Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌱 خدا از مادر ، مامانتره

🔸وقتی مادر می بیند فرزندش موفق است، خوشحال می شود.

#ویدیو

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
1👎1
🔆 #پندانه

اندازه قلبت را بسنج

🔹می‌گویند قلب هرکس به اندازهٔ مشت بستهٔ اوست.

🔸اما من قلب‌هایی را دیده‌ام که به اندازهٔ دنیایی از «محبت» عمیقند.

🔹دل‌های بزرگی که هیچ‌وقت در مشت‌های بسته جای نمی‌گیرند و مثل غنچه‌ای با هر تپش شکفته می‌شوند.

🔸دل‌های بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه، تا اینکه ابر محبت ببارد.

🔹در عوض دل‌هایی هم هستند که حتی از یک مشت بسته هم کوچک‌ترند.

🔸دل‌هایی که شاید بتوانند وسیع باشند، اما بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند.

🔹و تو هر وقت خواستی بدانی قلبت چقدر بزرگ است، به دستت نگاه کن، وقتی که مهربانی را به دیگران تعارف می‌کنی...
3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حالت چطوره؟

#بیان_معنوی

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آیا نماز بخونیم یا مدیتیشن کنیم؟

کدوم بهتره؟

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
1
🔆 #پندانه

آنچه ما انجام می‌دهیم بر آیندگان اثر دارد

🔹یک غذاخوری بین‌راهی سر در ورودی‌اش با خط درشت نوشته بود:
شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوهٔ شما دریافت ‌خواهیم کرد.

🔸راننده‌ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد رستوران شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش‌جان کرد.

🔹بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید پیش‌خدمت با صورت‌حسابی بلندبالا جلویش سبز شده است.

🔸با تعجب پرسید:
مگر شما ننوشته‌اید پول غذا را از نوهٔ من خواهید گرفت؟

🔹پیش‌خدمت با خنده جواب داد:
چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه‌تان خواهیم گرفت، ولی این صورت‌حساب مربوط به پدربزرگ مرحوم شماست.

🔸ممکن است ما کارهایی انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند.
انتخاب‌ها را جدی بگیریم. ما در قبال آیندگان مسئولیم.

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
1
🔆 #پندانه

حق را باور کن

🔹روزی واعظی به مردمش می‌گفت:
«ای مردم! هرکس دعا را با اخلاص بگوید، می‌تواند از روی آب بگذرد. مانند کسی که در خشکی راه می‌رود.»

🔸جوان ساده و پاکدلی پای منبر بود که خانه‌اش خارج از شهر بود و هر روز می‌بایست از رودخانه می‌گذشت.

🔹چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد.

🔸هنگام بازگشت به خانه، دعاگویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت.

🔹روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می‌کرد. آرزو داشت هدایت و ارشاد او را جبران کند.

🔸روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد تا از او به شایستگی پذیرایی کند.

🔹واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد.

🔸چون به رودخانه رسیدند، جوان «دعا» گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام برنمی‌داشت.

🔹جوان گفت:
«ای بزرگوار! تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم. پس چرا اینک برجای خود ایستاده‌ای؟ دعا را بگو و از روی آب گذر کن!»

🔸واعظ، آهی کشید و گفت:
«حق، همان است که تو می‌گویی. اما دلی که تو داری، من ندارم.»

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
👍21
حیدری در خانه‌ی حیدر به دنیا آمده
یا که امشب حمزه‌ای دیگر به دنیا آمده

لرزه افتاده به جان دشمنان اهل بیت
حامی اولاد پیغمبر به دنیا آمده‌

ای فدائیان دربار حسین و مجتبی
چشمتان روشن که سر لشکر به دنیا آمده

رفت دوران سراب و عالمی سیراب شد
تشنگان سقای آب آور به دنیا آمده

درد بی درمان ندارد جا به عالم بعد ازین
سر پناه سائل این در به دنیا آمده‌

ای پریشان،‌ای گرسنه،‌ای گرفتار،‌ای فقیر
آمده باب الحوائج، هر چه می‌خواهی بگیر
1
🔆 #پندانه

موهبتی به‌نام زندگی

🔹تا برق قطع نشود، قدرش را نمی‌دانیم. تا شوفاژ خراب نشده و آب گرم هست، نمی‌فهمیم دوش‌گرفتن ممکن است چه موهبتی باشد.

🔸تا وقتی تنمان سلامت است، نمی‌فهمیم ‌یک دندان خراب، یک سردرد تخیلی، یک دیسک کمر ناقابل، چه روزگاری از آدم سیاه می‌کند.

🔹تا وقتی شب‌کار‌ نباشیم، نمی‌فهمیم گذاشتن سر روی بالش چقدر رؤیایی و لذت‌بخش است.

🔸تا وقتی پدر و مادر هستند، نمی‌فهمیم خشم و غیظ و قهرشان هم چقدر دوست‌داشتنی است.

🔹برای حس‌کردن خوشبختی شاید امکانات زیادی نیاز نباشد.

🔸فکر کردن به اینکه فقط تو از بین میلیون‌ها موجود ریز، کله‌گنده و دم‌دار، شانس زندگی پیدا کرده‌ای، خودش یک قوت‌قلب بزرگ است.

🔹فکر‌ کردن به اینکه زندگی هرچند سخت و کوتاه به «تو» فرصت «بودن» داد و آن میلیون‌های دیگر حتی همین فرصت کوچک را هم نداشتند، اگر لبخند به لب نیاورد، ما را دست‌کم کمی فکری می‌کند.

🔸بعد شاید بشود از چیزهای کوچکِ زندگی، از چیزهای خیلی کوچک مثل لامپ روشن بالای سر، دوش آب گرم، تن سالم، خواب راحت و خانواده بیشتر لذت برد.

🔹بله... آدمی قدر داشته‌هایش را تا وقتی که داردشان، نمی‌داند...

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
1
🔆 #پندانه

گول ظاهر زندگی‌ها رو نخورید

🔹‏من پولدارترین آدمای این شهر رو دیدم که یه ماشین معمولی سوار می‌شن.

🔸عاشق‌ترین آدما رو دیدم که حتی یه استوری هم از عشقشون نمی‌ذارن.

🔹خیّرترین آدما رو دیدم که اصلاً هیچ‌کس اونا رو نمی‌شناسه.

🔸باکلاس‌ترین آدما رو دیدم که یه گوشی معمولی داشتن.

🔹بامعرفت‌ترین آدما رو دیدم که هیچ‌وقت دم از رفاقت و معرفت نمی‌زدن.

🔸پس گول ظاهر زندگی آدما رو نخورید. چیزای واقعی اصلاً نمایش‌دادنی نیستن...



🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
1
اگر قضاوت متوقف شود چه اتفاقی می افتد ؟
ناگهان متوجه میشوم که همه چیز و همه کس ، دقیقا سر جای خود قرار دارند و این من بوده ام که در جایگاه #حقیقی خود قرار نداشتم.
.
 #ذهن آرام میشود و روند نا آگاهانه ی فکر کردن اجباری و غیر ارادی ، متوقف می شود.
.
🧘 احساس شعف و #سر_زندگی و حس حضور ، ناگهان در من #بیدار میشود و احساس میکنم که واقعا حیات #درون من ، جریان دارد .
.
حس #همدلی و همسانی با دیگران و احساس یکی بودن با سایر موجودات جهان هستی، در من ظاهر می شود.
.
🧠 وارد قلمروی وجود ناب و الهی خود می شوم و به زمان حال قدم میگذارم .دیگر نه گذشته ای وجود دارد و نه آینده ای . نه فضایی برای یادآوری #رنجش و نه ترسی از آینده ی موهوم و خیالی .
.
❤️ خویشتن پذیر میشوم و دیگران را نیز می پذیرم .
.
⚛️ انرژی به تله افتاده در #افکار و ذهن شرطی شده ، آزاد میشود و نابسامانی ها را تبدیل به سامان و آبادانی می کند.
.
♾️ تصورات باطل و انحرافات فکری که بین من و درک حقیقت فاصله انداخته بود ، محو و ناپدید شده و برای لحظه ای #حقیقت را بدون هیچ واسطه و مانعی ، درک خواهم کرد.

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara
1
🔆#پندانه

▫️چو نیکی کنی، نیکی آید برت
▫️بدی را بدی باشد اندرخورت

🔹دو برادر به نام‌های اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها بودند. ارث پدرشان تپهٔ کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه، گندم دیم می‌کاشتند.

🔸اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت می‌کرد.

🔹ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه‌ها، گندم‌هایش از تشنگی می‌سوختند یا دچار آفت شده و خوراک دام می‌شدند یا خوشه‌های خالی داشتند.

🔸ابراهیم گفت:
بیا زمین‌هایمان را عوض کنیم. زمین تو مرغوب است.

🔹اسماعیل قبول کرد. زمین‌ها را عوض کردند. ولی باز محصول ابراهیم همان شد.

🔸زمان گندم‌پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی‌کند و همان کاری را می‌کند که او می‌کرد و همان بذری را می‌پاشد که او می‌پاشید. در راز این کار حیرت کرد.

🔹اسماعیل گفت:
«اول اینکه من زمانی که گندم بر زمین می‌ریزم، در دلم در این فصل سرما، برای پرندگان گرسنه‌ای که چیزی نیست بخورند هم نیت می‌کنم و گندم بر زمین می‌ریزم که از این گندم‌ها بخورند. ولی تو دعا می‌کنی پرنده‌ای از آن نخورد تا محصولت زیادتر شود.

🔸دوم اینکه تو آرزو می‌کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود. در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود.»

🔹پس بدان؛
انسان‌ها نان و میوهٔ دل خود را می‌خورند، نه نان بازو و قدرت فکرشان را.

🔸برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت، همهٔ هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا کارهای تو را درست کنند.

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
1
🔆#پندانه

تبِ دل‌شکستن

🔹فرزند دو ساله‌ام در منزل، شلوار و فرش را نجس کرد. مادرش چنان او را زد که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید!

🔸خانم پس از یک ساعت تب کرد. تب شدیدی که به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز، ۶۰ هزار تومان پول نسخه و دارویش شد، ولی تب شدید‌تر شد!

🔹مجدداً به پزشک مراجعه کردیم. این بار هم بابت هزینهٔ درمان، مبلغ زیادی پرداختیم و باز هم نتیجه نگرفتیم.

🔸شب‌‌هنگام جناب «شیخ‌رجبعلی خیاط» را در ماشین سوار کردم تا به جلسه برویم. همسرم نیز در ماشین بود.

🔹وقتی جناب شیخ سوار شد، اشاره‌ای به خانم کردم و گفتم:
والدهٔ بچه‌هاست. تب کرده. دکتر هم بردیم. ولی تب او قطع نمی‌شود.

🔸شیخ همان‌‌طور که به مقابلشان نگاه می‌کردند، خطاب به همسرم فرمودند:
«بچه را که آن‌طور نمی‌زنند همشیره! استغفار کن. از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر، خوب می‌شوید!»

🔹ما چنین کردیم و تب همسرم قطع شد.

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
1
🔆 #پندانه

فقیری که گدا نبود

عارفی در بصره زندگی می‌کرد. روزی هوس خرما کرده بود. اما سکه‌ای برای خرید نداشت.

نزد خرمافروش رفت. کفش‌هایش را به او داد و گفت:
«در ازای این‌ها به من مقداری خرما بده.»

خرمافروش که کفش‌های کهنهٔ او را دید، آن‌ها را بر زمین انداخت و گفت:
«این‌ها هیچ ارزشی ندارند.»

عارف، کفش‌هایش را برداشت.

مردی که این صحنه را تماشا می‌کرد، به خرمافروش گفت:
آیا او را نشناختی؟ او، فلان عارف بزرگ بود.

خرمافروش که از کار خود پشیمان شده بود، طبق خرما را برداشت و به دنبالش دوید و با التماس به او گفت:
«بایست تا هر قدر خرما می‌خواهی به تو بدهم.»

عارف رویش را به او کرد و گفت:
«برگرد که من دینم را به خرما نمی‌فروشم. برو تا از این پس، فقیر را از گدا تشخیص بدهی.»

خرمافروش با تعجب پرسید:
«فرقشان چیست؟!»

عارف گفت:
«فقیر آن است که ترک دنیا کرده؛ اما گدا کسی است که دنیا، ترک او کرده است.»

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
2👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌱استقلال یعنی چه؟

استقلال یعنی کار ما به خاطر تاثیر کسی یا چیزی نیست.

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
🔆#پندانه

قدر هر لحظهٔ زندگی را بدانیم

🔹ارزش یک خواهر را،
از کسی بپرس که آن را ندارد.

🔸ارزش یک ماه را،
از مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است.

🔹ارزش یک دقیقه را،
از کسی بپرس که به پرواز هواپیما نرسیده است. 

🔸ارزش یک ثانیه را،
از کسی بپرس که از حادثه‌ای جان سالم به در برده است. 

🔹ارزش یک میلی‌ثانیه را،
از کسی بپرس که در مسابقات المپیک، مدال نقره برده است.

🔻زمان برای هیچ‌کس صبر نمی‌کند،
قدر هر لحظه خود را بدانید.

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
1👍1
🔲 اگر برای چیزهایی که نباید به آنها فکر کنید حد و مرز تعیین نکرده اید، به یک فرد ضعیف تبدیل خواهید شد.
🔲 چه چیزهایی هستند که نباید به آنها فکر کنیم؟

👉🏼 #کنترل ذهن من

یکی از راه های افزایش توانایی توجه و کنترل ذهنمان این است که تصمیم بگیریم به موضوعات خاصی فکر نکنیم. اگر این موضوعات به ذهنمان می رسد باید آنها را کنار بگذاریم. فردی که برای فعالیت های ذهنی خود محدودیتی نداشته باشد به فردی ضعیف تبدیل می شود. بیایید وقت خود را صرف فکر کردن به هر چیزی که به ذهنمان می رسد نگذاریم. بیایید به برخی چیزها فکر نکنیم، در مورد آنها صحبت نکنیم یا روی آنها ثابت نشویم.

چند مثال:

1. به آنچه خداوند به دیگران داده است فکر نکنید.
قرآن می فرماید در این دنیا فضولی نکنید و به آنچه خداوند به دیگران داده است توجه کنید. [20:131] به عنوان مثال، اگر خدا به كسي ماشين بهتري داده است، به آن فكر نكن.

2. در مورد چیزهایی که دوست دارید و به آنها علاقه دارید زیاد فکر نکنید.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: اگر چیزی را دوست داری و آرزوی داشتن آن را داری، به آن فکر نکن و زیاد به خودت یادآوری نکن وگرنه آزارت می دهد. [کافی، ج. 6، ص. 459]

3. پشیمانی از گذشته ممنوع!
شما نباید به چیزهایی که در گذشته اتفاق افتاده است فکر کنید و وقتی به آنها فکر می کنید احساس پشیمانی و ناراحتی می کنید. نباید به گذشته فکر منفی کرد.

4.نگرانی و فکر منفی نسبت به آینده ممنوع!
در نگرانی در مورد آینده، برخی می گویند چیزی "فال بد" است. برخی ابتدا جنبه منفی هر طرحی را می بینند و مدام می گویند: "نه، امکان پذیر نیست!" خدا از این طرز فکر بدش می آید. پیامبر به ما فرمود که هرگز نگوییم فلان چیز «فال بد» است. [مستدرک الوسائل، ج 1، ص 1388، ص 138. 8، ص. 120]

5. منفی اندیشی یا مشکوک بودن به دیگران ممنوع!
برخی از مردم در مورد دیگران منفی فکر می کنند، اما قرآن می گوید برخی از شبهات در واقع گناه است. حضرت علی (ع) می فرماید: اگر از کسی انتظار داری که مهربانی کند و به تو نیکی کند، در دلت فکر بدی به او نکن. [کشف الغمّه، ج 1، ص 1386، ص 138. 2، ص. 242] مثلاً نگویید «چرا به من کمک نمی‌کند؟» مثبت فکر کنید و بگویید: "او احتمالاً اکنون وقت یا پولی برای کمک به من ندارد."

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
1
🔆 #پندانه

سنگِ وجودمان را بشکافیم تا مهر خدا را ببینیم

🔸چوپانی عادت داشت در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد.

🔹زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه با استفاده از آن‌ها آتش درست می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد.

🔸هر بار که او آتشی میان سنگ‌ها می‌افروخت متوجه می‌شد که یکی از سنگ‌ها مادامی که آتش روشن است، سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست.

🔹چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگ‌ها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد، سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود.

🔸تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد.

🔹رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود، شکر کرد و گفت:
خدایا، ای مهربان، تو که برای کِرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی، پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچ‌گاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
1👍1
🔆 #پندانه

قاضی یا معلم

🔹شخصی آشنا از معلمی پرسید:
شما که قاضی بوديد، چرا قضاوت را رها كرديد و معلم شديد؟

🔸ايشان جواب داد:
چون وقتی به مراجعين و مجرمينی كه پيش من می‌آمدند، دقيق می‌شدم، می‌ديدم اکثرا كسانی هستند كه يا آموزش نديده‌اند يا دیدگاه درستی ندارند.

🔹پس به خودم گفتم:
به‌جای پرداختن به شاخ و برگ، بايد به اصلاح ریشه بپردازیم.

🔸ما به معلم دانا، بیش از قاضی عادل نیازمندیم.

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
2👍2
🔆 #پندانه

شیشه ذهنت را تمیز کن

🔹زوج جوانی به محل جدیدی نقل مکان کردند.

🔸صبح روز بعد، هنگامی که داشتند صبحانه می‌خوردند از پشت پنجره زن همسایه را دیدند كه لباس‌هایی را شسته و روی بند پهن می‌کند.

🔹زن گفت:
ببین! لباس‌ها را خوب نشسته است. شاید نمی‌داند که چطور لباس بشوید یا اینکه پودر لباسشویی‌اش خوب نیست!

🔸شوهر ساکت ماند و چیزی نگفت.

🔹مدتی گذشت و هر بار که خانم همسایه لباس‌ها را پهن می‌کرد، این گفت‌وگوی تكراری اتفاق می‌افتاد و زن از بی‌سلیقه بودن زن همسایه می‌گفت.

🔸یک ماه بعد، زن جوان از دیدن لباس‌های شسته‌شده همسایه که خیلی تمیز به نظر می‌رسید، شگفت‌زده شد.

🔹به شوهرش گفت:
نگاه کن! بالاخره یاد گرفت چگونه لباس‌ها را بشوید.

🔸شوهر پاسخ داد:
صبح زود بیدار شدم و پنجره‌های خانه‌مان را تمیز کردم!

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨
❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
1
💐 ولادت حضرت مهدی (عج) مبارک باد.

🌨•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•🌨 ❄️ @shegeftihayemavara❄️ ☃️•┈•┈••🍁•﷽•🍁••┈•┈•☃️
1
2025/10/28 06:45:44
Back to Top
HTML Embed Code: