نهاد
گَرَم باز بینید گیرید پای
به هر جا که خواهید سازید جای
(اقبال‌نامه، نظامی)

گفت چون سقراط در نَزْع اوفتاد
بود شاگردیش، گفت ای اوستاد
چون کفن سازیم تنْ پاکت کنیم
در کدامین جای در خاکت کنیم
گفت اگر تو بازیابیم، ای غلام
دفن کن هر جا که خواهی، والسّلام
(منطق‌الطیر، عطار نیشابوری)

@sedigh_63
تالِس و تماشای ستارگان

«گمان می‌کنم شنیده باشی که طالس [Thales] هنگامی‌که غرق تماشای ستارگان بود در چاه افتاد و دختری تراکی [=تراکی یا تراس، سرزمینی کهن در جنوب شرقی شبه جزیرۀ بالکان] ریشخندش کرد و گفت: این مرد می‌خواهد بر اسرار آسمان واقف شود درحالی‌که از زیر پای خود بی‌خبر است. با این سخن هنوز مردمان فیلسوفان را ریشخند می‌کنند و راستی این است که فیلسوف از حال نزدیکترین همسایهٔ خود خبر ندارد و نه‌تنها نمی‌داند که همسایه‌اش کیست و چه می‌کند بلکه به‌ندرت می‌داند که او آدمی است یا جانوری دیگر. ولی در عین حال برای دریافت اینکه آدمی خود چیست و چه فرقی با دیگر موجودات دارد و چه باید بکند و چه نباید بکند، دمی از کوشش و جست‌وجو بازنمی‌ایستد.»

دورهٔ آثار افلاطون، جلد سوم (رسالهٔ ته ئه تتوس)
صفحه ۱۴۱۰
ترجمهٔ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی
انتشارات خوارزمی


◽️

آیا تالِس که چنان غرق در تماشای ستارگان بود که به چاه افتاد، سزاوار سرزنش است؟ پاسخ سقراط منفی است. به‌نظر می‌رسد توجهِ تامّ به هر چیز با غفلت از بسی چیزها همراه است. کریستیان بوبن می‌نویسد:

«این یک قانون قدیمی دنیاست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، قانونی نامکتوب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: هرکسی که چیزی بیشتر دارد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، در همان لحظه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، چیزی هم کمتر دارد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.
قوانین قدیم دنیا را می‌توان از این رو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، و همچنین از آن رو خواند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: کسی که چیزی کمتر دارد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، در همان لحظه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، چیزی هم بیشتر دارد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.»
(ابله محله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستین بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمهٔ مهوشی قویمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، انتشارات آشیان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ص۴۱ و ۴۳)


◽️

سهراب سپهری لحظهٔ پر اوج را لحظهٔ محوشدگی می‌داند. چنان محو در تماشا که چشمانت آشیانهٔ آسمان شود و پرندهٔ آسمان در خلوت و خلوص آنجا بتواند تخم بگذارد:

«چیزهایی هم هست (لحظه‌هایی پر اوج)
مثلاً شاعره‌ای را دیدم
آن‌چنان محو تماشای فضا بود
که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت.»
(سهراب سپهری)

▫️

حکایت تالِس و تماشای آسمان که در چشم‌ سقراط نشانهٔ زیستنی قرین توجه تامّ است، در تقریر متفاوت سعدی دست‌مایهٔ ریشخند و نقد می‌شود:

منجّمی به خانه درآمد، مردی بیگانه دید با زنِ او [بهم] نشسته. دشنام داد و سَقَط [گفت و درهم افتادند و فتنه و آشوب برخاست]. صاحبدلی بر آن واقف شد، گفت:
تو بر اوجِ فلک چه دانی چیست؟
که ندانی که در سرای تو کیست
(گلستان سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، صفحه ۱۳۱)


کدامیک درست گفته‌اند؟

@sedigh_63
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بنگر چه جان‌های گرامی رفته‌اند از دست...


.
سعدی-حمیدی
در آرزوی تو باشم
لب سرچشمه‌ای و طرف جویی
نمِ اشکیّ و با خود گفت و گویی
به یاد رفتگان و دوستداران
موافق گَرد با ابرِ بهاران
چو نالان آمدت آبِ روان پیش
مدد بخشش از آبِ دیدهٔ خویش

حافظ
.
2025/07/13 18:53:03
Back to Top
HTML Embed Code: