شکوفه صمدی
Photo
پیشنهاد من به کسانی که دلشان اثری میخواهد که انعکاس حرفهایشان را در آن بخوانند: سهجلدی هفت جاویدان
چند وقت بود از طاقچه خریده بودم اما وقت خواندنش همین روزها بود انگار.
چند وقت بود از طاقچه خریده بودم اما وقت خواندنش همین روزها بود انگار.
❤1
سلام دوستان و همراهان عزیزم. بر آن شدیم تا در این روزها گوشی شویم برای شنیدن هم، و صدایی شویم که غم و درد و هر حسی را که این روزها داریم به زبان میآورد.
پنجشنبه ساعت ۱۵ تا ۱۶:۳۰ در کنار هم خواهیم بود تا شاید این همراهی التیامی باشد برای ترومای جنگ و توانی پیدا کنیم برای ادامه مسیر.
با این لینک وارد گوگلمیت شوید:
https://meet.google.com/wwo-qwze-eka
پنجشنبه ساعت ۱۵ تا ۱۶:۳۰ در کنار هم خواهیم بود تا شاید این همراهی التیامی باشد برای ترومای جنگ و توانی پیدا کنیم برای ادامه مسیر.
با این لینک وارد گوگلمیت شوید:
https://meet.google.com/wwo-qwze-eka
Google
Real-time meetings by Google. Using your browser, share your video, desktop, and presentations with teammates and customers.
❤5
Forwarded from کلاسها و کارگاههای ما (شکوفه صمدی)
سلام دوستان و همراهان عزیزم. ممنونم بابت مهرتان که باعث شد گرههای بسیاری باز شود. میخواهیم گره دیگری را با دستهای شما باز کنیم.
یک قرضالحسنه ۱۰۰ میلیونی ده ماهه با سهمی ده م تومان از شهریور ماه. امکان برداشتن سهمهای کوچکتر از پانصد هزار تومان هم هست.
اگر مایلید در گروه مهربانی ۲ اسم بنویسید تا تعداد به حد نصاب برسد و گروه خودش را تشکیل بدهیم.
https://chat.whatsapp.com/LPxxt3SnyBLDtpKnve2hlf
یک قرضالحسنه ۱۰۰ میلیونی ده ماهه با سهمی ده م تومان از شهریور ماه. امکان برداشتن سهمهای کوچکتر از پانصد هزار تومان هم هست.
اگر مایلید در گروه مهربانی ۲ اسم بنویسید تا تعداد به حد نصاب برسد و گروه خودش را تشکیل بدهیم.
https://chat.whatsapp.com/LPxxt3SnyBLDtpKnve2hlf
❤1
چند روز است دلم میخواهد بنویسم. از چه؟ خیلی چیزها، نه چیز خاصی که با همان هدف بنویسم و تمام. دلم کلمه میخواهد. کلمات که همیشه پناهم بودند، چه خواندنشان، چه نوشتنشان. گاهی زندگی آن قدر سخت میگیرد که فکر میکنی همین امروز سختترین روز زندگیات بوده، همین لحظه دیگر زندگی میتواند متوقف شود، همین ساعت ممکن است قلبت بایستد. این جور وقتها دلم میخواهد مادرم بود و سرم را میگذاشتم روی پایش و آرام میگرفتم. خوب، میدانم که نیست، اصلاً در زندگی زناشویی ما نبوده، هیچوقت در خانهام را نزده و هیچوقت نتوانستهام به او تلفن بزنم و مثلاً بپرسم فلان ترشی را چطور درست میکرد. نامزدی و عروسیام را ندید و وقتی بعد ده سال تصمیم گرفتم بچهدار شدم نبود که بخواهد نوهاش را بغل کند. او که بچهها را آن قدر دوست داشت. آدمها که میروند دوست داشتنشان تمام میشود؟ آن دوست داشتن کجا میرود؟
مادرم که نیست، این سوگ هم بیش از بیست سال است پایان ندارد، من کلمهها را میخواهم که برایم مادری کنند، تنگ در آغوششان بگیرم و بویشان کنم. اصلاً کبوتر شوند و برایشان ارزن بریزم و دانه برچیدنشان را تماشا کنم. سیر که شدند پر بگشایند و من کیف کنم از پر زدنشان تا وقتی دیگر یک نقطه شوند. بعضیهایشان هم برگردند و دوباره دانه بچینند و دست بکشم روی پرهایشان. شاید هم مثل پدرم بگیرم توی دستم و به سرشان بوسه بزنم.
پدرم هم نیست. و من فقط کلمهها را دارم که باید بروم و برایشان ارزن و گندم بخرم.
۳۰ مهر ۱۴۰۴
شکوفه صمدی
مادرم که نیست، این سوگ هم بیش از بیست سال است پایان ندارد، من کلمهها را میخواهم که برایم مادری کنند، تنگ در آغوششان بگیرم و بویشان کنم. اصلاً کبوتر شوند و برایشان ارزن بریزم و دانه برچیدنشان را تماشا کنم. سیر که شدند پر بگشایند و من کیف کنم از پر زدنشان تا وقتی دیگر یک نقطه شوند. بعضیهایشان هم برگردند و دوباره دانه بچینند و دست بکشم روی پرهایشان. شاید هم مثل پدرم بگیرم توی دستم و به سرشان بوسه بزنم.
پدرم هم نیست. و من فقط کلمهها را دارم که باید بروم و برایشان ارزن و گندم بخرم.
۳۰ مهر ۱۴۰۴
شکوفه صمدی
❤13👍4😢3