تمام حرف و حدیثها مربوط به ماجراهای روی پرده نمایش است.
تو خودت را صرفاً تصویری در میان این بینهایت تصویرِ بیپایان میبینی.
تصاویر روی پرده – از جشن تا جنگ – تمام هوش و حواست را به خود مشغول کردهاند.
اما اگر مشتاق حقیقتی، نمیتوانی کاملاً در این تصاویر و داستانها غرق بمانی.
ماهیت تصاویر، دوگانگیست: جنگ و صلح، عشق و نفرت، تاریکی و روشنایی، رنج و لذت، بیماری و سلامت، زشتی و زیبایی.
خود شخص، مجموعهای از این تصویرهاست – مجموعهای از ماجراها؛
درهمتنیدگی عظیمی است از تضادها: نگرانیها، شادیها، رنجها، لذتها، زشتیها، زیباییها، سیاهیها و سپیدیها.
اما انسان بهواسطهی سرشتی درونی، با این تضادها بیگانه است؛
او به دنبال صلح است، عشق، لذت، زیبایی و خوبی.
پس سوی دیگر این دوگانگی – رنج، جنگ، زشتی و درد – برایش آزاردهنده است.
و همین تضاد، او را در ناآرامیِ همیشگی نگه میدارد. او پیوسته در جستوجوست.
در آغاز، شخص در پیِ یافتنِ سویههای دلخواهش در جهان تصویرها است: شادی، ثروت، سلامت، رفاه، لذت.
بیآنکه بداند در این جهانِ دوقطبی، هر آنچه به دست میآوری، همزمان سویهی مخالفش را نیز فعال میکنی.
او آنقدر در این دورِ باطل گرفتار میماند تا کمکم به قوانین این بازی پی میبرد.
اگر بخت یارش باشد، سرخورده میشود – و همین سرخوردگی میتواند برای لحظهای او را متوقف کند؛
برای نخستینبار از جستوجو در جهان تصویرها دست میکشد.
این وقفه – که در ظاهر ممکن است افسردگی، بیانگیزگی یا ناامیدی نام بگیرد – فرصتیست برای طرح پرسشی بنیادین:
این «چه کسی»ست که در حال جستوجوست؟
من کیستم؟
این منی که در این جهان تصویرها سرگردان است چیست؟
این "شخصی" که خودم را آن میپندارم کیست؟
او حالا برای اولین بار متوجه خودش میشود...
ادامه دارد.... شاید
#تفحص_خویش
تو خودت را صرفاً تصویری در میان این بینهایت تصویرِ بیپایان میبینی.
تصاویر روی پرده – از جشن تا جنگ – تمام هوش و حواست را به خود مشغول کردهاند.
اما اگر مشتاق حقیقتی، نمیتوانی کاملاً در این تصاویر و داستانها غرق بمانی.
ماهیت تصاویر، دوگانگیست: جنگ و صلح، عشق و نفرت، تاریکی و روشنایی، رنج و لذت، بیماری و سلامت، زشتی و زیبایی.
خود شخص، مجموعهای از این تصویرهاست – مجموعهای از ماجراها؛
درهمتنیدگی عظیمی است از تضادها: نگرانیها، شادیها، رنجها، لذتها، زشتیها، زیباییها، سیاهیها و سپیدیها.
اما انسان بهواسطهی سرشتی درونی، با این تضادها بیگانه است؛
او به دنبال صلح است، عشق، لذت، زیبایی و خوبی.
پس سوی دیگر این دوگانگی – رنج، جنگ، زشتی و درد – برایش آزاردهنده است.
و همین تضاد، او را در ناآرامیِ همیشگی نگه میدارد. او پیوسته در جستوجوست.
در آغاز، شخص در پیِ یافتنِ سویههای دلخواهش در جهان تصویرها است: شادی، ثروت، سلامت، رفاه، لذت.
بیآنکه بداند در این جهانِ دوقطبی، هر آنچه به دست میآوری، همزمان سویهی مخالفش را نیز فعال میکنی.
او آنقدر در این دورِ باطل گرفتار میماند تا کمکم به قوانین این بازی پی میبرد.
اگر بخت یارش باشد، سرخورده میشود – و همین سرخوردگی میتواند برای لحظهای او را متوقف کند؛
برای نخستینبار از جستوجو در جهان تصویرها دست میکشد.
این وقفه – که در ظاهر ممکن است افسردگی، بیانگیزگی یا ناامیدی نام بگیرد – فرصتیست برای طرح پرسشی بنیادین:
این «چه کسی»ست که در حال جستوجوست؟
من کیستم؟
این منی که در این جهان تصویرها سرگردان است چیست؟
این "شخصی" که خودم را آن میپندارم کیست؟
او حالا برای اولین بار متوجه خودش میشود...
ادامه دارد.... شاید
#تفحص_خویش
ادامه از قبل....
این "شخصی" که من همیشه فکر میکردم خودمم… واقعاً کیه؟
خب، چه سؤال عجیبیه
من که میدونم کیام!
من فلانیام، فرزند فلانی، شغلم اینه، دوستام اینان، وقتی ۵ سالم بود اون اتفاق افتاد، ۱۱ سالم که بود اون یکی اتفاق... درگیر اون ماجرای عاطفی بودم و .....وضعیت مالی......
ولی یه لحظه وایسا...
این چیزایی که گفتم، واقعاً خودِ منم؟ یا چیزایی هستند که فقط بهم وصل شدن؟
انگار یه چیزی هست که منم و بعد این چیزا – مثل اسمم، خانوادم، شغلم، خاطرهها و ماجراها – بهش وصل شدن؟
مثل تزیینات یه درخت…
خودِ درخته کیه؟
حالا اگه همهی اینا رو کنار بذارم،
اگه بکنمشون از خودم،
اون وقت من همچنان هستم.....
آره هستم، بدون اونها غیب نمیشم، هستم....
اون چیزی که باقی میمونه چیه؟
این چیزی که هست چیه؟
انگار یه چیزی همیشه اینجا بوده…
آره عجیبه.... ی چیزی همیشه بوده و بعد همهی این چیزای دیگه بهش وصل شدن.
ولی خود اون، خودِ اون بودنه چیه؟
چرا تا الان متوجه اش نبودم … مگه میشه ....
عجیبه.....
خدایا من کی هستم؟
من همیشه حواسم به چیزایی بود که به "من" چسبیده بودن،
نه اون چیزی که خودش بدونِ همهی اینا هم هست و حضور داره.
و حالا که برای اولین بار دارم یه کم دقیقتر نگاه میکنم،
چه حس عجیبیه… یه ترکیب از تعجب، سکوت، یه کم ترس حتی...
ولی در عین حال یه حس آشناست.
خیلی آشنا...
انگار همیشه باهام بوده،
با کی بوده؟
نه ...
اون با من نبوده.... اون خود منه.....
چرا تا الان متوجه اش نبودم...
این چیه که اینجاست…؟
من کی هستم؟؟؟
هیس!!!
این "شخصی" که من همیشه فکر میکردم خودمم… واقعاً کیه؟
خب، چه سؤال عجیبیه
من که میدونم کیام!
من فلانیام، فرزند فلانی، شغلم اینه، دوستام اینان، وقتی ۵ سالم بود اون اتفاق افتاد، ۱۱ سالم که بود اون یکی اتفاق... درگیر اون ماجرای عاطفی بودم و .....وضعیت مالی......
ولی یه لحظه وایسا...
این چیزایی که گفتم، واقعاً خودِ منم؟ یا چیزایی هستند که فقط بهم وصل شدن؟
انگار یه چیزی هست که منم و بعد این چیزا – مثل اسمم، خانوادم، شغلم، خاطرهها و ماجراها – بهش وصل شدن؟
مثل تزیینات یه درخت…
خودِ درخته کیه؟
حالا اگه همهی اینا رو کنار بذارم،
اگه بکنمشون از خودم،
اون وقت من همچنان هستم.....
آره هستم، بدون اونها غیب نمیشم، هستم....
اون چیزی که باقی میمونه چیه؟
این چیزی که هست چیه؟
انگار یه چیزی همیشه اینجا بوده…
آره عجیبه.... ی چیزی همیشه بوده و بعد همهی این چیزای دیگه بهش وصل شدن.
ولی خود اون، خودِ اون بودنه چیه؟
چرا تا الان متوجه اش نبودم … مگه میشه ....
عجیبه.....
خدایا من کی هستم؟
من همیشه حواسم به چیزایی بود که به "من" چسبیده بودن،
نه اون چیزی که خودش بدونِ همهی اینا هم هست و حضور داره.
و حالا که برای اولین بار دارم یه کم دقیقتر نگاه میکنم،
چه حس عجیبیه… یه ترکیب از تعجب، سکوت، یه کم ترس حتی...
ولی در عین حال یه حس آشناست.
خیلی آشنا...
انگار همیشه باهام بوده،
با کی بوده؟
نه ...
اون با من نبوده.... اون خود منه.....
چرا تا الان متوجه اش نبودم...
این چیه که اینجاست…؟
من کی هستم؟؟؟
هیس!!!
من کیستم؟
در سکوت بنشینید و بهآرامی بارها از خودتان بپرسید من کیستم؟ همینطور که عمیقتر به درون میروید لایههای سطحی به کناری میروند.
۱-من اسمی دارم اما من اسمم نیستم
من کیستم؟
۲-من روابطی دارم اما من آن روابط نیستم
من کیستم؟
۳-من خاطرات واضحی از گذشته دارم اما من آن خاطرات نیستم
من کیستم؟
۴-من آرزوها و رؤیاهایی برای آینده دارم اما من آن افکار نیستم
من کیستم؟
۵-من شادی و غم، هیجان و ترس، عشق و خشم را احساس میکنم اما من این احساسات نیستم
من کیستم؟
۷-وقتی تمام چیزهایی که فکر میکنم خودم هستم محو شوند. چه چیز باقی میماند؟
....
من کیستم؟
همینطور که هم هویت شدگی با افکار و احساسات و تصاویر و گذشته را رها میکنید، آن آگاهیِ خالص باقی خواهید ماند، گسترده و خالی همچون آسمان...
* چراغ قوه ای را در نظر بگیرید که خودش را با چیزهایی که آنها را روشن میکند یکی گرفته و بعد از مدتی رفته رفته خودش را صرفا فقط همان چیزها میپندارد، این مطلب چیزی مانند این است که چراغ قوه را از چیزهایی که از آنها آگاه است خالی کنیم تا در پرتو این خالی شدن، ماهیت حقیقی خودش را به یاد آورد.
در سکوت بنشینید و بهآرامی بارها از خودتان بپرسید من کیستم؟ همینطور که عمیقتر به درون میروید لایههای سطحی به کناری میروند.
۱-من اسمی دارم اما من اسمم نیستم
من کیستم؟
۲-من روابطی دارم اما من آن روابط نیستم
من کیستم؟
۳-من خاطرات واضحی از گذشته دارم اما من آن خاطرات نیستم
من کیستم؟
۴-من آرزوها و رؤیاهایی برای آینده دارم اما من آن افکار نیستم
من کیستم؟
۵-من شادی و غم، هیجان و ترس، عشق و خشم را احساس میکنم اما من این احساسات نیستم
من کیستم؟
۷-وقتی تمام چیزهایی که فکر میکنم خودم هستم محو شوند. چه چیز باقی میماند؟
....
من کیستم؟
همینطور که هم هویت شدگی با افکار و احساسات و تصاویر و گذشته را رها میکنید، آن آگاهیِ خالص باقی خواهید ماند، گسترده و خالی همچون آسمان...
* چراغ قوه ای را در نظر بگیرید که خودش را با چیزهایی که آنها را روشن میکند یکی گرفته و بعد از مدتی رفته رفته خودش را صرفا فقط همان چیزها میپندارد، این مطلب چیزی مانند این است که چراغ قوه را از چیزهایی که از آنها آگاه است خالی کنیم تا در پرتو این خالی شدن، ماهیت حقیقی خودش را به یاد آورد.
(نکاتی برای مراقبه گران)
شما با یک خودی به مراقبه مینشینید.
مثلاً علی شروع به تفحص خویش میکند، علی میگوید که من میخواهم از افکار و احساساتم خالی شوم . من میخواهم افکارم را متوقف کنم.
توجه کنید که اینطور نیست که بعد از موفقیت در این تمرین یک علیای باقی بماند که این علی حالا دیگر ذهنش آرام شده و از افکار خالی است.
نکته مهم و کلیدی در اینجاست که این علی خودش چیزی جز افکار و تصاویر یا همان ذهن نیست و در نبود افکار و خاموشی ذهن دیگر علیای وجود نخواهد داشت تا از آرامش ذهنش آگاه باشد.
اگر علی همچنان باقی است و از آرامش ذهنش لذت میبرد، در حقیقت یعنی تمام ماجرا اشتباه و سطحی پیش رفته.
با علی به مراقبه مینشیند و بی علی برمیخیزد.
قطرهای به مراقبه مینشیند و اقیانوسی برمیخیزد.
در خودشناسی حقیقی ترسها و نگرانیهای شما از بین نمیروند بلکه آن چیزی که این ترسها و نگرانیها به آن متصلند از بین میرود.
#تفحص_خویش
شما با یک خودی به مراقبه مینشینید.
مثلاً علی شروع به تفحص خویش میکند، علی میگوید که من میخواهم از افکار و احساساتم خالی شوم . من میخواهم افکارم را متوقف کنم.
توجه کنید که اینطور نیست که بعد از موفقیت در این تمرین یک علیای باقی بماند که این علی حالا دیگر ذهنش آرام شده و از افکار خالی است.
نکته مهم و کلیدی در اینجاست که این علی خودش چیزی جز افکار و تصاویر یا همان ذهن نیست و در نبود افکار و خاموشی ذهن دیگر علیای وجود نخواهد داشت تا از آرامش ذهنش آگاه باشد.
اگر علی همچنان باقی است و از آرامش ذهنش لذت میبرد، در حقیقت یعنی تمام ماجرا اشتباه و سطحی پیش رفته.
با علی به مراقبه مینشیند و بی علی برمیخیزد.
قطرهای به مراقبه مینشیند و اقیانوسی برمیخیزد.
در خودشناسی حقیقی ترسها و نگرانیهای شما از بین نمیروند بلکه آن چیزی که این ترسها و نگرانیها به آن متصلند از بین میرود.
#تفحص_خویش
"در ارتباط با پست قبل"
«هین بده ای قطره خود را بینَدَم
تا بیابی در بهایِ قطره، یَم
الله الله زود بفروش و بخر
قطرهای دِه، بحرِ پُر گوهر ببر
الله الله هیچ تاخیری مکُن
که ز بحر لطف آمد این سخُن»
#مولانا
معنی ابیات:
-ای شخصی که حقیقتاً قطرهای بیش نیستی، بهوش باش و بیهیچ شک و تردیدی خود را به دریای هستی بیکران بسپار و قطره بودن را رها کن تا در ازای آن، دریای بیکران را بدست آوری.
-تو را به خدا هرچه زودتر این قطره (شخص) را بفروش تا در مقابل آن اقیانوسی بخری. قطرهای را بده تا دریایی پر گهر بدست آوری.
-تو را به خدا در این امر تاخیر نکن. چرا که این سخن از سر لطف آمده است.
«هین بده ای قطره خود را بینَدَم
تا بیابی در بهایِ قطره، یَم
الله الله زود بفروش و بخر
قطرهای دِه، بحرِ پُر گوهر ببر
الله الله هیچ تاخیری مکُن
که ز بحر لطف آمد این سخُن»
#مولانا
معنی ابیات:
-ای شخصی که حقیقتاً قطرهای بیش نیستی، بهوش باش و بیهیچ شک و تردیدی خود را به دریای هستی بیکران بسپار و قطره بودن را رها کن تا در ازای آن، دریای بیکران را بدست آوری.
-تو را به خدا هرچه زودتر این قطره (شخص) را بفروش تا در مقابل آن اقیانوسی بخری. قطرهای را بده تا دریایی پر گهر بدست آوری.
-تو را به خدا در این امر تاخیر نکن. چرا که این سخن از سر لطف آمده است.
"زندگی من نیز مانند زندگی شما توالی اتفاقات است.فقط اینکه من از آنها جدا هستم و این نمایش گذرا را همانند یک نمایش گذرا میبینم در حالیکه شما به چیزها میچسبید و همراه با آنها حرکت میکنید."
#نیسارگاداتا ماهاراج
My life is a succession of events, just like yours. Only I am detached and see the passing show as a passing show, while you stick to things and move along with them.
- #Nisargadatta Maharaj
#نیسارگاداتا ماهاراج
My life is a succession of events, just like yours. Only I am detached and see the passing show as a passing show, while you stick to things and move along with them.
- #Nisargadatta Maharaj
"اندیشه میکنی که رهی از زحیر و رنج
اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر"
#مولانا
معنی بیت:
قصد داری تا با فکر و خیال از غم و رنج رها شوی غافل از اینکه خودِ این افکار سرچشمه تمام آن غم و رنج هستند.
"ادراک حقیقت خویش پیشاپیش در اینجا وجود دارد. وضعیت رها بودن از افکار تنها وضعیت حقیقی است."
#رامانا ماهارشی
"از درون خویش این آوازها
منع کن تا کشف گردد رازها"
#مولانا
پرسشگر: مراقبه چیست و چه کاربردی دارد؟
#نیسارگاداتا ماهاراج: تا زمانی که مبتدی هستید، مراقبههای رسمی خاص یا عبادات ممکن است برای شما مفید باشد. اما برای جوینده حقیقت فقط یک مراقبه وجود دارد - امتناع سختگیرانه از پروراندن افکار. رهایی از افکار خودش مراقبه است.
پرسشگر: چگونه انجام میشود؟
ماهاراج: شما با اجازه دادن به جریان افکار و تماشای آنها شروع میکنید. همین عمل مشاهده کردن، ذهن را کند میکند تا کاملاً متوقف شود. وقتی ذهن آرام شد، آن را آرام نگه دارید. از آرامشش خسته نشوید، در آن بمانید، به ژرفای آن فرو روید.
*عکس اشارهای است به وقفه در جریان افکار.
اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر"
#مولانا
معنی بیت:
قصد داری تا با فکر و خیال از غم و رنج رها شوی غافل از اینکه خودِ این افکار سرچشمه تمام آن غم و رنج هستند.
"ادراک حقیقت خویش پیشاپیش در اینجا وجود دارد. وضعیت رها بودن از افکار تنها وضعیت حقیقی است."
#رامانا ماهارشی
"از درون خویش این آوازها
منع کن تا کشف گردد رازها"
#مولانا
پرسشگر: مراقبه چیست و چه کاربردی دارد؟
#نیسارگاداتا ماهاراج: تا زمانی که مبتدی هستید، مراقبههای رسمی خاص یا عبادات ممکن است برای شما مفید باشد. اما برای جوینده حقیقت فقط یک مراقبه وجود دارد - امتناع سختگیرانه از پروراندن افکار. رهایی از افکار خودش مراقبه است.
پرسشگر: چگونه انجام میشود؟
ماهاراج: شما با اجازه دادن به جریان افکار و تماشای آنها شروع میکنید. همین عمل مشاهده کردن، ذهن را کند میکند تا کاملاً متوقف شود. وقتی ذهن آرام شد، آن را آرام نگه دارید. از آرامشش خسته نشوید، در آن بمانید، به ژرفای آن فرو روید.
*عکس اشارهای است به وقفه در جریان افکار.
«هنگامیکه تمام باورها، خیالات و تصورات خودت درباره اینکه چه کسی هستی و رهایی چیست را کنار بگذاری و کاملاً خالی بمانی آنگاه همین رهایی است.»
#موجی
«همانطور که خورشید در آسمانی پوشیده از ابرهای متراکم دیده نمیشود، خویش حقیقی فرد نیز در ذهنی که با ابرهایِ انبوهِ افکار تاریک گشته، قابلدیدن نیست.»
#راماناماهارشی
——————————————————-
مطلبی پیرامون متنهای بالا:
مجموع باورها، خیالات و تصورات در متن اول و انبوه افکار متراکم در متن دوم چه چیزی را شکل میدهند؟
جواب: من-شخص یا من ذهنی.
یعنی همان چیزی که تو گمان میکنی هماکنون همان هستی یعنی همین علی – مریم – امیر.
سؤال دیگر:
در نبود افکار این شخص که خودش مجموعهای از افکار و تصاویر است کجا میرود؟
با این سؤال بمانید.
موضوع دیگر: در نبود این افکار یا در نبود این شخص، تو همچنان هستی. آن چیزی که در نبود این شخص همچنان هست چیست؟
مطلقاً به سؤالها جواب ذهنی ندهید بلکه تعمق کنید و در عمقشان فرو روید.
#تفحص_خویش
#موجی
«همانطور که خورشید در آسمانی پوشیده از ابرهای متراکم دیده نمیشود، خویش حقیقی فرد نیز در ذهنی که با ابرهایِ انبوهِ افکار تاریک گشته، قابلدیدن نیست.»
#راماناماهارشی
——————————————————-
مطلبی پیرامون متنهای بالا:
مجموع باورها، خیالات و تصورات در متن اول و انبوه افکار متراکم در متن دوم چه چیزی را شکل میدهند؟
جواب: من-شخص یا من ذهنی.
یعنی همان چیزی که تو گمان میکنی هماکنون همان هستی یعنی همین علی – مریم – امیر.
سؤال دیگر:
در نبود افکار این شخص که خودش مجموعهای از افکار و تصاویر است کجا میرود؟
با این سؤال بمانید.
موضوع دیگر: در نبود این افکار یا در نبود این شخص، تو همچنان هستی. آن چیزی که در نبود این شخص همچنان هست چیست؟
مطلقاً به سؤالها جواب ذهنی ندهید بلکه تعمق کنید و در عمقشان فرو روید.
#تفحص_خویش
When you drop all your ideas, fantasies, and projections about who you are and what freedom is and remain completely empty, this is freedom. #Mooji
Just as the sun cannot be seen in a densely clouded sky, so one’s own Self cannot be seen in a mind-sky which is darkened by a dense cloud of thoughts.
#RamanaMaharshi
Just as the sun cannot be seen in a densely clouded sky, so one’s own Self cannot be seen in a mind-sky which is darkened by a dense cloud of thoughts.
#RamanaMaharshi
+سؤال چرا آرام کردن ذهن تا این حد برای من دشوار است؟ از هر طرفی به شدت در معرض افکار هستم و راه گریزی نمیبینم.
جواب: افکار چیزی جز مجموعهای از جملات نیستند. جملاتی که مدام به صورتهای مختلف تکرار میشوند. خود این جملات نیرو و توانی ندارند اما موضوع اصلی، میزان توجه ای است که ما به این جملات میدهیم. هرچه توجه بیشتری به این جملات (افکار) بدهیم آنها قویتر شده و رها شدن از آنها دشوارتر میشود. پس پیش از هر چیزی عمیقاً درون خودتان بررسی کنید و ببینید که بیشترین توجه شما را کدام دسته از این افکار به خودشان جلب میکنند و نسبت به آنها هشیار باشید. هرچقدر توجه را از آنها بردارید انرژی و توانشان کمتر شده و رفتهرفته محو میشوند اما از طرفی هرچه با تکرار بیشتر، توجه یا انرژی بیشتری بهاصطلاح به آنها پمپاژ کنید نیرومندتر شده و رفتهرفته آنها بر شما مسلط میشوند و در پسزمینه بهطور خودبهخود فعال باقی میمانند.
+بله دقیقاً همینطور است مثلاً من اصلاً نمیتوانم افکارم را مشاهده کنم؛ یعنی وقتی افکار هستند من مطلقاً توان مشاهده گری آنها را ندارم و با آنها یکی میشوم.
جواب: در ابتدا یکی از راههایی که این جریان خود به خودی را قطع میکند برداشتن توجه از روی آنها و معطوف کردن آن به سمت دیگری است. در اینجا تمرینات ذهنآگاهی مثل تمرین تنفس، تمرین شنیدن صداها و تمرین ادراک کالبد درون... میتواند مفید باشد و فضاگشایی کند.
بهطور مثال سعی کنید تمرین شنیدن صداها را درون خودتان پرورش دهید؛ یعنی بهجای شنیدن مدام افکاری که در ذهنتان تکرار میشوند، توجه را به صداهایی که همین حالا میشنوید بیاورید و نسبت به آنها آگاه باشید. مثل صدای ماشینها، صدای باران، صدای ظرفها، صدای وزش باد و...شاید در ابتدا متوجه چیز عجیبی بشوید اینکه بهواسطه حضور قدرتمند افکار، حتی نمیتوانید این صداها را هم بهدرستی بشنوید اما هرچه با دقت بیشتری به آنها توجه کنید و متمرکز شوید آنها را شفافتر و واضحتر خواهید شنید. هرچه بیشتر متوجه این صداها باشید صدای ذهن کمرنگتر شده و فضای بیشتری گشوده میشود. درنهایت با تمرین بیشتر میتوانید به این مهارت برسید که صدای ذهن را هم همچون یک صدای بیرونی بشنوید و دیگر خودتان را عین آن افکار نپندارید.
همینطور که در این مسیر پیش میروید رفتهرفته متوجه میشوید که شما صرفاً این افکار و احساسات و خاطرات و گذشته نیستید بلکه چیزی هستید که از تمام آنها آگاه است و مقدم بر آنها است، در اینجا ناگهان «متوجه شده» و به تعریف جدیدی از خودتان میرسید که این ادراک جدید تمام تصاویر پیشازاین که از خودتان داشتید را دگرگون میکند.
مهمترین گام در خودشناسی رهایی از افکار یا رها شدن از هم هویت شدگی با افکار است. تا آنجا که گفتهاند رهایی از افکار اولین و آخرین گام در خودشناسی است.
در نبود افکار. تصاویر، خاطرات و گذشته، من همچنان هستم.
من چیستم؟
#تفحص_خویش
جواب: افکار چیزی جز مجموعهای از جملات نیستند. جملاتی که مدام به صورتهای مختلف تکرار میشوند. خود این جملات نیرو و توانی ندارند اما موضوع اصلی، میزان توجه ای است که ما به این جملات میدهیم. هرچه توجه بیشتری به این جملات (افکار) بدهیم آنها قویتر شده و رها شدن از آنها دشوارتر میشود. پس پیش از هر چیزی عمیقاً درون خودتان بررسی کنید و ببینید که بیشترین توجه شما را کدام دسته از این افکار به خودشان جلب میکنند و نسبت به آنها هشیار باشید. هرچقدر توجه را از آنها بردارید انرژی و توانشان کمتر شده و رفتهرفته محو میشوند اما از طرفی هرچه با تکرار بیشتر، توجه یا انرژی بیشتری بهاصطلاح به آنها پمپاژ کنید نیرومندتر شده و رفتهرفته آنها بر شما مسلط میشوند و در پسزمینه بهطور خودبهخود فعال باقی میمانند.
+بله دقیقاً همینطور است مثلاً من اصلاً نمیتوانم افکارم را مشاهده کنم؛ یعنی وقتی افکار هستند من مطلقاً توان مشاهده گری آنها را ندارم و با آنها یکی میشوم.
جواب: در ابتدا یکی از راههایی که این جریان خود به خودی را قطع میکند برداشتن توجه از روی آنها و معطوف کردن آن به سمت دیگری است. در اینجا تمرینات ذهنآگاهی مثل تمرین تنفس، تمرین شنیدن صداها و تمرین ادراک کالبد درون... میتواند مفید باشد و فضاگشایی کند.
بهطور مثال سعی کنید تمرین شنیدن صداها را درون خودتان پرورش دهید؛ یعنی بهجای شنیدن مدام افکاری که در ذهنتان تکرار میشوند، توجه را به صداهایی که همین حالا میشنوید بیاورید و نسبت به آنها آگاه باشید. مثل صدای ماشینها، صدای باران، صدای ظرفها، صدای وزش باد و...شاید در ابتدا متوجه چیز عجیبی بشوید اینکه بهواسطه حضور قدرتمند افکار، حتی نمیتوانید این صداها را هم بهدرستی بشنوید اما هرچه با دقت بیشتری به آنها توجه کنید و متمرکز شوید آنها را شفافتر و واضحتر خواهید شنید. هرچه بیشتر متوجه این صداها باشید صدای ذهن کمرنگتر شده و فضای بیشتری گشوده میشود. درنهایت با تمرین بیشتر میتوانید به این مهارت برسید که صدای ذهن را هم همچون یک صدای بیرونی بشنوید و دیگر خودتان را عین آن افکار نپندارید.
همینطور که در این مسیر پیش میروید رفتهرفته متوجه میشوید که شما صرفاً این افکار و احساسات و خاطرات و گذشته نیستید بلکه چیزی هستید که از تمام آنها آگاه است و مقدم بر آنها است، در اینجا ناگهان «متوجه شده» و به تعریف جدیدی از خودتان میرسید که این ادراک جدید تمام تصاویر پیشازاین که از خودتان داشتید را دگرگون میکند.
مهمترین گام در خودشناسی رهایی از افکار یا رها شدن از هم هویت شدگی با افکار است. تا آنجا که گفتهاند رهایی از افکار اولین و آخرین گام در خودشناسی است.
در نبود افکار. تصاویر، خاطرات و گذشته، من همچنان هستم.
من چیستم؟
#تفحص_خویش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM