Telegram Web Link
به مناسبت روز درخت کاری ... 🌳

📚 عنوان: فلسفه و محیط زیست

👤 سخنران: دکتر مژگان خلیلی

🗓 تاریخ: ۱۵ اسفند

🕖 زمان: ساعت ۱۹

📍مکان: صفحه مجازی انجمن علمی فلسفه و حکمت اسلامی دانشگاه تهران (Live)
🔻🔻🔻🔻
https://instagram.com/ut_isl_philosophy

@anjoman_elmi_falsafeh_elh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
برگ‌های سبز بید
عطر نرگس
رقص باد
نغمه‌ی شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار…

سال نوی تک تک شما دوستانِ جان و عزیزان مبارک باد.

۱/۱/۱

رقص: بانو شیدا دبیر

@simiagari
🔸🔸🔸🔸
🔸سیمیاگری🔸

#جستار_فلسفی_۸۳

🌾نوروز، سفر و دگردیسی (۱)
#عیدانه

✍️ «با ماجرای این دنیای خودت مثل سفر برخورد کن تا به آهستگی، هم هنر زندگی پیدا کنی و هم صاحب حکمتِ مرگ بشوی!»

🔅باید سال‌های پراز ماجرا با پیچیدگی‌های فراوانی را سپری می‌کردم تا درک کنم "به‌آهستگی" چه نقش مهمی در این پیام دارد. نمی‌دانم ترجمه‌اش از زبان کُردی تا چه اندازه حق مطلب را ادا می‌کند، در ظاهر یعنی "به مرور" اما منظور مادربزرگ فرزانه‌ام در باطنِ واژه، چیز دیگری بود. می‌گفت: «به آهستگی» یعنی سفر و صبوری، یعنی یک‌جور "انتخاب شدن تدریجی تو" برای پالایش از راه رنج و خطر و دگردیسی، سفری با مسیرِ طاقت‌فرسا به سوی بهشتِ پاداشِ تو، که همان «خودِ تغییریافته»ی توست و با مقدار زیادی درد همراه است.

🔅چون باید بتوانی حین این مسیر همه‌ی ترس‌ها و اضطراب‌های عمیق‌ات را به قدرتِ پذیرش بدل کنی که برای درک پیام‌های پر رمز و راز آماده بشوی.

🔅از بسیاری حرف‌ها و پیام‌ها در ذهن ما فقط نقشی کمرنگ و زنگی ناتمام به‌جا می‌ماند، چون جمله‌ها هم با زندگی درونی ما کِش می‌آیند، تغییر می‌کنند و اغلب از خود معنایی ناقص به‌جا می‌گذارند. اما بعضی حرف‌ها فرق دارند، کلمه به کلمه، مثل نقش حجاری‌شده‌ی الهه‌های آسمانی در صخره‌ای سنگی، روی سَردرِ روان و ذهن، برای ابد کوبیده
می‌شوند و نقشِ می‌بندند.

🔅دقیقا یادم هست ننه، کجا و کِی این حرف‌ها را به من زد. نوروز سردی بود که صبح چهارشنبه‌سوری‌اش بر سر مدرسه‌های تعطیل نشده و بازار اصلی شهر بمب‌های صدام باریدند، و سه نفر از همکلاسی‌های دوره‌ی راهنمایی و «خانوم قامت» محبوب‌ترین معلم من را کُشتند و ما خانوادگی با کفش‌های لنگه به لنگه به روستای خانه‌ی پدری فرار کردیم. تنها نوروزی بود که موقع تحویل سال فقط یک گلدان زنبق بنفش کنار رادیوی ننه بود و هفت‌سین نداشتیم.

🔅دهِ خانه‌ی پدری، ساکت و نامرئی در دامن زنجیره‌ی کوه‌های بلند شمالِ غرب، پنهان شده بود، جایی که قبرستان‌اش روی قله‌ی بسیار پهنِ اولین کوه، رها و بی‌خطر آرمیده بود و شب‌ها مردگان‌اش راحت می‌توانستند دست دراز کنند و از آسمان ستاره بچینند.

🔅آن سال من یکی از عمیق‌ترین ترس‌ها و غم‌هایم را در صدای ِآژیر قرمز و بمباران و انفجارِ کلاس‌ درس تجربه ‌کردم و ناگهان شب دیدم پشت شیشه‌ی یخ بسته اتاق کاه‌گلی ننه ایستاده‌ام و اسم همکلاسی‌هایی که را صبح توی کوچه راه می‌رفتند و شب با ترکِشِ مرگ ناپدیدشده‌اند باحیرت روی بخار شیشه می‌نویسم تا محو‌‌‌شدن‌شان را باور کنم. افلاطون می‌گوید: «فلسفه با حیرت در برابر هستی شروع می‌شود.» اما این حیرت برای من بیش‌تر در مقابل «مرگ» بوده تا «هستی». مراقبه با فلسفه شاید از همان جاها برای من شروع شد، با یک اشتیاق مرموز وقتی نیمه شب از کابوس وحشت با جیغ می‌پریدم و ننه در گوش‌ام تکرار می‌کرد: «مرگ روی دیگر زندگی است.»

🔅آن روز، ساعت‌های مانده به تحویل سال از وحشت و سرسام صدای خرخر رایویی که پدرم به گوش چسبانده بود تا از خبر فتح شهر به دست بمب‌ها و ارواح سرگردان، خیالش راحت شود؛ به مطبخ سرد و خشک خاندان پناه برده بودم. جایی که زنان اجدادی غذا می‌پختند و نان شریف را با عرق فراوان از دل خاک تنور بیرون می‌کشیدند و بچه‌های‌شان را در پادری‌اش به دنیا می‌آوردند. گوشه‌ای خزیده بودم و اشک از چانه‌ام فرو می‌چکید که ننه با گلدان زنبق در آستانه‌ی در ظاهر شد.

🔅گفت اگر بدانی چه‌طور پیاز زنبق ‌را از سرما و گرما می‌گذرانم که از این عید تا عید سال بعد زنده نگه دارم. زنبق‌های وحشی را با دست خودم از دامنه‌های کوه پای قبرستان‌ می‌چنیم، بادقت با پیاز از خاک بیرون‌شان می آورم. هزار و یک ناز و نوازش به گوش‌شان زمزمه می‌کنم تا اهلی شوند و بتوانم پرورش‌شان بدهم. این زنبق‌های بنفشِ تاج‌دار، صاحب قصه‌ی مادرهای ما هستند روله گیان‌! برکت سفره‌ی سال‌های سخت.

🔅با پیازِ زنبق‌های وحشیِ خیلی باید حرف بزنی تا به دست‌ات خو بگیرند، بیدار شوند و از سفرِ مرگ برگردند. آن‌وقت باید منتظر بمانی تا گیاه قدرت شگفت‌انگیز نهفته در دست‌هایت، را بیدار کند و با یک لمس به تو ، این احساس را بدهد که باور کنی خودت، آسمان و همه چیز برهنه است و تو در آن لحظه‌ای مالک جهانی که «پایت را از محدوده خودت بیرون بگذاری!»

🔅می‌دانستی با تجربه‌ترین موجودات این زمین گیاهان هستند، روله؟ باید خوب قدرت لمس و تماشای‌شان را به دست بیاوری تا در گوش ات بخوانند چرا دچار این سفر دراز شده‌ای و از خانه‌ات، سرکوه‌های بلند جدا مانده‌‌ای می‌دانی جانِ چند مادر از طریق خاک به ساقه‌های این گیاه رفته و چه قدر قوت دارد و چه‌طور می‌تواند شروع کند به گفتن تجربه‌هایش تا تو هم بلدِ راه بشوی؟ دستم را گرفت از کف خاکی مطبخ بلندم کرد و در گوشم گفت: «به وقت غم بهترین کار همراه شدن با ضربانِ جهان است.»

@simiagari
🔸🔸🔸🔸
سیمیاگری
🔸سیمیاگری🔸 #جستار_فلسفی_۸۳ 🌾نوروز، سفر و دگردیسی (۱) #عیدانه ✍️ «با ماجرای این دنیای خودت مثل سفر برخورد کن تا به آهستگی، هم هنر زندگی پیدا کنی و هم صاحب حکمتِ مرگ بشوی!» 🔅باید سال‌های پراز ماجرا با پیچیدگی‌های فراوانی را سپری می‌کردم تا درک کنم "به‌آهستگی"…
🔸سیمیاگری🔸

🌾نوروز، سفر و دگردیسی (۲)
#عیدانه

✍️ سیزده بدر آن نوروز را هم خوب به یاد دارم که چه‌طور زن‌های گیجِ جنگ زده‌ی فامیل مادری، دورننه جمع شده بودند تا فوت و فن نگهداری پیاز زنبق خشک شده را برای نوروز بعد یاد بگیرند. ننه جلو نگاه‌های ملتمس‌شان از برگ‌های له شده گل و ساقه و ریشه‌ی زنبق، ضماد شفابخش درست کرد که برای هزار و یک درد درمان بود. و روش دم کردنِ چای زنبق را هم یاد داد که برای روماتیسم معجزه می‌کرد. می‌گفت برای کاشت پیاز سال بعد باید دقت کنید که «عمق» خاک حداقل باید دو برابر اندازه پیاز باشد، اگر در عمق کمی کاشته شود ریشه‌ها ضعیف می‌شود و از آن گیاه ضعیفی رشد می‌کند. از طرف دیگر هم، «عمق بیش از حد» ریشه را می‌پوساند. عمقی که پیاز زنبق را در آن می‌کارید، نقشی اساسی در زندگی آن ایفا خواهد کرد، بهترین عمق هم به اندازه هر پیاز بستگی دارد.

🔅 بعد شرح داد که زمستان‌ها‌ی سرد ده برای جلوگیری از یخ‌زدگی و پوسیدگی، پیاز زنبق‌ها را از خاک گلدان درمی‌آورد و در جایی خشک و تمیز، دور از آفتاب، روی قطعه‌ای مقوا یا سینی‌های کم عمق پهن می‌کند. زن‌های آبادی ِسراپا مرید ننه هم می‌گفتند زمانی از سال، تعداد سینی‌های پیازها توی مطبخ زیاد می‌شود که می‌‌آیند کمک ننه ردیف پیاز‌ها را توی جعبه بچینند و گاهی مخلوط شن و غیره، لابه‌لای آن‌ها بریزند. تازه فهمیدم چرا زن‌های ده، دم سال تحویل در خانه‌ی ننه را می‌زدند گلدان زنبق عیدی‌شان بگیرند تا برکت سال نو را بر سر سفره تضمین کند. و مطبخ خاندان در زمستان‌های سرد پناه زنبق‌ها هم هست و ننه آن همه گلدان زنبق بنفش را که به کل روستا عیدی داد، از کجا آورده بود.

🔅از بعد آن سال‌های زیادی را در خیابان‌های سیمانی و زندان دیوارهای محاسبه شده‌ی خانه‌های مدرن در اسارت و دربدر بوده‌ام و زمان برده دوباره احساس مواجه‌شدن با دگرگونی‌های طبیعت را در خودم زنده کنم و برای لحظاتی خاص، جهان خارج از محدوده از آنِ من بشود و پدیدارشدن چیزی ناآشنا را تجربه کنم که فقط می‌توانیم جایی دور از عادتِ خانه‌های ساختگی سیمانی و در لحظات ویژ‌ه‌ی اکتشاف، تجربه کنیم و آماده‌ی تغییر و تحول بشویم.

🔅خانم قامت، ادبیات و تاریخ و اجتماعی را با هم درس می‌داد، خانه‌های‌مان یک کوچه فاصله داشت جلد اول «دُنِ آرام» را مثل کالای قاچاق پشت درخت بزرگ توتستان پهناور پشت خانه‌های‌مان با ترس و لرز فراوان به من قرض داد. اولین بار نام‌های #بورخس، #کافکا، #فروغ_فرخزاد، #صادق_هدایت و #سهراب_سپهری را از او شنیدم. هیچ وقت جرات نکرد بوف کور و کتاب اسیر فروغ را به من امانت بدهد. اهل ادبیات بود اما سر کلاس‌های او و بیش‌تر از هرچیز درباره‌ی شگفتی دگردیسی قورباغه و سنجاقک یاد گرفتم. آن روزهای جنگ من دور از ننه، در تنها مدرسه‌ی خوب شهر که رقیبی برای مقایسه نداشت بفهمیم چه قدر خوب است، فقط خانم قامت را داشتم که وقتی لب به سخن می‌گشود مست و مسحور می‌شدم.

🔅می‌گفت؛ قورباغه‌ها یکی از حیرت‌انگیزترین موجودات روی زمین‌اند، موجودی که با یک دگردیسی شتاب‌آلودِ بسیار پردرد به موجودی دگر تحول پیدامی کند. وقتی آبشش‌های اولیه و دُم نوزاد بعد از یک هفته یا یک ماه، بر اساس گونه‌‌اش، به وجود آمد؛ نوزاد به دنیا می‌آید و قورباغه تازه متولد شده از بقیه ماده ژله‌ای تخم و جلبک روی آن، تغذیه می‌کند تا بعد چند هفته، دگردیسی غریب‌اش اتفاق بیفتد، اول آبشش‌های بیرونی از بین می‌رود تا آبشش داخلی جایش را بگیرد و بعد آن هم، با رشد شش‌ها از بین برود‌. پاهای این موجود گِردِ غریب وقتی ظاهر می‌شود که به قورباغه بالغ تبدیل شود و مهم‌تر از همه، این که قورباغه‌های جوان از ماجراجوترین موجودات‌اند و اهل خطر برای سفر طولانی، با شجاعت زیادی در جستجوی آبگیر و تالاب‌ها ریسک می‌کنند و مسافت زیادی را در دشت یا کوهستان از آبگیر ِمحدوده‌ی خود دور می‌شوند که اگر از مرگ عبور کردند، طعمه‌ی صیاد نشدند و از بین نرفتند، برکه جدیدی پیدا کنند و خانواده تشکیل دهند و نسل جدیدی به وجود بیاورند. باید ناشناخته‌های زندگی قورباغه‌ها را دریابید که با کنترل جمعیت حشرات نقش مهمی در طبیعت ما دارند و بدون آن‌ها اسیر موجودات موذی یا همان خِرَفْسْتَران باستانی می‌شدیم و از بین می‌رفتیم.

🔅در مورد سنجاقک‌ها هم فراوان حرف می‌زد، می‌گفت این گروه از حشرات هم خیلی عجیب‌اند موجوداتی دوگانه‌زیست که از قهارترین و سریع‌ترین شکارچیان دنیا محسوب می‌شوند، طعمه را در هوا می‌گیرند، چون قدرت دید بالا و استثنایی دارند و می‌توانند حشرات در حال پرواز را تعقیب کنند و با کمک پاهای تیغه‌دار شکار را به آسانی در هوا مهار کنند.

🔅خانم قامت معتقد بود هر نوع از گونه‌های گیاهی و انواع موجودات حیوانات برای خود یک «زبان» محسوب می‌شوند.

@simiagari
🔸🔸🔸🔸
سیمیاگری
🔸سیمیاگری🔸 🌾نوروز، سفر و دگردیسی (۲) #عیدانه ✍️ سیزده بدر آن نوروز را هم خوب به یاد دارم که چه‌طور زن‌های گیجِ جنگ زده‌ی فامیل مادری، دورننه جمع شده بودند تا فوت و فن نگهداری پیاز زنبق خشک شده را برای نوروز بعد یاد بگیرند. ننه جلو نگاه‌های ملتمس‌شان از برگ‌های…
🔸سیمیاگری🔸

🌾نوروز، سفر و دگردیسی (۳)
#عیدانه

✍️و
به من می‌گفت برای این‌که بتوانی بنویسی باید زبان گیاهان و حیوانات و هوا و زمین و آسمان را نه فقط تنهایی، که در ترکیب‌های متنوع و بی‌پایان باهم بشنوی؛ تا هر کدام قصه‌های خودشان را برایت حکایت نکرده باشند، نمی‌توانی قصه‌ی خودت را خوب و تاثیرگذار روایت کنی.

🔅آن‌وقت در مقایسه با «خانم قامت»، معلم زیست‌شناسی‌ ذهن‌مان را درگیر ‌اندازه‌ی درخت نارون و سپیدار می‌کرد، که اولی ۳۰ تا ۳۵ متر رشد می‌کند و قطر تنه‌اش هم یک متر است. اما سپیدار فقط ۲۵ متر قد می‌کشد، آن‌قدر درگیر اندازه و تقسیم‌بندی از روی شکل و گونه بود و با تحکم می‌خواست این محفوظات را توی سرمان بچپانیم که با آن چهره‌ی عبوس نمی‌توانست هیچ میانه‌ای با خنده‌ی گل‌های اطلسی داشته باشد و بلد نبود توضیح بدهد چرا برگ‌های سپیدارهای بلند موقع تکان با باد زیر نور سفید می‌شوند و برق می‌زنند.

🔅یا آقای «پ»، معلمی که فیزیک و جبر و ریاضیات‌جدید را با هم درس می‌داد و مغزش پله‌ی اول بدیهیاتِ فیزیک نیوتن وامانده بود اما اصرار عجیبی داشت بیش‌تر وقت کلاس را به خواندن شعر سعدی و حافظ هدربدهد، دریغ اگر معنایی از شعرها هم دست‌مان را می‌گرفت و می‌فهمیدیم منظور این شاعران بزرگ این‌جا چیست.

🔅تنها چیزی که آقای «پ» یادمان داد این حکم مطلق مقدر بود که؛ «اجرام به هیچ‌وجه نمی‌توانند در یک لحظه، در دو یا چند مکان مختلف باشند.» که این تک آموزه‌اش هم امروزه به قدرت و لطف مفهوم «دوگانه‌گی موجی_ذره‌ایِ» نظريه كوانتوم، از بین رفته.

🔅شگفتی و جذابیت روایتِ کوانتوم از قصه‌ی اتم‌های سرکش برایم بی‌شباهت آموزه‌های حکیمانه‌ی ننه نیست که باور داشت زمین یک موجود زنده‌ی جاندارست و آسمان هم، همین‌طور تک‌تک مشتقات‌شان از هر تک ستاره بگیر تا یک کوه و ذره‌ای ناچیز زنده‌اند و شعور دارند، موجود هم اگر زنده باشد قابل پیشگویی و پیش‌بینی نیست.

🔅حالا کوانتوم می‌گوید اگر ذرات مشاهده شوند در حالت ذره‌اند و اگر نشوند در حالت موجي خود؛ بنابراین ماده مي‌تواند هم موج باشد و هم مثل ذره! همه چیز به این بستگي دارد كه در چه وضعيتي است. پس برخلاف حکم مطلق آقای «پ»، اجرام می‌توانند در یک لحظه واحد در مکان‌های مختلف و همزمان در دو حالت وجود داشته باشند، و ما فقط می‌توانیم در مورد احتمالات صحبت کنیم.

🔅از این منظر جهان شبکه‌ای پیچیده از روابط متقابل است و هیچ موجود زنده‌ای مستقل از دیگری هویت ندارد؛ ما چیزی جز تصاویر نیستیم و بسیار مهم است بدانیم جزئی از طبیعت و پاره‌ای از زمین هستیم نه فاتح آن. جرم ما در حد یک ذره است و بقیه فضاهای خالی، وقتی جسمی را لمس می‌کنیم آنچه احساس می‌کنیم اتم‌های جسم نیست بلکه نیروهای‌ الکترومغناطیسی الکترون‌های بدن درحال راندن الکترون‌های جسم لمس شده‌است. وقتی فکر می‌کنیم روی صندلی نشسته‌‌ایم در واقع روی سطح ‌ شناوریم. و جسم ما پر از فضاهای خالی است.

🔅بعدها سر کلاس‌های فلسفه دانشگاه هم این معضل را داشتیم که یک استاد هم کانت و هیوم درس می‌داد، هم نیچه و ابن‌عربی و سهروردی و ابن‌سینا، ولی بیش‌تر وقت کلاس را به خواندن شعرهای فردوسی برای توجیه سیاستِ دیکتاتورها می‌گذراند و خبری از نیاز به تحولات و دگردیسی‌های انسانی در پیوند با طبیعت بیرون و نسبت «فلسفه و طبیعت» نداشت.

🔅فلسفه یعنی رهایی و تنها دستگیر و معلم ما برای سفر و دگردیسی، واقعا باید بسیار به این مسئله اندیشید «فلسفه» چه تاریخی از سر گذرانده که امروزه در معنای رایج‌اش، تا این حد سرد و خشک و انتزاعی شده و همه از آن انتظار دارند با معیاری بی‌طرف، تمام هستی و شناخت بشری را بسنجد و بگوید درست و غلط کدام‌ است؟

🔅اتفاقا «استبداد زبانی و فکری» در خفا ارتباطی درونی با این نوع فلسفه دارد که در جستارهای بعدی به آن خواهم پرداخت. ‌ وقتی جرأت کردم شغل پرطمطراق مدرسی فلسفه را رها کنم که پذیرفتم هنوز راهی طولانی دارم تا استادشدن. اول باید در عمل شجاعت برخورد سفرگونه با ماجرای این دنیای خودم را آغاز کنم. در حین سال‌های تدریس، در حاشیه، راهنمای تور هم بودم و درست سالی که تدریس را تمام و کمال کنار گذاشتم کرونا آمد تا مفهوم “به‌آهستگی” را یک‌بار دیگر برایم معنا کند. فردا بعد از دو سال با گروهی تازه، راهی کشور نپال می‌شوم و سعی خواهم کرد تجربیات متفاوت این سفر نو را در قرن نو با شما هم به اشتراک بگذارم.

۱/۱/۱-تهران
@simiagari
🔸🔸🔸🔸
پ.ن: در سخنرانی ۱۵ اسفندماه، با موضوع «فلسفه و محیط زیست» به دعوت انجمن فلسفه دانشگاه‌ تهران، صحبت‌هایی در‌این‌باره داشتم که هنوز دوستان پی‌گیر فایل کامل آن هستند، در فرصت بعدی فایل کامل صوتی آن را منتشر خواهم کرد.

https://bit.ly/3Jpke0C
سیمیاگری
به مناسبت روز درخت کاری ... 🌳 📚 عنوان: فلسفه و محیط زیست 👤 سخنران: دکتر مژگان خلیلی 🗓 تاریخ: ۱۵ اسفند 🕖 زمان: ساعت ۱۹ 📍مکان: صفحه مجازی انجمن علمی فلسفه و حکمت اسلامی دانشگاه تهران (Live) 🔻🔻🔻🔻 https://instagram.com/ut_isl_philosophy @anjoman_elmi_falsafeh_elh
🔸سیمیاگری🔸

🔸فایل کامل صوتی سخنرانی_لایو‌

https://www.tg-me.com/simiagari/297

🌾نسبت «فلسفه و محیط زیست»

✍️«فلسفه» در معنای تحول یافته‌‌‌ی آن، یک فعالیت فکری است برای به دست آوردن شیوه‌ی اندیشیدن درباره‌ی رابطه‌ی انسان با پیچیدگی‌های جهان‌اش، و روشی است برای خلق و بازتعریف دوباره‌ی خودمان با هدف شیوه‌ی زندگی نو، با فهم تازه‌ای که از جهان پیدا می‌کنیم و تلاش سخت و دشواری که برای این درک و فهم تازه، با تغییر «نگاه» و خویشتن «خود» از سر می‌گذرانیم.

🔅اما این تغییر و دگرگونی در خویشتن، نحوه‌ی وجود و نگاه، بدون فهم هویت اصیل‌ انسانی، برای ما ممکن نیست.

🔅و هویت اصیل انسانی ما جزئی از «طبیعت» است و پاره‌ای از «زیست‌بومِ» متعلق به زمینِ جانداری که بستر و اساس تمام عوامل فرهنگی و اجتماعی و غیره و شکل زندگیِ عالمِ انسانیِ ماست.

🔅بدون فهم رابطه‌ و نسبتی که با طبیعت و زمین رازآلودمان داریم قادر نخواهیم بود رابطه‌مان را با هستی و جهان‌، تنظیم کنیم و به یک شیوه‌ی نو برای اندیشیدن دست پیدا کنیم…

کانال انجمن علمی فلسفه دانشگاه تهران:
@anjoman_elmi_falsafeh_elh

@simiagari
🔸🔸🔸🔸
📢 ‌پرونده "فلسفه تحلیلی در زندگی روزمره"؛

🔆 موسسه فرهنگی مطالعاتی پیدایش(رویش دیگر) برگزار می‌کند:

🟢 گفتگوی "فلسفه تحلیلی و گردشگری خلاق"؛

🔵 مهمان:

🔹️ دکتر مژگان خلیلی، دکترای فلسفه و فعال در حوزه گردشگری؛

🟤 میزبان:

🔸دکتر محمدرضا واعظ، دبیر علمی پرونده و پژوهشگر فلسفه علم، دانشگاه بُن آلمان؛

🕗 زمان:
دوشنبه ۵ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۱، ساعت ۲۱ به وقت ایران؛

۲۵ آپریل ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۳۰ به وقت اروپای مرکزی؛

📢 زنده از پیج اینستاگرام:
@mrvaez

https://instagram.com/mrvaez?utm_medium=copy_link


🆓حضور در این برنامه آزاد و رایگان
است‌

🌐 وب‌سایت موسسه فرهنگی هنری پیدایش(رویش دیگر):

www.rooyeshedigar.ir

☎️ تلفن:
(۰۰۹۸)۹۱۹۵۹۴۹۹۵۴
(۰۳۱)۳۲۶۶۹۰۲۴

🌻 کانال‌های تلگرامی موسسه پیدایش(رویش دیگر):

@tanhaatarazyekbarg
@rooyeshedigar

🌿 پیج اینستاگرام موسسه پیدایش(رویش دیگر):

https://instagram.com/rooyeshedigar?utm_medium=copy_link
🔸سیمیاگری🔸

#جستار_فلسفی_۸۴

🌾بی‌خانمانی


✍️آیا بین خانه‌ها، خیابان‌ها و ریخت و تمدن یک شهر، با تفکر، احساس و باورهای ساکنان آن، ارتباط و تعامل وجود دارد؟

🔅کدام یک به دیگری شکل داده‌اند؟ چه قبول داشته باشیم که «خانه» به نحوه‌ی وجودِ ما، هویت و موجودیت می‌بخشد یا عکسِ آن را بپذیریم و چه بگوییم که این ارتباط، دو طرفه است، حتی تصور یک ساعت بی‌خانمانی، برای‌مان مساوی است با اضطراب و عدم امنیتی غیرقابل‌وصف و بحرانی عمیق. چرا؟

🔅ممکن است جواب بدهیم چون خانه همان فضایی است که رفیق غار و تنهایی ماست، پوشاننده‌ی تاریکی‌های درون و عریانی فکر و زبان‌مان، و بی‌حد و بسیار به ما نزدیک. شاید!

🔅اما اگر کمی عمیق‌تر از این، «خانه» را ببینیم چیزی بیش‌تر از سطح ظاهری‌اش، باید گفت؛ «خانه» قرارست به ما حس «جای‌داری» و «سکنی‌گزیدن» در یک حالت وجودی ببخشد، چیزی که برای «کیستی»ِما، امر حیاتی است.

🔅نفسِ‌ زیستن در این وضعی که ما هستیم؛ آواره‌گانی سرگردان روی زمینی رها در کیهانی بیکران! ریشه داشتن در جایی و مکانی، و بودن در افقی از «وجودِ‌ امن» را، برای‌مان به مهم‌ترین نیاز روحی‌ بدل می‌کند.

🔅و اگر با همین منظر، کمی در منظور ِهایدگر از «درخانه بودن» و «احساسِ غربتِ»‌ویتگنشتاین در نسبت با زمانه‌اش، دقیق شویم ناگهان متوجه می‌شویم همه‌ی ما مدرن‌زده‌های این عصر، بی‌خانمان و آواره هستیم!

🔅به باور هایدگر، ما آدمیانِ مدرن نسبت به «چگونگی سکونت» و «چگونه در خانه‌بودن » دچار فراموشی شده‌ایم، چون بدون این که «مکان» را تحت سکونت خود دربیاوریم، تنها در آن حضور داریم. از نگاه او، «مکان» چیزی بیشتر از مجموعه‌ای منفرد از عناصرست و ما نمی‌توانیم به انسان‌ها فکر کنیم؛ بدون این‌که آن‌ها را به عنوان کسانی که در جهان جای گرفته‌اند، در نظر بگیریم.

🔅از نگاه او، «سکنی‌داشتن» در معنای اصیلش، نوعی «بودن» را معنی می‌دهد. او «سکونت» را صرف جای‌گیری در یک فضا و مکان نمی‌داند و از دو گونه حضور در فضا نام می‌برد: «اقامت»و«سکونت».

🔅«اقامت» وقتی اتفاق می‌افتد که ما در فضاهایی مثل محل کار هستیم، یا پشت فرمان توی بزرگراه. اما «سکونت» یعنی «محافظت کردن» و «خانه» درواقع، حصاری است که انسان برای آزادی‌اش می‌سازد.

🔅«سکونت» از نظر هایدگر، فرآیندی است که ما در جریان آن، «مکان بودن» را تبدیل به خانه کرده و با چهار منبع اصلی تفکر؛ یعنی «خدا»، «خود»، «آسمان» و «زمین» هماهنگی و‌تعادل برقرار می‌کنیم. از‌این‌رو؛ «سکنی‌گزیدن»، برقراری پیوندی پرمعناست بین انسان و این محیط مفروض.

🔅به نظر او سکونت در سرشت خودش، یعنی زندگی بر روی زمین، زیر آسمان، «حفاظت» از آن‌ها و دریافت رازشان! و نه بهره‌کشی از آن‌ها، کاری که امروزه دارد انجام می‌شود.

🔅بنابراین بی‌خانمانی از نظر #هایدگر، بیش از آن‌که نداشتن سقف بالای سر باشد بیگانگی از چنین تعادلی است، تعادل بین امر معنوی رازآلود و امر مادی، و بین زمین و آسمان.

🔅حالا باید بپرسیم:

اصلا چرا ما آدمیان مدرن، برای فهم نحوه‌ی وجودی‌مان، به چنین تعادلی نیاز داریم؟

و آیا با توجه به شرایط عصری که در آن به‌سر می‌بریم، چنین تعادلی می‌تواند برقرار شود؟

@simiagari
🔸🔸🔸🔸
https://bit.ly/3OV40jc
🔸سیمیاگری🔸

#جستار_فلسفی_۸۵

🌾خانه‌ی وجود (۱)

✍️آیا خانه‌های ما داستانِ جهان را می‌گویند؟

می‌توانند
؟

🔅هر وقت پایم به دیدار قصرها، معابد، مکان‌های تاریخی، آیینی و مذهبی، برج و باروها، خانه‌های چندصدساله‌ی شهری غریبه باز می‌شود، این سوال از نو، برایم زنده می‌شود.

🔅یک ماهی است به خانه برگشته‌ام اما هنوز در بی‌خانه‌گی قبیله‌ای نشسته در عمق جنگلی رازآلود، در فواصلِ پنهانِ نقش یک ماندالا، و گرداگرد استوپاهای مدور می‌چرخم و روبروی معابدِ مینیاتوری و بناهای سبک پاگودای چندطبقه جا مانده‌ام و مدام به این فکر می‌کنم چه‌طور می‌شود که یک بنا، پیکِ پیام‌رسان تفکرِ مردمان عصری درگذشته بشود، مردمان باستانی یک شهر، چه‌طور فکرمی‌کرده‌اند که توانسته‌اند، طبقات یک معبد و فرمِ یک استوپا را از روی خطوط باورها و متن قصه‌های‌شان شکل بدهند و زندگی ببخشند!

🔅و با چه ترفندی از یک «بنا» و «خانه»، ابزار و رسانه‌ی روایت‌گرِ وضعیت وجودی‌شان ساخته‌اند که قرن‌ها گذشته اما هنوز دارد به رویدادهای زندگی‌ و نگاه‌‌شان به جهان، مصداق می‌‌بخشد و زندگی را از اول، معنا می‌کند و از سرآغاز، روایت‌گر داستانِ جهان می‌شود؟

🔅تصویر تختی سرریز از برگ‌های نیلوفر آبی، تصاویر‌سنگی ِ هشت الهه مادر بالای قرنیز برج‌ها، و مجموعه‌ای از حلقه‌های دایره‌ای که با نوارهای میوه‌ای چندگانه آمالکا پوشانده شده‌اند و هزاران نقش و نگار ظریف غریب دیگر پیش چشم‌ام نشسته‌اند. بارها مرده‌سوزی را کنار معبدی مقدس، با احساسی گنگ به تماشا نشسته‌ام و هنوز با باور به مرده‌سوزی که باعث می‌شود مردمانی آن سوی آسیا، با رضایت و ایمانی عمیق، خاکسترِ عزیزشان را بر فراز رودهای آلوده رو به آسمان بتکانند، و با «یقینی بازیافته» و محکم، از رستگاری و رهایی ِروح مرده‌ی تازه درگذشته‌شان، حرف بزنند، سخت غریبه گی می‌کنم. و همچنان بین متین‌ترین چهره‌ی مجسمه‌ی خدای ویشنوی نگه‌دارنده و حافظ، یا نگاهِ آرام و تا افق‌ گسترده‌ی بودا، تا تمثالی که وحشیانه‌ترین شکل لُرد شیوای ویران‌کننده بود، سرگردان‌ام.

🔅به هر کشوری پا می‌گذاریم ماجرا همین است، بناها، خدایان و معابد مشهور مهم‌اند و باید به دیدارشان رفت. چون این مکان‌ها، به ترکیبی از ذهنِ آگاه و ناخودآگاه آن شهر تبدیل شده‌اند؛ حامل معناها، ناشناخته‌ها، تاریک‌روشناها و نام‌های گمشده و باورهای یک قوم‌اند و تاریخ و هویتی یکپارچه را زنده نگه می‌دارند، از بزرگ‌ترین حادثه‌ها تا ردپای شور و شوق عشق‌های پنهان و رسوا را در حصار دیوارهای استوار خود، مخفی نگه داشته‌اند، و ما در این دیدار به امید کشف ناشناخته‌ها، تشنه‌ی شنیدن رازِ زندگی هستیم و قصه‌ی سرآغاز جهان را از زبان‌شان و به شیوه‌ای که آن‌ها در پیوند با وجود، روایت‌اش می‌کنند، جست وجو می‌کنیم و از این دریافت که مردمانی در گذشته در خودِ رویاهای‌شان، زندگی می‌کرده‌اند، شگفت‌زده می‌شویم.

🔅و ما در این عصر خانه‌های‌مان را چه‌طور می‌سازیم؟

همان‌طور که امروزه آن را تصور می‌کنیم: سازه‌ای انسان‌ساخت؛ مجموعه‌ای گرد آمده به مدد سیمان و آهن و آجر، هیبتِ بی‌جانِ خشک و خالی که به دست گذر زمان سپرده شده تا با فرسایش تجزیه و قانون طبیعت، حتی اگر از بتن و فولاد هم باشد روزگاری مخروبه شود.

🔅خانه به چشم ما ساختمانی است افتاده و بی‌جنبش، ماده‌ای است که صورتی نامعلوم دارد، چارچوبی که محبوس در رنگ و سختی و بزرگی و امتدادی صرف، محاسبه شده و برآمده از موادی بی‌قواره‌ست که به آن شکلی بی‌خط و ربط داده‌ایم، تهی از داستانی معنادار درباره‌ی زندگی و جهان! خانه‌های ما از پیروزیِ خاموشی و بی کلام ِروان ما حکایت می‌کنند، در جهانی بدون کلمه‌ایم! چرا؟

🔅آن قدر نسبت به ارتباط کلمه و جهان و وجود با خودمان بی‌تفاوت‌ایم و ضرورت‌اش را نمی‌دانیم ‌که حتی ممکن است در قبال پرسش از این جور چرایی‌ها، با بالا انداختن شانه یا سر تکان‌دادن، عکس‌العملی فاضل‌مآبانه نشان بدهیم، اما واقعیت این است که اندیشه، احساسات و باورهای ما، در «کلمات» وجود دارند. و همان‌طور که #ویتگنشتاین می‌گوید؛ فقط در جریان افکار و زندگی است که واژه‌ها و کلمات، معنا پیدا می‌کنند.

🔅رازِ ماندگاریِ بناهای مشهور دنیا، در معماری و ظاهرِ زیبای‌شان نیست بلکه به روایت داستان معناداری است که از نحوه‌ی وجود مردمان‌شان، به تصویر کشیده‌اند تا باآن، کارِ آفرینش را کامل کنند. معماران متبحر این بناها، طبقه به طبقه و هر کنج و گوشه‌ی بنا را از روی تجربه‌ی زیسته و نحوه‌ی ارتباطی که قوم‌شان با وجود پیدا کرده، و از روی شبکه‌ای معنادار از واژه‌ها که در روایتی از قصه‌ای ماندگار خلق شده بوده، ساخته‌اند. واژه‌هایی که در زبانِ متصل با «وجود» عالَمی چندوجهی اما یکپارچه می‌سازند.

@simiagari
🔸🔸🔸🔸
سیمیاگری
🔸سیمیاگری🔸 #جستار_فلسفی_۸۵ 🌾خانه‌ی وجود (۱) ✍️آیا خانه‌های ما داستانِ جهان را می‌گویند؟ می‌توانند؟ 🔅هر وقت پایم به دیدار قصرها، معابد، مکان‌های تاریخی، آیینی و مذهبی، برج و باروها، خانه‌های چندصدساله‌ی شهری غریبه باز می‌شود، این سوال از نو، برایم زنده…
🔸سیمیاگری🔸

🌾خانه‌ی وجود (۲)

✍️
عالَمی چندبُعدی که هستی رازآلود را به طریق خودش و در بطن یک طرح و نقشه‌ی داستانی بزرگ‌ترِ معنادار آشکار می‌کند و روایت گر نحوه ارتباط انسان‌های صاحب آن قصه است با وجودِ پر رمز و راز.

🔅ما روایت خودمان را از نحوه‌ی وجودی که داریم در کلمات می‌سازیم. ما عالَمِ انسانی را در شبکه‌ای معنادار از واژگان خلق می کنیم و درونِ «زبان» نحوه زیستن خودمان را می‌فهمیم و تجربه می‌کنیم. و از کاوش و غور در این تجربه‌های متنوع است که فرهنگ‌ها و عالَم‌های دیگران را درک می‌کنیم که هر کدام پرده‌خوانِ روایت‌های متنوعی از وجود می‌شوند، ما تجربه‌ی زندگی را در لایه‌هایی عمیق، با سکونت در مرکز خانه‌ی وجود درک می کنیم و پس از آن است که قادر می‌شویم از آنچه بسیار به ما نزدیک است حرف بزنیم.

🔅نه تنها یک قوم، بلکه هر کدام از ما این ظرفیت را داریم که قصه‌ای متفاوت از نحوه‌ی وجود و داستان تجربه‌ی رابطه با محیط‌مان تعریف کنیم؛ در بی‌نهایت راه‌های ممکن و شکل‌های نامتناهی از روایت! ما جهان را با کلمات می‌سازیم؛ و هستیِ انسانی ما در «کلمه» ظهور می‌کند. همان «کلمه» که در آغاز بوده، و قاطعانه «معنا» را سرمنشا هرآنچه هست، اعلام کرده است. برای ما، ملکوت آسمان تماما در انحصار ِمعنا و واژه است و کره‌ی خاک به زیر پایش!

🔅مواد اولیه قصه‌ی گذشتگان، زمین و آسمانِ ناشناخته و مرموزِ گسترده از هر سو بوده تا بی‌نهایت، با خدایان یا خدایی دور و پنهان در پس حجاب‌هایی نفوذناپذیر. به باورِ هایدگر «خانه» شیِ بیجان نیست. گردآورنده ی زمین و آسمان و خدایان و انسان است بنابراین قسمتی از آن همیشه رازآلود می ماند. از نگاه او، خانه همان جایی است که بین این چهار، رابطه برقرار می کند تا یکپارچگی بیافریند. خانه‌ی اصیل، محلِ اقامت شکلی خاص از «وجود» است و روایتی نو و ویژه از طرزِ «بودنِ» وجود ِهمواره رازآلود!

🔅ولی ما حالا در قرنی هستیم که مردمانش هنوز جهان هستی را به یک ساعت جمع و جور و پاکیزه با عمل و عکس‌العمل‌های مکانیکیِ ِقابل اندازه‌گیری تنزل می‌دهند و با این تک معنای منقضی‌شده، داستان‌های پاره پاره‌شان تحقق پیدا نمی‌کند و در سراسر خطوط درهم ریخته‌ی خوانش‌های ناقصی که از زندگیِ گسسته از وجود دارند، ارتباط با پریشانی، فشار و اضطراب برجسته است.

🔅حتما خانه و ماوای خویش را در جهانِ وجود از دست داده‌ایم که معماری خانه‌های‌مان این طور به زوال رفته، و در شهرهای افسارگسیخته‌ی ما که خانه‌های بی‌قواره خودشان را از هر سو به حاشیه‌های نازیبا و عاریه کشانده‌اند از ساختمان‌هایی که حکمت معنوی اصیل و نوعی فرزانگی را تجسم می‌بخشند خبری نیست. وگرنه با دیدن بنایی کهن یا خانه‌ای کاهگلی در روستایی پای کوه، روح‌مان بیدار نمی‌شد و فغانِ هجران سر نمی‌داد!

🔅زمانی فکر می‌کردم ما انسان‌ها می‌توانیم چهره‌ی زمین را تغییر بدهیم اما تصورم اشتباه بود، وقتی ما خودمان چهره عوض می‌کنیم با نقشی که در آن،خود و جهان اطراف‌مان را می‌بینیم؛ زمین و آسمان و درنهایت وجود هم صرفا به شکل این تغییرِ چهره‌ی ما درمی‌آید و چهره‌های بی‌شمار دیگر خود را پنهان می‌کند. ما با انتخاب‌های خودمان تصمیم می‌گیریم به شیوه متفاوتی جهان را تجربه کنیم، و زشتی و زیباییِ تصویری که از زندگی داریم، وابسته به همین تصمیم ماست.

🔅امروزه حقایق عینی بامعنا برای گذشتگان را به حکم خرافه منسوخ اعلام می‌کنیم اما خودمان نمی‌توانیم دو خط قصه‌ی فراگیرِ جذاب از تصویر بی‌ایمانی و الحادمان بسازیم تا این طرز بودن از وجود را جاودانه کند؛ از ریخت خانه‌ها و شهرهای بزرگ‌مان پیداست که نمی‌توانیم!

🔅سخت است اما بالاخره در درنگ و تامل و تفکری طولانی بالاخره ناچار می‌شویم بپذیریم حقیقت عینی ِ جهان انسانی ما، به یک اندازه در توتم‌ها و تابوهای قبایل وحشی و تصاویر خدایان و کیهان‌شناسی مدرن و نظریه‌های جدید فلسفی و علوم مختلف حضور دارد.

🔅استدلال‌های دقیق ریاضی و علم فیزیک هم سخت شیفته‌ی خلا گسترده و فراخی است به نام «وجود» که به قول #هایدگر خودش موجود نیست اما در برون و درون هر آن‌چه هست، وجود دارد. «هیچ و عدمی است که می‌عدمد.»

🔅کلمات و معناها، چیزی جز اثبات و تایید قدر و ارزش جهان زندگی و تجربه بشری نیستند. ما همواره به قصه‌ای مرکزی محتاج‌ایم تا عالَمی انسانی بسازیم، حتی زمانی که می‌خواهیم بی‌معنایی جهان را محکوم و رسوا کنیم اما برای آن هم به زبانِ اصیل نیاز داریم و «زبان مفهومی و عبارت» از پس آن برنمی‌آید. این نوع زبان تنها شاخه‌ا‌ی فرعی از زبان اصیلِ اشارت است.

🔅به تحقیق هایدگر، سرشت زبان، اشارت است و شاعرانه، و ما که در این عصر زبان را تنزل داده‌ایم به زبان عبارت و دلالت و مفهوم و نشانه، در مواجهه با وجود، دچار لکنت می‌شویم و بدون کلمه می‌مانیم.

@simiagari
🔸🔸🔸🔸
سیمیاگری
🔸سیمیاگری🔸 🌾خانه‌ی وجود (۲) ✍️عالَمی چندبُعدی که هستی رازآلود را به طریق خودش و در بطن یک طرح و نقشه‌ی داستانی بزرگ‌ترِ معنادار آشکار می‌کند و روایت گر نحوه ارتباط انسان‌های صاحب آن قصه است با وجودِ پر رمز و راز. 🔅ما روایت خودمان را از نحوه‌ی وجودی که…
🔸سیمیاگری🔸

🌾خانه‌ی وجود (۳)

✍️
حتما زبان ما ارتباط‌اش را با خانه وجود از دست داده و دچار بحران شده که زبان، برای بزرگترین فیلسوفان عصر ما به مسئله تبدیل شده. هایدگر می‌گوید ما شاعرانه در جهان سکنی می‌گزینیم. و برای ویتگنشتاین مشتاقِ حیرت، هر واژه و معنای اشاری، در کنه خود نوعی ستایش و تجلیل وجود و نحوه‌ی بودن است که گفتنی نیست و فقط قابل نشان دادن است.

🔅و اما حالا که در عصر حکمرانی ماده‌ایم، با این تک معنای تقلیل یافته که خاکش به شدت دچار فقر شده، نمی‌توانیم قصه بپردازیم. وامانده می‌شویم و از فیزیکدان می‌پرسیم بالاخره ماده چیست؟ جواب سرراستی ندارد. به قلم عالمان فیزیک می‌خوانیم اگر انسان تمامی فضاهای خالی درون اتم‌های بدنش را از دست بدهد،‌ می‌توان کل بدن او را درون یک ذره خاک گنجاند و کل بشریت درون یک حبه قند جا می‌گیرد. چون بخش اعظم حجم بدن انسان انرژی است و جسم ما در بنیادی‌ترین شکل‌اش از اتم‌ها تشکیل شده‌ و آنها هم از الکترون‌ها،پروتون‌ها و نوترون‌ها و این ذرات هم در سطحی بنیادی‌تر از ذرات سه‌گانه بنیادینی به نام کوارک‌ها و نکته این که جرم این کوارک‌ها بخشی کوچک ازجرم پروتون‌ها و نوترون‌ها را تشکیل داده‌ است و این گلئون‌هاهستند که کوارک‌ها را کنارهم نگه می‌دارند که کاملا بدون جرم هستند.

🔅پس احساس جامد بودنِ ما از کجاست؟ چرا از توی دیوار رد نمی‌شویم؟

🔅جواب می‌شنویم این فضا، خالی به نظر می‌رسد اما خالی نیست، و معمولا مملو از پدیدارهایی مثل امواج یا میدان‌های کوانتومی است. درواقع، این فضای خالی درون اتم‌ها مثل یک فن با تیغه‌های چرخان روشن است که اگر خاموش شود می‌توانیم فضاهای خالی آن را ببینیم. بنابراین وقتی جسمی را لمس می‌کنیم، آن چیزی که احساس می‌کنیم اتم‌ها نیستند؛ نیروهای الکترومغناطیسی الکترون‌های بدن ما هستند که درحال راندن الکترون‌های جسم لمس شده‌اند و ماده در اصل تهی است، و دلیل این‌که ما اجسام را جامد تصور و احساس می‌کنیم؛ این است که الکترون‌های کمابیش یکسان این اجسام و بدن ما، همدیگر را پس می‌زنند!

🔅پس این ماده که تنها جزء و محتوای فقیر سازنده‌ی واقعیت جهان امروزی ماست، خودش محصول وجود و آگاهی است، چون “نادیده‌ها” بخش اعظمی از واقعیت وجودی ما را تشکیل می دهند!

🔅آگاهی چیست؟ شاید همان «کلمه»‌ا‌ی باشد که درآغاز بود، همان «معنیِ» سرآغاز که وصل است به وجودِ ناموجودِ دربرگیرنده و محاط بر ما.

🔅قصه‌های «وجود» متفاوت‌اند و به تعداد انسان‌های نیامده، بی‌شمار! اما اگر در مسیرِ رسیدن به سرچشمه باشند با همه‌ی تنوع، به همان «تهیِ بیکران بی‌نام»، و به «هیچ و عدمی» می‌رسند که بنیانِ پر رمز و رازِ وجود ماست، همانی که فقط می‌توان به زبان اشارت، نشان‌اش داد. به گواه همان کلمه در آغاز است که نحوه‌ی وجود ما «زبانی» است و احساسات و باورهای‌مان در کلمات لانه می‌کنند و واژه‌های‌‌مان بنا به رابطه‌ای که در سرمنشأ با «وجود» پیدا کرده، از اساس استعاری و رازآلود شده است.

🔅ما در بستر زبانِ اشارت، خود‌مان را می‌فهمیم و می‌نامیم. آن یک کلمه‌ی در آغاز، با تمام یگانه‌گی، معنابردارست و در نقش‌های بیشمار می‌نشیند؛ قبل از ما بوده و ما محصول‌اش هستیم. همین «وجودِ ناموجود»، راز مشترکِ تمام ما انسان‌هاست. وگرنه، در مواجهه با بنایی غریب، از شنیدن پژواک‌های «وجود» و زیبایی و جفای توأمان‌‌اش، آکنده و مست نمی‌شدیم. نقطه‌‌ی اشتراک تمام قصه‌های بشری این‌ است که ذات این وجود به چنگ مفهوم و تعریف درنمی‌آید و خودش وجودِ هیچ یک از موجودات نیست و شیوه‌گری خاصی که در آشکارگی و رخ پنهان کردن دارد جز در«زبان اشارت» که ظرفیت‌‌ چندمعنایی و سیمیاگری دارد، حاضر نمی‌شود.

🔅اگر «خانه»‌ها در گذشته تجسم قصه‌‌ی وجود و مأوای آن نبودند، امروز نمی‌توانستیم بنای چندهزارساله را به سخن دربیاوریم، در مقایسه‌‌‌ی آن سکونت‌گاه‌‌ها، با خانه‌های ‌امروزی است که به موقعیت‌مان آگاه می‌شویم و درمی‌یابیم در عصر تبعید از خانه‌ی وجود، به «زبان مفهومی» دچاریم و خانه و هر چیز دیگری را به ابژه‌های قابل محاسبه در دستان‌مان تنزل می‌دهیم، تا سرچشمه‌ی اتصال به راز جهان را از دست بدهیم، مسیر پرندگان را رو به عقب دنبال می‌کنیم، در خانه‌های‌مان حاضریم اما در حاشیه‌های رویا، زندگی می‌کنیم، خانه‌ی وجودمان خراب شده چون زبان ما کار خودش را انجام نمی‌دهد و قادر به روایتِ ما نیست، «کلمه»‌ها هدایت‌گری نمی‌کنند تا نقطه عزیمتی پیدا کنیم و از آن‌جا جهان‌مان را به «وجود» وصل ‌کنیم و جایی برای جای‌گیر شدن، بسازیم.

🔅ما در زبان لانه می‌سازیم و بی‌آن، توان دست و پنجه نرم‌کردن شایسته با پیچیدگی‌های زندگی را نداریم و نمی‌توانیم به خودمان نقشی مولد معنا ببخشیم، از همین‌روست که همه‌ عشق نوشتن داریم و عطشِ روایت راز جهان در عمق جان‌مان، خانه کرده است.

@simiagari
https://bit.ly/3FdATmB
Audio
🔲فایل صوتی گفت‌وگوی«فلسفهٔ تحلیلی و گردشگری خلاق»

🔘 بخش اول: ۶۱ دقیقه

✍️در عصری زندگی می‌کنیم که جهان‌مان به «بازار» تبدیل شده و «نیازِ به تغییر» و «تحول در درون» تقاضایی قابل تأمل در این بازار بزرگ!

🔅دگرگونی در نگاهِ به جهان و انقلاب در خود، از نیازهای اصیلِ ما انسان‌هاست، اما این‌که در دوران مدرن، شاخه‌ای از صنعت کسب و کار گردشگری به دنبال پاسخگویی به چنین نیازی باشد در جای خود اتفاقی مهم و درخور توجه است.

🔅گردشگری‌خلّاق دنبال ارائه‌ بسته‌های تجاری‌ سفری است که مخاطب‌اش با آن بتواند رازهای عمیق زندگی را در دل فرهنگی غریبه و درحین دریافت تجربه‌های تازه به‌دست بیاورد، این بسته‌ها بر محور فهمِ «شکل زندگی»ِ دیگران طراحی می‌شوند تا مسافر مدرن، در مشارکتی فعال با مردمان فرهنگی دیگر زندگی کند، با این امید که شاید بتواند به «تجربه‌ی اوج» دچار شود، بیرون از موقعیت عادی و روزمره‌ی زندگی خود، «حیرت فلسفی» را در موقعیتی ویژه و در عمیق‌ترین لایه‌ی زندگی روزمره‌ی «دیگری» تجربه کند تا با خلق ارزش، تکه‌ای از پازل معنای زندگی را تکمیل کند، جهان‌اش را گسترش بدهد؛ در خودش انقلاب کند و به رضایت‌مندی برسد.
@simiagari
سیمیاگری
🔲فایل صوتی گفت‌وگوی«فلسفهٔ تحلیلی و گردشگری خلاق» 🔘 بخش اول: ۶۱ دقیقه ✍️در عصری زندگی می‌کنیم که جهان‌مان به «بازار» تبدیل شده و «نیازِ به تغییر» و «تحول در درون» تقاضایی قابل تأمل در این بازار بزرگ! 🔅دگرگونی در نگاهِ به جهان و انقلاب در خود، از نیازهای…
Audio
🔲 پروندهٔ «فلسفهٔ تحلیلی در زندگی روزمره»

🔘 فایل صوتی گفت‌وگوی«فلسفهٔ تحلیلی و گردشگری خلاق»

بخش دوم: ۴۹ دقیقه

🔘 مهمان: دکتر مژگان خلیلی، محقق فلسفه

🔲 میزبان: دکتر محمدرضا واعظ، دبیر علمی پرونده و پژوهشگر فلسفه علم، دانشگاه بُن آلمان

🔅دکتر واعظ، با ابتکاری جالب و ارزنده، چهارده گفت‌وگو درباره‌ی ارتباط «فلسفه تحلیلی و زندگی روزمره» با اساتید و محققان انجام داده‌اند، که برای فلسفه‌دوستان، شنیدنی و راهگشاست. می‌توانید برای دیدن و یا شنیدن سایر گفت‌وگو‌ها به صفحه اینستاگرام و کانال تلگرام دکتر واعظ مراجعه کنید‌.
.
ویدئوی گفت و‌گو در پیج‌های اینستاگرام:

🔳instagram.com/mrvaez
🔳instagram.com/simiagari

@simiagari
🔸🔸🔸🔸
تلگرام‌ دکتر واعظ و موسسه‌ی رویش‌ دیگر:

🔳 T.me/tanhaatarazyekbarg
🔳 T.me/rooyeshedigar
🔸سیمیاگری🔸

#جستار_فلسفی_۸۶

🌾وقتی کلمه‌ها آوار می‌شوند و ویران می‌کنند!(۱)


✍️حیرت انگیز است که بسیاری از متفکران «واقعیت زندگی» را به سیستم و نظام تعریف می کنند و در بهترین حالت، تصویری ساکن از محیطی که ما را دربرگرفته ارائه می‌کنند و نامش را می‌گذارند:«ساختار»

🔅من هم مثل خیلی‌ها، با کمی تساهل می‌توانم درک کنم که هر کدام از ما درون شبکه‌ای درهم تنیده از سیستم‌های خانواده، و نظام‌های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و حکومتی و البته طبیعی، پرتاب شده‌ایم.

🔅اما مگر تصوری که من از این مجموعه دارم کافی‌ست که بتوانم آن را به بیان منطقی و نظم زبانی بکشم و در ساختار یا ساختارهایی ایستا و مرده توضیح‌اش بدهم، با این هدف مهم که ریشه‌ی مشکلات و بحران‌ها را پیدا کنم؟

🔅زندگیِ جمعیِ درهمِ اجتماعی، اقتصادی، سیاسیِ و طبیعی ما اگر ساختاری شسته و روشنِ ماشین‌وار داشت که متفکران می‌توانستند ایرادهای ریز و درشت را در موتور، سیستم برق یا هر جای دیگر آن را پیدا کنند و با این آگاهی و تشخیص، خیل عظیمی از مکانیک‌های میدانِ زندگی را به درمان آن فرابخوانند و هر روز سرمنشأ تحولات عظیم در ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی بشوند و آن را به سمت نظام‌های جدید و متناسب با نیازهای روز حرکت بدهند.

🔅با همین نگاه است که بیش‌تر دوست دارم تجسم کنم ما را «پدیده‌ها» دربرگرفته‌اند و تک تک‌مان تحت حکومتِ پدیدارها و در اسارت‌شان هستیم. واژه‌ی «پدیدار» از کلمه‌ی «ساختار» زنده‌تر است و موجودی جاندار را تجسم می‌بخشد و هویدا می‌کند که بی‌پروای من و شما، به ارتزاق روزانه‌اش ادامه می‌دهد و برای زندگی‌اش تلاش می کند.
پس از این زاویه ببینیم که پدیدارهای بی‌شماری به محیط زندگی‌مان فرم می‌دهند و پیوسته در حال ساختنِ ساختارهای موقت و لغزان هستند؛ در این میان، اگر درخت و کبوتر وغیره پدیده‌های طبیعی‌اند و جان‌دار هستند. «رانت»، «انحصار» و «فساد» هم پدیده‌های اجتماعیِ زنده و هوشمند هستند، زاییده‌ی بستر رود خروشان و در جریانِ جنبده‌ای که فرم زندگی ما را پدیدار کرده و می‌کند. وقتی پلاسکو در آتش می‌سوزد، یا دست‌های نحسِ نااصلی به هواپیمای خودی موشک می‌زند، یا زمانی که به همت کشت و کشتار کرونایی، قبرستان‌ها آباد می‌شود تا ایمنی گله‌ای از راه برسد و تازه واکسن‌های نوشدارو بعد از مرگ سهراب با کُندیِ کشنده به عرصه بیایند و آن لحظه‌ای که متروپل فرو می‌ریزد و خشمی عمیق در عمق جانِ بازماندگان فاجعه می‌کارد دست‌های آلوده‌ی همان پدیده‌هایی درکارند که برای ادامه حیات و بقا، ویران می‌کنند تا زنده بمانند.

🔅این «شکل زندگیِ» مطلق‌گرا و انحصارپرورست که «رانت‌خوار» می‌زاید. هر چه قدر هم ما اعتراض کنیم و با زورگویی وانحصارگرایی گلاویز شویم ساختاری دارد مدام آن را تولید می‌کند و این محصول را بیرون می‌دهد و برای بقای خودش می‌جنگد. چرا که بستر این طور فراهم شده، تا از میان هزاران امکان، مدام نسخه های مختلفی از این ساختار بر زندگی جمعی ما حاکم شود و طی قرون متوالی در شکل‌های مختلف از نو ظاهر شود و استقلال و هویت جمعی و فردی ما را تهدید کند و با خطر جدی مواجه سازد، هر چه قدر هم نترس و شجاع باشیم بالاخره در جنگی نابرابر با پدیده‌ای که حاکم شده و قدرت در دستان اوست، می بازیم که در دفاع از خودش، حتی حاضرست طناب دار را به گردن‌مان گره کند. مگر عظیم‌ترین و قوی‌ترین نیروی این زندگی و هستی، میل به بقا نیست؟ تمام پدیده‌ها، میل شدیدی به بقا و حفظ حیات و قدرت‌شان دارند.

🔅اینجاست که حتما می‌پرسیم ریشه‌های اصلی این پدیده‌های انحصاگرِ ویرانگر که بی‌وقفه و شبانه‌روزی به بدیهی‌ترین حقوق شهروندان تجاوز می‌کنند، کجاست؟ در کدام نقطه می‌توانیم نطفه‌ی نابسته‌ی آن‌ها را در ابتدای خط تولیدشان بیابیم و از بُن خشک کنیم؟

🔅به نظرم برای پیدا کردن جواب این پرسش مهم و حیاتی، باید تفکر کرد، جدی تفکر کرد و بسیار تفکر کرد!
@simiagari
🔸🔸🔸🔸
سیمیاگری
🔸سیمیاگری🔸 #جستار_فلسفی_۸۶ 🌾وقتی کلمه‌ها آوار می‌شوند و ویران می‌کنند!(۱) ✍️حیرت انگیز است که بسیاری از متفکران «واقعیت زندگی» را به سیستم و نظام تعریف می کنند و در بهترین حالت، تصویری ساکن از محیطی که ما را دربرگرفته ارائه می‌کنند و نامش را می‌گذارند:«ساختار»…
🔸سیمیاگری🔸

🌾وقتی کلمه‌ها آوار می‌شوند و ویران می‌کنند!(۲)


🔅اما در مسیر این تفکر، دشواریِ غریبی پیش‌رو داریم و در همان قدم اول مشکل‌ها بر سرراه می‌افتد! چون باید بتوانیم دیدی کلی از فرم یا شکل‌های زندگی‌ای به دست بیاوریم که ذاتا آبستن پدیده‌های اجتماعی ِفسادِ سیاسی و اخلاقی و غیره هستند و ارگانیکی زنده و در حال زیست دارند و با حفظ بقای خود، بستر فراهمی برای تولید پدیده‌هایی نظیر رانت و انحصار، نوچه و پاچه‌پروری و خلاصه هر آن‌چه برای حیات جمعی و فردیِ خیل عظیم شهروندان عادی خطرناک است، فراهم کرده‌اند. این پدیده‌های زنده‌ی اجتماعیِ ناپسند، به دست شخص یا اشخاصی خاص ایجاد نشده‌اند بلکه تاریخ و هویت پدیداری خودشان را دارند و موفق شده‌اند طی زمانی طولانی، مسیر زندگی خود را حفظ کنند و تا به امروز برسانند.

🔅هرچه بیش‌تر در تاریخ زندگیِ این موجودات مخرب، به عقب برگردیم و در عمق، تأمل کنیم بهتر درمی‌یابیم که حداقل بیش از پنج قرن است این پدیدارهای هوشمند در این سرزمین به شکل‌های مختلف محصولات ویرانگر خود را تولید می‌کنند. ممکن است اصرار کنید این پدیده‌‌های سیاه و فاجعه‌آور را انسان یا انسان‌هایی خودمحور تولید می‌کنند. ولی این ظاهر امر است و چنین باوری، که بسیار هم رایج و پذیرفته شده است نه‌تنها از فرط تکرار، کلیشه شده بلکه با تبرئه‌ی همگان، تمام تقصیر را گردن یک نفر و یک عامل می‌اندازد تا با زیرکیِ تنبلی از کاوش و تجسس فرار کند و به خود زحمت و رنج تفکر ندهد.

🔅در تولد یک پدیده، فعالیت گروهی از انسان‌ها درهم تنیده با عوامل غیرقابل کنترل دیگر دخیل هستند. فعالیت انسانی ما، نوع رابطه‌ای را که با دیگران و اطراف‌مان برقرار کرده‌ایم، نشان می‌دهد. تعامل بین عوامل و روابط متقابلی که بستر لازم را برای ظهور یک پدیده فراهم می‌کنند چنان تنگاتنگ است که در این میانه نمی‌توان علت یا عامل مشخصی را با اطمینان پیدا کرد و روی آن انگشت گذاشت. ما فقط می‌توانیم فرم‌هایی از زندگی را روایت کنیم که پدیدارهای متخاصم تولید می کنند، اما ساز و کار این تولید در نظم علی و معلولی منطقی قابل بیان نیست. ما علت و معلول را فقط در پدیده‌هایی می‌توانیم کشف کنیم که بتوانیم بر آن‌ها مسلط و چیره شویم، این پدیده‌ها دسته‌ی محدودی از پدیدارهای این جهان را تشکیل می‌دهند.

🔅هرگز قادر نیستیم به پدیدارهایی مسلط شویم که محاط بر ما هستند و به نگاه، زبان، و جهت زندگی ما شکل و شمایل بخشیده‌اند و آن را کنترل می‌کنند. به عبارت دیگر؛ علت‌یابی و روش پاردایمی در تفکر که متکی به شناسایی از طریق فرمول‌های قاعده‌مند است فقط در مورد پدیده‌هایی امکان ِ کاربرد دارد که هم فراچنگ سلطه‌ی ما دربیایند و هم سرشت مکانیکی داشته باشند. اما در مورد پدیدارهایی که بر ما چیره هستند فقط می‌توانیم از روش روایی تفکر استفاده کنیم، تا شاید از این طریق، بتوانیم حقیقت آن‌ها را در مصادیق و جزییاتی ملموس به تصویر بکشیم.

🔅با قبول رنج این شیوه از تفکر و رهایی از تفکر مفهومی و مکانیکی است که می‌توانیم دراین باره‌ی مهم، جور دیگری فکر کنیم با این هدف که به عمق پدیدارهای تاریک جهان چنگ بیندازیم تا بتوانیم حقیقت‌شان را روایت‌ کنیم. ریشه‌ی ظهور تمام پدیدارهای اجتماعی و انسانی «عمل» است؛ اگر به متفکری مثل #ویتگنشتاین اعتماد کنیم که با آن نبوغ جادویی روی بُن زندگی سیال انسانی تحقیق کرده و به نقل از گوته می‌نویسد: «در ابتدا عمل بود.»

🔅ویتگنشتاین می‌گوید، اساس زندگی جمعی ما را «فعالیت» و رفتار ابتدایی ِبدون باور می‌سازد که در بافتاری از «روابط» متقابل و پیچیده صورت ِعمل به خود می‌گیرد و به قاعده و رویه تبدیل می‌شود و در زبان، امکانِ ظهور پیدا می‌کند و متولد می‌شود. تمام پدیدارهای اجتماعی مسلط بر ما، قراردادهایی زبانی هستند که از این مسیر رسمیت پیدا کرده‌اند. به تامل زیادی نیاز نداریم که تصدیق کنیم مهم‌ترین و اولین خروجیِ روابط‌ اجتماعی ما، فعالیت‌های اقتصادی است.
@simiagari
🔸🔸🔸🔸
سیمیاگری
🔸سیمیاگری🔸 🌾وقتی کلمه‌ها آوار می‌شوند و ویران می‌کنند!(۲) 🔅اما در مسیر این تفکر، دشواریِ غریبی پیش‌رو داریم و در همان قدم اول مشکل‌ها بر سرراه می‌افتد! چون باید بتوانیم دیدی کلی از فرم یا شکل‌های زندگی‌ای به دست بیاوریم که ذاتا آبستن پدیده‌های اجتماعی ِفسادِ…
🔸سیمیاگری🔸

🌾وقتی کلمه‌ها آوار می‌شوند و ویران می‌کنند!(۳)


🔅اساسا هیچ ارتباط اجتماعی بدون زبان امکان تولد ندارد. منظور از زبان هم نظامی از نشانه‌ها برای گفتن و شنیدن نیست. بلکه آن قدرت «تخیلِ» زاینده‌ای است که در هستی مرموز سرچشمه دارد و می‌تواند پدیدارهای اجتماعی جاندارِ محاط بر ما تولید کند. قدرت نیرومندی که به گواه شواهد تاریخی #هراری، عامل بقای گونه‌ی «انسان خردمند» شده است.

🔅این نیروی خالق همان قدرت رازآلودی است که پرتوی از آن به ما نیز ارث رسیده و فقط با آن می‌توانیم از اطراف خود فراتر برویم و مالک جهانی جمعی و اصیل برای خود باشیم. این تخیلِ قدرتمندِ زاینده به نیروهای نهانی مستعد، حیات می‌بخشد تا از نهانگاه پنهان خود بیرون بیایند و با فرمان کلام، امکان ورودشان به قلمرو وجود و زمان فراهم شود.

🔅«کلمات» امکان به مصداق درآمدن تمدن، پیشرفت، توسعه، رفاه، هویت جمعی و فردی، اعتقادات و بالاخره تمام جهان پدیداری ما را فراهم کرده و ما را انسان می‌کنند. «زبان» بنا به سرشتی که در رابطه با منشا خود تخیل دارد، دارای سطوح متنوع است. اما می‌شود آن را در دو نحوه و حالت وجودی دید: حالت اول؛ زمانی است که ما این قدرت زبانی را در سطحی نازل و جدا از هستی اصیل به خدمت می گیریم تا در جهت مقاصد شخصی خود به کارش ببریم. حالت دوم؛ زمانی است که این خودآگاهی را پیداکرده‌ایم دریابیم به قول هایدگر، نقش واسطه‌گری داریم و زبان حامل پیام هستی است و باید با تمرین تفکر و سخت‌کوشی با حالت وجودی عصر خودمان رابطه‌ی اصیل برقرار کنیم و سخنگوی هستی بشویم.

🔅در پایان این جستار مختصری به اولین حالت می‌پردازم تا ادامه موضوع را در سلسله جستارهای بعدی پی بگیرم. حالت اول؛ وقتی جریان می‌گیرد که بی‌توجه به سرشت اصیل زبان، این قدرت زاینده‌ را در جهت منافع شخصی به خدمت می‌گیریم و در زندان مفاهیمی گرفتار می‌شویم که توهم داریم ضامن درستی عمل ما هستند؛ چون قصه‌ای توجیه کننده برای ضعف اخلاقی، خودمداری‌ و ترس‌های عمیق‌مان دارند. داعشی‌ها با کدام روایت از دین، سر انسان‌های دیگر را می‌بُرند و خودشان را منفجر می‌کنند؟

🔅در این حالت نوعِ خاصی از «رابطه» با جهان برقرار می‌شود که بر مدار خصومت با هستی اصیل است، چون فقط یک طرز فکر و تلقی صُلب از زندگی را درست می‌پندارد و با آن به دنبال ثبات و امن کردن جهان‌ است. وقتی این قصه‌ی توجیه‌کننده، بنیاد باور ناخودآگاه ما بشود، الگویی عملی برای فرزندان خود می‌شویم که یاد بگیرند همواره پی منافع فردی خودشان باشند. در بطن فعالیت‌هایی که در این روابط متقابل ظاهر می‌شوند؛ تغییرات ایجاد شده در یکی، عناصر دیگر را تغییر می‌دهد و هریک از عوامل باز به سهم خود دستاوردی در کلیت پدیدار تولید شده دارد و‌ در تولد مجموعه پدیدارهای بعدی نقش ایفا می‌کند که آن هم به نوبه خود در تغییرات بعدی آن اثر می‌گذارد.

🔅اختلاس‌گرانی که تجاوز به حقوق
دیگران را حق خود می‌دانند، فرزندان کدام نسل‌اند و با کدام روایت این حق را توجیه می‌کنند؟ کدام یک از ما با نوع فعالیت روزانه خود به بقای این روایت کمک می‌کنیم؟

🔅با این که روایت‌ها چیزی جز یک مشت کلمه نیستند اما این قدرت را دارند به شکل ملموس و محسوسِ «فاجعه» بر سرمان آوار شوند!
@simiagari
🔸🔸🔸🔸
https://telegra.ph/وقتی-کلمات-ویران-می%E2%80%8Cکنند-06-07
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

بگو چگونه بنویسم که دار از درخت آمد؛ درخت آن درختانی که خود تبرشکن بودند

بگو چگونه بنویسم که چوب دارها روزی؛ فشرده پای آزادی به فرق هر چمن بودند

نسیم در درخت‌ستان به شاخه‌ها چو می‌‌پیوست؛ پیام‌هاش دست‌افشان به‌سوی مرد و زن بودند

کنون سری به هر داری شکسته گردنی دارد؛ که روز و روزگارانی یلان تهمتن بودند

چه پای در هوا مانده چه لال و بی‌صدا مانده؛ معطل‌اند این سرها که دفتری سخن بودند

مگر ببارد از ابری بر این جنازه‌ها اشکی؛ که مادران جدا مانده ز پاره‌های تن بودند

ز داوران بی‌ایمان چه جای شکوه‌ام کاینان؛ نه خصم ظلم و ظلمت‌ها که خصم ذوالمنن بودند!
#سیمین_بهبهانی‌
🔸🔸🔸🔸
🔅سیمیاگری🔅

🔗«فلسفه، زن و زندگی»

ش. ۱: «در میان ِما زنی زاده شده‌ است.»

🔅
«زن‌ بودن» چه نسبتی با «فلسفه» دارد؟ وقتی پای فلسفه به میان می‌آید، دشوارترین مشکل ما دیگر «زن بودن» نیست بلکه پروسه‌ی «زن شدن» است.
وگرنه در این گوشه از دنیا اگر «زن» متولد بشوی، تو را طوری بار می‌آورند که پیشاپیش، هویتی ساختگی را با مجموعه‌ای از ارزش‌های تعریف‌شده و درکی متعارف از جهان، به عنوان تنها امکانِ موجود برای شکل زندگی‌ات بپذیری. اما زندگی در این فرم تحمیلیِ داده شده هم مشکل واقعیِ ما نیست، بلکه نبرد اصلی تازه وقتی شروع می‌شود که درباره‌ی این نحوه‌ی بودنِ زنانه پرسشگری کنیم. اینجاست که ناگهان به «مسئله» تبدیل می‌شویم؛ «مسئله»ای شدیداً سیاسی.

🔅درباره اینکه چرا مسئله‌ای از اساس فلسفی در همان قدم اول سیاسی می‌شود، می‌توان ساعت‌ها حرف زد و موضوع را از زوایای مختلف وارسی کرد، ولی از یک نظر جوابی روشن برایش داریم. سیاسی می‌شود چون سیستمِ غالب، بقای خودش را از همان ابتدا بر «نیندیشیدن به زنانگی» بنا کرده است. جز این است که فلسفه‌ورزی در سرشت اصیل خود با زیر سوال بردن پیش‌ فرض‌های پذیرفته‌شده آغاز می‌شود؟

🔅منظورم هم از فلسفه همان است که #نیچه می‌گوید: «فلسفه تا آن‌جا که من آن را درک کرده و زیسته‌ام یعنی زیستنِ اختیاری در یخ و کوه‌های بلند، جست و جوی هر چیز ناآشنا و سوال‌برانگیزی که وجود دارد همه چیزهایی که تاکنون از جانب اخلاق تکفیر شده است.»

🔅این اندیشه‌ورزی با کنکاش و سوال از ارزش‌ها و ممنوعه‌هایی شروع می‌شود که تا به امروز از جانب سنت و اخلاق، پذیرفته و یا تکفیر شده‌اند، پس روشن است که با زیستنِ اختیاری و زندگی آزاد پیوندی درونی و ابدی دارد. هرچند این پرسشگری چیزی نیست که برای اولین بار در تاریخ رقم خورده باشد اما برای ما در این نقطه از جغرافیای زمین، حادثه‌ای است خاص و متمایز! که می‌رود نقطه‌ی عطف دگرگونی را در تاریخِ طول و دراز سرزمین‌مان رقم بزند.

🔅چرا که با این حادثه، بالاخره داریم از دوران گذار و تعلیق میان «سنت» و «مدرنیته» عبور می‌کنیم و وارد دوره‌ای جدید می‌شویم. گویا بالاخره تصمیم گرفته‌ایم بین این دو، دست به «#انتخاب» بزنیم، انتخابی که ما را مسئله‌دار می‌کند و همین، ما را فلسفه‌دار هم خواهد کرد.

🔅اما این که چرا چنین انتخابی به «زنانگی» و پس از آن به «زیستنِ اختیاری» و «آزاد» پیوند خورده، و همه‌ی این‌ها هم یکجا به «خوب زیستن» و #توسعه‌یافتگی در عصر امروز ربط پیدا می‌کند، همان موضوعی است که بعد از تجربه‌ی فشرده و ضربتی چندماه اخیر به دغدغه‌ی اصلی منِ پرسشگر شده است: «طرز بودنِ زنانه»!

🔅آیا زنانگی در مواجهه با جهانِ هستی، زبانِ ویژه، تفکرِ خاص و عقلانیتِ مخصوص خودش را می‌سازد؟
اگر چنین باشد زنانگی، یک شکل زندگی ‌و نحوه وجودی خاص است که تاکنون مجال بروز نداشته و ما تا به حال با فلسفه و عقلانیتِ مذکر سر و کار داشته‌ایم.

🔅پرسش اساسی در واقع این است که: نوع بودنِ خاصِ زنانه چه جور نسبتی می‌تواند با هستی‌ اصیل برقرار کند؟
نمی‌دانم چنین پرسشی در این دیار مسبوق به سابقه است یا نه، اما شک ندارم که با این پرسش «زن» تازه در این جغرافیا زاده می‌شود و پروژه‌ی «زن شدن» او در نسبتی دگرگون با «زندگی»، کلید می‌خورد.

🔅البته ناگفته نماند که این حادثه‌ی تاریخی مخصوص زنان نیست، هرچند زنانه است و با تفکر فلسفیِ خاصی در نسبت با «زن بودن» آغاز شده، تحولی همه‌جانبه‌ست در جان و ذهنِ زندگی، که ما را درون یک «وضعیت تاریخی» جدید ‌برده است و با معیشت، اقتصاد، خوب زیستن و آزادی، فرصت‌ها و امکانات زندگی در عرصه خصوصی و عمومی ارتباطی مستقیم پیدا می‌کند. مگر توسعه برای انسان معاصر چیزی جز انقلابِ ‌همه‌جانبه در جان آدمی است؟
انقلابی عظیم در زندگی یک قوم که در نقاط عطف تاریخی، اساس‌ها را زیر سوال می‌برد تا خودش بیندیشد و مطابق با نیازها و مسائل‌اش، آن را از نو بنا کند و نگاهش را به هستی تغییر ‌دهد.

🔅اما چنین اتفاقی که معمولا بنا به الگویی منطقی، در جامعه‌ای باز، آزاد، با بستری فراهم و سرشار از تنوعِ افکار، فرصت‌ها، حق انتخاب‌ها و به اصطلاح بدون مقاومت از بالا، رخ می‌دهد‌ نه‌تنها می‌رود که در اتفاقی کمیاب و دیریاب، برای ما برعکس رخ بدهد، بلکه خودش را بر نیاز به تحولی ضروری در تلقی نسبت «زن» با «هستی» بنا کرده است!

بعد از #شهریور_صفر_یک
@simiagari
🔸🔸🔸🔸
https://bit.ly/3JqQkMj
🔸سیمیاگری🔸

🔗«فلسفه، زن و زنانگی»

ش. ۲: درآمدی بر رابطه‌ی «زن» و «هستی»(۱)

🔅کلمه‌ی زندگی برای من برابرست با معجونی قوی از پارادوکس‌ها و پیچیدگی‌ها، و فلسفه راهکاری رها از سیستم و حتی سیستم‌شکن برای درافتادن با آن.

🔅با فیلسوف‌هایی همدل‌ام که باور دارند یک سیستم خاص هرگز نمی‌تواند کلِ هستی را تحلیل کند. با این که، فیلسوفان بزرگ زیادی سعی کرده‌اند کل جهان را درون سیستمی منطقی، کشف و تبیین کنند اما اگر هدف از فلسفه این باشد، می‌شود یک شغل. مثل کارِ رسمی بی‌شمار استاد فلسفه که سال‌ها وقت و هزینه را، صرف تبیین نظریه‌ای سیستماتیک درباره‌ی کل جهان می‌کنند اما خودشان کاملا متفاوت با حکمی که برای هستی صادر کرده‌اند، زندگی می‌کنند. شاید به این خاطر که یک تئوری منطقی درباره‌ی هستی و زندگی را نمی‌شود که زیست! چرا که ما هنوز نمی‌دانیم «جهانِ هستیِ صرف» جدا از احساس ما و رابطه‌ای که با آن پیدا می‌کنیم، دقیقا چیست. از نگاه #ویتگنشتاین این نظریه‌پردازی‌های انتزاعی توهم‌اند؛ یکجور زبان‌پردازی‌ِ جدا افتاده از رابطه‌ای که در عمل با جهان داریم!

🔅به نظر من گرایش به فلسفه، پیوندی درونی و ابدی با «درد» دارد. کسی که دردمند نیست نیازی به فلسفه ندارد، چون مسئله‌ای با جهان هستی پیدا نکرده که بخواهد با آن دربیفتد. حتی می‌تواند با شغلِ فلسفه هم گذران زندگی کند. البته ناگفته نماند لزوما این دوغیرقابل جمع نیستند؛ یعنی یک نفر می‌تواند هم شغل‌اش فلسفه باشد و هم مسئله‌دار و پردغدغه، فلسفیدنِ مدام را زندگی کند. اما تجربه‌ی شخصی خودم می‌گوید از روزی که فلسفیدن برای یک محقق، جدی می‌شود دیگر نمی‌تواند حداقل درون سیستم‌های فرمایشی آکادمیک، به شغل فلسفه بپردازد و دوام بیاورد.

🔅در هرحال دلیل شخصیِ من برای پرداختن به فلسفه از همان قدم اول هم، گرایش به فهم جهان یا صادر کردن حکم درباره‌ی چگونگی آن نبود. بلکه به خاطر احساس نارضایتی عمیق از موقعیتی بود که خودم را توی آن می‌دیدم. به عنوان ِ«زن» زاده و پرتاب شده بودم درون فرهنگی که قصه‌ای از «زنانگی» را برساخته و محکوم‌ام کرده بود تجربه‌های زندگی‌ام را با آن معنا کنم.

🔅اما اشتیاق پرتناقض‌ام نسبت به تجربه‌ی زندگی و مکیدن جوهرِ حیات با تمام حس‌ها و لذت‌هایش تا به انتها، از کودکی و نوجوانی من را به چالش دعوت می‌کرد. پر از پارادوکس بودم و زندگی را پیچیده‌تر از قصه‌ای می‌دیدم که بهم تحمیل می‌کردند و به همین خاطر در خانه و مدرسه همیشه چند نفر فسیلِ مفتخر نفتالینی بودند که با پرخاش و تَشَر، شلاقی نامرئی را بالای سرم می‌تاباندند مبادا نسبت به هویت ساختگیِ داده شده و قصه‌ی رسمی اعتراض کنم؛ مدعی بودند چون اول و آخرِ داستانِ هستی را بلدند باید برایم تعیینِ تکلیف کنند. کم نبود دفعاتی که به خاطر خندیدن با صدای بلند، پیدا شدن مچ دست و پا، بیرون گذاشتن طره‌ی عشوه‌گری از موها بیرون ِروسری، یا طرز راه رفتن، با پشت دست محکم می‌کوبیدند توی دهانم و از پرخون شدن‌اش، به خودشان می‌بالیدند تا من از آن میل زیادی که برای زیستنِ اختیاری داشتم احساس شرم کنم.

🔅حالا که با خودم روراست‌تر شده‌ام می‌بینم گرایش به فلسفه در قدم اول، برای من با این خجالت و حس گناه‌آلود شروع شده بود اما بعدا و به‌تدریج با خواندن کتاب‌هایی نجات‌بخش به این باور رسیدم درون خانه‌ای بیگانه، اقامت کرده‌ام و از شهرم و ساختارِ قصه‌ی رسمی بیرون گذاشته شده‌ام وگرنه احساس آتشین و پرنوسانم نسبت به شورمندانه زیستنِ زندگی به رسمیت شناخته می‌شد.

🔅از همین رو، همیشه دنبال خواندن عمیق فلسفه‌هایی بوده‌ام که حتی ظریف‌ترین مفاهیم انتزاعی را هم در ارتباط مستقیم با تجربه‌ی زیسته‌ی شخصی زندگی تحلیل کرده‌اند و جای ارائه‌ی یک نظام فکری درباره‌ی جهان، هستیِ تجربه شده‌ خودشان را در فرم رواییِ جستاری فردی بازتاب داده‌اند. یک جور تجربه‌ی هستی‌شناسانه‌ی شخصی که در عین منحصر به فردی با همه‌ی جهان و انسان‌ها ارتباط برقرار می‌کند و الهام می‌بخشد.

🔅از این منظر، فلسفه چیزی نیست جز تمرینِ زندگی برای رسیدن به سطحی خاص از «آگاهی» و هدفی که من از دستیابی به این آگاهی همیشه در سر داشته‌ام تحققِ قصه‌ی خودم بوده برای شکل دادن به هویتی که طی این مسیر دشوارِ گشوده باید از نو خلق شود.

🔅از این نگاه، فلسفه کسب دانش نیست بلکه میدانِ ورزیدن و تمرین برای هنرمندانه زیستن است و پیوندی ناگسستنی با تاریخ شخصی فردی دارد که با انگیزه‌ی خلق دوباره‌ی خودش، فلسفیدنِ آگاهانه را انتخاب می‌کند.

🔅تاریخ هر سرزمینی سرشار است از اتفاقات، و نقطه عطف قصه‌ی هر کسی، درون یکی از این واقعه‌های تاریخی، فرهنگی، روشنفکرانه، عاطفی و …رقم می‌خورد که در آن نقطه با از نو پرسش قرار دادنِ خودش، شور کشفی تازه را درباره‌ی هویت‌اش جستجو می‌کند.
@simiagari
سیمیاگری
🔸سیمیاگری🔸 🔗«فلسفه، زن و زنانگی» ش. ۲: درآمدی بر رابطه‌ی «زن» و «هستی»(۱) 🔅کلمه‌ی زندگی برای من برابرست با معجونی قوی از پارادوکس‌ها و پیچیدگی‌ها، و فلسفه راهکاری رها از سیستم و حتی سیستم‌شکن برای درافتادن با آن. 🔅با فیلسوف‌هایی همدل‌ام که باور دارند…
🔸سیمیاگری🔸

درآمدی بر رابطه‌ی «زن» و «هستی»(۲)

🔗رابطه‌ای پیچیده بین زندگی یک کشور و زندگی یک زن وجود دارد.

🔅
به همان اندازه که قصه‌ی رسمیِ پذیرفته شده و عمومیِ یک کشور با سیاستِ اداره‌ی آن، رابطه دارد، قصه‌ی زندگیِ شخصی یک زن هم با شهر و خانه و کشورش رابطه‌ برقرار می‌کند. برای من سال‌ها طول کشیده تا فلسفه را با خاطراتِ تجربه‌ی زیسته همراه کنم، و علیرغم تنش‌های خشن در تاریخ‌ام، برای روایتِ قصه‌ی هستی‌شناسانه‌ام در مواجهه با این طرد و بیرون افتادگی، قلم به دست بگیرم و در عمق تاریخی شناور بشوم و پرسشگری کنم که خودم را زخمی و برون‌افتاده، با هویتی غیر رسمی درون آن، رشد داده‌ام.

🔅اما وقتی این نقطه عطف‌های خاص در پیوند با حادثه‌ای تاریخی رخ می‌دهد یکه‌تازی امیال و هیجان‌ها اجازه‌ی شفاف دیدن و تامل فلسفی نمی‌دهد. در پاسخ به همه‌ی عزیزانی که پی‌گیر ادامه‌ی جستارها بودند همین توضیح را دادم که لازم است تا وقتی خشم و هیجانات درونی‌ ته‌نشین می‌شوند روی این جهت فکری تازه‌ درنگ داشته باشم، و همین بین‌ اولین شماره از سری تازه‌ی جستارها و ادامه‌ی آن‌ها، فاصله‌ی طولانی انداخت. این مدت را، به انباشت یادداشت‌ها، نوشتن‌ها و صیقل دادن کلمات هم در تن جستارهای پیش رو و هم به پایان بردن کتابی گذارندم که سالهاست در دست دارم. جدا از این که جستارنویسی فلسفی همیشه نیاز به تامل و غور دارد و در سرشت خودش با شتاب شبکه‌های اجتماعی و نوشتن در ساختاری که تحمیل می‌کنند بر سر جدال است.

🔅فلسفه همیشه منجی من بوده و کمک کرده به جای افسردگی، انفعال و خالی کردن میدان، با نیروی تازه‌ای، درد و خشم را بپذیرم، مقاوم شوم و این همواره بخشی از فرآیند طبیعی زندگی من در این تاریخ بوده. فلسفه بوده که همیشه به من امکان گوش فرادادن به حس و معناهای درونیِ پرنوسان‌ام را داده، از این‌رو، این جهت فکری در عمق خودش تازه نیست اما اهمیت تمرکز روی آن به یکباره برایم حیاتی شده و آن نیاز ِبه سکنی گزیدن درون شهر و مکانی را که در قلمرو افق وجودی آن، بتوانم حالتِ وجودیِ خودم را پیدا کنم برایم به ضرورت تبدیل کرده است.

🔅می‌خواهم با الهام از #هایدگر بگویم جنسِ زن هم، دچار اضطراب وجودی است و نیاز دارد با فلسفه‌ورزی درباره‌ی طرز زیستن‌اش، برای خودش قلمروی درون خانه و شهرش بسازد تا در ژرفای این وجودِ بی‌کرانه، لنگر بیندازند و امن شود. اما در تاریخی که تاکنون زیسته‌ام برای پاسخ به این نیاز شدیدِ روحی، طردشده مانده‌ام چرا که قصه‌ی رسمی حاکم از همان ابتدا، نه تنها هویت مرا یک پرسش تلقی نکرده بلکه طرز بودن‌ام را هم در قالب و ساختار مفاهیم محض جزمی تعیین کرده است.

🔅لازم است بگویم در این سلسله جستارهای تازه، در پی دفاع از جنس «زن» یا حمله به قصه‌ی تحمیلی زنانگیِ برساخته نیستم، بلکه می‌خواهم نقادانه و با دقت، این مسئله‌ی شخصی‌ِ همیشگی را که حالا در نقطه عطفی تاریخی به مطالبه‌‌‌ای عمومی تبدیل شده و با آن نسبت پیدا کرده، وارسی کنم.

🔅مسئله‌ی اصلی که همه‌ی جستارهای پیش رو را به هم پیوند خواهد زد پرسش از رابطه‌ی میان «زن» و «هستی» است. رابطه‌ای که پا می‌کشد به شیوه‌ی فلسفه‌ورزی درباره‌ی هستی، قصه‌اندیشی و قدرت و …

🔅در قدم اول سوالم این است که آیا اگر از نگاه #افلاطون جنس «مرد» در همه چیز از زن برتر است و #کانت معتقدست زنان باید شهروندانِ منفعل و مطیع باشند و نه فعال، به این خاطرست که «زن» بودنِ زن، در حقیقتِ هستیِ خودش با فرزانه‌گی و خردورزی فلسفی در تناقض است؟

@simiagari
🔸🔸🔸🔸
https://telegra.ph/زن-وهستی-07-20
2024/06/01 02:41:29
Back to Top
HTML Embed Code: