💫
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت!
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت!
در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت!
بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت!
من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت!
با شانه شبی راهی زلفت شدم اما...
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت!
در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت!
میخواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت
#محمد_سلمانی
💘⛄️ @takbeytenab ⛄️💘
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت!
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت!
در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت!
بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت!
من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت!
با شانه شبی راهی زلفت شدم اما...
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت!
در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت!
میخواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت
#محمد_سلمانی
💘⛄️ @takbeytenab ⛄️💘
👍11❤8
🎭
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چاره ی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟
#فاضل_نظري
💘⛄️ @takbeytenab ⛄️💘
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چاره ی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟
#فاضل_نظري
💘⛄️ @takbeytenab ⛄️💘
👍15❤4
✨
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است
آنچنان میفشرد فاصله راه نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است
رفتنت نقطهی پایان خوشیهایم بود
دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است
سایهای مانده ز من بی تو که در آینه هم
طرح خاکستریش گنگترین تصویر است
خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی
دوستم داری و این خوبترین تعبیر است
کاش میبودی و با چشم خودت میدیدی
که چگونه نفسم با غم تو درگیر است
تارهای نفسم را به زمان میبافم
که تو شاید برسی حیف که بی تاثیر است
#سوگل_مشایخی
💘⛄️ @takbeytenab ⛄️💘
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است
آنچنان میفشرد فاصله راه نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است
رفتنت نقطهی پایان خوشیهایم بود
دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است
سایهای مانده ز من بی تو که در آینه هم
طرح خاکستریش گنگترین تصویر است
خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی
دوستم داری و این خوبترین تعبیر است
کاش میبودی و با چشم خودت میدیدی
که چگونه نفسم با غم تو درگیر است
تارهای نفسم را به زمان میبافم
که تو شاید برسی حیف که بی تاثیر است
#سوگل_مشایخی
💘⛄️ @takbeytenab ⛄️💘
❤22👍14
از بلبل سرمست نوایی شنوم
وز باد سماع دلربایی شنوم
در آبْ همه خیال یاری بینم
وز گل همه بوی آشنایی شنوم
#مولانا
🌾@takbeytenab🌾
وز باد سماع دلربایی شنوم
در آبْ همه خیال یاری بینم
وز گل همه بوی آشنایی شنوم
#مولانا
🌾@takbeytenab🌾
❤6👍2
شب آن شب ، عشق پَر میزد میانِ کوچه بازارم
تو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم
به یادم هست باران شد ، تو این را هم نفهمیدی
و من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم
تو میلرزیدی و دستم چه عاجز میشدم وقتی
تو را میخواست بنویسد به رویِ صفحه ، خودکارم
میانِ خویش گم بودی میانِ عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آن سویِ دیوارم
هوا تاریکتر میشد ، تو زیرِ ماه میخواندی
"مرا عهدیست با جانان ، که تا جان در بدن دارم"
چه شد در من نمیدانم ، فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظـه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
از آن پس هر شب این کوچه ، طنینِ عشق را دارد
تو آن سو شعر میخوانی ، من این سو از تو سرشارم
سحر از راه میآید ، تو در خورشید میگنجی
و من هر روز مجبورم ، زمان را بیتو بشمارم
شبانگاهان که برگردی ، به سویت بازمیگردم
اگرچه گفتهام هر شب که این هست آخرین بارم
#نجمه_زارع
🌾 @takbeytenab 🌾
تو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم
به یادم هست باران شد ، تو این را هم نفهمیدی
و من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم
تو میلرزیدی و دستم چه عاجز میشدم وقتی
تو را میخواست بنویسد به رویِ صفحه ، خودکارم
میانِ خویش گم بودی میانِ عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آن سویِ دیوارم
هوا تاریکتر میشد ، تو زیرِ ماه میخواندی
"مرا عهدیست با جانان ، که تا جان در بدن دارم"
چه شد در من نمیدانم ، فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظـه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
از آن پس هر شب این کوچه ، طنینِ عشق را دارد
تو آن سو شعر میخوانی ، من این سو از تو سرشارم
سحر از راه میآید ، تو در خورشید میگنجی
و من هر روز مجبورم ، زمان را بیتو بشمارم
شبانگاهان که برگردی ، به سویت بازمیگردم
اگرچه گفتهام هر شب که این هست آخرین بارم
#نجمه_زارع
🌾 @takbeytenab 🌾
👍8❤6
خودم را بی مناسبت دعوت میکنم به صرف چایی
و با لبخند از خودم می پرسم: خوبی؟
با بغض جواب می دهم :نه
دوباره میپرسم :چقدر نه ؟
پایم را می اندازم روی پای دیگرم
و چایی ام را با گریه هورت می کشم
من بمیرم برای خودم ...
برای تسلاهایی
که زخم شد از تنهایی
#آرزوحاجی_طاهروردی
🌾@takbeytenab 🌾
و با لبخند از خودم می پرسم: خوبی؟
با بغض جواب می دهم :نه
دوباره میپرسم :چقدر نه ؟
پایم را می اندازم روی پای دیگرم
و چایی ام را با گریه هورت می کشم
من بمیرم برای خودم ...
برای تسلاهایی
که زخم شد از تنهایی
#آرزوحاجی_طاهروردی
🌾@takbeytenab 🌾
❤11👍1
تو را ازدست دادم ، جنگجویی ناتوان بودم
گُمت کردم، غرورِ بی دلیلم کار دستم داد
سیاهی خسته کرد اسبِ سپیدم را، زمین خوردم
همان آغازِ قصه ، لشکرِ دشمن شکستم داد
هوایت درسرم پیچیده اما پایِ رفتن نیست
کمی نزدیک شو ، رویایِ دور از دست، دخترجان
کنارم باشی ، از تاریکی و سرما نمی ترسم
صدایم کن ، صدایت روشن و گرم است دخترجان
به هم گفتیم: آخر روزهای خوب می آیند
ولی فردایمان بهتر نمی شد ، پشت ِتلقین ها
دعا خواندیم با چشمانِ خون آلودِمان اما
نمی خوانند روی بام هامان ، مرغِ آمین ها
غریبه نیستی، دیگر غم نان نیست ، طوفان نیست
اگرچه زندگی آسان شده، سخت است خوشبختی
خدارا شکر اجاقی هست ، سقفی هست، نانی هست
بدونِ بودنت اما چه بدبخت است خوشبختی!
تقلا می کنم...شاید کسی پیدا کند من را
اگرچه مرگ هم دنبالِ من دیگر نمی گردد
پس از تو با من این دیوارها ، این کوچه ها قهرند
صدایت می کنم... اما صدایم بر نمی گردد
پریشان حالی اَم پشتِ نقابی کهنه پنهان است
تصور کرده بودم شعر درمان است ، اما نیست!
میان چهره ها و رنگ ها بی همصدا ماندم
کجایی عشق؟ دیگر چهره ی ماهِ تو پیدا نیست...
#حامد_ابراهیمپور
🌾 @takbeytenab 🌾
گُمت کردم، غرورِ بی دلیلم کار دستم داد
سیاهی خسته کرد اسبِ سپیدم را، زمین خوردم
همان آغازِ قصه ، لشکرِ دشمن شکستم داد
هوایت درسرم پیچیده اما پایِ رفتن نیست
کمی نزدیک شو ، رویایِ دور از دست، دخترجان
کنارم باشی ، از تاریکی و سرما نمی ترسم
صدایم کن ، صدایت روشن و گرم است دخترجان
به هم گفتیم: آخر روزهای خوب می آیند
ولی فردایمان بهتر نمی شد ، پشت ِتلقین ها
دعا خواندیم با چشمانِ خون آلودِمان اما
نمی خوانند روی بام هامان ، مرغِ آمین ها
غریبه نیستی، دیگر غم نان نیست ، طوفان نیست
اگرچه زندگی آسان شده، سخت است خوشبختی
خدارا شکر اجاقی هست ، سقفی هست، نانی هست
بدونِ بودنت اما چه بدبخت است خوشبختی!
تقلا می کنم...شاید کسی پیدا کند من را
اگرچه مرگ هم دنبالِ من دیگر نمی گردد
پس از تو با من این دیوارها ، این کوچه ها قهرند
صدایت می کنم... اما صدایم بر نمی گردد
پریشان حالی اَم پشتِ نقابی کهنه پنهان است
تصور کرده بودم شعر درمان است ، اما نیست!
میان چهره ها و رنگ ها بی همصدا ماندم
کجایی عشق؟ دیگر چهره ی ماهِ تو پیدا نیست...
#حامد_ابراهیمپور
🌾 @takbeytenab 🌾
❤15👍4
چه کنم ریشه ي ُگل،ساکن گلدان تو بود
پنجره باز اگر بود، به ایواِن تو بود
فال بسیار گرفتم،همه را گفت خطاست
قهوه ي زندگیم، تشنه ي فنجان تو بود
قصه ي نان و نمک چیست؟نمیدانم من
حرمت سفره ي من چشمِ نمكدان تو بود
درِ زندان بگشودند ولی یوسف ماند
بس که این یوسف ماعاشق زنداِن تو بود
نیمه ي پُر منم و نيمه ي خالي هم تو
خالی و ُپر همگی قصه ي لیوان تو بود
رسم عشق است که بوسه بزند لب بر لب
این چه عشقیست که لب،طعمه دندان تو بود
بال پروانه اگر عهد کند پَرنزندحرفی نیست
دل او پَر بِکشد، چون َسرِ پیمان تو بود
#ناصر_پرواني
🌾 @takbeytenab 🌾
پنجره باز اگر بود، به ایواِن تو بود
فال بسیار گرفتم،همه را گفت خطاست
قهوه ي زندگیم، تشنه ي فنجان تو بود
قصه ي نان و نمک چیست؟نمیدانم من
حرمت سفره ي من چشمِ نمكدان تو بود
درِ زندان بگشودند ولی یوسف ماند
بس که این یوسف ماعاشق زنداِن تو بود
نیمه ي پُر منم و نيمه ي خالي هم تو
خالی و ُپر همگی قصه ي لیوان تو بود
رسم عشق است که بوسه بزند لب بر لب
این چه عشقیست که لب،طعمه دندان تو بود
بال پروانه اگر عهد کند پَرنزندحرفی نیست
دل او پَر بِکشد، چون َسرِ پیمان تو بود
#ناصر_پرواني
🌾 @takbeytenab 🌾
❤15👍2
ماه در چشمت به رقص آمد غـزل را باب کرد
اینچنین شد عاشـقی آمد مــرا بی خواب کرد
مـن کویرم با تـــو امـا تشـنه هرگز نیسـتم
با لبانـت مـی شود یک دشـت را سیراب کرد
دسـت بر اندام شــعرم می کشیــدی بارها
دست هایت عشق را در ذهن شعرم قاب کرد
با تو غـم خوردن عزیـزم آخر دیوانگی سـت
با تـو باید سـنگ در دریـای غـم پـرتاب کرد
نوش دارویم تویـی از پیـش من هـرگز نرو
دور گشتن ها ندیدی که چه با سهـراب کرد
باز در بـاران شــعرم خودنـمایی مــی کنی
عشـوه ها و خنده هایت قنـد دل را آب کرد
#ناصر_صادقی
🌾 @takbeytenab 🌾
اینچنین شد عاشـقی آمد مــرا بی خواب کرد
مـن کویرم با تـــو امـا تشـنه هرگز نیسـتم
با لبانـت مـی شود یک دشـت را سیراب کرد
دسـت بر اندام شــعرم می کشیــدی بارها
دست هایت عشق را در ذهن شعرم قاب کرد
با تو غـم خوردن عزیـزم آخر دیوانگی سـت
با تـو باید سـنگ در دریـای غـم پـرتاب کرد
نوش دارویم تویـی از پیـش من هـرگز نرو
دور گشتن ها ندیدی که چه با سهـراب کرد
باز در بـاران شــعرم خودنـمایی مــی کنی
عشـوه ها و خنده هایت قنـد دل را آب کرد
#ناصر_صادقی
🌾 @takbeytenab 🌾
❤10👍5
زخم پرواز اگر در غزلِ لال من است
كولهبارے ز غمِ پنجرہ بر بال من است
خيرہ تا دورترين نقطهے آيندہ شدم
چہ كسے ضامن آيندهے امسال من است
ديدهام گاہ غريبانہ كسے را ببَرند
غافل از اينكہ همين حادثہ در فال من است
سرنوشتے كہ كمين كردہ بہ دامش برسم
مثل يڪ سايہ كہ بیفاصلہ دنبال من است
برويد اے همهے هستے من! دور شويد
عاقبت يڪ وجب از خاڪ زمين مال من است...
#نجمه_زارع
🌾@takbeytenab 🌾
كولهبارے ز غمِ پنجرہ بر بال من است
خيرہ تا دورترين نقطهے آيندہ شدم
چہ كسے ضامن آيندهے امسال من است
ديدهام گاہ غريبانہ كسے را ببَرند
غافل از اينكہ همين حادثہ در فال من است
سرنوشتے كہ كمين كردہ بہ دامش برسم
مثل يڪ سايہ كہ بیفاصلہ دنبال من است
برويد اے همهے هستے من! دور شويد
عاقبت يڪ وجب از خاڪ زمين مال من است...
#نجمه_زارع
🌾@takbeytenab 🌾
👍11❤2
مي روي اما گريز چشم وحشي رنگ تو
راز اين اندوه بي آرام نتواند نهفت
مي روي خاموش و مي پيچد به گوش خسته ام
آنچه با من لرزش لبهاي بي تاب تو گفت
چيست اي دلدار اين اندوه بي آرام چيست
کز نگاهت مي تراود نازدار و شرمگين ؟
آه مي لرزد دلم از ناله اي اندوه بار
کيست اين بيمار در چشمت که مي گريد حزين ؟
چون خزان آرا گل مهتاب رويا رنگ و مست
مي شکوفد در نگاهت راز عشقي ناشکيب
وز ميان سايه هاي وحشي اندوه رنگ
خنده مي ريزيد به چشمت آرزويي دل فريب
چون صفاي آسمان در صبح نمناک بهار
مي تراود از نگاهت گريه پنهان دوش
آري اي چشم گريز آهنگ سامان سوخته
بر چه گريان گشته بودي دوش ؟ از من وامپوش
بر چه گريان گشته بودي ؟ آه اي چشم سياه
از تپيدن باز مي ماند دل خوش باورم
در گمان اينکه شايد شايد آن اشک نهان
بود در خلوت سراي سينه ات يادآورم
#هوشنگ_ابتهاج
🌾takbeytenab 🌾
راز اين اندوه بي آرام نتواند نهفت
مي روي خاموش و مي پيچد به گوش خسته ام
آنچه با من لرزش لبهاي بي تاب تو گفت
چيست اي دلدار اين اندوه بي آرام چيست
کز نگاهت مي تراود نازدار و شرمگين ؟
آه مي لرزد دلم از ناله اي اندوه بار
کيست اين بيمار در چشمت که مي گريد حزين ؟
چون خزان آرا گل مهتاب رويا رنگ و مست
مي شکوفد در نگاهت راز عشقي ناشکيب
وز ميان سايه هاي وحشي اندوه رنگ
خنده مي ريزيد به چشمت آرزويي دل فريب
چون صفاي آسمان در صبح نمناک بهار
مي تراود از نگاهت گريه پنهان دوش
آري اي چشم گريز آهنگ سامان سوخته
بر چه گريان گشته بودي دوش ؟ از من وامپوش
بر چه گريان گشته بودي ؟ آه اي چشم سياه
از تپيدن باز مي ماند دل خوش باورم
در گمان اينکه شايد شايد آن اشک نهان
بود در خلوت سراي سينه ات يادآورم
#هوشنگ_ابتهاج
🌾takbeytenab 🌾
❤6👍3
خواستم گريه كنم لحظه ي ديدار نشد.
بزنم حرف دلم پيشِ تو انگار نشد
بار ديگر بنويسم از برايت شعري
هرچه اصرار به اين حضرتِ خودكار نشد
خواستم مثلِ قديم شوخيِ بيجا بكنم
مثلِ ايّامِ قديم خاطره تكرار نشد
چقدر دور ز هم از سرِ اجبار شديم
عاشقي دلبرِ من از سرِ اجبار نشد
خواب رفتي كه مرا مثلِ قديم نشناسي
من همانم كه از عشقِ تو هشيار نشد
خواستم شعر بگويم غمِ تو كم بشود
مرهمِ زخمِ دلت قدرتِ اشعار نشد
عهد بستم بشوم بهرِ تو فرهاد ولي
كوهِ اين قصه به دستانِ من آوار نشد
#امیرحسین_حسین_زاده
🌾@takbeytenab 🌾
بزنم حرف دلم پيشِ تو انگار نشد
بار ديگر بنويسم از برايت شعري
هرچه اصرار به اين حضرتِ خودكار نشد
خواستم مثلِ قديم شوخيِ بيجا بكنم
مثلِ ايّامِ قديم خاطره تكرار نشد
چقدر دور ز هم از سرِ اجبار شديم
عاشقي دلبرِ من از سرِ اجبار نشد
خواب رفتي كه مرا مثلِ قديم نشناسي
من همانم كه از عشقِ تو هشيار نشد
خواستم شعر بگويم غمِ تو كم بشود
مرهمِ زخمِ دلت قدرتِ اشعار نشد
عهد بستم بشوم بهرِ تو فرهاد ولي
كوهِ اين قصه به دستانِ من آوار نشد
#امیرحسین_حسین_زاده
🌾@takbeytenab 🌾
👍7❤4
هیچ کَس بی تو، پَری رو به خدا باز نکرد
مثل چَشمان تو چشمِ دگر، اعجاز نکرد
هیچ مویی به جز آن مویِ بلند تو مَرا
در ردیف شُعرا،قافیه پرداز نکرد
دختر شاه گذشت از صف این لشگر و باز
اعتنایی به دل این همه سرباز نکرد
حق بده عاشق لبهای تو باشم که خدا
صبح را بی تو و لبخند تو آغاز نکرد
آه میسوزم از این غم که دل ساده ی من
عاشقت بود ولی... راز خود ابراز نکرد
#پژمان_اصلانی
🌾 @takbeytenab 🌾
مثل چَشمان تو چشمِ دگر، اعجاز نکرد
هیچ مویی به جز آن مویِ بلند تو مَرا
در ردیف شُعرا،قافیه پرداز نکرد
دختر شاه گذشت از صف این لشگر و باز
اعتنایی به دل این همه سرباز نکرد
حق بده عاشق لبهای تو باشم که خدا
صبح را بی تو و لبخند تو آغاز نکرد
آه میسوزم از این غم که دل ساده ی من
عاشقت بود ولی... راز خود ابراز نکرد
#پژمان_اصلانی
🌾 @takbeytenab 🌾
👍6❤4
تشنگان را می بری تا چشمه با طنازی ات
تشنه تر می آوری با لهجه ی شیرازی ات
آی بی انصاف تر از تیغ ِ قصاب محل
عاشقم کردی تو با انواع صحنه سازی ات
دست هایت را بیاور سوی دست عاشقم
چشمهای من شده دلبسته ی ممتازی ات
راستی وقتیکه میخوانی صدایت محشراست
می شود مدهوش جان من ز خوش آوازی ات
اندکی بنشین کنارم ای که قلبم پیش توست
تا شود ایمن وجود من ز سنگ اندازی ات
خوشدلم ، خوشدل ترم کن با نگاهی دلنواز
دست بردار از کم و بسیاری ِ پروازی ات
کاش یک بار دگر لطفت مرا شامل شود
تا شوم در کوچه های کودکی هم بازی ات...
#جعفر_زارع
🌾@takbeytenab 🌾
تشنه تر می آوری با لهجه ی شیرازی ات
آی بی انصاف تر از تیغ ِ قصاب محل
عاشقم کردی تو با انواع صحنه سازی ات
دست هایت را بیاور سوی دست عاشقم
چشمهای من شده دلبسته ی ممتازی ات
راستی وقتیکه میخوانی صدایت محشراست
می شود مدهوش جان من ز خوش آوازی ات
اندکی بنشین کنارم ای که قلبم پیش توست
تا شود ایمن وجود من ز سنگ اندازی ات
خوشدلم ، خوشدل ترم کن با نگاهی دلنواز
دست بردار از کم و بسیاری ِ پروازی ات
کاش یک بار دگر لطفت مرا شامل شود
تا شوم در کوچه های کودکی هم بازی ات...
#جعفر_زارع
🌾@takbeytenab 🌾
👍6❤3
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود
نوعی طپشِ قلب شبیهِ ضربان بود
کم کم همه ی دغدغه ام دیدن او شد
انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود
هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم
دلبستگی ام بیشتر از تاب و توان بود
میخواستم اقرار کنم عاشقم اما...
«چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟»
فهمید که دیوانه و دلبسته ی اویم
«از بسکه اشارات نظر نامه رسان بود»
القصه گرفتار دل هم شده بودیم
روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود
از آنچه میان من و او بود چه گویم؟
مجنونِ زمان بودم و لیلای زمان بود
اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق...
معشوقه ام انگار کمی دل نگران بود
خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده
من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود
کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده
حق داشت که پا پس بکشد،... بحثِ زیان بود!
اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش...
هم شانِ منِ پا پتیِ غاز چران بود؟!
البتّه که نه!، رفت... خدا پشت و پناهش
اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود
او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت
من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود
یک مشت غزل شد همه ی دار و ندارم
دیوانِ بزرگی که پر از آه و فغان بود
بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم
دل در گروِ عشق و سرم در دوران بود
گفتم که بدانید، وفا... عشق... دروغ است
من تجربه کردم، به همین قبله چخان بود
حُسنش همه گفتند و منِ سر به هوا را...
آگاه نکردند به شرّی که در آن بود
ویروسْ، خطرناک تر از عشق ندیدم
یک قاتل بالفطره اگر بود، همان بود
هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کنم کرد
این توده ی بدخیم گمانم سرطان بود
#محمدرضا_نظری
🌾@takbeytenab 🌾
نوعی طپشِ قلب شبیهِ ضربان بود
کم کم همه ی دغدغه ام دیدن او شد
انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود
هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم
دلبستگی ام بیشتر از تاب و توان بود
میخواستم اقرار کنم عاشقم اما...
«چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟»
فهمید که دیوانه و دلبسته ی اویم
«از بسکه اشارات نظر نامه رسان بود»
القصه گرفتار دل هم شده بودیم
روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود
از آنچه میان من و او بود چه گویم؟
مجنونِ زمان بودم و لیلای زمان بود
اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق...
معشوقه ام انگار کمی دل نگران بود
خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده
من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود
کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده
حق داشت که پا پس بکشد،... بحثِ زیان بود!
اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش...
هم شانِ منِ پا پتیِ غاز چران بود؟!
البتّه که نه!، رفت... خدا پشت و پناهش
اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود
او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت
من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود
یک مشت غزل شد همه ی دار و ندارم
دیوانِ بزرگی که پر از آه و فغان بود
بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم
دل در گروِ عشق و سرم در دوران بود
گفتم که بدانید، وفا... عشق... دروغ است
من تجربه کردم، به همین قبله چخان بود
حُسنش همه گفتند و منِ سر به هوا را...
آگاه نکردند به شرّی که در آن بود
ویروسْ، خطرناک تر از عشق ندیدم
یک قاتل بالفطره اگر بود، همان بود
هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کنم کرد
این توده ی بدخیم گمانم سرطان بود
#محمدرضا_نظری
🌾@takbeytenab 🌾
👍41❤14
از لحظهی زاییده شدن، گرم نبردیم
بیهوده نپرسید چرا ساکت و سردیم!
موجیم که سیلاب حوادث هنر ماست!
بازندهی هموارهی این بازی نَردیم
هر روز غم تازهتری آمد و نگذاشت
دنبال غم کهنهی دیروز بگردیم!
ما حنجره در حنجره در حنجره بُغضیم
ما آینه در آینه در آینه دردیم
گفتند برو زندگیت را بکن ای مرد!
این زندگی ماست؛ که یک روز نکردیم!
#امید_صباغ_نو
🌾@takbeytenab 🌾
بیهوده نپرسید چرا ساکت و سردیم!
موجیم که سیلاب حوادث هنر ماست!
بازندهی هموارهی این بازی نَردیم
هر روز غم تازهتری آمد و نگذاشت
دنبال غم کهنهی دیروز بگردیم!
ما حنجره در حنجره در حنجره بُغضیم
ما آینه در آینه در آینه دردیم
گفتند برو زندگیت را بکن ای مرد!
این زندگی ماست؛ که یک روز نکردیم!
#امید_صباغ_نو
🌾@takbeytenab 🌾
❤11👍8
سکوتی سردم و جویای حالم می شوی گاهی
چه رویاگونه مهمانِ خیالم می شوی گاهی
بهاری پیر و دلگیرم ، اسیر اما نمی میرم
نسیمِ سردِ پاییزِ شمالم می شوی گاهی؟
سرِ هر سطرِ دلتنگی ، به زیرِ چترِ دلتنگی
طروات های بارانِ زلالم می شوی گاهی؟
تو سیبِ دلفریبِ سرخِ حوّایی ! نمی آیی؟
نگارستانی از رویای کالم می شوی گاهی؟
شمیمِ کوچه گردی ، خیسِ دردی ، بر نمی گردی؟
و با هق هق جوابی بر سوالم می شوی گاهی
سرم بر شانه ات ، این فرصتِ کم را نگیر از من
به قدرِ آهِ کوتاهی مجالم می شوی گاهی؟
شده قلیانِ نعنایی لبالب غرقِ گیرایی
شکفته غنچه ی سرخِ زغالم می شوی گاهی؟
پلنگی در پیِ ماهم که از آهم نمی کاهم
خرامنده به هر جنگل غزالم می شوی گاهی؟
#مهدی_حبیبی
☀️@takbeytenab☀️
چه رویاگونه مهمانِ خیالم می شوی گاهی
بهاری پیر و دلگیرم ، اسیر اما نمی میرم
نسیمِ سردِ پاییزِ شمالم می شوی گاهی؟
سرِ هر سطرِ دلتنگی ، به زیرِ چترِ دلتنگی
طروات های بارانِ زلالم می شوی گاهی؟
تو سیبِ دلفریبِ سرخِ حوّایی ! نمی آیی؟
نگارستانی از رویای کالم می شوی گاهی؟
شمیمِ کوچه گردی ، خیسِ دردی ، بر نمی گردی؟
و با هق هق جوابی بر سوالم می شوی گاهی
سرم بر شانه ات ، این فرصتِ کم را نگیر از من
به قدرِ آهِ کوتاهی مجالم می شوی گاهی؟
شده قلیانِ نعنایی لبالب غرقِ گیرایی
شکفته غنچه ی سرخِ زغالم می شوی گاهی؟
پلنگی در پیِ ماهم که از آهم نمی کاهم
خرامنده به هر جنگل غزالم می شوی گاهی؟
#مهدی_حبیبی
☀️@takbeytenab☀️
👍14❤7
دوباره می نویسمت... کنارِ بیت آخرم
و چکه چکه می چکم... به سطر های دفترم
تو تازیانه می زنی به زخمهٔ خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم
تو مثل ماهِ برکه ای و من غریق مست شب
دوباره تو، دوباره من، شناوری، شناورم
شنیده ام ز پنجره سراغ من گرفته ای
هنوز مثل قاصدک...میانِ کوچه پرپرم
گلایه از قفس کمی، کمی عجیب می رسد
خودم قفس خریده ام، برای این کبوترم
شبی بخواب دیدمت، میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان، قدم زنان، تو را به خانه می برم
غزل بخواب می رود...به انتها رسیده ام
تمام من چکیده شد...کنارِ بیت آخرم...
#حسین_منزوی
☀️@takbeytenab ☀️
و چکه چکه می چکم... به سطر های دفترم
تو تازیانه می زنی به زخمهٔ خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم
تو مثل ماهِ برکه ای و من غریق مست شب
دوباره تو، دوباره من، شناوری، شناورم
شنیده ام ز پنجره سراغ من گرفته ای
هنوز مثل قاصدک...میانِ کوچه پرپرم
گلایه از قفس کمی، کمی عجیب می رسد
خودم قفس خریده ام، برای این کبوترم
شبی بخواب دیدمت، میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان، قدم زنان، تو را به خانه می برم
غزل بخواب می رود...به انتها رسیده ام
تمام من چکیده شد...کنارِ بیت آخرم...
#حسین_منزوی
☀️@takbeytenab ☀️
❤11👍6
گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند
هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند
تا بریزی دردهایت را درونِ دایره
جای همدردی فقط زخم زبانت می زنند
عده ای که از شرف بویی نبردند و فقط
نیش هاشان را به مغزِ استخوانت می زنند!
زندگی را خشک-مثل زنده رودت-می کنند
با تبر بر ریشه ی نصف جهانت می زنند
چون براشان جای استکبار را پُر کرده ای
با تمسخر مشتِ محکم بر دهانت می زنند!
پیش ترها مخفیانه بر زمینت می زدند
تازگی ها آشکارا آسمانت می زنند!
آه! قدری فرق دارد زخم خنجرهایشان
دوستانت پا به پای دشمنانت می زنند
#امید_صباغ_نو
☀️@takbeytenab ☀️
هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند
تا بریزی دردهایت را درونِ دایره
جای همدردی فقط زخم زبانت می زنند
عده ای که از شرف بویی نبردند و فقط
نیش هاشان را به مغزِ استخوانت می زنند!
زندگی را خشک-مثل زنده رودت-می کنند
با تبر بر ریشه ی نصف جهانت می زنند
چون براشان جای استکبار را پُر کرده ای
با تمسخر مشتِ محکم بر دهانت می زنند!
پیش ترها مخفیانه بر زمینت می زدند
تازگی ها آشکارا آسمانت می زنند!
آه! قدری فرق دارد زخم خنجرهایشان
دوستانت پا به پای دشمنانت می زنند
#امید_صباغ_نو
☀️@takbeytenab ☀️
👍11❤4