Telegram Web Link
مرگ، متضاد زندگی نیست.
زندگی، متضاد ندارد.
مرگ، متضاد تولد است.
زندگی، جاودانه است.

#اکهارت_تله
@shekohobidariroh
29
سخنرانی ۲۸ اکتبر ۱۹۷۶

پرسش:
شما هر روز به ما می‌گویید که تسلیم باشیم، با این‌حال اتفاق نمی‌افتد ـــ چرا؟
من واقعاً می‌خواهم رها باشم ولی سعی‌کردن کار نمی‌کند، سعی‌نکردن هم کار نمی‌کند.
چه کنم و اگر اتفاق بیفتد، چه وقت خواهد بود؟

پاسخ:
موضوع سعی‌کردن یا سعی‌‌نکردنِ تو نیست ـــ زیرا سعی ‌نکردن هم خودش یک سعی است. وقتی که تو نه سعی کنی و نه سعی نکنی، آنوقت اتفاق می‌افتد.

تو از یک قطب به قطب دیگر حرکت می‌کنی. نخست سعی می‌کنی انجام دهی؛ وقتی اتفاق نمی‌افتد، می‌گویی “خب، حالا سعی نمی‌کنم ـــ بگذار ببینم که آیا حالا اتفاق می‌افتد یا نه!”
ولی انتظار همان است. قبلاً برای عمل‌کردن بود و حالا برای عمل‌نکردن است. تو انتظار داری که اتفاق بیفتد. خواسته‌ات این است که اتفاق بیفتد. امیدواری که اتفاق بیفتد.

تا وقتی که خواسته از بین نرود، تا وقتی که انتظار را رها نکنی، اتفاق نخواهد افتاد. تسلیم فقط وقتی رخ می‌دهد که خواسته و انتظار از بین رفته باشند. در ترک‌کردن کامل اینها رخ می‌دهد.

پس نیازی به انجام‌دادن یا انجام‌ندادن نیست، زیرا هر دو در اساس یکی هستند. پشت هر دو همان خواسته و انتظار وجود دارد.

* ملانصرالدین مجبور بود زن و مادرزنش را با اتوموبیل از بمبئی به پونا ببرد و در تمام این مدت این دو زن به او توصیه می‌کردند که چطور رانندگی کند! عاقبت ملانصرالدین دیگر نتوانست طاقت بیاورد و اتوموبیل را به کنار جاده راند و رو به زنش در صندلی عقب کرد و گفت “خب حالا، بیا یک بار و برای همیشه این مسئله را روشن کنیم. چه کسی پشت فرمان است؟ تو … یا مادرت؟”

ولی چه مادر راننده باشد و چه مادرزن، تمامش یکی است: کسی دیگر پشت فرمان است! چه تو سعی کنی اتفاق بیفتد یا با سعی نکردن بگذاری که اتفاق بیفتد، هیچ فرصتی به الوهیتِ درون نمی‌دهی.

تسلیم، هدیه‌ای از سوی خداوند است. وقتی کاملاً‌ غایب باشی [یعنی بی‌منیت و بی‌نفْس باشی]، وقتی نه کاری بکنی و نه کاری نکنی، آنوقت اتفاق می‌افتد.

ولی این ربطی به تو ندارد، پس می‌توانی کاملاً فراموشش کنی. تو فقط کارهای معمولی خودت را آگاهانه انجام بده: خوردن، خوابیدن، راه‌رفتن، رقصیدن، آواز خواندن، ‌عشق ورزیدن ــــ کارهای معمولی خودت را بکن و کاملاً تسلیم‌شدن را فراموش کن. یک روز، ناگهان، وجود دارد.

با انجام کارهای معمولی در زندگی، منتظر اتفاق فوق‌العاده‌ای نبودن، منتظر معجزه‌ای نبودن، یک روز وجود خواهد داشت. فقط آنجا هست.

یک روز صبح از خواب بیدار می‌شوی و آنجاست! تمام اتاقت پر از سعادت است. و پس از آن، نمی‌توانی آن را از دست بدهی؛ راهی برای گم‌کردن آن وجود ندارد. زیرا درواقع، آنچه در تسلیم رخ می‌دهد این است که طبیعت تو خودش به شکوفایی می‌رسد.

ولی این هدیه‌ای از سوی خداوند است. حتی برای آن دعا هم نکن، زیرا در دعاهای تو نیز خواسته و انتظار وجود دارد.


#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
12🙏4
کیفیت زندگی شما وابسته به لباس، ماشین یا خانه‌ی شما نیست بلکه وابسته به این است که چقدر آرام و شاد هستید.

#سادگورو
28👍4🏆4
🔻پس از انتشار ویدیویی از یک پاکبان ۲۳ ساله که مقداری طلا و سکه به ارزش تقریبی ۳ میلیارد تومان را به صاحبانش بازگردانده بود، رسول خادم، اسطوره کشتی ایران و قهرمان پیشین المپیک، با انتشار پستی اینستاگرامی به تمجید از این پاکبان پرداخت.

🔹خادم دراین‌باره نوشت: «بیست و سه سال سن دارد. برای یک لقمه نان حلال، پاکبانی می‌کند تا خرج زندگی‌اش را در بیاورد. مالِ گمشده را هم به صاحبش می‌رساند و فکر نمی‌کند چون همه می‌برند، پس چرا ما نبریم! پاکی و راستکرداری در روزگاری که مردم و گرفتاری‌هایشان به چشم نمی‌آید، بیشتر از همیشه دیده می‌شود. خدا عزت و بی نیازی‌ات را روزافزون کند، جوان.»

@iranintltvsport
26🙏1
سخنرانی ۲۸ اکتبر ۱۹۷۶

پرسش:
اشوی محبوب! من به جستجوی ملانصرالدین رفتم ولی او را پیدا نکردم. پس به توصیه‌ی شما از سوامی یوگا چینمایا پرسیدم. او یک سخنرانی یک ساعته در مورد معنای عمیق عرفانی و دلایل بسیار عرفانی داشت.
من با خنده دور شدم.
اشو! سوامی یوگا چینمایا، ملانصرالدین است!

پاسخ:
او سخت تلاش می‌کند، ‌ولی هنوز نشده است.

ملانصرالدین شدن کار بسیار دشواری است! زیرا ملانصرالدین بودن یعنی دو چیز: «در خردِ خود نادان بودن و در نادانی خود، خردمند‌بودن.» این یک تضاد بزرگ است. در نادانی خود خردمند باش و در خردمندی خود نادان بمان.

باید متوجه باشید که ملانصرالدین یک ابزار تصوف است. برای این است که برایتان روشن سازد که زندگی در نادانی خودش خردمند است. و وقتی سعی کنی خردمند باشی، یک نادان می‌شوی.

بزرگترین خردمندان مانند احمق‌ها هستند. و احمق‌ترین انسان‌ها کسانی هستند که سعی کنند خودشان را خردمند جلوه دهند.

سقراط گفته است: “وقتی هشیار نبودم، وقتی جاهل بودم فکر می‌کردم که می‌دانم! اکنون که می‌دانم، فقط یک چیز را می‌دانم ــــ که نمی‌دانم.

انسان در شکوفایی عظیم خِرد، یک نادان می‌شود. مسیح یک نادان است! سنت فرانسیس یک نادان است! بودا یک نادان است! نادانی آنان عمیق است، نادانی آنان غایی است. آنان در نادانی خودشان اعلام کرده‌اند که زندگی یک راز است ـــ بی‌نهایت و غیرقابل اندازه‌گیری. هیچکس قادر به پی‌بردن به این راز نیست. زندگی مشکلی نیست که حل شود؛ رازی است که باید زندگی شود...
آنان در ندانستگی خودشان مطلقاً معصوم شدند. این همان خِرد آنان است.

آنوقت نزد فیلسوفان بزرگ برو ـــ هگل، کانت، ارسطو، افلاطون ــــ آنان سعی می‌کنند اثبات کنند که بسیار خردمند هستند. این حماقت آنان است. اگر مجبور به انتخاب باشی، احمق را انتخاب کن و خردمند خواهی بود. خرد ظاهری را انتخاب نکن، وگرنه یک احمق خواهی بود.

* روزی با ملانصرالدین در خیابان راه می‌رفتم. ناگهان باران گرفت. به او گفتم: “ملا، باران می‌آید، چترت را باز کن!”
ملا گفت: “فایده‌ای نخواهد داشت؛ پر از سوراخ است!”
پس من تعجب کردم و گفتم: “پس چرا آن را با خود حمل می‌کنی؟ چرا اصلاً آن را با خودت آوردی؟”
گفت: “فکر نمی‌کردم باران بیاید!”

* کلینیک شلوغی در یک بیمارستان وجود دارد که مردم برای معاینه رایگان به آنجا می‌روند. بسیاری از مردم سالخورده که کار دیگری ندارند، فقط به آنجا می‌روند تا با پزشکان در مورد مشکلاتشان صحبت کنند. ملانصرالدین هر روز به آنجا می‌رفت. او هیچ مشکلی نداشت. ولی پزشکان با او شوخی می‌کردند و صبورانه به او گوش می‌دادند و درواقع مشتاق بازدیدهای او بودند. یک روز او پیدایش نشد. روز بعد پزشک از او سوال کرد: “دیروز کجا بودی؟ دلمان برایت تنگ شده بود!”
ملا گفت: “راستش را بگویم: مریض شده بودم!”

* ملانصرالدین بسیار راضی و خوشحال بود، یک روز از او پرسیدم: “نصرالدین، فلسفه‌ی تو چیست؟ چطور از نگرانی‌ها دوری می‌کنی؟”

او پاسخ داد: “فلسفه‌ی من کوتاه است. زندگی بسیار ساده است. نخستین چیزی که در مورد زندگی باید به‌یاد داشت این است که نباید نگرانش بود. درواقع، فقط در مورد دو چیز باید نگران بود: یا موفق هستی و یا موفق نیستی. اگر موفق هستی، جای هیچ نگرانی نیست. اگر موفق نیستی، فقط دو چیز هست که باید نگرانش باشی: یا سالم هستی و یا سالم نیستی. اگر سالم هستی، جای هیچ نگرانی نیست. اگر سالم نیستی،‌ فقط دو چیز است که باید نگرانش باشی: یا زنده خواهی ماند و یا زنده نخواهی ماند. اگر زنده بمانی، جای هیچ نگرانی نیست: و اگر زنده نمانی، فقط دو چیز هست که باید نگرانش باشی. یا به بهشت می‌روی و یا به بهشت نمی‌روی. اگر به بهشت بروی که جای هیچ نگرانی نیست ـــ و اگر به آن جای دیگر بروی، آنقدر مشغول دست‌دادن با رفقای قدیمی خود خواهی بود که وقت نداری نگران چیزی باشی!

من به سوامی یوگا چینمایا برکت می‌دهم و امیدوارم روزی ملانصرالدین شود. روزی که فرد ملانصرالدین شود، به وطن رسیده است.

* ملانصرالدین که مست بود، ساعت سه نیمه شب، تلوتلوخوران و سرگردان در خیابان‌ها می‌گشت و عاقبت توسط پلیس بازداشت شد. پلیس از او پرسید: “می‌توانی توضیح بدهی که این وقت شب بیرون از خانه چه می‌کنی؟”
ملا گفت: “اگر می‌توانستم توضیح دهم که الان در خانه بودم!”

اگر می‌دانستی که زندگی چیست، تا حالا به وطن رسیده بودی. تمام توضیحات عرفانی و اینگونه توصیفات همگی احمقانه هستند.

تا جایی که پنجاه‌درصد از ملا‌نصرالدین مورد نظر است، چینمایا خوب عمل کرده. تمام توصیفات احمقانه هستند زیرا تمام این به‌اصطلاح “خردمندی” شما احمقانه است. ولی انسان اینگونه رشد می‌کند [با عبور از حماقت].
و آن پنجاه درصد دیگر خواهد آمد ـــ وقتی که حماقت به خرد تبدیل شود.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
13🙏2🏆1
Forwarded from «بيدارى»
وقتی میگویم باید از ذهن به ورای آن بروید، ممکن است شما را دچار سوءتفاهم کند. پس نخستین نکته این است: «مراقبه» ضد ذهن نیست، ورای ذهن است.

عاشق ذهن خود باشید و با این حال به ورای آن بروید. به بدن خود احترام بگذارید و آن را دوست داشته باشید. وقتی این دوستی عمیق شود، هرکجا که مراقبه کنید، «ذهن» شما را مختل نمی‌سازد، زیرا مراقبه‌ی شما با ذهن مخالف نیست. رفتن به فراسوی ذهن یک نگرش همراه با ضدیت نیست، بلکه یک تکامل دوستانه است.

بنابراین، این نکته باید پیش زمینه‌ی تمام مراقبه‌کنندگان باشد: با ذهن نباید جنگید. شما به آن نیاز دارید. نمی‌توانید بدون آن زندگی کنید، بدون آن نمی‌توانید در دنیا وجود داشته باشید.

و اگر بتوانید رابطه‌ای دوستانه با ذهن برقرار کنید، یک پل عاشقانه؛ آنوقت ذهن بجای اینکه در مراقبه یک مانع باشد، شروع می‌کند به یاری دادن به شما؛ از سکوت شما محافظت خواهد کرد، زیرا آن سکوت همچنین گنجینه‌ی ذهن هم هست.

آن سکوت خاکی می‌شود که در آن، گل‌های سرخ مراقبه خواهند شکفت و آن خاک نیز همچون آن گل‌ها خوشحال خواهد بود. وقتی که آن گل‌ها در آفتاب و در باران و در باد به رقص درمی‌آیند، آن خاک نیز لذت خواهد برد.
#اشو
21🙏3🥰2🕊1
سخنرانی ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶

چرا انسان همیشه در رنج بوده است؟

انسان در رنج است؛ و انسان قرن‌هاست که در رنج باقی مانده است.

به‌ندرت می‌توانید انسانی را پیدا کنید که رنجور نباشد. چنان کمیاب است که تقریباً باورکردنی نیست. برای همین است که مردم، بوداها (بیداران) را هرگز باور نکرده‌اند. مردم باور ندارند که آنان هرگز وجود داشته‌اند. مردم نمی‌توانند باور کنند. دلیل این باورنکردن، خودِ رنج آنان است. رنج بسیار وجود دارد و آنان چنان عمیقاً در رنج‌ها گرفتار شده‌اند که هیچگونه راه فراری را نمی‌بینند.

بوداها باید تخیل کرده باشند ـــ مردم چنین فکر می‌کنند ـــ بوداها رویاهای بشریت هستند!
این چیزی است که زیگموند فروید می‌گوید: بوداها تخیلی از برآورده‌شدن آرزوهای انسان هستند. انسان می‌خواهد آنگونه باشد، انسان مایل است از رنج بیرون بیاید، انسان می‌خواهد تا سکوت و آرامش و سعادت داشته باشد ـــ ولی چنین اتفاقی نیفتاده است. و فروید می‌گوید که امیدی نیست ـــ طبیعت امور چنین است که نمی‌تواند اتفاق بیفتد! انسان نمی‌تواند خوشبخت باشد!

فروید را باید با دقت و عمیقاً شنید. نظرات او را نمی‌توان به سادگی رد کرد؛ او یکی از بانفوذترین ذهن‌ها در تاریخ است. و وقتی که او می‌گوید خوشبختی ممکن نیست و امید به خوشبختی یعنی امید داشتن به غیرممکن، او منظور دارد.

مشاهده‌ی خود او از رنج انسانی او را به این نتیجه‌گیری کشانده است. این نتیجه‌گیری از یک فیلسوف نیست. فروید انسانی بدبین نیست. ولی با مشاهده‌ی هزاران انسان از نزدیک و عمیق‌شدن در وجود آنان، به این نتیجه رسید که انسان یک مکانیسم درونی برای رنجوربودن دارد.
پس فوقش این است که بتواند راحت زندگی کند،‌ ولی نه هرگز در شعف. فوقش این است که بتواند قدری راحت‌تر باشد ‌ــ‌ توسط علم و تکنولوژی، توسط تغییرات اجتماعی، اقتصاد بهتر و سایر چیزها ـــ ولی در هر صورت، انسان در رنج است.

فروید چگونه باور کند که یک بودا هرگز وجود داشته است؟ سرور و آرامش یک بودا به نظرش فقط یک رویا است. بشریت همیشه رویای بودا را داشته است. این فکر به این سبب برخاسته که بودا بسیار کمیاب و استثنایی است. او یک پدیده‌ی شایع نیست.

چرا انسان همیشه در اینهمه رنج بوده است؟ و معجزه اینجاست که همه می‌خواهند خوشبخت باشند! نمی‌توانید کسی را پیدا کنید که بخواهد رنجور باشد، بااین‌حال، همه در رنج هستند. همه خواهان خوشبختی، سرور، سکوت و آرامش و شادی هستند ـــ ولی به‌نظر غیرممکن می‌رسد. حالا، این باید یک دلیل بسیار عمیق داشته باشد؛ چنان عمیق که تحلیل‌های فرویدی نمی‌تواند به آن دست پیدا کند؛ چنان عمیق که منطق نمی‌تواند به آن نفوذ کند.

این نکته‌ی اساسی باید درک شود:
انسان خواهان خوشبختی است، برای همین رنجور است. هرچه بیشتر بخواهی که خوشبخت باشی: بیشتر در رنج خواهی بود. حالا این بسیار بی‌معنی است، ولی ریشه‌ی اصلی همین است. و وقتی که روند عملکرد ذهن انسان را بشناسید، قادر به تشخیص این واقعیت خواهید بود.

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
12🙏4🕊1
6👍2
«بيدارى»
سخنرانی ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶ چرا انسان همیشه در رنج بوده است؟ انسان در رنج است؛ و انسان قرن‌هاست که در رنج باقی مانده است. به‌ندرت می‌توانید انسانی را پیدا کنید که رنجور نباشد. چنان کمیاب است که تقریباً باورکردنی نیست. برای همین است که مردم، بوداها (بیداران) را…
ادامه

انسان می‌خواهد خوشبخت باشد، بنابراین رنج می‌آفریند. اگر بخواهی از رنج خلاص بشوی، باید از خواسته برای خوشبختی بیرون بیایی ـــ آنگاه هیچکس نمی‌تواند تو را رنجور سازد.

اینجا جایی است که زیگموند فروید از دست داده. او نتوانست درک کند که خودِ خواسته برای خوشبختی می‌تواند سبب رنج باشد.

و این چگونه رخ می‌دهد؟ از همان اول چرا خوشبختی را می‌خواهی؟ و خواسته برای خوشبختی با تو چه می‌کند؟

لحظه‌ای که خواهان خوشبختی باشی، از زمان حال دور شده‌ای، از آنچه که وجود دارد دور شده‌ای، پیشاپیش وارد آینده شده‌ای ـــ که وجود ندارد؛ که هنوز نیامده است. وارد یک رویا شده‌ای.

رویاها هرگز نمی‌توانند برآورده ‌شوند. خواسته‌ی تو برای خوشبختی یک رویا است. رویا غیرواقعی است. هیچکس قادر نیست توسط غیرواقعی به واقعی برسد. تو سوار یک قطار عوضی شده‌ای.

خواسته برای خوشبختی فقط نشان می‌دهد که تو در این لحظه خوشبخت نیستی. خواسته برای خوشبختی فقط نشان می‌دهد که تو یک موجود رنجور هستی. و یک موجود رنجور فرافکنی می‌کند که روزی، به‌نوعی خوشبخت خواهد بود.

بنابراین فرافکنی تو از رنج تو بیرون می‌آید و خودِ بذر رنج را در خودش حمل می‌کند. این بذر از تو بیرون می‌آید ـــ نمی‌تواند متفاوت از تو باشد. این «رنج» فرزند خودت است: چهره‌اش مانند خودت است؛ خون تو در او گردش می‌کند؛ ادامه‌ی وجود خودت است.

تو امروز خوشبخت نیستی؛ فرافکنی می‌کنی که فردا خوشبخت خواهی بود، ولی این فردا فرافکنی تو است از امروز، هرآنچه که امروز هستی. تو امروز رنج می‌کشی ـــ فردا نیز از همین رنج بیرون خواهد آمد و تو بیشتر رنج خواهی کشید.

و
البته، دوباره از این رنجِ بیشتر، تو آرزوی خوشبختی بیشتری در آینده خواهی داشت. و آنوقت در یک چرخه‌ی باطل قرار داری: هرچه بیشتر رنجور باشی، بیشتر آرزوی شادمانی داری؛ هرچه بیشتر خواهان شادمانی باشی، بیشتر رنج خواهی برد. حالا این مانند سگی است که دُم خودش را دنبال می‌کند.

در «ذن» برای این موقعیت اصطلاحی دارند: “شلاق زدن به گاری” اگر اسب‌ها حرکت نمی‌کنند و تو به گاری شلاق بزنی، کمکی نخواهد کرد. تو رنجور هستی و آنگاه هرچه که بتوانی رویا ببینی و هر فرافکنی که انجام دهی، رنج بیشتری را خواهد آورد.

پس نخستین چیز این است که رویا نداشته باشی و فرافکنی نکنی. نخستین چیز این است که در اینک‌اینجا باشی. هر چیزی که هست، فقط در اینک‌اینجا باش ـــ و یک الهام بزرگ در انتظارت است. آن الهام این است که هیچکس نمی‌تواند در اینک‌اینجا رنج ببرد.

آیا هرگز در اینک‌اینجا رنجور بوده‌اید؟
درست در همین لحظه شما روبروی من هستید: آیا هیچ امکانی هست که هم‌اکنون رنجور باشید؟
می‌توانی در مورد دیروز فکر کنید و می‌توانید رنج ببرید. می‌توانید در مورد فردا فکر کنید و می‌توانید رنج ببرید. ولی درست در همین لحظه، در این لحظه‌ی واقعی ـــ آیا می‌توانید هم‌اکنون رنج ببرید؟ بدون هیچ گذشته و هیچ آینده‌ای؟!

می‌توانی رنج را از گذشته، از خاطره بیاوری. کسی دیروز به تو توهین کرد و می‌توانی آن زخم را حمل کنی و هنوز هم می‌توانی از آن احساس رنج کنی: چرا؟ چرا برای تو اتفاق افتاد؟ چرا آن مرد به تو اهانت کرد؟ و تو خیلی به او محبت کرده بود و همیشه کمکش می‌کردی و همیشه دوست او بودی ـــ و او به تو توهین کرد! حالا تو با چیزی بازی می‌کنی که دیگر وجود ندارد. آن دیروز رفته است.

یا می‌توانی در مورد آینده رنج ببری: فردا پولت تمام خواهد شد ـــ آنوقت کجا زندگی خواهی کرد؟ چه خواهی خورد؟ فردا بدون پول هستی!.. آنوقت بدبختی وارد می‌شود.

رنج همیشه یا از دیروز می‌آید و یا از فردا؛ ولی هرگز از اینک‌اینجا نمی‌آید. درست در این لحظه، هم‌اکنون، بدبختی غیرممکن است. اگر همین مقدار را بیاموزی، می‌توانی یک بودا بشوی. آنوقت هیچکس مانع راه تو نیست.

و آنوقت می‌توانی آن سخن زیگموند فروید را [که انسان مایل است از رنج بیرون بیاید، انسان می‌خواهد تا سکوت و آرامش و سعادت داشته باشد ـــ ولی چنین اتفاقی نیفتاده است] کاملاً فراموش کنی. آنوقت خوشبختی نه‌تنها ممکن هست، بلکه پیشاپیش رخ داده و در برابر تو قرار دارد.

ولی تو خوشبختی را اینچنین که هستی، از دست می‌دهی زیرا همیشه به اطراف [به گذشته و آینده] نگاه می‌کنی.

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
15
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تاثیرات ماه کامل
13👍6
🙏5🕊31
«بيدارى»
ادامه انسان می‌خواهد خوشبخت باشد، بنابراین رنج می‌آفریند. اگر بخواهی از رنج خلاص بشوی، باید از خواسته برای خوشبختی بیرون بیایی ـــ آنگاه هیچکس نمی‌تواند تو را رنجور سازد. اینجا جایی است که زیگموند فروید از دست داده. او نتوانست درک کند که خودِ خواسته برای…
ادامه

خوشبختی جایی است که تو هستی؛ هرکجا که هستی، خوشبختی همانجاست: تو را دربرگرفته؛ یک پدیده‌ی طبیعی است: درست مانند هوا، همچون آسمان است.

خوشبختی را نباید جستجو کرد: خوشبختی همان ماده‌ایست که کائنات از آن ساخته شده. ولی تو باید مستقیم نگاه کنی، باید بی‌واسطه نگاه کنی. اگر به اطراف [به گذشته و آینده] نگاه کنی آن را از دست می‌دهی. علت از دست دادنش خودت هستی. از دست می‌دهی زیرا رویکرد تو اشتباه است.

این اساسی‌ترین حقیقتی است که بودا به دنیا ارائه کرد. این پیشکش اوست. می‌گوید: پیوسته بر گذشته بمیر و هرگز به آینده فکر نکن ـــ و آنوقت سعی کن رنجور باشی! شکست خواهی خورد؛ نمی‌توانی رنجور باشی. شکست تو حتمی است، قابل‌پیش‌بینی است. هرچقدر هم که در رنجور بودن ماهر و کارآمد باشی، هرچقدر که آموزش دیده باشی، ولی قادر نخواهی بود در همین لحظه رنجور باشی.

درخواست برای خوشبختی به تو کمک می‌کند که به جهت دیگری نگاه کنی، و آنگاه همیشه آن را از دست می‌دهی.

خوشبختی را نباید خلق کرد ـــ خوشبختی را فقط باید دید. پیشاپیش وجود دارد: تو در همین لحظه می‌توانی بسیار خوشبخت باشی.

برای بودا چنین اتفاق افتاد. او پسر یک شاه بود: همه‌چیز داشت، ولی خوشبخت نبود. او بیشتر و بیشتر رنج می‌برد ـــ هرچه بیشتر داشته باشی، بیشتر رنج می‌بری.

این بدبختی انسان ثروتمند است. این چیزی است که امروزه در جهان رخ می‌دهد: هرچه بیشتر ثروتمند می‌شوند، بیشتر دچار رنج می‌گردند؛ هرچه ثروت بیشتری جمع‌آوری می‌کنند، بیشتر حیرت می‌کنند که در زندگی چه باید بکنند.

مردمان فقیر همیشه از اینکه در زندگی چه باید بکنند مطمئن هستند: باید پول به دست بیاورند، باید خانه‌ای خوب تهیه کنند، باید اتوموبیلی بخرند، باید فرزندانشان را به دانشگاه بفرستند. آنان همیشه برنامه‌ای دارند که در انتظارشان است.

مردمان فقیر سرگرم هستند؛ آینده‌ای دارند؛ امیدوار هستند: یک روز یا روزی دیگر…. آنان در رنج باقی می‌مانند ولی امید هم وجود دارد.

انسان ثروتمند نیز در رنج است ولی امید از بین رفته است. پس رنج او دو برابر است. نمی‌توانید انسانی فقیرتر از انسان ثروتمند پیدا کنید؛ او دو برابر رنجور است.

او همیشه به آینده فرافکن کرده است و اینک می‌داند که آینده نمی‌تواند هیچ چیزی با خود بیاورد ـــ زیرا او هرچه را که نیازش هست، دارد. پس دچار پریشانی می‌شود، ذهنش بیشتر و بیشتر در تشویش و نگرانی است.

این چیزیست که برای بودا رخ داد: او ثروتمند بود؛ هر چیز ممکن را در اختیار داشت. اما او بسیار غمگین بود. یک روز از قصر خودش فرار کرد و تمام ثروتش را، زن زیبا و نوزاد تازه متولد‌شده‌اش را پشت‌سر گذاشت و فرار کرد. یک گدا شد. او شروع کرد به جستجوی خوشبختی.

بودا سراغ این مرشد و آن مرشد رفت؛ از هر کسی پرسید که برای خوشبخت شدن چه باید بکند ـــ و البته هزار و یک نفر آماده بودند تا به او توصیه کنند و او به تمام توصیه‌های آنان عمل کرد. و هرچه بیشتر از آن توصیه‌ها پیروی کرد، بیشتر سردرگم شد.

بودا هرآنچه را که به او گفته می‌شد آزمایش می‌کرد. کسی به او گفت “هاتا یوگا انجام بده.” ـــ او یک هاتایوگی شد. او حرکات یوگا را تا نهایت درجه ممکن انجام داد. اما هیچ چیز از آن حاصل نشد. با هاتایوگا شاید بتوانی بدن بهتری داشته باشی، ولی نمی‌توانی خوشبخت باشی. فقط یک بدن بهتر، بدنی سالم‌تر؛ تفاوتی ایجاد نمی‌کند. حالا با انرژی بیشتر، انرژی بیشتری در اختیار داری تا رنجور بشوی ـــ ولی خوشبخت نخواهی شد.

و با آن انرژی بیشتر چه خواهی کرد؟ اگر پول بیشتری داشته باشی با آن چه خواهی کرد ـــ فقط کاری را می‌توانی بکنی که بتوان کرد. و اگر پولِ کم تو را رنجور می‌کند، پول بیشتر تو را بیشتر رنجور می‌سازد. این یک ریاضیات ساده است.

بودا نزد سایر آموزگاران رفت، نزد راجایوگی‌ها، که حرکات بدنی را آموزش نمی‌دهند، فقط ذکرها و مراقبه‌ها را آموزش می‌دهند. او اینها را هم انجام داد، ولی چیزی از آنها هم بیرون نیامد. او واقعاً در جستجو بود. وقتی واقعاً‌ جستجو می‌کنی و هیچ چیز کمک نمی‌کند، پس درمانی وجود ندارد.

مردمان میانحاله جایی در راه متوقف می‌شوند؛ آنان جویندگان واقعی نیستند. یک جوینده‌ی واقعی کسی است که تا انتهای جستار پیش برود و به این نتیجه برسد که تمام جستن‌ها بی‌معنی هستند.

«خودِ جستن» یک راه برای خواسته است ـــ بودا یک روز این را درک می‌کند.

او یک روز قصر و تمام دارایی‌هایش را ترک کرد؛ و پس از شش سال جستجو، تمام جستار را رها کرد. جستجوی مادّیات قبلاً رها شده بود؛ اینک او جستجوی معنوی را نیز رها کرد.
این دنیا قبلاً رها شده بود،
اینک او آن دنیا را نیز رها کرد!


#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴

ادامه
16🙏2
ادامه

بودا کاملاً‌ از خواسته‌ها تهی شد…. و در همان لحظه، اتفاق افتاد. در همان لحظه سعادت وجود داشت.

وقتی از تمام خواسته‌ها خلاص شد، وقتی تمام امیدها را رها کرد، آینده ناپدید شد ـــ زیرا آینده به سبب امیدهای شما وجود دارد.

آینده بخشی از زمان نیست: به یاد بسپارید. آینده بخشی از امیدهای شماست؛ آینده بخشی از طمع شماست. آینده بخشی از زمان نیست.

زمان همیشه وجود دارد. زمان هرگز نه گذشته است و نه آینده. زمان همیشه اینجاست. زمانِ حال بی‌نهایت است. زمان هرگز جایی نمی‌رود و هرگز از جایی نمی‌آید. زمان همیشه اینجاست و همیشه اکنون است.

آینده، طمع شماست، خواسته‌های شماست و امیدهای شماست [که شما را در این عطش و انتظار نگه می‌دارد] که به نوعی، در موقعیتی، خوشبخت خواهید بود.

وقتی تمام خواسته‌ها و تمام امیدها رها شدند، ناگهان گوتام سیدارتا، یک بودا شد. خوشبختی همیشه وجود داشت ولی او در جای دیگری جستجو می‌کرد. خوشبختی در درونش بود. و تمام کائنات اینگونه ساخته شده: از سُرور، از حقیقت؛ چیزی الهی است.

انسان رنجور می‌ماند زیرا این حقیقت اساسی در مورد خواسته‌هایش را از دست می‌دهد. این نکته باید درک شود.

پایان

#اشو
📚«آموزش فراسو»
تفسیر اشو ‌از ۴۲ سوترای بودا
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
12👍4🙏2
انقلاب بیرون در مقایسه با انقلاب درون هیچ است.

انقلاب بیرون، فقط اصلاحاتی انجام می‌دهد. یک انقلاب واقعی نیست، زیرا انسان مثل گذشته باقی می‌ماند. فقط دیوارهایی که او را فراگرفته است تغییر می‌یابد. زندان تغییر می‌یابد اما زندانی بدون هیچ تغییری همان زندانی باقی می‌ماند ــ در زندانی راحت‌تر و با امکانات بیشتر، مجهز به تلویزیون، زمین بازی و دیگر امکاناتی که در اختیار انسان‌های آزاد قرار دارد ــ اما او هنوز در زندان است و آزادی ندارد.

انقلاب درون است که آزادی می‌آورد و یگانه راه به ثمر نشاندن آن، مراقبه است. مراقبه یعنی فراگیریِ فراموش کردن تمام چیزهایی که فرا گرفته‌ای. یعنی رها شدن از شرطی‌شدن‌ها و خواب‌واره‌ها.

وقتی تو «تهی، پرفضا، ساکت و پاک باشی»، انقلاب رخ داده، خورشید طلوع کرده است. آنگاه تو در نور و روشنایی آن زندگی خواهی کرد. و زندگی در روشنایی خورشیدِ درون، درست زندگی‌کردن است.

وقتی تو ساکت، آگاه و بی‌آلایش باشی و آسمان درونت سرشار از شادمانی باشد، برای نخستین بار به وطن رسیده‌ای و با طعم زندگی حقیقی آشنا می‌شوی. می‌توان آن را خدا نامید. می‌توان روشنی، رهایی، حقیقت، عشق، آزادی و شادمانی نامیدش. اینها نامهایی مختلف هستند که به پدیده‌ای واحد اشاره دارند.

#اشو
@shekohobidariroh
15🕊3🔥2😇2
سخنرانی ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶

«علت و معلول»

زمانی مردی بود که از کنترل شهوات خودش عاجز شده و می‌خواست که خودش را اخته کند.
بودا به او گفت: “بهتر این است که افکار اهریمنی خودت را نابود کنی تا اینکه به بدنت آسیب برسانی.
ذهن، ارباب است. وقتی خودِ ارباب آرام گرفته باشد، اراده‌ی خدمتکاران تسلیم اوست. اگر ذهن تو از شهوات اهریمنی پاک نشود، اخته‌کردن خود به چه کار می‌آید؟


و افراد زیادی مانند این مرد وجود داشته‌اند، فقط یک نفر نبوده. میلیون‌ها انسان برای رسیدن به حقیقت، به خداوند ـــ و یا هرچه که می‌خواهید آن را بنامید ـــ بدن‌هایشان را نابود کرده‌اند. میلیون‌ها انسان به این نتیجه رسیده‌اند که بدن، دشمن است!

مردم فکر می‌کنند که سبب رنج آنان بدنشان است! مردم می‌پندارند که شهوانی بودن به سبب بدن است؛ به سبب بدن است که طمعکار هستند و نیاز به پول دارند؛ به سبب بدن است که نیاز به رابطه دارند. مردم فکر می‌کنند که تمام دردسرها به سبب بدن است، پس چرا بدن را از بین نبرند؟ چرا خودکشی نکنند؟

فرقه‌های مذهبی بسیاری هستند که تمایلات خودکشی دارند، که واقعاً خودکشی را آموزش می‌دهند؛ آنها می‌گویند: “این بدن را باید ترک کرد، اگر شهامت کافی دارید، در یک قدم: بدن را ترک کن. اگر شهامت نداری، آنوقت آهسته‌آهسته: بخش‌هایی از بدن را قطع کن، از آنها خلاص بشو.”

در روسیه شوروی، قبل از انقلاب کمونیستی، یک فرقه مذهبی پرطرفدار وجود داشت: آنها به مرد آموزش می‌دادند که اندام‌های جنسی خودشان را قطع کنند. این فرقه هزاران هزار پیرو داشت ــ‌ فقط برای اینکه خودشان را اخته کنند. هدف این است که با قطع اندام‌های جنسی، پیروان به ورای سکس خواهند رفت! اما این فقط احمقانه است، زیرا سکس در اندام‌های جنسی وجود ندارد ـــ در ذهن وجود دارد. می‌توانی اندام جنسی را قطع کنی و سکس باقی خواهد بود؛ و درواقع، بیشتر تولید عصبیت و روانپریشی می‌کند زیرا اکنون راهی برای ارضای آن وجود ندارد.

در سراسر دنیا فرقه‌هایی وجود داشته‌اند که روزه‌داری را آموزش می‌دهند. روزه گاهی، یک روز در ماه می‌تواند کمک کند و یک روند پاکسازی بسیار سالم است. ولی روزه‌های طولانی بدن را نابود می‌کند. ولی این فرقه‌ها وجود دارند: در زمان بودا، یک فرقه از جین‌ها وجود داشت که وسواس روزه‌گرفتن را داشتند: “روزهای یک ماهه، دو ماهه، سه ماهه بگیرید ـــ و اگر در حین روزه‌داری مُردید، به مراتب بالای بهشت خواهید رسید!”

چرا این فکر روزه‌داری بسیار عمیق ریشه‌دار شد؟ به‌نظر می‌رسد که خوراک و سکس دو وسواس انسان هستند. و مردمی که فکر می‌کنند “چگونه از رنج خلاص شویم؟” می‌پندارند که این دو سبب رنج‌های آنان هستند! درواقع، درست عکس این صادق است.

* یک شرکت هواپیمایی نامه‌ای به این شرح دریافت کرد: “آقایان؛ لطفاً پیشنهاد مرا عملی کنید و به خلبان‌ها بگویید که آن چراغی که نوشته “کمربندهای خودتان را ببندید” را روشن نکنند؛ زیرا هر وقت آن را روشن می‌کنند، مسیر ناهموار می‌شود!”

می‌توانید معلول را با علت عوضی بگیرید و علت را با معلول ـــ و به‌نظر منطقی می‌رسد! فردی که این نامه را نوشته، باید بارها و بارها مشاهده کرده باشد که هر بار اعلام می‌شود که مسافران کمربندهای نجات را ببندند، ‌ناگهان هواپیما تکان می‌خورد و وارد چاله‌های هوایی می‌شود! او بارها این را تماشا کرده است. او می‌باید یک استاد منطق بوده باشد. او بارها و بارها مشاهده کرده که با روشن‌شدن آن چراغ و اعلام آن از بلندگو، بی‌درنگ هواپیما تکان می‌خورد و سبب نگرانی می‌شود، که البته توصیه‌ی او بسیار منطقی، و درعین‌حال مسخره است! آن اعلام فقط به این خاطر می‌آید که چاله‌های هوایی در پیش هستند. آن اعلام، یک علت نیست؛ آن تکان‌ها را ایجاد نمی‌کند؛ بلکه فقط هشدار می‌دهد که هواپیما تکان خواهد خورد.

و این در زندگی عادی هم اتفاق می‌افتد: ذهن شما شهوانی است؛ علت وجود دارد. بدن فقط از ذهن پیروی می‌کند. ولی شما فقط وقتی هشیار می‌شوید که بدن از ذهن پیروی کرده است. شما هنوز آنقدر هشیار نشده‌اید تا بتوانید وقتی که شهوت در ذهن هست آن را ببینید. وقتی وارد بدن می‌شود، بسیار محکم و منسجم است و آنوقت آگاه می‌شوید.

هشیاری شما تیز نیست. نمی‌توانید آن را در مرحله‌ی علت بگیرید. وقتی که پیشاپیش وارد معلول شد، آنوقت متوجه آن می‌شوید. درواقع وقتی متوجه آن می‌شوید که ورای کنترل است. فقط وقتی که در بدن نشسته و منسجم شده از آن آگاه می‌شوید.

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
11🙏4👍3
2025/10/24 12:51:22
Back to Top
HTML Embed Code: