#ایران
یخ بسته سنگ و دست و صدا نیز
در کوچههای حادثه یارا
بنبستِ ظلمت است، و زانسوی
بنگر سگانِ هارِ رها را.
یخ بسته سنگ و دست و صدا نیز
در کوچههای حادثه یارا
بنبستِ ظلمت است، و زانسوی
بنگر سگانِ هارِ رها را.
آنچه قومی را از قوم دیگر ممتاز میکند، تا جایی که بتوان این مایهٔ جدایی و مابهالامتیاز را ملیت خواند، همان روح ملی است.
فردوسی ستایشگر ملتی است که خود از بنیانگذاران و معماران روح او بوده است. او اگر شاهی را میستاید برای آن است که آن شاه به ایران و ایرانی خدمت کرده است و اگر شاهی را نکوهش میکند برای آن است که آن شاه به مملکت خود خیانت کرده است.
پس به قول امروزیها، پیامی که شاهنامه امروز برای ملت ایران دارد، پیام شاهدوستی و شاهپرستی نیست، پیام دفاع از ملیت و قومیت ایرانی است، ملیتی که اساس معنوی و روحی زبان پارسی و تاریخ سه هزار سالهاش است.
ما به زبان فارسی مینازیم که یکی از غنیترین ادبیات جهان را دارد.
پیام شاهنامه پیام دفاع از حیثیت و شرف ملی است. پیام فردوسی به ملت ایران در همین روز و همین ساعت از قول رستم است به اسفندیار:
که گفتت برو دستِ رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
ما این پیام را شنیدیم و کار بستیم و آن را به صدام فرو خواندیم و ثابت کردیم که همان فرزندان رستم هستیم.
گفتگو با زندهیاد استاد دکتر عباس زریاب خوئی
به کوشش غلامحسین میرزا صالح
مجموعهٔ سپهر اندیشه، تهران:۱۳۸۱
صص ۱۰۶-۱۰۰
فردوسی ستایشگر ملتی است که خود از بنیانگذاران و معماران روح او بوده است. او اگر شاهی را میستاید برای آن است که آن شاه به ایران و ایرانی خدمت کرده است و اگر شاهی را نکوهش میکند برای آن است که آن شاه به مملکت خود خیانت کرده است.
پس به قول امروزیها، پیامی که شاهنامه امروز برای ملت ایران دارد، پیام شاهدوستی و شاهپرستی نیست، پیام دفاع از ملیت و قومیت ایرانی است، ملیتی که اساس معنوی و روحی زبان پارسی و تاریخ سه هزار سالهاش است.
ما به زبان فارسی مینازیم که یکی از غنیترین ادبیات جهان را دارد.
پیام شاهنامه پیام دفاع از حیثیت و شرف ملی است. پیام فردوسی به ملت ایران در همین روز و همین ساعت از قول رستم است به اسفندیار:
که گفتت برو دستِ رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
ما این پیام را شنیدیم و کار بستیم و آن را به صدام فرو خواندیم و ثابت کردیم که همان فرزندان رستم هستیم.
گفتگو با زندهیاد استاد دکتر عباس زریاب خوئی
به کوشش غلامحسین میرزا صالح
مجموعهٔ سپهر اندیشه، تهران:۱۳۸۱
صص ۱۰۶-۱۰۰
@shafiei_kadkani
ــــــــــــــــــ
طایفهٔ حیاتبخشان
[در منصبِ سقّایی]
▪️و بعد [واعظ کاشفی سبزواری در فتوّتنامهٔ سلطانی] در اثباتِ فتوّت سقّایان و رمزهای مرتبط با آن میگوید:
«اگر گویند که سقّایی را از که گرفتهاند؟ بگو از چهار پیغمبر و...» بعد در میانِ اولیایِ اسلامی نسبت این پیشه را به حضرتِ شاه ولایت (امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه) و سپس فرزندِ برومندش عباس بن علی علیهالسلام در صحرای کربلا نسبت میدهد که مشک بر دوش کشید تا تشنگانِ اهل بیت را سیراب کند و در دنبالهٔ این سخن میگوید:
«پس هر که امروز به عشق شهیدان کربلا سقّایی میکند به متابعت و موافقت عباس بن علی ع است و پیشرو سقایانِ امّت اوست و هر که این معنی نداند، سقایی او را مسلم نیست. و بعضی اسناد سقّایی در این امّت بعد از امیر ع و عباس ع به سلمان فارسی کنند که پیوسته مشک بر آب به دوش کشیدی و به خانهٔ حضرت فاطمه (سلامالله علیها) آوردی. و این نقل نیز درست است که پیر سلمان در این کار حضرت شاه مردان است و شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی نیز این کار کرده؛ و این طایفه را «حیاتبخشان» گویند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
قلندریّه در تاریخ، صفحهٔ ۵۲۹
ــــــــــــــــــ
طایفهٔ حیاتبخشان
[در منصبِ سقّایی]
▪️و بعد [واعظ کاشفی سبزواری در فتوّتنامهٔ سلطانی] در اثباتِ فتوّت سقّایان و رمزهای مرتبط با آن میگوید:
«اگر گویند که سقّایی را از که گرفتهاند؟ بگو از چهار پیغمبر و...» بعد در میانِ اولیایِ اسلامی نسبت این پیشه را به حضرتِ شاه ولایت (امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه) و سپس فرزندِ برومندش عباس بن علی علیهالسلام در صحرای کربلا نسبت میدهد که مشک بر دوش کشید تا تشنگانِ اهل بیت را سیراب کند و در دنبالهٔ این سخن میگوید:
«پس هر که امروز به عشق شهیدان کربلا سقّایی میکند به متابعت و موافقت عباس بن علی ع است و پیشرو سقایانِ امّت اوست و هر که این معنی نداند، سقایی او را مسلم نیست. و بعضی اسناد سقّایی در این امّت بعد از امیر ع و عباس ع به سلمان فارسی کنند که پیوسته مشک بر آب به دوش کشیدی و به خانهٔ حضرت فاطمه (سلامالله علیها) آوردی. و این نقل نیز درست است که پیر سلمان در این کار حضرت شاه مردان است و شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی نیز این کار کرده؛ و این طایفه را «حیاتبخشان» گویند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
قلندریّه در تاریخ، صفحهٔ ۵۲۹
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
ترانهٔ زمین و آسمان
▪️در میان آذرخش و تندر و طوفان
که همه سیماچهها را شست
از تبارِ استقامت، قامتِ مردی
مانده بر جا در دلِ میدان
زیر این باران رگباران.
آه ای تنهاترین تنها!
که همه یاران تو را بدرود کردند و
به راهِ خویشتن رفتند
عقدههاشان را عقیده نام دادند و
ز «ما»ها سوی «من» رفتند.
من به آوازِ تو میاندیشم از راهت نمیپرسم
که به ترکستان رَوَد یا کعبه یا جای دگر، ای مرد!
و سلامت میکنم همراهِ میثاقِ کبوترها
از میان حلقهٔ این چاهِ وَیْل و درد.
ای دلِ قرن! ای دلیر! ای گُرد!
روزگاری بود و میگفتم
کاین زمین، بیآسمان، آیا چه خواهد بود؟
وین زمان، در زیرِ این هفت آسمان، پُرسم
که زمین و آسمان، بیآرمان، آیا چه خواهد بود؟
محمدرضا شفیعی کدکنی
عکس: سمیه محمدی،
محرم، کابل، افغانستان
ـــــــــــــــــــــــ
ترانهٔ زمین و آسمان
▪️در میان آذرخش و تندر و طوفان
که همه سیماچهها را شست
از تبارِ استقامت، قامتِ مردی
مانده بر جا در دلِ میدان
زیر این باران رگباران.
آه ای تنهاترین تنها!
که همه یاران تو را بدرود کردند و
به راهِ خویشتن رفتند
عقدههاشان را عقیده نام دادند و
ز «ما»ها سوی «من» رفتند.
من به آوازِ تو میاندیشم از راهت نمیپرسم
که به ترکستان رَوَد یا کعبه یا جای دگر، ای مرد!
و سلامت میکنم همراهِ میثاقِ کبوترها
از میان حلقهٔ این چاهِ وَیْل و درد.
ای دلِ قرن! ای دلیر! ای گُرد!
روزگاری بود و میگفتم
کاین زمین، بیآسمان، آیا چه خواهد بود؟
وین زمان، در زیرِ این هفت آسمان، پُرسم
که زمین و آسمان، بیآرمان، آیا چه خواهد بود؟
محمدرضا شفیعی کدکنی
عکس: سمیه محمدی،
محرم، کابل، افغانستان
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
رهروِ عشق
[در سوگ و ستایش امام حسین علیهالسّلام]
▪️باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركشِ آزادگی افروخته است
يک جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سرِ شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقشِ پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتوش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسمِ آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سر ايدهٔ انسانی خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمالِ ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دژخيم شود
رهروِ كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكهتازِ ملكوتی كه به صحرایِ ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربانِ تو ای رهبرِ آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
محمدرضا شفیعی کدکنی
ـــــــــــــــــــــــ
رهروِ عشق
[در سوگ و ستایش امام حسین علیهالسّلام]
▪️باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركشِ آزادگی افروخته است
يک جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سرِ شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقشِ پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتوش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسمِ آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سر ايدهٔ انسانی خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمالِ ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دژخيم شود
رهروِ كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكهتازِ ملكوتی كه به صحرایِ ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربانِ تو ای رهبرِ آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
محمدرضا شفیعی کدکنی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تکرار گلستان و بوستان با بچههای خودمان.
مدرسهها مرده است.
ویدیو: دکتر اصغر دادبه در یادبود زندهیاد استاد ابراهیم پورداوود، ۱۸ بهمنماه ۱۴۰۳، خانهٔ اندیشمندان علوم انسانی
مدرسهها مرده است.
ویدیو: دکتر اصغر دادبه در یادبود زندهیاد استاد ابراهیم پورداوود، ۱۸ بهمنماه ۱۴۰۳، خانهٔ اندیشمندان علوم انسانی
دلم برای باغچه میسوزد
کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکر ماهیها نیست
کسی نمیخواهد
باور کند که باغچه دارد میمیرد
که قلبِ باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیدهست.
حیاط خانهٔ ما تنهاست
حیاط خانهٔ ما
در انتظار بارش یک ابرِ ناشناس
خمیازه میکشد
و حوض خانهٔ ما خالیست
ستارههای کوچک بیتجربه
از ارتفاع درختان به خاک میافتند
و از میان پنجرههای پریدهرنگ خانهٔ ماهیها
شبها صدای سرفه میآید
حیاط خانهٔ ما تنهاست.
«دلم برای باغچه میسوزد»
شعری از فروغ فرخزاد
از دفتر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»
کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکر ماهیها نیست
کسی نمیخواهد
باور کند که باغچه دارد میمیرد
که قلبِ باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیدهست.
حیاط خانهٔ ما تنهاست
حیاط خانهٔ ما
در انتظار بارش یک ابرِ ناشناس
خمیازه میکشد
و حوض خانهٔ ما خالیست
ستارههای کوچک بیتجربه
از ارتفاع درختان به خاک میافتند
و از میان پنجرههای پریدهرنگ خانهٔ ماهیها
شبها صدای سرفه میآید
حیاط خانهٔ ما تنهاست.
«دلم برای باغچه میسوزد»
شعری از فروغ فرخزاد
از دفتر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»
هرگز به آقای شاملو بیاعتقاد نشدهام.
[در موسم درگذشت شاعر فقید؛ احمد شاملو]
قبل از همه باید بگویم که بنده هرگز به آقای شاملو بیاعتقاد نشدهام. آقای شاملو یکی از برجستهترین استعدادهای عصر و نسل ِ خویش است که پنجاهوپنج تا شصت سال فعالیتِ شبانهروزی در قلمروِ فرهنگِ مملکت ما داشته است. تقریباً اولین نمونههایِ شعرِ چاپ شدهٔ او تاریخِ سال تولد بنده و یکی دو سالگی سرکار عالی را دارد.
کدام آدم با شرف و عاقلی میتواند منکر چنین استعداد و پشتکاری شود و اگر بشود آیا آبروی خودش را بر باد نداده است؟
شاملو «مختلف الاضلاعی» است که فقط «ضلع» شعری او را جوانها میبینند و باز از «مختلف الاضلاعِ» شعر او هم فقط بیوزنی را و این ضلع، چون «امری عدمی» است دسترسی به آن برای همه آسان است. به همین دلیل هر جوانی با دفترچهای چهلبرگ و با مداد دلش میخواهد
ا. بامداد شود چون شاملو وزن را کنار گذاشته است پس با کنار گذاشتنِ وزن می توان شاملو شد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
[نامهای از توکیو دربارهٔ احمد شاملو]
با چراغ و آینه، صص ۵۲۳ و ۵۲۴
عکس:
بام بلند همچراغی (با آیدا دربارهٔ احمد شاملو)، سعید پورعظیمی
#احمد_شاملو
[در موسم درگذشت شاعر فقید؛ احمد شاملو]
قبل از همه باید بگویم که بنده هرگز به آقای شاملو بیاعتقاد نشدهام. آقای شاملو یکی از برجستهترین استعدادهای عصر و نسل ِ خویش است که پنجاهوپنج تا شصت سال فعالیتِ شبانهروزی در قلمروِ فرهنگِ مملکت ما داشته است. تقریباً اولین نمونههایِ شعرِ چاپ شدهٔ او تاریخِ سال تولد بنده و یکی دو سالگی سرکار عالی را دارد.
کدام آدم با شرف و عاقلی میتواند منکر چنین استعداد و پشتکاری شود و اگر بشود آیا آبروی خودش را بر باد نداده است؟
شاملو «مختلف الاضلاعی» است که فقط «ضلع» شعری او را جوانها میبینند و باز از «مختلف الاضلاعِ» شعر او هم فقط بیوزنی را و این ضلع، چون «امری عدمی» است دسترسی به آن برای همه آسان است. به همین دلیل هر جوانی با دفترچهای چهلبرگ و با مداد دلش میخواهد
ا. بامداد شود چون شاملو وزن را کنار گذاشته است پس با کنار گذاشتنِ وزن می توان شاملو شد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
[نامهای از توکیو دربارهٔ احمد شاملو]
با چراغ و آینه، صص ۵۲۳ و ۵۲۴
عکس:
بام بلند همچراغی (با آیدا دربارهٔ احمد شاملو)، سعید پورعظیمی
#احمد_شاملو
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اونا میدونن چه میشه.
ویدیو: در شب رونمایی از دو کتابِ تازهٔ پیر فرزانه و باغبان مثنوی، استاد دکتر محمدعلی موحّد با حضور گستردهٔ جوانان، علاقهمندان به فرهنگ و دکتر شفیعی کدکنی
به همت مجلهٔ بخارا
دوشنبه، ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، فرهنگسرای نیاوران
ویدیو: در شب رونمایی از دو کتابِ تازهٔ پیر فرزانه و باغبان مثنوی، استاد دکتر محمدعلی موحّد با حضور گستردهٔ جوانان، علاقهمندان به فرهنگ و دکتر شفیعی کدکنی
به همت مجلهٔ بخارا
دوشنبه، ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، فرهنگسرای نیاوران
به بهانهٔ ۲۶ مرداد؛
زادروز وزیر دانشپرور و دورانساز، وزیرِ فرهنگِ ما؛
زندهیاد استاد علیاصغر خان حکمت
محمدرضا شفیعی کدکنی:
در غربالی كه ذهنِ من از مردانِ بزرگ قرن بیستم ایران، در عرصهٔ فرهنگ كرده است ایرج افشار یكی از دانههای دُرشتی است كه در كنار علّامة قزوینی، سیّدحسنِ تقیزاده، محمدعلی فروغی، علیاصغرِ حکمت، ابراهیم پورداود، علّامه شیخ آقابزرگ تهرانی، بدیعالزمان فروزانفر، سیداحمد كسروی، اقبال آشتیانی، پرویز ناتلخانلری، غلامحسین مصاحب، علیاكبر دهخدا، صادق هدایت، ملكالشعراء بهار و نیما یوشیج قرار میگیرد.
مجلهٔ بخارا، شمارهٔ ۸۱، ۲۵ فروردین ۱۳۹۰
محمدرضا شفیعی کدکنی:
شادروان علی اصغر حکمت (۱۲۷۲-۱۳۵۹) آن وزیرِ دانشپرور و دورانسازِ ما...
در هرگز و همیشهٔ انسان، صفحهٔ ۱۵۶
#علی_اصغر_حکمت
#محمد_علی_فروغی
#ایرج_افشار
زادروز وزیر دانشپرور و دورانساز، وزیرِ فرهنگِ ما؛
زندهیاد استاد علیاصغر خان حکمت
محمدرضا شفیعی کدکنی:
در غربالی كه ذهنِ من از مردانِ بزرگ قرن بیستم ایران، در عرصهٔ فرهنگ كرده است ایرج افشار یكی از دانههای دُرشتی است كه در كنار علّامة قزوینی، سیّدحسنِ تقیزاده، محمدعلی فروغی، علیاصغرِ حکمت، ابراهیم پورداود، علّامه شیخ آقابزرگ تهرانی، بدیعالزمان فروزانفر، سیداحمد كسروی، اقبال آشتیانی، پرویز ناتلخانلری، غلامحسین مصاحب، علیاكبر دهخدا، صادق هدایت، ملكالشعراء بهار و نیما یوشیج قرار میگیرد.
مجلهٔ بخارا، شمارهٔ ۸۱، ۲۵ فروردین ۱۳۹۰
محمدرضا شفیعی کدکنی:
شادروان علی اصغر حکمت (۱۲۷۲-۱۳۵۹) آن وزیرِ دانشپرور و دورانسازِ ما...
در هرگز و همیشهٔ انسان، صفحهٔ ۱۵۶
#علی_اصغر_حکمت
#محمد_علی_فروغی
#ایرج_افشار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پرویز ناتل خانلری؛ چراغی روشن
که تاریخ و ادبیات را با دانشی بیکران در هم آمیخت.
یاد و خاطرهٔ دکتر پرویز ناتل خانلری، بنیانگذار مجلهٔ سخن که چراغی روشن برای ادبیات معاصر بود، همواره در قلب ما زنده است.
ویدیو: مهدی آقامیری،
در شب نودسالگی دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران
به همت مجلهٔ بخارا، ۴ اسفند ۱۴۰۳
پینوشت:
۳ شهریورماه، سالروز درگذشت فرزند ایران و خادم راستین فرهنگ ایران، همیشه استاد، قافلهسالار سخن، حضرت استاد پرویز ناتل خانلری که
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک ، همسر شد
لحظهیی چند بر این لوح کبود
نقطهیی بود و سپس هیچ نبود
#پرویز_ناتل_خانلری
که تاریخ و ادبیات را با دانشی بیکران در هم آمیخت.
یاد و خاطرهٔ دکتر پرویز ناتل خانلری، بنیانگذار مجلهٔ سخن که چراغی روشن برای ادبیات معاصر بود، همواره در قلب ما زنده است.
ویدیو: مهدی آقامیری،
در شب نودسالگی دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران
به همت مجلهٔ بخارا، ۴ اسفند ۱۴۰۳
پینوشت:
۳ شهریورماه، سالروز درگذشت فرزند ایران و خادم راستین فرهنگ ایران، همیشه استاد، قافلهسالار سخن، حضرت استاد پرویز ناتل خانلری که
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک ، همسر شد
لحظهیی چند بر این لوح کبود
نقطهیی بود و سپس هیچ نبود
#پرویز_ناتل_خانلری
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ــــــــــــــــــ
یادی از بنیاد فرهنگ ایران
و دکتر پرویز ناتل خانلری
بخشهایی از یادداشت سعید آبادی
▪️پاییز سال ۱۳۴۳ از نیمه گذشته بود که تنگ غروبی طنین زنگ تلفن در اتاق پیچید و صدای گرم دکتر خانلری به گوشم رسید که چه میکنی؟ گفتم: صبحها گوش و ذهن شاگردان را می آزارم و عصرها انبوه فیشهای لغتنامه، انتقام بچهها را از چشم و اعصاب میگیرند. خندید که صبحِ جمعه «در کوی دوست» منتظرت هستم، کاری پیش آمده است و باید بیایی و کمکم کنی. آن روز موعود راهی «کوی دوست» شدم؛ استاد، کتابچهای به دستم داد که بخوانش. اساسنامهٔ موسسهای بود به نام «بنیاد فرهنگ ایران» و مزیّن به فرمان همایونی. خندیدم که مبارک است! چینِ استفهامی بر پیشانیش نشست که به همین سهل و سادگی؟ متوجه موضوع شدی؟ گفتم: ظاهراً قرار است موسسهٔ تازهای برپا شود و مایهٔ سرگرمی و تفنّنی باشد تا تشکیل دولتی دیگر و تأمینِ منصبی مناسبتر. خندید که اشتباهت همینجاست. قصدمان کارهای اساسی است و تحقّق آرزوهایی که سالها در دل میپروردیم و حرفش را میزدیم، باید بیایی و همکاری کنی. عرض کردم از کار اداری گریزانم... و سخنم را برید که کار اداری یعنی چه؟ بنیادی که قرار است برپا شود نه وزارتخانه خواهد بود و نه ادارهٔ دولتی، اول به هموطنان و بعد به جهانیان. گفتم: یعنی دکّانی در برابر سخن؟ بعد از تأمّلی خندید و گفت: خوب متوجه شدی!
بنیاد فرهنگ ایران از برکت حُسن تشخیص و مایهٔ علمی دکتر خانلری در عمر کوتاه ۱۳ سالهاش موفّق به نشر بیش از ۳۵۰ جلد کتابهایی شد که مورد نیاز اهل تحقیق است و همهاش در زمینهٔ تاریخ و فرهنگ و هنر ایران. همهٔ کسانی که در سالیان اخیر در رشتههای مختلف علوم انسانی و ایرانشناسی به تحقیق پرداختهاند به نحوی با انتشارات بنیاد سروکار داشته و دارند، چه در مقولات اسلامی از قبیل تفسیر قرآن مجید و معارف دینی و عوالم عرفانی چه در باب تاریخ از ترجمهٔ تاریخ طبری گرفته تا تاریخ بیداری ایرانیان تا در رشتههای مردمشناسی و آداب و رسوم ایرانی و چه در زمینهٔ های علم و فن و هنر.
صدها جزوه و رساله و کتاب از قدیمیترین آثار مکتوب زبان فارسی را از گوشه و کنار جهان گردآوردن، جمله به جمله و بیت به بیت یکایک را استخراج کردن، موردِ استعمال هر واژه و ترکیب و تعبیر و اصطلاحی را به ترتیبِ تاریخی مشخص نمودن، آنگاه به تعریف فرهنگی پرداختن که علاوه بر معنی دقیق واژهها با ذکر شواهدِ مستند، سابقهٔ تاریخی هر کلمه را مشخص کند، کاری است که گفتنش آسان است و کردنش...
بنیاد فرهنگ ایران تا روزی که برپا بود به هیچ یک از عوارض زمانه آلوده نگشت؛ شرط انتخاب همکاران صلاحیت علمی بود و عشق به کار؛ همین و بس.
در شعبات بنیاد فرهنگ کسانی به خدمت اشتغال داشتند که نه در بند کموبیش دستمزد بودند و نه دلبستهٔ احسنتِ والامقامان زمانه. اینان عاشق ایران و فرهنگ ایرانی بودند و با کشف محیطی صرفا علمی و به دور از جنجالهای سیاسی و تشریفات اداری با قدم رغبت رو به این موسسه آورده بودند.
دانشمندانی که در این موسسه خدمت میکردند، هر یک، در زندگی خصوصی و اجتماعی، سلیقه و راه و رسمی خاص خود داشتند که به حرمتِ کار علمی، هنگام ورود به موسسه، اغراض سیاسی و مشاجرات اجتماعی را بیرون در میگذاشتند. این، از برکت سعهٔ صدر و روحِ تساهل و لطف مماشات خانلری بود که کمونیست دوآتشه و مصدقیِ رمیده از حکومت و مذهبیِ سلطنتشکن و فراری جور ساواک و هوادار حکومت شاهنشاهی، دور یک میز مینشستند و صمیمانه به بحث و تحقیق علمی میپرداختند. اینها که برشمردم و آنچه گفتنش ضرورتی ندارد جزئی بود از خدمات کسانی که به سائقهٔ تعلّقات ملّی و به شوقِ همکاری با مردی که به صلاحیت و صفای نیتش اعتقادی داشتند در بنیاد فرهنگ گرد آمده بودند و این است که کیفیت کار موسسهای که مدیر، به حکم ضوابط و صلاحیت علمی و فنّی انتخاب شده باشد، نه به اقتضای ملاحظات سیاسی و روابط.
سالها استادی دانشگاه و تاسیس مکتب ۳۰ سالهای چون مجله سخن و تألیف دهها جلد کتاب، آثار ارزنده و صدها مقالهٔ تحقیقی و از این ها مهمتر، روح علمی و ذوق ادبی و ادب ذاتی، به دکتر خانلری در مقامِ مدیریت بنیاد فرهنگ ایران، چنان شخصیت و پشتیبانی داده بود که دانشمندان برجسته و بلندآوازه به طوع و رغبت دعوت همکاری او را میپذیرفتند و قبول عضویت بنیاد را نه تنها کسر شأن خود نمیدانستند، بلکه به همکاری با همچو دانشمندی و چونان موسسهای، افتخار هم میکردند. برای توفیق موسسات علمی و تحقیقی، اولین شرط لازم، شاخصیت مدیران است نه اعتبارات هنگفت و مزایای استخدامی و زرق و برقهای تشریفاتی.
قافلهسالار سخن [یادکرد دکتر خانلری]، تهران: نشر البرز،۱۳۷۰، صص ۳۱۱–۳۰۰
#پرویز_ناتل_خانلری
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
ــــــــــــــــــ
یادی از بنیاد فرهنگ ایران
و دکتر پرویز ناتل خانلری
بخشهایی از یادداشت سعید آبادی
▪️پاییز سال ۱۳۴۳ از نیمه گذشته بود که تنگ غروبی طنین زنگ تلفن در اتاق پیچید و صدای گرم دکتر خانلری به گوشم رسید که چه میکنی؟ گفتم: صبحها گوش و ذهن شاگردان را می آزارم و عصرها انبوه فیشهای لغتنامه، انتقام بچهها را از چشم و اعصاب میگیرند. خندید که صبحِ جمعه «در کوی دوست» منتظرت هستم، کاری پیش آمده است و باید بیایی و کمکم کنی. آن روز موعود راهی «کوی دوست» شدم؛ استاد، کتابچهای به دستم داد که بخوانش. اساسنامهٔ موسسهای بود به نام «بنیاد فرهنگ ایران» و مزیّن به فرمان همایونی. خندیدم که مبارک است! چینِ استفهامی بر پیشانیش نشست که به همین سهل و سادگی؟ متوجه موضوع شدی؟ گفتم: ظاهراً قرار است موسسهٔ تازهای برپا شود و مایهٔ سرگرمی و تفنّنی باشد تا تشکیل دولتی دیگر و تأمینِ منصبی مناسبتر. خندید که اشتباهت همینجاست. قصدمان کارهای اساسی است و تحقّق آرزوهایی که سالها در دل میپروردیم و حرفش را میزدیم، باید بیایی و همکاری کنی. عرض کردم از کار اداری گریزانم... و سخنم را برید که کار اداری یعنی چه؟ بنیادی که قرار است برپا شود نه وزارتخانه خواهد بود و نه ادارهٔ دولتی، اول به هموطنان و بعد به جهانیان. گفتم: یعنی دکّانی در برابر سخن؟ بعد از تأمّلی خندید و گفت: خوب متوجه شدی!
بنیاد فرهنگ ایران از برکت حُسن تشخیص و مایهٔ علمی دکتر خانلری در عمر کوتاه ۱۳ سالهاش موفّق به نشر بیش از ۳۵۰ جلد کتابهایی شد که مورد نیاز اهل تحقیق است و همهاش در زمینهٔ تاریخ و فرهنگ و هنر ایران. همهٔ کسانی که در سالیان اخیر در رشتههای مختلف علوم انسانی و ایرانشناسی به تحقیق پرداختهاند به نحوی با انتشارات بنیاد سروکار داشته و دارند، چه در مقولات اسلامی از قبیل تفسیر قرآن مجید و معارف دینی و عوالم عرفانی چه در باب تاریخ از ترجمهٔ تاریخ طبری گرفته تا تاریخ بیداری ایرانیان تا در رشتههای مردمشناسی و آداب و رسوم ایرانی و چه در زمینهٔ های علم و فن و هنر.
صدها جزوه و رساله و کتاب از قدیمیترین آثار مکتوب زبان فارسی را از گوشه و کنار جهان گردآوردن، جمله به جمله و بیت به بیت یکایک را استخراج کردن، موردِ استعمال هر واژه و ترکیب و تعبیر و اصطلاحی را به ترتیبِ تاریخی مشخص نمودن، آنگاه به تعریف فرهنگی پرداختن که علاوه بر معنی دقیق واژهها با ذکر شواهدِ مستند، سابقهٔ تاریخی هر کلمه را مشخص کند، کاری است که گفتنش آسان است و کردنش...
بنیاد فرهنگ ایران تا روزی که برپا بود به هیچ یک از عوارض زمانه آلوده نگشت؛ شرط انتخاب همکاران صلاحیت علمی بود و عشق به کار؛ همین و بس.
در شعبات بنیاد فرهنگ کسانی به خدمت اشتغال داشتند که نه در بند کموبیش دستمزد بودند و نه دلبستهٔ احسنتِ والامقامان زمانه. اینان عاشق ایران و فرهنگ ایرانی بودند و با کشف محیطی صرفا علمی و به دور از جنجالهای سیاسی و تشریفات اداری با قدم رغبت رو به این موسسه آورده بودند.
دانشمندانی که در این موسسه خدمت میکردند، هر یک، در زندگی خصوصی و اجتماعی، سلیقه و راه و رسمی خاص خود داشتند که به حرمتِ کار علمی، هنگام ورود به موسسه، اغراض سیاسی و مشاجرات اجتماعی را بیرون در میگذاشتند. این، از برکت سعهٔ صدر و روحِ تساهل و لطف مماشات خانلری بود که کمونیست دوآتشه و مصدقیِ رمیده از حکومت و مذهبیِ سلطنتشکن و فراری جور ساواک و هوادار حکومت شاهنشاهی، دور یک میز مینشستند و صمیمانه به بحث و تحقیق علمی میپرداختند. اینها که برشمردم و آنچه گفتنش ضرورتی ندارد جزئی بود از خدمات کسانی که به سائقهٔ تعلّقات ملّی و به شوقِ همکاری با مردی که به صلاحیت و صفای نیتش اعتقادی داشتند در بنیاد فرهنگ گرد آمده بودند و این است که کیفیت کار موسسهای که مدیر، به حکم ضوابط و صلاحیت علمی و فنّی انتخاب شده باشد، نه به اقتضای ملاحظات سیاسی و روابط.
سالها استادی دانشگاه و تاسیس مکتب ۳۰ سالهای چون مجله سخن و تألیف دهها جلد کتاب، آثار ارزنده و صدها مقالهٔ تحقیقی و از این ها مهمتر، روح علمی و ذوق ادبی و ادب ذاتی، به دکتر خانلری در مقامِ مدیریت بنیاد فرهنگ ایران، چنان شخصیت و پشتیبانی داده بود که دانشمندان برجسته و بلندآوازه به طوع و رغبت دعوت همکاری او را میپذیرفتند و قبول عضویت بنیاد را نه تنها کسر شأن خود نمیدانستند، بلکه به همکاری با همچو دانشمندی و چونان موسسهای، افتخار هم میکردند. برای توفیق موسسات علمی و تحقیقی، اولین شرط لازم، شاخصیت مدیران است نه اعتبارات هنگفت و مزایای استخدامی و زرق و برقهای تشریفاتی.
قافلهسالار سخن [یادکرد دکتر خانلری]، تهران: نشر البرز،۱۳۷۰، صص ۳۱۱–۳۰۰
#پرویز_ناتل_خانلری
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
Forwarded from اتچ بات
@shafiei_kadkani
ــــــــــــــــــــــ
« تنگدستی»
روایتی شنیدنی از زندگی استاد دکتر پرویز ناتل خانلری
▪️کِی حدس میزدم که در این آخر عمر به این تنگدستی دچار شوم؟ هرکسی سرنوشتی دارد. این سرنوشت را لازم نیست به آسمان و زمین نسبت بدهیم. کاملا معلول وضع اجتماعی هر فرد و روابط او با جامعه است. شاید مقدار زیادی هم به خلق و خوی خود اشخاص ارتباط داشته باشد. تا پدرم زنده بود...
از دفتر خاطرات
استاد دکتر #پرویز_ناتل_خانلری
#صوت #قسمت_اول
www.tg-me.com/shafiei_kadkani
ــــــــــــــــــــــ
« تنگدستی»
روایتی شنیدنی از زندگی استاد دکتر پرویز ناتل خانلری
▪️کِی حدس میزدم که در این آخر عمر به این تنگدستی دچار شوم؟ هرکسی سرنوشتی دارد. این سرنوشت را لازم نیست به آسمان و زمین نسبت بدهیم. کاملا معلول وضع اجتماعی هر فرد و روابط او با جامعه است. شاید مقدار زیادی هم به خلق و خوی خود اشخاص ارتباط داشته باشد. تا پدرم زنده بود...
از دفتر خاطرات
استاد دکتر #پرویز_ناتل_خانلری
#صوت #قسمت_اول
www.tg-me.com/shafiei_kadkani
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
«تنگدستی»
روایتی شنیدنی از زندگی استاد دکتر پرویز ناتل خانلری
بخش دوم و پایانی
▪️...همین که انقلاب شد پس از خروج از زندان حقوقِ بازنشستگی را قطع کردند و حسابهای بانک را بستند و حقِ معامله را سلب کردند و از پسانداز بابت حقوق دورهٔ سناتوری مبلغ یک میلیون و سیصدهزار تومان مطالبه کردند...
حاصل اینکه پس از چهلوهفت سال تدریس از آموزگاری تا استادی فعلا از مال دنیا، یک پولْ درآمد ندارم و با فروش کتاب و درآمدِ مختصری از حقِ تألیف که کتابفروشان میپردازند این سهساله را با تشویش و سختیِ معیشت در این گرانی سرسامآور به سر بردهام تا بعد چه بلایی به سرم بیاید.
وقتی که در زندان بودم در یکی از روزنامههای اسلامی فهرستی از اسامی رجالِ دورهٔ طاغوت چاپ کرده بودند زیر عنوان « غارتگران اموال ملی» و اسم من هم در آن میان بود. این دو صفحه را نوشتم تا خودم و دیگران بدانیم که من چقدر از اموال را غارت کردهام.
در هرحال سرنوشت من از آغاز، فقر و تنگدستی بود. کودکی و جوانی را با تهیدستی به سر بردم و در این سرِ پیری هم که دیگر مجالی برای تغییرِ تقدیر نیست در همان عُسرت به سر میبرم.
سرنوشتم این است: فقر!
عجب اینکه از همان آغاز جوانی که دودست لباس بیشتر نداشتم ( که یکی از پارچهٔ وطنی کازرونی بود) همه مرا متموّل میشمردند و این خود زحمت و تکلیفی برای من در زندگی بود. با یک دست کتوشلوار راه میرفتم و میگفتند چقدر مرتب لباس میپوشی و چقدر توجه به سر و وضعت داری!
از دفترِ خاطرات
استاد دکتر #پرویز_ناتل_خانلری
#صوت #بخش_پایانی
www.tg-me.com/shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
«تنگدستی»
روایتی شنیدنی از زندگی استاد دکتر پرویز ناتل خانلری
بخش دوم و پایانی
▪️...همین که انقلاب شد پس از خروج از زندان حقوقِ بازنشستگی را قطع کردند و حسابهای بانک را بستند و حقِ معامله را سلب کردند و از پسانداز بابت حقوق دورهٔ سناتوری مبلغ یک میلیون و سیصدهزار تومان مطالبه کردند...
حاصل اینکه پس از چهلوهفت سال تدریس از آموزگاری تا استادی فعلا از مال دنیا، یک پولْ درآمد ندارم و با فروش کتاب و درآمدِ مختصری از حقِ تألیف که کتابفروشان میپردازند این سهساله را با تشویش و سختیِ معیشت در این گرانی سرسامآور به سر بردهام تا بعد چه بلایی به سرم بیاید.
وقتی که در زندان بودم در یکی از روزنامههای اسلامی فهرستی از اسامی رجالِ دورهٔ طاغوت چاپ کرده بودند زیر عنوان « غارتگران اموال ملی» و اسم من هم در آن میان بود. این دو صفحه را نوشتم تا خودم و دیگران بدانیم که من چقدر از اموال را غارت کردهام.
در هرحال سرنوشت من از آغاز، فقر و تنگدستی بود. کودکی و جوانی را با تهیدستی به سر بردم و در این سرِ پیری هم که دیگر مجالی برای تغییرِ تقدیر نیست در همان عُسرت به سر میبرم.
سرنوشتم این است: فقر!
عجب اینکه از همان آغاز جوانی که دودست لباس بیشتر نداشتم ( که یکی از پارچهٔ وطنی کازرونی بود) همه مرا متموّل میشمردند و این خود زحمت و تکلیفی برای من در زندگی بود. با یک دست کتوشلوار راه میرفتم و میگفتند چقدر مرتب لباس میپوشی و چقدر توجه به سر و وضعت داری!
از دفترِ خاطرات
استاد دکتر #پرویز_ناتل_خانلری
#صوت #بخش_پایانی
www.tg-me.com/shafiei_kadkani
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
محمدرضا شفیعی کدکنی:
دکتر خانلری دستِ منو گرفت...
– شفیعی کدکنی: من در بنیاد فرهنگِ ایران [که دکتر خانلری راه انداخته بود]
کار میکردم؛ ایشون[ حسن محجوب] رییسِ کتابخانهٔ بنیاد فرهنگ هم بودند.
– حسن محجوب: نه آقا!...آقای جهانداری بود.
کتابخانهٔ بنیاد فرهنگ بعد از کتابخانهٔ سنا...
– شفیعی کدکنی: نخیر!...نخیر!...
من دانشجویِ دکتری بودم،
دکتر خانلری به من گفت که تو کاری، شغلی داری؟
گفتم نه!
دست منو گرفت برد توی اتاقهایِ بنیادِ فرهنگ گفت: اینجا ما دستور کار میکنیم اینجا لغت... اینجا...کجا دلت میخواد؟
من گفتم این دستور تاریخی رو کار میکنم.
اون زمان من کارمند بنیاد فرهنگ ایران شدم؛ ایشون[ حسن محجوب] رئیس بودند.
بعد رفتم مجلس سنا ایشون کتابخونهٔ مجلس سنا شدند.
دیدار و گفتگو در شبِ دکتر حسن محجوب
مدیر « شرکت انتشار»
۲۷ دیماه ۹۷، کانون زبان فارسی
به همّتِ مجلهٔ بخارا
#پرویز_ناتل_خانلری
ـــــــــــــــــــــــ
محمدرضا شفیعی کدکنی:
دکتر خانلری دستِ منو گرفت...
– شفیعی کدکنی: من در بنیاد فرهنگِ ایران [که دکتر خانلری راه انداخته بود]
کار میکردم؛ ایشون[ حسن محجوب] رییسِ کتابخانهٔ بنیاد فرهنگ هم بودند.
– حسن محجوب: نه آقا!...آقای جهانداری بود.
کتابخانهٔ بنیاد فرهنگ بعد از کتابخانهٔ سنا...
– شفیعی کدکنی: نخیر!...نخیر!...
من دانشجویِ دکتری بودم،
دکتر خانلری به من گفت که تو کاری، شغلی داری؟
گفتم نه!
دست منو گرفت برد توی اتاقهایِ بنیادِ فرهنگ گفت: اینجا ما دستور کار میکنیم اینجا لغت... اینجا...کجا دلت میخواد؟
من گفتم این دستور تاریخی رو کار میکنم.
اون زمان من کارمند بنیاد فرهنگ ایران شدم؛ ایشون[ حسن محجوب] رئیس بودند.
بعد رفتم مجلس سنا ایشون کتابخونهٔ مجلس سنا شدند.
دیدار و گفتگو در شبِ دکتر حسن محجوب
مدیر « شرکت انتشار»
۲۷ دیماه ۹۷، کانون زبان فارسی
به همّتِ مجلهٔ بخارا
#پرویز_ناتل_خانلری
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
شاهنامه
خودآگاهِ جمعیِ ایرانیان است.
▪️هویّت ایرانی ریشه در اسطورههایی دارد که از هزاران سال پیش نیاکان ما آنها را خلق کردند و استمرار بخشیدند و داستانهای حماسی دربارهٔ شاهان و پهلوانان آرمانی ایرانیان چون کیخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم در تاریخ ایران، پشتوانههای فکری و معنوی نیرومندی بود که همبستگی ملّی را تقویت میکرد. از سپیدهدمِ تاریخ تاکنون، ایرانیان، به رغم آنکه ایران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده و گاه با انقراضِ سلسلهٔ شاهنشاهی سرتاسر کشور به دست بیگانگان افتاده، هیچگاه هویّت خود را فراموش نکردند و در سختترین روزگاران که گمان میرفت همهچیز نابود شده، حلقههای مرئی و نامرئی هویّت ملّی چنان آنان را با یکدیگر پیوند داده که توانستند ققنوسوار از میان تلی از خاکستر دگربار سر بر آورند.
پس از فتح ایران به دست اعرابِ مسلمان یکپارچگی سیاسی و دینی از ایران رخت بربست. اما اندیشهٔ یکپارچگی ایران با ترجمهٔ خداینامه به زبان عربی و فارسی دَری باقی ماند و در قرن چهارم هجری با سروده شدن شاهنامه شکل نهایی یافت.
پس از فردوسی، هویّت ایرانی نه در بستر حکومتی یکپارچه بهلحاظ سیاسی و دینی بلکه در بستری فرهنگی، ادبی و هنری استمرار یافت. ایرانیان شاهنامه را چون شناسنامهٔ ملّی خود حفظ کردند و منتظر فرصتی بودند تا یکپارچگی سیاسی و جغرافیائیِ روزگار کهن را زنده کنند که کردند. پس از پدید آمدن شاهنامه تا پانصد سال بعد که صفویان یکپارچگی سیاسی را به ایران بازگرداندند، بهرغم وجود حکومتهای محلی، مفهوم ایرانشهر همچنان به حیات خود ادامه داد. گواه این معنی در مدیحههای شاعرانی چون سنایی، نظامی، خاقانی، خواجوی کرمانی و عبید زاکانی نهفته است که پادشاهان، ممدوح خود را هر چند بر قلمروی در گوشهای از ایرانزمین حکم میراندند، شاه ایران یا خسرو ایران خطاب میکردند.
هویّت ایرانی در شاهنامه در تحقیر ملّتهای دیگر نیست که رنگ و جلا مییابد بلکه خود بر بنیادهای فکری و معنوی و اخلاقی نیرومندی استوار است. از همین رو، ملّیگرایی ایرانیان در طول تاریخ هیچگاه به نژادپرستی نفرتانگیزی چون نازیسم و فاشیسم در قرن بیستم مبدل نشد. در قرن بیست و یکم ایرانیان میتوانند بر پایهٔ همان بنیادها، به ویژه بنیادهای اخلاقی که در سرتاسر شاهنامه موج میزند، در جهانی که در اثر پیشرفتهای برقآسا در فناوری ارتباطات، بیم آن میرود که بسیاری از فرهنگهای بومی فراموش شوند، هویّت ایرانی خود را حفظ کنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر اینکه اگر دیوان حافظ ناخودآگاه جمعی ایرانیان را باز میتاباند، شاهنامه خودآگاهِ جمعی ایرانیان است.
هویّت ایرانی در شاهنامه
دکتر ابوالفضل خطیبی
نامهٔ فرهنگستان، شمارهٔ ۸
#شاهنامه
#فردوسی
ـــــــــــــــــــــــ
شاهنامه
خودآگاهِ جمعیِ ایرانیان است.
▪️هویّت ایرانی ریشه در اسطورههایی دارد که از هزاران سال پیش نیاکان ما آنها را خلق کردند و استمرار بخشیدند و داستانهای حماسی دربارهٔ شاهان و پهلوانان آرمانی ایرانیان چون کیخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم در تاریخ ایران، پشتوانههای فکری و معنوی نیرومندی بود که همبستگی ملّی را تقویت میکرد. از سپیدهدمِ تاریخ تاکنون، ایرانیان، به رغم آنکه ایران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده و گاه با انقراضِ سلسلهٔ شاهنشاهی سرتاسر کشور به دست بیگانگان افتاده، هیچگاه هویّت خود را فراموش نکردند و در سختترین روزگاران که گمان میرفت همهچیز نابود شده، حلقههای مرئی و نامرئی هویّت ملّی چنان آنان را با یکدیگر پیوند داده که توانستند ققنوسوار از میان تلی از خاکستر دگربار سر بر آورند.
پس از فتح ایران به دست اعرابِ مسلمان یکپارچگی سیاسی و دینی از ایران رخت بربست. اما اندیشهٔ یکپارچگی ایران با ترجمهٔ خداینامه به زبان عربی و فارسی دَری باقی ماند و در قرن چهارم هجری با سروده شدن شاهنامه شکل نهایی یافت.
پس از فردوسی، هویّت ایرانی نه در بستر حکومتی یکپارچه بهلحاظ سیاسی و دینی بلکه در بستری فرهنگی، ادبی و هنری استمرار یافت. ایرانیان شاهنامه را چون شناسنامهٔ ملّی خود حفظ کردند و منتظر فرصتی بودند تا یکپارچگی سیاسی و جغرافیائیِ روزگار کهن را زنده کنند که کردند. پس از پدید آمدن شاهنامه تا پانصد سال بعد که صفویان یکپارچگی سیاسی را به ایران بازگرداندند، بهرغم وجود حکومتهای محلی، مفهوم ایرانشهر همچنان به حیات خود ادامه داد. گواه این معنی در مدیحههای شاعرانی چون سنایی، نظامی، خاقانی، خواجوی کرمانی و عبید زاکانی نهفته است که پادشاهان، ممدوح خود را هر چند بر قلمروی در گوشهای از ایرانزمین حکم میراندند، شاه ایران یا خسرو ایران خطاب میکردند.
هویّت ایرانی در شاهنامه در تحقیر ملّتهای دیگر نیست که رنگ و جلا مییابد بلکه خود بر بنیادهای فکری و معنوی و اخلاقی نیرومندی استوار است. از همین رو، ملّیگرایی ایرانیان در طول تاریخ هیچگاه به نژادپرستی نفرتانگیزی چون نازیسم و فاشیسم در قرن بیستم مبدل نشد. در قرن بیست و یکم ایرانیان میتوانند بر پایهٔ همان بنیادها، به ویژه بنیادهای اخلاقی که در سرتاسر شاهنامه موج میزند، در جهانی که در اثر پیشرفتهای برقآسا در فناوری ارتباطات، بیم آن میرود که بسیاری از فرهنگهای بومی فراموش شوند، هویّت ایرانی خود را حفظ کنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر اینکه اگر دیوان حافظ ناخودآگاه جمعی ایرانیان را باز میتاباند، شاهنامه خودآگاهِ جمعی ایرانیان است.
هویّت ایرانی در شاهنامه
دکتر ابوالفضل خطیبی
نامهٔ فرهنگستان، شمارهٔ ۸
#شاهنامه
#فردوسی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
بیا با هم بگرییم، ای چو من تاریک
درگذشت مهدی اخوان ثالث (م. امید) را به اطلاع جامعهٔ فرهنگی ایران میرسانیم.
[اطلاعیهٔ درگذشت مهدی اخوان ثالث در سال ۱۳۶۹
[به بهانهٔ سالروز درگذشت شاعر فقید؛ مهدی اخوان ثالث]
ـــــــــــــــــــــــ
بیا با هم بگرییم، ای چو من تاریک
درگذشت مهدی اخوان ثالث (م. امید) را به اطلاع جامعهٔ فرهنگی ایران میرسانیم.
[اطلاعیهٔ درگذشت مهدی اخوان ثالث در سال ۱۳۶۹
[به بهانهٔ سالروز درگذشت شاعر فقید؛ مهدی اخوان ثالث]
Forwarded from شفیعی کدکنی
اخوان- بخارا .pdf
6.9 MB
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
اخوان ثالث از نگاه استادانی چون زرینکوب، شفیعی کدکنی، غلامحسین یوسفی، عباس زریاب خویی، و...
[ بخارا، سال چهاردهم، شمارهٔ ۸۳، مهر-آبان ۱۳۹۰]
ـــــــــــــــــــــــ
اخوان ثالث از نگاه استادانی چون زرینکوب، شفیعی کدکنی، غلامحسین یوسفی، عباس زریاب خویی، و...
[ بخارا، سال چهاردهم، شمارهٔ ۸۳، مهر-آبان ۱۳۹۰]
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
اخوانیهٔ اخوان ثالث برای پرویز ناتل خانلری
▪️بزرگوار عزیزا، مباش رنجه که چرخ
نمود چهره دگرگون و کرد کارِ دگر
زمین بگردد و گردون بسی پدید کند
زمانهٔ دگر و روز و روزگارِ دگر
بلایِ صعبِ زمستان یقین شود سپری
دوباره نوبت دیگر رسد بهارِ دگر
شنیدهای مثلِ سیب را و میدانی
مَثَل حکایت از اینسان کند هزارِ دگر
هزار چرخ زَنَد سیب برفکنده فراز
که زی فرود بیاید به دست، بارِ دگر
بزرگوارا، گیتی ستم بسی کردست
چنانکه بر تو و بر بس بزرگوارِ دگر
تو یادگار نهادی بسی بزرگآثار
کزان، جهانِ ادب دارد افتخارِ دگر
بمان و باز بِهِل در فنونِ فضل و ادب
چنانکه هِشتی، بسیار یادگار دگر
دوباره باز بهار آید و پدید آرد
درختِ خشک و تهی نیز برگ و بار دگر
چنین غریب نمانَد فضایلِ ایران
ز دور دیده فراوان چنین مدارِ دگر
چنان نمانده چنین نیز هم نخواهد ماند
گذشت چرخ کند باز هم گذارِ دگر
سهشنبه، ۲۳ بهمن ۱۳۵۸
پاسخ دکتر خانلری به اخوان ثالث:
▪️عزیز من، ز توام این پیامِ دلداری
دهد نوید که آید بهار بار دگر
بلی، زمستان گر فصل سردی و سختی است
امید هست که آرد ز پی، بهارِ دگر
ولی چه سود؟ که پیرانهسر نگردد باز
نشاط و شادی و امّیدِ روزگارِ دگر
کنون که از تَفِ اندُه گداخت شمعِ امید
منم نشسته و در پیش، شامِ تارِ دگر
به کنجِ عزلت اگر هیچ غمگسار نماند
کجا روم ز پی یارِ غمگسارِ دگر
زعمر، آنچه به جا مانده یادگارِ غم است
چرا به سر نهمش باز یادگار دگر
هر افتخار که اندوختم وبالم شد
چه بایدم که درافزایم افتخارِ دگر
زمانه قاصد شر است و پیکِ بیداد است
گمان مدار که گردد به یک مدار دگر
توشادمانه بزی ای رفیقِ عهدِ شباب
که هست بر دل من زین بهار بار دگر
پنجشنبه، ۲۵ بهمن ۱۳۵۸
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
اخوانیهٔ اخوان ثالث برای پرویز ناتل خانلری
▪️بزرگوار عزیزا، مباش رنجه که چرخ
نمود چهره دگرگون و کرد کارِ دگر
زمین بگردد و گردون بسی پدید کند
زمانهٔ دگر و روز و روزگارِ دگر
بلایِ صعبِ زمستان یقین شود سپری
دوباره نوبت دیگر رسد بهارِ دگر
شنیدهای مثلِ سیب را و میدانی
مَثَل حکایت از اینسان کند هزارِ دگر
هزار چرخ زَنَد سیب برفکنده فراز
که زی فرود بیاید به دست، بارِ دگر
بزرگوارا، گیتی ستم بسی کردست
چنانکه بر تو و بر بس بزرگوارِ دگر
تو یادگار نهادی بسی بزرگآثار
کزان، جهانِ ادب دارد افتخارِ دگر
بمان و باز بِهِل در فنونِ فضل و ادب
چنانکه هِشتی، بسیار یادگار دگر
دوباره باز بهار آید و پدید آرد
درختِ خشک و تهی نیز برگ و بار دگر
چنین غریب نمانَد فضایلِ ایران
ز دور دیده فراوان چنین مدارِ دگر
چنان نمانده چنین نیز هم نخواهد ماند
گذشت چرخ کند باز هم گذارِ دگر
سهشنبه، ۲۳ بهمن ۱۳۵۸
پاسخ دکتر خانلری به اخوان ثالث:
▪️عزیز من، ز توام این پیامِ دلداری
دهد نوید که آید بهار بار دگر
بلی، زمستان گر فصل سردی و سختی است
امید هست که آرد ز پی، بهارِ دگر
ولی چه سود؟ که پیرانهسر نگردد باز
نشاط و شادی و امّیدِ روزگارِ دگر
کنون که از تَفِ اندُه گداخت شمعِ امید
منم نشسته و در پیش، شامِ تارِ دگر
به کنجِ عزلت اگر هیچ غمگسار نماند
کجا روم ز پی یارِ غمگسارِ دگر
زعمر، آنچه به جا مانده یادگارِ غم است
چرا به سر نهمش باز یادگار دگر
هر افتخار که اندوختم وبالم شد
چه بایدم که درافزایم افتخارِ دگر
زمانه قاصد شر است و پیکِ بیداد است
گمان مدار که گردد به یک مدار دگر
توشادمانه بزی ای رفیقِ عهدِ شباب
که هست بر دل من زین بهار بار دگر
پنجشنبه، ۲۵ بهمن ۱۳۵۸
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نفر اول ایرج افشار است!
[نخستین شب گرامیداشت یکصدمین سالروز تولد استاد ایرج افشار به همت مجلهٔ بخارا]
در مورد ایرج افشار صحبتکردن در یک کلام و دو کلام واقعاً ظلم به فرهنگ ملی ماست. من نمیتوانم بگویم که با فرهنگ اروپایی و فرهنگ امریکایی سر سوزنی معرفت و آشنایی دارم؛ اما نسبت به کشورهای اسلامی رویِ علاقهای که داشتم همیشه جستجوگر بودم و دلم میخواسته کسانی را که از این سرزمینها در حوزهٔ فرهنگ برخاستهاند، خودشان یا کارهایشان را بشناسم و میتوانم ادعا کنم که نسبت به کشورهای اسلامی اندک معرفتی به رجال فرهنگی این سرزمینها دارم. این هم حاصل عمری زندگی کردن با ایشان بوده است.
پنجم مهرماه ۱۴۰۴
#ایران
#ایرج_افشار
#شفیعی_کدکنی
[نخستین شب گرامیداشت یکصدمین سالروز تولد استاد ایرج افشار به همت مجلهٔ بخارا]
در مورد ایرج افشار صحبتکردن در یک کلام و دو کلام واقعاً ظلم به فرهنگ ملی ماست. من نمیتوانم بگویم که با فرهنگ اروپایی و فرهنگ امریکایی سر سوزنی معرفت و آشنایی دارم؛ اما نسبت به کشورهای اسلامی رویِ علاقهای که داشتم همیشه جستجوگر بودم و دلم میخواسته کسانی را که از این سرزمینها در حوزهٔ فرهنگ برخاستهاند، خودشان یا کارهایشان را بشناسم و میتوانم ادعا کنم که نسبت به کشورهای اسلامی اندک معرفتی به رجال فرهنگی این سرزمینها دارم. این هم حاصل عمری زندگی کردن با ایشان بوده است.
پنجم مهرماه ۱۴۰۴
#ایران
#ایرج_افشار
#شفیعی_کدکنی
