Telegram Web Link
مفهوم "خرقه قدرت" در دیوان خطائی

یقینناً درک شاه اسماعیل به عنوان پیر و صوفی در طریقت صفوی نمی‌توانسته جدای از چارچوب‌های نظری موسس طریقت صفوی یعنی شیخ صفی‌الدین اردبیلی باشد. به همین خاطر، ارجاع به "نکات تاسیسی" شیخ صفی‌الدین اردبیلی و نوع نگاه او به "تجربه نبوی" و راه‌های اتصال دوباره "حکمت و حکومت" و جبران دوپاره‌گی بدن قدرت و بدن دیانت که با رحلت پیامبر منجر به تاسیس "نهاد خلافت" و "جنبش امامت" و سپس بازسازی "نهاد سلطنت" در جهان اسلام شد به انحاء گوناگون با "سنت خطائی" مرتبط است. البته ناگفته نماند که وقتی به جریان‌های مرتبط با شیخ جنید و شیخ حیدر نظر می‌اندازیم متوجه نوعی "موتاسیون فکری" می‌شویم که شاید به این پر رنگی در نگاه‌های تاسیسی شیخ صفی‌الدین اردبیلی وجود نداشت اما محتملاً بذرهایش به صورت پنهانی موجود بود. شاه اسماعیل در غزل ۳۹۹ در دیوان خطائی جایگاه نظری خود را اینگونه صورتبندی می‌کند:


محمد گئیدی قدرت خرقه‌سینی
اونا امت اولان انسان دگولمی؟

علی‌دور اولیالر سری ایچره
موالی‌لره اول، ایمان دگولمی؟

"خطائی" جمله‌سی‌نون کمتری‌دور
اوزون بیله‌نه یول، آسان دگولمی؟


اما اجازه دهید این ابیات را که "عصاره نظری" شاه اسماعیل است را بشکافیم و ببینیم که او چه چارچوبی را صورتبندی کرده است؟ او صراحتاً می‌گوید که نبی "خرقه" به تن کرده است و این اشارت به نسبت تصوف و قداست نبوت دارد. به عبارت دیگر، صوفیان وارثان حقیقی "محمد" هستند و اگر بپذیریم که طبق سنت نبوی "رسول" الگو و سرمشق است (فی رسول الله اسوه حسنه) -آیه ۲۱ سوره احزاب- آنگاه ورود رسول به ساحت قدرت هم "سرمشق" برای صوفیان است. به تعبیر دقیق‌تر، شاه اسماعیل در حال تبیین مبانی ورود طریقت صفوی (و در راس آن شخص خودش) به حوزه حکومت است و این ورود را امری غیر-نبوی یا خلاف سنت نبوی نمی‌داند. ما می‌دانیم که یکی از نقدهای زهرآگین علیه شاه اسماعیل صفوی توسط فضل‌الله بن روزبهان خنجی مشهور به خواجه ملای اصفهانی (۱۴۵۰-۱۵۲۲) ساماندهی شده بود. او که از عالمان دین بود و با شیخ حیدر و شاه اسماعیل دشمنی کینه‌توزانه داشت و این کینه او باعث شد که به دربار شیبک‌خان ازبک فرمانروای ماوراء‌النهر پناهنده شود و حتی پس از شکست شاه اسماعیل در چالدران دو قصیده به زبان ترکی و فارسی در مدح سلطان سلیم فاتح چالدران سرود و از او خواست که سر شاه اسماعیل را نیز از تن جدا کند. (پارسادوست، ۱۳۸۷. ۲۸-۲۹) اما سوال اینجاست که ریشه این نقدها به شاه اسماعیل چه است؟ به نظرم علمایی چون روزبهان خنجی دچار یک سردرگمی نظری در مواجهه با شاه اسماعیل و تعریف او از نسبت حکمت و حکومت شده بودند. زیرا در نظر بسیاری از علمای آنروزگار صوفی باید اهل عزلت و مراقبت باشد و حکومت و سیاست عرصه دوز و دغل و عنف و سرکوب است و این دو با هم جمع نمی‌شوند. شاید بهمین دلیل هم بود که عالمی مانند روزبهان خنجی وقتی درباره شیخ صفی‌الدین اردبیلی سخن می‌گفت از او به نیکی یاد می‌کرد ولی شیخ جنید و حیدر و سرآخر شاه اسماعیل را "اهل فتنه" می‌خواند. اما واقعاً با این رویکرد می‌توان ظهور شاه اسماعیل صفوی که تلاش کرده بود "خرقه" و "نبوت" و "سلطنت" را با هم در یکجا جمع کند تبیین کرد؟ همانطور که پیشتر گفتم صوفیان روایت قرآنی درباره "طالوت" را دقیق خوانده بودند و می‌دانستند که "محمد" در زبان قرآن به عنوان "الگو" تعیین شده بود و سیره عملی او در مکه (مراقبه و تزکیه) و در مدینه (تاسیس حکومت) را هم به تواتر مطالعه کرده بودند پس جمع حکمت و حکومت را امری غریب نمی‌توانستند بپندارند.

سیدجواد میری

(بخش سوم)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل


@seyedjavadmiri
👍7
مفهوم "خرقه قدرت" در دیوان خطائی


به سخن دیگر، آنچه علمایی همچون روزبهان خنجی را آشفته کرده بود این بود که تفسیر "شاه-صوفی" نظم ذهنی زمانه را به هم ریخته بود و همین آشفتگی ذهنی باعث شده بود که آنها نتوانند تحولات زمانه را که از سنتز دو مفهوم به ظاهر جدا (یعنی حکومت و عرفان/تصوف) پدیدار شده بود را به درستی درک کنند. شاه اسماعیل به صراحت محمد را صاحب خرقه (نماد اتصال به عالم غیب) می‌داند که وارد عرصه سیاست شده است. سپس به مفهوم "امت" اشاره می‌کند و می‌خواهد ما را به این نکته واقف کند که دیالکتیکی بین قدرتِ برآمده از خرقه و امت وجود دارد. اما او در همینجا متوقف نمی‌شود بل می‌خواهد ما را با تبار سیاسی خود هم آشنا کند. علی را معرفی می‌کند که الگوی حکومت مبتنی بر ولایت است و "موالیان" (پیروان ولایت) به او اقتدا می‌کنند و شیوه حکمداری که شاه اسماعیل در نظر دارد ذیل این سنت قرار می‌گیرد. البته همانطور که پیشتر اشاره کردم در طول تاریخ اسلام (حداقل در جهان تشیع) چهار مدل ظهور کرده است که یکی با مفهوم "امام" گره خورده است و دومی با مفهوم "فیلسوف/حکیم" پیوند خورده است و سومی با مفهوم "صوفی/عارف" مرتبط شده است و چهارمی هم با مفهوم "فقیه" گره خورده است. هر کدام از این الگوها خود را در نسبت با "سنت نبوی" و ولایت خود را در "امتداد ولایت نبی" صورتبندی کرده‌اند و شاید جالب باشد بدانیم که هر کدام هم از منظر خود نبی را یا "امام" یا "صوفی" یا "فیلسوف" و یا "فقیه" دانسته‌اند. اما نکته‌ای که من می‌خواهم به آن اشاره کنم این است که این الگوهای نظری با تمامی شباهتها و قرابتهایی که ممکن است در ساختار مفهومی و حتی مبانی با هم داشته باشند ولی مترادف همدیگر نیستند بل با هم تفاوتهایی در بنیادهایشان دارند که این تفاوتها باعث می‌شود ما به صراحت قائل به چهار پارادایم گوناگون بشویم که هر کدام به نحو منحصر به فردی الگویی درباره نسبت "حکمت و حکومت" ارائه دهند. البته نقش "حافظه" را نباید اندک شمارد. زیرا عبور از هر مرحله به مرحله دیگر واقعاً یک "گسست" ایجاد کرده است اما با کمک از حافظه نوعی پیوند در ذهن و زبان جامعه شکل می‌گیرد و "ما" چنین می‌پنداریم که "در-امتداد" تجربه نبوی و امکان علوی هستیم. به زبان دیگر، نبوت و امامت قداست ویژه‌ای در بین "موالی‌لر" (شیعیان) دارد که تجربه فلسفی و تجربه عرفانی و تجربه فقهی در نسبت با آن دو خود را بازسازی می‌کند. تا آنجائیکه به نمونه شاه اسماعیل مربوط می‌گردد این نکته حائز اهمیت است که او تجربه صوفیانه را ذیل تجربه نبوی-علوی صورتبندی می‌کند و معتقد است که هم محمد و هم علی "خرقه قدرت" به تن کرده‌اند و او هم در همین سنت قرار دارد و حکومتی که او (با صفت کمتری‌دور= از همه کمتر) پایه‌گذاری کرده است سرچشمه‌اش نبوت و ولایت است و امتی که بر اساس چشم‌انداز تصوف ساماندهی شده است مبتنی بر "یول" (یا همان صراط مستقیم) است. به تعبیر دیگر، ما باید التفات به این نکته داشته باشیم که در تاریخ تشیع دغدغه بنیادینی وجود داشته است و آن پیوند "حکمت و حکومت" بوده است و این دغدغه به انحاء گوناگون و با صور مختلف و با ابتناء بر منابع فکری موجود همچون فلسفه و تصوف و فقه خود را بازسازی کرده است و در آینده هم این دغدغه از بین نخواهد رفت. به عبارت دیگر، همانگونه که مشاهده می‌کنیم "دیوان خطائی" صرف مجموعه اشعار یک شاعر ایرانی به زبان ترکی نیست بل تلاش‌های نظری و عملی یک عارف است که حکومتی را پایه‌گذاری کرد که کماکان چارچوب‌هایش و دغدغه‌هایش با ماست و به نوعی در تلاطمات جهانی هم حضور دارد. بنابراین باید میراث این شاه-صوفی را جدی گرفت و دیوان خطائی را در چشم‌اندازی جهانی مورد بازخوانی تطبیقی قرار داد. در نگاه من این مطالعه تطبیقی می‌تواند بین اسکندر مقدونی و مارکوس اورلیوس و شاه اسماعیل انجام شود. اسکندر در سنت فلسفه مشائی و مارکوس اورلیوس در سنت حکمت رواقی و شاه اسماعیل هم در سنت تصوف و حکمت ذوقی قرار دارند و مقایسه‌ای بین این فیلسوف-شاه و حکیم-شاه و صوفی-شاه می‌تواند چشم‌اندازهای نوینی پیش روی ما بگشاید و بیش از پیش جایگاه جهانی شاه اسماعیل صفوی را روشن‌تر کند.

سیدجواد میری

(بخش چهارم)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل


@seyedjavadmiri
👍7
ایرانشهر و دیوان ترکی شاه اسماعیل

فیروز منصوری کتاب "رازهایی در دل تاریخ" را در سال ۱۳۵۷ نوشته است. او مدعی بود که شاه اسماعیل صفوی شاعر نبوده و دیوانی هم به زبان ترکی نداشته است. اما این پروژه "دیوان‌زدایی" از شاه اسماعیل را چگونه می‌توان در اجتماع فکری ایران تصحیح کرد؟ به عبارت دیگر، آیا می‌توان با ابتناء بر مستندات ذهن‌های پرسشگر را بیدار کرد؟ البته ما می‌دانیم که در فضای کنونی هر کس سخن از دیوان ترکی شاه اسماعیل صفوی بزند متهم به "قومگرایی" و "پانترکیسم" و "ایران‌ستیز" خواهد شد و در مقابل هر کس دیوان ترکی شاه اسماعیل صفوی را انکار کند به عنوان "ایران‌دوست" و "غیر‌قومگرا" شناخته می‌شود. حال در این وضعیت چگونه می‌توان چارچوب و معیاری پیدا کرد که نه این انگ‌ها را خورد و همزمان "فکت‌های تاریخی" را هم در مجامع علمی به کرسی نشاند؟ آیا روشی تحلیلی-تاریخی برای اثبات مدعا وجود دارد؟ البته باید بین سنخ انگ‌ها تمایز قائل شد. برخی از انگ‌ها از مختصات جوامعی است که دچار "جمود" شده‌اند و "حرکت" در این نوع جوامع خود ذنب بزرگی است. شهید مطهری در قصه "منطق ماشین‌دودی" این سنخ از انگ را که مشخصه جوامع یا زمانه‌های جمود است را خوب تشخیص داده بود. من این نظریه شهید مطهری را در کتاب "منطق ماشین‌دودی: مطهری و جامعه‌شناسی آلترناتیو" (میری، ۱۳۹۴)* کامل توضیح داده‌ام. به عبارت دیگر، نا-فهمی سیستماتیک که منبعث از منطق ماشین دودی (بخوانید خشم علیه حرکت و پویایی که اریک فروم با مفهوم "نکروفیلیک از آن یاد می‌کند) است مداوا نخواهد شد مگر "حرکت" فراگیر شود.

سیدجواد میری


#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
(بخش اول)


*میری، سید جواد. منطق ماشین‌دودی: مطهری و جامعه‌شناسی آلترناتیو. ناشر: آکادمی مطالعات ایرانی لندن، ۱۳۹۴.

@seyedjavadmiri
👍13👎9
ایرانشهر و دیوان ترکی شاه اسماعیل

پیشتر این پرسش را مطرح کردیم که آیا روش تحلیلی-تاریخی برای اثبات مدعا وجود دارد که بتوانیم "ایجاد اقناع" کنیم بی‌آنکه متهم به جانبداری گردیم. یکی از سرآمدان این روش در مطالعات تاریخی در حوزه احادیث علامه عبدالحسین امینی فقیه نامدار تبریزی نویسنده کتاب "الغدیر" است. من در اینجا در باب محتوای الغدیر و مناقشه‌های بین اهل تسنن و اهل تشیع به معنای فقاهتی آن بحث نمی‌کنم بل آنچه مد نظرم هست این موضوع است که چگونه می‌توان برای اهل تامل و صاحبان تفکر ایجاد اقناع کرد. به عنوان مثال، علمای مسلمان درباره "غدیر" در طول تاریخ دچار اختلاف شدند و برخی کاملاً این روز مهم را انکار می‌کردند و برخی هم تلاش می‌کردند به انحاء گوناگون وقوع واقعه غدیر را با استناد به مستندات تاریخی به اثبات برسانند اما نتیجه دقیقاً برعکس می‌شد. علامه امینی هوشمندی به خرج داد و به جای اینکه "روش گذشتگان" را بی‌ثمر تکرار کند "رویکرد جدیدی" اتخاذ کرد. رویکرد او در این مناقشه ارجاع به "منابع خودی" نبود بل "منابع غیرخودی" را معیار سنجش و ارزیابی برای تحلیل واقعه غدیر قرار داد. او در این اثر با هدف اثبات سند حدیث غدیر و اهمیت آن در جهانبینی اسلامی به طور گسترده‌ای از منابع اهل سنت بهره برد. وی در جلد اول کتاب، سند حدیث غدیر را با استناد به روایات و آثار اهل سنت از صحابه و تابعین تا علمای قرن چهاردهم قمری، بررسی می‌کند. در واقع، علامه امینی در الغدیر، با این روش که مبتنی بر "روایت‌های غیرخودی" است نشان می‌دهد که موضوع غدیر یک "رخداد تاریخی" است که وجودش را نمی‌توان انکار کرد و نتیجه‌ای که از این روش می‌خواهد بگیرد "ایجاد وحدت" بین چشم‌اندازهای مخالف است. حال اگر ما بخواهیم درباره سندیت دیوان شاه اسماعیل صفوی از روش علامه امینی الهام بگیریم چگونه باید مسیر تحقیق خود را ساماندهی کنیم که روایت نادرست "فیروز منصوری" معیار نشود و ضمناً "انگ جانبداری" هم به ما نخورد؟

سیدجواد میری


#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
(بخش دوم)



@seyedjavadmiri
👍22👎1
ایرانشهر و دیوان ترکی شاه اسماعیل


پیشتر به کتاب "تذکره تحفه سامی" نوشته سام میرزا صفوی اشاره کرده بودیم که او در این کتاب به دیوان شاه اسماعیل اشاره کرده است. ما می‌دانیم که سام میرزا پسر شاه اسماعیل است و طبق قاعده "اهل‌البیت ادری بما فی‌البیت" (یعنی اهل خانه آگاهترند به آنچه در خانه است) به ذوق شعری پدر به سه زبان ترکی و فارسی و عربی اشاره کرده است ولی امروز ما فقط به دیوان ترکی او و برخی اشعار فارسی و عربی شاه اسماعیل دسترسی داریم. اما اجازه دهید با روش علامه امینی به موضوع بپردازیم و ببینیم نویسندگان و متفکرانی که از بنیانگذاران مکتب ناسیونالیسم باستانگرا بودند چه نظری درباره "دیوان خطائی" شاه اسماعیل صفوی دارند؟ آیا آنها هم مانند فیروز منصوری منتسب کردن دیوان خطائی به شاه اسماعیل صفوی را رد می‌کنند یا نظرشان تایید دیدگاه من است؟ در روزگار شاه سلیمان صفوی* (۱۶۴۸-۱۶۹۴) یکی از نوادگان شیخ زاهد گیلانی که پیر طریقت شیخ صفی‌الدین اردبیلی بود و نامش شیخ حسین پیرزاده زاهدی است کتابی نوشته است با عنوان "سلسله‌النسب الصفویه" که درباره نسب‌نامه پادشاهان صفوی است. شیخ حسین پیرزاده زاهدی پسر شیخ ابدال زاهدی پسر شیخ امیر می‌باسد که در عهد سلطنت شاه عباس کبیر تولیت آستانه صفویان در اردبیل بعهده پدر همین مولف کتاب بوده است. نکته جالب این است که این کتاب توسط ادوارد براون به چاپ رسیده است و ایرانشهر مقدمه‌ای در برلین بر این کتاب نگاشته است. اما پیش از اینکه ببینیم ایرانشهر چه درباره شاه اسماعیل و دیوانش و زبانش گفته است اجازه دهید کند و کاوی در این موضوع کنیم که او کیست؟ حسین فرزند حاج میرزا کاظم، از پزشکان مشهور آذربایجان، در شهر تبریز در سال ۱۲۶۲ متولد شد. حسین کاظم‌زاده موسس نشریه "ایرانشهر" در برلین بود که بین سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۷ در آلمان منتشر می‌شد و در بسیاری از شهرهای ایران پخش می‌شد. کسانیکه با این مجله (که محفل ناسیونالیست‌های افراطی بود) همکاری می‌کردند شامل محمد قزوینی، عباس اقبال آشتیانی (طراح امنیتی کردن مفهوم زبان ترکی و زبان عربی در ایران)، مشفق کاظمی، صادق رضازاده شفق، رشید یاسمی (طراح بحث نژادی و صورتبندی پیوستگی نژادی را به پیروی از مباحث نژادی در آلمان و اروپا در ایران صورتبندی کرد)، و ابراهیم پورداوود (طراح زرتشتیگری در ایران معاصر) بودند. به عبارت دیگر، وقتی که درباره حسین کاظم‌زاده سخن می‌گوییم به نوعی در باب یکی از پیشگامان مکتب ناسیونالیسم باستانگرا بحث می‌کنیم که به دنبال برساختن روایتی باستانگرایانه از ایران نوین بودند و بهمین دلیل پس از مدتی حتی نام خانوادگی خود را به "ایرانشهر" تغییر داد.

سیدجواد میری


#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
(بخش سوم)


*سلیمان فرزند شاه عباس دوم و نکهت خانمِ چرکس بود که از ولایات قفقازیه ایران در دوران صفوی بود.

@seyedjavadmiri
👍17👎2
ایرانشهر و دیوان ترکی شاه اسماعیل

اهل تحقیق، ایرانشهر را ناسیونالیست سرسخت معرفی کرده‌اند و این بدان معناست که سخنان او در باب موضوعات مناقشه‌برانگیز در باب "زبان" و "زبان ترکی" و "شاه اسماعیل" همچون وحی منزل برای پیروان ناسیونالیسم باستانگرا محسوب می‌شود. حال بیایید ببینیم او درباره دیوان شاه اسماعیل چه می‌گوید؟ او "شاه اسماعیل و ... این خانواده عالی‌نژاد [را] خالق ایران امروزی" (ایرانشهر در مقدمه کتاب سلسله‌النسب، ۱۳۴۳. ۴)* می‌خواند و می‌گوید:

"شاه اسماعیل خود هادی و پیشوای ملت در تعصب بود و عصبیت ملی را بجائی رسانده بود که بر ضد سلطان سلیم خود را خطائی تخلص داده و بر ضد سلطان مزبور که اشعار فارسی میسرود او اشعار ترکی میگفت ..." (ایرانشهر در مقدمه کتاب سلسله‌النسب، ۱۳۴۳. ۶).

در همین چند جمله به چند پرسش مهم پاسخ داده شده است. پرسش اول درباره شاعر بودن یا نبودن شاه اسماعیل که فیروز منصوری آن را انکار کرده بود ما می‌بینیم که ایرانشهر آن را تایید کرده است. پرسش دوم اینکه زبانی که او به آن شعر سروده بود "آذری" نبوده بل "ترکی" است و سوم اینکه "خطائی" تخلص شاه اسماعیل بوده و ساخته و پرداخته اورینتالیست‌ها یا پانترکان و تجزیه‌طلبان نیست. به عبارت دیگر، با اتخاذ روش تحلیل علامه امینی که به کتب مخالفین برای اثبات مدعای خود استناد می‌کرد ما هم با این روش نشان دادیم که بحث از دیوان خطائی در زمان صفویه هم توسط فرزند او سام میرزا و هم توسط شیخ حسین پیرزاده زاهدی از احفاد شیخ زاهد گیلانی مطرح و مستند شده بود و هم توسط یکی از معتبرترین نظریه‌پردازان ناسیونالیسم باستانگرا در قرن بیستم یعنی ایرانشهر مطرح و مستند شده است. بنابراین آنچه امروز باید استراتژی ما باشد رویکرد تدافعی در برابر گفتمان ناسیونالیسم باستانگرا نباید باشد بل اتخاذ رویکردی تهاجمی و ایجاد بدیل باید باشد. مقصودم از ایجاد بدیل این است که ما نباید هر بار درباره اصالت متون ترکی در بستر ایران از منظر تدافعی سخن بگوییم. زیرا اصالت متون ترکی ایرانی مسجل است و آنچه نیاز به کار و پژوهش دارد "بازخوانی" مفاهیم و مضامین این آثار و خوانش مقارنه‌ای بین متون کلاسیک ترکی و فارسی و عربی در بستر ایران به مثابه جزیی از "تمدن اسلامی" است. یکی از خلط‌های معرفتی که سیدجواد طباطبایی ایجاد کرد این بود که می‌گفت "ایران بیرون از خلافت اسلامی است" و این سخن دستاویزی شده است برای کسانیکه ایران و اسلام و تشیع را در مقابل هم قرار می‌دهند و به دنبال "مدل اسپانیایی" در مورد ملیت و مذهب هستند. زیرا در اسپانیا اسلام و اسپانیایی بودن در مقابل هم قرار گرفت و سرانجام منجر به قتل و عام مسلمانان و پاکسازی اسپانیا از اسلام شد و اسپانیایی بودن به معنای ضد اسلام بودن تحدید شد. اما نکته اینجاست که ایران در دوران طولانی اموی و عباسی بخشی از خلافت هم بود ولی از آن مهمتر مفهوم "تمدن اسلامی" است که نه تنها ایران بخشی از آن است بل به عنوان یکی از طراحان کلیدی آن هم بوده است و حتی امروز به انحاء گوناگون عقلانیت فلسفی و حکمی و عرفانی آن را به صور گوناگون تغذیه می‌کند. بنابراین سخن گفتن از "دیوان خطائی" مترادف با قومگرایی نیست بل به گفته ایرانشهر متذکر شدن در باب "همبستگی اجتماعی" در ایران است که شاه اسماعیل و صفویه پایه‌گذاران آن بوده‌اند. ایرانشهر اینگونه در این‌باره سخن می‌گوید:

"یقین باید کرد که اگر صفویه، بیرق تشیع را بلند نکرده و تمام افراد ملت ایران را زیر پرچم آن گرد نیاورده و آن آتش جهانسوز را در کانون دلهای ایرانیان نیفروخته بودند، امروز ایران دارای استقلال سیاسی نبود" (ایرانشهر در مقدمه کتاب سلسله‌النسب، ۱۳۴۳. ۶).



سیدجواد میری


#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
(بخش چهارم)

*شیخ حسین پیرزاده زاهدی، سلسله‌النسب صفویه. انتشارات ایرانشهر، چاپ برلین، ۱۳۴۳.


@seyedjavadmiri
👍21👎1
خدایا شکرت!


@seyedjavadmiri
👍22
The Safavid era (1501–1722) is one of the most important in the history of Persian culture, celebrated especially for its architecture and art, including miniature paintings that frequently represent singers and instrumentalists. Their presence reflects a sophisticated tradition of music making that was an integral part of court life, yet it is one that remains little known, for the musicological literature of the period is rather thin. There is, however, a significant exception: the text presented and analysed here, a hitherto unpublished and anonymous theoretical work probably of the middle of the sixteenth century. With a Sufi background inspiring the use of the nay as a tool of theoretical demonstration, it is exceptional in presenting descriptive accounts of the modes then in use and suggesting how these might be arranged. As it also gives an account of the corpus of rhythmic cycles it provides a unique insight into the basic structures of art-music during the Safavid rule.
@seyedjavadmiri
👍2
عصر صفوی (۱۵۰۱–۱۷۲۲) یکی از مهم‌ترین دوره‌های تاریخ فرهنگ ایرانی است که به‌ویژه به‌خاطر معماری و هنرش، از جمله نقاشی‌های مینیاتوری که اغلب نمایانگر خوانندگان و نوازندگان ساز هستند، تجلیل می‌شود. حضور آنها منعکس کننده سنت پیچیده ساخت موسیقی است که بخشی جدایی ناپذیر از زندگی درباری بود، با این حال این سنت کمی شناخته شده است، زیرا ادبیات موسیقی شناسی آن دوره نسبتاً ضعیف است. با این حال، یک استثنای مهم وجود دارد: متن ارائه شده و تحلیل شده در اینجا، یک اثر نظری تا کنون منتشر نشده و ناشناس احتمالاً مربوط به اواسط قرن شانزدهم. با پیش‌زمینه‌ای صوفیانه که الهام‌بخش استفاده از «نه» به‌عنوان ابزاری برای اثبات نظری است، در ارائه گزارش‌های توصیفی از حالت‌های مورد استفاده و پیشنهاد چگونگی چیدمان آنها در توالی‌های پیچیده استثنایی است. همانطور که شرحی از مجموعه چرخه های ریتمیک ارائه می دهد، بینشی منحصر به فرد از ساختارهای اساسی هنر-موسیقی در طول قرن اول حکومت صفویه ارائه می دهد.

@seyedjavadmiri
👍10👎1
تیم فوتسال ایران ۳ بر ۱ تیم جمهوری خلق چین را شکست داد و راهی جام جهانی شد. خسته نباشید دختران ایران‌!!!


@seyedjavadmiri
👍20👎5
نگاهی مقارنه‌ای بین اسکندر کبیر، مارکوس اورلیوس و شاه اسماعیل

آیا می‌توان این سه شخصیت تاریخی را با هم مورد مقایسه قرار داد؟ تا جائیکه مطلع هستم تاکنون هیچ پژوهشی درباره این سه شخصیت در یک اثر مستقل انجام نشده است. البته مطالعات خوبی درباره اسکندر مقدونی و مارکوس اورلیوس و اینکه مارکوس اورلیوس چگونه درباره اسکندر مقدونی میاندیشیده است وجود دارد ولی اینکه پژوهشی مقارنه‌ای درباره اهمیت و جایگاه این سه شخصیت در کنار هم انجام شده باشد من سراغ ندارم. شاید به این نکته بتوان مطلب دیگری هم افزود و آن اینست که آیا ما مطالعات انتقادی درباره جایگاه هر کدام از این سه شخصیت به عنوان "حکیم-حاکم" داریم یا خیر؟‌ به نظرم درباره اسکندر و اورلیوس در سطح جهانی مطالعات انتقادی جالبی داریم ولی درباره شاه اسماعیل به عنوان "حکیم-حاکم" تاکنون مطالعات انتقادی در مستوای جهانی صورت نگرفته است. این امر خود موجب شده است که قرار دادن شاه اسماعیل در کنار دو شخصیت دیگر به نوعی مسئله "عدم سنخیت" درباره مطالعات انتقادی تطبیقی را ایجاد کند. به سخن دیگر، مطرح کردن اسکندر و اورلیوس به مثابه نمونه‌های جهانی امری "طبیعی" جلوه کند ولی سخن گفتن از شاه اسماعیل که از "دارالارشاد اردبیل" برخاسته است موجه جلوه نکند. اما با نگاهی به رئوس گزارش‌ها که مقارن با ظهور شاه اسماعیل در جهان آن روز بود ما را به این نکته رهنمون خواهد کرد که او صرفاً یک شخصیت محلی و پادشاه ایرانی مطرح نبوده است. از همان ابتدای حضورش در صحنه تاریخ اوائل قرن شانزدهم میلادی او به عنوان "رهبر انقلابی" یک جنبش شیعی جدید در غرب ایران مورد توجه شرق و غرب عالم قرار می‌گیرد. خبر به قدرت رسیدن شاه اسماعیل تقریباً بلافاصله و با منظور کردن وسائل ارتباط جمعی آن روزگار به اروپا می‌رسد و طیف گسترده‌ای از واکنش‌ها را برمی‌انگیزد. برخی از ناظران امیدوار بودند که او به شاهزادگان مسیحی اروپا در حمله به عثمانی‌ها بپیوندد و دیگران او را رهبر انقلابی در ساحت اقتصادی و اجتماعی می‌دیدند که عدالت را برای فقراء و محرومان به ارمغان خواهد آورد و آثارش ممکن است باعث اصلاحاتی مشابه تحولات اجتماعی در اروپا گردد. اما بودند دیگرانی که در سیمای شاه اسماعیل نشان‌هایی از یک منجی آخرالزمانی می‌دیدند و ظهور او را به عنوان جاری شدن مشیت الهی قلمداد می‌کردند. تحلیلگران اومانیست در ایتالیا و جاهای دیگر اروپا به چند دسته تقسیم شده بودند و ما می‌توانیم در آراء برخی از آنها ابراز تردید شدید و در برخی دیگر ابراز امیدواری عمیق نسبت به "ظهور اسماعیل" را مشاهده کنیم. البته گردش اطلاعات درباره شاه اسماعیل سیال،‌ غیرقابل پیش‌بینی و مبتنی بر متغیرهای محلی بود و البته نباید نقش صنعت چاپ جوان در انتقال و تغییر "داستان صوفی" (Sophy) در سراسر اروپای رنسانس ایفاء کرد. (Meserve, 2014)* اما هیچگاه قصه صوفی با داستان‌های اسکندر فیلسوف و اورلیوس رواقی مورد مقایسه قرار نگرفت. شاید طرح این موضوع خالی از لطف نباشد.

سیدجواد میری


#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
(بخش اول)

*Meserve, Margaret (2014). "The Sophy: News of Shah Ismail Safavi in Renaissance Europe". Journal of Early Modern History, 18 (6), 579-608.

@seyedjavadmiri
👍5👎2
نگاهی مقارنه‌ای بین اسکندر کبیر، مارکوس اورلیوس و شاه اسماعیل


هنگامیکه به بیوگرافی این سه شخصیت می‌نگریم به نکاتی می‌رسیم که دارای مشابهت‌هایی چشمگیر می‌باشد. هر سه نسبتی با "حکمت نظری" دارند. اسکندر کبیر (۳۵۶-۳۲۳) پیش از میلاد مسیح در تاریخ جهان ظهور کرد. در سنین نوجوانی بین ۱۳ الی ۱۶ سالگی تحت تعلیم ارسطو فیلسوف بزرگ یونانی قرار گرفت. فلسفه و اخلاق و شعر از دروسی بودند که او از ارسطو آموخت و در کنار آن اسکندر فنون نظامی و رزمی را هم به خوبی فرا گرفت. (Peter Green, 1991)

مارکوس اورلیوس (۱۲۱-۱۸۰) پس از میلاد مسیح به عنوان یکی از امپراطوران بزرگ رم نقش‌آفرینی کرد. او توسط اساتید بزرگی همچون فرونتو (Fronto) و هرودس آتیکوس (Herodes Atticus) و جونیوس روستیکوس (Junius Rusticus) به ترتیب بلاغت و ادبیات یونانی و حکمت رواقی را آموخت. البته آنچه به او و آراء و نظرات او غناء بخشید "حکمت رواقی" بود که در جان و زبان او ماواء گزید و شالوده جهانبینی و حکومت او را شکل داد و سرآخر منجر به نوشته‌های او با عنوان "تاملات" گردید. (Anthony Birley, 1999) اما جنبه مهم دیگر در زندگی این حکیم رواقی فرا گرفتن فنون کشتی و ممحض شدن در ابزار آلات جنگی بود که او را به سرداری جهانگیر تبدیل کرد.

سپس می‌رسیم به شاه اسماعیل صفوی که در سال ۱۴۸۷ متولد شد و در سال ۱۵۲۴ در جوانی دارفانی را وداع گفت. او هم مانند اسکندر عمر زیادی نکرد. اسماعیل در محیط دینی‌ی که صوفیان در آن نقش کلیدی داشتند پا به عرصه وجود گذاشت. پدر و اجدادش تا شیخ صفی‌الدین اردبیلی از بزرگان تصوف در جهان بودند و آوازه آنها از اردبیل تا مدیترانه و یونان و شام و اروپا کشیده شده بود. او از سنین کودکی تحت تعلیم اساتید بزرگ با الهیات و ادبیات عربی و فارسی و ترکی و تصوف آشنا شد. یکی از اساتید مهم او در گیلان مولانا شمس‌الدین لاهیجانی بود که او را با احکام و اصول مذهب شیعه آشنا کرد. در کنار تعلیمات نظری او با فنون جنگی و ورزش‌های رزمی و کشتی آشنا شد و در ساحت رزم و جنگ به فرماندهی بزرگ تبدیل گشت. او در کنار اینها با سیاست و آراء حکمرانی هم از نزدیک آشنا شد و یکی از امیران که در این راه خدمات شایانی به گشودن افق سیاسی او کمک کرد کارکیا میرزا علی والی لاهیجان در گیلان بود. البته در کنار این اساتید ما نباید غافل از نقش "اهل اختصاص" که از صوفیان بزرگ و آبدیده و جهاندیده در یاری و آموزش اسماعیل از هیچ کمکی دریغ نکردند، بشویم. آن "هفت نفر صوفی معتقد به خاندان صفویان، کوشیدند اسماعیل را برای روزی که باید قیام کند، نیرومند و آگاه به فنون جنگ بار آورند تا این بار، ... به پیروزی نایل آیند" (پارسادوست، ۱۳۸۷. ۲۴۹).


سیدجواد میری


#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
(بخش دوم)

@seyedjavadmiri
👍5
نگاهی مقارنه‌ای بین اسکندر کبیر، مارکوس اورلیوس و شاه اسماعیل

به عبارت دیگر، ما در اینجا با سه چارچوب نظری فلسفه مشائی و حکمت رواقی و تصوف اسلامی روبرو هستیم که اسکندر نماینده سنت هلنی و اورلیوس ممثل سنت رومی و شاه اسماعیل سخنگوی سنت عرفانی است. البته باید این پرسش را مطرح کرد که بین فلسفه مشائی و حکمت رواقی و تصوف اسلامی چه شباهتها و تفاوتهایی وجود دارد؟‌ آیا می‌توان نقاط مشترکی بین آنها در ساحت حکومتداری یافت؟‌ به زبان دیگر، آموزش‌های فلسفی و حکمی و عرفانی این سه تن چگونه مسیر و آراء آنها را تحت تاثیر قرار داد؟ به نظرم یکی از شباهت‌های کلیدی بین این سه پارادایم فلسفه و حکمت و عرفان تاکیدشان بر روی مفهوم "فضیلت" (Virtue) است. به عبارت دیگر، هم اسکندر مقدونی و هم مارکوس اورلیوس و هم شاه اسماعیل به کانونی بودن "فضیلت" در ساماندهی زندگی فردی و حیات جمعی تاکید دارند و بر این باور بودند که بدون فضیلت و دوری از رذائل اخلاقی (Ethical Vices) امکان رسیدن به اهداف متعالی ناممکن است.

اسکندر مقدونی فضیلت را به مثابه اعتلاء یا همان مفهوم Arete در فلسفه هلنی درک می‌کرد. "آرِته" به معنای به فعلیت رسیدن تمامی امکان‌های بالقوه فضیلت آدمی است. در نگاه اسکندر, فضیلت مسیر رسیدن به شکوه و بزرگی است.

البته شاید بتوان منتقدانه به رویکرد اسکندر نگریست و گفت که برای او "شکوه فردی" بر هر چیز دیگری رجحان داشت ولی مارکوس اورلیوس "فضیلت" را به عنوان بنیاد "حکمرانی خوب" قلمداد می‌کرد و البته ابعاد عالم درون انسان را هم در مراقبت از خویشتن فراموش نمی‌کرد.

اما رویکرد شاه اسماعیل را چگونه می‌توان صورتبندی کرد؟ او فضیلت را به مثابه "عصبیت مذهبی" (Religious Zeal) مفصلبندی می‌کرد و هدف از آن را بنیان نهادن نظمی مبتنی بر عدالت تعریف می‌کرد.

به تعبیر دقیق‌تر، جهانبینی اسکندر را می‌توان با ارجاع به کلان‌مفهوم "آرِته" صورتبندی کرد و این در حالیست که برای درک نظام فکری مارکوس اورلیوس ما نیازمند فهم ایده اساسی او هستیم که می‌گوید انسان باید زندگیش را مطابق با طبیعت (عقل و فضیلت) ساماندهی کند. زیرا این ساماندهی حیات مطابق با طبیعت منجر به پذیرش، آرامش درونی و خدمت وظیفه‌آمیز می‌شود. اما ایده اساسی شاه اسماعیل که در مقایسه با آن دو نقش "اراده الهی" در آن پر رنگ‌تر است. به عبارت دیگر، در جهانبینی او خدا "حاکم" است و "حکومت" شان ضروری اوست. انسان به مثابه خلیفه او باید بتواند بین حِکمت و حکومت تناسب برقرار کند. به صورت خلاصه می‌توان اینگونه تبیین کرد که در حالیکه "آرته" اسکندر مقدونی بر برتری و موفقیت فردی تمرکز دارد، چارچوب نظری مارکوس اورلیوس و شاه اسماعیل بر چارچوبی گسترده‌تر و فراگیرتر متمرکز شده‌اند - یکی معطوف به زندگی در هماهنگی با کیهان و دیگری متمرکز بر شکل‌دهی مجدد جهان بر اساس اراده الهی. درک این اصول اصلی کلید درک انگیزه ها و اقدامات این سه شاه-فیلسوف و شاه-حکیم و شاه-صوفی است. من به این نکته واقف هستم که این مفاهیم و مضامین نیاز به بسط بیشتری دارند اما تلاش من معطوف به این مسئله بود که باید برای درک و فهم و تبیین و تشربح "دیوان خطائی" زمین بازی را تغییر بدهیم و در مستوایی جهانی مسئله را مطرح کنیم والا در زمین بازیی که در داخل ایران تعریف شده است ما باید کماکان در باب این بحث کنیم که شاه اسماعیل دیوان شعری داشته است یا خیر و یا اینکه آیا زبانی که او به آن شعر سروده است "ترکی" است یا "آذری" است و آیا این زبان آذری لهجه‌ایی از پهلوی است و اگر هست چه ربطی به دیوان خطائی دارد؟ به سخن دقیق‌تر، سطح مباحث مطروحه در اجتماع علمی ایران چنان تنزل پیدا کرده است که ما چاره‌ای جز این نداریم که مباحث بنیادین را اساساً در سطوح بین‌المللی و جهانی مطرح کنیم تا بتوانیم وارد "دیالوگ‌های جهانی" بشویم والا در اینجا صرفاً باید در انتظار دشنام‌گویان بنشینیم و کسانیکه دل در گرو "تئوری‌های توطئه" دارند.

سیدجواد میری

#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
(بخش سوم)

@seyedjavadmiri
👍7👎1
انجمن علمی جامعه شناسی و انجمن علمی زبانشناسی دانشگاه شهید بهشتی برگزار می‌کنند:

بازاندیشی مفهوم هویت و رابطۀ آن با زبان: نگاهی به زبان فارسی و سایر زبان‌های مادری در ایران


🔹آیا زبان مادری فقط یک ابزار ارتباطی است؟ یا نقشی عمیق‌تر در شکل‌گیری هویت ما دارد؟

در نشستی مشترک با حضورِ:

🔸دکتر نگار داوری اردکانی
(دانشیار زبان‌شناسی دانشگاه شهید بهشتی تهران)
🔹و دکتر سید جواد میری
(استاد جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی)

به بررسی نسبت زبان و هویت و همچنین جایگاه زبان فارسی و سایر زبان‌های مادری در ایران می‌پردازیم.

سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳ تا ۱۵
📍دانشکده ادبیات علوم انسانی،تالار امیر کبیر

📢 نشست حضوری بوده و ورود برای تمامی علاقه‌مندان آزاد است.
📣این نشست برای دانشجویان، پژوهشگران و هرکسی که دغدغۀ هویت، زبان و زبان مادری در ایران را دارد مناسب است.

منتظر حضور گرمتان هستیم 🌱
📲@sbusociology
📲@SBUlinguistics
👍12
Audio
گفتارهایی پیرامون جامعه‌شناسی انتفاضه




سیدجواد میری

در این نشست من به مسئله فلسطین از منظر نظریه‌های اجتماعی پرداختم و گفتم که اسرائیل یک پدیده "استعماری" از نوع Settler-Colonialism است که با انواع دیگر استعمار متفاوت است و ....

۴ خرداد ۱۴۰۴
دانشگاه تهران، دانشکده علوم اجتماعی
تالار دکتر شریعتی


@seyedjavadmiri
👍7
"اهل‌البیت" در دیوان خطائی

یکی از مفاهیم پربسامد در دیوان خطائی مفهوم "اهل‌البیت" است. من ادیب نیستم ولی می‌خواهم مدعایی را در اینجا مطرح کنم و آن این است که هیچ شاعر ایرانی (و حتی در سطح جهان) نمی‌شناسم که تا به این حد در باب "اهل‌البیت" شعر سروده باشد. البته اشعار او در باب اهل‌البیت صرفاً مدیحه‌سرایی نیست بل ابواب معرفتی و ذوقی بدیعی پیشِ‌روی آدمی می‌گشاید. اما سوال اینجاست که ما اشعار سروده شده در باب اهل‌البیت توسط خطائی را چگونه باید مورد بررسی قرار دهیم؟ یک روش شاید این باشد که ما تمامی شعرهایی که به نوعی با نام مبارک محمد و علی و فاطمه و دوازده امام ارتباط دارد را گردهم آوریم و سپس به تحلیل و بررسی آنها بپردازیم. راه دیگر شاید این باشد که گزینشی از اشعاری که در آنها به اهل‌البیت اشاره شده است را به مثابه یک "روایت منسجم" از اهل‌البیت در خوانش خطائی بگیریم و این روایتِ بافته شده (طرح یک فرش را در نظر بگیرید) را سپس مورد بازخوانی و بررسی قرار بدهیم. روش سوم می‌تواند نگاهی تطبیقی به اشعار خطائی و شاعر ایرانی دیگر باشد که درباره "اهل‌البیت" شعرهایی سروده است. به عنوان مثال، ما می‌توانیم به فردوسی و خوانش او از اهل‌البیت اشاره کنیم و ببینیم در نگاه فردوسی اهل‌البیت چه جایگاهی دارند و صورتبندی فردوسی از چهارده معصوم یا دوازده امام در مقایسه با خطائی در چه وضعی قرار دارد. در شاهنامه، حکیم ابوالقاسم فردوسی در "گفتار اندر ستایش پیغمبر" شعری بلند دارد که من بخشی از آن را در اینجا میاورم:


تو را دانش و دین رهاند درست

در رستگاری ببایدت جست

وگر دل نخواهی که باشد نژند

نخواهی که دائم بُوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی

دل از تیرگی‌ها بدین آب شوی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی

خداوند امر و خداوند نهی

که خورشید بعد از رسولان مه

نتابید بر کس ز بوبکر به

عمر کرد اسلام را آشکار

بیاراست گیتی چو باغ بهار

پس از هر دو آن بود عثمان گزین

خداوند شرم و خداوند دین

چهارم علی بود جفت بتول

که او را به خوبی ستاید رسول

که من شهر علمم علیم در است

درست این سخن قول پیغمبر است

گواهی دهم کاین سخن‌ها از اوست

تو گویی دو گوشم پر آواز اوست

علی را چنین گفت و دیگر همین

کز ایشان قوی شد به هر گونه دین

نبی آفتاب و صحابان چو ماه

به هم بستهٔ یک‌دگر راست راه

منم بندهٔ اهل بیت نبی

ستایندهٔ خاک پای وصی



سیدجواد میری

#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
(بخش اول)

@seyedjavadmiri
👍8
2025/07/09 09:36:51
Back to Top
HTML Embed Code: