This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عصر یعنی یک هوای بی قرار
دلخوشی بی دلیل و بی شمار
دیدن لب خنده ای عین حباب
چیدن احساس بکری صد هزار
#هما_کشتگر
عصر زیبای اردیبهشت بهشتی بخیر🌸
دلخوشی بی دلیل و بی شمار
دیدن لب خنده ای عین حباب
چیدن احساس بکری صد هزار
#هما_کشتگر
عصر زیبای اردیبهشت بهشتی بخیر🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 روز دختر به تمامی دختران سرزمینم تبریک میگم لبخند خدا روزت مبارک
تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
اسیر گریهٔ بیاختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم نفسم بیغبار باید و نیست
مرا ز بادهٔ نوشین نمیگشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست
به سردمهری باد خزان نباید و هست
به فیضبخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست
کجا به صحبت پاکان رسی که دیدهٔ تو
به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست
رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست
#رهی_معیری
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
اسیر گریهٔ بیاختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم نفسم بیغبار باید و نیست
مرا ز بادهٔ نوشین نمیگشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست
به سردمهری باد خزان نباید و هست
به فیضبخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست
کجا به صحبت پاکان رسی که دیدهٔ تو
به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست
رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست
#رهی_معیری
اوایل دههی هفتاد. من و برادرم هر دو دانشآموز هستیم و شیفت بعدازظهر.
میخواهیم ناهار بخوریم که راه بیفتیم به طرف مدرسه. برادرم به ساعت نگاه میکند، دیر شده، رنگش میپرد، هولهول کیفش را برمیدارد و میدود سمت در. از دیر کردن میترسد و طوری عجله دارد که کاپشنش را جا میگذارد.
زنگ مدرسهی ما نیمساعت دیرتر میخورد. ناهار و کاپشنش را برمیدارم تا سرِ راه مدرسهی خودم، ببرم مدرسهشان تا غروب گرسنه و یخکرده برنگردد خانه.
از درِ باز که وارد میشوم، حیاطِ مدرسه ساکت و تقریبا خلوت است.
صفها رفتهاند سرِ کلاس و فقط هفتهشت دانشآموزِ پسر، کچل و لاغر، ایستادهاند و روبرویشان، ناظم مدرسه دارد ادبشان میکند.
اینها همانهایی هستند که دیر، بعد از زنگ مدرسه، رسیدهاند.
شیلنگی که دست ناظم است، قبلا، از شب قبل، خیس شده و در جایخیِ یخچال مانده تا خوب خشک و خشن و شلاقی شود.
این را بعدا برادرم گفت. ناظم، خودش سرِ صف با جزئیات توضیح داده بوده که چطور شیلنگ را آماده میکند.
شیلنگ میرفت بالا، هوا را میشکافت، میآمد پایین، میخورد روی انگشتها، کف دستها، پاها، پهلوها، کمر...
هرکه شیلنگ میخورد، همینطور که داشت سعی میکرد اشکش نریزد و غرورش بیشتر از این نشکند، باید راه میافتاد، میرفت دستش را فرو میکرد توی کپهی برف کنار باغچهی مدرسه و برمیگشت برای دورِ بعدیِ تنبیه.
بعدها فهمیدم اینطوری پوست دوهوا میشود، سردوگرم میشود، ترَک میخورد!
گوشهی کاپشن را مشت کردم، دستم میسوخت و گزگز میکرد انگار.
این علمالشکنجه را از کجا آورده بودند؟
چشم گرفتم از پسرها. نمیخولستم دردِ کتک خوردن، درد هتاکیهای ناظم، با دردِ دختر تماشاچی داشتن مکرر شود.
حالا میفهمیدم چرا برادرم آنطور دوید، سکندری خورد، ترسید از دیر رسیدن.
بعدها، چند سال بعد، شنیدم چند جوان، تهِ خط، ریختهاند سرِ ناظمِ حالابازنشسته و تا میخورده زدهاندش؛ طوری که با دندهی شکسته رسیده به بیمارستان. راستش آرزو کردم کاش وقت زدنش، برف هم میداشتند و حسابی سردوگرمش میکردند!
طعم تلخ ظلم، همیشه تهِ حلق آدم میماند و بالاخره یک روز زهرآبش بالا میآید، یک روز، یک جایی، بیسوختوسوز، به فاصلهی چند سال شاید.
سودابه فرضی پور
.
میخواهیم ناهار بخوریم که راه بیفتیم به طرف مدرسه. برادرم به ساعت نگاه میکند، دیر شده، رنگش میپرد، هولهول کیفش را برمیدارد و میدود سمت در. از دیر کردن میترسد و طوری عجله دارد که کاپشنش را جا میگذارد.
زنگ مدرسهی ما نیمساعت دیرتر میخورد. ناهار و کاپشنش را برمیدارم تا سرِ راه مدرسهی خودم، ببرم مدرسهشان تا غروب گرسنه و یخکرده برنگردد خانه.
از درِ باز که وارد میشوم، حیاطِ مدرسه ساکت و تقریبا خلوت است.
صفها رفتهاند سرِ کلاس و فقط هفتهشت دانشآموزِ پسر، کچل و لاغر، ایستادهاند و روبرویشان، ناظم مدرسه دارد ادبشان میکند.
اینها همانهایی هستند که دیر، بعد از زنگ مدرسه، رسیدهاند.
شیلنگی که دست ناظم است، قبلا، از شب قبل، خیس شده و در جایخیِ یخچال مانده تا خوب خشک و خشن و شلاقی شود.
این را بعدا برادرم گفت. ناظم، خودش سرِ صف با جزئیات توضیح داده بوده که چطور شیلنگ را آماده میکند.
شیلنگ میرفت بالا، هوا را میشکافت، میآمد پایین، میخورد روی انگشتها، کف دستها، پاها، پهلوها، کمر...
هرکه شیلنگ میخورد، همینطور که داشت سعی میکرد اشکش نریزد و غرورش بیشتر از این نشکند، باید راه میافتاد، میرفت دستش را فرو میکرد توی کپهی برف کنار باغچهی مدرسه و برمیگشت برای دورِ بعدیِ تنبیه.
بعدها فهمیدم اینطوری پوست دوهوا میشود، سردوگرم میشود، ترَک میخورد!
گوشهی کاپشن را مشت کردم، دستم میسوخت و گزگز میکرد انگار.
این علمالشکنجه را از کجا آورده بودند؟
چشم گرفتم از پسرها. نمیخولستم دردِ کتک خوردن، درد هتاکیهای ناظم، با دردِ دختر تماشاچی داشتن مکرر شود.
حالا میفهمیدم چرا برادرم آنطور دوید، سکندری خورد، ترسید از دیر رسیدن.
بعدها، چند سال بعد، شنیدم چند جوان، تهِ خط، ریختهاند سرِ ناظمِ حالابازنشسته و تا میخورده زدهاندش؛ طوری که با دندهی شکسته رسیده به بیمارستان. راستش آرزو کردم کاش وقت زدنش، برف هم میداشتند و حسابی سردوگرمش میکردند!
طعم تلخ ظلم، همیشه تهِ حلق آدم میماند و بالاخره یک روز زهرآبش بالا میآید، یک روز، یک جایی، بیسوختوسوز، به فاصلهی چند سال شاید.
سودابه فرضی پور
.
بدترین بی سواد، بی سواد سیاسی است ،
وی کور و کر است، درک سیاسی ندارد
و نمیداند که هزینههای زندگی از قبیل قیمت نان، مسکن، دارو و درمان همگی وابسته
به تصمیمات سیاسی هستند.
او حتی به جهالت سیاسی خود افتخار کرده،
سینه جلو میاندازد و میگوید که…: “از سیاست بیزار است”. چنین آدم سبک مغزی نمیفهمد
که بیتوجهی به سیاست است که زنان فاحشه
و کودکان خیابانی میسازد،
"قتل" و "غارت" را زیاد میکند
و از همه بدتر بر "فساد" صاحبان قدرت میافزاید!
#برتولت_برشت
.
وی کور و کر است، درک سیاسی ندارد
و نمیداند که هزینههای زندگی از قبیل قیمت نان، مسکن، دارو و درمان همگی وابسته
به تصمیمات سیاسی هستند.
او حتی به جهالت سیاسی خود افتخار کرده،
سینه جلو میاندازد و میگوید که…: “از سیاست بیزار است”. چنین آدم سبک مغزی نمیفهمد
که بیتوجهی به سیاست است که زنان فاحشه
و کودکان خیابانی میسازد،
"قتل" و "غارت" را زیاد میکند
و از همه بدتر بر "فساد" صاحبان قدرت میافزاید!
#برتولت_برشت
.
عاشقی دانی چه باشد؟ بیدل و جان زیستن
جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن
سوختن در هجر و خوش بودن به امید وصال
ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن
تا کی از هجران جانان ناله و زاری کنم؟
از حیات خود به جانم، چند ازین سان زیستن؟
بس مرا از زندگانی، مرگ کو، تا جان دهم؟
مرگ خوشتر تا چنین با درد هجران زیستن
ای ز جان خوشتر، بیا، تا بر تو افشانم روان
نزد تو مردن به از تو دور و حیران زیستن
بر سر کویت چه خوش باشد به بوی وصل تو
در میان خاک و خون افتان و خیزان زیستن؟
از خودم دور افگنی، وانگاه گویی: خوش بزی
بیدلان را مرگ باشد بیتو، ای جان، زیستن
هان! عراقی، جان به جانان ده، گران جانی مکن
بعد از این بیروی خوب یار نتوان زیستن
#فخرالدین_عراقی
.
جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن
سوختن در هجر و خوش بودن به امید وصال
ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن
تا کی از هجران جانان ناله و زاری کنم؟
از حیات خود به جانم، چند ازین سان زیستن؟
بس مرا از زندگانی، مرگ کو، تا جان دهم؟
مرگ خوشتر تا چنین با درد هجران زیستن
ای ز جان خوشتر، بیا، تا بر تو افشانم روان
نزد تو مردن به از تو دور و حیران زیستن
بر سر کویت چه خوش باشد به بوی وصل تو
در میان خاک و خون افتان و خیزان زیستن؟
از خودم دور افگنی، وانگاه گویی: خوش بزی
بیدلان را مرگ باشد بیتو، ای جان، زیستن
هان! عراقی، جان به جانان ده، گران جانی مکن
بعد از این بیروی خوب یار نتوان زیستن
#فخرالدین_عراقی
.
افلاطون را گفتند :
چرا هرگز غمگین نمیشوی؟
گفت دل برآنچه نمی ماند نمی بندم.
فردایک راز است ; نگرانش نباش.
دیروزیک خاطره بود ; حسرتش رانخور
و امروز یک هدیه است ;
قدرش را بدان و از تک تک لحظه هایت لذت ببر.
از فشار زندگي نترسيد به ياد داشته باشيد که فشار توده زغال سنگ را به الماس تبديل ميکنه..
نگران فردايت نباش خدای ديروز و امروز خداى فرداهم هست...مااولين باراست كه بندگي ميكنيم.
ولى اوقرنهاست که خدايى ميكند پس به خدايى او اعتمادكن و فردا و فرداها
رابه اوبسپار...
چرا هرگز غمگین نمیشوی؟
گفت دل برآنچه نمی ماند نمی بندم.
فردایک راز است ; نگرانش نباش.
دیروزیک خاطره بود ; حسرتش رانخور
و امروز یک هدیه است ;
قدرش را بدان و از تک تک لحظه هایت لذت ببر.
از فشار زندگي نترسيد به ياد داشته باشيد که فشار توده زغال سنگ را به الماس تبديل ميکنه..
نگران فردايت نباش خدای ديروز و امروز خداى فرداهم هست...مااولين باراست كه بندگي ميكنيم.
ولى اوقرنهاست که خدايى ميكند پس به خدايى او اعتمادكن و فردا و فرداها
رابه اوبسپار...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکانسی از فیلم جدایی نادر از سیمین ❤️
چه سکانس قشنگی آفریدن دو بزرگوار
چه سکانس قشنگی آفریدن دو بزرگوار
اگر از من بپرسی که به این جهان آمدم تا چه کاری انجام دهم، به تو خواهم گفت: آمدم که با صدای بلند زندگی کنم.
-امیل زولا
-امیل زولا
جان من میرقصد از شادی، مگر یار آمدهست
میجهد چشمم همانا وقت دیدار آمدهست
جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب
قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمدهست
میرود اشکم که بوسد، خاک راهش را به چشم
بر لبم، جان نیز پنداری بدین کار آمدهست
زان دهان میخواهد از بهر امان، انگشتری
جان زار من که زیر لب، به زنهار آمدهست
تا بدیدم روی خوبت را، ندیدم روز نیک
از فراقت روز برمن، چون شب تار آمدهست
بیتو گرمی خوردهام، در سینهام خون بسته است
بی تو گر گل چیدهام، در دیدهام خار آمدهست
گر نسیمی زان طرف، بر من گذاری کرده ست
همچو چنگ از هر رگم، صد ناله زار آمدهست
روز بر چشمم، سیه گردیده است از غم، چو شب
در خیالم، آن زمان کان زلف رخسار، آمدهست
گر بلا بسیار شد، سلمان برو، مردانه باش
بر سر مردان، بلای عشق بسیار آمدهست
سلمان ساوجی
میجهد چشمم همانا وقت دیدار آمدهست
جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب
قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمدهست
میرود اشکم که بوسد، خاک راهش را به چشم
بر لبم، جان نیز پنداری بدین کار آمدهست
زان دهان میخواهد از بهر امان، انگشتری
جان زار من که زیر لب، به زنهار آمدهست
تا بدیدم روی خوبت را، ندیدم روز نیک
از فراقت روز برمن، چون شب تار آمدهست
بیتو گرمی خوردهام، در سینهام خون بسته است
بی تو گر گل چیدهام، در دیدهام خار آمدهست
گر نسیمی زان طرف، بر من گذاری کرده ست
همچو چنگ از هر رگم، صد ناله زار آمدهست
روز بر چشمم، سیه گردیده است از غم، چو شب
در خیالم، آن زمان کان زلف رخسار، آمدهست
گر بلا بسیار شد، سلمان برو، مردانه باش
بر سر مردان، بلای عشق بسیار آمدهست
سلمان ساوجی
شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی
هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید
که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحر کردی
صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را
که شاهی محشتم بودی و با درویش سر کردی
چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس
همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی
مگر از گوشه چشمی وگر طرحی دگر ریزی
که از آن یک نظر بنیاد من زیر و زبر کردی
به یاد چشم تو انسم بود با لاله وحشی
غزال من مرا سرگشته کوه و کمر کردی
به گردشهای چشم آسمانی از همان اول
مرا در عشق از این آفاق گردیها خبر کردی
به شعر شهریار اکنون سرافشانند در آفاق
چه خوش پیرانه سر ما را به شیدائی سمر کردی
#شهریار
سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی
هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید
که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحر کردی
صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را
که شاهی محشتم بودی و با درویش سر کردی
چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس
همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی
مگر از گوشه چشمی وگر طرحی دگر ریزی
که از آن یک نظر بنیاد من زیر و زبر کردی
به یاد چشم تو انسم بود با لاله وحشی
غزال من مرا سرگشته کوه و کمر کردی
به گردشهای چشم آسمانی از همان اول
مرا در عشق از این آفاق گردیها خبر کردی
به شعر شهریار اکنون سرافشانند در آفاق
چه خوش پیرانه سر ما را به شیدائی سمر کردی
#شهریار
شبها که دریا گهوارهام میشود
و سوسوی ستارههای رنگ پریده
رویِ موجهای عریضاش استراحت میکند
آن زمان خودم را
از همه کارها و عشقها رها میکنم
آرام میشوم و تنها نفس میکشم
#هرمان_هسه
و سوسوی ستارههای رنگ پریده
رویِ موجهای عریضاش استراحت میکند
آن زمان خودم را
از همه کارها و عشقها رها میکنم
آرام میشوم و تنها نفس میکشم
#هرمان_هسه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در وادی عشق و احساس
دلم تو را می خواهد
هر شب رو به آسمان
نغمه ی نبودنت را
با ماه نجوا می کنم
به دور دست بودنت می نگرم
آن دورها که تپش های قلبی
قلبم را می لرزاند ...!
#باران_مقدم
دلم تو را می خواهد
هر شب رو به آسمان
نغمه ی نبودنت را
با ماه نجوا می کنم
به دور دست بودنت می نگرم
آن دورها که تپش های قلبی
قلبم را می لرزاند ...!
#باران_مقدم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔻نزار قبانی یه تعریف قشنگ داره از آدمهایی که معجزه وار وارد زندگیمون شدن که میگه: «تولد من تویی و پیش از تو یاد نمی آورم که وجود داشتم»
.
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎉الـهـی در ایـن شـب
💖زیــبــای مـــیــلاد
🎉خانم حضرت معصومه س
💖هرچی خوبیه وخوشبختیه
🎉بــراتــون رقـم بـخـوره
💖الــــهــــی
🎉دخـتـران سـرزمینم را
💖درپناه خودت حفظ بفرما
🎉و سلامتی خوشبختی
💖وآرامش و لب خندان
🎉بـه آنها عنایت بـفـرمـا
💖شــبــتـون شــاد شــاد
🎉عــیـدتــون مــبــارکـــ
.
💖زیــبــای مـــیــلاد
🎉خانم حضرت معصومه س
💖هرچی خوبیه وخوشبختیه
🎉بــراتــون رقـم بـخـوره
💖الــــهــــی
🎉دخـتـران سـرزمینم را
💖درپناه خودت حفظ بفرما
🎉و سلامتی خوشبختی
💖وآرامش و لب خندان
🎉بـه آنها عنایت بـفـرمـا
💖شــبــتـون شــاد شــاد
🎉عــیـدتــون مــبــارکـــ
.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مرد تنهای شب"
با صدای زنده یاد حبیب
ما آمده ایم که زندگب کنیم
تا قیمت پیدا کنیم،
نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم.
زندگی ما حکایت یخ فروشی
نشود که از او پرسیدند،فروختی؟
گفت،نه ولی تمام شد ...
با صدای زنده یاد حبیب
ما آمده ایم که زندگب کنیم
تا قیمت پیدا کنیم،
نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم.
زندگی ما حکایت یخ فروشی
نشود که از او پرسیدند،فروختی؟
گفت،نه ولی تمام شد ...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باز امشب از خیالِ تو غوغاست در دلم
آشوبِ عشقِ آن قد و بالاست در دلم...
خاموشیِ لبم نه ز بیداری و رضاست
از چشم من ببین که چه غوغاست در دلم
من نایِ خوش نوایم و خاموش ای دریغ
لب بر لبم بِنه که نواهاست در دلم
دستی به سینه یِ منِ شوریده سر گذار
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم.
#شبتون_بر_مدار_عشق
باز امشب از خیالِ تو غوغاست در دلم
آشوبِ عشقِ آن قد و بالاست در دلم...
خاموشیِ لبم نه ز بیداری و رضاست
از چشم من ببین که چه غوغاست در دلم
من نایِ خوش نوایم و خاموش ای دریغ
لب بر لبم بِنه که نواهاست در دلم
دستی به سینه یِ منِ شوریده سر گذار
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم.
#شبتون_بر_مدار_عشق
Forwarded from کانال لیستی گل یاس
پی ام نده 🥀 اما دلتنگش کن 🖤
متن هایی که روحتو آروم میکنه👇🏿👇🏿
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEIWGDW0JsA54PY3QQ
عشقتو با بیوت برگردون 💔😔👆🏻
متن هایی که روحتو آروم میکنه👇🏿👇🏿
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEIWGDW0JsA54PY3QQ
عشقتو با بیوت برگردون 💔😔👆🏻