«بيدارى»
ادامه دانشمندان فقط در مورد انفجار بیرونی صحبت میکنند، هنوز در مورد انفجار درونی صحبتی نکردهاند ــ و این غیرمنطقی است. زیرا اگر انفجار بیرونی ممکن باشد، انفجار درونی نیز ممکن هست. بذری درون خاک فرو میرود: منفجر میشود؛ درختی زاده میشود. آنگاه بر روی…
ادامهدیانت یعنی هشیارشدن از آنچه که هستی. دیانت جستجو برای چیزی جدید نیست؛ بلکه تلاشی است برای شناخت چیزی که پیشاپیش وجود داشته؛ آنچه که ابدی بوده و هست. از همان ابتدای بیابتدا، تا انتهای بیپایان، همیشه بوده است.
چون این طریقتِ نفی است، چند مشکل در موردش وجود دارد: جذب شدن به راه بودا بسیار دشوار است زیرا بطور معمول ذهن بهدنبال چیزی است که به آن بچسبد؛ ذهن خواهان بهدستآوردن است ـــ و بودا میگوید چیزی برای بهدست آوردن نیست؛ بلکه برعکس، باید چیزی از دست بدهی!
همین مفهومِ ازدستدادن چیزی، بسیار غیرجذّاب است؛ زیرا تمام علاقهی ما به داشتن و بیشتر و بیشتر داشتن است. و بودا میگوید که داشتن، مشکل است! هرچه بیشتر داشته باشی، کمتر هستی؛ زیرا هرچه بیشتر داشته باشی، کمتر میتوانی خودت را تشخیص بدهی ـــ در داشتههایت گم میشوی.
خالی بودنت مورد نیاز است، آن فضای تو توسط چیزهای بسیار اشغال شده است [توسط منیّت، خواسته، احساس مالکیت، جاهطلبی، نفرت، خشم، رقابت، مقایسه و...].
انسان بسیار فقیر است ـــ فقیر است زیرا در او هیچ فضایی باقی نمانده، فقیر است زیرا همهچیز تحت اشغال است و او هیچ چیز از خالیبودن وجودش نمیشناسد.
توسط خالیبودن است که تو لمحاتی از آن ازلیت و آن ابدیت را خواهی داشت ـــ و این دو یکی هستند.
جذبشدن به طریقت بودا بسیار دشوار است. فقط مردمان بسیار بسیار نادر که ویژگی آنان هوشمندی بسیار زیاد است میتوانند جذب آن شوند.
راه بودا نمیتواند دین تودهها باشد. و وقتی که شد، وقتی دینی تودهای شد که تمام اصالت خودش را از دست داد؛ وقتی که با تودهها مصالحه و سازش کرد.
بودیسم در هندوستان از بین رفت زیرا پیروان بودا بر خلوص پیامهای بودا اصرار داشتند. مردمانی هستند که فکر میکنند علت ناپدیدشدن بودیسم در هندوستان، تکذیب و رد کردن آن توسط فیلسوفان و عارفان هندی بوده است ـــ این اشتباه است. پیام بودا را نمیتوان تکذیب کرد. هیچ امکانی برای ردکردن آن نیست؛ زیرا نخستین نکتهاش در این است که پیام بودا بر منطق استوار نیست.
اگر اساس چیزی بر منطق استوار باشد، میتوانی آن را با منطق نابود کنی. اگر چیزی بر شواهد منطقی استوار باشد، میتوانی آن را رد کنی. راه بودا ابداً بر پایهی منطق قرار ندارد. اساس آن تجربه است ـــ نمیتوانی این را تکذیب کنی. پیام بودا بسیار هستیگرایانه و وجودین است؛ هیچ باوری به متافیزیک ندارد ـــ چگونه میتوانی آن را تکذیب کنی؟ و بودا هرگز ادعایی در مورد هیچ مفهومی نداشته است. فقط تجربهی درونی را توصیف میکند. بودا هیچ فلسفهای ندارد، پس فیلسوفان نمیتوانند آن را رد کنند.
ولی این واقعیتی است که بودیسم در هندوستان از بین رفت، علت اساسی آن چنین است: پیروان بودا اصرار داشتند که اصالت خلوص پیام او حفظ شود. خودِ همین اصرار تاکید بر خلوص پیام بودا یک فاصله ایجاد کرد که قابل پلزدن نبود.
تودههای مردم نمیتوانستند پیام را درک کنند ـــ فقط مردمانی بسیار اندک و نادر، بسیار بافرهنگ و باهوش میتوانستند بودا را درک کنند و منظور او را بفهمند. و آنان که پیام را درک کردند، در همان ادراک خود، متحول گشتند. ولی پیام بودا برای تودهها بیمعنی بود. برای تودهها گیرایی و جذابیت نداشت.
بودیسم در چین موفق شد. در تبّت، در سیلان، در برمه، در تایلند، در ژاپن موفقیت پیدا کرد ـــ زیرا مُبلغین بودایی، که با دیدن رویدادهایی که برای پیام بودا به خارج از هندوستان رفته بودند، بسیار سازشکار شدند، مصالحه کردند. آنان شروع کردند به استفاده از زبان ـــ در مورد دستاوردها، در مورد بهشت صحبت کردند ــــ آنان هرآنچه را که بودا نفی کرده بود، از درِ عقب وارد کردند!
تودهها بار دیگر خوشحال شدند. تمام چین، تمام آسیا به بودیسم گروید ــ بجز هندوستان. در هندوستان آنان سعی کردند فقط پیام خالص را برسانند ــ بدون هیچ سازشکاری؛ و این ممکن نبود. در چین، بودیسم به دین تودهها تبدیل شد و بنابراین حقیقت خودش را از دست داد.
و زمانی که دین سازماندهی شد، مُرده است ـــ زیرا فقط وقتی میتوانی یک دین را سازماندهی کنی که با تودهها سازش کنی. فقط وقتی میتوانی دینی را سازمان بدهی که از خواستههای تودهها پیروی کنی. یک دین فقط وقتی میتواند سازماندهی شود که آماده باشی آن را به سیاست تبدیل کنی و کیفیت دیانت را از آن بگیری.
یک دین فقط وقتی میتواند سازماندهی شود که دیگر یک دین نباشد. این یعنی که: یک دین نمیتواند بعنوان یک دین سازماندهی شود. دیانت فردی است، اگر سازمان یافت، دیگر یک دین نیست. دین در اساسی سازماننیافته است، قدری غیرمنظم است و قدری هرجومرج در آن هست ـــ زیرا دیانت حقیقی یعنی آزادی انسان.
پایان
#اشو 📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید@shekohobidariroh
❤8🔥7🙏2
در دنیای درون، اقتصاد کاملاً با دنیای بیرون متفاوت است.
در بیرون، اگر سهیم شوی، از دست میدهی؛ هرآنچه را که ببخشی از تو کسر میشود. اما در دنیای درون، به هرچه که بچسبی از تو کاسته میشود؛ هرآنچه را که سهیم شوی برای همیشه به تو تعلق دارد؛ نه تنها برای همیشه مال تو است، بلکه چندین برابر میشود.
بیشتر ببخش و بیشتر خواهی داشت.
#اشو
📚«دامّا پادا»
@shekohobidariroh
در بیرون، اگر سهیم شوی، از دست میدهی؛ هرآنچه را که ببخشی از تو کسر میشود. اما در دنیای درون، به هرچه که بچسبی از تو کاسته میشود؛ هرآنچه را که سهیم شوی برای همیشه به تو تعلق دارد؛ نه تنها برای همیشه مال تو است، بلکه چندین برابر میشود.
بیشتر ببخش و بیشتر خواهی داشت.
#اشو
📚«دامّا پادا»
@shekohobidariroh
❤18👍5
قدری از مزهی بوداگونگی
پرسش:
مرشد عزیز! در حین اقامتم در اینجا عطر و شهد بوداگونگی را تجربه کردهام. وقتی از اینجا دور هستیم چگونه این تجربه را با خود نگه بداریم ـــ بخصوص در میان نیروهای ضدّ حوزهی بودایی؟
تجربهکردنِ حضور الوهیت چنان تحولی است که حتی اگر بخواهی آن را از دست بدهی، نمیتوانی آن را گم کنی. زیرا بخشی از وجودت میشود، و حتی وقتی که توسط نیروهای ضدِ حوزهی بودایی محاصره شدهای؛ در وجودت منسجم و مستحکم میشود. تضاد همیشه کمک میکند. تضاد نمیتواند آگاهی را نابود کند؛ یک چالش میشود، یک فرصت است. هرگز به آن بعنوان یک مانع و مصیبت فکر نکن.
من سالکان خودم را به دورترین نقاط زمین میفرستم؛ این یک وسیله است، زیرا وقتی دور میشوند، شروع میکنند به اتکای بیشتر به هشیاری خودشان ــ مجبور هستند. شروع میکنند به بیشتر خودانگیختهبودن ــ مجبور هستند. بیشتر مسئول میشوند؛ و هرلحظه باید هشیار و تماشاگر باشند، خودِ وجود نیروهای متضاد یک چالش دایمی برایشان میشود. این به انسجام و یکپارچگی آنان کمک میکند.
پس نیازی نیست که نگران باشی؛ آن رایحه با تو خواهد ماند. آن شهد پیشاپیش بخشی از وجود تو شده است. و وقتی که در شیکاگو هستی، خودت را بیشتر از اینجا به من نزدیک احساس خواهی کرد، زیرا اینجا سالکان بسیاری هستند، تو در میان آنان گم هستی. در آنجا تنها هستی و میتوانی مستقیمتر و صمیمانهتر با من در ارتباط باشی و فاصلهی فیزیکی هیچ تفاوتی را ایجاد نخواهد کرد. عشق هیچ فاصلهای را نمیشناسد. آنوقت شیگاکو محلهای در حومهی پونا میشود. و هرگاه چشمانت را ببندی، مرا در آنجا خواهی یافت. راه درستِ دیدنِ من با چشمان بسته است. با چشمان باز فقط میتوانی بخش جسمانی مرا ببینی؛ با چشمان بسته میتوانی منِ واقعی را ببینی.
و تلاش من این است که تمام این زمین را یک حوزهی بودایی کنم، تا هرکجا که سالکان من باشند یک حوزهی بودایی کوچک وجود داشته باشد. پس به من اجازه بده تا توسط تو عمل کنم و یک حوزهی بودایی کوچک خلق خواهد شد.
آهستهآهسته، هریک از سانیاسینهای من باید یک حوزهی بودایی شود؛ او باید در اطراف خودش رایحهی اشراق، عشق و نیایش را حمل کند. او باید حالوهوایی را خلق کند که هرکجا برود او را دنبال کند. او باید در آبوهوای خودش طوری مستقر شود که آن آبوهوا هرکجا برود مانند سایهایی دنبالش کند.
ما بزودی تمام زمین را از سانیاسینها پر خواهیم کرد، و هرکجا که یک سانیاسین باشد، یک واحه در آنجا وجود دارد. و یک سانیاسین بهتنهایی میتواند جرقهی روندی را بزند و روحهای بسیاری میتوانند متاثر شده و شعلهور گردند. و چنین چیزی با تو رخ خواهد داد.
من در تو توانی عظیم را دیدهام، میتوانی یک وسیلهی واقعی برای من بشوی، میتوانی یک نیِ توخالی شوی و من میتوانم ترانه را بخوانم. حالا این رایحه و آن شهدی را که تجربه کردهای منتشر کن ـــ برای دوستانمان چه کار دیگری میتوانیم بکنیم؟ چه چیز دیگری را میتوانیم به عاشقان، معشوقها، زنها، شوهرها، فرزندان و والدین خود بدهیم؟ چه چیزی بیشتر هست که بتوانیم ببخشیم؛ یا چه چیزی باارزشتر از قدری از مزهی بوداگونگی وجود دارد؟
هرآنچه که تو در اینجا [در این مسیرِ آگاهی] چشیدهای، آن را سهیم شو و با این سهیم شدن، همواره رشد خواهی کرد.
در دنیای درون، اقتصاد کاملاً با دنیای بیرون متفاوت است. در بیرون، اگر سهیم شوی، از دست میدهی؛ هرآنچه را که ببخشی از تو کسر میشود. در دنیای درون، به هرچه که بچسبی از تو کاسته میشود؛ هرآنچه را که سهیم شوی برای همیشه به تو تعلق دارد؛ نه تنها برای همیشه مال تو است، بلکه چندین برابر میشود. بیشتر ببخش و بیشتر خواهی داشت.
با خوشی زیاد برو، تو گنجینهای با خودت داری. تو یک پیامآور هستی و پیامی را حمل میکنی که بشریت امروز بسیار به آن نیازمند است. همیشه مورد نیاز بوده است، ولی هرگز مانند امروز نیاز آن محسوس نبوده.
انسان تاکنون چنین پریشان نبوده است، انسان هرگز در گذشته اینگونه ناامید نبوده است، هرگز چنین احساس پوچی و بیهودگی نداشته است.
بشریت نیاز به افرادی دارد که حضورشان بتواند دوباره احساس راحتی و آسایش به مردم بدهد؛ کسانیکه حضورشان بتواند دوباره امید و معنای زندگی را به آنان بدهد ـــ که زندگی را میتوان به روشی کاملاً جدید زندگی کرد؛ که روشهای نوین زندگی وجود دارند، نگرشهای جدید به زندگی وجود دارند و نیازی نیست که فرد تهی و پوچ باقی بماند.
آنوقت انسان میتواند یک نوع رضایت و پُر بودنی را داشته باشد که توسط پول و قدرت و اعتبار نیامده است؛ بلکه فقط توسط یک آگاهی مراقبهگون، یک آگاهی عاشقانه آمده است.
#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۵
مترجم: م.خاتمی / آذرماه ۱۴۰۰
@shekohobidariroh
سخنرانی ۱۸ اکتبر ۱۹۷۹پرسش:
مرشد عزیز! در حین اقامتم در اینجا عطر و شهد بوداگونگی را تجربه کردهام. وقتی از اینجا دور هستیم چگونه این تجربه را با خود نگه بداریم ـــ بخصوص در میان نیروهای ضدّ حوزهی بودایی؟
پاسخ:تجربهکردنِ حضور الوهیت چنان تحولی است که حتی اگر بخواهی آن را از دست بدهی، نمیتوانی آن را گم کنی. زیرا بخشی از وجودت میشود، و حتی وقتی که توسط نیروهای ضدِ حوزهی بودایی محاصره شدهای؛ در وجودت منسجم و مستحکم میشود. تضاد همیشه کمک میکند. تضاد نمیتواند آگاهی را نابود کند؛ یک چالش میشود، یک فرصت است. هرگز به آن بعنوان یک مانع و مصیبت فکر نکن.
من سالکان خودم را به دورترین نقاط زمین میفرستم؛ این یک وسیله است، زیرا وقتی دور میشوند، شروع میکنند به اتکای بیشتر به هشیاری خودشان ــ مجبور هستند. شروع میکنند به بیشتر خودانگیختهبودن ــ مجبور هستند. بیشتر مسئول میشوند؛ و هرلحظه باید هشیار و تماشاگر باشند، خودِ وجود نیروهای متضاد یک چالش دایمی برایشان میشود. این به انسجام و یکپارچگی آنان کمک میکند.
پس نیازی نیست که نگران باشی؛ آن رایحه با تو خواهد ماند. آن شهد پیشاپیش بخشی از وجود تو شده است. و وقتی که در شیکاگو هستی، خودت را بیشتر از اینجا به من نزدیک احساس خواهی کرد، زیرا اینجا سالکان بسیاری هستند، تو در میان آنان گم هستی. در آنجا تنها هستی و میتوانی مستقیمتر و صمیمانهتر با من در ارتباط باشی و فاصلهی فیزیکی هیچ تفاوتی را ایجاد نخواهد کرد. عشق هیچ فاصلهای را نمیشناسد. آنوقت شیگاکو محلهای در حومهی پونا میشود. و هرگاه چشمانت را ببندی، مرا در آنجا خواهی یافت. راه درستِ دیدنِ من با چشمان بسته است. با چشمان باز فقط میتوانی بخش جسمانی مرا ببینی؛ با چشمان بسته میتوانی منِ واقعی را ببینی.
و تلاش من این است که تمام این زمین را یک حوزهی بودایی کنم، تا هرکجا که سالکان من باشند یک حوزهی بودایی کوچک وجود داشته باشد. پس به من اجازه بده تا توسط تو عمل کنم و یک حوزهی بودایی کوچک خلق خواهد شد.
آهستهآهسته، هریک از سانیاسینهای من باید یک حوزهی بودایی شود؛ او باید در اطراف خودش رایحهی اشراق، عشق و نیایش را حمل کند. او باید حالوهوایی را خلق کند که هرکجا برود او را دنبال کند. او باید در آبوهوای خودش طوری مستقر شود که آن آبوهوا هرکجا برود مانند سایهایی دنبالش کند.
ما بزودی تمام زمین را از سانیاسینها پر خواهیم کرد، و هرکجا که یک سانیاسین باشد، یک واحه در آنجا وجود دارد. و یک سانیاسین بهتنهایی میتواند جرقهی روندی را بزند و روحهای بسیاری میتوانند متاثر شده و شعلهور گردند. و چنین چیزی با تو رخ خواهد داد.
من در تو توانی عظیم را دیدهام، میتوانی یک وسیلهی واقعی برای من بشوی، میتوانی یک نیِ توخالی شوی و من میتوانم ترانه را بخوانم. حالا این رایحه و آن شهدی را که تجربه کردهای منتشر کن ـــ برای دوستانمان چه کار دیگری میتوانیم بکنیم؟ چه چیز دیگری را میتوانیم به عاشقان، معشوقها، زنها، شوهرها، فرزندان و والدین خود بدهیم؟ چه چیزی بیشتر هست که بتوانیم ببخشیم؛ یا چه چیزی باارزشتر از قدری از مزهی بوداگونگی وجود دارد؟
هرآنچه که تو در اینجا [در این مسیرِ آگاهی] چشیدهای، آن را سهیم شو و با این سهیم شدن، همواره رشد خواهی کرد.
در دنیای درون، اقتصاد کاملاً با دنیای بیرون متفاوت است. در بیرون، اگر سهیم شوی، از دست میدهی؛ هرآنچه را که ببخشی از تو کسر میشود. در دنیای درون، به هرچه که بچسبی از تو کاسته میشود؛ هرآنچه را که سهیم شوی برای همیشه به تو تعلق دارد؛ نه تنها برای همیشه مال تو است، بلکه چندین برابر میشود. بیشتر ببخش و بیشتر خواهی داشت.
با خوشی زیاد برو، تو گنجینهای با خودت داری. تو یک پیامآور هستی و پیامی را حمل میکنی که بشریت امروز بسیار به آن نیازمند است. همیشه مورد نیاز بوده است، ولی هرگز مانند امروز نیاز آن محسوس نبوده.
انسان تاکنون چنین پریشان نبوده است، انسان هرگز در گذشته اینگونه ناامید نبوده است، هرگز چنین احساس پوچی و بیهودگی نداشته است.
بشریت نیاز به افرادی دارد که حضورشان بتواند دوباره احساس راحتی و آسایش به مردم بدهد؛ کسانیکه حضورشان بتواند دوباره امید و معنای زندگی را به آنان بدهد ـــ که زندگی را میتوان به روشی کاملاً جدید زندگی کرد؛ که روشهای نوین زندگی وجود دارند، نگرشهای جدید به زندگی وجود دارند و نیازی نیست که فرد تهی و پوچ باقی بماند.
آنوقت انسان میتواند یک نوع رضایت و پُر بودنی را داشته باشد که توسط پول و قدرت و اعتبار نیامده است؛ بلکه فقط توسط یک آگاهی مراقبهگون، یک آگاهی عاشقانه آمده است.
پایان#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۵
مترجم: م.خاتمی / آذرماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید@shekohobidariroh
❤13❤🔥2🔥1
سخنرانی ۱۸ اکتبر ۱۹۷۹
پرسش:مرشد عزیز! شما در مورد شاهد زیاد صحبت میکنید، ولی آن شاهد چیست و آن قاضی کیست؟
چگونه بدانیم کدام به کدام است ــ شاهد است یا قاضی؟
پاسخ:بسیار ساده است؛ تعریفش بسیار روشن است. قاضی همیشه قضاوت میکند: میگوید “این خوب است، این خوب نیست، این صواب است، آن گناه است. این اخلاقی است، آن غیراخلاقی است. این باید بشود، آن نباید بشود.” قاضی پیوسته قضاوت میکند. فکری در ذهن میگذرد و قاضی فوراً میگوید “داشتن این فکر خوب نیست، این فکری بد و شیطانی است.” یا که قاضی میگوید “این فکر قشنگی است، آن را پرورش بده، تغذیهاش کن، ارزشمند است، بسیار عالی است.”
قاضی همیشه قضاوت میکند: در طرفداری و یا در مخالفت. همیشه یک مفهوم پیشین دارد که چه چیز درست است و چه چیز غلط است. آن قاضی توسط جامعه به شما داده شده؛ بنابراین، قاضیهای متفاوتی در شما وجود دارند. یک مسیحی قاضیِ متفاوتی دارد در مقایسه با قاضی یک هندو.
یک کاتولیک یک وجدان متفاوت دارد، پس یک قاضی متفاوت دارد. یک هندو وجدانی متفاوت دارد، پس قاضی او متفاوت است. یک جین وجدانی متفاوت و قاضی متفاوتی دارد. و آن وجدان توسط جامعه ساخته شده، آن قاضی در خدمت جامعه است.
ما از همان ابتدا به کودکان آموزش میدهیم که چه چیز درست است و چه چیز غلط. و رفتهرفته آنان این آموزشها را در ذهن خود حکّ میکنند، از آن تقلید میکنند، بخشی از شرطیشدگی آنان میشود.
آن قاضی در خدمت جامعهای است که در آن بزرگ شدهای؛ بنابراین به تعداد فرهنگها، جوامع، مذاهب و ایدئولوژیها قاضی وجود دارد.
ولی شاهد یکی است؛ تفاوتی بین یک مسیحی و یک هندو یا یک بودایی وجود ندارد. آن شاهد یکی است.
شاهد توسط جامعه به تو داده نشده؛ بلکه بیداری روح خودت است: هشیاری تو است. منظور از شاهد این است که تو سرزنش و محکوم نمیکنی؛ تحسین هم نمیکنی. ابداً ارزشگذاری نمیکنی ــ هیچ چیز نمیگویی؛ فقط میبینی.
فکری در ذهنت میگذرد: فقط آن را میبینی مانند آینه. خوب یا بد نمیگویی؛ برچسب نمیزنی. فقط میبینی که وارد شده است، در برابر تو است، بیرون میرود. هیچ نظری در موردش نمیدهی که چیست و چگونه است.
یک شاهد فقط یک آگاهی خالصِ آینهگون است. قاضیها متفاوت هستند ولی شاهد یکی است. اگر یک مسیحی شاهد بشود، همانند یک هندو است وقتی که او نیز یک شاهد شده باشد.
مردم توسط آن ایدئولوژی که جامعه به آنان داده زندگی میکنند، و جامعه منافع مخصوص خودش را دارد. میتوان مفاهیم بسیار احمقانهای به تو داد و تو آن مفاهیم را در تمام زندگی حمل خواهی کرد.
تا وقتی که تلاشی عظیم برای بیدارسازی خودت انجام ندهی، در ایدئولوژی خودت بسته خواهی ماند، و آن ایدئولوژی بر تو سلطه خواهد داشت. این راهکار جامعه برای سلطه بر افراد است. آنها نهتنها یک پلیس درونی، یک قاضی و یک دولت در وجود تو کار گذاشتهاند، همچنین در وجود تو اخلال کردهاند و به آن تجاوز کردهاند.
آن قاضی درونی فقط نشانگر تجاوز جامعه است. اگر قرار باشد بشریت بهتری خلق کنیم باید خلق این قاضیها را متوقف کنیم. باید به مردم کمک کنیم تا هشیار شوند.
به مردم وجدان ندهید، فقط آگاهی و معرفت (شناخت) بدهید. و آگاهی آنان در مورد زندگیهایشان باید تعیینکننده باشد؛ آنگاه آنان براساس هشیاری خودشان عمل کنند، نه با فرامینِ داده شده، نه توسط قوانینی که توسط دیگران داده شده است. این روش بردگی است. ما تاکنون اینگونه زیستهایم.
تلاش من در اینجا این است که به شما کمک کنم آن وجدان اجتماع را رها کنید، برای همین است که تمام مذاهب با من مخالف هستند. طبیعی است: آنها در یک نقطه باهم موافق هستند. در هندوستان، مسیحیان، هندوها، جینها، بوداییان و محمدیها همگی در یک نقطه باهم توافق دارند: که من مردی خطرناک هستم؛ که باید مانع رسیدن مردم به من شد؛ که موانع بزرگی باید ایجاد شود تا هیچکس نتواند بیاید و تحت تاثیر من قرار بگیرد، زیرا به نظر آنان این یک تاثیر شیطانی است!
چند روز پیش یک مجلهی هندی را دیدم که عکس من روی جلد آن بود ـــ عاشق آن عکس شدم ـــ تصویر من با دو شاخ! من باید اینگونه برای پاپ واتیکان بهنظر بیایم! شانکاراچاریاها مرا اینگونه میبینند، برای راهبان جین من باید اینگونه بهنظر برسم! این طبیعی است؛ بهنظر آنان من خطرناکترین فرد هستم. و دلیلش؟ ـــ زیرا هرآنچه را که آنان خلق کردهاند من سعی دارم نابود کنم؛ زیرا بهنظر من آنان فقط برای شما زندان ساختهاند.
آنان برای شما زنجیرها و سلولهای زندان را بصورت لطیفی ساختهاند. «وجدان» لطیفترین نوع بردگی است.
با آگاهی خودتان زندگی کنید، نه با وجدانی که جامعه به شما داده است. چنان هشیار باشید که بتوانید مسئولیت زندگی خودتان را برعهده بگیرید.
#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۵
مترجم: م.خاتمی / آذر ماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید@shekohobidariroh
❤13👍5🙏2
او میداند چه چیزی بهتر است و چه زمانی و چگونه این کار را انجام دهد. پس همهچیز را کاملا به او بسپارید. او مراقب است: در این حالت شما دیگر هیچ دلواپسی ندارید. تمام سرپرستی و مراقبتِ شما از اوست.
تسلیم این چنین است.
این باکتی (اعتماد به معشوق) است.
#رامانا_ماهارشی
@shekohobidariroh
تسلیم این چنین است.
این باکتی (اعتماد به معشوق) است.
#رامانا_ماهارشی
@shekohobidariroh
❤20👍6🙏4
«بيدارى»
سخنرانی ۱۸ اکتبر ۱۹۷۹ پرسش: مرشد عزیز! شما در مورد شاهد زیاد صحبت میکنید، ولی آن شاهد چیست و آن قاضی کیست؟ چگونه بدانیم کدام به کدام است ــ شاهد است یا قاضی؟ پاسخ: بسیار ساده است؛ تعریفش بسیار روشن است. قاضی همیشه قضاوت میکند: میگوید “این خوب است، این…
ادامهشاهدشدن کاملاً با قاضیبودن متفاوت است.
شاهدبودن مانند یک آینه است؛
وقتی نزد آینه میروی: چه زیبا باشی و چه زشت، آینه نظر نمیدهد. فقط تو را نشان میدهد؛ همین: هرآنچه هستی ــ بدون نظر، بدون قضاوت. آینه نمیگوید “زشت هستی، برو گمشو!” یا “زیبا هستی ــ کمی بیشتر بمان. از دیدن تو و همنشینی با تو لذت میبرم!” یک شاهد یک آینه میشود، به تماشاکردن ادامه میدهد.
و معجزه این است: اگر بتوانی ذهنت را بدون اینکه یک قاضی بشوی نگاه کنی، بزودی به ورای ذهن خواهی رفت. این قضاوتهای تو است که تولید وابستگی و درگیرشدن با ذهن میکند:
چیزی را دوست داری و به آن میچسبی؛ چیزی دیگر را دوست نداری و میخواهی آن را دور کنی. درگیر میشوی، با ذهن خودت درگیر شده و با آن هویت میگیری. و تو نمیدانی که حقیقت چیست؛ نمیدانی که خیر چیست و نمیدانی زیبایی چیست. هرآنچه که میدانی قرضگرفته شده است، آنچه که میدانی چیزهایی است که جامعه به تو گفته است.
و جوامع قرنهاست که تکرار شدهاند و همیشه همان چیزها را تکرار میکنند. جامعه به روشنی نرسیده است، حتی یک جامعهی بهروشنی رسیده وجود ندارد، فقط افراد به روشنی میرسند.
میتوانی با بیشتر هشیارشدن، با بیشتر شاهدشدن به اشراق برسی. کمتر یک قاضی باش و تعجب خواهی کرد که وقتی یک شاهد بشوی و خودت را قضاوت نکنی، دیگران را نیز قضاوت نخواهی کرد. و این تو را بیشتر انسان میسازد، بیشتر مهربان میشوی و درک بیشتری خواهی داشت.
کسی که پیوسته خودش را قضاوت میکند، باید که دیگران را هم قضاوت کند. حتی بیشتر از این: او بیرحم خواهد بود و بر دیگران سخت خواهد گرفت. اگر خودش را برای چیزی سرزنش کند، دیگران را حتی بیشتر سرزنش خواهد کرد؛ همیشه به دنبال یافتن عیب در دیگران خواهد بود.
و او هرگز قادر نخواهد بود تا شکوه و عظمت وجود تو را ببیند، او بسیار به جزییات و چیزهای پیشپاافتاده و بیاهمیت توجه خواهد کرد. خیلی زیاد به رفتارهای جزیی توجه میکند. اگر یک بودا را پیدا کند که چای مینوشد، او بیشتر به چای توجه دارد تا به بودا. خواهد گفت “بودا و چای؟!”
تعجب خواهید کرد: مردمانی هستند که با نوشیدن چای مخالف هستند ــ برای نمونه، ماهاتما گاندی. در آشرام او نوشیدن چای یک گناه بود: “گناه است!” اگر کسی را حین نوشیدن چای پیدا میکردند سروصدای زیادی در این مورد برپا میشد. یک زمان او بخاطر نوشیدن چای توسط یکی از مریدانش، سه روز تمام روزه گرفت. خودش را تنبیه کرد ـــ این یک راه ظریف و حیلهگرانه است برای تنبیه کسی.
فقط فکر کن: اگر تو کاری کرده باشی و من بخاطر آن سه روز روزه بگیرم، این برای تو یک شکنجهی بزرگ خواهد بود؛ تو قادر نخواهی بود در آن سه روز بخوابی؛ این عذاب روی تو سنگینی خواهد کرد. بارها و بارها فکر خواهی کرد: “چرا آن کار را کردم؟ مرشد در حال رنج کشیدن است!”
و او [بهاصطلاح] خودش را پاکسازی میکند. چرا؟ زیرا گفته بود: “اگر من واقعاً خالص بودم، آنوقت هیچ مریدی نمیتوانست کاری اشتباه انجام بدهد. یک مرید چگونه میتواند خطا کند وقتی که مرشد مطلقاً خالص باشد؟!” محاسبات او اینگونه بود. پس او خودش را تنبیه میکرد. تنبیه خودش نوعی خودآزاری بود، ولی کار میکرد: بهتر از تنبیهکردن دیگران کار میکرد ــ زیرا مردمی که دور او جمع شده بودند او را دوست داشتند و برای همین دور او گردآمده بودند. حالا برای یک کار جزیی…. ولی او خیلی در مورد نوشیدن چای و کشیدن سیگار غوغا برپا میکرد.
#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۵
مترجم: م.خاتمی / آذر ماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید@shekohobidariroh
❤12🙏7
«بيدارى»
ادامه شاهدشدن کاملاً با قاضیبودن متفاوت است. شاهدبودن مانند یک آینه است؛ وقتی نزد آینه میروی: چه زیبا باشی و چه زشت، آینه نظر نمیدهد. فقط تو را نشان میدهد؛ همین: هرآنچه هستی ــ بدون نظر، بدون قضاوت. آینه نمیگوید “زشت هستی، برو گمشو!” یا “زیبا هستی…
ادامهدر آشرام ماهاتما گاندی هیچکس نمیتوانست سیگار بکشد، هیچکس نمیتوانست چای بنوشد، در مورد شراب چه میتوان گفت!
اگر او با مسیح دیدار میکرد، فوری او را محکوم میکرد؛ دستکم سه ماه روزه میگرفت تا خودش را پاکسازی کند تا بتواند به مسیح کمک کند، زیرا مسیح شراب مینوشید! بهترین شرابها همیشه در صومعههای مسیحیان ساخته میشد؛ در سردابهای آنان بهترین و کهنهترین شرابها وجود دارند.
حالا، برای مردی مانند ماهاتما گاندی، این چیزی غیرقابل تصور است ـــ مردی مانند مسیح شراب بنوشد؟ ولی بوداییان در طول قرنها همیشه چای نوشیدهاند و هیچ مشکلی وجود ندارد. درواقع، در ژاپن آنان یک مراسم بزرگ از نوشیدن چای ایجاد کردهاند. آنان چای را چنان مراقبهگون مینوشند که در هر صومعهی ذن یک معبد مخصوص برای چای وجود دارد. آری، مکانی را که برای نوشیدن چای میروند، معبد temple میخوانند.
نمیتوانی با کفش وارد آن معبد شوی، در آن معبد نمیتوانی حرف بزنی. یک آیین خاص برگزار میشود و تمام این روند چنان مراقبهگون است که میهمانان در سکوت وارد میشوند و در وضعیت مراقبه مینشینند. میزبان که معمولاً یک زن است، چای را آماده میکند، عطر آن چای، و سماور و صدای موسیقی آن…. و همه در سکوت مینشینند و به صدای سماور گوش میدهند و همه عطر زیبای آن چای را میبویند. و آنان آماده میشوند؛ و چای نیز در حال آماده شدن است و همه چیز ساکتتر و ساکتتر میشود.
سپس چای در فنجانها و نعلبکیهای بسیار زیبا و خوش نقش که مخصوص و با دست ساختهشده و منحصربهفرد هستند توزیع میشود. و سپس مردم چای مینوشند ـــ نه مانند مردمی که در ایستگاههای قطار چای مینوشند! یک جرعه مینوشند و به قطار نگاه میکنند و یک جرعهی دیگر و دوباره قطار را میپایند….به نوعی باید چای را ببلعند و بدوند تا از قطار جا نمانند، وگرنه قطار رفته است! ابداً اینگونه نیست! آنان ساعتها در سکوت مینشینند و چای را آهسته و جرعهجرعه مینوشند. عجلهای نیست. این [آگاهانه انجام دادنِ کاری] یک مراقبه است.
حالا، میتوانم بگویم که مردمان اهل ذن واقعاً کاری زیباتر از ماهاتما گاندی انجام میدهند. هنر واقعی این است که کاری معمولی را به عملی مقدس تبدیل کنی. این لمس مرشد است. او به خاک دست میزند و به طلا تبدیل میشود. اینک چای به نیایش تبدیل شده است. زیبایی همین است، این کیمیاگری است؛ اینک نوشیدن چای یک مشاهدهگری شده است؛ روند شاهدشدن است.
ولی اگر بر علیه چیزی تعصب داشته باشی…. و همه تعصب دارند؛ تمام دنیا بر علیه یک چیز یا چیز دیگری تعصب دارند. و من اینجا هستم تا تمام تعصبات را نابود کنم. هرآنچه که در شما کاشته شده باید بیرون آورده شود؛ شما باید دوباره پاک و خالص شوید: مانند کودکی معصوم پاک شوید: ندانید که چه چیز درست است و چه چیز نادرست است؛ فقط مشاهدهگری.
از میان این مشاهدهگری یک «پاسخ» برمیخیزد ـــ پاسخی که تمامیت دارد زیرا تمام قلب تو در پشت آن است، پاسخی که کامل است زیرا پاسخ خودت است، نه تکرار آموزشهای فردی دیگر؛ پاسخی که هرگز از آن پشیمان نخواهی شد؛ پاسخی که به تو احساس گناه نخواهد داد که “عملی اشتباه انجام دادم؛” پاسخی که به تو احساس منیّت نخواهد داد که “کار بزرگی انجام دادم.” پاسخی که فقط یک پاسخ است، نه احساس حقارت به تو میدهد و نه احساس برتری. این فقط ضرورتی در آن لحظه بوده: از مشاهدهگری تو آمده و تمام است. هیچ اثری از خودش باقی نخواهد گذاشت.
روح مشاهدهگر مانند آسمان است. پرندگان در آسمان پرواز میکنند ولی هیچ ردّپایی از خودشان برجای نمیگذارند.
این چیزی است که بودا میگوید: انسانی که بیدار شده است طوری زندگی میکند که ردّپایی از خودش برجا نمیگذارد. او بدون زخم است؛ هرگز به عقب نگاه نمیکند ــ فایدهای ندارد. او این لحظه را چنان با تمامیت زندگی میکند که چه نیازی است که بارها و بارها به عقب نگاه کند؟
او هرگز به جلو نگاه نمیکند،
هرگز به عقب نگاه نمیکند،
فقط در لحظه زندگی میکند.
قضاوت از گذشته میآید و مشاهدهگری یک آگاهیِ در حالِ حاضر است. شاهدبودن در اکنون و در اینجا رخ میدهد و قضاوت جایی دیگر در گذشته قرار دارد.
هرگاه در مورد چیزی قضاوت میکنی، یک آزمایش کوچک را انجام بده: سعی کن پیدا کنی چه کسی این فکر را به تو داده است. و اگر عمیقاً واردش شوی، تعجب خواهی کرد: حتی میتوانی صدای مادر خودت را و یا پدر و یا آموزگار مدرسه را بشنوی. میتوانی صدای آنان را بشنوی که هنوز در خاطرات تو صدایت میزند، ولی مال خودت نیست. و هرآنچه که مال خودت نباشد زشت است؛ و هرآنچه که مال خودت باشد، زیبا و با وقار است.
پایان#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۵
مترجم: م.خاتمی / آذر ماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید@shekohobidariroh
❤15🙏6
خردمندی به یک دیوار قدیمی تکیه کرده بود و همچنان که به پیپ خود پک میزد، به نقطهی نامعلومی مینگریست.
نگهبانی که در حال عبور از آنجا بود، به او شک کرد و پرسید: “کیستی و اینجا چه میکنی؟!”
خردمند پاسخ داد: من هم به دنبال پاسخ همین پرسش میگردم: «کیستم و اینجا چه میکنم؟!»
@shekohobidariroh
نگهبانی که در حال عبور از آنجا بود، به او شک کرد و پرسید: “کیستی و اینجا چه میکنی؟!”
خردمند پاسخ داد: من هم به دنبال پاسخ همین پرسش میگردم: «کیستم و اینجا چه میکنم؟!»
@shekohobidariroh
❤31👍8🤔2🙏2🕊2🏆1
اگر تو آمادهی هيچكسشدن باشی، بزرگترين میشوی.
هيچچيز باش تا همهچيز شوی. هيچكس باش تا همهكس شوی. خالی شو تا بزرگترين و برترين را در خود بشناسی.
اما به ياد داشته باش: به سبب اينكه بزرگترين شوی هيچكس نشو، زيرا آنگاه نمیتوانی هيچكس باشی. هيچكسبودن وسيلهای برای بزرگترينشدن نيست. «بزرگی» پيامد آن است، نه هدف آن، نه نهايت آن.
بزرگی، همچون رايحه است. هدف و نهايت، گل است؛ گلدادنِ آگاهیات مقصود است. رايحه، خود به خود پديد میآيد. اگر تو به دنبال رايحه بگردی گل را از دست خواهی داد و بدون گل، هيچ رايحهای وجود نخواهد داشت. اما اگر به دنبال گل بگردی، رايحه با پای خودش خواهد آمد.
اگر تو افتاده، فروتن و هيچكس باشی، دروازههای پادشاهی خداوند به رويت باز میشوند و تو ميهمان خدا میشوی. تا بالاترين نقطهی اوج زندگی عروج میكنی. اما اين يك محصول جانبی است. به پادشاهی خدا رسيدن هدف نيست. آنرا كاملا فراموش كن!
همهی اسباب و آلات فرسوده را [ذهنیتها، باورها و... را] از درون وجودت بيرون بريز و كاملا خالی شو تا آن فضای خالی، از وجودت سرشار شود، زيرا آنگاه وجودت میتواند رشد يابد و فضای رشد را در اختيار خواهد داشت. میتواند گلبرگهايش را باز كند. میتواند نيلوفری با هزاران گلبرگ شود.
آنگاه وجودت به رقص و آواز درمیآيد و زيبايی و جذابيتی فراوان در تو ايجاد میشود. تمام شكوهِ در بند شدهی تو از بند میرهد، زيرا ديگر هيچ مانعی در برابر خود ندارد. تو پهناور میشوی. زندگی، انفجار نور، انفجار عشق و انفجار شادمانی میشود.
#اشو
@shekohobidariroh
هيچچيز باش تا همهچيز شوی. هيچكس باش تا همهكس شوی. خالی شو تا بزرگترين و برترين را در خود بشناسی.
اما به ياد داشته باش: به سبب اينكه بزرگترين شوی هيچكس نشو، زيرا آنگاه نمیتوانی هيچكس باشی. هيچكسبودن وسيلهای برای بزرگترينشدن نيست. «بزرگی» پيامد آن است، نه هدف آن، نه نهايت آن.
بزرگی، همچون رايحه است. هدف و نهايت، گل است؛ گلدادنِ آگاهیات مقصود است. رايحه، خود به خود پديد میآيد. اگر تو به دنبال رايحه بگردی گل را از دست خواهی داد و بدون گل، هيچ رايحهای وجود نخواهد داشت. اما اگر به دنبال گل بگردی، رايحه با پای خودش خواهد آمد.
اگر تو افتاده، فروتن و هيچكس باشی، دروازههای پادشاهی خداوند به رويت باز میشوند و تو ميهمان خدا میشوی. تا بالاترين نقطهی اوج زندگی عروج میكنی. اما اين يك محصول جانبی است. به پادشاهی خدا رسيدن هدف نيست. آنرا كاملا فراموش كن!
همهی اسباب و آلات فرسوده را [ذهنیتها، باورها و... را] از درون وجودت بيرون بريز و كاملا خالی شو تا آن فضای خالی، از وجودت سرشار شود، زيرا آنگاه وجودت میتواند رشد يابد و فضای رشد را در اختيار خواهد داشت. میتواند گلبرگهايش را باز كند. میتواند نيلوفری با هزاران گلبرگ شود.
آنگاه وجودت به رقص و آواز درمیآيد و زيبايی و جذابيتی فراوان در تو ايجاد میشود. تمام شكوهِ در بند شدهی تو از بند میرهد، زيرا ديگر هيچ مانعی در برابر خود ندارد. تو پهناور میشوی. زندگی، انفجار نور، انفجار عشق و انفجار شادمانی میشود.
#اشو
@shekohobidariroh
❤19🙏4🕊2
افرادی که بجای «زندگی» خشونت و مرگ را انتخاب میکنند، در نهایت همان هم نصیبشان میشود.
زمین گرد است.
@shekohobidariroh
زمین گرد است.
@shekohobidariroh
👍21❤10🙏1
هيچكس خشن به دنيا نمیآيد،
بلكه خشونت را میآموزد.
فرد تحت تاثير خشونت جامعه قرار میگيرد و خشن میشود. اما اين فرآيند، طبيعی نيست. پس بايد آن را كنار گذاشت.
هر كودكی، عاری از خشونت به دنيا میآيد. در وجود اصلی شما، خشونتی وجود ندارد. موقعيتها ما را شرطی كردهاند. بايد در برابر چيزهای زيادی از خود دفاع كنيم. پس حمله بهترين شيوهی دفاع است.
وقتی كسی ناچار است در اوقات زيادی از خودش دفاع كند، حمله میكند و خشن میشود؛ زيرا تصور میكند بهتر است اول آسيب بزند و بعد منتظر آسيب ديدن بشود.
«كسی كه اولين ضربه را میزند، شانس برد بيشتری دارد.» اين همان اصلی است كه ماكياولی در كتاب مشهور خود – شاهزاده – به آن اشاره میكند. او میگويد، تهاجم بهترين شيوهی دفاع است. منتظر نشويد؛ قبل از آنكه كسی به شما حمله كند، شما بايد حمله كنيد. او میگويد: وقتی مورد حمله قرار میگيريد، بسيار دير شده است و پيشاپيش بازنده شدهايد. برای همين است كه مردم خشن شدهاند. آنها خيلی زود متوجه شدهاند كه اگر خشونت نداشته باشند، له خواهند شد. تنها راه بقا جنگيدن است.
اما وقتی آنها اين حقه را فرا گيرند، به تدريج كل سرشتشان توسط آن مسموم خواهد شد زیرا انرژی هر عملی به منبعش بازمیگردد.
#اشو
@shekohobidariroh
بلكه خشونت را میآموزد.
فرد تحت تاثير خشونت جامعه قرار میگيرد و خشن میشود. اما اين فرآيند، طبيعی نيست. پس بايد آن را كنار گذاشت.
هر كودكی، عاری از خشونت به دنيا میآيد. در وجود اصلی شما، خشونتی وجود ندارد. موقعيتها ما را شرطی كردهاند. بايد در برابر چيزهای زيادی از خود دفاع كنيم. پس حمله بهترين شيوهی دفاع است.
وقتی كسی ناچار است در اوقات زيادی از خودش دفاع كند، حمله میكند و خشن میشود؛ زيرا تصور میكند بهتر است اول آسيب بزند و بعد منتظر آسيب ديدن بشود.
«كسی كه اولين ضربه را میزند، شانس برد بيشتری دارد.» اين همان اصلی است كه ماكياولی در كتاب مشهور خود – شاهزاده – به آن اشاره میكند. او میگويد، تهاجم بهترين شيوهی دفاع است. منتظر نشويد؛ قبل از آنكه كسی به شما حمله كند، شما بايد حمله كنيد. او میگويد: وقتی مورد حمله قرار میگيريد، بسيار دير شده است و پيشاپيش بازنده شدهايد. برای همين است كه مردم خشن شدهاند. آنها خيلی زود متوجه شدهاند كه اگر خشونت نداشته باشند، له خواهند شد. تنها راه بقا جنگيدن است.
اما وقتی آنها اين حقه را فرا گيرند، به تدريج كل سرشتشان توسط آن مسموم خواهد شد زیرا انرژی هر عملی به منبعش بازمیگردد.
#اشو
@shekohobidariroh
❤29
«بيدارى»
ادامه دیانت یعنی هشیارشدن از آنچه که هستی. دیانت جستجو برای چیزی جدید نیست؛ بلکه تلاشی است برای شناخت چیزی که پیشاپیش وجود داشته؛ آنچه که ابدی بوده و هست. از همان ابتدای بیابتدا، تا انتهای بیپایان، همیشه بوده است. چون این طریقتِ نفی است، چند مشکل در موردش…
سخنرانی ۲۵ اکتبر ۱۹۷۶
بخش اول
حالا، سوتراها:بودا میگوید:
“آنان که راه را دنبال میکنند باید مانند قطعه چوبی شناور رفتار کنند که در رودخانه شناور است.
اگر آن چوب توسط ساحلها نگهداشته نشود، انسانها آن را نگیرند، توسط خدایان [ادیان] منع نشود، در گردابی گرفتار نشود و خودش هم دچار پوسیدگی نشود؛ به شما اطمینان میدهم که عاقبت به اقیانوس خواهد رسید.”
یک سوترای بسیار مهم.
نخستین چیزی که بودا میگوید: تسلیم باش! اساسیترین نکته این است: تسلیم حقیقت باش. هرچه بیشتر بجنگی، هرچه بیشتر با حقیقت در تضاد باشی، موانع بیشتری را خلق خواهی کرد. هرچه بیشتر با حقیقت بجنگی، بیشتر بازنده خواهی بود.
البته، با جنگیدن میتوانی نفْس (منیّت) خودت را تقویت کنی، میتوانی یک نفسِ بسیار قوی بشوی، ولی همان نفسِ تو یک مانع خواهد بود.
آنان که راه را دنبال میکنند باید مانند قطعه چوبی شناور رفتار کنند که در رودخانه شناور است.
آنان باید کاملاً تسلیم رودخانهی زندگی باشند، باید تماماً در برابر رودخانهی هستی تسلیم باشند. و در این تسلیمشدن، نفْس از بین میرود. و وقتی که نفس وجود نداشته باشد، برای نخستین بار از چیزی آگاه میشوی که همیشه وجود داشته.
نفْس همچون یک چشمبند روی چشمهای تو قرار دارد: نفس تو را نابینا نگه میدارد؛ اجازه نمیدهد که حقیقت را ببینی؛ دود بسیار تولید میکند و آن شعله در این دود گم میشود.
نفس مانند ابرهای تاریک بسیار در اطراف خورشید است ـــ خورشید گم میشود. نه اینکه آن ابرها بتوانند خورشید را از بین ببرند، بلکه میتوانند آن را پنهان کنند.
آنان که راه را دنبال میکنند باید مانند قطعه چوبی شناور رفتار کنند که در رودخانه شناور است.
آنان باید مانند چوبهای شناور باشند. آیا قطعهای چوب را که روی رودخانه حرکت میکند تماشا کردهای؟ ـــ هیچ فکری از خودش ندارد، حتی سعی ندارد به جایی برسد، حتی نمیداند که رودخانه بهکجا میرود. اگر رودخانه به سمت شمال برود، آن چوب نیز به شمال میرود. اگر رودخانه به جنوب برود، چوب نیز به جنوب میرود. آن چوب تماماً با رودخانه تنظیم است. این تنظیمشدگی با رودخانه معنی تسلیم است.
ولی مفهوم «چوبیشناور شدن» برای مردم جذاب نیست! مردم نزد من میآیند و میگویند: “اشو! به ما کمک کن تا قدرت ارادهی بیشتری داشته باشیم! کمک کن تا بیشتر اعتماد به نفس پیدا کنیم. چرا ما نیروی اراده را از دست دادهایم؟ چطور ارادهی خودمان را تقویت کنیم؟!”
همه چنین هستند ـــ اگر در درون خودت مشاهده کنی، همین خواسته را در آنجا پنهان میبینی: چطور ارادهی قویتری داشته باشی٬ هر کسی میخواهد بیشتر همهچیزدان، همهجاحاضر و برهمه کار توانا باشد: هر کسی خواهان قدرت بیشتر است. کسی میخواهد با داشتن پول بیشتر قدرتمند شود: البته که پول قدرت میآورد. دیگری میخواهد با نخستوزیرشدن یا رییس جمهورشدن قدرتمند شود: و البته سیاست قدرت میآورد. دیگری میخواهد با کسب فضیلت و تقوا قدرتمند شود، زیرا سبب کسب احترام میشود. دیگری میخواهد با مذهبی شدن قدرتمند شود، زیرا مذهب یک هالهی قدرت، از نیروهای الهی به تو میبخشد! دیگری میخواهد با کسب دانش بیشتر قدرتمند شود؛ دانش قدرت است! ولی بهنظر میرسد که همه به دنبال قدرتمندشدن هستند؛ بهنظر میرسد که این خواستهی معمولی و مشترک ذهن انسانهاست.
و بودا میگوید: یک قطعه چوب شناور بشو! منظورش چیست؟ میخواهد چه چیزی را برساند؟
او میگوید: این فکر قدرتمندشدن را دور بینداز. مانع تو همین است. برای همین است که ناتوان شدهای ـــ خودِ این فکر که: ”من باید قوی شوم،” هیچ چیزی را ثابت نمیکند مگر ناتوانی تو را.
تمام افراد ناتوان میخواهند توانا و قدرتمند شوند؛ میخواهند تمام قدرتهای موجود را در دست بگیرند! ولی چرا؟ نفس یک بیماری است، عقدهی خودبزرگبینی است.
بودا میگوید: قطعه چوبی شناور باش. قطعه چوب شناور در رودخانه را تماشا کن: نه مبارزهای، نه کشمکشی…. فقط همکاری میکند. در واقع، اینکه بگوییم “همکاری میکند” نیز درست نیست. آن قطعهچوب بعنوان یک نفْس وجود ندارد؛ پس فایدهای ندارد که بگوییم همکاری میکند. فقط تضادی ندارد، همکاری ندارد: فقط وجود ندارد. در واقع فقط رودخانه وجود دارد. آن قطعه چوب کاملاً تسلیم شده است.
مرید نیز باید اینگونه باشد. و وقتی کسی به چنین تسلیمی رسیده باشد، بودا میگوید که او یک سروتاپانا Srotaapanna شده است. سروتاپانا یعنی کسی که وارد جریان رودخانه شده است.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید@shekohobidariroh
❤15🙏3🏆1
«بيدارى»
سخنرانی ۲۵ اکتبر ۱۹۷۶ بخش اول حالا، سوتراها: بودا میگوید: “آنان که راه را دنبال میکنند باید مانند قطعه چوبی شناور رفتار کنند که در رودخانه شناور است. اگر آن چوب توسط ساحلها نگهداشته نشود، انسانها آن را نگیرند، توسط خدایان [ادیان] منع نشود، در گردابی…
ادامهدر شرق مفهوم تسلیمشدن با جزییات بسیار تشریح شده است. ولی این مثال «قطعهچوب شناور» تقریباً کامل است؛ نمیتوانی آن را بهتر کنی.
گاهی وقتی کنار رودخانه نشستهای، قطعه چوبی را که شناور است تماشا کن: ببین که چقدر آرام، آسوده و چقدر با اعتماد است. تردیدی ندارد. اگر رودخانه به جنوب میرود، پس رفتن به جنوب خوب است. هیچ خواستهای از خودش ندارد؛ هدف شخصی ندارد: “مقصد رودخانه، مقصد من است.” رودخانه پیشاپیش به سوی اقیانوس جاری است. رودخانه قرار است در بیکرانگی و در بینهایت اقیانوس حل شود. اگر بتوانی تسلیم آن شوی، همین کافیست.
رفتن نزد یک مرشد، تسلیمشدن به یک مرشد چیزی نیست جز واردشدن به یک رودخانه. مرشد کسی است که به رودخانهی هستی تسلیم شده است.
دیدن رودخانهی هستی برای تو مشکل است، بسیار نامریی است. چیزی مادّی نیست، بسیار غیرمادّی است. نگهداشتن آن در دستهایت دشوار است ولی وقتی در کنار یک بودا میایستی، دستکم میتوانی دستهای بودا را بگیری. و او یک قطعهچوب شناور شده است؛ با رودخانه جریان دارد. تو اکنون نمیتوانی آن رودخانه را ببینی: هنوز آن مقدار از آگاهی پالایشیافته را نداری. چشمهایت آمادهی دیدن رودخانه نیست. ولی میتوانی بودا را ببینی، میتوانی دست او را بگیری. میتوانی مسیح را ببینی، میتوانی دست او را بگیری.
بودا تسلیم رودخانهی بینهایت زندگی شده است ـــ دستکم میتوانی شهامت پیدا کنی و تسلیم بودا شوی. با تسلیمشدن به بودا، تسلیم شدن به همان رودخانهای است که بودا به آن تسلیم شده.
مرشد فقط یک گذرگاه میانی است، یک دروازه است.
برای همین است که مسیح بارها و بارها میگوید “من دروازهام.”
گزارش شده که مسیح گفته است: ”هیچکس تا از من نگذرد نمیتواند برسد.” مسیحیان این را بد تفسیر کردهاند. آنان میپندارند که هیچکس نمیتواند به الوهیت برسد مگر اینکه از مسیح پیروی کند!
معنی آن چنین نیست.
وقتی مسیح میگوید ”هیچکس تا از من نگذرد نمیتواند برسد،” منظورش این است که، “تا وقتی کسی از طریق کسی که رسیده است عبور نکند.” او در مورد عیسی، پسر مریم و یوسف، صحبت نمیکند؛ در مورد مسیح صحبت میکند نه عیسی. در مورد یک مرحله از آگاهی سخن میگوید.
“مسیح” نام آن مرحله از آگاهی است. “بودا” نیز نامی است برای یک مرحله از آگاهی. وقتی کسی به اشراق برسد، دیگر وجود ندارد ـــ فقط یک دروازه و گذرگاه است. اگر تسلیم او شوی، قادر خواهی بود بطور غیرمستقیم به خود رودخانهی زندگی تسلیم شود.
مریدشدن یعنی آماده بودن برای شناورشدن با مرشد. و اگر بتوانی با مرشدی شناور شوی، شروع میکنی به لذتبردن، شروع میکنی به جشنگرفتن ـــ زیرا تمام نگرانیها و تشویشها از بین میرود. و آنگاه آماده هستی تا کاملاً تسلیم شوی.
نخست قدری چشیدن مورد نیاز است.
این میتواند از طریق مرشد بیاید؛
طعمی از تائو،
مزهای از دامّا،
چشیدنِ آن راه.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید@shekohobidariroh
❤12🏆2
«بيدارى»
ادامه در شرق مفهوم تسلیمشدن با جزییات بسیار تشریح شده است. ولی این مثال «قطعهچوب شناور» تقریباً کامل است؛ نمیتوانی آن را بهتر کنی. گاهی وقتی کنار رودخانه نشستهای، قطعه چوبی را که شناور است تماشا کن: ببین که چقدر آرام، آسوده و چقدر با اعتماد است. تردیدی…
ادامهبودا میگوید:
“آنان که راه را دنبال میکنند باید مانند قطعه چوبی شناور رفتار کنند که در رودخانه شناور است.
اگر آن چوب توسط ساحلها نگهداشته نشود، انسانها آن را نگیرند، توسط خدایان [ادیان] منع نشود، در گردابی گرفتار نشود و خودش هم دچار پوسیدگی نشود؛ به شما اطمینان میدهم که عاقبت به اقیانوس خواهد رسید.”
بودا به هیچ خدایی [به شکل باورهای سنتی] باور ندارد. او میگوید آنان که خدایان را باور دارند، با مفاهیم خودشان [از راه شناخت] منع میشوند: خودِ مفهوم آنان از خدا مانع ادراک آنان میشود. اگر کسی توسط فلسفهها، واژگان و نظریات منع شود….
برای نمونه، دو یا سه روز پیش زن جوانی آمد و به من گفت: “اشو! من شما را دوست دارم ولی مرید مسیح هستم. شما خیلی به من کمک کردهاید. دین مرا تقویت کردهاید: هرآنچه را که باور داشتم اکنون عمیقتر باور دارم. شما خیلی به من کمک کردهاید. آمدهام تا از شما بسیار سپاسگزاری کنم.”
حالا، من اینجا نیستم تا دین شما را تقویت کنم! من اینجا نیستم تا فلسفههای شما را تایید کنم. اگر فکر میکنی که من دین تو را تقویت کردهام، پس باید چیزی را شنیده باشی که من آن را نگفتهام!
آری، من میتوانم تو را به مسیح نزدیک کنم، ولی تنها راهش این است که از طریق من وارد شوی ـــ راه دیگری وجود ندارد. اگر فکر میکنی که پیشاپیش مسیح را شناختهای، اگر فکر میکنی که مسیحِ تو مسیح درستی است، آنوقت آن مسیح یک مانع میشود.
تو چگونه میتوانی مسیح را تفسیر کنی؟ دوهزار سال گذشته است؛ دوهزار سال از تفسیرهای غلط وجود دارد؛ هزاران رساله، هزاران تفسیر وجود دارد ـــ حالا تو چگونه میتوانی مسیح را تفسیر کنی؟ آن تفسیرها هرگز به تو اجازه نخواهند داد.
یک پروتستان مفهوم متفاوتی از مسیح دارد؛ یک کاتولیک نیز مفهوم دیگری از مسیح دارد؛ و مفهوم یک محمدی از مسیح کاملاً با آنها متفاوت است. تو مفهوم خودت را از کجا میگیری؟ آن مفاهیم همه از گذشته میآیند؛ اینگونه، تو به مسیح نخواهی رسید. زیرا مسیح شخصی نیست که دوهزار سال پیش اتفاق افتاد. مسیح یک وضعیت از آگاهی است که همیشه در دسترس کسانی هست که واقعاً بخواهند جستجو کنند.
به شما میگویم: آگاهی من وضعیت مسیح است. اگر به من گوش بدهید و هنوز هم فکر کنید که من مفاهیم شما را از مسیح محقق میکنم، مرا از دست میدهید. اگر آنچه را که میگویم درک کرده باشید، آنوقت قادر خواهید بود مسیح را در من ببینید ـــ بیدرنگ. مسیح یک حضور خواهد شد ـــ هماینک و همینجا. این هیچ ربطی به آن مسیح که دوهزار سال پیش بوده ندارد. او عیسی بود: مردی که به وضعیت مسیحگونگی رسید. اینجا مرد دیگری هست که به همان وضعیت رسیده است.
حالا، تو میآیی و به من گوش میدهی و فکر میکنی که من مفهوم تو را از مسیح برآورده میکنم؟ مفهوم تو باید که مفهوم خودت باشد. نمیتواند از تو بزرگتر باشد، نمیتواند از تو بالاتر باشد. همانقدر احمقانه است که تو هستی. همانقدر جاهلانه است که تو هستی. مفهوم تو، البته که باید مفهوم تو باشد.
من اینجا نیستم تا مفاهیم شما را برآورده کنم. من اینجا نیستم تا به شما کمک کنم که مسیحیان بهتری شوید، هندوها و محمدیان بهتری شوید. من سعی دارم تا تمام موانع را از سر راه شما بردارم تا بتوانید آنی بشوید که هستید. اگر بتوانید تماماً شکوفا شوید، یک مسیح خواهید بود، یک بودا خواهید بود.
بودا میگوید که موانع وجود دارند: گاهی سواحل رودخانه هستند؛ گاهی مردمان اطراف تو هستند؛ گاهی خدایان هستند ــ فلسفهها، الهیات…. گاهی گرداب ذهن خودت است و گاهی خودت میتوانی پوسیده و فاسد بشوی.
اگر گوشبهزنگ و هوشمند نباشی، پیشاپیش در حال پوسیدهشدن هستی، پیشاپیش مُردهای: هوشمندی تو روز بهروز کمتر میشود.
یک کودک را مشاهده کن: چقدر هوشمند؛ چقدر تازه است! و یک پیرمرد را ببین: چقدر خنگ، خشکیده و مرده است! هوشمندی انسان [در ناآگاهی] هر لحظه از کف میرود، زندگی از دستانت میلغزد و ناپدید میشود.
پس بودا میگوید که این نکات باید بخاطر سپرده شوند. اگر اینها را به یاد داشته باشید و توسط هیچ چیز گرفتار نشوید، فقط تسلیم رودخانه باشید؛ رودخانه شما را به اقیانوس میرساند.
پایان بخش اول#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید@shekohobidariroh
❤15🏆4
