Telegram Web Link
سال‌ها قبل، از وقایعی که برایم پیش آمده بود ناراحت بودم. دعا می‌کردم که‌ اوضاع تغییر کند، اما در کمال نومیدی می‌دیدم که هیچ‌چیز تغییر نکرده است.

پس سخت‌تر دعا می‌کردم. به امید آن‌ که با نیروی دعا بتوانم اوضاع را تغییر دهم. با این وجود هیچ تغییری دیده نمی‌شد.

دعا برایم تقلا و ستیزه شده بود، به طوری که تصمیم گرفتم هرگز دعا نکنم.

و ناگهان تشخیص دادم که، این شرایط بیرونی نبود که باید تغییر می‌کرد بلکه تغییر باید در درون من اتفاق می‌افتاد؛ تا همه‌چیز را آن چنان که هست ببینم.

در حقیقت همه‌چیز دقیقاً همانطور است که باید باشد. همه‌چیز در جای صحیح خود قرار دارد، همه‌چیز نیک است، نیک بوده و نیک خواهد بود. فقط باید این نیکی را مشاهده کرد.

کمال را نمی‌توان با تلاشِ انسانی خلق کرد. کمال از قبل خلق شده است، فقط باید دیده شود.

J p vaswani
@shekohobidariroh
👍239🙏4
در تکمیل و در ارتباط با متن فوق، تا چند دقیقه‌ی دیگر یکی از خاص‌ترین پرسش و پاسخ‌ها را از اشوی گرامی خواهید خواند. و من مثل همیشه پیشنهاد می‌کنم که این مطالبِ بسیار باارزش‌تر از دُر و گوهر را به آرامی و عمیق بخوانید تا با گذر از درک ذاتی وجودتان و با بکار بستن آن در زندگی‌تان به آگاهی والایی در درون‌تان تبدیل گردد.

دوستدار شما داوید 🙏
🙏19👍6🥰4👎1
سخنرانی ۱۸ اکتبر ۱۹۷۷

پرسش پنجم:
اشوی محبوب! چه نکته‌ای در کیهان فیزیکی وجود دارد، اگر تقدیر انسان این است که به ورای آن برود؟

پاسخ:
نکته همین است: وگرنه چگونه به فراسو خواهی رفت. برای رفتن به فراسو نیاز به دنیا وجود دارد.

رنج برای رفتن به فراسو مورد نیاز است؛ تاریکی برای رفتن به فراسو مورد نیاز است؛ نفْس برای رفتن به فراسو مورد نیاز است ـــ زیرا فقط وقتی به فراسو می‌روی شادی و برکت وجود دارد.

سوال تو را درک می‌کنم. این پرسشی بسیار باستانی است، بارها و بارها و بارها پرسیده شده است ـــ زیرا برای ذهن یک معما است؛ که اگر خدا دنیا را خلق کرده، پس چرا رنج را در آن ایجاد کرده است؟ می‌توانست بعنوان هدیه، سُرور را به انسان بدهد! و آنوقت چرا جهل را آفریده؟ آیا خدا بقدر کافی توانا نیست که از همان ابتدا موجوداتی روشن‌ضمیر را خلق می‌کرد؟

خدا توانا هست و این کاری است که او می‌کند. ولی حتی خدا هم بقدر کافی توانا نیست تا چیز غیرممکن را ممکن کند. فقط ممکن، ممکن است. فقط وقتی سلامت را خواهی شناخت که قادر باشی بیمار شوی؛ وگرنه نمی‌توانی سلامتی را بشناسی. فقط وقتی می‌توانی نور را بشناسی که تاریکی را شناخته باشی. فقط وقتی می‌توانی آسودگی را بشناسی که تنش را شناخته باشی؛ فقط وقتی می‌توانی آزادی را بشناسی که بدانی قیدوبند چیست ـــ اینها با هم جفت هستند.

حتی خدا هم بقدر کافی توانا نیست تا فقط آزادی را به تو بدهد. همراه با آزادی، در همان بسته، اسارت می‌آید. و تو از میان اسارت عبور می‌کنی تا طعم آزادی را بچشی. درست مانند این است که گرسنه نباشی، نمی‌توانی از خوراک لذت ببری.

در واقع آنچه تو می‌پرسی این است: “چه نیازی به گرسنگی هست؟ چرا نتوانیم همیشه بدون گرسنگی غذا بخوریم؟!”

گرسنگی تولید درد می‌کند، تولید نیاز می‌کند و سپس تو خوراک می‌خوری و لذت وجود دارد. بدون گرسنگی لذتی وجود ندارد. می‌توانی از مردمان بسیار بسیار ثروتمند که اشتها و گرسنگی را از دست داده‌اند سوال کنی: آنان از خوراک خود لذت نمی‌برند، نمی‌توانند لذت ببرند. این شدت گرسنگی است که لذت را می‌آورد. برای همین است که وقتی خوراکت را خورده‌ای، برای شش، هفت یا هشت ساعت باید حتماً گرسنه بمانی تا بتوانی دوباره از خوراک لذت ببری.

این جهان دیالکتیک است: نور/تاریکی؛ زندگی/مرگ؛ تابستان/زمستان؛ جوانی/پیری …. همه اینها با هم هستند.

می‌پرسی: “چه نکته‌ای در کیهان فیزیکی وجود دارد، اگر تقدیر انسان این است که به ورای آن برود؟”

دقیقاً، نکته همین است. این جهان برای شما خلق شده تا به ورای آن بروید. وگرنه، هرگز فراسو را نخواهید شناخت. می‌توانید مسرور بمانید، ولی سرور را نخواهید شناخت. و مسرور بودن بدون اینکه سرور را بشناسی، ارزشی ندارد. و این شناخت فقط توسط ضد آن ممکن است ــ دلیلش همین است.

#اشو
📚«سوترای دل» ♡
مترجم: ‌م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
23👍5🏆2
در طول خواب ما نمی‌دانیم که در حال رویا دیدن هستيم... تنها در زمان بیداری است که می‌فهمیم آن یک خواب بوده است.

و همینگونه، تنها پس از بیداری بزرگ خواهیم فهمید که زندگی یک خواب و رویای بزرگ است.


Zhuang Zhou
@shekohobidariroh
28🕊5🙏4
شما به سالکان می‌گویید که فقط نگران خودشان باشند ــ و آنها چنین می‌کنند!

پاسخ:
آری، من به آنان می‌گویم که فقط نگران خودشان باشند، زیرا هم‌اکنون، این باید تنها مورد برای توجه آنان باشد.

اگر شروع کنند به نگرانی برای تمام دنیا، قادر نخواهند بود هیچ کاری بکنند. حتی نگرانی در مورد خود هم خیلی زیاد است! خلاص‌شدن از آن نگرانی‌ها کار آسانی نیست، سنگین است؛ و اگر بخواهی نگران تمام دنیا باشی، آنوقت هیچ راهی برای خلاصی از آن وجود ندارد. آنوقت می‌توانی یقین پیدا کنی که همیشه در نگرانی باقی خواهی ماند.

و حتی یک ثانیه هم در این فکر نباش که با نگرانی در مورد دنیا می‌توانی کمکی به دیگران بکنی. با این نگرانی هیچ کمکی نمی‌توانی بکنی؛ زیرا کسی که نگران است نمی‌تواند به هیچکس کمک کند؛ او یک نیروی ویرانگر است.

پس نخست نگرانی را به حداقل برسان. یعنی که نگرانی را به خودت محدود کن، همین کافیست.

بنابراین مطلقاً خودخواه [به معنای خوددوست‌بودن] باش. آری، این چیزی است که من می‌گویم ـــ اگر می‌خواهی روزی به دیگران کمک کنی، مطلقاً خودخواه باش. اگر روزی بخواهی واقعاً نوع‌دوست باشی، نخست خودخواه [خوددوست] باش.

نخست خودت را تغییر بده. نخست نوری را در دلت خلق کن، درخشان شو. آنوقت می‌توانی به دیگران کمک کنی. و می‌توانی بدون اینکه نگران باشی به آنان کمک کنی. زیرا نگرانی هرگز به کسی کمک نمی‌کند.

کسی در حال مردن است و تو در کنارش نشسته‌ای و نگران هستی! این چگونه می‌تواند کمک کند؟ اگر بیمار در حال مرگ باشد و پزشک نگران باشد، کمکی نخواهد شد. نگرانی او بیفایده است؛ باید کاری بکند.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
29👍6🙏2
زمانی که متوجه می‌شوید که انسان سایه‌ای از واقعیت است نه خود واقعیت، دیگر احساس نگرانی و اضطراب نمی‌کنید.

در این حالت شما می‌پذیرید که از درون هدایت شوید و زندگی به سفری ناشناخته تبدیل می‌شود.

#نیسارگاداتا
@shekohobidariroh
26🏆1
زنده‌بودن به معنای واقعی کلمه، بسیار نادر است. متولدشدن یک چیز است؛ زنده بودن چیزی کاملاً‌ متفاوت.

متولدشدن فقط بودن زیست‌شناسانه در اینجاست؛ زنده‌بودن یک بُعد کاملاً متفاوت است ـــ بُعدِ معنوی یا روحی.

تا زمانی که انسان معنوی نباشد هنوز زنده نیست. ولی حرکت از حیطه‌ی زیست‌شناختی به حیطه‌ی روحانی بسیار سخت و طاقت‌فرسا است. بزرگترین چالشِ موجود است. زیرا این بزرگترین جهشِ کوانتونی است ـــ از بدن به روح، از مادّه به غیرمادّی، از دیدنی به نادیدنی، از زمان به بی‌زمانی، از بیرون به درون. این حرکتی طاقت‌فرسا است. زیرا این سفری بسوی قلّه‌ی‌های هیمالیایی وجود است.

در دشت‌ها باقی نمانید. دشت بسیار امن، راحت و مناسب است: در آنجا راحت زندگی می‌کنید، راحت می‌میرید. ولی رشد نخواهید کرد. پیرخواهید شد، ولی رشد نخواهید کرد.

و رشد فقط وقتی رخ می‌دهد که تو چالش را پذیرفته باشی. رشد فقط وقتی رخ می‌دهد که شروع کنی به خطرناک‌زندگی‌کردن.

فقط یک راه برای زندگی‌کردن وجود دارد و آن زندگیِ باشهامت و درخطرزیستن است. تو فقط وقتی یک انسان درست خواهی شد که این چالش را پذیرفته باشی.

اگر این به‌اصطلاح زندگی خود را به مخاطره بیندازید، به آن چیزی که بودا آن را زنده‌بودن to be alive می‌خواند، به آنچه که مسیح دوباره‌زادشدن be reborn می‌خواند و به آنچه که هندوها آن را زایشِ دوم، دویج dwij می‌خوانند خواهید رسید. آنگاه یک بُعد کاملاً‌ جدید و یک کیفیت تماماً‌ تازه در شما برخواهد خاست….. آلوده‌نشده توسط زمان و مکان، نیالوده توسط هیچ چیز؛ مطلقاً و جاودانه باکره.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
🙏108❤‍🔥3👍3🔥1
از اين لحظه به بعد خودتان را علت زندگی و دنيای خود بدانيد. منظور از جويندگی همين است؛ پذيرفتن كل مسئوليت زندگی خود.

فلاكت علت بيرونی ندارد. علت آن درونی است، در حاليكه شما پيوسته مسئوليت را به عامل بيرونی نسبت می‌دهيد. عامل بيرونی فقط يك بهانه است. فلاكت از دنيای بيرون می‌آيد، اما دنيای بيرون آن را خلق نمی‌كند.

وقتی كسی به شما اهانت می‌كند، اهانت از بيرون می‌آيد،‌ اما خشم در درون شماست. خشم در نتيجه‌ی اهانت بوجود نيامده است و معلول اهانت نيست. اگر انرژی خشم در شما وجود نداشت، اهانت ناتوان و ناكار می‌ماند،‌ فقط از شما عبور می‌كرد و شما را آشفته نمی‌ساخت.

علت، بيرون از آگاهی انسان نيست. علت در درون شماست. شما علت زندگی خود هستيد. درك اين نكته، ‌درك يكی از اساسی‌ترين حقايق است. درك اين نكته، آغاز سفر تحول است.

#اشو
@shekohobidariroh
29🙏3🏆2❤‍🔥1👍1
سخنرانی ۳۱ آگوست ۱۹۷۶

بودا می‌گوید:
“تمرین بخشش برای فقیر دشوار است.”

زیرا تا چیزی را نداشته باشی چگونه می‌توانی آن را ببخشی؟ برای اینکه چیزی را با دیگری سهیم شوی، نخست باید آن را داشته باشی. نخستین چیز این است که آن را داشته باشی و فقط آنوقت قادر به بخشیدن و سهیم‌شدن هستی. و این چیزی است که ما پیوسته آن را فراموش می‌کنیم.

مردمان زیادی را می‌بینم که سعی دارند عشقشان را سهیم شوند و آنان هیچ عشقی ندارند. البته حاصل این سهیم‌شدنِ عشق چیزی جز رنج برای خودشان و دیگران نیست. زیرا فقط وقتی می‌توانی چیزی را ببخشی که آن را داشته باشی. شاید فکر کنی که عشقت را سهیم می‌شوی، ولی در واقع فقط رنج خودت را سهیم می‌شوی، زیرا این چیزی است که داری. تو با امیدها و رویاهایت حرکت می‌کنی، ولی نتیجه‌ی آن در واقعیت چیست؟ عشق در تخیلات چیز خوبی است؛ در واقعیت به رنج و جهنم تبدیل می‌شود.

تو در وجودت عشق نداری؛ آن انرژی در آنجا وجود ندارد. نخست باید با عشق بدرخشی، فقط آنوقت می‌توانی آن را سهیم شوی. قبل از اینکه یک عاشق بشوی، باید «عشق» بشوی.

مردم می‌پندارند که فقط با عاشق‌شدن یک عاشق می‌شوند! منطق آنان احمقانه و طرز تفکراشان غیرمنطقی است. تاوقتی که عشق نداشته باشی نمی‌توانی یک عاشق بشوی.

همه پیوسته باور دارند که ظرفیت عشق‌ورزیدن را دارند؛ فقط باید کسی را پیدا کنند تا آن را دریافت کند! فرد پر از انرژی عشق است؛ فقط کسی را برای دریافت آن نیاز دارد! مردم اینگونه حرکت می‌کنند و وارد عشق‌ورزی می‌شوند! آنان بارها مردمانی زیبا را پیدا می‌کنند، ولی نتیجه‌ی نهایی رنج و درد است.

آنان فکر می‌کنند که عشق را سهیم می‌شوند ـــ فقط تنهایی خودشان را سهیم می‌شوند. آنان می‌پندارند که چیزی الهی را سهیم می‌شوند ـــ فقط زشتی‌هایشان را سهیم می‌شوند. آنان فکر می‌کنند که وجود درونی خودشان را سهیم می‌شوند ـــ ولی فقط ظاهرشان را سهیم می‌شوند. آنان خودشان از هسته‌ی درونی خود ناآگاه هستند. معنی انسان فقیر همین است.

وقتی بودا در مورد انسان فقیر صحبت می‌کند، ‌منظورش انسانِ بی‌پول نیست. وقتی بودا از انسان فقیر سخن می‌گوید، منظورش کسی است که در درون غنی نیست…. انسانی بدون عشق. او چگونه می‌تواند سهیم شود؟ چگونه می‌تواند بخششی عظیم داشته باشد؟ نه، بخشش ممکن نیست. بخشش فقط وقتی ممکن است که تو سرشار و غنی باشی. سرشاربودن یعنی بخشش و سهیم‌شدن.

تمرین بخشش برای فقیر دشوار است.


و عکس این را هم به یاد داشته باش:
هرگاه قادر به سهیم‌شدن نیستی، هرگاه قادر به تمرین بخشش نیستی، یادداشت کن ــــ باید که فقیر باشی. شاید از نظر دیگران ثروتمند باشی، ولی اگر نتوانی به دیگران ببخشی، در عمق درون باید فقیر باشی.

تو فقط مالک آن چیزی هستی که ‌بتوانی آن را ببخشی. تو فقط با بخشیدن است که یک مالک می‌شوی. اگر نتوانی ببخشی، آنوقت صاحب نیستی، مالک و ارباب نیستی. آنوقت چیزی را که فکر می‌کنی داری، همان چیز مالکِ تو است. آنوقت توسط دارایی‌هایت تصاحب شده‌ای.

«بخشش و سهیم‌شدن» یک شکوفایی زیبا از وجود کسی است که دارا است، کسی که مالک وجودش است؛ کسی که فقیر نیست، کسی که غنی است. شاید او فقیری کنار خیابان باشد، ولی اگر وجودش را، وجود اصیل خودش را داشته باشد؛ اگر بتواند عشق بورزد، اگر بتواند آواز بخواند، اگر بتواند برقصد، اگر بتواند در این دنیا شعر ببیند، او انسانی غنی است. شاید او ابداً هیچ دارایی نداشته باشد. تا جایی که به چیزهای مادّی مربوط است، شاید هیچ چیز نداشته باشد. ولی او چیزی معنوی دارد…. چیزی که نمی‌تواند از او گرفته شود.

این واقعیت را در نظر بگیر:
آنچه را که واقعاً مالک آن باشی، نمی‌تواند از تو گرفته شود. فقط می‌توانی آن را ببخشی ـــ اگر بخواهی ـــ ولی هیچکس نمی‌تواند آن را از تو بگیرد. و آنچه را که مالک آن نیستی، و آن چیز مالکِ تو است، هرگز نمی‌توانی آن را ببخشی ـــ فقط می‌تواند از تو دزدیده شود و به سرقت برود.

عشق تو نمی‌تواند دزدیده شود. راهی برای سرقت آن وجود ندارد. می‌توانی داوطلبانه آن را ببخشی، می‌توانی آزادانه آن را بدهی، ولی هیچکس نمی‌تواند آن را از تو برباید. می‌توانی کشته شوی، ولی عشق تو نمی‌تواند کشته شود. هیچ راهی برای به‌قتل‌رساندن عشق وجود ندارد.

عشق از این به‌اصطلاح زندگی شما جاودانه‌تر است. زندگی تو به آسانی می‌تواند نابود شود… فقط ضربه‌ای به سر، فقط گلوله‌ای به قلب؛ بسیار ساده…. ولی هیچ چیز نمی‌تواند عشق را نابود کند. به‌نظر می‌رسد که عشق تنها چیز جاودانه است: چیزی که به دنیای زمان تعلق ندارد. می‌توانی آن را ببخشی، ولی هیچکس نمی‌تواند آن را از تو بگیرد.

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
20👍1
«بيدارى»
سخنرانی ۳۱ آگوست ۱۹۷۶ بودا می‌گوید: “تمرین بخشش برای فقیر دشوار است.” زیرا تا چیزی را نداشته باشی چگونه می‌توانی آن را ببخشی؟ برای اینکه چیزی را با دیگری سهیم شوی، نخست باید آن را داشته باشی. نخستین چیز این است که آن را داشته باشی و فقط آنوقت قادر به بخشیدن…
ادامه

آنچه که بتواند از تو گرفته شود، در «ذهن» یک وابستگی ایجاد می‌کند. پس تو فقیرتر و فقیرتر می‌شوی، زیرا باید بیشتر و بیشتر بچسبی، باید بیشتر و بیشتر از آنها محافظت کنی، و همیشه ترسان و لرزان هستی.


مردمان به‌اصطلاح ثروتمند همیشه در ترس و لرز هستند. آنان در عمق وجودشان می‌ترسند زیرا می‌دانند که آنچه را که دارند می‌تواند از آنان گرفته شود؛ هرگز نمی‌توانند در موردش یقین داشته باشند. همین عدم یقین مانند کِرمی قلب آنان را می‌خورد. تو فقط مالک آن چیزی هستی که از درون خودت رشد می‌کند، چیزی که به تو تعلق دارد، چیزی که در تو ریشه دارد.

انسان ثروتمند کسی است که در زندگی‌اش شعر داشته باشد، رقص داشته باشد، جشن و ضیافت داشته باشد، مرکزیت داشته باشد، وجودش ریشه‌دار باشد…. کسی که در آسمانِ درون خودش شکوفا شده باشد. انسانِ دارا کسی است که مانند ابرهای باران‌زا در فصل باران بسیار پُر بار باشد…. آماده باشد تا بر هر کسی که در دسترس است ببارد. یا مانند یک غنچه‌ی در حال شکفتن…. آماده است تا عطر خود را به هر نسیمی که از کنارش می‌گذرد، به هر مسافری که از راه برسد، ببخشد.

بخشیدن از سرشاربودن می‌آید.


بودا می‌گوید که این یکی از سخت‌ترین چیزهاست ـــ کوشش برای سهیم‌شدنِ چیزی که آن را نداری ــــ و این کاری است که مردم می‌کنند؛ مردم پیوسته سعی دارند تا عشق‌بورزند بدون درنظرگرفتن این واقعیت که عشق هنوز در قلبشان رشد نکرده است. در واقع، تو خودت عشق نداری ـــ پس چگونه می‌توانی عاشق دیگران باشی؟ آن «اصل» وجود ندارد، خودِ آن اصلِ اساسی غایب است.

تو در تنهایی خوشبخت نیستی ـــ پس چگونه می‌توانی با فرد دیگری خوشبخت باشی؟

اگر در تنهایی خودت خوشبخت نباشی، وقتی با دیگری زندگی کنی، ناخوشی خودت را برای سهیم‌شدن می‌آوری. این تنها چیزی است که داری ـــ فقر خودت، زشتی خودت، رنج و افسردگی خودت، تشویش و اضطراب خودت، بیماری خودت.

سعی کن مالک چیزی باشی ــــ چیزی که نتواند توسط هیچکس از تو گرفته شود، نه حتی توسط مرگ. دشوار است، ولی ممکن. به‌نظر ناممکن می‌رسد: «چگونه می‌توانی بدون یک معشوق، عشق بورزی؟»

تمام ذهن ما به اشتباه شرطی شده است. وقتی می‌توانی بدون تماشاچی برقصی؛ چرا نتوانی بدون معشوق، عاشق باشی؟ وقتی می‌توانی بدون یک شنونده‌ آواز بخوانی؛ پس چرا نتوانی بدون معشوق، عاشق باشی؟

ذهن شما تماماً شرطی شده است: فکر می‌کنید که فقط وقتی کسی برای عشق‌ورزی وجود داشته باشد می‌توانید عشق بورزید.

عشق را تمرین کن. وقتی در اتاقت تنها نشسته‌ای، عاشقانه رفتار کن حتی با اشیاء... عشق را منتشر کن: تمام اتاق را با انرژی عشق خودت پر کن. احساس کن که با یک ارتعاش جدید مرتعش شده‌ای؛ احساس کن که در اقیانوسی از عشق شناور هستی. ارتعاشات عشق را در اطراف خودت خلق کن... و بی‌درنگ احساس خواهی کرد که اتفاقی افتاده است ـــ چیزی در هاله‌ات تغییر کرده است، چیزی در اطراف بدنت تغییر کرده؛ گرمایی در اطراف بدنت برخاسته است… گرمایی مانند یک انزال عمیق. اکنون بیشتر زنده شده‌ای؛ زیرا چیزی مانند خواب از بین رفته است. چیزی چون هشیاری برخاسته است. در این اقیانوس شناور باش: برقص، بخوان و بگذار تمام اتاقت پر از عشق شود.

در ابتدا قدری احساس عجیبی است. وقتی برای نخستین بار بتوانی اتاقت را با انرژی عشق پر کنی، با انرژی خودت که روی خودت بالا و پایین می‌رود و تو را بسیار خوشحال می‌کند؛ احساس خواهی کرد: “آیا خودم را هیپنوتیزم کرده‌ام؟ آیا در توهم هستم؟ چه خبر است؟!” علتش این است که: تو همیشه فکر کرده‌ای که عشق از شخص دیگری باید بیاید. به یک مادر، یک پدر، یک برادر، یک شوهر، یک زن، یک فرزند نیاز هست که تو را دوست داشته باشد ـــ یکی باید باشد که عاشق تو باشد!

عشقی که به دیگری متّکی باشد، یک عشقِ فقیر است. عشقی که در درون خودت خلق شده باشد، عشقی که از وجود خودت آن را ساخته باشی، انرژی واقعی است. آنوقت با آن اقیانوس که تو را دربرگرفته همه‌جا برو و احساس خواهی کرد که هر کسی که به تو نزدیک می‌شود ناگهان تحت یک نوع انرژی متفاوت قرار گرفته است.

مردم با چشمان بازتری به تو نگاه خواهند کرد. تو از کنار آنان می‌گذری و آنان احساس می‌کنند که نسیمی از یک انرژی ناشناخته از کنارشان عبور کرده؛ احساس تازگی و طراوت بیشتری خواهند کرد.

و سپس می‌توانی این را مشاهده کنی:
دست کسی را در دست بگیر و تمام وجود او شروع به تپش خواهد کرد. فقط نزدیک کسی باش و آن فرد بدون هیچ دلیلی احساس خوشوقتی و آرامش خواهد کرد. آنوقت است که برای سهیم‌شدن آماده شده‌ای.

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
20👍2❤‍🔥1
15
«بيدارى»
ادامه آنچه که بتواند از تو گرفته شود، در «ذهن» یک وابستگی ایجاد می‌کند. پس تو فقیرتر و فقیرتر می‌شوی، زیرا باید بیشتر و بیشتر بچسبی، باید بیشتر و بیشتر از آنها محافظت کنی، و همیشه ترسان و لرزان هستی. مردمان به‌اصطلاح ثروتمند همیشه در ترس و لرز هستند. آنان…
ادامه

* بزرگترین سورپرایز زندگی مری دریافت سکّه‌ی نیم دلاری در چهارمین سالگرد تولدش بود.
دخترک آن سکه را دور خانه حمل کرد و روی پله‌ها نشست و آن را تحسین می‌کرد.
مادرش از او پرسید: “با این سکه‌ی نیم دلاری چه خواهی کرد؟”
مری فوراً‌ پاسخ داد: “یکشنبه به مدرسه‌ی کشیش می‌برمش.”
- “تا آن را به کشیش نشان بدهی؟”
مری سرش را تکان داد و گفت: “نه! آن را به خدا خواهم بخشید. او همانقدر تعجب خواهد کرد که من تعجب کردم ــ‌ از بس که سکه‌های یک پنی دریافت کرده!”

آنچه که تو به دیگران می‌بخشی فقط سکه‌های یک پنی هستند، نه حتی همین هم! و سپس یک روز، وقتی در عشق شکست خوردی…. در واقع هرگز عشقی وجود نداشته که شکست بخورد؛ عشق از همان ابتدا وجود نداشته…. فقط این «باور» که تو فرد عاشقی بوده‌ای شکست خواهد خورد، و آنوقت به فکر خدا و دعاکردن خواهی افتاد.

و تقریباً همیشه چنین رخ می‌دهد که مردمانی که در زندگی‌شان شکست خورده‌اند، به معبد و به کلیسا می‌روند. البته، آنان قلب‌های خالی خودشان را می‌آورند….

قلب‌هایی کاملاً خشک، حتی قطره اشکی در قلب‌هایشان دیده نمی‌شود. و آنوقت دعا می‌کنند! و آنوقت هیچ اتفاقی نمی‌افتد. آنان فکر می‌کنند که دنیا خالی از خداست، می‌پندارند که خداوند غایب است و یا ناشنوا است؛ یا خدا هرگز وجود نداشته است؛ یا که خدا در گذشته وجود داشته زیرا افراد زیادی در موردش حرف می‌زنند، ولی او باید تا این زمان مرده باشد؛ یا که او بی‌تفاوت است!

ولی چنین چیزهایی وجود ندارد. در واقع این تو هستی که انرژی عشق را کسر داری و بدون انرژی عشق، نیایش نمی‌تواند برخیزد. نیایش یک پدیده‌ی پالایش یافته از همان انرژی است ـــ عشق. رایحه‌ی لطیف نیایش از عشق برمی‌خیزد.

خدا نیز از این پنی‌های شما خسته شده است. خداوند نیز از فقر شما خسته شده است. خدا نیز از رنج‌های شما به ستوه آمده است. جشن و سرور را برای خدا ببر. چیزی زنده را به او تقدیم کن.

کویرهای خودتان را نزد خداوند نبرید ـــ باغ‌ها را برای او ببرید.
جسد‌ها را به او پیشکش نکنید ـــ انسانی زنده و رقصنده را نزد او ببرید.

بودا در این سوترا می‌گوید:
سعی کن غنی شوی تا بتوانی ببخشی و سهیم شوی.


#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
15🙏3🏆2
ذهنیت‌ها عوامل توهم‌اند.

اگر توهم را مشاهده کنید، آگاه شده‌اید، اما اگر فکر کنید که به آگاهی رسیده‌اید، شما در توهم هستید.

#پاپاجی
@shekohobidariroh
👍2712🥰3❤‍🔥2
سخنرانی ۲۴ آگوست ۱۹۷۶

پرسش نخست:
مسیح و بودا به‌یقین دو فرد بودند. آیا فردیت آنان و بیان آن را نمی‌توان شخصیت خواند؟
شما را نیز می‌توان گفت که یک شخصیت دارید، ولی نه یک نفْس.
لطفاً مفاهیم شخصیت، نفْس، فردیت و خود را روشن کنید.

پاسخ:
نخستین چیزی که باید درک شود معانی “فردیت” individuality و “شخصیت” personality است.

فردیت یعنی کسی که قابل‌تقسیم نیست، یگانه شده و یکپارچه است و دیگر تقسیم‌شده نیست. این واژه‌ای زیباست. به این معنی، بودا، مسیح، زرتشت را می‌توان “فرد” خواند ـــ البته به معنی ریشه‌ی این واژه، نه آنگونه که تو استفاده می‌کنی. تو از این واژه‌ی فردیت مانند شخصیت استفاده می‌کنی.

شخصیت، یک معنی متفاوت دارد: از نمایش‌های یونانی می‌آید. در نمایش‌های یونان، هنرپیشگان از “پرسونا” persona یا ماسک و نقاب استفاده می‌کردند. آنان در پشت این نقاب‌ها پنهان می‌شدند. نمی‌توانستی صورتشان را ببینی، فقط صدایشان را می‌شنیدی. “سونا” sona یعنی صدا؛ پرسونا یعنی فقط می‌توانی با صدای آنان تماس داشته باشی و نه با صورتشان. آنان در جایی پنهان شده‌اند. واژه‌ی پرسونالیتی یا شخصیت از اینجا آمده است.

به این معنا، بودا، مسیح، زرتشت و لائوتزو شخصیتی ندارند. آنان درست در برابر تو هستند، چیزی را پنهان نمی‌کنند. آنان برهنه هستند، در خلوص مطلق خود با شما برخورد می‌کنند. چیزی برای پنهان‌کردن وجود ندارد. می‌توانی بیرون و درون آنان را ببینی، اینها موجوداتی شفاف هستند.

و آنان فردیت دارند، آنان نمی‌توانند تقسیم شوند. آنها از پاره‌ها و تکه‌ها تشکیل نشده‌اند. آنان یک جمعیت نیست؛‌ چندروانی نیستند؛ چندین ذهن ندارند. متعددبودنشان از بین رفته و یکی شده‌اند و یکی‌بودنشان طوری است که راهی برای تقسیم آنان وجود ندارد. غیرقابل ‌تقسیم بودنشان نهایی و قطعی است. به این معنی می‌توانی آنان را افراد بخوانی...

پس انسان فقط وقتی یک فرد می‌شود که بی‌نهایت شده باشد. به‌نظر متناقض می‌رسد؛ ولی بگذارید این را بگویم: انسان فقط وقتی یک فرد می‌شود که جهانی شده باشد، وقتی با آن کُل یکی شده باشد. آنوقت او یک فرد است.


شخصیت و نفْس دو روی یک سکّه هستند؛ درست همانطور که فردیت و خود نیز دو روی یک سکّه هستند.

شخصیت یک مرکز دارد ــ آن مرکز نفْس ego خوانده می‌شود. چون خودِ شخصیت دروغین است، مرکز آن نیز دروغین است؛ زیرا یک پیرامون دروغین نمی‌تواند یک مرکز واقعی داشته باشد.

شخصیت، غیرواقعی است. شخصیت چیزی است که تو وانمود می‌کنی هستی، ولی آن نیستی. شخصیت چیزی است که آن را نمایش می‌دهی ولی تو آن نیستی. شخصیت ویترین تو هست و واقعیت تو نیست.

شخصیت چیزی است که تو در اطراف خودت می‌سازی ـــ یک افسانه برای فریب‌دادن ـــ ولی تو آن نیستی.

این شخصیت یک مرکز دروغین دارد، همانطور که خودش دروغین است. آن مرکز، نفْس است. وقتی شخصیت را بیندازی، نفْس ناپدید می‌شود. یا اینکه نفْس را دوربینداز و شخصیت روی زمین به‌خاک می‌افتد.

به‌یاد بسپار که آنچه را که نیستی به نمایش نگذاری؛ وگرنه هرگز قادر به رهاکردن نفْس نخواهی بود. آنگاه همیشه به تغذیه‌ی نفس ادامه می‌دهی.

هرگز سعی نکن خودت را طوری غیر از آن که هستی نشان بدهی. به هرقیمتی که باشد با خودت صادق باش. سعی نکن خودت را تزیین کنی، آن را با آداب و تشریفات و هزارویک کذب و دروغ پوشش بدهی.

همانطور که هستی برهنه باش. بگذار مردم نبض واقعی تو را احساس کنند و آنوقت ضرر نخواهی کرد.

در ابتدا شاید ببینی که دچار مشکل شده‌ای، ولی بزودی درخواهی یافت که هرگز ضرر نکرده‌ای. هیچکس هرگز با واقعیت دچار زیان نمی‌شود. با غیرواقعی، تو فقط فکر می‌کنی که برنده هستی، ولی همیشه بازنده خواهی بود. بسیاری از مردم اینگونه زندگیشان را نابود می‌کنند ـــ با غیرواقعی‌بودن ـــ و سپس می‌گویند که خوشبخت نیستند! انسان غیرواقعی چگونه می‌تواند خوشبخت باشد؟

مانند این است که بجای بذرها، در خاک سنگ‌ریزه بکاری و منتظر شوی تا جوانه بزنند و زندگی‌ات پر از میوه و گل شود! غیرممکن است ــ آن سنگ‌ها نمی‌توانند رشد کنند. آن سنگ‌ریزه‌ها بذرهای چیزی نیستند، هیچ توانی در خود ندارند. شاید مانند بذر به‌نظر برسند، شاید آنها را به نوعی رنگ زده باشی، شاید طوری رنگ‌آمیزی کرده باشی که مانند بذر جلوه کنند؛ ولی بذر نیستند، نمی‌توانند رشد کنند.

نفْس نمی‌تواند رشد کند. مرده است، یک ماهیت دروغین است؛ زنده نیست. می‌توانی پیوسته با آن زندگی کنی، ولی تمام زندگی‌ات مانند یک کویر خواهد شد…. خالی و خشک. هیچ رضایت و خوشی هرگز در زندگی‌ات وارد نمی‌شود. زیرا تو از همان ابتدا چیزی را کسر داشته‌ای ـــ چیزی بسیار اساسی و پایه‌ای. فقط تو می‌توانی رشد کنی، نه نمایشات و تظاهر‌های تو.

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
15👍1🏆1
7👍4
«بيدارى»
سخنرانی ۲۴ آگوست ۱۹۷۶ پرسش نخست: مسیح و بودا به‌یقین دو فرد بودند. آیا فردیت آنان و بیان آن را نمی‌توان شخصیت خواند؟ شما را نیز می‌توان گفت که یک شخصیت دارید، ولی نه یک نفْس. لطفاً مفاهیم شخصیت، نفْس، فردیت و خود را روشن کنید. پاسخ: نخستین چیزی که باید درک…
ادامه

به شما گفتم که واژه‌ی شخصیت personality از “نقاب” persona می‌آید. اگر نقابی داشته باشی، آن نقاب رشد نخواهد کرد. تو رشد می‌کنی.

شاید نقابی روی صورت خودت بزنی از زمانی که یک کودک بودی و حالا یک جوان هستی ــ ولی آن نقاب همان باقی می‌ماند…. یک چیز قدیمی و کثیف و فاسد. نقاب فقط فاسد می‌شود، نمی‌تواند رشد کند. شاید تو در پشت آن نقاب رشد کنی و این سبب درد زیاد برایت خواهد شد زیرا یک حصار و زندان است. نقاب نمی‌تواند رشد کند و تو رشد می‌کنی!

مانند این است که هنوز لباس‌های دوران کودکی خود را بر تن داشته باشی! تو رشد کرده‌ای ولی آن لباس‌ها رشد نمی‌کنند، پس یک محدودیت و زندان شده‌اند. نمی‌توانند به تو آزادی بدهند، تو را محکم در برگرفته و لِه می‌کنند. بنابراین پیوسته تحت فشار و تنش و تشویش هستی.

می‌توانی آزمایش کنی. می‌توانی کفش‌هایی بپوشی که از پای تو کوچک‌تر هستند و با آن‌ها راه بروی ـــ و خواهی دانست که چه اتفاقی برای میلیون‌ها انسان می‌افتد….. شخصیت‌های آنان بسیار کوچک و وجودشان در حال رشد است. سعی کن با کفشی که دو نمره کوچک‌تر هست راه بروی….!

* روزی با ملا نصرالدین نشسته بودم. او به زنی نگاه کرد و گفت: ‌”این زن کاری غیرممکن می‌کند.”
گفتم: “منظورت چیه؟”
او گفت: “کفش این زن دو شماره کوچک‌تر از پای اوست!”
پرسیدم: “تو از کجا می‌دانی؟”
گفت: “می‌دانم چون او زن من است. صورتش را ببین: ‌چقدر درد می‌کشد!”

به صورت مردم نگاه کنید: رنج و تشویش روی آن به روشنی نوشته شده است. آنان هیچ چیز جز درد و تشویش خودشان را منتشر نمی‌کنند. و مشکل این است که آنان یک نقاب مرده، یک شخصیت را حمل می‌کنند که نمی‌تواند همراهشان رشد کند. البته که آن نقاب همیشه عقب می‌ماند؛ نمی‌تواند رشد کند. مردم پیوسته رشد می‌کنند و نقابشان یک وزنه‌ی مرده می‌شود.

به‌یاد بسپار:
با دروغین، تو لِه می‌شوی. هرگز با دروغین همنشین نباش. اگر واقعاً می‌خواهی به یک وجود شکوفا تبدیل شوی، اگر واقعاً‌ مایلی به وجودت آزادی بدهی، هرگز با دروغ‌ها همنشین نباش. واقعی باش: به هر قیمتی. تکرار می‌کنم: در ابتدا شاید به‌نظر برسد که این وانمودها و تظاهرکردن‌ها بسیار خوب هستند. ولی نیستند. ذهن فریبت می‌دهد.

و اگر سعی کنی که با واقعی همنشین باشی، «نفْس» خودش از بین خواهد رفت. وگرنه راه‌های جدیدی پیدا خواهد کرد، روش‌های جدید تا خودش را تغذیه کند. مردم چنان دروغین شده‌اند که نمی‌توانید تصور کنید.

ادامه این پرسش و پاسخ را به ترتیب در لینک‌های زیر بخوانید

https://www.tg-me.com/shekohobidariroh/19539

https://www.tg-me.com/shekohobidariroh/19541

https://www.tg-me.com/shekohobidariroh/19543

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
🙏51👍1🏆1
2025/07/14 18:33:43
Back to Top
HTML Embed Code: