Telegram Web Link
💥 حملات هوایی اسرائیل به جنوب غزه

سنی‌آنلاین| ارتش اسرائیل امروز یکشنبه (۲۷ مهر ۱۴۰۴) مناطقی در اطراف شهر رفح در جنوب نوار غزه را هدف حملات هوایی قرار داد. این حمله برای نخستین‌بار از زمان اجرای توافق آتش‌بس بین اسرائیل و حماس صورت گرفته است.

به گزارش واحد ترجمۀ سنی‌آنلاین به نقل از القدس‌العربی، منابع محلی گزارش داده‌اند جنگنده‌های اسرائیلی چندین نقطه در اطراف شهر رفح را هدف قرار دادند که انفجارهای مهیبی در پی داشت و موجب وحشت ساکنان شد. تاکنون گزارشی از تلفات انسانی این بمباران‌ها منتشر نشده است.

بر اساس این گزارش، رسانه‌های اسرائیلی مدعی شده‌اند که این حملات در واکنش به انفجار یک بمب کنار جاده‌ای صورت گرفته که به خودروی مهندسی ارتش در رفح آسیب رسانده و شماری از نظامیان اسرائیلی زخمی شده‌اند؛ این درحالی‌ست که جنبش حماس هرگونه نقض آتش‌بس از سوی این جنبش را به شدت رد کرده است.

🆔 www.tg-me.com/sunnionline
➡️ www.sunnionline.us
😢271👏1
✳️ نیمه‌ملاقات
⬅️ دمی با حکیم «محمد سعید»؛ شخصیتی چندوجهی و مسیحای بیماران


✍🏼 برگردان به فارسی: عبدالحکیم شه‌بخش

اشاره: حکیم «محمد سعید» طبیب برجسته، اندیشمند فرهیخته، فعال اجتماعی و مربی نامدار پاکستانی بود که خدمات مهمی به جهان اسلام و پاکستان ارائه داد. او بیش از دویست جلد کتاب در موضوعات مختلف مثل مذهب، طب و حکمت تألیف و تصنیف کرد. «همدرد پاکستان» و «دانشگاه همدرد» ازجمله مؤسسات مهمی هستند که او تأسیس کرده است. حکیم محمد سعید همچنین به عنوان مشاور پزشکی رئیس‌جمهور پاکستان و فرماندار ایالت سند خدمت کرده است. پروژۀ «مدینة الحکمة» در کراچی نیز نتیجۀ اشتیاق دیوانه‌وار او به کار است؛ جایی که امروز یک کتابخانۀ بسیار بزرگ به نام «بیت‌الحکمت»، دانشگاه، چندین کالج‌، مدرسه و سایر مؤسسات در آنجا تأسیس شده‌اند. حکیم محمد سعید خدمات زیادی به ادبیات به‌ویژه ادبیات کودک انجام داد؛ او علاقۀ فراوانی به کودکان و ادبیات کودک داشت. تا زمان شهادتش، با مجلۀ «همدرد نونهال» که خود آن را راه‌اندازی کرده بود، در ارتباط کامل بود. او میلیون‌ها بیمار را به صورت رایگان درمان کرد. این شخصیت کم‌نظیر در ۱۷ اکتبر ۱۹۹۸ (۲۵ مهر ۱۳۷۷)، درحالی‌که روزه بود، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. حکیم محمد سعید در محوطۀ مدینةالحکمة در کراچی به خاک سپرده شده است. مجلۀ «روشنی» که ویژۀ کودکان و نوجوانان است افتخار دارد این مصاحبه را که از روزنامه‌ها و مجلات مختلف و کتاب «حیات سعید» گرفته شده، به خوانندگانش تقدیم کند.


نام کامل؟
حافظ حکیم محمد سعید دهلوی.

شما کی و کجا متولد شدید؟
۹ ژانویۀ ۱۹۲۰ در دهلی.

آیا اجداد شما اهل دهلی بودند؟
خیر؛ اجداد من در شهر کاشغر در ترکستان چین ساکن بودند. در آغاز قرن هفدهم سفر خود را آغاز کردند و پس از پیمودن مسافت‌ها به پیشاور رسیدند. ۸۰ سال در آنجا اقامت داشتند، سپس از پیشاور به مُلتان رفتند و تقریباً ۱۳۵ سال در آنجا ماندند. با توجه به شرایط سیاسی، در سال ۱۸۲۰ به سمت دهلی حرکت کردند. پدربزرگم «رحیم‌بخش» ۸ سال را در پیلی‌بیت گذراند. پس از آن دوباره در دهلی سکونت گزیدند.

نام پدر و مادر؟
نام پدرم «حاجی حافظ حکیم عبدالمجید» و نام مادرم «رابعه بیگم» است.

شغل پدر؟
پدرم طبیب بود.

شما چند خواهر و برادر هستید و نام‌شان چیست؟
ما پنج خواهر و برادر هستیم. دو خواهر به نام‌های «حمیدی بیگم» و «محمودی بیگم»، و دو برادر به نام‌های «عبدالحمید» و «عبدالوحید». حافظ عبدالوحید در جوانی درگذشت. من کوچک‌ترین فرزند خانواده هستم.

کی ازدواج کردید و نام همسرتان؟
ازدواج من در سال ۱۹۴۳ در دهلی اتفاق افتاد. نام همسرم «نعمت بیگم» بود.

چند فرزند دارید و نام‌شان چیست؟
تنها یک دختر دارم. نامش «سعدیه راشد» است.

تحصیلات ابتدایی را کجا سپری کردید؟
من در یک محیط مذهبی چشم به جهان گشودم. تحصیلاتم نیز به همین شیوه بود. تصمیم مادر گرامی‌ام این بود که ابتدا باید قرآن کریم را یاد بگیرم. اول روخوانی و سپس حفظ، بعد از آن سایر علوم. ردکردن تصمیم مادر غیرممکن بود. من سه‌ساله بودم که مرا برای خواندن قرآن مجید به مدرسه فرستادند. مدرسه چه بود؟ خانۀ عمه‌ام بود؛ او اولین استاد من شد. عمه‌ام به بچه‌ها رایگان قرآن درس می‌داد. من در سن پنج‌سالگی روخوانی قرآن را به پایان رساندم. مادرم از همه خوشحال‌تر بود. در زمان ما سه جشن بزرگ برگزار می‌شد: «جشن بسم‌الله»؛ یعنی شروع آموزش قرآن، «جشن آمین»؛ یعنی ختم قرآن، و سومین جشن بزرگ، «جشن روزه‌گرفتن اولینبار کودک» بود. این جشن‌ها بیشتر از مراسم عروسی هزینه داشتند. در جشن آمین من، کودکان زیادی آمده بودند. در آن مراسم کتابی خوانده شد که نامش را به یاد ندارم. یک کودک شعر می‌خواند و بقیه کودکان با شور و شوق "آمین" می‌گفتند. مادرم به تمام کودکانی که "آمین" گفته بودند، در بشقاب چینی شیرینی خامه‌ای داد. هر بشقاب در یک دستمال سبز بسته شده بود. به هر کودک گردنبندی هم اعطا می‌شد. در آن روز مادرم اعلام کرد که محمدسعید حالا قرآن کریم را حفظ خواهد کرد. وقتی این اعلام را شنیدم، نفسم بند آمد. حفظ قرآن کریم برایم دشوار به نظر می‌رسید. اما الحمدلله! من در سن نُه سالگی قرآن مجید را حفظ کردم. سپس در چهارده سالگی برای کسب آموزش‌های پزشکی به‌صورت رسمی تحصیل را آغاز کردم. در سال ۱۹۳۹ تحصیلاتم را از کالج طب به پایان رساندم.

دوران کودکی چطور گذشت؟
من در کودکی بسیار بازیگوش و شلوغ‌کار بودم. یک رمضان، در وقت نماز تراویح، مرد مسلمانی در حوض قاضی خوابیده بود و صدای خروپفش بالا بود. من این بی‌ادبی را تحمل نکردم و پودر فلفل قرمز را روی سبیل‌هایش پاشیدم که به آرامی با نفس‌کشیدن از گلویش وارد مجاری تنفسی‌اش شد. به‌خاطر این آزاررسانی، برادر بزرگترم مرا سرزنش کرد و از چنین شیطنت‌هایی که باعث آزار دیگران می‌شود، منع کرد.👇🏼
15
اولین روزه را کی گرفتید؟
این یک داستان جالبی دارد. درواقع، مادر عزیزم برای اولین روزۀ من بسیار تدارک دید. هنوز روزه بر من فرض نشده بود که در سال ۱۹۲۸ اولین روزه‌ام را گرفتم. هوا گرم بود. سحری بسیار متنوع و پر و پیمان بود. من در کودکی کم‌خوراک و کم‌نوش نبودم. مرا حمام کردند، لباس نو پوشاندند، و گردن‌بندی از گلاب‌وبهار را به گردنم آویختند. پس از سحری باشکوه، برای نماز صبح، دایی‌ام «بابو فضل الهی» مرا به مسجد برد. همه برایم دعا کردند. آفتاب بالا آمد، شدت گرما افزایش یافت، کمی با بازی و سرگرمی وقت گذشت اما حس تشنگی کم‌کم شدیدتر می‌شد. خواهران بزرگترم مرا زیر نظر داشتند. به هیچ‌وجه نتوانستم گلویی تازه کنم. برای غرغره‌کردن، خواهرم هر چقدر آب به دهانم می‌ریخت، به همان اندازه از من پس می‌گرفت. خلاصه تا غروب، باوجود تلاش‌های متعدد، ناموفق ماندم؛ نتوانستم پنهانی حتی یک جرعه آب بخورم. مهمانان یکی بعد از دیگری آمدند. همه مشغول پخت‌وپز و کار بودند. حدود ساعت چهار بعدازظهر، دست و پایم شل شد. خواهرانم روسری‌های ململ را خیس کرده و روی من می‌انداختند. بادبزن می‌زدند. بالاخره ساعت شش عصر شد. دوباره مرا حمام کردند، لباس نو پوشاندند، گردنبند آویختند. هندوانه و خربزه فراوان بود. در آن زمان، بهای بزرگ‌ترین هندوانه پنج‌،شش پیسه بیشتر نبود. در آن روزها از مسجد جامع دهلی و مسجد فتح‌پوری توپ شلیک می‌کردند که کل شهر به لرزه می‌افتاد، و این یعنی افطاری کنید. از آن‌طرف توپ‌ها شلیک می‌شدند، از اینطرف صدای اذان از هر مسجد بلند می‌شد. بچه‌ها جمع می‌شدند و فریاد می‌زدند: «روزه‌داران! روزه‌تان را باز کنید.» یک روز من هم به آن کودکانی پیوستم که اینطور دادوبیدادکنان می‌دویدند. اولین افطارم همیشه در خاطرم مانده است.

شنیده‌ام که شما بسیار اهل بازی بودید؟
بله، کاملاً درست شنیده‌اید. تا زمانی که طبیب نشدم، اهل بازی و شیطنت بودم. از ده تا چهارده سالگی، بازی‌هایی مثل فوتبال، بدمینتون، گلی دندا (یک بازی محلی) انجام می‌دادم. در شطرنج چنان مهارتی داشتم که در سال ۱۹۷۵ یک میزبان روسی را شکست دادم. به بیلیارد علاقه داشتم و در مسابقه Y.M.C.A هند، چنان مهارتی از خود نشان دادم که در یک حرکت هفت،هشت مهره را وارد سوراخ می‌کردم. موتورسیکلت‌سوار هم بودم. در سال ۱۹۳۳ گواهینامه رانندگی گرفتم. به خروس‌جنگی هم علاقه داشتم. به قایقرانی هم علاقه‌مند بودم. خلاصه، در سال‌های اولیه عمرم و تا زمانی که جوان شدم، هر بازی‌ای را انجام دادم.

طبع‌تان ذاتاً چگونه است؟
طبعی خنده‌رو و نرم‌خو دارم.

عصبانی هم می‌شوید؟
قبلاً کنترلی بر عصبانیتم نداشتم، اما به تدریج بر آن مسلط شده‌ام. اگر از کسی عصبانی می‌شدم، با او صحبت نمی‌کردم و حتی اگر شخص دیگر می‌خواست صحبت کند، گوش نمی‌دادم. وقتی عصبانیتم فروکش می‌کرد، همان توجه و نرم‌خویی بازمی‌گشت. عصبانیت موقتی و گذراست.

رنگ مورد علاقه‌تان؟
من رنگ سفید را خیلی دوست دارم. چون پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم رنگ سفید را بسیار دوست داشتند.

غذاها و نوشیدنی‌های مورد علاقه‌تان؟
هر چه گیرم بیاید شکر خدا را به جا می‌آورم و می‌خورم. اسفناج، قیمه، پراتا، پیاز قیمه، دال نخود و گوشت. بله، به گوشت مرغ و گاو علاقه‌ای ندارم. شیر گاو را دوست دارم. غذاهای پر از فلفل و ادویه را دوست ندارم چون ممکن است طبع آدم را تند کند.

لباس مورد علاقه‌تان؟
در مورد لباس، یک زمانی خاص و بی‌تکلف بودم. ابتدا لباس رایج کُرتا و پاجامه می‌پوشیدم. بعداً به طور منظم کت و شلوار هم پوشیدم. وقتی به پاکستان آمدم، لباس‌های خادی پوشیدم. در سال ۱۹۴۱ نیز کت و شلوار می‌پوشیدم. از سال ۱۹۴۷، شیروانی جزء لاینفک لباسم شد. بعد از آن شیروانی را رها نکردم. شیروانی سفید را بسیار دوست دارم. علاوه بر این، من چینی هستم و بسیاری از امپراتورهای چین در دربار خود لباس سفید می‌پوشیدند. یک نکته دیگر هم این است که تمیز نگه‌داشتن لباس سفید کار دشواری است و من کارهای دشوار را دوست دارم. لباس‌هایم را خودم می‌شویم؛ چه در خانه و چه در سفر. همین لباس، پوشش دائمی من و همچنین هویت خاصم شده است.

فصل مورد علاقه شما؟
من آدمی هستم که سرما و گرما چشیده‌ام. می‌دانم چگونه در هر شرایط و هر فصلی شاد باشم، اما با اینحال انسان هستم و میدان‌های برفی را دوست دارم.

کتاب و نویسندۀ مورد علاقه شما؟
نویسندگان زیادی هستند، نام‌بردن از یکی دشوار است. هیچ کتابی از «شوکت تهانَوی» نیست که نخوانده باشم. به مقالات «مولانا ابوالکلام آزاد» در دوران دانشجویی علاقه پیدا کردم. «میرزا فرحت‌الله بیگ» نیز از نویسندگان محبوبم بود. تمام کتاب‌های «خواجه حسن نظامی» را خوانده‌ام. وقتی در «دریاگنج دهلی» با «مولانا مودودی» آشنا شدم، تمام کتاب‌های او را نیز مطالعه کردم. مقالات پطرس (پروفسور احمدشاه بخاری) نیز کتاب مورد علاقه‌ام بود.👇🏼
18
مجلۀ مورد علاقه؟
در دوران کودکی و نوجوانی، مجلات معروف کودکان مانند "پهول"، "غنچه" و "پیام تعلیم" از وقتی که به دستم رسیدند، جزو مجلات محبوب من شدند. در همان دوران، "معارف"، "نگار"، "ساقی"، "منادی"، "ریاست" و "کاروان" نیز جزو مجلات مطالعاتی‌ام قرار گرفتند.

شروع رسمی نویسندگی از چه زمانی بود؟
با «خواجه حسن نظامی» باوجود تفاوت سنی، دوستی داشتم. به قول او، من "تری اچ محمد سعید" (Three H Muhammad Saeed) شده بودم. یعنی سه اچ انگلیسی ابتدای نامم دارم؛ یک "اچ" از حافظ، دومین "اچ" از حاجی و سومین "اچ" از حکیم. او در روزنامچۀ معروف خود شروع به نوشتن "تری اچ محمد سعید" کرد. من خودم از خواجه حسن نظامی تقلید کردم و از سال ۱۹۳۶ به طور منظم شروع به روزانه‌نویسی کردم. در همین دوره بود که به علم و ادب علاقه پیدا کردم و علاقه‌ام به مطالعه بیشتر و بیشتر شد.

ماشاءالله! شما علاوه بر حافظ و حکیم بودن، حاجی هم هستید. اولین بار کی حج و عمره را انجام دادید؟
اولین بار در سال ۱۹۲۷ زمانی که هفت ساله بودم حج را انجام دادم. الحمدلله! تا کنون یازده بار سعادت حج را پیدا کرده‌ام. تعداد دقیق عمره‌ها را به یاد ندارم، شاید بیش از صد بار باشد. حج، روزه، نماز و حفظ قرآن کریم، همۀ این مراحل را در سنین کودکی به پایان رسانده بودم.

به چه زبان‌هایی تسلط دارید؟
اردو، انگلیسی، عربی، فارسی، سندی، پشتو، بلوچی و پنجابی.

چگونه به فکر طبابت افتادید؟
درواقع، حرفۀ طبابت، حرفۀ خانوادگی ماست. داستان از این قرار است که پدربزرگ، پدر و عموهایم کارگر بودند. در سال ۱۹۰۵، بیماری طاعون در دهلی شیوع پیدا کرد. آن لحظات، لحظات قیامت بود. روزانه صدها نفر به دلیل ابتلا به طاعون می‌مردند. مادربزرگم نیز قربانی این بیماری شد و به رحمت خدا پیوست. زندگی پدرم سرشار از تجربه‌ها بود. آن زمان او به خواص داروها علاقه‌مند شد و مهارت زیادی کسب کرد و نزد "مسیح الملک حکیم محمد اجمل خان" مشغول به‌کار شد. خدمات پزشکی، سیاسی، اجتماعی و علمی حکیم محمد اجمل خان بسیار گسترده و ارزشمند است. پدرم کتاب‌های طب را با دقت فراوان و عمیق مطالعه کرد. شاید کتابی نباشد که او مطالعه نکرده باشد. سرانجام تصمیم گرفت شرکت «همدرد» را تأسیس کند. همدرد در ۲۱ مارس ۱۹۲۲ آغاز به‌کار کرد و در ۲۲ ژوئن ۱۹۲۲، بنیانگذار شرکت داروسازی همدرد؛ حکیم عبدالمجید، از این دنیای فانی رخت بربست. در مدت‌زمان بسیار کوتاهی، پدرم استانداردهای همدرد را پایه‌گذاری کرد. پس از او، مادر گرامی‌ام در خفا، «دواخانه همدرد» را به گونه‌ای اداره کرد که روزبه‌روز در مسیر پیشرفت گام برمی‌داشت. سپس برادر بزرگترم؛ حکیم عبدالحمید، شرکت همدرد را به دست گرفت و همزمان تحصیلات خود را در کالج طب دهلی به پایان رساند. وقتی چهارده ساله شدم، برادر بزرگ‌ترم؛ حکیم عبدالحمید، آرزو داشت که من تحصیلات پزشکی را ادامه دهم، طبیب شوم و سنت‌های خانوادگی را پیش ببرم و با او در شرکت «همدرد» کار کنم. من تا به امروز به برادرم «نه» نگفته‌ام. دستور او همیشه حرف آخر است. برادر بزرگم سرانجام مرا «حکیم محمد سعید» ساخت.

کی دهلی را ترک کردید و به پاکستان آمدید؟ چه فکری شما را به این کار واداشت؟
در آن زمان، از طریق شرکت همدرد، با سیاستمداران بزرگ مختلفی روابط برقرار شده بود. اگرچه من یک فرد سیاسی نبودم، اما سیاست را به خوبی می‌فهمیدم. نمی‌توانستم وفادار به نوع حکومتی باشم که قرار بود در هند تأسیس شود. دلایل زیادی برای این کار وجود داشت. ریاکاری در ذات من نبود، به همین دلیل تصمیم گرفتم زندگی راحت را رها کنم و به پاکستان بروم. نمی‌خواستم فقط امیدها، آرزوها و توانایی‌های پاکستان را آزمایش کنم، بلکه می‌خواستم به آن خدمت کنم. می‌خواستم سهم ارزشمندی در تقویت، استحکام و آبادانی پاکستان داشته باشم. سرانجام در ۹ ژانویۀ ۱۹۴۸، در فرودگاه پالم دهلی از برادر بزرگترم حکیم عبدالحمید خداحافظی کردم و در شهر کراچی پاکستان ساکن شدم.👇🏼
14
بعد از مهاجرت با چه مشکلات و مسائلی روبرو شدید؟
انسان دارای استعدادهای بی‌شماری است، اما اگر منابع مالی نداشته باشد، چگونه می‌تواند استعدادهای خود را بروز دهد؟ آن روزهای من، در کشمکش‌های بسیار سختی گذشت. هیچ منبع درآمدی نداشتم، هیچ وسیلۀ نقلیه‌ای نبود، پیاده در کراچی پرسه می‌زدم. به دنبال مکانی بودم که بتوانم یک داروخانه باز کنم. راه‌اندازی داروخانه کار آسانی نبود. کفش‌هایم فرسوده شده و سوراخ شده بودند. برای یافتن شغل به یک مدرسه رفتم. به دلیل ظاهر پوششم شغلی پیدا نکردم. برادرم می‌دانست که من پولی با خود نبرده‌ام، بنابراین ده‌هزار بطری آب گریپفروت را توسط شخصی به کراچی فرستاد. من یک اتاق با کرایۀ ماهیانه پنجاه روپیه اجاره کردم. مبلمان را نیز با اجاره ماهیانه ۱۲ روپیه خریدم. مغازه آماده شد. کار طبابت را شروع کردم. اوضاع در حال تغییر بود و کار به تدریج رونق گرفت. همسرم نیز در این زمینه با کمک جواهراتش مرا یاری کرد و اینگونه کارخانۀ همدرد در ناظم‌آباد تأسیس شد. پس از آن، پروژه‌های جدیدی آغاز شد که تا به امروز نیز ادامه دارد.

شما خودتان یک شخصیت ایدئال هستید، اما شخصیت ایدئال شما کیست؟
مادرم و برادر بزرگترم، حکیم عبدالمجید، شخصیت‌های ایدئال من هستند. پس از درگذشت مادرم، برادر بزرگترم مرا تربیت کرد. بین ما ۱۲ سال اختلاف سنی وجود دارد. من گام‌به‌گام از او پیروی می‌کنم. ما دو برادر تا به امروز اختلافی نداشته‌ایم. من همیشه از دستورات و ارشادات برادر بزرگترم اطاعت کرده‌ام. هرگز او را ناراحت نکرده‌ام. او با تربیت و پرورش من، مرا به یک انسان تبدیل کرد.

اگر اوقات فراغتی داشته باشید، چگونه آن را می‌گذرانید؟
در اوقات فراغتم مطالعه می‌کنم، یا خودم مقاله‌ای را آماده می‌کنم.

آن اصل زندگی شما که آن را ضامن موفقیت خود می‌دانید چیست؟
من اصول خاص خود را دارم و به آن اصول احترام می‌گذارم. در زندگی هرگز از کسی انتقام نگرفته‌ام. از نفرت‌ورزیدن به کسی بیزارم. من دوست می‌دارم، احترام می‌گذارم و شاد زندگی می‌کنم. کسانی را که بد می‌گویند، خوب می‌خوانم. برای کسانی که آزارم می‌دهند، آسایش فراهم می‌کنم. تلاش می‌کنم، وقت را هدر نمی‌دهم و به وقت احترام می‌گذارم.

به نظر شما، در موفقیت یا شکست یک انسان، کدام عامل بیشتر تأثیرگذار است؛ تدبیر یا تقدیر؟
من به تغییر تقدیر با تدبیر اهمیت می‌دهم. وقتی انسان بر تدبیر مسلط می‌شود و دستور خداوند متعال را اطاعت می‌کند که تفکر و تدبر کند؛ آنگاه تقدیر قابل تغییر است.

می‌گویند رابطۀ کتاب مثل دوستی است. چگونه می‌توان ذوق کتابخوانی را در نونهالان ایجاد کرد؟
بله! کتاب بهترین دوست انسان است. من می‌گویم اگر کتاب را باز کنید هر دری از پیشرفت به روی شما باز خواهد شد. «کتاب» دوستی است که درس صداقت و پاکی می‌دهد، انسان را انسان می‌سازد و به تفکر وسعت می‌بخشد.

بهترین ویژگی یک ملت یا جامعۀ خوب چه باید باشد؟
بهترین جامعه آن است که دوستِ انسان باشد؛ که همیشه آمادۀ خدمت به خلق باشد. بهترین جامعه آن است که انسان از انسان آرامش یابد؛ جایی که عشق به وطن وجود داشته باشد.

چه پیامی برای نونهالان دارید؟
نونهالان بزرگ من! کار، کار، کار؛ تلاش، تلاش، تلاش؛ و عشق، عشق، عشق شما را فاتح جهان می‌گرداند.

🆔 www.tg-me.com/sunnionline
➡️ www.sunnionline.us
23
2025/10/20 07:31:29
Back to Top
HTML Embed Code: