Telegram Web Link
هر آنچه هست، دارای وجود است، دارای ذات الهی است، دارای درجه‌ای از آگاهی است. حتی یک سنگ هم از آگاهی ابتدایی برخوردار است. در غیر این صورت نمی‌توانست وجود داشته باشد و اتم‌ها و مولکول‌هایش پراکنده می‌شدند. همه‌چیز زنده است. خورشید، زمین، گیاهان، حیوانات، انسان‌ها. همه‌چیز تجلی آگاهی در مراتب مختلف است، آگاهی‌ای که در قالب فرم تجلی ‌یافته.
جهان هنگامی پدیدار می‌شود که آگاهی، شکل و فرم به خودش بگیرد. فرمهای فکری و فرمهای مادی.
به میلیون‌ها فرمِ زندگی که فقط روی این سیاره وجود دارند نگاه کن. در دریا، روی خشکی، در هوا، و هرکدام از این فرم‌های زندگی میلیون‌ها بار تکثیر می‌شوند.
چرا چنین اتفاقی میفتد؟
آیا کسی یا چیزی مشغول بازی کردن است؟ بازی با فرم‌ها
این همان چیزی است که روشن‌بینان باستانی هند از خودشان می‌پرسیدند.
آن‌ها دنیا را به‌عنوان لی‌لا می‌دیدند، نوعی بازی الهی که خدا به آن مشغول است. در این بازی، فرم‌های زندگیِ فردی خیلی مهم نیستند. در دریا اکثر فرم‌های زندگی پس از تولد بیشتر از چند دقیقه دوام نمی‌آورند. این فرم انسانی نیز به همان صورت به‌سرعت تبدیل به خاک خواهد شد. طوری از بین خواهد رفت که گویی هرگز وجود نداشته است.
آیا این غم‌انگیز یا بی‌رحمانه است؟
فقط زمانی که شما برای هر فرم هویتی مستقل و جدا بسازید و فراموش کنید که آگاهیِ درونِ آن فرم، ذات الهی است که خودش را در قالب فرم متجلی کرده است، آنگاه برایتان غم‌انگیز خواهد بود. اما تا زمانی که ذات الهی خودتان را به‌عنوان آگاهی خالص درک نکنید حقیقتاً از آن بی‌خبر خواهید بود.
#اکهارت تُله


Everything that exists has Being, has God-essence, has some degree of consciousness. Even a stone has rudimentary consciousness; otherwise, it would not be, and its atoms and molecules would disperse. Everything is alive. The sun, the earth, plants, animals, humans — all are expressions of consciousness in varying degrees, consciousness manifesting as form.

The world arises when consciousness takes on shapes and forms, thought forms and material forms. Look at the millions of life forms on this planet alone. In the sea, on land, in the air — and then each life form is replicated millions of times. To what end? Is someone or something playing a game, a game with form? This is what the ancient seers of India asked themselves.

They saw the world as lila, a kind of divine game that God is playing. The individual life forms are obviously not very important in this game. In the sea, most life forms don't survive for more than a few minutes after being born. The human form turns to dust pretty quickly too, and when it is gone it is as if it had never been. Is that tragic or cruel? Only if you create a separate identity for each form, if you forget that its consciousness is Godessence expressing itself in form. But you don't truly know that until you realize your own God-essence as pure consciousness.

#Eckhart Tolle
Forwarded from مسیر مستقیم
Forwarded from مسیر مستقیم
هر چیزی که ظاهر می‌شود باید درون چیزی یا بر روی چیزی ظاهر شود.
امکان ندارد که یک فیلم بدون صفحه‌نمایش وجود داشته باشد.
امکان ندارد که کلماتِ یک رمان بدون یک ورق سفید وجود داشته باشند.
امکان ندارد که ابری بدون آسمان وجود داشته باشد.
امکان ندارد که افکار بدونِ... وجود داشته باشند.
بدونِ چی؟

علاوه بر این اگر ما مشغول دیدن یک فیلم باشیم درواقع داریم صفحه‌نمایش را تجربه می‌کنیم. اگر مشغول خواندن یک رمان باشیم درواقع داریم ورق سفید را تجربه می‌کنیم.
اگر ابرها را می‌بینیم، آسمان را تجربه می‌کنیم؛
بنابراین اگر افکارمان را تجربه می‌کنیم (که همه آن‌ها را تجربه کرده‌ایم) باید آن چیزی که آن‌ها بر روی آن ظاهر می‌شوند را تجربه کنیم.
آن چیست؟
و همان‌طور که صفحه‌نمایش از فیلم ساخته نشده،
ورق سفید از کلمات رمان ساخته نشده
و آسمان از ابرها ساخته نشده
پس هر چیزی که فکرها بر روی آن ظاهر می‌شوند نیز از افکار ساخته نشده است.
همان‌طور که صفحه‌نمایش از کیفیات محدودِ فیلم رها است،
همان‌طور که ورق سفید از کیفیات محدودِ داستانِ رمان رها است
و همان‌طور که آسمان از کیفیت‌های محدودِ ابرهایی که بر روی آن ظاهر می‌شوند رها است
به همین ترتیب هر چیزی که افکار بر روی آن ظاهر می‌شوند نیز رها از محدودیت افکار است و بنابراین نامحدود است.
علاوه بر این تنها عنصر اصلی موجود در فیلمِ محدود، صفحه‌نمایشِ نامحدود است.
تنها عنصر اصلی موجود در کلماتِ محدود، صفحه‌ی نامحدود است
و تنها عنصر اصلی موجود در ابرهای محدود، آسمانِ نامحدود است.
همین‌طور گفته می‌شود که صفحه‌نمایش، اصالت فیلم است، کاغذ، حقیقت و اصالت کلمات است و آسمان، حقیقت ابرها.
فیلم، کلمات و ابرها، ظهوری موقت از حقیقتِ همیشه حاضرشان هستند.
به همین ترتیب تنها عنصر و جوهر اصلیِ موجود در افکارِ محدود، آن چیز نامحدودی است که افکار در آن ظاهر می‌شوند. این چیزِ نامحدود که افکارِ محدود بر روی آن ظاهر می‌شوند، حقیقت و اصالت آن است.
در رابطه با افکار، به این چیزِ نامحدود، آگاهی میگویند. آن حاضر و آگاه است.
یک فکرِ محدود، یک ظهور موقت از آن آگاهیِ نامحدود است. به‌عبارت‌دیگر، فکر از فکر ساخته نمی‌شود، فکر از آگاهی ساخته می‌شود.
یخ از یخ ساخته نمی‌شود بلکه از آب ساخته می‌شود. یخ اسم و فرمی موقت از آب همیشه حاضر است. آب اصالت یخ است. زمانی که یخ از یخ بودنش متوقف می‌شود تمام چیزی که از دست می‌دهد اسم و فرم موقتی‌اش است اما حقیقت و اصالت یخ یعنی آب از بین نمی‌رود. آن حاضر و موجود باقی می‌ماند تا اسم و فرم بعدی را به خود بگیرد.
بنابراین زمانی که یک فکر محو می‌شود ماهیتش یعنی آگاهی از بین نمی‌رود بلکه فقط یک اسم و فرم موقت را از دست می‌دهد و در دسترس باقی می‌ماند، آماده است تا اسم و فرم ظاهر بعدی‌اش را بگیرد.

#روپرت اسپایرا
Forwarded from مسیر مستقیم
Whatever appears must appear IN something or ON something. It is not possible to have a movie without a screen. It’s not possible to have the words of a novel without a white page. It’s not possible to have a cloud without a sky. It’s not possible to have a thought without …
… without what? [Silence]
Moreover, if we are seeing the movie, we are by definition experiencing the screen. If we are reading a novel, we are by definition experiencing the page. If we are seeing the clouds, we are experiencing the sky. Therefore, if we are experiencing our thoughts (and each of us is experiencing our thoughts) we must, by definition, be experiencing whatever it is they appear In.
What is that? [Silence]
And just as the screen is not made out of the movie, the white paper is not made out the words of the novel, the sky is not made out of clouds, so whatever it is in which our thoughts appear is not itself made of thoughts.
Just as a screen is free of the limited qualities of the movie, just as the white page is free of the limited qualities of the story in the novel, just as the sky is free of the limited qualities of the clouds that appear in it, so whatever it is in which our thoughts appear ... is itself free of the limitations of thought …, and is, as such, unlimited.
Furthermore, the only substance present in the limited movie is the unlimited screen, the only substance present in the limited words is the unlimited paper, the only substance present in the limited clouds is the unlimited sky.
As such, the screen is said to be the Reality of the movie, the paper the Reality of the words, the sky the Reality of the clouds; that which is Real in them. The movie, the words, the clouds, are a temporary appearance of their ever-present Reality.
Likewise, the only substance present in limited thought is this unlimited something in which it appears. This unlimited something in which the limited thought appears is its Reality.
In relation to thought, this unlimited something is called Consciousness. It is Present and Knowing.
A limited thought is a temporary appearance of this unlimited Consciousness. In other words, thought is not made of thought; it is made of Consciousness.
Ice is not made out of ice, it is made out of water. The ice is a temporary name and form of the ever-present water. The water is its Reality. When ice ceases to be ice, all that is lost is a temporary name and form, but the Realty of the ice, the water, is not lost. It remains present and available, ready to assume the next name and form.

So, when a thought disappears, its Reality (Consciousness) doesn’t disappear. It simply loses a temporary name and form and remains available, ready to assume the name and form of the next appearance.
#RupertSpira
تفحص خویش pinned «هر چیزی که ظاهر می‌شود باید درون چیزی یا بر روی چیزی ظاهر شود. امکان ندارد که یک فیلم بدون صفحه‌نمایش وجود داشته باشد. امکان ندارد که کلماتِ یک رمان بدون یک ورق سفید وجود داشته باشند. امکان ندارد که ابری بدون آسمان وجود داشته باشد. امکان ندارد که افکار بدونِ...…»
در این تصویر چه مبینید؟
"وقفه‌ای از بی‌فکری در بین دو فکر وجود دارد. آن وقفه، خویش (آتمن) است. آن همان آگاهی محض است."
جوگ باسشت


"جایی که فکر اول تمام شده و فکر بعدی هنوز برنخاسته آن «آگاهی» است، آن رهایی است، آن جایگاه تو است، منزلگاه توست. تو همیشه آنجایی.
توجه‌ات را تغییر بده، مسیرِ تمرکزِ توجه‌ات را تغییر بده. به شکل نگاه نکن، به پس‌زمینه نگاه کن. اگر من یک ‌تخته‌سیاه بزرگ اندازه یک دیوار اینجا بگذارم و یک نقطه سفید روی آن بکشم و از شما بپرسم که چه می‌بینید؟ نود و نه درصد شما تخته‌سیاه را نمی‌بینید! و میگویید: "من یک نقطه سفید می‌بینم."
میبینید، تخته‌سیاه به این بزرگی دیده نمی‌شود اما یک نقطه سفید که تقریباً هم نامریی است دیده می‌شود. چرا؟
چون این الگوی ثابت ذهن است.
ذهن به نقش و فرم نگاه میکند و نه به تخته‌سیاه،
به ابرها نگاه میکند نه به آسمان،
به افکار نگاه میکند و نه به آگاهی.
تمام تعالیم درباره همین است. همیشه به آگاهی نگاه کن. همیشه به آگاهی نگاه کن و بدان که آگاهی همان چیزی است که تو هستی. منزلگاه و جایگاه تو همین‌جاست، همین‌جا بمان. در اینجا کسی نمی‌تواند تو را متأثر کند. چه کسی می‌تواند وارد اینجایی که تو هستی بشود؟ حتی ذهنت هم نمی‌تواند واردش شود."
#پاپاجی


"سؤال: شما می‌گویید وجود حقیقی ما همیشه با ماست. چطور است که متوجه آن نمی‌شویم؟
ماهاراج: بله شما همیشه آن متعالی هستید؛ اما توجه شما متمرکز بر چیزهای فیزیکی یا ذهنی است. هنگامی‌که توجه شما از چیزی کنار می‌رود و هنوز روی چیز دیگری متمرکز نشده است در آن وقفه، شما وجود یا بودن محض هستید. هنگامی‌که از طریق تمرین تفکیک حقیقی از غیرحقیقی (Viveka) و رهایی از وابستگی‌ها (vairagya) دیدگاه خود نسبت به وضعیت‌های حسی و ذهنی را از دست بدهید آنگاه وجود یا بودن محض به‌عنوان وضعیت طبیعی ظاهر می‌شود.
پرسشگر: فرد چطور به این حس جدایی پایان بدهد؟
نیسارگاداتا ماهاراج: با متمرکز کردن ذهن روی «من هستم»، با تمرکز و تعمق بر حسِ بودن، «من چنین و چنانم» از بین می‌رود و «من فقط شاهد هستم» باقی می‌ماند و همان هم در «من همه هستم» ادغام می‌شود آنگاه همه به یک‌ تبدیل شده و آن واحد یعنی خویش شما جدا از من نیست. این باور «من» مجزا را رها کن."
#نیسارگاداتا ماهاراج


"شما دو فکر دارید.
فکر شماره یک پدیدارشده و ناپدید می‌شود.
فکر شماره دو پدیدارشده و ناپدید می‌شود.
ولی آیا در هیچ زمانی آگاهی ناپدید می‌شود؟
پس چه چیزی بین این دو فکر وجود دارد و حاضر است؟!
- آگاهی

از دیدگاه فکر، این وقفه‌یِ زمانیِ بینِ دو فکر چه مدت دوام میاورد؟
- فکر اصلاً چیزی دراین‌باره نمی‌داند.

فکر هیچ‌چیز دراین‌باره نمی‌داند، زیرا فقط چیزها هستند که می‌توانند در افکار ظاهر شوند و ازآنجایی‌که فکر نمی‌تواند چیزی در مورد فاصله‌ی بین افکار بداند، وجود آن را نفی می‌کند. درصورتی‌که اگر وجود نداشت، ارتباطی بین افکار و همچنین استمرار تجربه وجود نمی‌داشت.

بنابراین فاصله‌ی بین دو فکر در زمان رخ نمی‌دهد. زمان فقط در فکر موجود است. ازاین‌رو از دیدگاه فکر، فاصله‌ای بین دو فکر وجود ندارد. آنجا نه زمان وجود دارد و نه هیچ‌چیزی."
#روپرت_اسپایرا
Where the first thought has left and the other is not arisen, that is Consciousness, that is Freedom, that is your own place, your own abode. You are always there, you see.

Shift attention, change the gestalt. Don't look at the figure, look at the background! If I put a big blackboard the size of a wall here and mark it with a white point and ask you, "What do you see?" Ninety-nine percent of you will not see the blackboard! (Laughs) You will say, "I see a little white spot." Such a big blackboard and its not seen, and only a little white spot, which is almost invisible is seen! Why? Because this is the fixed pattern of the mind. To look at the figure , not the blackboard, to look at the cloud , not at the sky; to look at the thought and not Consciousness.

That's all the teaching is. Always look to Consciousness. Always look to Consciousness and know this is what you are! This is your own place, your own abode, Stay Here. No one can touch you. Who can enter Here where you are? Even your mind cannot enter.
#Papaji


Q: Our real being is all the time with us, you say. How is it that we do not notice it?
M: Yes, you are always the Supreme. But your attention is fixed on thing...s, physical or mental. When your attention is off a thing and not yet fixed on another, in the interval you are pure being. When through the practice of discrimination and detachment (viveka-vairagya), you lose sight of sensory and mental states, pure being emerges as the natural state.
Q: How does one bring to an end this sense of separateness?
M: By focussing the mind on 'I am', on the sense of being, 'I am so-and-so' dissolves; "I am a witness only" remains and that too submerges in 'I am all'. Then the all becomes the One and the One -- yourself, not to be separate from me. Abandon the idea of a separate 'I' and the question of 'whose experience?' will not arise.
I AM THAT – #Nisargadatta Maharaj


You have two thoughts.
Thought number one appears, and disappears.
Thought number two appears and disappears.
But at no time is there the disappearance of Awareness.
So, what exists, or what is present between the two thoughts?
Q: “Awareness.”

So from the point of view of thought, how long does that gap between two thoughts last?

Q: “Thought knows nothing of it.”

Thought knows nothing of it, because all objects can only appear in thought. So thought cannot know anything about the gap in between thoughts; and therefore it says it is non-existent. But if it was non-existent, then there would be no connection between the thoughts. There would be no continuity to experience.

So, the duration between two thoughts doesn’t take place in time. Time is only in thought. So from thought’s point of view, the duration between two thoughts is non-existent; there is no time there, there is nothing there.
#RupertSpira
تفحص خویش
در این تصویر چه مبینید؟
ضمن سپاس از دوستان خردمند و عزیزی که به این پست پاسخ دادند، مطلب امروز و چند پست بعد در راستای شرح همین موضوع است. 🙏🌸
Forwarded from مسیر مستقیم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شناسایی حقیقی و تمرین مشاهده‌گری - #مسیرمستقیم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

*در ارتباط با مطالب قبل


"افکار می‌آیند و می‌روند،
احساسات می‌آیند و می‌روند،
ببین که آن چیست که باقی می‌ماند"

#راماناماهارشی

*به‌جای توجه مدام به افکار، توجه را به فضای بین افکار آورده و خودتان را به‌عنوان آن فضا شناسایی کنید. توجه را از افکار به پس‌زمینه‌ی افکار که حقیقت شماست بیاورید.
در این تصویر حقیقت شما آن پس‌زمینه سفید است که افکار از درون آن بیرون آمده، شناسایی‌شده و محو می‌شوند. حقیقت شما این فضای خالی است نه افکاری که بی‌وقفه برمی‌خیزند.خودتان را درست شناسایی کنید.
چه چیزی بین دو فکر وجود دارد؟
تو نمی‌توانی هم‌زمان به دو فکر، فکر کنی. امتحانش کن و می‌بینی که عملی نیست. یکی از فکرها باید متوقف شود تا فکر دوم شروع شود.
"چه چیزی بین توقف یک فکر و شروع فکر بعدی وجود دارد؟"

"تو"

تو آنجا هستی.
اما منظور از «تو» این شخص نیست.
منظور آن خالیِ عظیم است، زهدان و سرچشمه‌یِ عالمِ هستی.
به آن خویشِ بی‌انتها و تغییرناپذیرت بیدار شو."
#موجی

In between two thoughts, what is there?
You cannot think two thoughts at the same time.
Try it and see. It cannot be done.
One has to stop before another one starts.
In between the stop of one thought and the start of another,
What is there?
You are there!
But this you is not a person.
It is the great emptiness, the womb and source of the universe.
Awaken to your timeless and immutable Self.
#Mooji
Forwarded from مسیر مستقیم
Forwarded from مسیر مستقیم
پرسشگر: حدود دو سال پیش شما در متنی به این موضوع اشاره‌ کرده بودید که ظالم و مظلوم چیزی جز آگاهی نیستند. می‌خواستم بدونم چطور ظالم میتونه در خدمت آگاهی باشه؟
با توجه به اتفاقاتی که دور و بر خودم میبینم ( من ساکن ایران هستم) این حرف شما با هیچ منطقی برای من سازگار نیست. در صورت امکان دوست دارم نظرتون رو بدونم.

جواب: اول‌ازهمه اینکه ما باید این گزینه رو پیش از هر چیزی مدنظر قرار بدیم که قرار نیست رویدادهای عالم با منطق ما سازگار و هماهنگ باشند. چون منطق ذهنی ما سازوکاری بسیار محدود دارد و امری است محدود به داده‌هایی که پیش از آن در آن قرارگرفته است. فرد تا زمانی که محدود و منحصر به این شخص باشد نگاه او به عالم نیز محدود و منحصر به داده‌های همان شخص محدود است.

برای درک بهتر این موضوع یک جریان حیاتی را در نظر بگیرید. هنگامی‌که این جریان از پتانسیل لازم برای دگرگونی برخوردار گردد دو عامل محرک، این پتانسیل را به حرکت و جنبش درمیاورند.
اولی عامل فشار از بیرون و دومی عامل اشتیاق از درون.
به این مثال دقت کنید:
در میلیون‌ها سال پیش در اقیانوس‌ها شرایط زیست به‌گونه‌ای بود که بعضی از آبزیان به دلیل شرایط سخت – چه نبود غذا و چه شکار زیاد – اشتیاقی برای ترک آب و آمدن به خشکی درونشان شکل گرفت.
همین تغییر، ساختار جهان زیستی را دگرگون کرد. در این مثال درست زمانی که آن تعداد از موجودات که از پتانسیل لازم برای تغیر برخوردار شده بودند در معرض فشار عامل محرک بیرونی – گرسنگی یا ترس از مرگ- قرار گرفتند هم‌زمان اشتیاقی از درون برای ترک آب درونشان شکل می‌گرفت.
آن عامل محرک به همراه عاملِ اشتیاقِ شدید شدت گرفت و آنها را با فشار به بیرون از آب راند. درحالی‌که اگر این دو عامل نبودند احتمالاً در حال حاضر هیچ‌کدام از ما نیز وجود نمی‌داشتیم.
پس تمام این فرایند، حرکتی به سمت یک شکوفایی عظیم بود.
یعنی عامل فشار از بیرون و عامل اشتیاق از درون هم‌زمان و همسو باهم عمل کردند تا آن پتانسیل نهفته محقق گردد. و هر دو در خدمت یک موضوع بودند: دگرگونی.
اما ازآنجاکه ذهن قادر نیست تا کلیت یک تصویر را ببینید از زاویه‌ای محدود به بخشی از تصویر نگاه کرده و همان‌ها را نام‌گذاری کرده و از همان‌ها مفاهیمی برای خودش می‌سازد.
اما دقت کنید که آن اشتیاق درون و آن عامل فشار بیرون چیزهایی ذهنی نیستند بلکه از نیروهای هدایتگر هستی هستند. اتفاق‌ها به‌خودی‌خود میفتند اما این ذهن محدود است که برای پردازش خودش مدام آنها را تعبیر و تفسیر می‌کند.
البته دقت کنید که این تعبیر و تفسیرها نیز جزو فرایند لازم همان ذهن محدود است تا جایی که باز هم "اشتیاق درون" میل به فرا رفتن از ذهن محدود پیدا می‌کند.

حالا با توجه به آنچه گفته شد یک‌بار دیگر به همان متن رجوع کنید.
تفحص خویش
Video
رنگان که همکلاسی و دوست دوران کودکی باگوان بود خیلی زود دوباره گرفتار مشکلاتی شد: زنش بیمار بود، دخترش ازدواج نکرده بود، شغلش را ازدست‌داده بود و نمی‌توانست کرایه‌خانه‌اش را بدهد.
باگوان سری #رامانا به او گفتند: بیا و اینجا با من بمان. این بار باگوان خیلی به او سخت گرفتند چون رنگان فردی بود که مدام ناله و شکایت می‌کرد.
"باگوان شما به سؤال‌های دیگران جواب می‌دهید اما حتی با من حرف هم نمی‌زنید. این رسم رفاقت نیست. من اینجا دارم برای مشکلاتم ضجه می‌زنم اما شما کوچک‌ترین شفقتی نثار من نمی‌کنید." این‌ها شکایت‌های همیشگی رنگان بود.
باگوان مثل یک صخره باقی می‌ماند (جوابی به او نمی‌داد). نزدیک یک یا دو ماه شبانه‌روز این ماجرا ادامه داشت. گریه و زاری دائمی رنگان با سکوتی خونسردانه از طرف باگوان همراه بود.
یکی از شب‌های تابستان رنگان دیگر نتوانست تحمل کند. به‌پای باگوان افتاد و گریه کرد: "من شما را رها نمی‌کنم، باید جواب مرا بدهید. من دارم رنج می‌کشم، کمکم کنید، شما حتی به صورت من هم نگاه نمی‌کنید."
باگوان به او کمک کردند تا بلند شود و به آسمان اشاره کردند. در شهر تیرووانامالای در آسمان صاف شب‌های تابستان، ستارگان مثل الماس در همه جای آسمان می‌درخشیدند. باگوان شروع کردند تا از طریق گفتگوی زیر بینشی ژرف به او بدهند:
باگوان: بالا را نگاه کن، آن کوچک‌ترین ستاره در جهان ما را ببین. حالا خورشید را درنظر بگیر، خورشید ستاره بزرگی است و در قیاس با آن کره زمین بسیار بسیار کوچک است. بااین‌حال در قیاس با آن ستاره کوچک که در آنجاست خورشید ما خیلی خیلی کوچک است.
متوجه ای؟
رنگان: بله
باگوان: خب حالا اگر در قیاس با آن ستاره، خورشید این‌قدر کوچک باشد پس ببین زمین در برابر آن چقدر کوچک خواهد بود.
"خیلی کوچک است باگوان"
حالا قاره آسیا در قیاس با آن ستاره چه اندازه است؟
-آن حتی خیلی کوچک‌تر است باگوان
در قیاس با آن ستاره، هند چقدر است؟
-یک نقطه ناچیز است باگوان
کوه اروناچالا در قیاس با آن چه اندازه است؟
-آن نقطه‌ای کوچک‌تر است
در قیاس با آن ستاره، محل سکونت ما یعنی رامانا آشرام چقدر است؟
-آن حتی نقطه‌ای به‌مراتب کوچک‌تر است
در قیاس با آن ستاره تو چیستی؟
......

این جمله چشم رنگان را گشود.

"تو مدام درباره خودت یعنی این کوچک‌ترین ذره فکر می‌کنی."
باگوان کلام را خاتمه دادند.

این سخنان بلافاصله دریچه قلب رنگان را باز کردند او در پیشگاه باگوان سری رامانا ماهارشی به خاک افتاد و شدیداً گریه کرد. با فیض باگوان او به وجد روشن‌شدگی رسید.
Rangan was soon steeped in troubles again: his wife was sick, his daughters were not married, he had lost his job and he could not pay the mortgage for his house. Bhagavan Sri Ramana said, “Come and stay with me.” This time, Bhagavan was very stern, because Rangan kept complaining. “Bhagavan, you are answering other’s questions, but you are not even talking to me. How friendly we have been! I am lamenting over my problems, but you do not even show the slightest compassion to me.” This was Rangan’s constant grouse.
Bhagavan Sri #Ramana remained like a rock. For nearly a month or two, day and night, this continued. Rangan’s constant lamentations were met by Bhagavan’s stoic silence.

One summer night, Rangan could not bear it anymore.

He fell at Bhagavan Sri Ramana’s feet and cried,
“I am not going to let go. You have to answer me.
I am suffering! Help! You do not even look at my face! Please!”
Bhagavan Sri Ramana helped him to his feet and pointed to the sky. In Tiruvannamalai, on clear, summer nights, the stars shine brightly like diamonds strewn all over the sky. Bhagavan Sri Ramana proceeded to give him a deep insight through the following dialogue:
Bhagavan Sri Ramana:
“Look up, see the smallest star there in our universe.
The sun is a large star, and compared to it, our earth is very small.
However, compared to that small star there,
our sun is very small.
Do you understand?”
Rangan: “Yes,

Bhagavan Sri Ramana.“So, when compared to that star,
if even the sun is so small,
how small is the earth?”
“It is very small, Bhagavan.”

“When compared to that star, how big is Asia?”
“It is even smaller, Bhagavan.”

“When compared to that star, what is India like?”

“Bhagavan, it is like a tiny dot.”

“When compared to that star, how small is Arunachala?”

“It is a very tiny dot, Bhagavan.”

“When compared to that star, how about Ramanasramam?

“It is an even tinier dot, Bhagavan.”

“Compared to that star what are you?”
This proved to be an eye opener for Rangan.

“All the time you think about you,
the tiniest spot.”
Bhagavan Sri Ramana concluded.

This immediately opened the floodgates of Rangan’s Heart;
he prostrated before Bhagavan Sri Ramana and wept profusely.

With Bhagavan’s grace, he had the ecstasy of enlightenment.

~ From Ramana Periya Puranam book
تمامش ساخته‌ی ذهن است، یک فیلم بی‌پایان ، حتی گاهی یک رؤیای وحشتناک. طنز بزرگ ماجرا در اینجاست که گمان می‌رود که یک "تویی" در اینجا وجود دارد که می‌تواند رؤیا را تغییر دهد؛ درحالی‌که این "تو" صرفاً خیالی درون این رؤیاست که فقط این‌گونه به نظر می‌رسد که دارد کارهایی انجام می‌دهد. نسبت به این رؤیا هشیار باش. به‌جای اینکه غرق در رؤیا باشی، به "آنی" بنگر که خود به این رؤیا می‌نگرد. عقب بکش، آرام بگیر، رها باش.
#آدیاشانتی

It’s all a creation of mind, an endless movie, even sometimes a terrible dream. The great irony is thinking that some ‘you’ has the actual power to change the dream; that ‘you’ also being a figment in the dream appearing to do things. Be aware of the dream. Look at That looking at the dream, Instead of being submerged by it. Pull back, ease up and relax.
#Adyashanti
2025/07/10 08:51:22
Back to Top
HTML Embed Code: