This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
الهی امروز از زمین و زمان
براتون خوشبختی و برکت و امید بباره
الهی همیشه سلامت باشید🌼
الهی آمین
سلام
صبحتون بخیر🌸
الهی امروز از زمین و زمان
براتون خوشبختی و برکت و امید بباره
الهی همیشه سلامت باشید🌼
الهی آمین
سلام
صبحتون بخیر🌸
❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
🌺الهی که زندگیتون مثل گل با طراوت
🌼و پراز عطرخوش زندگی
🌸خندههاتون جنس دریا
🌺قدمهاتون جنس صخره و کو
🌼و هدفهاتون روی روال و حالتون خوب باشه
🌺الهی که زندگیتون مثل گل با طراوت
🌼و پراز عطرخوش زندگی
🌸خندههاتون جنس دریا
🌺قدمهاتون جنس صخره و کو
🌼و هدفهاتون روی روال و حالتون خوب باشه
❤1🙏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❣دریاب که
🌸ایام گل و صبحِ جوانی
❣چون برق کند جلوه و
🌼چون باد گریزد
❣شادی کن اگر
🌸طالب آسایش خویشی
❣آسودگی از خاطر ناشاد گریزد...
#رهی_معیری
❤1👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
عیــد سعید قربان
بر شما خوبان مبارک
عیــد سعید قربان
بر شما خوبان مبارک
🎉1
از تيمورلنگ سوال کردند كه :
چگونه امنيتی در كشور پهناور خود ايجاد نمودی
كه وقتی زنی با طبقی از جواهرات طول كشور را طی میكند
كسی به او تعرضی نکرده و جسارتی نمیكند ...!؟
در جواب جمله كوتاه ولی با تاملی میگويد :
در هر شهری که دزدی ديدم گردن داروغه را زدم
چون یا دزد و داروغه هم دست بوده اند یا داروغه در خواب ...!
📕 تیمور جهان گشا
✍🏻 #بریون_مارسل
.
چگونه امنيتی در كشور پهناور خود ايجاد نمودی
كه وقتی زنی با طبقی از جواهرات طول كشور را طی میكند
كسی به او تعرضی نکرده و جسارتی نمیكند ...!؟
در جواب جمله كوتاه ولی با تاملی میگويد :
در هر شهری که دزدی ديدم گردن داروغه را زدم
چون یا دزد و داروغه هم دست بوده اند یا داروغه در خواب ...!
📕 تیمور جهان گشا
✍🏻 #بریون_مارسل
.
👏1💯1
خستهام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظههای کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری
آفتاب زرد و غمگین، پلّههای رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته، چشمهایی پینهبسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشمانتظاری
صندلیهای خمیده، میزهای صفکشیده
خندههای لبپریده، گریههای اختیاری
عصر جدولهای خالی، پارکهای این حوالی
پرسههای بیخیالی، نیمکتهای خماری
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبههای بیپناهی، جمعههای بیقراری
عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحهٔ باز حوادث
در ستون تسلیتها، نامی از ما یادگاری.
#قیصر_امینپور
.
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظههای کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری
آفتاب زرد و غمگین، پلّههای رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته، چشمهایی پینهبسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشمانتظاری
صندلیهای خمیده، میزهای صفکشیده
خندههای لبپریده، گریههای اختیاری
عصر جدولهای خالی، پارکهای این حوالی
پرسههای بیخیالی، نیمکتهای خماری
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبههای بیپناهی، جمعههای بیقراری
عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحهٔ باز حوادث
در ستون تسلیتها، نامی از ما یادگاری.
#قیصر_امینپور
.
❤3💯1
بیا احساسمان را به موقع بگوییم
همین حالا که درگیرش هستیم
همین حالا که دوستش داری
و دوستش دارم…
بیا تمام ترس و احتیاط ها را دور بریزیم …
دنیا، همیشه منتظرمان نمی ماند!
وقتی میشود همین امروز
از بارانی که می بارد، از نسیمی که می وزد و از جاده رو به رویمان خاطره بسازیم
چرا بگذاریم برای فردا ؟
راستش
من از فرداها میترسم
تو نمیترسی ؟
اگر روزی بیاید ، که احساسی باشد
اما "عزیزت"
نباشد !!!
.
همین حالا که درگیرش هستیم
همین حالا که دوستش داری
و دوستش دارم…
بیا تمام ترس و احتیاط ها را دور بریزیم …
دنیا، همیشه منتظرمان نمی ماند!
وقتی میشود همین امروز
از بارانی که می بارد، از نسیمی که می وزد و از جاده رو به رویمان خاطره بسازیم
چرا بگذاریم برای فردا ؟
راستش
من از فرداها میترسم
تو نمیترسی ؟
اگر روزی بیاید ، که احساسی باشد
اما "عزیزت"
نباشد !!!
.
💯2
گرچه چون موج مرا شوق زخود رستن بود
موجموج دل من تشنهی پیوستن بود
یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر
بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود
خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما
خواستنها همه موقوف توانستن بود
کاش از روز ازل هیچ نمیدانستم
که هبوط ابدم در پی دانستن بود
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همهی طول سفر یک چمدان بستن بود
#قیصر_امینپور
.
موجموج دل من تشنهی پیوستن بود
یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر
بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود
خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما
خواستنها همه موقوف توانستن بود
کاش از روز ازل هیچ نمیدانستم
که هبوط ابدم در پی دانستن بود
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همهی طول سفر یک چمدان بستن بود
#قیصر_امینپور
.
💯3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
چاے بی تو
سرد نمے شود!
داغش
روے دلم مے نشیند . .
عصرتون عاشقانه 💐🌹
چاے بی تو
سرد نمے شود!
داغش
روے دلم مے نشیند . .
عصرتون عاشقانه 💐🌹
👌1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ز دلم خیال رویت نرود به هیچ وجهی
که دلم نگین مهرست و تو مهر آن نگینی
اوحدی
.
که دلم نگین مهرست و تو مهر آن نگینی
اوحدی
.
👏3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بنشین بگو بشنو برادرجان چه باید کرد؟
با#میهن این انبوه اندوهان چه باید کرد؟!
با میهن، این چشمانتظار، این مادرِ تبدار
با حالِ نامیزانِ #فرزندان چه باید کرد؟!
با سالیانِ دورِ دشواری و بیماری
با دردهای زاده از درمان چه باید کرد؟!
از روزگارِ رفتۀ #ایران چه باید گفت؟
با نقشۀ آیندۀ ایران چه باید کرد؟! .
ای دستهای پینه بسته، مردمِ خسته!
با آجرِ افتاده جایِ نان چه باید کرد؟!
روزی به من گفتی که این گوی است و این میدان
اکنون که گم شد گوی، با #میدان چه باید کرد؟!
از پایبست خانهام با #خواجه گفتم، گفت:
بنشین ببین با نقشۀ #ایوان چه باید کرد؟!
.
با#میهن این انبوه اندوهان چه باید کرد؟!
با میهن، این چشمانتظار، این مادرِ تبدار
با حالِ نامیزانِ #فرزندان چه باید کرد؟!
با سالیانِ دورِ دشواری و بیماری
با دردهای زاده از درمان چه باید کرد؟!
از روزگارِ رفتۀ #ایران چه باید گفت؟
با نقشۀ آیندۀ ایران چه باید کرد؟! .
ای دستهای پینه بسته، مردمِ خسته!
با آجرِ افتاده جایِ نان چه باید کرد؟!
روزی به من گفتی که این گوی است و این میدان
اکنون که گم شد گوی، با #میدان چه باید کرد؟!
از پایبست خانهام با #خواجه گفتم، گفت:
بنشین ببین با نقشۀ #ایوان چه باید کرد؟!
.
💔2👍1💯1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شاهد
گوگوش
ترانهسرا: رها اعتمادی
آهنگساز: سیاوش قمیشی
تنظیمکننده: الیاس شیرزاد
.
گوگوش
ترانهسرا: رها اعتمادی
آهنگساز: سیاوش قمیشی
تنظیمکننده: الیاس شیرزاد
.
❤2
من ابرهای بیشماری در گلو دارم
مغرورم آنقدری که بغضم را نمیبارم
گفتند دلگیری چرا، گفتم نمیدانم
آه ای نمیدانمترینم! دوستت دارم
ناگفتهها در سینه روی هم تلنبارند
حرفش که میافتد به یک لبخند ناچارم
از هر چه میترسیدم آخر بر سرم آمد
از عشق میترسم تو را شاید به دست آرم
هر شب خدایم را به چشمان تو میبازم
باید خدایم را به چشمان تو بسپارم
چشم تو را وقتی که دیدم زیر لب گفتم
روزی به این دیوانهخانه میکشد کارم
تا چشمهایت اشتباه خوب من باشند
من دست از این اشتباهم برنمیدارم
جان کندنم دور از تو نامش زندهمانی بود
من زندگانی را از آغوشت طلبکارم
یک روز میبارم کنارت رنجهایم را
من ابرهای بیشماری در گلو دارم
#علی_صفری
.
مغرورم آنقدری که بغضم را نمیبارم
گفتند دلگیری چرا، گفتم نمیدانم
آه ای نمیدانمترینم! دوستت دارم
ناگفتهها در سینه روی هم تلنبارند
حرفش که میافتد به یک لبخند ناچارم
از هر چه میترسیدم آخر بر سرم آمد
از عشق میترسم تو را شاید به دست آرم
هر شب خدایم را به چشمان تو میبازم
باید خدایم را به چشمان تو بسپارم
چشم تو را وقتی که دیدم زیر لب گفتم
روزی به این دیوانهخانه میکشد کارم
تا چشمهایت اشتباه خوب من باشند
من دست از این اشتباهم برنمیدارم
جان کندنم دور از تو نامش زندهمانی بود
من زندگانی را از آغوشت طلبکارم
یک روز میبارم کنارت رنجهایم را
من ابرهای بیشماری در گلو دارم
#علی_صفری
.
👏1💯1
دلم پیش تو باشد،جسمم اینجا خانه ای دیگر
هوایت در سرم باشد ، سرت بر شانه ای دیگر
من اینجا خون دلها میخورم از حسرتت هر شب
تو آنجا میزنی لب ، بر لب و پیمانه ای دیگر
به هر سازی زدی رقصیده ام من را رها کردی
دو دستت را فکندی گردن مستانه ای دیگر
شراب و ساغرم چشمان مِی گون تو بود آخِر؛
کشاندی پای من را بر در میخانه ای دیگر
زمانی عاشقت بودم ، زمانی عاشقم حالا؛
شدی یار و رفیق و محرم بیگانه ای دیگر
چگونه رفت از یادت نخواهد رفت از یادم
چه آسان شد دلت دربستِ یک دردانه ای دیگر
دریغ از شاخه ای گل شانه ای بر موی آشفته
به پا کردی کنارش بزم نو ، شاهانه ای دیگر
چطور از من که بودم قصه گویت دل بریدی و؛
سپردی گوش بر شهزاده با افسانه ای دیگر !
ز بس غرق تو بودم گور تنهایی خود کندم
نشستم زیر سقف تارِ یک ویرانه ای دیگر
به دلسردی به فوتی سرد ، کردی شمع جان خاموش
شدی شمع شبستان گل و پروانه ای دیگر
عزیز و سوگلی بودم برایت ، آفرین بر تو !
از این دیوانهٔ خود ساختی دیوانه ای دیگر
اگر بی بال و پر کردی مرا تا جَلد تو باشم !
نخواهم گشت گِرد بام و آب و دانه ای دیگر
دهانم بسته شد از حرف های مانده در سینه
شدم بغض غریب یاکریمِ لانه ای دیگر
به عطر و روی"پونه"پشت کردی تا بگیری جان
بسازی با گل بابونه ها ، کاشانه ای دیگر
#افسانه_احمدی_پونه
هوایت در سرم باشد ، سرت بر شانه ای دیگر
من اینجا خون دلها میخورم از حسرتت هر شب
تو آنجا میزنی لب ، بر لب و پیمانه ای دیگر
به هر سازی زدی رقصیده ام من را رها کردی
دو دستت را فکندی گردن مستانه ای دیگر
شراب و ساغرم چشمان مِی گون تو بود آخِر؛
کشاندی پای من را بر در میخانه ای دیگر
زمانی عاشقت بودم ، زمانی عاشقم حالا؛
شدی یار و رفیق و محرم بیگانه ای دیگر
چگونه رفت از یادت نخواهد رفت از یادم
چه آسان شد دلت دربستِ یک دردانه ای دیگر
دریغ از شاخه ای گل شانه ای بر موی آشفته
به پا کردی کنارش بزم نو ، شاهانه ای دیگر
چطور از من که بودم قصه گویت دل بریدی و؛
سپردی گوش بر شهزاده با افسانه ای دیگر !
ز بس غرق تو بودم گور تنهایی خود کندم
نشستم زیر سقف تارِ یک ویرانه ای دیگر
به دلسردی به فوتی سرد ، کردی شمع جان خاموش
شدی شمع شبستان گل و پروانه ای دیگر
عزیز و سوگلی بودم برایت ، آفرین بر تو !
از این دیوانهٔ خود ساختی دیوانه ای دیگر
اگر بی بال و پر کردی مرا تا جَلد تو باشم !
نخواهم گشت گِرد بام و آب و دانه ای دیگر
دهانم بسته شد از حرف های مانده در سینه
شدم بغض غریب یاکریمِ لانه ای دیگر
به عطر و روی"پونه"پشت کردی تا بگیری جان
بسازی با گل بابونه ها ، کاشانه ای دیگر
#افسانه_احمدی_پونه
💯1
غصه شدی خوردمت،غنچه شدی چیدمت
حسرت زیبای من کاش نمی دیدمت
شعله کشیدم تو را بعد خودم سوختم
کشتن معشوق را من به تو آموختم…
#سید_تقی_سیدی
حسرت زیبای من کاش نمی دیدمت
شعله کشیدم تو را بعد خودم سوختم
کشتن معشوق را من به تو آموختم…
#سید_تقی_سیدی
👏2