Telegram Web Link
گفت‌وگوی جمعه با مهدی موسوی ۲۸

مهمان: الهه اجباری، فعال اجتماعی
میزبان: مهدی موسوی، شاعر و نویسنده
امروز جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳ / ۲۲ مارس
ساعت ۲۱ به وقت ایران

در اینستاگرام توانا با ما همراه باشید.

#یاری_مدنی_توانا #گفتگوی_جمعه #زن_زندگی_آزادی #نه_به_جمهوری_اسلامی

@Tavaana_TavaanaTech
@seyedmehdimoosavi2<br>
Forwarded from سایه ها
آخرِهفته چی ببینیم؟

در سینماسایه‌های این هفته می‌خوانیم:

● معرفی فیلم madeinusa ساخته‌ی کلودیا یوسا/ عاطفه اسدی

● معرفی اورکا؛ فیلمی از سحر مصیبی/ محمد مهدی‌زاده

🔻 شما می‌توانید متن کامل این معرفی‌ها را در قسمت Instant view ⚡️ بخوانید:

📎 سینماسایه‌ها
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
من از همین رگبار بی‌تاثیر فهمیدم
امسال هم مثل همیشه سال خوبی نیست...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دو تا غریبه، دو مطرود، تکیه‌داده به هم
دو زخم تشنه که چسبیده بی‌اراده به هم

بهار نیست و سرمای استخوان‌سوز است
بهار نیست و نوروز مثل دیروز است

زمان اشک و عزاداری است، نه نوروز
شبِ قدیمیِ تکراری است، نه نوروز!

بهار، ماهیِ مرده‌ست! سبزه‌ی زرد است!
میان سفره‌ی ما هفت‌سینِ «سردرد» است

دو تا غریبه، دو تا درد مشترک از عشق
دو رنج دائمی و صبر... با کمک از عشق!

بهار نیست، گلِ نقش‌بسته بر کاشی‌ست
بهار نیست، فقط رنگِ سبزِ نقاشی‌ست!

برای کشتن هر عاشقانه آمده‌اند
بهار نیست، کلاغان به خانه آمده‌اند

صدای خنده‌ی دیو است بعد پیروزی
به فکر قتلِ شکوفه‌ست بادِ نوروزی

دو دورِ دووور که با دود نامه داده به هم
دو منقرض‌شده اما ادامه‌داده به هم

تمام سهم من از عید: شوقِ زوریِ من!
و جشن سوختنم: چارشنبه‌سوری من!!

تمام سهم تو از عید: اشک و تنهایی
تمیز کردن یک خانه‌ی مقوایی

تراژدی‌ست جهان و بدون پایان است
بهار نیست، زمستان پس از زمستان است

من و تو خسته از این درد و عاشق دردیم
من و تو در بغل هم دوام آوردیم

دو تا غریبه، از این شهر در گریز به‌جز...
دو عاشقند، ندارند هیچ‌چیز به‌جز...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
به‌علت تغییر ساعت آمریکا
برنامه‌ی بامداد این هفته (امروز، پنج‌شنبه)
یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ به‌وقت تهران پخش خواهد شد.

شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek#persian

مهدی موسوی
تا دقایقی دیگر با بامداد...
نگاه غمگینت
لباس خونینت
تنِ پُر از خشمت
گلوله در چشمت
سقوط پروازت
صدای آوازت
فرشته‌های کبود
خفه‌شده در دود
قصه‌ی تلخی بود
که آخرش خوب است

گل جوان را هم
پرندگان را هم
رفیقمان را هم
یکی‌یکی کشتند
بگو: نمی‌خواهم!
به این شب ممتد
به این توهّمِ بد
بگو: نمی‌خواهم!
نترس تا به ابد
که آخرش خوب است

در انتظار بهار
کنار چوبه‌ی دار
پس از شکنجه‌ی تن
پس از شکنجه‌ی روح
به وقت خُرد شدن
اگر که شک کردی
پس از شکنجه‌ی یار
اگر کم آوردی
به خاطرت بسپار
که آخرش خوب است

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
باز از خواب‌ها پریده‌ام و
موقع گریه‌های نصفه‌شبی‌ست
هر شب انگار که غم دنیا
در دل این پری یک‌وجبی‌ست

عشق، روباهِ اهلیِ چشمم
عشق، ماری‌ست قبل نیش زدن
حرف‌های «پرنسس کوچولو»
با گلِ توی قوطیِ حلبی‌ست

زندگی یک تجاوز رسمی‌ست
آلتی چرک‌کرده توی تنم
رنج خود را چگونه شرح دهم
همه‌ی حرف‌هام بی‌ادبی‌ست

پیش مردم شکنجه می‌کندت
با تبسم شکنجه می‌کندت
می‌تراشد ولی نخواهد کشت!
عشق، موجود منفعت‌طلبی‌ست

لای تبریک‌های هشتمِ مارس
غرق بودم ته خلیج فارس
پدرم گفت: دخترم مرده!
مادرم گفت: چادرت عربی‌ست

در اتاقی که مملو از دود است
همه‌ی راه‌ها که مسدود است
شعر، تنها امید من بوده‌ست
شعر، در رفتن از درِ عقبی‌ست

خسته از ناله، خسته از فریاد
«شعر ما را نجات خواهد داد»
مثل آغوش، موقع گریه‌ست
بوسه‌ای بعدِ حمله‌ی‌ عصبی‌ست

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
سبزه ها را گره زدم به غمت
غم از صبر، بیشتر شده ام
سال تحویل زندگیت به هیچ
سیزده های در به در شده ام
.
شعر : استاد دکتر #سید_مهدی_موسوی
خط و ادیت : #مهدى_خدابخش
@roozshomar_96
به‌علت تغییر ساعت در آمریکا و اروپا
برنامه‌ی بامداد در بهار و تابستان
یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ به‌وقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)

شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek#persian

مهدی موسوی
شاید از صبح، یک زن تنها
بالشش را گرفته در آغوش
شاید از صبح، گریه می‌کرده
یک نفر پشت گوشی خاموش

شاید از صبح، دوستی شاعر
خون چکیده‌ست از سرِ قلمش
شاید از صبح، مادرم با بغض
روسری را گره زده به غمش

شاید از صبح، جمله‌ای نصفه
بعدِ افسوس و کاش... منتظر است
شاید از صبح، گربه‌ای کوچک
پای ظرف غذاش منتظر است

شاید از صبح گریه می‌کرده
توی یک واگن سریع‌السیر
اوّلین روزهای بی‌خبری
آخرین انتظارِ صبح‌به‌خیر

شاید از صبح بوده زیر سِرُم
یک طرفدار با تنی بی‌حس
نرسیده به هیچ‌جا و کسی
شاید از صبح، آخرین اس‌ام‌اس

شاید از صبح، گوشه‌ی گنجه
بغض کرده عروسکی ساکت
شاید از صبح، آخرین شعرم
همه‌جا پُر شده در اینترنت

شاید از صبح می‌زده باران
بر سر روزهای تابستان
شاید از صبح، گشته دنبالم
پدرم توی چند قبرستان

شاید از صبح، اسم من بوده
وسط هر مقاله‌ی بی‌ربط
شاید از صبح، گریه‌دار شده
کلّ آهنگ‌های داخل ضبط

شاید از صبح، آسمان ابری‌ست
خون گرم است آنچه می‌بارد!
شاید از صبح، دشمن سابق
باز حس کرده دوستم دارد!!

شاید از صبح، شاید از قبلاً
شهر، در اختیار ابلیس است
شاید از صبح، شاید از قبلاً
یک نفر رفته، بالشی خیس است

شاید از صبح، آخرین امّید
جمله‌ای محضِ دلخوشی بوده
شاید از صبح، پشتِ یک درِ قفل
دختری فکر خودکشی بوده

شاید از صبح، پای یک تلفن
مرد، سیگار بوده با سیگار
مرکزِ ثقلِ شایعات، منم!
خبرم رفته داخل اخبار

شاید از صبح نیستم امّا
کف و دیوار خانه‌ام خونی‌ست
شاید از صبح، گفتنِ اسمم
داخل شهر، غیرقانونی‌ست!

شاید از صبح، بوسه‌ای در باد
آخرین شکل ارتباط شده
شاید از صبح، در نبودن من
کلّ دنیا تظاهرات شده!


نیستم! تو نشسته‌ای آرام
ظاهراً وضع زندگی عالی‌ست!
نیستم! جشن «عید فطر» شده!
همه‌ی شهر، غرق خوشحالی‌ست

نیستم! هیچ‌چی عوض نشده
غیر اسمی که داخل گوشی‌ست
نیستم! یا نبوده‌ام هرگز
زندگی حاصل فراموشی‌ست

نیستم! مثل آخرین بوسه
نیستم! مثل لحظه‌ی تردید
نیستم! مثل جمله‌ای غمگین
که نوشتیم با مداد سفید

نیستم! مثل جنّ زیر پتو
نیستم! مثل چیزهای غلط
نیستم! مثل رد شدن از شهر
مثل یک مرد ناشناس فقط...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نه دلت می‌برد مرا نه صدات
خسته‌ام آه، از تمام جهات
دلخوشم به کدام راه نجات؟
منِ زیر کتاب‌ها مدفون...

#مهدی_موسوی
Forwarded from AhangsRecords
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ساقی
«صدام کن»

با موسیقی و تنظیمِ مجید کاظمی و ترانه‌ای از سید مهدی موسوی
از لیبل آهنگزرکوردز منتشر شد
Sedam Kon
Saghi
ساقی- صدام کن
به‌علت تغییر ساعت در آمریکا و اروپا
برنامه‌ی بامداد در بهار و تابستان
یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ به‌وقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)

شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek#persian

مهدی موسوی
قصّه‌ام از کجا شروع شده؟ اوّل و آخرش مشخص نیست...
نیست یعنی که کاشکی بودم! هست یعنی که هست شد، پس نیست!

هستِ در کوچه‌های پایینیم، جمعِ کبریت و پمپ‌بنزینیم
فکر کردیم و کرد و غمگینیم... واقعا خوش به حالِ هر کس نیست!

هر که هرگز نبوده و نشود، هر که می‌داند از نمی‌داند
هر که هر که هر آنکه و هر که... خودمان دردهایمان بس نیست؟!

گوشه‌ی صفحه نقطه‌ای گیجم! مرگ، آن سوی کاغذ کاهی‌ست
هر دو ضلعم به هیچ محدود است، هیچ‌چی خارج از مثلث نیست

صبح‌ها با امید می‌خوانند! بچّه‌گنجشک‌ها نمی‌دانند
صحنه‌ی جنگ بمب و موشک‌هاست آسمانی که مال کرکس نیست

نه عذابی برای قهر رسید، نه خدایی به داد شهر رسید
آخرین مَرد، قبل مردن گفت: هیچ‌چی واقعا مقدّس نیست...

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
پای یک کامپیوتر گیجم، سرِ من درد می‌کند به جنون
کارگرهای شهرداری را می‌بَرَد سمت روستا کامیون

خواهرم شعر می‌شود از لب، بغل دوست‌دخترش هر شب
من به خود فکر می‌کنم اغلب توی حمّامِ گریه با صابون!

دست تو: چوب و کُلت و چوبه‌ی دار [البته شورت خانمت به کنار!]
که مساوی‌تر از منی انگار! پیش چشمان بسته‌ی قانون

خسته از مغزِ خالی و پُرها، مشت می‌کوبمت به آجرها
پیک خالی! بگو به دکترها: زخم ما رشد می‌کند به درون

سور بالا و جشن پایین‌ها، در عزا و عروسی اینها
بوق گوساله‌ها و ماشین‌ها... سرِ چی بود؟ چند قطره‌ی خون!

بچّه‌ماهی خیال دریا داشت، گاو هم دوستان خود را داشت
آنچه اندازه‌ی خودم جا داشت پشت من بود و خانه‌ی حلزون

دست بردن به متن قرآن‌ها، خبر خودکشی میدان‌ها
پخش ساندیس در خیابان‌ها، بازیِ موز بود با میمون

حذف مو و تنِ زنِ «تختی»، کشف یک جورِ راحت از سختی
بحث در معضلات خوشبختی، سریال جدید تلویزیون

دیر کردیم و باز هم زود است... عشق، یک کافه غرق در دود است
فصل آغاز قصّه این بوده‌ست: شرح کاندوم خریدنِ مجنون!!
.
راهسازی برای ویرانه، جنگ یک مشت مست و دیوانه
خنده‌ی گرگ‌های در خانه، اشک تمساح‌های در بیرون

نه دلت می‌برد مرا نه صدات، خسته‌ام -آه!- از تمام جهات
دلخوشم به کدام راه نجات؟ منِ زیرِ کتاب‌ها مدفون

هرچه از «هیچ» رنج می‌بردم، بغض خود را به زور می‌خوردم
داشتم ذرّه ذرّه می‌مردم پشت این عکس‌های گوناگون

هرچه در شهر اتّفاق افتاد، رفت دنیا به باد یا با باد!
باز در تو ادامه خواهم داد... از تو ای شعر! واقعا ممنون!!
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
2024/06/07 17:26:04
Back to Top
HTML Embed Code: