گاهی خستگی از راه نمیرسه، از دل میرسه…
از تحمل زیاد، از حرف نزدن، از فهمیده نشدن.
یه لبخند زورکی، یه بغض بیصدا…
و یه دل که فقط میخواد کسی کنارش باشه، بدون سوال، بدون قضاوت...
از تحمل زیاد، از حرف نزدن، از فهمیده نشدن.
یه لبخند زورکی، یه بغض بیصدا…
و یه دل که فقط میخواد کسی کنارش باشه، بدون سوال، بدون قضاوت...
قسمت سیو اینستاگرام من پر از چیزاییه که
نمیتونم بخرم، کارایی که نمیتونم بکنم، جاهایی که نمیتونم برم
نمیتونم بخرم، کارایی که نمیتونم بکنم، جاهایی که نمیتونم برم
دو تا چایی ریخت، گفت:
بیا بشین اینجا باهم غصه تو رو بخوریم؛
نگفت ناراحت نباش...
نگفت حالا دیگه پیش اومده چیکار میشه کرد
نگفت اینم میگذره، کلیشه تحویلم نداد.
آدم باید یکیو داشته باشه بشینه باهاش غصه بخوره.
بیا بشین اینجا باهم غصه تو رو بخوریم؛
نگفت ناراحت نباش...
نگفت حالا دیگه پیش اومده چیکار میشه کرد
نگفت اینم میگذره، کلیشه تحویلم نداد.
آدم باید یکیو داشته باشه بشینه باهاش غصه بخوره.
احتیاج دارم یکیو استخدام کنم وایسه کنارم هر سی ثانیه یه بار بزنه رو شونهام بگه مهم نباشه برات به درک...
از کارهای بزرگسالانه متنفرم.
دلم میخواد صبحا بیدار شم بشینم سرجام مامانم بهم لقمه بده و من کارتون ببینم.
شبم مشقامو بنویسم و بخوابم.
دلم میخواد صبحا بیدار شم بشینم سرجام مامانم بهم لقمه بده و من کارتون ببینم.
شبم مشقامو بنویسم و بخوابم.
ما همیشه ستارهها رو زیبا میبینیم، اما یادمون میره این تاریکیه که باعث شده اونا دیده بشن.
شب آدمو تسخیر میکنه
میاد میشینه کنارت زل میزنه تو چشمات و به یادت میاره چیزایی رو که کل روز تلاش کردی فراموش کنی...
از شب نمیشه فرار کرد...
میاد میشینه کنارت زل میزنه تو چشمات و به یادت میاره چیزایی رو که کل روز تلاش کردی فراموش کنی...
از شب نمیشه فرار کرد...
یه موقعهایی که خیلی خوش میگذره، همون لحظه حس میکنم توی یه خاطره وایستادم، یهو حس میکنم که ای وای، دلم یه روزی برای امروز تنگ میشه و همون لحظه دلم برای همون لحظه تنگ میشه.
باگ خلقت اینه که ما هیچ تسلطی روی قلبمون نداریم، قلب برای کسی که خودش بخواد میتپه.