Telegram Web Link
از من می‌پرسی “شما چگونه روشن‌ضمیر شدید؟”

من هرگز روشن‌ضمیر نشدم. من همیشه روشن‌ضمیر بوده‌ام، درست مانند تو، درست مانند هرکس دیگر. تنها اتفاقی که افتاد این بود: آن را تشخیص دادم.

و همانطور که می‌توانی تصور کنی، این سفری طاقت‌فرسا بود. برای من بیشتر از تو طاقت‌فرسا بود چون من مرشد نداشتم که مرا هدایت کند و اشاره‌ای داشته باشم!

من بدون مرشد بودم. من در تاریکی به تنهایی دست‌وپا می‌زدم. کار سختی بود، دیوانه‌کننده بود، زیرا هیچکس وجود نداشت که حتی امیدی به من بدهد، هیچ تضمینی بدهد یا حتی فقط با من همدردی کند که من در مسیر درست قرار دارم. من وارد یک دریای ناشناخته شده بودم، بدون هیچکس که به من شهامتی بدهد.

شما بسیار بیشتر خوش‌اقبال هستید. من می‌توانم به شما بگویم چه وقت در راه درست هستید و چه وقت در اشتباه هستید. می‌توانم شما را صدا بزنم: “ادامه بده، در مسیر درستی هستی، آن لحظه دور نیست که اوضاع شروع به تغییر خواهد کرد؛ بهار در راه است. هر لحظه ممکن است فرا برسد. در واقع، نخستین گل‌ها پدیدار گشته‌اند. شاید قادر نباشی آن نخستین گل‌ها را ببینی. من می‌توانم ببینم، ادامه بده.”

#اشو
📚«دامّا پادا»
@shekohobidariroh
تو نیاز به روندهایی داری که در آنها تو به خودِ اصیلِ خودت آورده شوی تا این زندگی دوگانه ترک شود، تا بتوانی برای نخستین بار ببینی که کی هستی.

اخلاقیات شما، به اصطلاح مذاهب شما، همگی به شما نوعی از دوگانگی را آموزش می‌دهند، همگی شما را موجوداتی تقلبی می‌سازند. آنها در مورد حقیقت حرف می‌زنند، ولی فقط حرف‌زدنِ محض است. آنان شما را واقعی نمی‌سازند، شما را واکس می‌زنند، به‌اصطلاح باادب و بااخلاق می‌سازند. به شما آموزش می‌دهند چطور بصورت تشریفاتی خوب باشید! آنان یک ظاهر زیبا به شما می‌دهند و هیچ علاقه‌ و توجهی به وجود درونی شما ـــ چیزی که خود واقعی شماست ـــ ندارند.

و البته تمایل انسان این است که خود واقعی‌اش را فراموش کند.

اشراق یعنی دیدن خودِ ‌واقعی خودت. و تو به خودِ غیر‌واقعی‌ات بسیار عادت کرده‌ و وابسته شده‌ای. تو باید به واقعیت خودت بازگردی!

من روش‌های پویا و پرتحرکی ابداع کرده‌ام، فقط برای اینکه بار دیگر لمحه‌ای از کودکیِ پاک شما را به خودتان نشان بدهم ـــ آن جا که هنوز توسط جامعه آلوده، مسموم، شرطی‌شده و ناپاک نشده‌ای؛ زمانی که همانطوری بودی که متولد شده‌ای، وقتی که طبیعی بودی.

جامعه تو را در الگوهای خاصی شکل می‌دهد. آزادیِ تو را نابود می‌کند. جامعه تمام راه‌های جایگزین را از تو می‌گیرد؛ یک راه حل خاص را بر تو تحمیل می‌کند. جامعه به راه‌های ظریف بسیاری به تو فشار می‌آورد که انتخاب‌های خاصی داشته باشی. البته، این فکر را هم به تو می‌دهد که تو خودت انتخاب می‌کنی!

* شنیده‌ام، وقتی فورد شروع کرد به تولید اتوموبیل‌هایش، فقط یک رنگ تولید کرده بود: سیاه. او این اتوموبیل‌ها را به مشتریان نشان می‌داد و می‌گفت: “هر رنگی را که دوست دارید انتخاب کنید، به شرطی که سیاه باشد!”

این کاری است که مردم با فرزندانشان می‌کنند: تو می‌توانی هر که بخواهی باشی، به‌شرطی که یک هندو یا یک مسیحی یا یک محمدی باشی! به شرطی که چنین رفتار کنی، آزاد هستی، کاملاً آزاد هستی!
آنان همواره ظاهری از آزادی را درست می‌کنند و همزمان یک بردگی عمیق را خلق می‌کنند.

شما نیاز دارید که به واقعیت خودتان بازگردید... روزی که بتوانی این دوگانگی‌ها را در جامعه و در خودت مشاهده کنی، این شروع کار تو است به سمت یک تحول عمیق درونی؛ حرکت بسوی خودِ واقعی‌ات.

من تاحد ممکن [در مسیر خودشناسی] سخت کار می‌کردم، ولی روزی که شناختم کی هستم یک طلوع بزرگ بود. هرگز در مورد آن فکر نکرده بودم که چنین خواهد بود. خداوند هرگز از دست نرفته بود، فقط من آن زبان را فراموش کرده بودم. خداوند پیشاپیش حضور داشت، همیشه وجود داشته؛ خداوند درونی‌ترین ذات و طبیعت ما است. روزی که این را تشخیص دادم شروع کردم به خندیدن. آن روز دانستم که زندگی یک شوخی بزرگ است ـــ خداوند یک شوخی بزرگ را بازی می‌کند، یک بازی بزرگ قایم‌باشک؛ ولی درهرصورت یک بازی است.

بنابراین، این بازی را سخت و جدی نگیر. اشراق را جدی نگیر. بازیگوشانه آن را بگیر. هرچه نرم و بازیگوش‌تر باشی، به آن نزدیک‌تر خواهی بود.


#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۷
مترجم: ‌م.خاتمی / اَمرداد ماه ۱۴۰۱
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
سخنرانی هشتم اکتبر ۱۹۷۸

پرسش سوم:

اشو! نفْس مرا بکُش، مرا بکُش! من یک سنگ شده‌ام، نمی‌توانم کاملاً ذوب شوم. ناراحتم. چه باید بکنم؟

پاسخ:
سودیر! لطفاً این جمله‌ی گوراک را درک کن:
“بمیر، ای یوگی؛ بمیر! بمیر، مردن شیرین است. آن مرگ را که گوراک Gorakh مُرد و دید را بمیر.”

هیچکسِ دیگر نمی‌تواند نفس تو را بکشد، غیرممکن است. کسی می‌تواند بدن تو را بکُشد، ولی هیچکس نمی‌تواند نفْسِ تو را بکشد.

تو فقط خودت قادر به اینکار هستی. حتی خدا هم نمی‌تواند نفس تو را بکشد؛ وگرنه آن را کشته بود.

شما می‌گویید خدا بر همه کاری قادر است، توانا و قادر مطلق است. ولی حتی او هم قدرتش محدود است ـــ نمی‌تواند نفْس شما را بکشد. البته اگر نفْس تو وجود می‌داشت، خداوند می‌توانست آن را بکشد. اما نفْس وجود ندارد، فقط یک توهم است. و آن توهم مال تو است. بنابراین فقط تو می‌توانی توهم خودت را رها کنی، من چگونه می‌توانم توهم تو را از تو بگیرم؟

تو اصرار داری که دو باضافه‌ی دو می‌شود پنج! پس هر چقدر هم که من اصرار کنم که دو باضافه‌ی دو می‌شود چهار، چه خواهد شد؟ ـــ تا وقتی که تو باور داری که دو باضافه‌ی دو می‌شود پنج! اگر تو لجاجت داشته باشی که دو باضافه‌ی دو می‌شود پنج، تو حاصل‌جمع دو و دو را پنج خواهی دانست.

* «شنیده‌ام که مردی این فکر جنون‌آمیز را پیدا کرد که او مُرده است.
او کاملاً زنده بود ولی این فکر که او مرده است در او ایجاد شده بود. او نزد مردم می‌رفت و می‌گفت: “برادر، من مرده‌ام، آیا خبر داشتی یا نه؟”

مردم می‌گفتند: “برادر، این خیلی جدید است! هیچ مُرده‌ای تاکنون خبر مرگش را اعلام نکرده است. تو فقط صحنه‌سازی می‌کنی. در واقع تو سالم و قوی هستی، همه چیز درست است.”

در ابتدا مردم فکر می‌کردند که او فقط شوخی می‌کند، ولی آهسته‌آهسته این یک موضوع جدّی شد. مشتریان به مغازه‌اش می‌رفتند و چیزهایی از او سوال می‌کردند. او می‌گفت: “من مُرده‌ام. کدام مغازه؟ چی؟”
زنش از او سوال می‌کرد: “آیا سبزی خریدی؟” او می گفت: “آیا مردگان سبزی می‌خرند. من مرده‌ام. آیا تو نشنیده‌ای؟!”

نگرانی‌ها بیشتر ‌شدند. این شوخی دیگر شوخی به‌نظر نمی‌رسید، یک موضوع جدّی شده بود. مردم چند روزی با آن کنار آمدند ولی عاقبت فکر کردند که او نیاز به درمان دارد؛ پس “مرد مُرده” را نزد یک روانکاو بردند. روانکاو او را معاینه کرد و او هم تعجب کرده بود. او انواع بیماران را دیده بود. این اولین بیمار او بود که می‌گفت مُرده است! روانکاو حقه‌ای به نظرش رسید و به او گفت: “به من بگو: اگر من دست یک مرده را با تیغ زخمی کنم، آیا خون بیرون می‌زند یا نه؟”

مرد پاسخ داد: “آیا مردگان خونریزی می‌کنند؟ وقتی کسی بمیرد، خون بیرون نمی‌آید؛ خون فقط از بدن انسان زنده بیرون می‌آید.”
روانکاو خوشحال شد و گفت: “حالا خواهیم دید. با من بیا و روبروی آن آینه بایست. سپس چاقوی کوچکی را برداشت و یک زخم بسیار کوچک روی دست آن مرد ایجاد کرد. مقداری خون بیرون زد ــ هرچه باشد او زنده بود! روانکاو سپس گفت: “حالا بگو!”
مرد گفت: “آن جمله‌ی اول من غلط بود. این ثابت می‌کند که اگر یک مرده زخمی شود خون بیرون می‌زند!”»

حالا چه باید کرد؟ او تصمیم گرفته که دو بعلاوه‌ی دو می‌شود پنج! راهی نیست! او می‌گوید که جمله‌ی اولش غلط بوده، عذرخواهی می‌کند و می‌گوید که اشتباه کرده. روانکاو فکر کرده بود که حالا او باور می‌کند که زنده است، ولی در عوض، حالا او باور دارد که مردگان هم خونریزی می‌کنند.

نه، سودیر؛ من نمی‌توانم نفْس تو را از بین ببرم. هیچکس نمی‌تواند.

نفسِ تو توهمِ تو است. فقط وقتی می‌شکند که تو بیدار شوی. نمی‌توان آن را از بیرون شکست.

و هیچ چراغ بیرونی نمی‌تواند درون تو را روشن کند. آری، من می‌توانم روش آن را به تو بگویم، که چگونه چراغ درون را روشن کنی. ولی نمی‌توانم چراغ تو را روشن کنم. تو باید آن را روشن کنی.

به این دلیل است که بودا گفته:
یک بودا فقط راه را نشان می‌دهد؛ اما این تو هستی که باید در آن راه گام بزنی. هیچ بودا نمی‌‌تواند برای تو راه برود و به مقصد برسد؛ و حتی اگر برسد، اوست که به هدف رسیده؛ تو در همانجا که هستی باقی خواهی ماند. حقیقت را نمی‌توان قرض گرفت.


#اشو
📚 «مرگ مقدس است»
تفسیر اشو از کتاب هندی “بمیر، ای یوگی! بمیر”
سخنان اشو از اول تا دهم اکتبر ۱۹۷۸
مترجم: ‌م.خاتمی / خردادماه ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
«بيدارى»
سخنرانی اول سپتامبر ۱۹۷۶ چند شب پیش یک داستان زیبای ژاپنی می‌خواندم. چنین داستان‌هایی در تمام ادبیات بومی دنیا وجود دارد، الگوهای مشابهی دارند. این داستانی زیباست. به آن گوش بدهید. مردی بود که سنگ‌های کوهستان را می‌تراشید. کار او بسیار دشوار بود و او سخت…
ادامه

این چیزی است که برای هر ذهن رخ می‌دهد ـــ تو مشتاق چیزی هستی، و برایت اتفاق می‌افتد، ولی وقتی به آن رسیدی خواهی دید که هنوز هم ناراضی هستی؛ حالا چیز دیگری است که تولید رنج می‌کند.

این نکته باید درک شود:
اگر خواسته‌ی تو برآورده نشود، ناکام هستی؛ اگر برآورده شود، آنوقت بازهم رضایت نداری.

رنج خواسته‌ها در همین است:
اگر برآورده شوند، تو رضایت نداری؛ ناگهان بسیاری خواسته‌ی دیگر برمی‌خیزند. تو هرگز فکر نکرده بود که وقتی که یک شاه بشوی و اسب‌سواران در جلو و پشت کالسکه‌ات حرکت کنند و تو زیر سایه‌ی چتر طلایی نشسته‌ای، خورشید می‌تواند چنان داغ باشد که صورت تو را آزار بدهد. هرگز به این فکر نکرده بودی. آنوقت رویایی داری که یک خورشید بشوی؛ و یک خورشید می‌شوی؛ و هرگز به آن اَبر فکر نکرده بودی. حالا آن ابر وجود دارد و ناتوانی تو را اثبات می‌کند... و این روند ادامه دارد و ادامه دارد: مانند امواج اقیانوس؛ بی‌وقفه ادامه دارند ـــ تازمانی که درک کنی و فقط از این چرخه بیرون بزنی.

زندگی در اینجاست، زندگی در اکنون است. خداوند در اینجاست و در اکنون است. اگر خدا را در رویاهایت جستجو کنی، جستار تو بیهوده است، زیرا خداوند چیزی نیست جز رضایت عمیق.

ذهن همواره به تو می‌گوید:
“چنین کن و چنان کن. این را تصاحب کن و آن را مالک بشو…. وگرنه چطور می‌توانی خوشبخت باشی اگر اینها را نداشته باشی؟ باید ابتدا یک کاخ داشته باشی، و آنوقت خوشبخت خواهی بود!”

اما بدان که اگر خوشبختی تو مشروط باشد، در ناخوشبختی باقی خواهی ماند.

اگر نتوانی درست همانگونه که هستی خوشبخت باشی ـــ یک سنگ‌تراش…. می‌دانم که کار سختی است، ولی اگر نتوانی همینگونه که هستی شاد باشی، با وجود تمام سختی‌ها؛ اگر اکنون نتوانی شاد باشی، هرگز قادر نخواهی بود که خوشبخت باشی.


تا وقتی که که انسان شاد نباشد، فقط شادمان ــ بدون هیچ دلیلی؛ تا وقتی که انسان بقدر کافی دیوانه نباشد تا بدون هیچ دلیلی خوش باشد؛ او هرگز شاد و خوشبخت نخواهد بود. زیرا همیشه چیزی را خواهی یافت تا خوشبختی تو را نابود کند. همیشه چیزی را خواهی یافت که کسر است، چیزی غایب است. و آن چیزی که کسر است بار دیگر موضوعِ خواسته و رویابافی تو خواهد شد.

و تو قادر نیستی به موقعیتی دست بیابی که در آن همه‌چیز در دسترس باشد. حتی اگر همه چیز هم برایت فراهم باشد، آنوقت هم خوشبخت نخواهی بود.

فقط نگاهی به مکانیسم ذهن بینداز: اگر همه‌چیز طبق خواسته‌هایت در دسترس باشد؛ ناگهان حوصله‌ات سرخواهد رفت: “حالا چه باید کرد؟!”

این را شنیده‌ام ـــ به این تمثیل گوش کن: افرادی که به بهشت رسیده‌اند حوصله‌شان سررفته است ـــ آنان زیر درخت‌هایی که آرزوها را برآورده می‌کنند، Kalpatarus نشسته‌اند و همگی کسل شده‌اند. دلیلش این است که لحظه‌ای که چیزی را بخواهند، فرشتگان نازل می‌شوند و بی‌درنگ خواسته‌ی آنان را برآورده می‌کنند. هیچ فاصله‌ای بین خواست آنان و برآورده‌شدن آن وجود ندارد. آنان یک زن زیبا می‌خواهند، یک کلئوپاترا، و او حاضر است. حالا با این کلئوپاترا چه کنند؟ بی‌فایده است ـــ و حوصله‌شان سرمی‌رود.

در متون مذهبی قدیمی هند، در پوراناها Puranas، داستان‌هایی از فرشتگان وجود دارد که از بهشت حوصله‌شان سررفته و مشتاق آمدن به زمین هستند. وقتی روی زمین بودند،‌ مشتاق رسیدن به بهشت بودند! شاید آنان ریاضت‌کش‌های بزرگی بوده‌اند، شاید دنیا، زنان و همه‌چیز را ترک کرده بودند تا به بهشت برسند. اینک به بهشت رسیده‌اند؛ حالا اشتیاقِ زمین را دارند.

مراقبه (آگاهانه‌زیستن) به‌سادگی یعنی چند لحظه که تو در ذهن نباشی، لحظاتی که از ذهن بیرون زده‌ای. آنگاه به واقعیت رفته‌ای، به آنچه که هست لغزیده‌ای. این لحظات وجودین چنان شعفناک هستند که وقتی آن را بچشی، از رویابافتن دست می‌کشی.

تا شروع به مراقبه نکنی این رویابافتن ادامه خواهد داشت. تا وقتی که از مراقبه تغذیه نشوی، گرسنگی خواهی کشید و مشتاق خوراکی در آینده هستی.

و تو می‌دانی که آینده به تو خوراک نخواهد داد، زیرا امروز، یک روز قبلِ همان آینده‌ بود. دیروز همان آینده‌ای بود که تو روز قبل از آن، در موردش رویابافی می‌کردی. حالا آن آینده اینجاست: چه خبر شده؟ آیا خوشحال هستی؟

دیروز نیز روزی در آینده بود. تمام گذشته یک روز بخشی از آینده بود و آن را ازدست دادی ـــ و این آینده را نیز از کف خواهی داد. تو با رویابافی خودت را فریب می‌دهی.

قدری بیشتر هشیار بشو و سعی کن که آگاهی‌ات را بیشتر و بیشتر به واقعیت جهانِ هستی بیاوری.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
یک انسان شجاع زحمت رفتن به قله‌ی هیمالیا را به‌خود نمی‌دهد. آری، رفتن به قله‌ی هیمالیا دشوار است ـــ ولی در مقایسه با پیروزی بر نفْس چیزی نیست.

یک انسان واقعاً شجاع سعی ندارد به کره‌ی ماه برود. این کاری دشوار است، بسیار بسیار دشوار است ـــ ولی در برابر شناخت خویش هیچ است.

دشوارترین و بزرگترین ماجراجویی در زندگی «خودشناسی» است.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
@shekohobidariroh
زنی به همراه پسر کوچکش در کنار ساحل دریا قدم می‌زدند که ناگهان یک موج بلند برخاست و روی آن دو فرود آمد. وقتی آب فرونشت، پسرک رفته بود.
زن با درماندگی رو به آسمان کرد و گفت: “پدر آسمانی من! لطفاً پسر عزیزم را به من بازگردان. قدردان تو خواهم بود ـــ دیگر هرگز به شوهرم خیانت نکرده و در پرداخت مالیاتم دروغ نمی‌گویم. سیگارکشیدن را ترک می‌کنم. هر کاری لازم باشد می‌کنم؛ هر کاری!”
درست در همین وقت یک موج بلند دیگر روی سر او فرود آمد و پسرش کنار او قرار گرفت! زن پسرک را در آغوش گرفت و قدری به او نگاه کرد و بار دیگر سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: “ولی او یک کلاه داشت! پس کلاهش کجاست؟!”

مراقب ذهن باش. ذهن برای تکرار عادت‌ها به دنبال بهانه می‌گردد. ذهن حیله‌گر و فریب‌کار است. ذهن همیشه در حال توجیه‌کردن و دفاع از خودش است.

#اشو
@shekohobidariroh
* آدلف هیتلر به گزارش‌هایی که دریافت می‌کرد که مردم به او وفادار هستند اعتمادی نداشت. یک روز عصر او خودش را به شکلی ناشناس درآورد و به یک سینما رفت. بزودی اخبار پخش شد و اعلام کرد: “و اینک تازه‌ترین عکس دیکتاتور بزرگ و عزیز ما.” صدا ادامه داشت و تصویر پیشوا روی پرده‌ی نمایش درخشید. جمعیت یکپارچه برخاست و فریاد زد: “هایل Heil هیتلر!”
هیتلر چنان خشنود شد که از یاد برد که باید از جای خودش بلند شود. مردِ پشت سر او روی شانه‌اش زد و زمزمه کرد: “می‌دانم در مورد این حرامزاده چه حسّی داری، ولی بهتره که بلند شوی؛ وگرنه پلیس تو را بازداشت خواهد کرد!”

دیر یا زود سیاستمداران نیز خواهند رفت، همانطور که جادوگران و کشیشان و پادشاهان رفتند سیاستمداران نیز می‌روند. آگاهی بشر بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شود، روشن‌تر و روشن‌تر می‌شود، و تمام این بیماری‌هایی که دور و بر ما را گرفته به تاریخ خواهد پیوست.

انسان جدید چیزی درباره‌ی سیاست نخواهد دانست. انسان جدید ملی نخواهد بود. او به دولت باور نخواهد داشت، او به برادری کیهانی باور خواهد داشت.

بله نوعی دولت بین المللی وجود خواهد داشت اما عملکردش در حد اداره‌ی پست خواهد بود. شما چیز زیادی درباره‌ی رئیس پست نمی‌دانید. کارشان اهمیت چندانی ندارد. یک کار خدماتی است. کار نخست وزیر و رئیس جمهور نیز باید همینگونه باشد. بعضی‌ها باید کار خدماتی انجام دهند زیرا جمعیت زیاد است و نیاز به نظم دارد اما این کارها چیزی نیستند که بخواهی در موردشان لاف بزنی.

سیاست کارش تمام است. به زودی به موزه‌ها خواهد پیوست. آینده از آنِ سیاست نیست.

آینده به نوع کاملا متفاوتی از انسان تعلق دارد. انسانی که می‌داند چطور عشق بورزد نه اینکه تصاحب کند. انسانی که می‌داند چطور قدرتمند و نفسانی نباشد؛ انسانی که تمام این بازی‌ها را رها کرده و یک زندگی اصیل و مراقبه‌گون دارد که سرشار از شعر و عشق است.

#اشو
@shekohobidariroh
«بيدارى»
بودا می‌گوید:
ارباب خویش ماندن در تمام اوقات دشوار است.

چیزهای جزیی تو را اثبات می‌کنند ـــ که تو یک برده هستی. کسی توهین می‌کند ـــ و خشم در تو برمی‌خیزد. بنابراین تو فقط اثبات می‌کنی که آن شخص ارباب است. او هر زمان می‌تواند توهین کند و خشم را در تو ایجاد کند ـــ تو ارباب خشم خودت نیستی.

کسی می‌آید و تملّق تو را می‌گوید و تو لبخند می‌زنی. اوست که لبخند تو را ایجاد کرده؛ ارباب اوست؛ تو ارباب نیستی.

ارباب ماندن بسیار دشوار است، ولی آزمایش کن... من شما را سوامی swami می‌خوانم. واژه‌ی سوامی به معنی ارباب است. سعی کن در هر موقعیتی ارباب باقی بمانی. اجازه نده هیچکس تو را دستکاری کند. اجازه نده که هیچکس تو را فقط به یک «مکانیسم» تنزّل بدهد. در هر موقعیتی ارباب خویش باقی بمان.

و اگر تلاش کنی، دیریازود شروع می‌کنی به احساس کردن یک نیروی جدید، یک موج جدید از انرژی در تو برمی‌خیزد.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
@shekohobidariroh
سخنرانی ۲۳ آگوست ۱۹۷۶

بودا می‌گوید که یک دامّا وجود دارد، یک قانون طبیعی، که غیرمادّی است.

او نمی‌گوید معنوی یا روحی است؛ فقط می‌گوید که غیرمادی است. اما این دامّا چیست؟ این چه قانونی هست؟ اگر مفهوم لائوتزو از تائو را درک کنید، آسان خواهد بود.

در جهان باید قانونی وجود داشته باشد که همه‌چیز را نگه داشته است. فصل‌هایی که تغییر می‌کنند، ستارگانِ درحال حرکت…. تمامی کائنات به نرمی پیش می‌رود؛ باید یک قانون مشخص وجود داشته باشد.

تفاوت را باید درک کرد.
یهودیان، مسیحیان، محمدیان، هندوها این قانون را “خدا” می‌خوانند؛ آنها آن را شخصی می‌کنند. بودا حاضر نیست چنین کاری کند. او می‌گوید خدا را بصورت یک شخص درآوردن، تمام زیبایی آن را از بین می‌برد، زیرا این یک نگرش “شبیه‌انسان” است که باور دارد انسان اشرف مخلوقات و مرکز ثقل جهان است.

انسان می پندارد که خدا درست مانند انسان است ـــ میلیون‌ها بار بزرگتر و بیشتر از انسان، ولی بااین‌حال شبیه انسان است!

بودا می‌گوید خدا یک شخص نیست. برای همین است که او هرگز از واژه‌ی “خدا” استفاده نکرد. او می‌گوید دامّا، قانون. خدا یک شخص نیست بلکه فقط یک نیرو است. طبیعت آن بیشتر شبیه قانون است تا یک شخص.

برای همین است که در بودیسم دعاکردن وجود ندارد. نمی‌توانی نزد یک قانون دعا کنی، بی‌فایده خواهد بود.

بعنوان مثال نمی‌توانی نزد قانون جاذبه دعا کنی، می‌توانی؟! بی‌معنی خواهد بود. تو فقط می‌توانی از قانون پیروی کنی، و می‌توانی با قانون در یک هماهنگی شادمان زندگی کنی. یا، می‌توانی از قانون سرپیچی کنی و رنج ببری.

اگر برخلاف قانون جاذبه رفتار کنی، شاید چند استخوان خودت را بشکنی. اگر از قانون جاذبه پیروی کنی، می‌توانی از آن شکستگی‌ها پرهیز کنی ـــ ولی فایده دعاکردن چیست؟ نشستن در برابر نماد خدا ودعاکردن نزد خدا: “من به سفر می‌روم، لطفاً به من کمک کن!” این مسخره است.

بودا می‌گوید که کائنات براساس یک قانون اداره می‌شود نه تحت مدیریت یک شخص.

نگرش بودا علمی است. زیرا او معتقد است که یک شخص می‌تواند جانبداری کند ولی قانون نمی‌تواند چنین کند. می‌توانی نزد خدا دعا کنی و او را ترغیب کنی، و در نتیجه خدا می‌تواند متعصب شود ـــ یک شخص همیشه قادر است که جانبداری کند، متعصب شود.

و این چیزی است که تمام مذاهب می‌گویند ـــ که اگر دعا کنی، او تو را نجات می‌دهد! اگر دعا کنی، رنج نخواهی برد! اگر دعا نکنی به آتش جهنم پرتاب خواهی شد!

اینگونه فکرکردن در مورد خدا بسیار انسانی؛ ولی بسیار غیرعلمی است. این یعنی که خدا عاشق چاپلوسی و تملق شماست و دعاهای شما را دوست دارد!

پس اگر یک دعاکننده باشی و مرتب به کلیسا و معبد بروی و گیتا و انجیل و قرآن را بخوانی؛ آنوقت خدا به تو کمک می‌کند؛ وگرنه از تو بسیار ناراحت خواهد بود. اگر بگویی “من خدا را باور ندارم،” از تو خشمگین خواهد شد!

بودا می‌گوید این تفکری احمقانه است. خدا یک شخص نیست. نمی‌توانی او را ناراحت کنی و نمی‌توانی تملق او را بگویی. نمی‌توانی او را طبق دلخواه خودت متقاعد کنی.

چه خدا را باور داشته باشی و چه نداشته باشی، اهمیتی ندارد. یک قانون ورای باورهای تو وجود
دارد. اگر از آن پیروی کنی، خوشبخت هستی. اگر پیروی نکنی بدبخت می‌شوی.

زیباییِ مفهوم “قانون” را نگاه کنید: آنوقت تمام موضوع، داشتنِ انضباط است و نه دعاکردن.

قانون را درک کنید و با آن هماهنگ باشید؛ در تضاد با آن رفتار نکنید؛ همین. نیازی به معبد و مسجد و دعاکردن نیست. فقط از ادراک خودتان پیروی کنید.

بودا می‌گوید هرگاه احساس رنج و عذاب می‌کنید، این فقط نشانه‌ای است که بر خلاف قانون رفتار کرده‌اید؛ از قانون اطاعت نکرده‌اید.

هرگاه در رنج هستی، ‌فقط یک چیز را درک کن: موقعیت خودت را مشاهده کن، نظارت کن؛ آن را وارسی کن ـــ باید در جایی خلاف قانون عمل کرده باشی.

و بودا می‌گوید چنین نیست که قانون تو را مجازات کرده است؛ نه، این هم احمقانه است.

یک قانون چگونه می‌تواند تو را تنبیه کند؟ این تو هستی که در مخالفت با قانون خودت را تنبیه کرده‌ای. و اگر همراه با قانون باشی، چنین نیست که قانون به تو پاداش داده باشد ـــ قانون چگونه می‌تواند به کسی پاداش بدهد؟ اگر طبق قانون رفتار کنی، به خودت پاداش داده‌ای. تمام مسئولیت با خودت است ــ اطاعت کن یا اطاعت نکن.

اگر از قانون اطاعت کنی در بهشت زندگی می‌کنی. اگر اطاعت نکنی، در جهنم زندگی می‌کنی. جهنم وضعیت ذهنی تو است وقتی که با قانون مخالفت کنی؛ و بهشت نیز وضعیت ذهن تو است وقتی که با قانون در هماهنگی بوده‌ای.

بودا می‌گوید کسی که قانون را فهمیده باشد هیچ تعصبی در دلش ندارد. این یک کلام انقلابی است. نمی‌توانید با چنین کلامی در بیانات هیچکسِ دیگر برخورد کنید. این بسیار انقلابی است.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
مترجم: ‌م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
پرسش:
اشوی عزیز! در مصاحبه‌ای گفتید که وقتی کسی به کسی می‌گوید "دوستت دارم"، عشق نابود می‌شود. چرا؟!

پاسخ:
این را به این خاطر گفتم چون کسی که عاشق است، نیازی به گفتنش ندارد. عشق، خود گویای خویش است ــ از «چشم و حالاتت».

علاوه بر آن، اولین بار است که متوجه می‌شوی که در حال تجربه‌ی چیزی هستی که کلمات گنجایش آن را ندارند.

می‌توانی بگویی دوستت دارم، اما ناگهان متوجه خواهی شد که آن «حسِ عشق» وسیع‌تر است. و واژه‌ی «عشق» خیلی کوچک است و گنجایش آن را ندارد.

وقتی مردم حقیقتاً عاشق‌اند، در سکوت، احساسات همدیگر را درک می‌کنند. عشاق شاید ساعت‌ها در زیر نور ماه و یا ساحل، بی‌هیچ سخنی دست در دست هم بنشینند که انگار نه انگار دو نفر هستند، آنها با هم یکی شده‌اند. پس با چه کسی صحبت کنند؟ از چه چیزی صحبت کنند؟ عشق در سکوت، بسیار عظیم است و هر واژه‌ای ویرانش می‌کند.

اما زن و شوهرها اصرار دارند که آن را پیوسته بیان کنند. فیلسوف آمریکایی معروف، «دیل کارنگی» نیز می‌گوید: “هر زن و شوهری هر روز باید حداقل سه بار بگوید: دوست دارم عزیزم.”

ولی شگفت زده خواهید شد اگر بفهمید که زنان، بیشتر شهودی‌اند و مردان، بیشتر مغز-محور. این است تفاوت بین دو جنس زن و مرد. آنها مکمل همدیگرند.
هر وقت که شوهر زن را بغل کند و مصرانه بگوید که دوستت دارم، زن متوجه می‌شود که چیزی وجود دارد. همسرش با زنی دیگر بوده و این بغل کردن نوعی جبران است. و روزی که گل و بستنی بیاورد متوجه می‌شود که موضوع چیست؛ کاری انجام داده و می‌خواهد آن را ماست‌مالی کند.

وقتی عشق باشد، نیازی به بیانش نیست. حتی نمی‌توان آن را بیان کرد. آری، تمام وجودت با آن مرتعش می‌شود و معشوق ارتعاشاتت را دریافت می‌کند.

#اشو
——————————
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا مِی ده و کوتاه کن این گفت ‌و شنُفت


#حافظ
@shekohobidariroh
مردم حتی در سالخوردگی هم بچه‌گانه رفتار می‌کنند و به تکرار عادت‌ها ادامه می‌دهند.

* پیرمردی به یک فاحشه‌خانه رفت. خانم رییس از او پرسید: “شما حالا چند سال دارید؟”
- “نود و سه ساله هستم!”
- “خب آقا، شما که بقدر کافی داشته‌اید!”
- “داشته‌ام؟ آه… پس حالا چقدر به شما بدهکار هستم؟”

حالا او حافظه‌ای ندارد ولی هنوز هم به دیدن فاحشه‌ها می‌رود. نمی‌تواند به یاد بیاورد، ولی آن شهوت و آن خواسته همچنان پابرجا است. او می‌بایست درست در بستر مرگ باشد. شاید تا این‌حد ناتوان بوده که دیگران او را تا فاحشه‌خانه حمل کرده باشند!…. اما او هنوز هم، تا دَمِ آخر هم در عطش همان خواسته‌هاست…!

به یاد داشته باش:
پیرشدن منجر به بالغ‌شدن نمی‌شود. تو پیر می‌شوی ولی به این امید دل نبند که فقط با پیرشدن بقدر کافی خردمند می‌شوی و خواسته‌ها به خودیِ خود از بین می‌روند.

پیرشدن، همان رشدکردن نیست. زمان به‌خودیِ خود خِرد نمی‌آورد. آری، تجربیات زیادی می‌آورد، ولی تجربه به خودی‌خود نمی‌تواند خرد را برای تو بیاورد. خرد به مراقبه [ژرف‌نگری] نیاز دارد، نه به تجربه‌های بیشتر.

#اشو
@shekohobidariroh
«بيدارى»
ادامه امروزه علم به نقطه‌ای می‌رسد که این نظریه را که زندگی بعنوان یک کلیّت تحت تاثیر ستارگان قرار دارد مورد پذیرش خواهد بود. ذهن یک نوزاد در زمان تولد درست مانند یک صفحه‌ی حساس عکاسی است. اگر بخواهیم درک کنیم که زندگی چگونه تحت تاثیر قرار می‌گیرد، باید…
ادامه

می‌دانیم که اقیانوس‌ها از ماه تاثیر می‌گیرند
[اشاره به جزر و مد]، ‌ولی این واقعیت را در نظر نگرفته‌ایم که همان نسبتِ نمک به آب که در اقیانوس وجود دارد در بدن نیز موجود است ــ نسبت همان است.

چهل‌وپنج درصد از بدن انسان از آب تشکیل شده و نسبت نمک که در این آب وجود دارد همانند آبِ هزاران خلیج در روی زمین است.

اگر آب اقیانوس تحت تاثیر ماه قرار دارد، آنگاه چگونه آب درون بدن انسان می‌تواند از حرکات ماه تاثیر نپذیرد؟

حال در این رابطه، دو سه واقعیت که از تحقیقات جدید ناشی شده‌اند را باید در نظر گرفت. برای نمونه، با فرارسیدن شب‌های ماهِ کامل، مقدار جنون در دنیا افزایش پیدا می‌کند. و در روز آخر ماه یا هلال ماه، کمترین میزان خشونت و جنون وجود دارد.

با رشد روشنایی ماه، تعداد افراد دیوانه نیز شروع به افزایش می‌کند. در روز ماهِ کامل، بیشترین شمارِ دیوانگان راهی تیمارستان می‌شوند؛ و در آخرین روز دوران تاریکی ماه، بیشترین شمارِ افراد از تیمارستان مرخص می‌شوند. این آمارها موجود هستند.

در زبان انگلیسی واژه‌ی لوناتیک Lunatic را داریم {لونا به معنی ماه است و لوناتیک یعنی ماه‌زده یا دیوانه}؛ در هندی همین مفهوم را چاندمارا می‌خوانند. “چاندمارا” واژه‌ای بسیار باستانی است و واژه‌ی لوناتیک هم دست کم سه‌هزار سال قدمت دارد.

بنابراین دست‌کم از حدود سه هزار سال پیش این فکر به انسان‌ها دست داد که ماه کاری با یک دیوانه می‌کند!
ولی اگر کاری با دیوانه می‌کند، آنگاه فرد سالم چگونه می‌تواند از تاثیر ماه پرهیز کند؟

در تحلیل نهایی، ساختار مغز و ترکیبات درونی بدن انسان برای همه یکسان است. آری، شاید ماه روی فرد دیوانه بیشتر تاثیر بگذارد، و در فرد سالم تاثیرش کمتر باشد. ولی این فقط یک تفاوت در کمّیت است. و غیرممکن است که انسان سالم از ماه تاثیر نپذیرد.

پروفسور براون یک تحقیق جالب انجام داد. او کسی بود که هرگز اعتقادی به ستاره‌شناسی نداشت. او در نوشته‌های قدیم خود ستاره‌شناسی را کاملاً مسخره کرده بود. ولی با وجود تردیدهایش، تحقیقاتی را شروع کرد. او “کندالی‌ها” یا جدولِ تولد افراد مختلف از جمله نظامیان، پزشکان و سایر افراد مشهور در حرفه‌های دیگر را گردآوری کرد. ولی سپس خودش را در مشکلات بسیار یافت؛ زیرا کشف کرد که افراد یک حرفه‌ی خاص، تحت یک ستاره‌ی مشخص و ترتیبات ستاره‌ای یکسان زاده شده‌اند. برای نمونه، در میان ژنرال‌های مشهور، تاثیر مریخ بسیار قوی بوده است. و این تاثیر مریخ در زندگی استادان دانشگاه کاملاً غایب بوده است.

تحقیقی که براون بر روی جدول تولد بیش از پنجاه‌هزار ژنرال ارتشی انجام داد آشکار ساخت که در زندگی این افراد تاثیر مریج بسیار قوی بوده است. معمولاً‌ وقتی چنین شخصیت‌هایی زاده می‌شوند، سیاره‌ی مریخ در حال صعود است. لحظه‌ی تولد آنان همزمان است با بالا آمدن سیاره مریخ. درست عکس این، برای هر یک از استادان دانشگاه و حرفه‌های ادبی در دنیا، هرگز سیاره‌ی مریخ در حال بالاآمدن نیست.

اگر این ارتباط بطور تصادفی رخ می‌داد، می‌توانستید فکر کنید که یک همزمانی و اتفاق یا تصادف معمولی است ـــ ولی ده هزار مورد نمی‌تواند مواردی اتفاقی یا همزمان باشند.

ریاضی‌دان‌ها تحت یک مجموعه ستارگان مشخص زاده می‌شوند؛ شاعران هرگز تحت همین مجموعه از ستارگان زاده نمی‌شوند. در موارد استثنایی می‌تواند همزمانی وجود داشته باشد ولی وقتی که بسیار تکرار شود، نمی‌تواند تصادفی یا اتفاقی باشد.

در واقع، تفاوت رفتاری بسیاری میان شاغلین و حرفه‌های متفاوت وجود دارد. برای نمونه، اختلاف رفتار میان شاعران، ریاضی‌دان‌ها، ارتشی‌ها و افراد صلح‌جو...

از یک سو فردی مانند برتراند راسل وجود دارد که می‌گوید در دنیا باید صلح حاکم باشد، و از سوی دیگر مردی مانند نیچه هست که می‌گوید روزی که جنگ در دنیا متوقف شود، دنیا معنی خودش را از دست می‌دهد! آیا بین این دو نفر فقط یک اختلاف‌نظر روشنفکرانه وجود دارد و یا اختلاف در ترتیبات ستارگان در زمان تولدشان؟ آیا این دو فقط روشنفکرانه با هم بحث می‌کنند و یا لحظه‌ی تولدشان نیز آنان را از هم جدا می‌سازد؟

هرچه تحقیقات بیشتری انجام شود، بیشتر کشف خواهد شد که استعدادهای انسان توسط زمان تولدش آشکار می‌شود. آنان که حتی کمی در مورد ستاره‌شناسی می‌دانند می‌گویند که این به سبب زاده‌شدن تحت یک مجموعه‌ستارگان خاص رخ می‌دهد.

ولی مایلم به شما بگویم که انسان مجموعه ستارگانی را که تحت آن زاییده می‌شود، خودش انتخاب می‌کند.

انسان بر
اساس آنچه که مایل است باشد ـــ هرآنچه که امکانات ذاتی او باشد، هرچه که کلیتِ شکل زندگیِ قبلی او را شکل داده باشد، هرچه که انگیزه‌ی آگاهی او باشد ـــ او تحت مجموعه ستارگانی مناسب برای آن «میل» زاییده خواهد شد.

#اشو
📚“رازهای پنهانی”
سخنان اشو از آپریل تا اکتبر ۱۹۷۱
مترجم: ‌م.خاتمی / سال۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
2025/07/06 01:45:24
Back to Top
HTML Embed Code: