Telegram Web Link
امواج خروشان و کوبنده همان اقیانوس است.

امواج آرام و آهسته همان اقیانوس است.

تحرکات امواج، نشانه‌ی شناخت اقیانوس از وجود بینهایت خودش است، او به‌طور مدام در تلاطمش وجود بینهایت خودش را تجربه می‌کند و همچنان به‌پیش می‌رود.

مطلب مرتبط:
و همچنان به‌پیش خواهد رفت
ما زندگی خود را صرف تلاش برای نشکستن می‌کنیم - گویی درد یک نقص است، گویی ترک‌ها به معنای شکست هستند؛ اما در حقیقت، شکستن آغاز است.
آتشی که از آن عبور کردی برای نابودی تو نبود. آن آتش برای سوزاندن توهمات بود. آتشی بود برای سوزاندن انتظارات و ماسک‌ها و نقاب‌ها.
اصلاً هرگز قرار نبود که تو دست‌نخورده باقی بمانی بلکه قرار بود تا دوباره شکل بگیری - با حقیقت، با از دست دادن، با عشق، با سکوت.
زخم‌ها از تقدس تو کم نمی‌کنند. آنها لحظاتی را نشان می‌دهند که به‌جای فرار کردن، برخاستی. آنها یادآور این هستند که حتی در مواجهه با فروپاشی، تو ادامه دادن را انتخاب کردی. نه به عنوان کسی که بودی، بلکه به عنوان کسی که حقیقتاً هستی.
پس نه... برای خودِ قدیمی‌ات سوگواری نکن. آن نسخه از تو حقیقی نبود – آن فقط نسخه‌ای امن بود. قدردان شکست‌هایت باش. آن به ظاهر شکست‌ها تو را به اصالت و فطرت و الوهیت درونت بازگرداندند. آن شکست‌ها، تو را «حقیقی» ساختند.
We spend our lives trying to stay unbroken - as if pain is a flaw, as if cracks mean failure. But in truth, the breaking is the beginning. The fire you walked through wasn’t meant to destroy you. It was meant to burn off the illusions. The expectations. The masks.

You were never meant to stay untouched. You were meant to be reshaped - by truth, by loss, by love, by silence.

Scars don’t make you less sacred. They mark the moments you rose instead of ran. They are reminders that even in the face of collapse, you chose to continue. Not as who you were, but as who you truly are.

So no, don’t mourn the old self. That version of you wasn’t real -just safe. Be grateful for the breaking. It brought you back to what’s honest, raw, and divine. It made you real.
تمام حرف و حدیثها مربوط به ماجراهای روی پرده نمایش است.
تو خودت را صرفاً تصویری در میان این بی‌نهایت تصویرِ بی‌پایان می‌بینی.
تصاویر روی پرده – از جشن تا جنگ – تمام هوش و حواست را به خود مشغول کرده‌اند.
اما اگر مشتاق حقیقتی، نمی‌توانی کاملاً در این تصاویر و داستان‌ها غرق بمانی.

ماهیت تصاویر، دوگانگی‌ست: جنگ و صلح، عشق و نفرت، تاریکی و روشنایی، رنج و لذت، بیماری و سلامت، زشتی و زیبایی.
خود شخص، مجموعه‌ای از این تصویرهاست – مجموعه‌ای از ماجراها؛
در‌هم‌تنیدگی عظیمی است از تضادها: نگرانی‌ها، شادی‌ها، رنج‌ها، لذت‌ها، زشتی‌ها، زیبایی‌ها، سیاهی‌ها و سپیدی‌ها.

اما انسان به‌واسطه‌ی سرشتی درونی، با این تضادها بیگانه است؛
او به دنبال صلح است، عشق، لذت، زیبایی و خوبی.
پس سوی دیگر این دوگانگی – رنج، جنگ، زشتی و درد – برایش آزاردهنده است.
و همین تضاد، او را در ناآرامیِ همیشگی نگه می‌دارد. او پیوسته در جست‌وجوست.

در آغاز، شخص در پیِ یافتنِ سویه‌های دلخواهش در جهان تصویرها است: شادی، ثروت، سلامت، رفاه، لذت.
بی‌آن‌که بداند در این جهانِ دوقطبی، هر آن‌چه به دست می‌آوری، هم‌زمان سویه‌ی مخالفش را نیز فعال می‌کنی.

او آن‌قدر در این دورِ باطل گرفتار می‌ماند تا کم‌کم به قوانین این بازی پی می‌برد.
اگر بخت یارش باشد، سرخورده می‌شود – و همین سرخوردگی می‌تواند برای لحظه‌ای او را متوقف کند؛
برای نخستین‌بار از جست‌وجو در جهان تصویرها دست می‌کشد.

این وقفه – که در ظاهر ممکن است افسردگی، بی‌انگیزگی یا ناامیدی نام بگیرد – فرصتی‌ست برای طرح پرسشی بنیادین:
این «چه کسی»‌ست که در حال جست‌وجوست؟
من کیستم؟
این منی که در این جهان تصویرها سرگردان است چیست؟
این "شخصی" که خودم را آن میپندارم کیست؟
او حالا برای اولین بار متوجه خودش میشود...

ادامه دارد.... شاید

#تفحص_خویش
ادامه از قبل....

این "شخصی" که من همیشه فکر می‌کردم خودمم… واقعاً کیه؟

خب، چه سؤال عجیبیه
من که می‌دونم کی‌ام!

من فلانی‌ام، فرزند فلانی، شغلم اینه، دوستام اینان، وقتی ۵ سالم بود اون اتفاق افتاد، ۱۱ سالم که بود اون یکی اتفاق... درگیر اون ماجرای عاطفی بودم و .....وضعیت مالی......

ولی یه لحظه وایسا...



این چیزایی که گفتم، واقعاً خودِ منم؟ یا چیزایی‌ هستند که فقط بهم وصل شدن؟


انگار یه چیزی هست که منم و بعد این چیزا – مثل اسمم، خانوادم، شغلم، خاطره‌ها و ماجراها – بهش وصل شدن؟

مثل تزیینات یه درخت…
خودِ درخته کیه؟


حالا اگه همه‌ی اینا رو کنار بذارم،
اگه بکنمشون از خودم،
اون وقت من همچنان هستم.....

آره هستم، بدون اونها غیب نمیشم، هستم....
اون چیزی که باقی می‌مونه چیه؟


این چیزی که هست چیه؟

انگار یه چیزی همیشه اینجا بوده…

آره عجیبه.... ی چیزی همیشه بوده و بعد همه‌ی این چیزای دیگه بهش وصل شدن.

ولی خود اون، خودِ اون بودنه چیه؟


چرا تا الان متوجه اش نبودم … مگه میشه ....

عجیبه.....

خدایا من کی هستم؟

من همیشه حواسم به چیزایی بود که به "من" چسبیده بودن،
نه اون چیزی که خودش بدونِ همه‌ی اینا هم هست و حضور داره.

و حالا که برای اولین بار دارم یه کم دقیق‌تر نگاه می‌کنم،

چه حس عجیبیه… یه ترکیب از تعجب، سکوت، یه کم ترس حتی...
ولی در عین حال یه حس آشناست.

خیلی آشنا...
انگار همیشه باهام بوده،
با کی بوده؟
نه ...
اون با من نبوده.... اون خود منه.....
چرا تا الان متوجه اش نبودم...

این چیه که اینجاست…؟

من کی هستم؟؟؟

هیس!!!
من کیستم؟

در سکوت بنشینید و به‌آرامی بارها از خودتان بپرسید من کیستم؟ همین‌طور که عمیق‌تر به درون می‌روید لایه‌های سطحی به کناری می‌روند.

۱-من اسمی دارم اما من اسمم نیستم
من کیستم؟

۲-من روابطی دارم اما من آن روابط نیستم
من کیستم؟

۳-من خاطرات واضحی از گذشته دارم اما من آن خاطرات نیستم
من کیستم؟

۴-من آرزوها و رؤیاهایی برای آینده دارم اما من آن افکار نیستم
من کیستم؟

۵-من شادی و غم، هیجان و ترس، عشق و خشم را احساس می‌کنم اما من این احساسات نیستم
من کیستم؟

۷-وقتی تمام چیزهایی که فکر می‌کنم خودم هستم محو شوند. چه چیز باقی می‌ماند؟
....
من کیستم؟

همین‌طور که هم هویت شدگی با افکار و احساسات و تصاویر و گذشته را رها می‌کنید، آن آگاهیِ خالص باقی خواهید ماند، گسترده و خالی همچون آسمان...

* چراغ قوه ای را در نظر بگیرید که خودش را با چیزهایی که آنها را روشن میکند یکی گرفته و بعد از مدتی رفته رفته خودش را صرفا فقط همان چیزها میپندارد، این مطلب چیزی مانند این است که چراغ قوه را از چیزهایی که از آنها آگاه است خالی کنیم تا در پرتو این خالی شدن، ماهیت حقیقی خودش را به یاد آورد.
(نکاتی برای مراقبه گران)

شما با یک خودی به مراقبه می‌نشینید.

مثلاً علی شروع به تفحص خویش می‌کند، علی می‌گوید که من می‌خواهم از افکار و احساساتم خالی شوم . من می‌خواهم افکارم را متوقف کنم.

توجه کنید که این‌طور نیست که بعد از موفقیت در این تمرین یک علی‌ای باقی بماند که این علی حالا دیگر ذهنش آرام شده و از افکار خالی است.

نکته مهم و کلیدی در اینجاست که این علی خودش چیزی جز افکار و تصاویر یا همان ذهن نیست و در نبود افکار و خاموشی ذهن دیگر علی‌ای وجود نخواهد داشت تا از آرامش ذهنش آگاه باشد.

اگر علی همچنان باقی است و از آرامش ذهنش لذت می‌برد، در حقیقت یعنی تمام ماجرا اشتباه و سطحی پیش رفته.

با علی به مراقبه می‌نشیند و بی علی برمی‌خیزد.
قطره‌ای به مراقبه می‌نشیند و اقیانوسی برمی‌خیزد.

در خودشناسی حقیقی ترس‌ها و نگرانی‌های شما از بین نمی‌روند بلکه آن چیزی که این ترس‌ها و نگرانی‌ها به آن متصلند از بین می‌رود.

#تفحص_خویش
"در ارتباط با پست قبل"

«هین بده ای قطره خود را بی‌نَدَم
تا بیابی در بهایِ قطره، یَم

الله الله زود بفروش و بخر
قطره‌ای دِه، بحرِ پُر گوهر ببر

الله الله هیچ تاخیری مکُن
که ز بحر لطف آمد این سخُن»
#مولانا

معنی ابیات:

-ای شخصی که حقیقتاً قطره‌ای بیش نیستی، بهوش باش و بی‌هیچ شک و تردیدی خود را به دریای هستی بیکران بسپار و قطره بودن را رها کن تا در ازای آن، دریای بیکران را بدست آوری.

-تو را به خدا هرچه زودتر این قطره (شخص) را بفروش تا در مقابل آن اقیانوسی بخری. قطره‌ای را بده تا دریایی پر گهر بدست آوری.

-تو را به خدا در این امر تاخیر نکن. چرا که این سخن از سر لطف آمده است.
"زندگی من نیز مانند زندگی شما توالی اتفاقات است.فقط اینکه من از آنها جدا هستم و این نمایش گذرا را همانند یک نمایش گذرا میبینم در حالیکه شما به چیزها میچسبید و همراه با آنها حرکت میکنید."
#نیسارگاداتا ماهاراج

My life is a succession of events, just like yours. Only I am detached and see the passing show as a passing show, while you stick to things and move along with them.
- #Nisargadatta Maharaj
"اندیشه می‌کنی که رهی از زحیر و رنج
اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر"
#مولانا

معنی بیت:
قصد داری تا با فکر و خیال از غم و رنج رها شوی غافل از اینکه خودِ این افکار سرچشمه تمام آن غم و رنج هستند.


"ادراک حقیقت خویش پیشاپیش در اینجا وجود دارد. وضعیت رها بودن از افکار تنها وضعیت حقیقی است."
#رامانا ماهارشی

"از درون خویش این آوازها
منع کن تا کشف گردد رازها"
#مولانا

پرسشگر: مراقبه چیست و چه کاربردی دارد؟

#نیسارگاداتا ماهاراج: تا زمانی که مبتدی هستید، مراقبه‌های رسمی خاص یا عبادات ممکن است برای شما مفید باشد. اما برای جوینده حقیقت فقط یک مراقبه وجود دارد - امتناع سختگیرانه از پروراندن افکار. رهایی از افکار خودش مراقبه است.

پرسشگر: چگونه انجام می‌شود؟

ماهاراج: شما با اجازه دادن به جریان افکار و تماشای آنها شروع می‌کنید. همین عمل مشاهده کردن، ذهن را کند می‌کند تا کاملاً متوقف شود. وقتی ذهن آرام شد، آن را آرام نگه دارید. از آرامشش خسته نشوید، در آن بمانید، به ژرفای آن فرو روید.

*عکس اشاره‌ای است به وقفه در جریان افکار.
«هنگامی‌که تمام باورها، خیالات و تصورات خودت درباره اینکه چه کسی هستی و رهایی چیست را کنار بگذاری و کاملاً خالی بمانی آنگاه همین رهایی است.»
#موجی

«همان‌طور که خورشید در آسمانی پوشیده از ابرهای متراکم دیده نمی‌شود، خویش حقیقی فرد نیز در ذهنی که با ابرهایِ انبوهِ افکار تاریک گشته، قابل‌دیدن نیست.»
#راماناماهارشی

——————————————————-


مطلبی پیرامون متن‌های بالا:

مجموع باورها، خیالات و تصورات در متن اول و انبوه افکار متراکم در متن دوم چه چیزی را شکل می‌دهند؟

جواب: من-شخص یا من ذهنی.
یعنی همان چیزی که تو گمان میکنی هم‌اکنون همان هستی یعنی همین علی – مریم – امیر.

سؤال دیگر:
در نبود افکار این شخص که خودش مجموعه‌ای از افکار و تصاویر است کجا می‌رود؟

با این سؤال بمانید.


موضوع دیگر: در نبود این افکار یا در نبود این شخص، تو همچنان هستی. آن چیزی که در نبود این شخص همچنان هست چیست؟


مطلقاً به سؤالها جواب ذهنی ندهید بلکه تعمق کنید و در عمقشان فرو روید.

#تفحص_خویش
When you drop all your ideas, fantasies, and projections about who you are and what freedom is and remain completely empty, this is freedom. #Mooji

Just as the sun cannot be seen in a densely clouded sky, so one’s own Self cannot be seen in a mind-sky which is darkened by a dense cloud of thoughts.
#RamanaMaharshi
Morning in Madrid
Nightnoise
Nightnoise - Morning in Madrid

#Music
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«من»
ادراکی عمیق‌ بر مشاهده‌گری - #موجی
2025/07/08 12:05:56
Back to Top
HTML Embed Code: