📸 #عکس | #هویزه
🌷🕊 به یاد روزهایی که دستمان را میگذاشتیم روی سنگ قبرهایی که دروازه بهشت بودند. خون توی رگهایمان تندتر میدوید و طراوت از سردی سنگ میریخت به جانمان. سعی میکردیم با یکیشان دوست شویم. همه جا همراه خودمان ببریمش و وقت دلتنگی با او حرف بزنیم...
#شهدای_هویزه
#رفاقت_با_شهدا
#دلتنگ_زیارت
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🌷🕊 به یاد روزهایی که دستمان را میگذاشتیم روی سنگ قبرهایی که دروازه بهشت بودند. خون توی رگهایمان تندتر میدوید و طراوت از سردی سنگ میریخت به جانمان. سعی میکردیم با یکیشان دوست شویم. همه جا همراه خودمان ببریمش و وقت دلتنگی با او حرف بزنیم...
#شهدای_هویزه
#رفاقت_با_شهدا
#دلتنگ_زیارت
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📕 #معرفی_کتاب |
🎉 از اولین خریداران تازهترین اثر انتشارات انقلاب اسلامی باشید
♦️ فروش انحصاری چاپ نخست
📚 کتاب «عیار ۲۴»
روایتهایی از پایمردی طلایی زنان ایرانی
به قلم معصومه صفایی راد
♦️ ویژهی همراهان انتشارات در فضای مجازی
با ۲۰ درصد تخفیف
📌 ثبت سفارش:
zarinp.al/748132
📅 مهلت ثبت سفارش:
۳ روز، تا ۱۵ مهر ماه
#کتاب_خوب
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🎉 از اولین خریداران تازهترین اثر انتشارات انقلاب اسلامی باشید
♦️ فروش انحصاری چاپ نخست
📚 کتاب «عیار ۲۴»
روایتهایی از پایمردی طلایی زنان ایرانی
به قلم معصومه صفایی راد
♦️ ویژهی همراهان انتشارات در فضای مجازی
با ۲۰ درصد تخفیف
📌 ثبت سفارش:
zarinp.al/748132
📅 مهلت ثبت سفارش:
۳ روز، تا ۱۵ مهر ماه
#کتاب_خوب
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (60) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ عضو شورای مرکزیبسیج استان بود.
صدام مرتب داشت دست مردم روستایی و عشایر منطقه، سلاح و آذوقه می داد.
مثلاً می خواست نیرو جذب کند.
تحرکات مشکوک عراق داشت زیاد می شد.
هر کاری کرد آقایان بفهمند چه تهدیدی در راه است، کسی محلش نداد.
صدایش به مسئولان نرسید.
راه افتاد انواع و اقسام آذوقه و سلا ح های اهدایی صدام را از روستاییان جمع کرد و یک نمایشگاه مفصل راه انداخت.
همۀ خبرنگارها را هم خبر کرد تا گزارش بگیرند.
خودش هم توضیحات کاملی داد.
اما بازهم دولت موقت بازرگان از خواب بیدار نشد که نشد.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ عضو شورای مرکزیبسیج استان بود.
صدام مرتب داشت دست مردم روستایی و عشایر منطقه، سلاح و آذوقه می داد.
مثلاً می خواست نیرو جذب کند.
تحرکات مشکوک عراق داشت زیاد می شد.
هر کاری کرد آقایان بفهمند چه تهدیدی در راه است، کسی محلش نداد.
صدایش به مسئولان نرسید.
راه افتاد انواع و اقسام آذوقه و سلا ح های اهدایی صدام را از روستاییان جمع کرد و یک نمایشگاه مفصل راه انداخت.
همۀ خبرنگارها را هم خبر کرد تا گزارش بگیرند.
خودش هم توضیحات کاملی داد.
اما بازهم دولت موقت بازرگان از خواب بیدار نشد که نشد.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌐 #استوری | #هویزه
🌷 هنوز امکان رسیدن و پیوستن هست.
حلقه «وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ» تنگ نیست
و تا «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» هست، اهل کربلا نیز هستند.
تو هم بیا اگر اهل کربلا هستی...
#شهدای_هویزه
#در_مقتل_گمنامی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🌷 هنوز امکان رسیدن و پیوستن هست.
حلقه «وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ» تنگ نیست
و تا «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» هست، اهل کربلا نیز هستند.
تو هم بیا اگر اهل کربلا هستی...
#شهدای_هویزه
#در_مقتل_گمنامی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🖼 #پوستر | #مناسبت_هفته
پلیس ایران، تا پای جان 🩸🇮🇷
#هفته_فراجا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
پلیس ایران، تا پای جان 🩸🇮🇷
#هفته_فراجا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📸 #گزارش_تصویری | #با_زائران
🔸 حضور جمعی از بسیجیان پایگاه مقاومت قدس مسجد امام حسین علیه السلام منطقه «ملاشیه» اهواز در زیارتگاه شهدای هویزه با روایتگری سرهنگ موسی حیاوی (فرمانده ناحیه مقاومت بسیج هویزه)
#اخبار_هویزه
#شهدای_هویزه
#مرگ_بر_اسرائیل
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🔸 حضور جمعی از بسیجیان پایگاه مقاومت قدس مسجد امام حسین علیه السلام منطقه «ملاشیه» اهواز در زیارتگاه شهدای هویزه با روایتگری سرهنگ موسی حیاوی (فرمانده ناحیه مقاومت بسیج هویزه)
#اخبار_هویزه
#شهدای_هویزه
#مرگ_بر_اسرائیل
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📸 #شهیدانه | #هویزه
🌷 اینروزها همه نقاشیهایم بوی لاله میدهد
و من آنقدرررر لاله بودنت را میکشم
آنقدر میکشم
تا خودت بیایی بگویی چه میکشی؟!
آن وقت صورتم سرخ میشود
میروم میان لالهها دراز میکشم
در لذت سوال تو غرق میشوم
مست میشوم
مست میشوم...
#شهدای_هویزه
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🌷 اینروزها همه نقاشیهایم بوی لاله میدهد
و من آنقدرررر لاله بودنت را میکشم
آنقدر میکشم
تا خودت بیایی بگویی چه میکشی؟!
آن وقت صورتم سرخ میشود
میروم میان لالهها دراز میکشم
در لذت سوال تو غرق میشوم
مست میشوم
مست میشوم...
#شهدای_هویزه
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📆 #مناسبتی |
🔻 وَ ذَكِّرهُم بِأيّامِ الله
🔸 رهبر عزیز انقلاب:
یک نشانه واضح و آشکار آمریکازدایی از منطقه، حادثه عمیقاً تاریخساز طوفان الاقصی است که اگرچه علیه رژیم صهیونیستی بود اما در جهت آمریکازدایی است؛ زیرا جدول سیاستهای آمریکا را در منطقه بهم ریخته و با استمرار آن، جدول سیاستهای آمریکا در منطقه محو خواهد شد.
#مرگ_بر_اسرائیل
#مرگ_بر_آمریکا
#طوفان_الاقصی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🔻 وَ ذَكِّرهُم بِأيّامِ الله
🔸 رهبر عزیز انقلاب:
یک نشانه واضح و آشکار آمریکازدایی از منطقه، حادثه عمیقاً تاریخساز طوفان الاقصی است که اگرچه علیه رژیم صهیونیستی بود اما در جهت آمریکازدایی است؛ زیرا جدول سیاستهای آمریکا را در منطقه بهم ریخته و با استمرار آن، جدول سیاستهای آمریکا در منطقه محو خواهد شد.
#مرگ_بر_اسرائیل
#مرگ_بر_آمریکا
#طوفان_الاقصی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📚 #معرفی_کتاب |
📒 خسوف در بیروت
روایتهایی از فقدان و تشییع سید حسن نصرالله
✍️ کتاب خسوف در بیروت به کوشش مهدی قزلی و به قلم جمعی از نویسندگان روایتهایی از فقدان و تشییع سید حسن نصرالله را بازگو میکند. به علاوه کتاب خسوف در بیروت در ابتدای هر روایت به معرفی نویسنده آن روایت میپردازد تا دید مناسبی از صاحبان قلم داشته باشیم. همچنین نخستین روایت کتاب به قلم هادی معصومی زارع از فاصلهای تقریبا هشتصد متری روز فاجعه را شرح میدهد.
◀️ برای تهیه این اثر ارزشمند با تخفیف 20 درصد به درگاه اینترنتی زیر مراجعه فرمایید: 🔽
https://ketabresan.net/book/%D8%AE%D8%B3%D9%88%D9%81-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%AA
#کتاب_خوب
#مرگ_بر_اسرائیل
#مرگ_بر_آمریکا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📒 خسوف در بیروت
روایتهایی از فقدان و تشییع سید حسن نصرالله
✍️ کتاب خسوف در بیروت به کوشش مهدی قزلی و به قلم جمعی از نویسندگان روایتهایی از فقدان و تشییع سید حسن نصرالله را بازگو میکند. به علاوه کتاب خسوف در بیروت در ابتدای هر روایت به معرفی نویسنده آن روایت میپردازد تا دید مناسبی از صاحبان قلم داشته باشیم. همچنین نخستین روایت کتاب به قلم هادی معصومی زارع از فاصلهای تقریبا هشتصد متری روز فاجعه را شرح میدهد.
◀️ برای تهیه این اثر ارزشمند با تخفیف 20 درصد به درگاه اینترنتی زیر مراجعه فرمایید: 🔽
https://ketabresan.net/book/%D8%AE%D8%B3%D9%88%D9%81-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%AA
#کتاب_خوب
#مرگ_بر_اسرائیل
#مرگ_بر_آمریکا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (74) | خاطرات سردار یونس شریفی 🔺 شبیخون برای فهمیدن سرنوشت گروه علم الهدی 🔻 روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی ✍️ ما به طور مستقیم زیر نظر سید جمال موسویان و سپاه پاسداران اهواز بودیم، هرچند در حمیدیه مستقر شده بودیم.…
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (75)| خاطرات سردار یونس شریفی
🔺 هندوانه هایی که باعث شدند صدام را نفرین کنم!
🔻 روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی
✍️ حدود پانزده دقیقه از او اصرار و از من انکار بود. خیلی تلاش کرد تا با ما به عملیات بیاید. وقتی دید من زیر بار نمیروم، رفت و جناب سروان پرویز را با خودش آورد. سروان گفت: "اگر شما مصلحت میدانید، میتوانید این سرباز را با خود ببرید. از نظر من اشکالی ندارد."
🔹 در پاسخ جناب سروان گفتم: "این سرباز ارتشی است و گروه ما همه پاسدار هستند. در این مأموریت به بیش از 10 نفر هم نیاز نیست؛ نمیشود او را با خودمان ببریم." حبیب التماس کرد، طوری که حتی بچههای خودمان به من گفتند که او را ببریم، اما به آنها گفتم: "این ارتشی است و اگر خدایی نکرده در حین مأموریت برایش اتفاقی بیفتد، چه کسی مسؤولیت آن را قبول میکند؟"
🔹 حبیب خیلی ناراحت شد و رفت و گوشهای نشست. نماز مغرب و عشایمان را خواندیم و در تاریکی شب، بسمالله گفتم و به طرف دشمن رها شدیم. بعد از خاکریز، زمین کشاورزی بود و در آن هندوانه کاشته بودند و آثار کشت هندوانه، اینجا و آنجا معلوم بود. از دیدن هندوانهها خیلی دلم به درد آمد. صدام را نفرین کردم که چگونه کشاورزان بیچاره و محروم را خانهخراب کرده است. وقتی به یاد کودکیام میافتادم و آتشی که خرمن پدرم را خاکستر کرده بود، حال و روز کشاورزان هندوانهکار را با تمام وجود لمس و درک میکردم. میدانستم که چقدر رنج و عذاب کشیدهاند.
🔹 شیخ شویش سیگاری بود، اما مأموریت ما طوری بود که هیچکسی نباید سیگار میکشید زیرا ممکن بود دشمن متوجه شود.
به نیروهایم گفتم که در کمال سکوت باید راه بروند و حتی عطسه هم نکنند سیگار کشیدن هم ممنوع است.
🔹 همین طور که داشتیم حرکت می کردم، از ۵۰ متری خود در دل شب شنیدم که یکی دارد میدود و مرتب اسم مرا صدا میزند:
«آقای شریفی، کجایی؟»
🔹 بلافاصله به گروه گفتم که روی زمین بنشینید. به عیدان ساکی گفتم:
- «فکر کنم همین سرباز باشد که خیلی سمج بود. برو و بیاورش.» سرباز در دل تاریکی شب داشت به طرف دشمن میرفت. عیدان رفت و حبیب را آورد. حبیب تا مرا دید، با شرم و خجالت تفنگش را به طرفم دراز کرد و گفت:
«آقای شریفی، یا با این ژسه همین جا مرا بکش یا با خودت ببر.»
🔹 بچهها آمدند و گفتند که او را با خودمان ببریم. گناه دارد این همه اصرار میکند و ما دلش را بشکنیم. ناچار او را با خودمان بردیم. وقتی به او گفتیم با ما بیاید، چنان خوشحال شد که اگر بال داشت، پرواز میکرد. حدود نیم ساعت زمین کشاورزی را طی کردیم تا به اول باتلاقیها رسیدیم. راهنمای ما شیخ شویش بود که آشنایی زیادی هم با منطقه نداشت.
🔹 هنوز ده پانزده قدم از باتلاق عبور نکرده بودم که حدس من به وقوع پیوست و سید ناصر صدر سادات برید و نتوانست به راهپیمایی ادامه دهد. او بچه شهر بود و نمیتوانست مثل ما روستاییان مسافت زیادی را، آن هم در آن سرما و زمین باتلاقی، طی کند.
🔹 همان جا به خدا گفتم:
- «خدایا، قربان حکمتت بروم! این حبیب را تو برای من فرستادی.»
به حبیب گفت: " حبیب، مین سید را بگیر. سید نمیتواند با ما بیاید."
حبیب با خوشحالی گفت: "آقای شریفی، دیدی به دردت خوردم!"
🔹 مین را از سید صدر سادات گرفتم و به حبیب دادم. او احساس کرد که برای جمع ما مفید است. سید را سبک کردیم و خودمان به راه افتادیم. رفتیم تا جایی که به سیم خاردار رسیدیم. شیخ شویش گفت: "یونس! به بچهها بگو این سیم خاردار را بگیرند و جلو بیایند!"
🔹 سیم خاردار را گرفتیم و جلو رفتیم. در شب سرد زمستانی، راه رفتن در آب خیلی سخت و دشوار است، افزون بر اینکه یک مین هجده کیلویی نیز حمل کنی و هنگام راه رفتن، تا مچ پایت داخل گل و شل فرو رود. گاه عمق آب تا بالای کمرمان میرسید. دو، سه ساعتی راه رفتیم تا بالاخره به منطقه خشک رسیدیم.
🔹 میان آن خشکی، تا رودخانه هویزه نیز مسیری بود که باید پیاده طی میکردیم. بچهها به دلیل ساعتها پیادهروی در آب و حمل مین ضدتانک خیلی خسته شده بودند. شام هم نخورده بودیم و حسابی گرسنهمان بود. ساعت حدود دوازده شب بود و کسی به فکر این ماجرا نیفتاده بود که بچهها پس از راهپیمایی گرسنه میشوند و نیاز به غذا و آذوقه دارند. تنها کسی که در میان ما به این موضوع فکر کرده بود، فرهاد براهنه بود.
⬅️ ادامه دارد...
#سردار_شریفی
#شهدای_هویزه
#ما_فاتحان_قله_ایم
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🔺 هندوانه هایی که باعث شدند صدام را نفرین کنم!
🔻 روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی
✍️ حدود پانزده دقیقه از او اصرار و از من انکار بود. خیلی تلاش کرد تا با ما به عملیات بیاید. وقتی دید من زیر بار نمیروم، رفت و جناب سروان پرویز را با خودش آورد. سروان گفت: "اگر شما مصلحت میدانید، میتوانید این سرباز را با خود ببرید. از نظر من اشکالی ندارد."
🔹 در پاسخ جناب سروان گفتم: "این سرباز ارتشی است و گروه ما همه پاسدار هستند. در این مأموریت به بیش از 10 نفر هم نیاز نیست؛ نمیشود او را با خودمان ببریم." حبیب التماس کرد، طوری که حتی بچههای خودمان به من گفتند که او را ببریم، اما به آنها گفتم: "این ارتشی است و اگر خدایی نکرده در حین مأموریت برایش اتفاقی بیفتد، چه کسی مسؤولیت آن را قبول میکند؟"
🔹 حبیب خیلی ناراحت شد و رفت و گوشهای نشست. نماز مغرب و عشایمان را خواندیم و در تاریکی شب، بسمالله گفتم و به طرف دشمن رها شدیم. بعد از خاکریز، زمین کشاورزی بود و در آن هندوانه کاشته بودند و آثار کشت هندوانه، اینجا و آنجا معلوم بود. از دیدن هندوانهها خیلی دلم به درد آمد. صدام را نفرین کردم که چگونه کشاورزان بیچاره و محروم را خانهخراب کرده است. وقتی به یاد کودکیام میافتادم و آتشی که خرمن پدرم را خاکستر کرده بود، حال و روز کشاورزان هندوانهکار را با تمام وجود لمس و درک میکردم. میدانستم که چقدر رنج و عذاب کشیدهاند.
🔹 شیخ شویش سیگاری بود، اما مأموریت ما طوری بود که هیچکسی نباید سیگار میکشید زیرا ممکن بود دشمن متوجه شود.
به نیروهایم گفتم که در کمال سکوت باید راه بروند و حتی عطسه هم نکنند سیگار کشیدن هم ممنوع است.
🔹 همین طور که داشتیم حرکت می کردم، از ۵۰ متری خود در دل شب شنیدم که یکی دارد میدود و مرتب اسم مرا صدا میزند:
«آقای شریفی، کجایی؟»
🔹 بلافاصله به گروه گفتم که روی زمین بنشینید. به عیدان ساکی گفتم:
- «فکر کنم همین سرباز باشد که خیلی سمج بود. برو و بیاورش.» سرباز در دل تاریکی شب داشت به طرف دشمن میرفت. عیدان رفت و حبیب را آورد. حبیب تا مرا دید، با شرم و خجالت تفنگش را به طرفم دراز کرد و گفت:
«آقای شریفی، یا با این ژسه همین جا مرا بکش یا با خودت ببر.»
🔹 بچهها آمدند و گفتند که او را با خودمان ببریم. گناه دارد این همه اصرار میکند و ما دلش را بشکنیم. ناچار او را با خودمان بردیم. وقتی به او گفتیم با ما بیاید، چنان خوشحال شد که اگر بال داشت، پرواز میکرد. حدود نیم ساعت زمین کشاورزی را طی کردیم تا به اول باتلاقیها رسیدیم. راهنمای ما شیخ شویش بود که آشنایی زیادی هم با منطقه نداشت.
🔹 هنوز ده پانزده قدم از باتلاق عبور نکرده بودم که حدس من به وقوع پیوست و سید ناصر صدر سادات برید و نتوانست به راهپیمایی ادامه دهد. او بچه شهر بود و نمیتوانست مثل ما روستاییان مسافت زیادی را، آن هم در آن سرما و زمین باتلاقی، طی کند.
🔹 همان جا به خدا گفتم:
- «خدایا، قربان حکمتت بروم! این حبیب را تو برای من فرستادی.»
به حبیب گفت: " حبیب، مین سید را بگیر. سید نمیتواند با ما بیاید."
حبیب با خوشحالی گفت: "آقای شریفی، دیدی به دردت خوردم!"
🔹 مین را از سید صدر سادات گرفتم و به حبیب دادم. او احساس کرد که برای جمع ما مفید است. سید را سبک کردیم و خودمان به راه افتادیم. رفتیم تا جایی که به سیم خاردار رسیدیم. شیخ شویش گفت: "یونس! به بچهها بگو این سیم خاردار را بگیرند و جلو بیایند!"
🔹 سیم خاردار را گرفتیم و جلو رفتیم. در شب سرد زمستانی، راه رفتن در آب خیلی سخت و دشوار است، افزون بر اینکه یک مین هجده کیلویی نیز حمل کنی و هنگام راه رفتن، تا مچ پایت داخل گل و شل فرو رود. گاه عمق آب تا بالای کمرمان میرسید. دو، سه ساعتی راه رفتیم تا بالاخره به منطقه خشک رسیدیم.
🔹 میان آن خشکی، تا رودخانه هویزه نیز مسیری بود که باید پیاده طی میکردیم. بچهها به دلیل ساعتها پیادهروی در آب و حمل مین ضدتانک خیلی خسته شده بودند. شام هم نخورده بودیم و حسابی گرسنهمان بود. ساعت حدود دوازده شب بود و کسی به فکر این ماجرا نیفتاده بود که بچهها پس از راهپیمایی گرسنه میشوند و نیاز به غذا و آذوقه دارند. تنها کسی که در میان ما به این موضوع فکر کرده بود، فرهاد براهنه بود.
⬅️ ادامه دارد...
#سردار_شریفی
#شهدای_هویزه
#ما_فاتحان_قله_ایم
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌐 #استوری | #هویزه
❤️ اینجا برای عشق...
#شهدای_هویزه
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
❤️ اینجا برای عشق...
#شهدای_هویزه
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🏞 #پوستر | #کودکانه
🌷 همچو کودکانِ عاشورا
غنچههایِ بیگنه پرپر
جمعشان به دور هم جمع است
خیمهی رقیه (س) و اصغر(ع)
🔻تقدیم به خنده های به آسمان رفته کودکان شهید دفاع مقدس دوازده روزه
#روز_جهانی_کودک
#مرگ_بر_اسرائیل
#مرگ_بر_آمریکا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🌷 همچو کودکانِ عاشورا
غنچههایِ بیگنه پرپر
جمعشان به دور هم جمع است
خیمهی رقیه (س) و اصغر(ع)
🔻تقدیم به خنده های به آسمان رفته کودکان شهید دفاع مقدس دوازده روزه
#روز_جهانی_کودک
#مرگ_بر_اسرائیل
#مرگ_بر_آمریکا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #ببینید |
🚑 آمبولانس خمینی
⬅️ مشروح این روایت را در پست بعد مطالعه فرمایید ⬇️
#مرگ_بر_اسرائیل
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🚑 آمبولانس خمینی
⬅️ مشروح این روایت را در پست بعد مطالعه فرمایید ⬇️
#مرگ_بر_اسرائیل
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
🎥 #ببینید | 🚑 آمبولانس خمینی ⬅️ مشروح این روایت را در پست بعد مطالعه فرمایید ⬇️ #مرگ_بر_اسرائیل * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
🌷 #شهیدانه |
🚑 آمبولانس خمینی
🔹 از دیدنش سیر نمیشوم. شاید بیست بار تا حالا دیده باشم. عقب جلویش کردهام و به اجزای تصویر و بالا و پایین صدایش گوش دادهام.همان روزی هم که صوت وصیتش را گذاشته بودند توی فضای مجازی، شنیدن صدایش تکانم داد. حالا صوت و تصویر کنار هم قرار گرفته؛صدای گرم مردانه، قد بلند و ریشهای یکدست سفید و سیبیل و موهای جوگندمیاش همه به مقدار و قاعده توانسته قاب را زیبا کند.
🔹 کاپشن مشکی و آبی Columbia با پسزمینه کوههای برفی، ترکیبِ رنگِ تصویر را دلنشین کرده.صدا ولی مال اینجا نیست. مال آدمی است که رفته و چیزهایی را دیده و میداند «به احتمال زیاد، به احتمال خیلی زیاد، اگر خدا بخواد به آرزوم میرسم»رفته و دیده ولی باز هم ادب میکند و «اگر خدا بخواد» را میگذارد قبل از دیدههایش.حتی به خودش «شهید» هم نمیگوید و به گفتن «به آرزوم میرسم» اکتفا میکند. آرزویی که از جوانی پایش را به جبهه باز کرده و بعد هم کشانده بودش لبنان. توی لبنان هم با آمبولانسی که اسمش را گذاشته بود: «آمبولانس خمینی»، میرفت سروقت بیماران؛ طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ
🔹 امام(رحمت الله علیه) طبیب نفوس بود و حیدریِ عاشق خمینی شده بود. طبیب جسم و جان مجاهدان. آخر هم همین آمبولانس قدیمی سفید شاسیخوردهاش شد قتلگاهش. وقتی از نکفرشوبا» میرفت سمت «صور» تا مجروحین را درمان کند، آمبولانس خمینی شد راه رسیدنش به خمینی.راه رسیدنش به چیزی که دوست داشت، «اگر شد و اگر جسدی ازم باقی موند، دوست دارم که در کنار امام خمینی(ره) دفن بشم.» اینجا هم ادب میکند و «اگر شد» از زبانش نمیافتد؛ اَلْأَدَبُ كَمَالُ اَلرَّجُل
✍️ پ.ن: دکتر علی حیدری؛ یکم آبان۱۴۰۳ در حمله پهپاد رژیم صهیونی به آمبولانسش در صور لبنان به شهادت رسید.
#مرگ_بر_اسرائیل
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🚑 آمبولانس خمینی
🔹 از دیدنش سیر نمیشوم. شاید بیست بار تا حالا دیده باشم. عقب جلویش کردهام و به اجزای تصویر و بالا و پایین صدایش گوش دادهام.همان روزی هم که صوت وصیتش را گذاشته بودند توی فضای مجازی، شنیدن صدایش تکانم داد. حالا صوت و تصویر کنار هم قرار گرفته؛صدای گرم مردانه، قد بلند و ریشهای یکدست سفید و سیبیل و موهای جوگندمیاش همه به مقدار و قاعده توانسته قاب را زیبا کند.
🔹 کاپشن مشکی و آبی Columbia با پسزمینه کوههای برفی، ترکیبِ رنگِ تصویر را دلنشین کرده.صدا ولی مال اینجا نیست. مال آدمی است که رفته و چیزهایی را دیده و میداند «به احتمال زیاد، به احتمال خیلی زیاد، اگر خدا بخواد به آرزوم میرسم»رفته و دیده ولی باز هم ادب میکند و «اگر خدا بخواد» را میگذارد قبل از دیدههایش.حتی به خودش «شهید» هم نمیگوید و به گفتن «به آرزوم میرسم» اکتفا میکند. آرزویی که از جوانی پایش را به جبهه باز کرده و بعد هم کشانده بودش لبنان. توی لبنان هم با آمبولانسی که اسمش را گذاشته بود: «آمبولانس خمینی»، میرفت سروقت بیماران؛ طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ
🔹 امام(رحمت الله علیه) طبیب نفوس بود و حیدریِ عاشق خمینی شده بود. طبیب جسم و جان مجاهدان. آخر هم همین آمبولانس قدیمی سفید شاسیخوردهاش شد قتلگاهش. وقتی از نکفرشوبا» میرفت سمت «صور» تا مجروحین را درمان کند، آمبولانس خمینی شد راه رسیدنش به خمینی.راه رسیدنش به چیزی که دوست داشت، «اگر شد و اگر جسدی ازم باقی موند، دوست دارم که در کنار امام خمینی(ره) دفن بشم.» اینجا هم ادب میکند و «اگر شد» از زبانش نمیافتد؛ اَلْأَدَبُ كَمَالُ اَلرَّجُل
✍️ پ.ن: دکتر علی حیدری؛ یکم آبان۱۴۰۳ در حمله پهپاد رژیم صهیونی به آمبولانسش در صور لبنان به شهادت رسید.
#مرگ_بر_اسرائیل
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
