Telegram Web Link
آه ؛؛ روزی کـه بــیـفـتــد تــلــۀ روبــاهـی ..
گرگ را نیست به جـز زوزه کشیـدن ؛ آهـی

همچو لالـه ، خس و خاشاک به گِرداگِـردش
سـبـز شـد ، دور و برم خـاربُــنِ بـدخواهـی

تـا زمـانـی بـدهــد کـوسـه دمـادم جـولان :
تُـنـگ دریــای قـشـنـگـیـسـت بــرای مـاهـی

گـاه افـشـانـدن دانـه تِــمِ دلـسـوزی نـیست
گستـرانیـدن و پهـن کردن دامـسـت گاهـی

چـاه دیـده هـنـرش چـالـه نـیـوفـتـادن بـود
ننـگ آنـجاسـت که از چـالـه بیـفتـد چـاهی

عیب آنجاست کـسی پلک ز هم بگـشودن :
تــکــرار کــنــد ثــانـیــه وار کــوتــاهــی ..!

راه را کـج کـن و تنـد فاصلـه جـو از آنـکه :
فـخـر ورزیــده و نـازیـده چـه بـر گمـراهـی

فـاش گویـم تو ولی نـیک شـمار کوتـه فکـر
مـرغ بر عرصۀ سیمـرغ نداشت جـایگاهـی

#جایگاه
#یزدان_ماماهانی
آنروز که با مشت گره کردهُ خود بهر دیانت
دادید ز کف عزت و آن مرغ سعادت

چون دشمن مکار ز ره حیله برامد
تقصیر از این ملت مظلوم نیامد

اکنون پس از چله آن حاکم ظالم
نه دولت دین آمد و نه دولت خادم

دیدیم دیانت شده اسباب رزالت
کردند به دین و وطن وخلق خیانت

حرمت به شهیدان و به راهش نگذارند
رحمی به جوانان وطن هیچ ندارند

این قوم بجز طایفه خود نشناسند
ازبخت بد ملت ایران نهراسند

ای ملت مظلوم و ستم دیده ایران
شد خانه آباد وطن کلبه ویران

تاکی به نظاره بنشینیم که شاید
روزی برسد ظلم و جنایت به سر آید

حاصل نشود جز به ره عزم و اراده
همت به دل و عِرق وطن خواه نهاده

برخیز که تا سینه دشمن بشکافیم
وز سینه او قلب سیاهش بدر آریم

این قوم بتر از مغول و تازیِ حارند
جز کینه به دل مهر بر این خاک ندارند

انبار خزانه را سپردیم به دزدان
داریم طلب زندگیِ خوب ز یزدان

ایران شده چون ارث پدر درکف دزدان
شد عاقبت مردم خونخواه به زندان

این فقر شِگِرد است برآن حاکم ظالم
تا بنده شود ملت مظلوم به حاکم

ای ملت من برصف دشمن بخروشید
از ترس وطن را به شروران نفروشید

این لشکر دجالِ بتر از سِل وطاعون
دادند به دشمن همه از جنگل و هامون

گر دیر بجنبیم ز ایران نماند
جز خاطره از آن دگر آثار نماند

#صادق_مبارکی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎈 و انسان خدا را آفرید

سروده بابک اسحاقی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎈 وطن


سروده بابک اسحاقی
به نام یزدان پاک

در این دوران پر آشوب و بلوا
چنان زهر آید از تلخی که حلوا

دروغین خنده های خشک وغمگین
نصیب خلق شد از ظلم ننگین

چه بی روح و چه بی احساس و بی شور
شدند این ملت مظلوم و بی زور

نمانده رونقی از ظلم حاکم
همه در رنج از دوران خاصم

فغان گشته همه بر روی این خاک
شده از ناله های خلق دل چاک

هر آنکس همره است با این ظلمت
چه بی رنج است وهم در ناز و نعمت

بنام دین چپاول میکنندش
کسی عارض شود سر میزنندش

شده قحطی و ظلم و جنگ و ذلت
نصیب و سهم این مظلوم ملت

شکم ها عاری از نان ونوایی
ز دلها آید از غمها ندایی

تمام زندگی در بند نانیم
پر از درد و خموش از ترس جانیم

در این روزم وطن شد شهر آشوب
ز خونِ نو نهالان شد بسی جوب

قشون اهرمن رحمی ندارند
چنان کفتار بر آهو برانند

روان بر دیده ام خونابه دل
چه گُلها خفته اند در سینه گِل

به دل آتش ز داغ مادران است
ز اشک و آهشان از عمق جان است

پدر میسوزد از آه جگر سوز
چنان شد ظلمتِ شب بر سرش روز

بگو یزدان تو را حاجت چه باشد
نگاهِ مهر تو بر ما نباشد

بگو عزت خران را از چه دادی
رها ما را چرا برخود نهادی

دلِ پر شرحه را مرحم عطا کن
ز بند اهرمن خاکم رها کن

تو وحشت را بگیر از چشم ملت
شوند آزاد از این رنج و ذلت

چنین ظلمت از آن روزی روان است
که تازی پا در این خاکش نهادست

عرب جز خوردن و شهوت چه داند
که حال آنکه خدایش حکم راند

عجب باشد زقومی همچو کفتار
کسی نیکی ببیند زان به کردار

تو از پیشینه ات آگه نباشی
سگِ تازی تو را ارباب باشی

چنان کوبد میان سینه اش او
توگویی داغ فرزند در دل او

به شب لالائیش بر کودک خود
الم کردی عرب را بر دلش وود

نشانی از چنین جهلی ندارم
خداوندا که آه از سینه دارم

چنین قوم عقب مانده چه داند
از آن یزدان که ایرانی نداند

جوانمردان دراین خاکش نبودند
که قومش این چنین از یاد بردند

کجایند آن دلیران وطن خواه
روان شد خونشان از ظلم الله

خیانت را ببیند با دوچشان
که میخواهند عرب را از دل و جان

به مادامی که این ضحاک باشد
دگر آسایشی برکس نباشد

عبا آغشته در خون جوانان
بسی گرگان به دورش جان نثاران

به دل از خاک ایران کینه دارد
دلش از خون ما سیری ندارد

تمام خاکمان را غصب کردند
دلیران وطن در حبس کردند

بسی شد ذات دین روشن در این خاک
سپاسم باشد از آن ایزد پاک

کز این دینش چنان زخمی چشیده
که دورانی چنین بر خود ندیده

خداوندا بگردان چرخ گردان
شود دشمن هلاک از عزم مردان

شود روزی گلستان باشد این خاک
ز تاریکی همه دلها شود پاک

ز ویرانی شود آباد ایران
که باشد حافظ این خاک یزدان

#صادق_مبارکی
تسلیم جناب ملک الموت شده
فریاد زده: "احمد" و بی صوت شده

اینگونه خبر رسیده از جنّت که
حوریِّ جناب "جنّتی" فوت شده


#رادین_گلچین
بر حال زار ما کِه ز رحمت نظر کند؟
از ما به جز خدای کِه رفع خطر کند؟

« در کیفر فلک غلط و اشتباه نیست »
بگذار تا که شیخ، ستم بیشتر کند

« بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش»
شاید دعای مردم ایران اثر کند

بگذار تا از عاقبت ظالمان پیش
عبرت نگیرد او و به خون ریشْ تر کند!

مام‌وطن بخندد و ریزد سرشک شوق
از کار خود نسیم اگر او را خبر کند؛

گوید به شور و هلهله هر صبحدم نسیم
بر خاک کشتگان وطن چون گذر کند:

«دیدی که خون ناحق پروانه، شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند»


#زورو

پروین اعتصامی:
سختی کِشی ز دهر چو سختی دهی به خلق
در کیفر فلک غلط و اشتباه نیست
سعدی:
چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود
بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش

بعد تموم شدن شعرم دنبال شاعر بیت معروف آخر گشتم اون رو که پیدا نکردم ولی به این شعر ملک‌الشعرای بهار رسیدم که گویا اونم اسم شاعر اصلی رو نمی‌دونسته!:

باد صبا خوش است شهیدان رشت را
از ماجرای قاتل ایشان خبر کند
این بیت را که از اثر طبع دیگریست
بر قبرشان نثار چو عقد گهر کند
«‌دیدی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند»
دانی که جهان چگونه آغاز شدست؟
و آن کهنه طلسم بهر کی باز شدست؟

نه #کن_فیکون و نه #عقول_عشره
هم اول و هم آخر آن راز شدست


#یوسف_منزوی
دنبال بهانه های واهی هستند
در نور به دنبال سیاهی هستند

در عصر فضانوردی و سلطه علم
ایشان پی اثبات تباهی هستند


#یوسف_منزوی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
┄┅═༅≼🥂≽༅═┅┄
     ┄┅═༅≼🥂≽༅═┅┄
         ┄┅═༅≼🥂≽༅═┅┄    


     📝   منظومه زن_جوان‌مست  📝 

         🧑‍🎓 سـراینـده و گوینده 🎧

            🎙️ یـزدان ماماهانی 🎙️

  #کلیپ
  #دکلمه

         ┄┅═༅≼🥂≽༅═┅┄              
     ┄┅═༅≼🥂≽༅═┅┄
┄┅═༅≼🥂≽༅═┅┄
کتاب وارث ملک کیان فصل ۷ / زندگینامه خمینی هندی زاده افشای خمینی گجستک

https://youtube.com/watch?v=J_1wXqCfPwo&si=ZTZdZ3Wk6Qe2XwYz
به نام یزدان پاک

ای آنکه ز تیغ ظلم خود بر پایی
در کشور ما ظلم ندارد جایی

تاریخ بخوانی ار ز پیشینه ما
دنیا نتوان که بر کَند ریشه ما

مگس ار دور تو بسیار شده گِرد به هم
چونکه خالی شده ای تازه ز انبار شکم

لشکرت بهر شکم حلقه به دورت زده اند
ارزنی ارج بر آن سیرت زشتت ننهند

گرگ دجال بخود غره مشو کاین دوران
چو بهاریست به رویا و شده فصل خزان

ای آنکه تو روز ما سیه گرداندی
دیری نشود که بار خود بر بندی

دانم که به ریش ملتم میخندی
آتش به تن علیل خود افکندی

ای بره نمای گرگ ای مهد فریب
هر چند مسلطی بر این قوم نجیب

اما به نجابت آتشی خفته نهان
گر شعله برآورد بسوزد دو جهان

خس و خاشاک تو ای منشا حرمان و هوس
ناوک خشم ببند به دمت راه نفس

که ز دریای وطن موج اگر برخیزد
کاخ پوشالیِ ظلمت به دمی بر ریزد

منه سرباز ز مرگم نحراصم مفلوک
که به راه وطنم کشته شدن سیر و سلوک

#صادق_مبارکی
خدایی که خود در محدودیت باشد
چطور به فکر نجات بشر باشد

خدایی که خود برده شیخ شهر باشد
بهشت و جهنمش هم باید دروغ باشد

آخوند لواط کاری که در لباس پیامبر باشد
پاکی و درستی پیامبر باید زیر سوال باشد

وقتی اسلام یک دین ضد انسانی باشد
خدا هم در قالب خیر و شر مطرح باشد

انسانی که در جهل و خرافات اسیر باشد
خدایی که طالب ریختن خون انسانها باشد

وقتی توصیف از خدا بی نهایت باشد
ولی انسان درحال ساختن ابر و باران باشد

قدرت خدا هم باید زیر سوال باشد
ذهن باید در اینجا پرسشگر خوبی باشد

تحلیل واقعیت و دروغ باید اینجا نمایان باشد
چرا خدا خالق انسان باید همیشه غایب باشد

دینداران هم از اسم خدا در حال سو استفاده ابزاری باشند
بین سیاست و دین همه چیز هماهنگ شده باشد

دروغ بهترین شگرد برای کنترل انسان باشد
خدایی که انسان را ساخته باید دیوانه باشد

شایدخدا و شیطان هر دو بذر یک درخت باشند
بین خدا و شیطان  هم جنگ بر سر قدرت باشد


#علی_آتشبت
ملت شده یک باره طرفدار" همستر"
در کوچه و بازار زَنَد جار همستر

نومید شده چون که ز کارآیی" دولت"
ناچار شده یار وفادار همستر

رویا شده چون داشتن سکه طلا، پس
رفته بخرد سکه ز بازار همستر

از یافتن کار جوان چون شده نومید
ناچار شده رفته پی کار همستر

تنها نه که ملت شده مشغول، که "حافظ"
با "شاخ نباتش" شده همیار همستر

"مجنون" ویدئو کال زد و دید که "لیلی"
انگشت زَنَد تند به رخسار همستر

"فرهاد" به خود گفت به جای رُخ "شیرین"
بر کوه کَشَم نقش گهربار همستر

یک "نامزد" از بابت تبلیغ ستادش
رفته است صمیمانه به دیدار همستر

"جاوید "ولیکن نگران است که ملت
نیشی بخورد باز هم از مار همستر

ترسم که ببینیم دگر بار که سرها
از فرط طمع رفته سر ِ دار همستر


#محمد_جاوید
ما معجزه خرافه و شر هستیم
محصول دروغ زشت و باور هستیم

با دیدن بی شمار آیات خرد
چون معتقد عروج با خر هستیم؟


#یوسف_منزوی
به نام یزدان پاک

تو ای ایرانی ای با اصل و ریشه
تو را فرزانگان بودند پیشه

کمی اندیشه کن در باور خویش
عرب برما نمیگردد دمی خویش

نمیباشد روا دشمن پرستی
که مهر دشمنت بر سینه بستی

نمیباشد خدا الله ای جان
از این شیطان ز اصلت رو مگردان

خدا گوید که قومی برده گردان؟
درخت دشمنت را قطع گردان؟

زن دشمن خدا گوید حلال است؟
وَ یا انسان ز خود بی اختیار است؟

خدا گوید بزن دستان کافر
که تا اسلام گردد دین آخر؟

کسی گمراه باشد یا که در راه
چنین گویند باشد کار الله

بگو الله خودت گمراه کردی
ره دوزخ به ما هموار کردی؟

تو گر دانی که باشم دوزخی من
چرا کردی تو خلقت این تن من؟

توکردی خلق من را بد بمانم
که در دوزخ زنی آتش به جانم؟

تو تَردم کرده ای از آن بهشتی
همانجایی که آدم را سرشتی

چو وقتی درگذشت پیغام دادی
عدن در انتظارت وام دادی

خودت گفتی از این باغ عدن رو
بگو برمن پشیمان گشته ای تو؟

کنی روزی مرا تردم از آنجا
دگر روزم کنی دعوت همانجا

به چشم خود ندیدم آن عدن را
که گوید آن مسلمان و نصارا

چه کس نقدینگی را میگذارد
سرش را در ره نسیه سپارد

بگویم بر خدا حتی برنجد
خدائی این چنین در ما نگنجد

خدا گر این بُوَد من هم خدایم
که بِه اندیشه ها از این دارم

چه پر واضح بُوَد کاین حرف از کیست
خدا را آن خِرد چون آدمی نیست

که طفلی هم چنین قصه تواند
به خواب است آنکسی کاین را نداند

غباری هم در این کیهان نباشد
تمام کهکشان ما که باید

تو ای ابتر تو ای کاغه چه گویی
که خالق ره نمود آن را بپویی

چنین کاری نیاید از خدایی
بگسترد این پر از حیرت جهانی

همان قادر که این گیتی بنا کرد
شده عاجز تویی را رهنما کرد!

که این توهین بُوَد بر ذات اقدس
مکن بیهوده شخصی را مقدس

هر انسان را خردمندی سزاوار
از این بیهوده گویان دست بردار

اگر خوابی تو را هشدار دادم
وگر هم دم به خوابی وا نهادم

خدا اندیشه ای چون ما ندارد
در این افسانه ها جایی ندارد

من انسانم وَ انسانی مرا باد
دل و جانم کنم ز این جهد آباد

جهان پر گشته از راز و شگفتی
ره افسانه ها در بر گرفتی؟

کمی بیدار شو از خواب غفلت
نمی آید تو را هر بار فرصت

که محدورالدمی بر من سزاوار
به نزد دیندارانِ ستمکار

چرا که چون منی آشفته سازد
کسی بازار کاسد را نخواهد

چه از دین بهتر است در بهره گیری
که خلقی را چنین در برده گیری

نمیبینی که در شور وخروشند
خدا را چون متائی میفروشند

کسی را دم به خواب ناید که بیدار
به در گفتم رسد بر گوش دیوار

#صادق_مبارکی
به نام یزدان پاک

سیه دوران تاریخ زمانه
زمان انقلاب جاهلانه

همه آفاق ایران تیره گون شد
سعادت مرغ ما از در برون شد

به ما حاکم شده چنگیز خویی
شده مردانگی درنده خویی

جوانمردی در ایران ریشه کَن شد
نهادند گرگ را سر لوحه خود

به دار آویختند عقل و خرد را
درون سینه ها شد سنگ خارا

چنان اعراب جاهل از سر دین
شدیم حلقه به گوش قوم ننگین

به جای دانش و ملیت و عقل
نشستیم پای منبر بر سر نَقل

فلان مولا فلان بانو فلان خر
شده نُقل و نبات پای منبر

خری در کربلا مانند سگ مُرد
خرد از ملت با ریشه ام بُرد

نشان داده بهشتی لای انگشت
که هفتاد و دو خر را این چنین کُشت

شنیدم حرمله گفتا چنین بود
علی اصغر سپر بر جان او بود

که اون از ترس جانش کودک خود
گرفتا سوی پیکان جان به در شد

حسین با علم اینکه کشته خواهد
مجال از دشمنش بهر چه خواهد؟

خدا گفته به عباسم نکُش کس
به دشمن فرصتی ده قتل ها بس

زبان بی استخوان میگردد آزاد
دروغی این چنین قومی دهد باد

حسین اما ز جانش می‌هراسد
امان از قاتل فرزند خواهد

چنین بزدل شده آقا بر ایران
که مشتی جاهل از او گشته حیران

ولادت ها شهادت ها ز اعراب
بر این قوم به دور از اصل شد باب

تمام سال می‌کوبند بر سر
چرا که کشته شد یک تازی خر

و زان سو بی خبر از اصل و ریشه
زند بر ریشه خود تاج تیشه

ز شاهان وطن بیگانه هستند
به عشق تازیان دیوانه هستند

در آن کشور که بیگانه پرستند
وطن خواهان در آن بیگانه هستند

بتر ز این درد بر جان ها نیاید
که در خانه بر او دشمن سرآید

من آن نسلم که در غم ها نشستم
غم اجداد خود بر سینه بستم

ز نسل آریایی دیلمانی
مباد بر من که فارغ گردم آنی

به دل امید آزادی شرر شد
در این سودا همه عمرم بِسر شد

نشستم پای عهد نسل هشتاد
منِ شصتی و نسل داغِ هفتاد

که تا مرحم شویم بر نسل فردا
در آغوش خدا آن اصلِ مزدا

که ایران را ز قرآن و ز تازی
بروبیم و شویم در پاکبازی

قبور پست اعراب ستمگر
بکوبیم و شود میخانه دیگر

سیه قلب و سیه جامه دریده
دگر بس باشد هر دردی کشیده

#صادق_مبارکی
🚫👳‍♂دستاربندان👳‍♂🚫


شما دستاربندان کونی استید
دَبنگ و کُسکش و اَپْیونی استید

پس افتادید، اندر جنده‌خانه
نباشد از پدرهاتان نشانه

چو اندر نوجوانی کون بدادید
زِ مَردی و دِلیری اوفتادید

نه شرم و آبرو و ریشه دارید
نه هرگز کاروبار و پیشه دارید

نَتانم‌بین و پست و کون‌گشادید
پلشت و خایه‌مال و بدنهادید

خَس و بی‌میهن و ایرانستیزید
برایِ اندکی نان، خون بریزید

پُر از کمبود و ننگ و کینه استید
به زشتی، بدتر از بوزینه استید

شکم‌‌ها پُر زِ گُه، سَرها پُر از ریخ
همیشه پایِ اَپْیون، دست در سیخ

شماری کوسه‌ریش و درپیِ ریش
شماری نیز پشمالوتر از میش

کچل، بینی‌بزرگ و لب‌کلفتید
سراسر دوستدارِ نانِ مفتید

هر آن‌کَس چهره‌‌هاتان را ببیند
دلش خواهد که بر آن‌ها بریند

زنانْتان زیرِ این‌و‌آن بخوابند
هر‌ آن‌که گُنده‌تر؛ سویَش شتابند

پسرهاتان یکایک خودفروشند
به زیرِ تازیان در جنب‌و‌جوشند

پس‌وپیش و دهانِ دخترانْتان
شد اندازه‌یِ گِردیِ سَرانْتان

پلیدی از سَروروتان ببارد
شما را هرکه بیند، گُه شمارد

شُدید از ریشه بیمارِ روانی
از آنچه پیش آمد در جوانی

هماره درهمید از بهرِ یک دین
به‌مانندِ مگس‌ها گِردِ سرگین

زِ بودنْتان هوا آلوده گشته
زمین بی‌بهره و فرسوده گشته

کُه و دشت‌و‌دمن را خوار کردید
هرآنچه داشت را بر بار کردید

ولی تا به اَپَد این‌سان نماند
چه کَس باشد که این‌ها را نداند!

رسد روزی که تازینامه‌ها را
به رویِ هم گذاریم آشکارا

فرستیم از شما یک‌یک به بالا
در آن‌دَم بهرتان خوانیم لالا

شود دستارهاتان رشته‌یِ دار
چنین فرجامتان بس تیره‌وتار



سُرایش: تورج آریامنش🦁🌞
۲۵۸۱/۱۰/۲۶
گویند که از عدم پدید آمده ایم
با «کن فیکون» به آفرید آمده ایم

با بودن امتیاز والای خرد
در محضر خر چه روسپید آمده ایم


#یوسف_منزوی
خوشا آن روزگار ارزش و اعتباری داشتیم
  زیر پرچم شاه ماهم افتخاری داشتیم

کشور در صلح و صفا بود آزادی داشتیم
باهر دین و مذهبی کنار هم آرامش داشتیم

خلاصه تکه نانی بود ولی در کل انسانیت داشتیم
مرام و معرفت و یکدلی و یک رنگی داشتیم

   قتل و تجاوز و تبعیض برادر کشی نداشتیم
برای کنترل خیابان ها حجاب بان نیاز نداشتیم

ایرانی بودیم فقط به خدا اعتقاد داشتیم
قانون عرب پرستی در کشور نداشتیم

سعدی، حافظ و فردوسی انسان آزاد اندیش داشتیم
صادق هدایت و فریدون فرخزاد وکسروی داشتیم

  منشور حقوق بشر را ثبت جهانی داشتیم
  به عنوان ایرانی تاریخ چندهزار ساله داشتیم

#علی_آتشبت
2024/06/17 20:13:34
Back to Top
HTML Embed Code: