Telegram Web Link
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تنها همدم زندگیت کیه؟ بفرست براش
@sherfaarsii
از جدل مغرورانه ام با دست هایت کوتاه می‌آیم
تا مرا آهسته بچینی!
که پاییز است
و اگر به دست های تو تسلیم نشوم
هر بارانی که از راه برسد
می‌تواند مرا
مثل غمی رسیده و شیرین
از شاخهء درخت
بشوید و به زمین بیاندازد!
#عرفان_محمودیان
@sherfaarsii
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مهربونی دل بزرگ میخواد...
بفرست برا آدمای مهربون زندگیت
@sherfaarsii
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
معشوقه‌ی تو بودن، آن حالتی از خوشبختی‌ست
که نه در درام عاشقانه‌ و نه در شعر یافتمش.
معشوقه‌ی تو بودن، حس خوب امنیت است.
حس دویدن زیر باران.
مثل زیباترین رویایی که در سر داری.
معشوقه‌ی تو بودن، شبیه بوسه‌ای میان ابرهاست.


@sherfaarsii | شیما سبحانی•👤
از کودکی عادت داشتم
که خودم از انتهای خواب های بد
بیدار شوم
و دیگران مرا
از ابتدای خواب های خوب
بیدارم کنند!
به خواب های بی مزه
همیشه لبخند میزدم
این را خوب به خاطر دارم!

لباسی نو بر تن می‌کنم
زنگ خانه ام را می‌زنم
و خودم در را
به روی خودم باز می‌کنم
به مهمانی خود می‌روم
از مهمانم با تنهایی پذیرایی می‌کنم
و از تنهایی نجات میابم!

یادم هست یکبار مهمانی قبل از رفتن
به من گفت:
"تو شبیه هیچکس نیستی
جز عکس های کودکی ات
و همین تو را غمگین می‌کند!"

امروز در خبرها خواندم :
"اتوبوسی مسافرهایش را پیاده کرد و بعد
از شدت خستگی
در آغوش دره
تا همیشه
خوابید!"

امروز خبر ها از من خواندند:
"پسری شیشه های قطاری را
با پرتاب سنگ شکست
چرا که از دست یک هواپیما
دلخور بود!"

زنگ خانه به صدا در آمد
مهمان دارم.
پشت در ایستاده
این بار با لباسی نه چندان نو!
من جز یک سنگ باقی مانده از سنگسار قطار
که در جیبم است
در خانه چیزی برای پذیرایی از او ندارم
هرچند که مهمانم شاید شبیه کسی نباشد
اما غریبه نیست!

هواپیما به مقصد رسید
تو اما در همان قطار بودی
من اشتباه نکرده بودم
اما شرمنده ام
مثل همیشه!
مثل همیشه...

لبخند می‌زنم!
#عرفان_محمودیان
@sherfaarsii
سی مرتبه آه بکش
بر این روزگار "سیاه"!
که جنگل تمام شد
و نفت دریا ته کشید.
برای روشنایی
از این به بعد
دست هایت را
آتش بزن!!
شاید که زودتر رسیدیم
به آنجا که باید...
#عرفان_محمودیان @sherfaarsii
من اگر پرنده می شدم
بعد از شلیک شکارچی
از سر کنجکاوی
حتی گلولهء به خطا رفته را هم
دنبال می‌کردم
تا به او بخورم
و ببینم که گلوله خوردن
چه حسی دارد!

اما آدم شدم!
پس به دنبال تو می آیم...
و روزی به تو خواهم خورد
و باتو "صعود" خواهم کرد!

ای کاری تر از گلولهء شکارچی!
من کنجکاوم
و دوست دارم بدانم
به تو خوردن
و عاشقت شدن
چه احساسی دارد!
#عرفان_محمودیان
@sherfaarsii
پلک های خسته ام را
به شانه های نحیف تو تکیه می دهم
تا ادعای استقامت کوه را
باطل کرده باشم!

من بعد از هر صبح
بعد از لبخند
بعد از هر سلام
خوابم می گیرد
اما تو تا انتهای این شعر نمی خوابی
تا "فردا" بیدار بماند!

تو را از شجاعت خود خواهم پرسید
و از شرم شکسته ام در اعترافی آسان!
آنها تو را خوب می شناسند
آنها تو را با دستانی نامرئی
به آغوش کشیده اند
تا در شبی که خوابیدن دشوار بود
من کمی آسوده تر بخوابم...

جهان، دیگر جهان زیبایی نیست
اما زیبایی تو ارتباطی به دنیای ما ندارد
زیبایی تو مربوط می‌شود
به برکه ای آرام در شبی مهتابی
که بستر عشق بازی ماه و ماهی ست...

سنگی به آب می اندازم
تا زیبایی برکه هوشیارتر شود!
قبل از هجوم فردا
به دریا برو
می‌خواهم تنهایی ام را
به زیبایی تو تکیه دهم
تا ادعای وسعت دریا را
به سخره گرفته باشم!
#عرفان_محمودیان

@shrfaarsii
روزی اگر همهء غم هایم را جمع کنم
سرم را روی پایت بگذارم
و تمام شان را
گریه کنم
از آن پس
کدام "غم" تو را به یاد من بیاورد؟

به تازگی فهمیده ام
جز "کمی غم"
نسبتی با تو ندارم!
اما مگر "زندگی"
چیزی به غیر از غمگین بودن است؟!

پس بهتر است بگویم که با تو
نسبتی جز "زندگی من بودنت" ندارم!

دیگر با خیالی راحت
کنار تو
خودم را
به همراه چشم هایم
در اشک هایم غرق خواهم کرد...

وقتی که غرق شدم
نجاتم نده!
اما دست هایم را
هرگز رها نکن!
"غمگین تو" بودن
تنها چیزی است
که من دارم...
#عرفان_محمودیان
@sherfaarsii
مرا چند لحظه بیشتر
حتی از پشت تلفن
با آنچه که در افکارت میگذرد
درگیر کن
کمی آهسته تر حرف بزن
من از امروز تو هنوز چیزی نمیدانم!
جز اینکه گفتی "امروز"
لحظات سخت و خسته کننده ای
خواهی داشت!
'....صبح بخیر
شب بخیر
آسوده بخواب
با آرزوهایت بیدار شو' ،
من اما هنوز از امروز ات
دوست دارم بیشتر...
بیشتر از دیروز ات
بدانم!!
#عرفان_محمودیان @sherfaarsii
فرقی ندارد
دریایی که
تو در ساحل اش قدم زدی
یا لیوان آبی که
از آن نوشیدی
من آنقدر به تو تشنه ام
که همین حالا
می توانم
در هر کدام از این ها
غرق شوم!!
#عرفان_محمودیان @sherfaarsii
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
فقط اونجا که علیرضا قربانی میگه...
@sherfaarsii
با متناش هم‌زاد پنداری میکنید😍👌👇
@enferaady
@enferaady
@enferaady
دانه ها را به محض جوانه زدن
از خاک بیرون می‌آورم
تا همیشه دانه بمانند ،
به درخت شدن فکر کنند
و نه درخت بودن!
سپس دانه ای تازه می‌کارم
و فکری تازه...

به‌شکل بی‌شکل زیبای "دوست داشتن"
و "داشتن"
به تو فکر می‌کنم!
نه می‌توانم و نه می‌خواهم
که این درخت نروییده اما همیشه زنده را
از خاک بیرون بیاورم!

ضربان نگاهت را
در رگ‌های سبز نیاز می‌شمارم
دانه ای تازه می‌کارم
دست های هم‌عطر ماه
و چشم های شب پوش ات را
می‌بوسم ،
به رسم ادب شاخه ای از تنم جدا می‌کنم
و در کنار پای تو می‌کارم.
به صدای روشن ساز ستاره هایت
گوش می‌دهم...

نقطهء آغاز سنگی شدن زمین را
نمی‌دانم
اما نقطهء آغاز و استواری آرزوها
کنار پای توست!
که آنجا
همراه دانه ها
نهالی رویاپوش در خاک نشسته است
با نیازی سبز در رگ‌های نگاه اش...
#عرفان_محمودیان
@sherfaarsii
با اولین برف یکی از زمستان های نه چندان دور
آدم برفی ای درست کردم
در آغوش گرفتمش
و یک نفس به سمت انتهای زمستان دویدم
تا پرواز رنگارنگ پروانه ها را
در روزهای اول بهار
نشانش بدهم،
که ناگهان دیدم
زمستان
تا مرگ آخرین آدم برفی تمدید شده است!

آدم برفی
در آغوشم آب شد
و به زمستان برگشت!

یادم هست
که در بهار آن سال
تمام پروانه ها
مثل گوله های برف
سفید بودند...
#عرفان_محمودیان
@Erma_official 🍃
تو را
تو را که هر غروب
و هر ابر تیره
و هر باران بی وقت و حوصله ای
غمگینت می‌کند؛
بگذار یکبار من
برای غمگین کردنت کاری کنم!
منی که
نه به اندازه‌ی غروب به آفتاب نزدیکم
نه به اندازه‌ی ابر وسیع
و نه به اندازه‌ی باران دریایی...
من مثل تنهایی
پر مدعا و البته شکننده ام!
و همین تو را به خندیدن
وادار خواهد کرد...
#عرفان_محمودیان @sherfaarsii
پلنگی پشت خال هایش پنهان می‌شد
تا جنگل همچنان ترسناک باقی بماند
وقتی که درخت ها یک به یک
به زمین می افتادند
بدون هیچ دلیل قانع کننده ای!

درخت گردوی پیر
صنوبر خسته
کاج بیگناه و بیگانه
افرای بی فردا
و رود بی حوصله ای که
هرگز به دریا نخواهد رسید...

مبل، تخت، مجسمه
و کبریت آشپزخانهء ما
کاغذی که این شعر روی آن نوشته شده
و نامه ای
که موقع رفتنت ننوشتی
و روی میز -یک میز چوبی-
نگذاشتی!

اینجا
در این خانه
جنگلی هرچند بی شاخ و برگ برپاست
که پلنگ ترسیدهء غمگینی با خال و خیالی کمرنگ
در آن شاید زندگی
و به دست های تو
در زمان ننوشتن آن نامه
فکر می‌کند...
@sherfaarsii
Forwarded from عرفان محمودیان (Erfan)
به دست هایت فکر کردم
وقت چیدن میوهء کال تابستان
وقت شکستن یک شاخهء خشک
وقت آویختن تنهایی ات بر تنهایی!
به دست هایت دور لیوان چای
به دست هایت نزدیک آتش
به دست هایت کنار صورتت در خواب
به دست هایت وقت خواندن شعر
به دست هایت کمی آن طرف تر از دست هایم.

به دست هایت فکر کردم...
و حالا
با لکنت راه می روم
پریدن از جوی آب می‌ترساندم
و خیابان مرا در خود گم می‌کند...
#عرفان_محمودیان
@Erma_official 🍃
به دست هایت فکر کردم
وقت چیدن میوهء کال تابستان
وقت شکستن یک شاخهء خشک
وقت آویختن تنهایی ات بر تنهایی!
به دست هایت دور لیوان چای
به دست هایت نزدیک آتش
به دست هایت کنار صورتت در خواب
به دست هایت وقت خواندن شعر
به دست هایت کمی آن طرف تر از دست هایم.

به دست هایت فکر کردم...
و حالا
با لکنت راه می روم
پریدن از جوی آب می‌ترساندم
و خیابان مرا در خود گم می‌کند...
#عرفان_محمودیان
@sherfaarsii
Forwarded from عرفان محمودیان (Erfan)
شعر
ارغوان
ما
زندگی
عشق
"بودن" و "هستن"
همگی تنها تر شدیم.
سایه ، کلمه شد... 💔
یادش سبز
#سایه #هوشنگ_ابتهاج
@Erma_official
2025/06/28 12:47:18
Back to Top
HTML Embed Code: