«حسرتی گزنده، در آیندهای نه چندان دور...»
من هم مانند بسیاری از تحلیلگران از ابتدا معتقد بودم بزرگترین بازندۀ رخدادهای افغانستان در وهلۀ نخست خود افغانستان، و در مرتبۀ دوم، ایران است. خاورمیانه هم از این رهگذر یک پلۀ دیگر در دخمۀ تیره و تارش فرو میرود و جهان هم از رادیکالیزهشدنِ بیشترِ خاورمیانه در نهایت متضرر خواهد شد. اما در این نوشته قصد دارم از دری دیگر سخن بگویم تا هم یک پیشبینی کرده باشم و هم بر حاشیۀ جریدۀ عالم خطی به یادگار نوشته باشم.
روزی را در آیندهای نه چندان دور میبینم که مردم افغانستان از انفعال، خوشخیالی و تصورات خام امروز خود پشیمان خواهند شد. دور نیست روزی که سرانگشت حسرت میگزند و عافیتطلبی امروزشان را ملامت میکنند. البته در اینجا لازم است تمایزاتی قائل شوم و توضیح دهم منظورم چه کسانی است.
از جنبههای فراوانی مردم افغانستان را درک میکنم و به آنها حق میدهم که امروز بیگدار به این گرداب حائل نزنند. آن اندک مرد و زنی که در پنجشیر به مقاومت برخاستند، واقعبینترین و در عین حال دلیرترین بخش بودند و وقتی به دعوت احمد مسعود صدای اعتراض در برخی شهرها بلند شد، مشخص شد این اقلیت مبارز همدلان فراوانی میان مردم دارند. در واقع بیش و پیش از همه باید حساب این بخش از مردم افغانستان را جدا کرد و کارنامۀ درخشان امروزشان را ستود.
بخش دیگری هم هستند که آنها نیز مانند پنجشیریها میاندیشند و میدانند چارهای جز مقاومت جدی و بیمماشات نیست، اما توان آن را ندارند، در زندگی گیر و گرفتارند. به ویژه باید در نظر داشت که اینان بیم جان دارند و از خشونت طالبان کاملاً آگاهند، ضمن اینکه هنوز نمیدانند طالبان در برابر اعتراضات چه واکنشی نشان خواهد داد. حس و شناختشان میگوید طالبان قابل پیشبینی نیست و خدا میداند چه بلایی سر معترضان خواهد آورد (اگر هم خودش بلایی نیاورد، هواداران طالبان در شهر پراکندهاند و هیچ اهل مماشات نیستند). پس ترس این معترضان و ناراضیان خاموش موجه و معقول است.
یکی از دلایلی اینکه در اعتراضات اخیر پررنگترین شعار معترضان ندای «مرگ بر پاکستان» بود، همین است که این شعار استتار خوبی است. در واقع این شعار اعتراض مستقیم به طالبان است که دستنشاندۀ پاکستان انگاشته میشود، اما در لفافۀ بیگانهستیزی و ضدیت با پاکستان پوشانده شده است تا بهانۀ مستقیمی به دست طالبان برای سرکوب خشن ندهد. از دیگر سو، مردم افغانستان حق دارند که از درگیری و نزاع خسته باشند. چه بخش شهرنشین و چه مردم روستایی حق دارند از جنگ خسته باشند یا این این جنگ را «جنگ خود» ندانند، و طبعاً از جهت روانشناختی نیز این دستاویز عقلانی به ذهنشان میرسد که «از جنگ چه سود؟»
اما برسیم به بخش بزرگتری که احتمالاً با انگشت گذاشتن بر مشکلات حکومت قبلی سعی میکند اوضاع فعلی پیروزی طالبان را موجه جلوه دهد و حتی با آن همدلی کند. اصل حرف من دربارۀ همین گروه است. این گروه میگوید: فساد زیاد بود، مشکلات زیاد بود، دولتمردان فاسد بودند، کسی به فکر مردم نبود، وضع معیشت خراب بود، زندگی سخت بود، مردم بدبخت شده بودند، دولتمردان فقط دنبال منافع خودشان بودند، بیگانگان در کارمان دخالت میکردند، قوانین ایراد داشت و دهها ایراد دیگر از این دست. تصور میکنم این بخش اتفاقاً گروه بسیار بزرگی از مردم افغانستان باشند. (و البته اذعان دارم بخشی از مردم هم اصلاً همفکر و طرفدار طالبانند.)
سخنم دقیقاً دربارۀ همین گروه است. دور نیست روزی که این بخش از توهم، خودفریبی، خاماندیشی و خواب مصنوعی امروزش بیدار شود و بفهمد دولت قبل، با همۀ معایب، کاستیها و فسادها، با دولتمردان نابخرد و ناکارآمدیهایش همچنان ارزش این را داشت که برای حفظ آن تلاش کرد. این بخش به زودی میفهمد دولت طالبانی نه تنها همۀ معایب دولت قبل را دارد، بلکه همان کارآمدی و سودمندی اندکِ دولت پیشین را هم ندارد و بدتر اینکه معایبی بسیار بیشتر و شدیدتر از دولت قبلی خواهد شد. این گروه دیر یا زود با تازیانۀ بیامان روزگار مجبور میشود از این خواب بیدار شود؛ وقتی چرخ زندگیاش بیش از امروز بلنگد، مشکلاتش بسیار گرانبارتر از امروز شود، وابستگی کشور به خارج و نفوذ بیگانگان بسیار بیشتر شود؛ وقتی حس کند روزبهروز بیشتر در باتلاق ناکارآمدی فرو میرود و البته از همه بدتر اینکه بفهمد پاسخ اعتراضش مشتی آهنین است، در حالی که در دولت پیشین رسانۀ آزاد و حق اعتراض داشت.
آن روز نه دور است و نه دیر... البته یادآوری میکنم که از روز اول چاره را واکنش مدنی و مقاومت مسالمتآمیز مردم برای برقراری دولتی فراگیر میدانستهام، گرچه پنجشیریها را بسیار میستایم، چون هم واقعیت را بهتر از همه درک کردند، هم آزادگی پیشه کردند و هم پشتوانۀ امیدبخشی برای همان مقاومت مدنی آفریدند.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
من هم مانند بسیاری از تحلیلگران از ابتدا معتقد بودم بزرگترین بازندۀ رخدادهای افغانستان در وهلۀ نخست خود افغانستان، و در مرتبۀ دوم، ایران است. خاورمیانه هم از این رهگذر یک پلۀ دیگر در دخمۀ تیره و تارش فرو میرود و جهان هم از رادیکالیزهشدنِ بیشترِ خاورمیانه در نهایت متضرر خواهد شد. اما در این نوشته قصد دارم از دری دیگر سخن بگویم تا هم یک پیشبینی کرده باشم و هم بر حاشیۀ جریدۀ عالم خطی به یادگار نوشته باشم.
روزی را در آیندهای نه چندان دور میبینم که مردم افغانستان از انفعال، خوشخیالی و تصورات خام امروز خود پشیمان خواهند شد. دور نیست روزی که سرانگشت حسرت میگزند و عافیتطلبی امروزشان را ملامت میکنند. البته در اینجا لازم است تمایزاتی قائل شوم و توضیح دهم منظورم چه کسانی است.
از جنبههای فراوانی مردم افغانستان را درک میکنم و به آنها حق میدهم که امروز بیگدار به این گرداب حائل نزنند. آن اندک مرد و زنی که در پنجشیر به مقاومت برخاستند، واقعبینترین و در عین حال دلیرترین بخش بودند و وقتی به دعوت احمد مسعود صدای اعتراض در برخی شهرها بلند شد، مشخص شد این اقلیت مبارز همدلان فراوانی میان مردم دارند. در واقع بیش و پیش از همه باید حساب این بخش از مردم افغانستان را جدا کرد و کارنامۀ درخشان امروزشان را ستود.
بخش دیگری هم هستند که آنها نیز مانند پنجشیریها میاندیشند و میدانند چارهای جز مقاومت جدی و بیمماشات نیست، اما توان آن را ندارند، در زندگی گیر و گرفتارند. به ویژه باید در نظر داشت که اینان بیم جان دارند و از خشونت طالبان کاملاً آگاهند، ضمن اینکه هنوز نمیدانند طالبان در برابر اعتراضات چه واکنشی نشان خواهد داد. حس و شناختشان میگوید طالبان قابل پیشبینی نیست و خدا میداند چه بلایی سر معترضان خواهد آورد (اگر هم خودش بلایی نیاورد، هواداران طالبان در شهر پراکندهاند و هیچ اهل مماشات نیستند). پس ترس این معترضان و ناراضیان خاموش موجه و معقول است.
یکی از دلایلی اینکه در اعتراضات اخیر پررنگترین شعار معترضان ندای «مرگ بر پاکستان» بود، همین است که این شعار استتار خوبی است. در واقع این شعار اعتراض مستقیم به طالبان است که دستنشاندۀ پاکستان انگاشته میشود، اما در لفافۀ بیگانهستیزی و ضدیت با پاکستان پوشانده شده است تا بهانۀ مستقیمی به دست طالبان برای سرکوب خشن ندهد. از دیگر سو، مردم افغانستان حق دارند که از درگیری و نزاع خسته باشند. چه بخش شهرنشین و چه مردم روستایی حق دارند از جنگ خسته باشند یا این این جنگ را «جنگ خود» ندانند، و طبعاً از جهت روانشناختی نیز این دستاویز عقلانی به ذهنشان میرسد که «از جنگ چه سود؟»
اما برسیم به بخش بزرگتری که احتمالاً با انگشت گذاشتن بر مشکلات حکومت قبلی سعی میکند اوضاع فعلی پیروزی طالبان را موجه جلوه دهد و حتی با آن همدلی کند. اصل حرف من دربارۀ همین گروه است. این گروه میگوید: فساد زیاد بود، مشکلات زیاد بود، دولتمردان فاسد بودند، کسی به فکر مردم نبود، وضع معیشت خراب بود، زندگی سخت بود، مردم بدبخت شده بودند، دولتمردان فقط دنبال منافع خودشان بودند، بیگانگان در کارمان دخالت میکردند، قوانین ایراد داشت و دهها ایراد دیگر از این دست. تصور میکنم این بخش اتفاقاً گروه بسیار بزرگی از مردم افغانستان باشند. (و البته اذعان دارم بخشی از مردم هم اصلاً همفکر و طرفدار طالبانند.)
سخنم دقیقاً دربارۀ همین گروه است. دور نیست روزی که این بخش از توهم، خودفریبی، خاماندیشی و خواب مصنوعی امروزش بیدار شود و بفهمد دولت قبل، با همۀ معایب، کاستیها و فسادها، با دولتمردان نابخرد و ناکارآمدیهایش همچنان ارزش این را داشت که برای حفظ آن تلاش کرد. این بخش به زودی میفهمد دولت طالبانی نه تنها همۀ معایب دولت قبل را دارد، بلکه همان کارآمدی و سودمندی اندکِ دولت پیشین را هم ندارد و بدتر اینکه معایبی بسیار بیشتر و شدیدتر از دولت قبلی خواهد شد. این گروه دیر یا زود با تازیانۀ بیامان روزگار مجبور میشود از این خواب بیدار شود؛ وقتی چرخ زندگیاش بیش از امروز بلنگد، مشکلاتش بسیار گرانبارتر از امروز شود، وابستگی کشور به خارج و نفوذ بیگانگان بسیار بیشتر شود؛ وقتی حس کند روزبهروز بیشتر در باتلاق ناکارآمدی فرو میرود و البته از همه بدتر اینکه بفهمد پاسخ اعتراضش مشتی آهنین است، در حالی که در دولت پیشین رسانۀ آزاد و حق اعتراض داشت.
آن روز نه دور است و نه دیر... البته یادآوری میکنم که از روز اول چاره را واکنش مدنی و مقاومت مسالمتآمیز مردم برای برقراری دولتی فراگیر میدانستهام، گرچه پنجشیریها را بسیار میستایم، چون هم واقعیت را بهتر از همه درک کردند، هم آزادگی پیشه کردند و هم پشتوانۀ امیدبخشی برای همان مقاومت مدنی آفریدند.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«لیبرالیسم و آزادی»
در اینکه انواعی از «لیبرالیسمهراسی» و «لیبرالیسمبیزاری» و «لیبرالیسمستیزی» در ایران همواره وجود داشته است، تردیدی نیست. لیبرالیسم مایۀ بیم و هراس، نفرت و بیزاری و ستیز و خصومت بسیاری در ایران بوده است و همچنان هست. لیبرالیسم از منظرهای مختلف آماج ملامت و عتاب بوده است: آگاهانهتر از هر جا از دیدگاه چپگرایانه و سپس از منظر دینداری و در مرتبۀ بعد از منظر نوعی ملیگرایی تندرو و محافظهکاری سنتگرا. وجه مشترک همۀ مخالفان لیبرالیسم هم این است که گمان میکنند لیبرالیسم به یک ماهیت/موجودیت اساسی آسیبی جبرانناپذیر میزند. در اینجا قصد ندارم وارد این بحث شوم که چرا این نگرش نادرست است و صرفاً میخواهم به مسئلۀ «آزادی» در لیبرالیسم بپردازم که از قضا یکی از دلایل اصلی همۀ آن هراسها و بیزاریهاست.
تصور نادرستی که وجود دارد این است که گمان میکنند لیبرالیسم هست تا آزادیهای خاصی را برقرار کند، همۀ جوامع را یکشکل کند و با تحمیل نوعی بیقیدی و مرززدایی همۀ هویتها و ماهیتهای دیرینه را متلاشی کند. اما اتفاقاً نکتۀ مهم این است که لیبرالیسم محتوای آزادی را تعریف نمیکند. درست است که لیبرالیسم «اصولی» دارد و این اصول میتواند منجر به آزادیهای معینی شود، اما در اصل کار و هدف لیبرالیسم این نیست که «محتوای خاصی را به جامعه تحمیل کند». وجه تمایز کوچک، اما مهمی در اینجا وجود دارد که باید به آن توجه کرد، وگرنه درک نادرستی نسبت به لیبرالیسم پدید میآید.
اگر لیبرالیسم ایدئولوژی آزادی است به این دلیل نیست که محتوای آزادی را تعریف میکند، بلکه اتفاقاً به این دلیل است که معتقد است نمیتوان تعریفی مطلق از آزادی ارائه داد. توجه کنید که آن روی «آزادی» «محدودیت» است؛ ما همزمان که آزادی را تعریف میکنیم، محدودیتها و ممنوعیتها را نیز توأمان تعریف میکنیم. آنچه لیبرالیسم انجام میدهد این است که صرفاً «انحصار» تعریف آزادی ــ و در نتیجه عدمآزادی ــ را میشکند و میگوید مرجعی یگانه برای تعریف آزادی وجود ندارد. پس کسی نمیتواند بگوید آزادی این است؛ اینجا شروع میشود و اینجا تمام میشود. لیبرالیسم «خودِ» آزادی را تعریف نمیکند، بلکه انحصار را میشکند. و این یعنی، هر مرجعی حق دارد آزادی ــ و عدمآزادی یا محدودیتها ــ را به برداشت خود تعریف کند، اما در عین حال همین حق را برای دیگر مراجع هم باید قائل باشد (و همین شاخصۀ اساسی لیبرالیسم است).
بخش بزرگی از دشمنی با لیبرالیسم برای این است که گمان میکنند لیبرالیسم آزادی خاصی را تعریف میکند که این آزادی منزجرکننده است. لیبرالیسم تعریف محتوای آزادی را به جامعه واگذار میکند و این حق را به همگان میدهد که آزادی را برای خود تعریف کنند. در واقع لیبرالیسم به «تکثر مراجع» برای تعریف آزادی باور دارد و میخواهد انحصار را بشکند. بنابراین در اینجا هر گونه هراس، نفرت و ستیز با لیبرالیسم، به معنای هراس، نفرت و ستیز با این است که دیگران هم در تعریف آزادی سهیم باشند و این دو معنا دارد: معنای اول دیگرستیزانه است، زیرا حق تعیین سرنوشت و حق تعریف آزادی از دیگران سلب میشود و فقط یک مرجع برای تعریف آزادی معتبر انگاشته میشود. اما معنای دوم آن به زیان خود فرد است، زیرا لیبرالیسم هر آنچه از یک دست میگیرد، از دست دیگر به فرد برمیگرداند.
باید مثالی بزنم: اقلیتی را در نظر بگیرید (اقلیتی مذهبی، قومی یا ایدئولوژیک). وقتی لیبرالیسم این اقلیت را از این منع میکند که به تنهایی مرزهای آزادی را تعریف کند و خود را یگانه مرجع قانونگذاری بداند، امتیازی را از یک دست آن گرفته است، اما همزمان به اقلیتهای دیگر هم اجازه نمیدهد که تعریف خود از آزادی و محدودیت را به این اقلیت تحمیل کنند ــ و به این شکل مابازایی را در دست دیگرش میگذارد.
بنابراین در چنین وضعیتی ناگزیر مرجعیت آزادی میان اقشار و گروههای جامعه تقسیم میشود. تقسیمبندیهای اجتماعی نیز چندلایه و متقاطع است؛ یعنی یک فرد ممکن است همزمان جزء چند اقلیت یا چند گروه جامعه باشد که هر کدام تعریف متفاوتی از آزادی در ساحتهای مختلف داشته باشند. به این ترتیب، مرجعیت آزادی به گونهای پیچیده در جامعه پخش میشود و تازه با تضاربها و وزنکشیهای دائمی «محتوای آزادی» (و مرزهای آن) تعریف میشود و طبعاً تغییر میکند. کاری که لیبرالیسم در این میان انجام میدهد فقط این است که قواعد اصولی این تضارب و وزنکشی را مشخص میکند.
لیبرالیسم صرفاً داوری است که میدان بازی را مشخص میکند، سوت میزند، خطا را اعلام میکند و قواعدی میگذارد تا بازی تضاربهای اجتماعی به شکلی مسالمتآمیز و جوانمردانه پیش رود. تازه از این رهگذر محتوای آزادی را این بازیگران تعریف میکنند.
مهدی تدینی
#لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در اینکه انواعی از «لیبرالیسمهراسی» و «لیبرالیسمبیزاری» و «لیبرالیسمستیزی» در ایران همواره وجود داشته است، تردیدی نیست. لیبرالیسم مایۀ بیم و هراس، نفرت و بیزاری و ستیز و خصومت بسیاری در ایران بوده است و همچنان هست. لیبرالیسم از منظرهای مختلف آماج ملامت و عتاب بوده است: آگاهانهتر از هر جا از دیدگاه چپگرایانه و سپس از منظر دینداری و در مرتبۀ بعد از منظر نوعی ملیگرایی تندرو و محافظهکاری سنتگرا. وجه مشترک همۀ مخالفان لیبرالیسم هم این است که گمان میکنند لیبرالیسم به یک ماهیت/موجودیت اساسی آسیبی جبرانناپذیر میزند. در اینجا قصد ندارم وارد این بحث شوم که چرا این نگرش نادرست است و صرفاً میخواهم به مسئلۀ «آزادی» در لیبرالیسم بپردازم که از قضا یکی از دلایل اصلی همۀ آن هراسها و بیزاریهاست.
تصور نادرستی که وجود دارد این است که گمان میکنند لیبرالیسم هست تا آزادیهای خاصی را برقرار کند، همۀ جوامع را یکشکل کند و با تحمیل نوعی بیقیدی و مرززدایی همۀ هویتها و ماهیتهای دیرینه را متلاشی کند. اما اتفاقاً نکتۀ مهم این است که لیبرالیسم محتوای آزادی را تعریف نمیکند. درست است که لیبرالیسم «اصولی» دارد و این اصول میتواند منجر به آزادیهای معینی شود، اما در اصل کار و هدف لیبرالیسم این نیست که «محتوای خاصی را به جامعه تحمیل کند». وجه تمایز کوچک، اما مهمی در اینجا وجود دارد که باید به آن توجه کرد، وگرنه درک نادرستی نسبت به لیبرالیسم پدید میآید.
اگر لیبرالیسم ایدئولوژی آزادی است به این دلیل نیست که محتوای آزادی را تعریف میکند، بلکه اتفاقاً به این دلیل است که معتقد است نمیتوان تعریفی مطلق از آزادی ارائه داد. توجه کنید که آن روی «آزادی» «محدودیت» است؛ ما همزمان که آزادی را تعریف میکنیم، محدودیتها و ممنوعیتها را نیز توأمان تعریف میکنیم. آنچه لیبرالیسم انجام میدهد این است که صرفاً «انحصار» تعریف آزادی ــ و در نتیجه عدمآزادی ــ را میشکند و میگوید مرجعی یگانه برای تعریف آزادی وجود ندارد. پس کسی نمیتواند بگوید آزادی این است؛ اینجا شروع میشود و اینجا تمام میشود. لیبرالیسم «خودِ» آزادی را تعریف نمیکند، بلکه انحصار را میشکند. و این یعنی، هر مرجعی حق دارد آزادی ــ و عدمآزادی یا محدودیتها ــ را به برداشت خود تعریف کند، اما در عین حال همین حق را برای دیگر مراجع هم باید قائل باشد (و همین شاخصۀ اساسی لیبرالیسم است).
بخش بزرگی از دشمنی با لیبرالیسم برای این است که گمان میکنند لیبرالیسم آزادی خاصی را تعریف میکند که این آزادی منزجرکننده است. لیبرالیسم تعریف محتوای آزادی را به جامعه واگذار میکند و این حق را به همگان میدهد که آزادی را برای خود تعریف کنند. در واقع لیبرالیسم به «تکثر مراجع» برای تعریف آزادی باور دارد و میخواهد انحصار را بشکند. بنابراین در اینجا هر گونه هراس، نفرت و ستیز با لیبرالیسم، به معنای هراس، نفرت و ستیز با این است که دیگران هم در تعریف آزادی سهیم باشند و این دو معنا دارد: معنای اول دیگرستیزانه است، زیرا حق تعیین سرنوشت و حق تعریف آزادی از دیگران سلب میشود و فقط یک مرجع برای تعریف آزادی معتبر انگاشته میشود. اما معنای دوم آن به زیان خود فرد است، زیرا لیبرالیسم هر آنچه از یک دست میگیرد، از دست دیگر به فرد برمیگرداند.
باید مثالی بزنم: اقلیتی را در نظر بگیرید (اقلیتی مذهبی، قومی یا ایدئولوژیک). وقتی لیبرالیسم این اقلیت را از این منع میکند که به تنهایی مرزهای آزادی را تعریف کند و خود را یگانه مرجع قانونگذاری بداند، امتیازی را از یک دست آن گرفته است، اما همزمان به اقلیتهای دیگر هم اجازه نمیدهد که تعریف خود از آزادی و محدودیت را به این اقلیت تحمیل کنند ــ و به این شکل مابازایی را در دست دیگرش میگذارد.
بنابراین در چنین وضعیتی ناگزیر مرجعیت آزادی میان اقشار و گروههای جامعه تقسیم میشود. تقسیمبندیهای اجتماعی نیز چندلایه و متقاطع است؛ یعنی یک فرد ممکن است همزمان جزء چند اقلیت یا چند گروه جامعه باشد که هر کدام تعریف متفاوتی از آزادی در ساحتهای مختلف داشته باشند. به این ترتیب، مرجعیت آزادی به گونهای پیچیده در جامعه پخش میشود و تازه با تضاربها و وزنکشیهای دائمی «محتوای آزادی» (و مرزهای آن) تعریف میشود و طبعاً تغییر میکند. کاری که لیبرالیسم در این میان انجام میدهد فقط این است که قواعد اصولی این تضارب و وزنکشی را مشخص میکند.
لیبرالیسم صرفاً داوری است که میدان بازی را مشخص میکند، سوت میزند، خطا را اعلام میکند و قواعدی میگذارد تا بازی تضاربهای اجتماعی به شکلی مسالمتآمیز و جوانمردانه پیش رود. تازه از این رهگذر محتوای آزادی را این بازیگران تعریف میکنند.
مهدی تدینی
#لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«از بهمن ۵۷ تا خزان ۵۹»
هفتۀ اول مهر یادآور جنگی هشتساله است که چون خزانی اندوهبار جانهای بیشماری را از ما گرفت. جدیترین رخداد در تاریخ سیاسی هر کشوری جنگهایی است که دامان آن کشور را گرفته است؛ به ویژه وقتی صحبت از جنگهای معاصر است، زیرا خون قربانیان و آسیبدیدگان تا یکی دو نسل همچنان گرم است. تا وقتی خشابها پر و خالی میشود، واقعیت جنگ حکم میکند «تبلیغات» برای پیروزی مقدم بر هر امر باشد و وقتی سرانجام پای صلحنامه امضا شد، همه چنان درگیر آن جنگند میمانند که صحبت به زبان سرد علمی دربارۀ آن جنگ همچنان دشوار میماند. این فضا همچنان بر جنگ ایران و عراق حاکم است، با آنکه سالها از آن میگذرد، فرماندۀ آن سوی میدان سرنگون و اعدام شده و دشمن پیشین متحد امروز ما شده است.
در سالهای اخیر دربارۀ دلایل بروز جنگ حرفهای جدیدی مطرح شده است که با روایت همیشگی دربارۀ شروع جنگ زاویه دارد و خلاصهاش این است که برخی معتقدند تقصیر شروع جنگ را باید بین ایران و عراق تقسیم کرد. شواهدی پراکنده از تیتر روزنامهها و روایتهایی شخصی هم چاشنی این استدلال میشود تا بتوان به نوعی نتیجه گرفت حملۀ صدام به ایران بیدلیل هم نبوده است.
اما به گمانم این بحث ایرادی اساسی دارد و نمیتوان به این سادگی جای متجاوز و تجاوزدیده را عوض کرد. نولته در کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» تعبیری دربارۀ جنگ ایران و عراق به کار میبرد که به نظرم تعبیر درستی است. او میگوید اگر در قرن بیستم قرار باشد یک حمله نام ببریم، آن حملۀ صدام به ایران است. در این تردیدی نیست که خصومتی میان رهبران جدید ایران انقلابی و حکومت صدام وجود داشت و شاید بتوان گفت صدام از انقلابی مشابه انقلاب ایران در عراق بیمناک بوده. اما با کمی تأمل میتوان به دو نتیجه رسید: یکی اینکه وضع سیاسی، قومی و دینی ایران و عراق مشابهتی نداشت تا بتوان نتیجه گرفت انقلابی مشابه ایران در عراق ممکن بود. بنابراین اگر کسی هم از صدور انقلاب سخن میگفت، قطعاً چیزی در حد سخن بود و نمیتوانست ترسی راستین در دل حاکمیت عراق پدید آورد. نکتۀ دوم هم این است که پاسخ سخنپردازی لشگرکشی نیست و این امر چنان بدیهی است که نیاز به توضیح ندارد.
اما بحث دیگری هست که به گمانم باید به عنوان واقعیتی انکارناپذیر به آن اشاره کرد. تجاوز عراق انکارناشدنی است، اما میتوان پرسید «چرا» ــ یعنی چطور شد که ــ چنین تجاوزی رخ داد؟ از منظرهای متفاوت میتوان به این پرسش پاسخ داد، اما یکی از پاسخهای اساسی این است که بروز انقلاب در ایران چنین جسارت و شهامتی به صدام داده بود. هر انقلابی پیامدهایی دارد که اگر چنین پیامدهایی رخ ندهد اصلاً دیگر آنچه رخ داده انقلاب نیست. پس از انقلاب علاوه بر اینکه طبعاً ایران در داخل درگیر انواع مشکلات و ازهمگسیختگیها بود، سه آسیب اساسی هم وجود داشت که باعث میشد ایران در نظر صدام طعمهای آسان به نظر رسد.
نخست اینکه نهاد امنیتی ایران فروپاشیده بود و دیگر سیستمی امنیتی که مانند اعصاب مخاطرات را بیدرنگ به مغز منتقل میکند وجود نداشت. سیستم امنیتی تحرکات خارجی را سریع تشخیص میدهد و جلوی خطر را میگیرد. دومین مسئله دستگاه دیپلماسی بود: پس از انقلاب با فروپاشی نظام بوروکراتیک، دستگاه دیپلماسی نیز از کار افتاده بود، در حالی که در مخاطرات بینالمللی دستگاه دیپلماسی به منزلۀ زبان گویا و ابزار چانهزنی و یارکشی، بیدرنگ میتواند چونان وکیلمدافع جلوی ضرر را بگیرد. اما فروپاشی سوم این بود که ارتش رستۀ رهبری، شیرازه، جایگاه و اعتمادبهنفس خود را از دست داده بود که این نیز پیامد انقلاب بود، در حالی که انقلابیها بیشترین بدبینی را به ارتش داشتند. بنابراین علاوه بر فقدان سیستم عصبی (دستگاه امنیتی) و زبان (دستگاه دیپلماسی)، بازوان این پیکر (دستگاه نظامی) نیز بیرمق شده بود. آیا چنین پیکرِ به نظر فلجشدهای باعث نمیشود دشمن تجاوزخو خود را با طعمهای آسان روبرو ببیند؟ حال عوامل درجهدوم دیگری را هم میتوان به این سه مسئلۀ اساسی افزود: مانند نزاع ایران با آمریکا سر تسخیر سفارت و بیم برخی کشورهای عرب.
صورتبندی نتیجهگیری آسان نیست، اما فکر میکنم در نهایت بتوان چنین گفت: درگیری نظامی با دشمن خارجی به منزلۀ «احتمالی» جدی در افق انقلاب نهفته بود، اما این چیزی بود که انقلابیها یا حساب آن را نکرده بودند یا بیمی از آن نداشتند. در اینکه همان انقلاب میتوانست نیروی مقاومت گستردهای از درون خود بجوشاند تردیدی نیست (که جوشاند)، اما نمیتوان این را هم انکار کرد که بروز جنگی چنین گسترده از سوی عراق احتمالی بود که تازه با بروز انقلاب پدید آمد.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
هفتۀ اول مهر یادآور جنگی هشتساله است که چون خزانی اندوهبار جانهای بیشماری را از ما گرفت. جدیترین رخداد در تاریخ سیاسی هر کشوری جنگهایی است که دامان آن کشور را گرفته است؛ به ویژه وقتی صحبت از جنگهای معاصر است، زیرا خون قربانیان و آسیبدیدگان تا یکی دو نسل همچنان گرم است. تا وقتی خشابها پر و خالی میشود، واقعیت جنگ حکم میکند «تبلیغات» برای پیروزی مقدم بر هر امر باشد و وقتی سرانجام پای صلحنامه امضا شد، همه چنان درگیر آن جنگند میمانند که صحبت به زبان سرد علمی دربارۀ آن جنگ همچنان دشوار میماند. این فضا همچنان بر جنگ ایران و عراق حاکم است، با آنکه سالها از آن میگذرد، فرماندۀ آن سوی میدان سرنگون و اعدام شده و دشمن پیشین متحد امروز ما شده است.
در سالهای اخیر دربارۀ دلایل بروز جنگ حرفهای جدیدی مطرح شده است که با روایت همیشگی دربارۀ شروع جنگ زاویه دارد و خلاصهاش این است که برخی معتقدند تقصیر شروع جنگ را باید بین ایران و عراق تقسیم کرد. شواهدی پراکنده از تیتر روزنامهها و روایتهایی شخصی هم چاشنی این استدلال میشود تا بتوان به نوعی نتیجه گرفت حملۀ صدام به ایران بیدلیل هم نبوده است.
اما به گمانم این بحث ایرادی اساسی دارد و نمیتوان به این سادگی جای متجاوز و تجاوزدیده را عوض کرد. نولته در کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» تعبیری دربارۀ جنگ ایران و عراق به کار میبرد که به نظرم تعبیر درستی است. او میگوید اگر در قرن بیستم قرار باشد یک حمله نام ببریم، آن حملۀ صدام به ایران است. در این تردیدی نیست که خصومتی میان رهبران جدید ایران انقلابی و حکومت صدام وجود داشت و شاید بتوان گفت صدام از انقلابی مشابه انقلاب ایران در عراق بیمناک بوده. اما با کمی تأمل میتوان به دو نتیجه رسید: یکی اینکه وضع سیاسی، قومی و دینی ایران و عراق مشابهتی نداشت تا بتوان نتیجه گرفت انقلابی مشابه ایران در عراق ممکن بود. بنابراین اگر کسی هم از صدور انقلاب سخن میگفت، قطعاً چیزی در حد سخن بود و نمیتوانست ترسی راستین در دل حاکمیت عراق پدید آورد. نکتۀ دوم هم این است که پاسخ سخنپردازی لشگرکشی نیست و این امر چنان بدیهی است که نیاز به توضیح ندارد.
اما بحث دیگری هست که به گمانم باید به عنوان واقعیتی انکارناپذیر به آن اشاره کرد. تجاوز عراق انکارناشدنی است، اما میتوان پرسید «چرا» ــ یعنی چطور شد که ــ چنین تجاوزی رخ داد؟ از منظرهای متفاوت میتوان به این پرسش پاسخ داد، اما یکی از پاسخهای اساسی این است که بروز انقلاب در ایران چنین جسارت و شهامتی به صدام داده بود. هر انقلابی پیامدهایی دارد که اگر چنین پیامدهایی رخ ندهد اصلاً دیگر آنچه رخ داده انقلاب نیست. پس از انقلاب علاوه بر اینکه طبعاً ایران در داخل درگیر انواع مشکلات و ازهمگسیختگیها بود، سه آسیب اساسی هم وجود داشت که باعث میشد ایران در نظر صدام طعمهای آسان به نظر رسد.
نخست اینکه نهاد امنیتی ایران فروپاشیده بود و دیگر سیستمی امنیتی که مانند اعصاب مخاطرات را بیدرنگ به مغز منتقل میکند وجود نداشت. سیستم امنیتی تحرکات خارجی را سریع تشخیص میدهد و جلوی خطر را میگیرد. دومین مسئله دستگاه دیپلماسی بود: پس از انقلاب با فروپاشی نظام بوروکراتیک، دستگاه دیپلماسی نیز از کار افتاده بود، در حالی که در مخاطرات بینالمللی دستگاه دیپلماسی به منزلۀ زبان گویا و ابزار چانهزنی و یارکشی، بیدرنگ میتواند چونان وکیلمدافع جلوی ضرر را بگیرد. اما فروپاشی سوم این بود که ارتش رستۀ رهبری، شیرازه، جایگاه و اعتمادبهنفس خود را از دست داده بود که این نیز پیامد انقلاب بود، در حالی که انقلابیها بیشترین بدبینی را به ارتش داشتند. بنابراین علاوه بر فقدان سیستم عصبی (دستگاه امنیتی) و زبان (دستگاه دیپلماسی)، بازوان این پیکر (دستگاه نظامی) نیز بیرمق شده بود. آیا چنین پیکرِ به نظر فلجشدهای باعث نمیشود دشمن تجاوزخو خود را با طعمهای آسان روبرو ببیند؟ حال عوامل درجهدوم دیگری را هم میتوان به این سه مسئلۀ اساسی افزود: مانند نزاع ایران با آمریکا سر تسخیر سفارت و بیم برخی کشورهای عرب.
صورتبندی نتیجهگیری آسان نیست، اما فکر میکنم در نهایت بتوان چنین گفت: درگیری نظامی با دشمن خارجی به منزلۀ «احتمالی» جدی در افق انقلاب نهفته بود، اما این چیزی بود که انقلابیها یا حساب آن را نکرده بودند یا بیمی از آن نداشتند. در اینکه همان انقلاب میتوانست نیروی مقاومت گستردهای از درون خود بجوشاند تردیدی نیست (که جوشاند)، اما نمیتوان این را هم انکار کرد که بروز جنگی چنین گسترده از سوی عراق احتمالی بود که تازه با بروز انقلاب پدید آمد.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«فرزند تبعیدیِ انقلاب»
بنیصدر امروز در هشتادوهشت سالگی درگذشت. کسی که عنوان «اولین رئیسجمهور ایران» را دارد، خواه ناخواه فردی است که جایگاهی تاریخی باید به او داد. با انقلاب یک گروه جدید فرصت یافتند به بالاترین سمتهای اجرایی، تقنینی و قضایی کشور تکیه زنند و بنیصدر یکی از آنان بود. انقلابیهای دیروز به دولتمردان و سیاستمداران امروز بدل شدند و معمولترین اتفاقی که پس از انقلابها رخ میدهد این است که یاران دیروز به هماوردان و رقبای امروز تبدیل میشوند.
حتی ملایمترین انقلابها، پس از شور و شعف آغازین، سلسلهای از رقابتها و درگیریهای شدید را در پی داشته است. جدای از انقلاب روسیه و انقلاب فرانسه که سرآغاز تیرهترین آدمکشیها بودند، میتوان از انقلاب ملایم آلمان در ۱۹۱۸ نام برد. جناح چپ رادیکال (کمونیست) و چپ دموکرات (سوسیالدموکرات) پس از انقلاب آلمان با یکدیگر سرشاخ شدند و همین درگیری یکی از زخمهایی بود که در نهایت اصلاً به نابودی جمهوری اول آلمان ــ موسوم به جمهوری وایمار ــ انجامید. پس از انقلاب ایران نیز اتحاد انقلابیها تا زمانی بود که دشمن مشترک را باید به زانو درمیآوردند. پس از پیروزی گسلها و شکافها فعال شد. با هر رخدادی یک گسل فعال میشد و نزاعی رخ میداد که معمولاً با حذف یکی از رقبا پایان مییافت. فراز و فرود بنیصدر را هم در همین چارچوب باید دید.
او که خود را تئوریسین نوعی اقتصاد اسلامی میدانست، در این تردید نداشت که میتواند سکاندار کشور شود و بالاترین جایگاه اجرایی کشور را در دست گیرد. اینکه هیچ سابقۀ اجرایی نداشت، اصلاً برایش اهمیتی نداشت. بنیصدر در سالهای اخیر در خاطرهای تعریف میکرد در همان زمان درگیریهای دولت مصدق ــ وقتی بنیصدر بیست سال داشت ــ پیشبینی کرده بود ایران جمهوری خواهد شد و خود او هم نخستین رئیسجمهور ایران خواهد شد. نمیتوان به کسی که رؤیایی دارد خرده گرفت که چرا واقعیت را نمیبینی. در این دنیا یا جای واقعیت است یا رؤیا. آنجا که رؤیا باشد واقعیت جایی ندارد و آنجا که واقعیت حکم کند، رؤیا را باید در پستوی ذهن بایگانی کرد.
انگار ابوالحسن فقط به رؤیایش میاندیشید و نه به هیچ چیز دیگر. میخواست رئیسجمهور شود و شد. اما اگر روزی روزگاری یک روی سکۀ واقعیت کمک کند رؤیایی محقق شود، آن روی سکۀ واقعیت میتواند رؤیا را از دست آدمی پس گیرد. بنیصدر تکرو بود و تکرو ماند. کسی چندان یادش نمیآید او در موردی حرفی از سر خودانتقادی زده باشد. همین تکروی باعث شد متحدی نداشته باشد و در هیچ حزبی نگنجد، زمانی هم که متوجه شد حتی رأی دهمیلیونی هم خلأ نداشتن متحد را پر نمیکند، بدترین انتخاب را کرد (شاید به این دلیل که دیگر گزینهای نداشت). مسعود رجوی با انبوهی از اشتباهات و آن رادیکالیسم جنونآمیز و خیانتپیشگیاش هر متحدی را به خاک سیاه مینشاند. ابوالحسن هم پس از دو سال فهمید مرتکب چه خطایی شده است. کسی که در تکروی تبحر دارد، بعید است در سیاستهای ائتلافی خوب عمل کند. به این ترتیب به دنیای یکنفرۀ سیاسی خود بازگشت و از آن پس همۀ آن چیزهایی را که در سالهای ۵۸ تا ۶۰ گفته بود، تکرار کرد.
اما خردۀ دیگری هم میتوان به مردان انقلابی گرفت. کسی که از رهگذر انقلاب بر صدر مینشیند، باید بپذیرد که هر روز ممکن است کسانی از او انقلابیتر پیدا شوند و او و سیاستش را غیرانقلابی بشمارند. مگر بنیصدر به دولت موقت و مردان بازرگان کم تاخته بود؟ چطور میشد انتظار نداشت که همین رفتار را دیگران هم با او کنند. او هر قدر هم که در هر نشست و برخاست از «انقلاب اسلامی» میگفت، همچنان کسانی بودند که او را انقلابی مطمئنی نمیدیدند.
هر چه بود، دفتر یکی دیگر از انقلابیهای پنجاهوهفت و یکی دیگر از سیاستمداران نخستین سالهای انقلاب امروز، هفدهم مهر ۱۴۰۰، بسته شد. همین امروز هم میتوان دربارۀ او قضاوت کرد و بعید است تاریخنگاران در این مورد نیازمند مرور زمان باشند.
مهدی تدینی
#بنی_صدر #انقلاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
بنیصدر امروز در هشتادوهشت سالگی درگذشت. کسی که عنوان «اولین رئیسجمهور ایران» را دارد، خواه ناخواه فردی است که جایگاهی تاریخی باید به او داد. با انقلاب یک گروه جدید فرصت یافتند به بالاترین سمتهای اجرایی، تقنینی و قضایی کشور تکیه زنند و بنیصدر یکی از آنان بود. انقلابیهای دیروز به دولتمردان و سیاستمداران امروز بدل شدند و معمولترین اتفاقی که پس از انقلابها رخ میدهد این است که یاران دیروز به هماوردان و رقبای امروز تبدیل میشوند.
حتی ملایمترین انقلابها، پس از شور و شعف آغازین، سلسلهای از رقابتها و درگیریهای شدید را در پی داشته است. جدای از انقلاب روسیه و انقلاب فرانسه که سرآغاز تیرهترین آدمکشیها بودند، میتوان از انقلاب ملایم آلمان در ۱۹۱۸ نام برد. جناح چپ رادیکال (کمونیست) و چپ دموکرات (سوسیالدموکرات) پس از انقلاب آلمان با یکدیگر سرشاخ شدند و همین درگیری یکی از زخمهایی بود که در نهایت اصلاً به نابودی جمهوری اول آلمان ــ موسوم به جمهوری وایمار ــ انجامید. پس از انقلاب ایران نیز اتحاد انقلابیها تا زمانی بود که دشمن مشترک را باید به زانو درمیآوردند. پس از پیروزی گسلها و شکافها فعال شد. با هر رخدادی یک گسل فعال میشد و نزاعی رخ میداد که معمولاً با حذف یکی از رقبا پایان مییافت. فراز و فرود بنیصدر را هم در همین چارچوب باید دید.
او که خود را تئوریسین نوعی اقتصاد اسلامی میدانست، در این تردید نداشت که میتواند سکاندار کشور شود و بالاترین جایگاه اجرایی کشور را در دست گیرد. اینکه هیچ سابقۀ اجرایی نداشت، اصلاً برایش اهمیتی نداشت. بنیصدر در سالهای اخیر در خاطرهای تعریف میکرد در همان زمان درگیریهای دولت مصدق ــ وقتی بنیصدر بیست سال داشت ــ پیشبینی کرده بود ایران جمهوری خواهد شد و خود او هم نخستین رئیسجمهور ایران خواهد شد. نمیتوان به کسی که رؤیایی دارد خرده گرفت که چرا واقعیت را نمیبینی. در این دنیا یا جای واقعیت است یا رؤیا. آنجا که رؤیا باشد واقعیت جایی ندارد و آنجا که واقعیت حکم کند، رؤیا را باید در پستوی ذهن بایگانی کرد.
انگار ابوالحسن فقط به رؤیایش میاندیشید و نه به هیچ چیز دیگر. میخواست رئیسجمهور شود و شد. اما اگر روزی روزگاری یک روی سکۀ واقعیت کمک کند رؤیایی محقق شود، آن روی سکۀ واقعیت میتواند رؤیا را از دست آدمی پس گیرد. بنیصدر تکرو بود و تکرو ماند. کسی چندان یادش نمیآید او در موردی حرفی از سر خودانتقادی زده باشد. همین تکروی باعث شد متحدی نداشته باشد و در هیچ حزبی نگنجد، زمانی هم که متوجه شد حتی رأی دهمیلیونی هم خلأ نداشتن متحد را پر نمیکند، بدترین انتخاب را کرد (شاید به این دلیل که دیگر گزینهای نداشت). مسعود رجوی با انبوهی از اشتباهات و آن رادیکالیسم جنونآمیز و خیانتپیشگیاش هر متحدی را به خاک سیاه مینشاند. ابوالحسن هم پس از دو سال فهمید مرتکب چه خطایی شده است. کسی که در تکروی تبحر دارد، بعید است در سیاستهای ائتلافی خوب عمل کند. به این ترتیب به دنیای یکنفرۀ سیاسی خود بازگشت و از آن پس همۀ آن چیزهایی را که در سالهای ۵۸ تا ۶۰ گفته بود، تکرار کرد.
اما خردۀ دیگری هم میتوان به مردان انقلابی گرفت. کسی که از رهگذر انقلاب بر صدر مینشیند، باید بپذیرد که هر روز ممکن است کسانی از او انقلابیتر پیدا شوند و او و سیاستش را غیرانقلابی بشمارند. مگر بنیصدر به دولت موقت و مردان بازرگان کم تاخته بود؟ چطور میشد انتظار نداشت که همین رفتار را دیگران هم با او کنند. او هر قدر هم که در هر نشست و برخاست از «انقلاب اسلامی» میگفت، همچنان کسانی بودند که او را انقلابی مطمئنی نمیدیدند.
هر چه بود، دفتر یکی دیگر از انقلابیهای پنجاهوهفت و یکی دیگر از سیاستمداران نخستین سالهای انقلاب امروز، هفدهم مهر ۱۴۰۰، بسته شد. همین امروز هم میتوان دربارۀ او قضاوت کرد و بعید است تاریخنگاران در این مورد نیازمند مرور زمان باشند.
مهدی تدینی
#بنی_صدر #انقلاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«مشهد ــ ۱۳۵۰»
مستند «مشهد» ساختۀ حسین ترابی یکی از مستندهای بسیار دیدنی و جذابی است که دربارۀ شهر مشهد در آغاز دهۀ پنجاه میتوان یافت. دوربین زوایای مختلف شهر را نشان میدهد و طبیعی است داستان با زیارت آغاز میشود، به صنایع سنتی و صنعتی و در نهایت به علم و بهداشت و درمان و در نهایت به مفاخر این شهر میرسد.
دوربین از کفشداری حرم مطهر میگذرد و به کارخانۀ کمپوتسازی میرسد؛ از برش سنگ فیروزه به کلاس درس دانشجویان پزشکی میرسد... تصویری رنگارنگ و دیدنی از شهر مذهبی و تفریحی ایران در نخستین سال دهۀ پنجاه خورشیدی.
اما فیلم یک ویژگی مهم دیگر دارد. احمد شاملو، نویسنده و شاعر نامدار، نثر شاعرانه و آهنگینی برای فیلم نوشته و خود نیز متن را روی فیلم خوانده است. و البته عجیب اینکه ظاهراً تمایلی نداشته است در تیتراژ نامی از او بیاید. اما بیتردید یکی از جذابیتهای مستند مشهد، متن استوار و صدای گرم شاملوست.
دعوت میکنم این مستند کوتاه را در این پست ببینید. همچنین دعوت میکنم این دو مستند دیگر را هم دربارۀ اوایل دهۀ پنجاه ببیند: «تهران» | «آبادان»
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
مستند «مشهد» ساختۀ حسین ترابی یکی از مستندهای بسیار دیدنی و جذابی است که دربارۀ شهر مشهد در آغاز دهۀ پنجاه میتوان یافت. دوربین زوایای مختلف شهر را نشان میدهد و طبیعی است داستان با زیارت آغاز میشود، به صنایع سنتی و صنعتی و در نهایت به علم و بهداشت و درمان و در نهایت به مفاخر این شهر میرسد.
دوربین از کفشداری حرم مطهر میگذرد و به کارخانۀ کمپوتسازی میرسد؛ از برش سنگ فیروزه به کلاس درس دانشجویان پزشکی میرسد... تصویری رنگارنگ و دیدنی از شهر مذهبی و تفریحی ایران در نخستین سال دهۀ پنجاه خورشیدی.
اما فیلم یک ویژگی مهم دیگر دارد. احمد شاملو، نویسنده و شاعر نامدار، نثر شاعرانه و آهنگینی برای فیلم نوشته و خود نیز متن را روی فیلم خوانده است. و البته عجیب اینکه ظاهراً تمایلی نداشته است در تیتراژ نامی از او بیاید. اما بیتردید یکی از جذابیتهای مستند مشهد، متن استوار و صدای گرم شاملوست.
دعوت میکنم این مستند کوتاه را در این پست ببینید. همچنین دعوت میکنم این دو مستند دیگر را هم دربارۀ اوایل دهۀ پنجاه ببیند: «تهران» | «آبادان»
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«پیتزا، میدان سرخ و گورباچف»
او آن زمان احتمالاً یکی از معروفترین دولتمردان جهان بود؛ البته او اینک دولتمردی بازنشسته بود و وقتی هم که در قدرت بود نقش گورکن یا مأمور مراسم تدفین را ایفا کرده بود. انگار آمده بود تا بزرگترین دولت تاریخ را به خاک سپارد. آمده بود تا گوری بکند و به جهانیان بگوید: آن پیرمرد بیمار و فرتوت با همۀ ابهت و هیمنهاش در هفتادوچندسالگی چشم از جهان فروبست. به همین دلیل همه او را میشناختند؛ چه کسانی که هیجانزده او را در این مراسم تدفین همراهی میکردند و چه آنها که خود او را مسبب این مرگِ به گمانشان نامنتظره میدانستند و لعن و نفرینش میکردند. چه او مسبب این مرگ بود و چه گورکنی بیاراده بود، جهانیان او را میشناختند. به همین دلیل وقتی در لحظهای نامنتظره روی صفحۀ تلویزیون پدیدار میشد، همه با حیرت میگفتند: «ئه! این گورباچفه که!»
آری؛ او گورباچف بود. واپسین رهبر اتحاد جماهیر شوروی. اما اکنون در یک آگهی بازرگانی ایفای نقش میکرد. اگر قرار است آگهی بازرگانی مخاطب را غافلگیر و میخکوب کند و چیزی را با این غافلگیری در حافظهاش حک کند، باید گفت این آگهی بسیار موفق بود. اما سازندگان این تبلیغ فقط به اینکه یک رهبر بزرگ جهان را به شکل غافلگیرکننده در تبلیغی تجاری بگنجانند، بسنده نکرده بودند، بلکه تلویحاً یک بحث داغ و تمامناشدنی سیاسی را هم در تبلیغ گنجانده بودند تا بینندگان پس از تبلیغ شروع کنند به بحث کردن!
تبلیغ با تصویری از بالا آغاز میشود که کلیسای جامع مسیحِ منجی و میدان مانژنایا (Manezhnaya) در آن دیده میشود. برف تازهای زمین را سپیدپوش کرده است. گورباچف چتر در دست با نوهاش آناستازیا از میدان میگذرد، در حالی که کلیسای جامع سنت باسیل ــ که مانند کرملین یکی از نمادهای اصلی مسکوست ــ در تصویر پیداست. در میدان سرخ، همانجایی که به مدت هفت دهه جولانگاه ارتش سرخ و بزرگترین رهبران کاپیتالیسمستیز دنیا بود، پدربزرگ و نوه وارد فستفودِ پیتزا هات (Pizza Hut) میشوند و در گوشهای مینشینند.
در میز کناری خانوادهای مشغول پیتزا خوردن است که متوجه حضور گورباچف میشوند. بیدرنگ میان پدر و پسر مشاجرهای سر گورباچف شکل میگیرد:
پدر: این نابسامانی اقتصادی تقصیر اونه!
پسر: این فرصتی که داریم به لطف اونه!
پدر: این بیثباتی سیاسی تقصیر اونه!
پسر: آزادیای که داریم به لطف اونه!
پدر: این هرجومرج محضه!
پسر: امیده!
مادر خانواده که میبیند بحث پدر و پسر بالا گرفته، وارد بحث میشود و میگوید: «به لطف او خیلی چیزها داریم... از جمله پیتزا هات!» ناگهان بحث و برافروختگی فروکش میکند و از چهرۀ پدر پیداست در این مورد او هم قدردان گورباچف است (و البته باید هم منتظر چنین پایانی بود!) و بعد همه در آن شعبۀ پیتزا هات قدردانی خود را از گورباچف ــ به خاطر پیتزا ــ بیان میکنند.
پیتزا هات (کلبۀ پیتزا) مجموعه رستورانهای فستفودی با خوراک تخصصی پیتزاست که امروز سیزده هزار شعبه در ۱۳۰ کشور دارد. قصۀ تأسیس این امپراتوری پیتزایی مانند بسیاری دیگر از برندهای غربی است که از محقرترین آغاز را داشتند و بعد بر اساس اصول سرمایهداری و تجارت آزاد دنیا را فتح کردند. دَن و فرانک کارنی، دو جوان دانشجو در ویچیتای کانزاس، با چند صد دلار سرمایهای که مادرشان به آنها داده بود لوازم دستدوم خریدند و در مه ۱۹۵۸ پیتزافروشی کوچکی زدند. ده سال بعد آن پیتزافروشی به ۳۱۰ شعبه تبدیل شده بود. در ۱۹۶۹ شکل شیروانی قرمزرنگ به لوگوی پیتزا هات تبدیل شد. پیتزا هات در ۱۹۷۷ به پپسی و در ۱۹۹۷ به رستورانهای تریکون گلوبال فروخته شد که امروزه «یام برندز!» (Yum! Brands) نامیده میشود و کیافسی و تاکو بل را هم در اختیار دارد.
اما آنچه برای ما که نگاهی تاریخاندیشانه داریم از هر چیز جذابتر است، معنای نمادین این تبلیغ است. انگار همهچیز در این تبلیغ میخواهد پیروزی کاپیتالیسم بر کمونیسم را در یک دقیقه و در قالب پیتزاخوری به جهانیان نشان دهد. رهبر بزرگترین و قدیمیترین نظام سوسیالیستیـکمونیستی جهان، چند سال پس از فروپاشی شوروی، میتواند به خود افتخار کند که باعث شده بازیگران نظام کاپیتالیستی ــ یعنی برندها و شرکتهای خصوصی ــ در گوشۀ میدان سرخ روبل به جیب بزنند...
این تبلیغ در فوریۀ ۱۹۹۷ فیلمبرداری و در ۱۹۹۸ در جهان ــ به جز روسیه ــ نمایش داده شد. به ادعای روزنامۀ نیویورک تایمز گورباچف از این تبلیغ حدود یک میلیون دلار (معادل دو میلیون دلار امروزی) دستمزد گرفت که آن را خرج «بنیاد گورباچف» کرده بود.
تبلیغ را در پیوست میتوانید ببینید.
مهدی تدینی
#کاپیتالیسم #کمونیسم #شوروی #گورباچف
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
او آن زمان احتمالاً یکی از معروفترین دولتمردان جهان بود؛ البته او اینک دولتمردی بازنشسته بود و وقتی هم که در قدرت بود نقش گورکن یا مأمور مراسم تدفین را ایفا کرده بود. انگار آمده بود تا بزرگترین دولت تاریخ را به خاک سپارد. آمده بود تا گوری بکند و به جهانیان بگوید: آن پیرمرد بیمار و فرتوت با همۀ ابهت و هیمنهاش در هفتادوچندسالگی چشم از جهان فروبست. به همین دلیل همه او را میشناختند؛ چه کسانی که هیجانزده او را در این مراسم تدفین همراهی میکردند و چه آنها که خود او را مسبب این مرگِ به گمانشان نامنتظره میدانستند و لعن و نفرینش میکردند. چه او مسبب این مرگ بود و چه گورکنی بیاراده بود، جهانیان او را میشناختند. به همین دلیل وقتی در لحظهای نامنتظره روی صفحۀ تلویزیون پدیدار میشد، همه با حیرت میگفتند: «ئه! این گورباچفه که!»
آری؛ او گورباچف بود. واپسین رهبر اتحاد جماهیر شوروی. اما اکنون در یک آگهی بازرگانی ایفای نقش میکرد. اگر قرار است آگهی بازرگانی مخاطب را غافلگیر و میخکوب کند و چیزی را با این غافلگیری در حافظهاش حک کند، باید گفت این آگهی بسیار موفق بود. اما سازندگان این تبلیغ فقط به اینکه یک رهبر بزرگ جهان را به شکل غافلگیرکننده در تبلیغی تجاری بگنجانند، بسنده نکرده بودند، بلکه تلویحاً یک بحث داغ و تمامناشدنی سیاسی را هم در تبلیغ گنجانده بودند تا بینندگان پس از تبلیغ شروع کنند به بحث کردن!
تبلیغ با تصویری از بالا آغاز میشود که کلیسای جامع مسیحِ منجی و میدان مانژنایا (Manezhnaya) در آن دیده میشود. برف تازهای زمین را سپیدپوش کرده است. گورباچف چتر در دست با نوهاش آناستازیا از میدان میگذرد، در حالی که کلیسای جامع سنت باسیل ــ که مانند کرملین یکی از نمادهای اصلی مسکوست ــ در تصویر پیداست. در میدان سرخ، همانجایی که به مدت هفت دهه جولانگاه ارتش سرخ و بزرگترین رهبران کاپیتالیسمستیز دنیا بود، پدربزرگ و نوه وارد فستفودِ پیتزا هات (Pizza Hut) میشوند و در گوشهای مینشینند.
در میز کناری خانوادهای مشغول پیتزا خوردن است که متوجه حضور گورباچف میشوند. بیدرنگ میان پدر و پسر مشاجرهای سر گورباچف شکل میگیرد:
پدر: این نابسامانی اقتصادی تقصیر اونه!
پسر: این فرصتی که داریم به لطف اونه!
پدر: این بیثباتی سیاسی تقصیر اونه!
پسر: آزادیای که داریم به لطف اونه!
پدر: این هرجومرج محضه!
پسر: امیده!
مادر خانواده که میبیند بحث پدر و پسر بالا گرفته، وارد بحث میشود و میگوید: «به لطف او خیلی چیزها داریم... از جمله پیتزا هات!» ناگهان بحث و برافروختگی فروکش میکند و از چهرۀ پدر پیداست در این مورد او هم قدردان گورباچف است (و البته باید هم منتظر چنین پایانی بود!) و بعد همه در آن شعبۀ پیتزا هات قدردانی خود را از گورباچف ــ به خاطر پیتزا ــ بیان میکنند.
پیتزا هات (کلبۀ پیتزا) مجموعه رستورانهای فستفودی با خوراک تخصصی پیتزاست که امروز سیزده هزار شعبه در ۱۳۰ کشور دارد. قصۀ تأسیس این امپراتوری پیتزایی مانند بسیاری دیگر از برندهای غربی است که از محقرترین آغاز را داشتند و بعد بر اساس اصول سرمایهداری و تجارت آزاد دنیا را فتح کردند. دَن و فرانک کارنی، دو جوان دانشجو در ویچیتای کانزاس، با چند صد دلار سرمایهای که مادرشان به آنها داده بود لوازم دستدوم خریدند و در مه ۱۹۵۸ پیتزافروشی کوچکی زدند. ده سال بعد آن پیتزافروشی به ۳۱۰ شعبه تبدیل شده بود. در ۱۹۶۹ شکل شیروانی قرمزرنگ به لوگوی پیتزا هات تبدیل شد. پیتزا هات در ۱۹۷۷ به پپسی و در ۱۹۹۷ به رستورانهای تریکون گلوبال فروخته شد که امروزه «یام برندز!» (Yum! Brands) نامیده میشود و کیافسی و تاکو بل را هم در اختیار دارد.
اما آنچه برای ما که نگاهی تاریخاندیشانه داریم از هر چیز جذابتر است، معنای نمادین این تبلیغ است. انگار همهچیز در این تبلیغ میخواهد پیروزی کاپیتالیسم بر کمونیسم را در یک دقیقه و در قالب پیتزاخوری به جهانیان نشان دهد. رهبر بزرگترین و قدیمیترین نظام سوسیالیستیـکمونیستی جهان، چند سال پس از فروپاشی شوروی، میتواند به خود افتخار کند که باعث شده بازیگران نظام کاپیتالیستی ــ یعنی برندها و شرکتهای خصوصی ــ در گوشۀ میدان سرخ روبل به جیب بزنند...
این تبلیغ در فوریۀ ۱۹۹۷ فیلمبرداری و در ۱۹۹۸ در جهان ــ به جز روسیه ــ نمایش داده شد. به ادعای روزنامۀ نیویورک تایمز گورباچف از این تبلیغ حدود یک میلیون دلار (معادل دو میلیون دلار امروزی) دستمزد گرفت که آن را خرج «بنیاد گورباچف» کرده بود.
تبلیغ را در پیوست میتوانید ببینید.
مهدی تدینی
#کاپیتالیسم #کمونیسم #شوروی #گورباچف
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
دوستان گرامی،
اگر به پستی که دربارۀ گورباچف گذاشتم علاقهمندید، امشب در اینستاگرام در قالب مجموعهای از استوریها این بحث را مفصلتر انجام میدهم... با اشاره به سایر تبلیغات از این دست.
این لینک اینستاگرام بنده:
https://instagram.com/mehditadayoni
جدای از این بحث، رشتهاستوریهای پیشین را میتوانید در هایلایتهای صفحهام دنبال کنید.
#اینستاگرام
اگر به پستی که دربارۀ گورباچف گذاشتم علاقهمندید، امشب در اینستاگرام در قالب مجموعهای از استوریها این بحث را مفصلتر انجام میدهم... با اشاره به سایر تبلیغات از این دست.
این لینک اینستاگرام بنده:
https://instagram.com/mehditadayoni
جدای از این بحث، رشتهاستوریهای پیشین را میتوانید در هایلایتهای صفحهام دنبال کنید.
#اینستاگرام
«فرهادی در فراز و فرود جامعه»
اگر بخواهم حرف آخر را اول بزنم، باید بگویم: «اصغر فرهادی عوض نشده، جامعۀ ایران عوض شده است.» پرسشم از آنجا آغاز شد که میخواستم بدانم چرا موفقیت فرهادی در جشنوارۀ کن با واکنش سرد و حتی منفی بخش بزرگی از مردم روبرو شد و این بیاعتنایی پُرنیشوکنایه حالا هم که فیلم به اسکار رفته است بیشتر شده است (البته این برداشت من است و سنجههایم هم آغشته به ذهنیت شخصی است و ممکن است خطا کند). پرسشم این بود که چرا آن فرهادی که ده سال پیش از افتخارات بخش معترض جامعه بود (آن زمان آتش ۸۸ هنوز داغ بود)، امروز دیگر آن محبوبیت را ندارد، با آنکه توانسته است جایگاه پرافتخار خود را حفظ کند ــ که این سختترین کار در دنیای نامآوران است.
این تغییر را باید توضیح داد. علاقهمندان به فرهادی هم که شمارشان روزبهروز کمتر میشود، باید به جای برافروختگی از نیش و کنایۀ جامعه، آرام باشند و مسئله را آسیبشناسی کنند، زیرا هیچچیز در دنیای جامعهشناسی تصادفی و بیدلیل نیست. ممکن است «دلایل» اشتباه باشد، اما این دلایل بیاعتنا به درست یا غلط بودن، کار خود را میکند (کافی است به یاد آوریم در همین دنیای صنعتی و ماشینی مدرن، بر پایۀ دلایل غلط کارخانۀ آدمکشی در آشوویتس ساخته شد که بحث دربارۀ یک سینماگر در برابر آن هیچ است).
دلایل این دگردیسیِ ذهنی جامعه متعدد است و شرح فراوان میطلبد، اما به زعم خودم به مهمترین آنها اشاره میکنم. ریشۀ این دگردیسی هم در همان چیزی است که ما را از «خرداد ۸۸» به «آبان ۹۸» رساند. فرهادی همان است که بود، اما جامعۀ ایرانی دیگر هیچ شباهتی به خرداد ۸۸ ندارد و ماهیت امروزش بسیار بهتر در آبان ۹۸ نمایان است. دستکم شانزده سال است که طبقۀ متوسط در ایران به صورت هدفمند یا شاید ناخواسته آماج یک حملۀ اقتصادی کُشنده است که یکی از مظاهر آن خروج ۱۸۰ میلیارد دلار سرمایه از کشور در شانزده سال اخیر است. و البته قطعاً میزان خروج نیروی انسانی بسیار بیشتر و تکاندهندهتر از این خروج سرمایۀ مادی بوده است.
از روزی که پیامدهای پروندۀ هستهای دامن ایران را گرفت، حملۀ اقتصادی به طبقۀ متوسط هم آغاز شد. بسی بدتر اینکه این انقباض اقتصادی شانهبهشانه با انقباض سیاسی همراه بود. در نتیجه با آنکه هشتادوهشتیها با حضور نصفهونیمۀ خود در سال ۹۲ و سپس ۹۶ پای صندوق رأی پیروزی دیرهنگام و مهارشدهای به دست آوردند، اما سرنوشت هشتسالۀ دولت روحانی نشان داد چه باخت بزرگتری در این پیروز رقیق نهفته بود (باختی که یک عامل اصلی آن نابخردی اصلاحطلبان بود).
اصغر فرهادی با «جدایی نادر از سیمین» حرف طبقۀ متوسط را میزد؛ همان طبقهای که حامل اصلی جنبش ۸۸ بود ــ که البته بعدها فهمیدیم تقلاهای هشتادوهشت در واقع جانکندن (آگونی) آن طبقه بود. جسم نیمهجانش آمد پای صندوق و پیروز هم شد، اما رأی داد و مرد... آن تکثر در فهم حقیقت که فرهادی در «جدایی» و «فروشنده» به تصویر میکشید، همان «کثرت حقیقتها»ست که همیشه حرف طبقۀ متوسط لیبرال است. اما در جامعهای که طبقۀ متوسط آن در طبقۀ پایینش ذوب شده است، دیگر از کثرت حقیقتها خبری نیست؛ بلکه «رادیکالیسم معیشتی» فقط یک حقیقت را میطلبد که آن «حفظ بقا»ست.
بنابراین در برداشت عمومیِ اقشاری که یا برای حفظ بقا میجنگند یا فقط میکوشند کمتر ببازند (دیگر از برد خبری نبود)، فرهادی دیگر نمیتواند نمایندۀ آنها باشد، زیرا او با نفس وجود خود و با فیلمهایش نه تنها دیگر حرف این اقشار را نمیزند، بلکه میتواند به ضرر این اقشار عمل کند، زیرا با موفقیتهای جهانی خود تصویر نادرستی از دنیای درون ایران به جهانیان نشان میدهد. تلألویی که فرهادی میآفریند، دیگر متعلق به همه نیست، بلکه برای او صرفاً یک موفقیت فردی و حرفهای است که خود و همکارانش بابت آن میتوانند خوشحال باشند؛ چیزی شبیه موفقیت اقتصادی یک کارفرما. طبعاً جامعه نمیتواند به جهانگشاییِ یک کارفرما ببالد (مگر عدهای اندک که یا منتفع میشوند یا از ارزشهای معنوی چنین موفقیتی آگاهند).
بنابراین فرهادی از یک «هنرمند اجتماعی» که بخشی از جامعه تصور میکرد خود را در آینۀ فیلمهای او مییابد و حرفشان را میزند، به «فیلمسازی حرفهای» تبدیل میشود که حالا بخشی از جامعه تصور میکند نه تنها ربطی به آنها ندارد، نه تنها بازتاب صدای آنها نیست، بلکه باعث میشود صدای آنها بیش از پیش در ایران و جهان ناشنیده بماند. تأکید میکنم مسئلۀ من بیان حقیقت نیست، بلکه میخواهم به دلایل ذهنی پی ببرم ــ که وظیفۀ جامعهشناسی هم همین است.
اما در نهایت به حرف آخر میرسم که در ابتدا گفتم. فرهادی تغییر نکرده است؛ جامعه تغییر کرده. همان حال اجتماعی که روزی فرهادی را قهرمان میدید، امروز چرخیده و میلی به قهرمان انگاشتن او ندارد.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
اگر بخواهم حرف آخر را اول بزنم، باید بگویم: «اصغر فرهادی عوض نشده، جامعۀ ایران عوض شده است.» پرسشم از آنجا آغاز شد که میخواستم بدانم چرا موفقیت فرهادی در جشنوارۀ کن با واکنش سرد و حتی منفی بخش بزرگی از مردم روبرو شد و این بیاعتنایی پُرنیشوکنایه حالا هم که فیلم به اسکار رفته است بیشتر شده است (البته این برداشت من است و سنجههایم هم آغشته به ذهنیت شخصی است و ممکن است خطا کند). پرسشم این بود که چرا آن فرهادی که ده سال پیش از افتخارات بخش معترض جامعه بود (آن زمان آتش ۸۸ هنوز داغ بود)، امروز دیگر آن محبوبیت را ندارد، با آنکه توانسته است جایگاه پرافتخار خود را حفظ کند ــ که این سختترین کار در دنیای نامآوران است.
این تغییر را باید توضیح داد. علاقهمندان به فرهادی هم که شمارشان روزبهروز کمتر میشود، باید به جای برافروختگی از نیش و کنایۀ جامعه، آرام باشند و مسئله را آسیبشناسی کنند، زیرا هیچچیز در دنیای جامعهشناسی تصادفی و بیدلیل نیست. ممکن است «دلایل» اشتباه باشد، اما این دلایل بیاعتنا به درست یا غلط بودن، کار خود را میکند (کافی است به یاد آوریم در همین دنیای صنعتی و ماشینی مدرن، بر پایۀ دلایل غلط کارخانۀ آدمکشی در آشوویتس ساخته شد که بحث دربارۀ یک سینماگر در برابر آن هیچ است).
دلایل این دگردیسیِ ذهنی جامعه متعدد است و شرح فراوان میطلبد، اما به زعم خودم به مهمترین آنها اشاره میکنم. ریشۀ این دگردیسی هم در همان چیزی است که ما را از «خرداد ۸۸» به «آبان ۹۸» رساند. فرهادی همان است که بود، اما جامعۀ ایرانی دیگر هیچ شباهتی به خرداد ۸۸ ندارد و ماهیت امروزش بسیار بهتر در آبان ۹۸ نمایان است. دستکم شانزده سال است که طبقۀ متوسط در ایران به صورت هدفمند یا شاید ناخواسته آماج یک حملۀ اقتصادی کُشنده است که یکی از مظاهر آن خروج ۱۸۰ میلیارد دلار سرمایه از کشور در شانزده سال اخیر است. و البته قطعاً میزان خروج نیروی انسانی بسیار بیشتر و تکاندهندهتر از این خروج سرمایۀ مادی بوده است.
از روزی که پیامدهای پروندۀ هستهای دامن ایران را گرفت، حملۀ اقتصادی به طبقۀ متوسط هم آغاز شد. بسی بدتر اینکه این انقباض اقتصادی شانهبهشانه با انقباض سیاسی همراه بود. در نتیجه با آنکه هشتادوهشتیها با حضور نصفهونیمۀ خود در سال ۹۲ و سپس ۹۶ پای صندوق رأی پیروزی دیرهنگام و مهارشدهای به دست آوردند، اما سرنوشت هشتسالۀ دولت روحانی نشان داد چه باخت بزرگتری در این پیروز رقیق نهفته بود (باختی که یک عامل اصلی آن نابخردی اصلاحطلبان بود).
اصغر فرهادی با «جدایی نادر از سیمین» حرف طبقۀ متوسط را میزد؛ همان طبقهای که حامل اصلی جنبش ۸۸ بود ــ که البته بعدها فهمیدیم تقلاهای هشتادوهشت در واقع جانکندن (آگونی) آن طبقه بود. جسم نیمهجانش آمد پای صندوق و پیروز هم شد، اما رأی داد و مرد... آن تکثر در فهم حقیقت که فرهادی در «جدایی» و «فروشنده» به تصویر میکشید، همان «کثرت حقیقتها»ست که همیشه حرف طبقۀ متوسط لیبرال است. اما در جامعهای که طبقۀ متوسط آن در طبقۀ پایینش ذوب شده است، دیگر از کثرت حقیقتها خبری نیست؛ بلکه «رادیکالیسم معیشتی» فقط یک حقیقت را میطلبد که آن «حفظ بقا»ست.
بنابراین در برداشت عمومیِ اقشاری که یا برای حفظ بقا میجنگند یا فقط میکوشند کمتر ببازند (دیگر از برد خبری نبود)، فرهادی دیگر نمیتواند نمایندۀ آنها باشد، زیرا او با نفس وجود خود و با فیلمهایش نه تنها دیگر حرف این اقشار را نمیزند، بلکه میتواند به ضرر این اقشار عمل کند، زیرا با موفقیتهای جهانی خود تصویر نادرستی از دنیای درون ایران به جهانیان نشان میدهد. تلألویی که فرهادی میآفریند، دیگر متعلق به همه نیست، بلکه برای او صرفاً یک موفقیت فردی و حرفهای است که خود و همکارانش بابت آن میتوانند خوشحال باشند؛ چیزی شبیه موفقیت اقتصادی یک کارفرما. طبعاً جامعه نمیتواند به جهانگشاییِ یک کارفرما ببالد (مگر عدهای اندک که یا منتفع میشوند یا از ارزشهای معنوی چنین موفقیتی آگاهند).
بنابراین فرهادی از یک «هنرمند اجتماعی» که بخشی از جامعه تصور میکرد خود را در آینۀ فیلمهای او مییابد و حرفشان را میزند، به «فیلمسازی حرفهای» تبدیل میشود که حالا بخشی از جامعه تصور میکند نه تنها ربطی به آنها ندارد، نه تنها بازتاب صدای آنها نیست، بلکه باعث میشود صدای آنها بیش از پیش در ایران و جهان ناشنیده بماند. تأکید میکنم مسئلۀ من بیان حقیقت نیست، بلکه میخواهم به دلایل ذهنی پی ببرم ــ که وظیفۀ جامعهشناسی هم همین است.
اما در نهایت به حرف آخر میرسم که در ابتدا گفتم. فرهادی تغییر نکرده است؛ جامعه تغییر کرده. همان حال اجتماعی که روزی فرهادی را قهرمان میدید، امروز چرخیده و میلی به قهرمان انگاشتن او ندارد.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«امارت همسایه»
در سلسله نشستهای «امارت همسایه» که به همت جامعۀ اسلامی دانشگاه شریف برگزار میشود، یک جمعبندی از آنچه در افغانستان در چند ماه اخیر رخ داده ارائه میدهم و چشمانداز آینده را پیشبینی میکنم.
📌 جلسه اول: طالبانیسم، اکنون و آینده افغانستان
🗣 مهمان: مهدی تدینی | پژوهشگر و مترجم
⏱ سهشنبه | ۴ آبان | ساعت ۲۰
برای شرکت در جلسه در ساعت نشست به این لینک مراجعه بفرمایید: اسکایروم جامعه اسلامی
@Sharif_Islamic_Society
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در سلسله نشستهای «امارت همسایه» که به همت جامعۀ اسلامی دانشگاه شریف برگزار میشود، یک جمعبندی از آنچه در افغانستان در چند ماه اخیر رخ داده ارائه میدهم و چشمانداز آینده را پیشبینی میکنم.
📌 جلسه اول: طالبانیسم، اکنون و آینده افغانستان
🗣 مهمان: مهدی تدینی | پژوهشگر و مترجم
⏱ سهشنبه | ۴ آبان | ساعت ۲۰
برای شرکت در جلسه در ساعت نشست به این لینک مراجعه بفرمایید: اسکایروم جامعه اسلامی
@Sharif_Islamic_Society
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«تاریخ، آینده و کمینۀ لیبرال»
در روز کورش...
کُنت گوبینو، دیپلمات فرانسوی که در دورۀ قاجار در ایران خدمت کرد، از تاریخدوستی و تاریخآگاهی ایرانیان به وجد آمده بود. دعوت میکنم چند سطر از شرح او از تاریخآگاهی ایرانیان را بخوانید:
«ملت ایران عاشق تاریخ کشور است... وقتی مشاهده میکنیم حکومت فتحعلیشاه با چه درد و رنجی کتابهای تاریخی و ادبی را طبق عهدنامۀ ترکمنچای به روسیه تسلیم کرد یا اینکه چقدر دشوار است یک جلد کتاب خطی را از افراد طبقۀ پایین اجتماع خرید، به علاقۀ ایرانیان نسبت به کتاب پی میبریم... در این کشور تاریخ جالبترین موضوع است و یک ایرانی واقعی بیاندازه کنجکاوتر است بداند جمشید یا کورش چه میکردهاند تا با خواندن زندگانی پیامبران اخلاق خود را تهذیب کند... در فرانسه دانشمندان هرگز وقت خود را با تاریخ تلف نمیکنند و دربارۀ آن چیزی نمیدانند. یافتن یک روستایی که نام لویی چهاردم، شارلمانی و سزار به گوشش خورده باشد، بسیار دشوار و نادر است... اما در ایران هرگز کسی را ندیدم که در پستترین شرایط اجتماعی باشد و کلیات تاریخی را که با آفرینش جهان شروع میشود و به سلطنت پادشاه فعلی خاتمه مییابد، نداند... برایشان جمشید شکوه و فریبندگی خاصی دارد، رستم قهرمان ملی است و شاهعباس کبیر ــ اگر حرف چاروادارها را باور کنیم ــ تقریباً همۀ کاروانسراهای ایران را ساخته است.»
به همین دلیل ــ و به دلایلی دیگر ــ در ایران هر جا دعوای سیاسی بوده، بیدرنگ دعواهای تاریخی هم جریان داشته است. برای پیروزی سیاسی و حکمرانی اول باید صاحب تاریخ شد. در ایران کسی بدون تصاحب تاریخ نمیتواند حکومت کند. تاریخدوستی ما بار سنگینی بر دوشمان گذاشته، اما تاریخ برایمان چیزی مانند الهیات (دین) است و حتی کسانی که علیه تاریخ سخن میگویند، به اندازۀ تاریخدوستان متأثر از تاریخند. ما بیش از هر ملت دیگری ــ یا بیش از بسیاری از ملتها ــ فرزندان تاریخیم. ناتوانی ما در مواجهه با دنیای مدرن ما را تاریخگراتر کرد. حاکمیت پهلوی تاریخ را نقطۀ اتکای خود میدانست و مخالفان شاه نیز راه تخریب حکومت او را تخریب انگارههای تاریخیِ او میدانستند. ایران باستان و کورش نیز در این میان طبعاً قربانی شاهستیزی میشدند. خلاصه تاریخ همیشه شمشیر و سپر دعوای سیاسی بوده است.
اما امروز چه باید کرد؟ کورش را دوست دارم، نه به این دلیل که تداعی عظمتی باستانی است؛ تاریخ زیر خروارها خاک دفن است و آینده را باید در واقعیتهای زنده جست. کورش برای ما نمادی برای فهم این است که «قدرت ما در با هم بودن ماست». اما امروز این با هم بودن تنها به شیوه و بر بستری لیبرال قابل تحقق است. ایرانی که من آرزویش را دارم، ایرانی لیبرال است که میتواند با ایدههای لیبرال همگرایی بزرگی در خاورمیانه پدید آورد. افسوس که واژۀ «لیبرال» همچنان موجی از برافروختگی شتابزده را برمیانگیزد. همچنان بسیاری با پنداشت نسجیدۀ خود از لیبرالیسم به محض شنیدن واژۀ «لیبرال» از کوره درمیروند. اما اگر هم لیبرالیسم چیزی از دست کسی بستاند، از دست دیگر دوچندان به او پس میدهد. اگر خیال کنیم بدون تن دادن به «کمینهای لیبرال» میتوانیم یک روز خوش داشته باشیم، گرفتار توهمیم.
درد ما و خاورمیانه «مرزهای بیشمار عینی و ذهنیِ»مان است. مرزهای کشوری، قومی، زبانی، دینی و انواع گسلهای اجتماعی میان سنت و مدرنیته. تا وقتی مردم این سرزمین به این مرزها چسبیدهاند و برای صیانت از آنها دستبهغلافِ شمشیرِ تعصب دارند، روزگار همین است که هست. در این تضارب پرشمار و خشن ما به داوری منصف نیاز داریم که قواعد این تضارب را تعیین کند، بر کشاکش ما قوانینی اخلاقی و اجتماعی وضع کند و اجازه ندهد قویتر ضعیفتر را ببلعد. لیبرالیسم همان داور منصف است که یادمان میدهد «با هم» زندگی کنیم، نه «علیه هم».
عشق به میهن فضیلت است. من جلدترین کبوتر این بامم. مست بوی خانهام. هر چه را متعلق به ماست دوست دارم. اما آموختهام دوست داشتن کورش به جای تعصبورزی باید کارکردی تعصبزدا داشته باشد. اگر کورش در گذشتهای بس دور منادی رواداری بود، رواداری امروزی در همگرایی لیبرال محقق میشود که اجازۀ ظهور آزادانه به هر قوم و فرهنگ و ایمانی را میدهد. تا به کمینهای لیبرال تن ندهیم، تغییری در سرنوشت ما پدید نمیآید. این کمینۀ لیبرال یادمان میدهد با هم بودنمان از همۀ مرزهایمان مهمتر و مفیدتر است. تن دادن به کمینۀ لیبرال باعث میشود زهر ملیگرایی، قومیتگرایی، سنتگرایی، تعصبورزی دینی گرفته شود. تا همۀ ما کمی لیبرال(تر) نشویم، دعوا سر مرزها و شکافها پابرجا میماند و این دعواها باعث میشود توانمان به جای اینکه صرف پیشرفت شود، خرج خنثی کردن همدیگر شود. اما ما شایستۀ زندگی بهتری هستیم...
برای نظر گوبینو بنگرید به این پست: تاریخآگاهی ایرانی
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در روز کورش...
کُنت گوبینو، دیپلمات فرانسوی که در دورۀ قاجار در ایران خدمت کرد، از تاریخدوستی و تاریخآگاهی ایرانیان به وجد آمده بود. دعوت میکنم چند سطر از شرح او از تاریخآگاهی ایرانیان را بخوانید:
«ملت ایران عاشق تاریخ کشور است... وقتی مشاهده میکنیم حکومت فتحعلیشاه با چه درد و رنجی کتابهای تاریخی و ادبی را طبق عهدنامۀ ترکمنچای به روسیه تسلیم کرد یا اینکه چقدر دشوار است یک جلد کتاب خطی را از افراد طبقۀ پایین اجتماع خرید، به علاقۀ ایرانیان نسبت به کتاب پی میبریم... در این کشور تاریخ جالبترین موضوع است و یک ایرانی واقعی بیاندازه کنجکاوتر است بداند جمشید یا کورش چه میکردهاند تا با خواندن زندگانی پیامبران اخلاق خود را تهذیب کند... در فرانسه دانشمندان هرگز وقت خود را با تاریخ تلف نمیکنند و دربارۀ آن چیزی نمیدانند. یافتن یک روستایی که نام لویی چهاردم، شارلمانی و سزار به گوشش خورده باشد، بسیار دشوار و نادر است... اما در ایران هرگز کسی را ندیدم که در پستترین شرایط اجتماعی باشد و کلیات تاریخی را که با آفرینش جهان شروع میشود و به سلطنت پادشاه فعلی خاتمه مییابد، نداند... برایشان جمشید شکوه و فریبندگی خاصی دارد، رستم قهرمان ملی است و شاهعباس کبیر ــ اگر حرف چاروادارها را باور کنیم ــ تقریباً همۀ کاروانسراهای ایران را ساخته است.»
به همین دلیل ــ و به دلایلی دیگر ــ در ایران هر جا دعوای سیاسی بوده، بیدرنگ دعواهای تاریخی هم جریان داشته است. برای پیروزی سیاسی و حکمرانی اول باید صاحب تاریخ شد. در ایران کسی بدون تصاحب تاریخ نمیتواند حکومت کند. تاریخدوستی ما بار سنگینی بر دوشمان گذاشته، اما تاریخ برایمان چیزی مانند الهیات (دین) است و حتی کسانی که علیه تاریخ سخن میگویند، به اندازۀ تاریخدوستان متأثر از تاریخند. ما بیش از هر ملت دیگری ــ یا بیش از بسیاری از ملتها ــ فرزندان تاریخیم. ناتوانی ما در مواجهه با دنیای مدرن ما را تاریخگراتر کرد. حاکمیت پهلوی تاریخ را نقطۀ اتکای خود میدانست و مخالفان شاه نیز راه تخریب حکومت او را تخریب انگارههای تاریخیِ او میدانستند. ایران باستان و کورش نیز در این میان طبعاً قربانی شاهستیزی میشدند. خلاصه تاریخ همیشه شمشیر و سپر دعوای سیاسی بوده است.
اما امروز چه باید کرد؟ کورش را دوست دارم، نه به این دلیل که تداعی عظمتی باستانی است؛ تاریخ زیر خروارها خاک دفن است و آینده را باید در واقعیتهای زنده جست. کورش برای ما نمادی برای فهم این است که «قدرت ما در با هم بودن ماست». اما امروز این با هم بودن تنها به شیوه و بر بستری لیبرال قابل تحقق است. ایرانی که من آرزویش را دارم، ایرانی لیبرال است که میتواند با ایدههای لیبرال همگرایی بزرگی در خاورمیانه پدید آورد. افسوس که واژۀ «لیبرال» همچنان موجی از برافروختگی شتابزده را برمیانگیزد. همچنان بسیاری با پنداشت نسجیدۀ خود از لیبرالیسم به محض شنیدن واژۀ «لیبرال» از کوره درمیروند. اما اگر هم لیبرالیسم چیزی از دست کسی بستاند، از دست دیگر دوچندان به او پس میدهد. اگر خیال کنیم بدون تن دادن به «کمینهای لیبرال» میتوانیم یک روز خوش داشته باشیم، گرفتار توهمیم.
درد ما و خاورمیانه «مرزهای بیشمار عینی و ذهنیِ»مان است. مرزهای کشوری، قومی، زبانی، دینی و انواع گسلهای اجتماعی میان سنت و مدرنیته. تا وقتی مردم این سرزمین به این مرزها چسبیدهاند و برای صیانت از آنها دستبهغلافِ شمشیرِ تعصب دارند، روزگار همین است که هست. در این تضارب پرشمار و خشن ما به داوری منصف نیاز داریم که قواعد این تضارب را تعیین کند، بر کشاکش ما قوانینی اخلاقی و اجتماعی وضع کند و اجازه ندهد قویتر ضعیفتر را ببلعد. لیبرالیسم همان داور منصف است که یادمان میدهد «با هم» زندگی کنیم، نه «علیه هم».
عشق به میهن فضیلت است. من جلدترین کبوتر این بامم. مست بوی خانهام. هر چه را متعلق به ماست دوست دارم. اما آموختهام دوست داشتن کورش به جای تعصبورزی باید کارکردی تعصبزدا داشته باشد. اگر کورش در گذشتهای بس دور منادی رواداری بود، رواداری امروزی در همگرایی لیبرال محقق میشود که اجازۀ ظهور آزادانه به هر قوم و فرهنگ و ایمانی را میدهد. تا به کمینهای لیبرال تن ندهیم، تغییری در سرنوشت ما پدید نمیآید. این کمینۀ لیبرال یادمان میدهد با هم بودنمان از همۀ مرزهایمان مهمتر و مفیدتر است. تن دادن به کمینۀ لیبرال باعث میشود زهر ملیگرایی، قومیتگرایی، سنتگرایی، تعصبورزی دینی گرفته شود. تا همۀ ما کمی لیبرال(تر) نشویم، دعوا سر مرزها و شکافها پابرجا میماند و این دعواها باعث میشود توانمان به جای اینکه صرف پیشرفت شود، خرج خنثی کردن همدیگر شود. اما ما شایستۀ زندگی بهتری هستیم...
برای نظر گوبینو بنگرید به این پست: تاریخآگاهی ایرانی
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«تاریخآگاهیِ ایرانی»
اگر بخواهیم یک ویژگی منحصربهفرد برای ایرانیان نام ببریم شاید «تاریخآگاهی»شان باشد؛ یعنی نوعی «خودشناسیِ تاریخی» دارند. هر کس بر ایران حاکم میشد، میخواست حاکم کلِ ایرانِ تاریخی باشد. همیشه دعوا سر کل ایران بود و حاکمان میخواستند…
اگر بخواهیم یک ویژگی منحصربهفرد برای ایرانیان نام ببریم شاید «تاریخآگاهی»شان باشد؛ یعنی نوعی «خودشناسیِ تاریخی» دارند. هر کس بر ایران حاکم میشد، میخواست حاکم کلِ ایرانِ تاریخی باشد. همیشه دعوا سر کل ایران بود و حاکمان میخواستند…
«دوبی ـــ ۱۳۵۴»
یکی از پرسشهایی که باید حتماً به آن بپردازیم این است که دولتهای حاشیۀ جنوبی خلیج فارس به چه روشی و با طی چه مراحلی توسعه یافتند. کیست که عکسهای ابوظبی و دوبی از اوایل دهۀ ۱۹۶۰ را با وضع امروز آنها مقایسه کند و شگفتزده نشود. نمیتوان منکر این توسعه شد و هیچ پسندیده نیست که با پیشداوری و غرضورزی این پیشرفت و توسعه را ناچیز انگاریم... از دهنکجی به آن چیزی نمیگویم که زیبندۀ هیچ انسانی نیست.
توسعه به هر شکل و شمایلی فضیلت حکمرانی است. حکمران موظف به توسعه است و همین اولویت باعث شده است که برخی حتی داغ و درفش دیکتاتوریها را بَهر این امید از رهگذر آن توسعهای هم فراهم شود، تحمل میکنند. ما سرِ خود را با این بحث که توسعه چگونه باید باشد و توسعۀ آمرانه خوب است یا بد، به راستی به درد آوردهایم. و البته سالهاست دعوا داریم که توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی مقدم است یا برعکس؟ به همین دلیل بد نیست الگوهای متفاوت توسعه را مرور کنیم؛ به ویژه کشورها و دولتهای همسایهمان را.
در جستجوی مستندها و ویدئوهایی که روند توسعۀ امارات را نشان دهد، به مستند رپورتاژگونهای از هنرمند و مستندساز ارجمند کشورمان، جناب کامران شیردل، برخورد کردم که از قضا دربردارندۀ تصاویر و دادههای بسیار مفیدی است. پیشتر در کانال مستندهای زیادی از او دیدهایم که یکی از دیگری بهتر است. اما این مورد بیش از همۀ مستندهای او به درد نگاه تاریخاندیشانۀ ما میخورد.
دعوت میکنم این مستند را که در سال ۱۳۵۴ ساخته شده است ببینید. چیزی که بیش از هر چیز در این مستند مرا جذب کرد، لحن بسیار بیغرض، صمیمانه و محترمانۀ آن است. درست مانند این است که همسایهای بیغرض بخواهد در کمال دوستی و صداقت از حال و روز خوش و موفقیتهای همسایهاش بگوید. این لحن صمیمانه انگار امروز گم شده است که البته این خود نکتۀ بسیار مهم و معناداری است.
این مستند به طور مختصر و مفید ما را با تاریخ، جغرافیا، حکمرانی و به ویژه پروژههای توسعه و تجارت در دوبی آشنا میکند. چهار نسل از حکمرانان دوبی را در مستند میبینیم. از بزرگخاندان آلمکتوم، یعنی شیخ سعید تا شیخ محمد بن راشد آلمکتوم که امروز امیر دوبی است و وقتی این فیلم ساخته میشد وزیر دفاع این امیرنشین بود و با هلیکوپتر به صحرا و گوشهوکنار امارت سرکشی میکرد.
این مستند یکی از دلچسبترین مستندهایی است که دیدهام. دعوت میکنم نسخۀ کامل آن را در پیوست همین پست ببینید.
پینوشت:
این مستند را در کانال «فیلمهای فاخر» یافتم و حجم آن را بدون افت کیفیت پایین آوردم تا دیدن آن برای شما راحتتر باشد. آدرس کانال «فیلمهای فاخر»: @episodefilmchannel
مهدی تدینی
#مستند، #دوبی #امارات #توسعه #کامران_شیردل
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یکی از پرسشهایی که باید حتماً به آن بپردازیم این است که دولتهای حاشیۀ جنوبی خلیج فارس به چه روشی و با طی چه مراحلی توسعه یافتند. کیست که عکسهای ابوظبی و دوبی از اوایل دهۀ ۱۹۶۰ را با وضع امروز آنها مقایسه کند و شگفتزده نشود. نمیتوان منکر این توسعه شد و هیچ پسندیده نیست که با پیشداوری و غرضورزی این پیشرفت و توسعه را ناچیز انگاریم... از دهنکجی به آن چیزی نمیگویم که زیبندۀ هیچ انسانی نیست.
توسعه به هر شکل و شمایلی فضیلت حکمرانی است. حکمران موظف به توسعه است و همین اولویت باعث شده است که برخی حتی داغ و درفش دیکتاتوریها را بَهر این امید از رهگذر آن توسعهای هم فراهم شود، تحمل میکنند. ما سرِ خود را با این بحث که توسعه چگونه باید باشد و توسعۀ آمرانه خوب است یا بد، به راستی به درد آوردهایم. و البته سالهاست دعوا داریم که توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی مقدم است یا برعکس؟ به همین دلیل بد نیست الگوهای متفاوت توسعه را مرور کنیم؛ به ویژه کشورها و دولتهای همسایهمان را.
در جستجوی مستندها و ویدئوهایی که روند توسعۀ امارات را نشان دهد، به مستند رپورتاژگونهای از هنرمند و مستندساز ارجمند کشورمان، جناب کامران شیردل، برخورد کردم که از قضا دربردارندۀ تصاویر و دادههای بسیار مفیدی است. پیشتر در کانال مستندهای زیادی از او دیدهایم که یکی از دیگری بهتر است. اما این مورد بیش از همۀ مستندهای او به درد نگاه تاریخاندیشانۀ ما میخورد.
دعوت میکنم این مستند را که در سال ۱۳۵۴ ساخته شده است ببینید. چیزی که بیش از هر چیز در این مستند مرا جذب کرد، لحن بسیار بیغرض، صمیمانه و محترمانۀ آن است. درست مانند این است که همسایهای بیغرض بخواهد در کمال دوستی و صداقت از حال و روز خوش و موفقیتهای همسایهاش بگوید. این لحن صمیمانه انگار امروز گم شده است که البته این خود نکتۀ بسیار مهم و معناداری است.
این مستند به طور مختصر و مفید ما را با تاریخ، جغرافیا، حکمرانی و به ویژه پروژههای توسعه و تجارت در دوبی آشنا میکند. چهار نسل از حکمرانان دوبی را در مستند میبینیم. از بزرگخاندان آلمکتوم، یعنی شیخ سعید تا شیخ محمد بن راشد آلمکتوم که امروز امیر دوبی است و وقتی این فیلم ساخته میشد وزیر دفاع این امیرنشین بود و با هلیکوپتر به صحرا و گوشهوکنار امارت سرکشی میکرد.
این مستند یکی از دلچسبترین مستندهایی است که دیدهام. دعوت میکنم نسخۀ کامل آن را در پیوست همین پست ببینید.
پینوشت:
این مستند را در کانال «فیلمهای فاخر» یافتم و حجم آن را بدون افت کیفیت پایین آوردم تا دیدن آن برای شما راحتتر باشد. آدرس کانال «فیلمهای فاخر»: @episodefilmchannel
مهدی تدینی
#مستند، #دوبی #امارات #توسعه #کامران_شیردل
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
«دستهای بیهوده»
اگر برایتان مهمیم، اگر باور دارید باید صدای رعایا را شنید، اگر قرار نیست تنها زینتبخش سریر قدرت شما باشیم، صدای ما را بشنوید. ناخوشیم. مشکلمان هم دقیقاً «ناامنی» است؛ «ناامنی اقتصادی». ما مانند غارتشدگانیم؛ چپاولشدگان؛ راهزنزدگان. راهزن غارتگری که بیرحمانه بلای جان ما شده است، اقتصاد نابسامانی است که دسترنجها را میبلعد و سال و ماه را میسوزاند. و البته این معضل را دیگر نمیتوان مانند بسیاری نابسامانیهای دیگر گردن رعیت انداخت.
باور کنید مشکل «روحانی و تیمش» نبود. شاید بتوان در آستانۀ انتخابات با تاختن به کسانی که از سر ناچاری و بیگزینگی به روحانی رأی داده بودند، دلی خنک کرد، رأیی اندوخت و امیدی واهی داد، اما این کوفتن بر سر رأیدهندگانِ نومید دیروز و رأیندهندگانِ سرخوردۀ امروز، هیولای واقعیت را رام نمیکند. نمیتوان به زخم دستور داد خونریزی نکند. نمیتوان به سیل دستور داد ویران نکند. نمیتوان به توفان امر کرد درختان را ریشه برنکند. واقعیت چموش با تازیانۀ کلام رام نمیشود.
آنچه میگویم از سر اهداف سیاسی نیست؛ که دیگر چه مجال پیگیری آرزوهای سیاسی!؟ حرفم از سر دلسوزی است؛ دلسوزی برای مردم، کشور و حتی برای شمایی که خود و ما را هر روز گرفتارتر میکنید. مشکل چیست؟ میگویم...
شیوۀ حکمرانی را باید اصلاح کرد. یک بار برای همیشه باید دریابیم «اقتصاد» اولا بر هر چیز است! به ویژه اولا بر «سیاست». اقتصاد چارپای زبانبستۀ سیاست نیست که هر دم بر آن تازیانه زنید، هر قدر خواستید از آن بار کشید و گاری سیاست را بر گردهاش ببندید. شبی از شبها، این مادیان فرتوت در رگبار و توفان، در گل میماند و با تازیانۀ فرمانها، بخشنامهها و بگیروببند شما برنمیخیزد. ما در آستانه ــ یا در میانۀ ــ آن شب تیرهایم.
همهچیز باید برعکس اینی شود که هست. «سیاست» باید «پادو» و «کارچاقکن» اقتصاد باشد. فرمانروای اصلی اقتصاد است و سیاست صرفاً کارپرداز اقتصاد است. در حکمرانی یگانه هدف «مقدس و عدولناپذیر» شکوفایی اقتصاد است. پس سیاست چه میشود؟ سیاست چیست؟ سیاست هیچ نیست مگر مناسبترین، دقیقترین و کارآمدترین تدابیر برای رسیدن به این هدف. در واقع این اقتصاد و مصالح اقتصادی است که سیاست را رقم میزند. ولاغیر! اگر اقتصاد «امر کند» حفظ و جذب سرمایه، «سیاست» وظیفه دارد هر آنچه باعث این «امر» میشود انجام دهد و از هر آنچه مانع این امر میشود خودداری کند. اگر اقتصاد امر میکند «توسعۀ تولید و صادرات گاز»، سیاست موظف است بیدرنگ این «امر» را اولویت اول خود انگارد و هر آنچه این هدف را در اسرع وقت محقق میکند، انجام دهد و هر آنچه در مسیر این توسعه ممانعت ایجاد میکند، از میان بردارد. آمر و ناهی اقتصاد است!
قرار نیست «اقتصاد» خود را با «سیاست» وفق دهد؛ بلکه برعکس، سیاست باید خود را با اوامر اقتصاد وفق دهد. اقتصاد ابزاری برای پیادهسازی سیاست نیست، بلکه سیاست ابزار و جادهگشای اقتصاد است. چگونه میتوان اشتغالزایی کرد؟ چگونه میتوان تورم را کاهش داد؟ چگونه میتوان بیشترین رشد اقتصادی را داشت؟ و چگونه میتوان تولید ناخالص و درآمد سرانه را افزایش داد؟ سیاست باید بر اساس پاسخهای این پرسشها چیده شود. هر چه موجب اشتغالزایی، کاهش تورم، افزایش رشد اقتصاد و افزایش تولید ناخالص و درآمد سرانه میشود، باید مبنای سیاستورزی باشد. اما اینکه سیاست فارغ از پیامدهای اقتصادیاش تعریف و اجرا شود... نتیجه همین میشود که هست.
راهحل دیگری وجود ندارد. امنیت در اقتصاد است؛ علاقۀ دوسویه میان شهریار و شهروند در اقتصاد است. اما یقین بدانید برندۀ اصلی این «اولویت اقتصاد بر سیاست» خود شمایید که حکمرانید. میدانم دموکراسیخواهان از این حرفم میرنجند، اما یقین بدانید اگر حکمرانی بر نقطۀ پرگار اقتصاد بچرخد (کاری که هیچگاه نکردهاید)، عامۀ مردم حتی سایر مطالبات را فراموش میکنند؛ این خاصیت توده است.
اما اگر چنین نکنید، دستهایمان هر روز بیهوده و بیهودهتر میشود...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
اگر برایتان مهمیم، اگر باور دارید باید صدای رعایا را شنید، اگر قرار نیست تنها زینتبخش سریر قدرت شما باشیم، صدای ما را بشنوید. ناخوشیم. مشکلمان هم دقیقاً «ناامنی» است؛ «ناامنی اقتصادی». ما مانند غارتشدگانیم؛ چپاولشدگان؛ راهزنزدگان. راهزن غارتگری که بیرحمانه بلای جان ما شده است، اقتصاد نابسامانی است که دسترنجها را میبلعد و سال و ماه را میسوزاند. و البته این معضل را دیگر نمیتوان مانند بسیاری نابسامانیهای دیگر گردن رعیت انداخت.
باور کنید مشکل «روحانی و تیمش» نبود. شاید بتوان در آستانۀ انتخابات با تاختن به کسانی که از سر ناچاری و بیگزینگی به روحانی رأی داده بودند، دلی خنک کرد، رأیی اندوخت و امیدی واهی داد، اما این کوفتن بر سر رأیدهندگانِ نومید دیروز و رأیندهندگانِ سرخوردۀ امروز، هیولای واقعیت را رام نمیکند. نمیتوان به زخم دستور داد خونریزی نکند. نمیتوان به سیل دستور داد ویران نکند. نمیتوان به توفان امر کرد درختان را ریشه برنکند. واقعیت چموش با تازیانۀ کلام رام نمیشود.
آنچه میگویم از سر اهداف سیاسی نیست؛ که دیگر چه مجال پیگیری آرزوهای سیاسی!؟ حرفم از سر دلسوزی است؛ دلسوزی برای مردم، کشور و حتی برای شمایی که خود و ما را هر روز گرفتارتر میکنید. مشکل چیست؟ میگویم...
شیوۀ حکمرانی را باید اصلاح کرد. یک بار برای همیشه باید دریابیم «اقتصاد» اولا بر هر چیز است! به ویژه اولا بر «سیاست». اقتصاد چارپای زبانبستۀ سیاست نیست که هر دم بر آن تازیانه زنید، هر قدر خواستید از آن بار کشید و گاری سیاست را بر گردهاش ببندید. شبی از شبها، این مادیان فرتوت در رگبار و توفان، در گل میماند و با تازیانۀ فرمانها، بخشنامهها و بگیروببند شما برنمیخیزد. ما در آستانه ــ یا در میانۀ ــ آن شب تیرهایم.
همهچیز باید برعکس اینی شود که هست. «سیاست» باید «پادو» و «کارچاقکن» اقتصاد باشد. فرمانروای اصلی اقتصاد است و سیاست صرفاً کارپرداز اقتصاد است. در حکمرانی یگانه هدف «مقدس و عدولناپذیر» شکوفایی اقتصاد است. پس سیاست چه میشود؟ سیاست چیست؟ سیاست هیچ نیست مگر مناسبترین، دقیقترین و کارآمدترین تدابیر برای رسیدن به این هدف. در واقع این اقتصاد و مصالح اقتصادی است که سیاست را رقم میزند. ولاغیر! اگر اقتصاد «امر کند» حفظ و جذب سرمایه، «سیاست» وظیفه دارد هر آنچه باعث این «امر» میشود انجام دهد و از هر آنچه مانع این امر میشود خودداری کند. اگر اقتصاد امر میکند «توسعۀ تولید و صادرات گاز»، سیاست موظف است بیدرنگ این «امر» را اولویت اول خود انگارد و هر آنچه این هدف را در اسرع وقت محقق میکند، انجام دهد و هر آنچه در مسیر این توسعه ممانعت ایجاد میکند، از میان بردارد. آمر و ناهی اقتصاد است!
قرار نیست «اقتصاد» خود را با «سیاست» وفق دهد؛ بلکه برعکس، سیاست باید خود را با اوامر اقتصاد وفق دهد. اقتصاد ابزاری برای پیادهسازی سیاست نیست، بلکه سیاست ابزار و جادهگشای اقتصاد است. چگونه میتوان اشتغالزایی کرد؟ چگونه میتوان تورم را کاهش داد؟ چگونه میتوان بیشترین رشد اقتصادی را داشت؟ و چگونه میتوان تولید ناخالص و درآمد سرانه را افزایش داد؟ سیاست باید بر اساس پاسخهای این پرسشها چیده شود. هر چه موجب اشتغالزایی، کاهش تورم، افزایش رشد اقتصاد و افزایش تولید ناخالص و درآمد سرانه میشود، باید مبنای سیاستورزی باشد. اما اینکه سیاست فارغ از پیامدهای اقتصادیاش تعریف و اجرا شود... نتیجه همین میشود که هست.
راهحل دیگری وجود ندارد. امنیت در اقتصاد است؛ علاقۀ دوسویه میان شهریار و شهروند در اقتصاد است. اما یقین بدانید برندۀ اصلی این «اولویت اقتصاد بر سیاست» خود شمایید که حکمرانید. میدانم دموکراسیخواهان از این حرفم میرنجند، اما یقین بدانید اگر حکمرانی بر نقطۀ پرگار اقتصاد بچرخد (کاری که هیچگاه نکردهاید)، عامۀ مردم حتی سایر مطالبات را فراموش میکنند؛ این خاصیت توده است.
اما اگر چنین نکنید، دستهایمان هر روز بیهوده و بیهودهتر میشود...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«اشغال سفارت آمریکا»
سیزدهم آبان در تقویم تاریخ پس از انقلاب روز خاصی است که به گمان بسیاری «انقلابی دوم» رخ داد. تسخیر سفارت، گروگان گرفتن کارمندان سفارت آمریکا ــ که تسخیرکنندگان آنها را «جاسوس» میخواندند ــ بحران بلندمدتی را پدید آورد که برای شرایط بیثبات پس از انقلاب دربردارندۀ مخاطرات بزرگی بود.
بحث دربارۀ چگونگی این رخداد، پیامدهای آن و تفسیرهای متفاوتی که از آن میشود بماند... پیشنهاد میکنم در این دو ویدئو، کنفرانس مطبوعاتی دانشجویان دانشجویان را ببینید و همچنین معصومۀ ابتکار و محسن میردامادی، از رهبران دانشجویان، در مصاحبه با خبرنگاران خارجی دلایل این اقدام خود را شرح میدهند.
حرفها گویاست و به توضیح بیشتری نیاز ندارد.
#مستند #انقلاب #اشغال_سفارت
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
سیزدهم آبان در تقویم تاریخ پس از انقلاب روز خاصی است که به گمان بسیاری «انقلابی دوم» رخ داد. تسخیر سفارت، گروگان گرفتن کارمندان سفارت آمریکا ــ که تسخیرکنندگان آنها را «جاسوس» میخواندند ــ بحران بلندمدتی را پدید آورد که برای شرایط بیثبات پس از انقلاب دربردارندۀ مخاطرات بزرگی بود.
بحث دربارۀ چگونگی این رخداد، پیامدهای آن و تفسیرهای متفاوتی که از آن میشود بماند... پیشنهاد میکنم در این دو ویدئو، کنفرانس مطبوعاتی دانشجویان دانشجویان را ببینید و همچنین معصومۀ ابتکار و محسن میردامادی، از رهبران دانشجویان، در مصاحبه با خبرنگاران خارجی دلایل این اقدام خود را شرح میدهند.
حرفها گویاست و به توضیح بیشتری نیاز ندارد.
#مستند #انقلاب #اشغال_سفارت
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«فاشیسم»
جمعه شب، ساعت ۲۱، در گفتگوی زندهای دربارۀ فاشیسم صحبت میکنم.
برای پیگیری این گفتگو به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید. آدرس صفحه:
https://instagram.com/mehditadayoni
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
جمعه شب، ساعت ۲۱، در گفتگوی زندهای دربارۀ فاشیسم صحبت میکنم.
برای پیگیری این گفتگو به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید. آدرس صفحه:
https://instagram.com/mehditadayoni
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«از ریشههای عمیق یهودیستیزی...»
برای بسیاری یکی از بزرگترین پرسشها این است که مگر میشود یهودیکُشی در آن ابعادی که میگویند در اردوگاههای مرگ آلمان رخ داده باشد! نفس این رخداد چنان نامعقول است که عقل سلیم آن را پس میزند. تاکنون چند کتاب داشتهام که دربارۀ «یهودیکشی» و «یهودیستیزی» بوده و به همین دلیل بسیار از من میپرسند: «ما آخر نفهمیدیم هیتلر چرا یهودیها را کشت؟ اصلاً مگر میشود چنین چیزی رخ داده باشد؟!» مسئله این است که نامعقول بودنِ نفس چنین رخدادی باعث میشود ذهن با آن کنار نیاید.
اما از آنجا که خیلی زود به زعم خودم فهمیدم ریشۀ مشکل کجاست، همواره جواب یکسانی به این پرسش میدادم. البته بگویم که من روی «کمیّت» یهودیکشی، یعنی در اینکه چه تعداد یهودی کشته شده است، بحثی ندارم و هیچگاه هم دربارۀ کمیت آن مطالعات درخوری نکردم. من از منظر ایدئولوژیپژوهی به مسئله مینگرم و تا این حد را یقین دارم که ناسیونالسوسیالیستها (نازیها) علاوه بر جمع کردن یهودیان اروپا در اردوگاهها، چه در اردوگاهها و چه در مناطق اشغالی مرتکب کشتارهای جمعی وسیعی شدند. اما جوابم به این پرسش که مگر میشود یهودیکشی رخ داده باشد این است که دلیل حیرت ما از یهودیکشی، ناآشنایی ما با ادبیات یهودیستیزی است. اگر کسی مکتوبات یهودیستیزان اروپا را بشناسد و خوانده باشد، برایش جای هیچ تردیدی نمیماند که در صورت به قدرت رسیدن یهودیستیزان متعصب حذف اجتماعی و احتمالاً مرگ در انتظار یهودیان خواهد بود.
مشکل اینجاست که به دلیل فجایعی که رخ داد، انتشار مکتوبات یهودیستیزانه در جهان ممنوع شد. همین باعث شد کمتر کسی متون یهودیستیزان را بخواند. در نتیجه، آن ادبیاتی که بستر یهودیکشی بود از اذهان پاک شد، ولی رخداد یهودیکشی دائم یادآوری میشد. همین باعث میشد کلیت قضیه هم نامعقول جلوه کند! گویی ناگهان و بیمقدمه عدهای آمدهاند و یهودیان را کشتهاند.
مخلص کلام اینکه برای فهم آنچه در دوران هیتلر رخ داد، باید ادبیات یهودیستیزی را خواند. ریشههای یهودیستیزی غربی به صدر مسیحیت میرسد. فقط برای اینکه شما را با یک چشمۀ آن آشنا کنم، از مارتین لوتر نام میبرم؛ همان بنیانگذار آیین پروتستان. لوتر در سالهای پایانی عمر نوشتههای ضدیهودی تندی نوشت که خوانندۀ امروزی را بهتزده، و پروتستانها را شرمنده میکند.
یکی از این متون متأخر لوتر رسالۀ «از یهودیان و دروغهایشان» نام دارد که آن را در ژانویۀ ۱۵۴۳ نوشت. لوتر در این رساله بارها یهودیان را شیطانصفت میخواند و آنها را متهم میکند به اینکه چاهها را مسموم میکنند و بچهها را میدزدند و مثله میکنند. او انبوهی از بدترین نسبتهای اخلاقی را به قوم یهود میدهد. محض نمونه در ابتدای این متن چنین میخوانیم:
«آنها [= یهودیان] چنان نفرت مسمومی علیه غیریهودیان از نوجوانی از والدین و خاخامهای خود نوشیدهاند و همچنان بیوقفه مینوشند که این نفرت وارد خون و گوشت و استخوانشان میشود؛ تماماً به طبیعت و حیات آنها بدل میشود. همانگونه که آنها نمیتوانند خون و گوشت و استخوانشان را عوض کنند، این غرور و حسد را هم نمیتوانند تغییر دهند. همینگونه میمانند و تباه میشوند، اگر خداوند معجزۀ والا و خاصی نکند.»
یا در فراز دیگری از متن میخوانیم:
«آری، آنها ما را در سرزمینمان به اسارت گرفتهاند. از ما سخت بیگاری میکشند تا پول و طلا به دست آورند و هنگام کار کردن ما کنار اجاق نشستهاند، تنآسایی میکنند... میخورند، مینوشند و زندگی ملایمی دارند؛ آن هم از دسترنج ما. ما و داراییمان را با رباخوای لعنشدۀ خود گرو گرفتهاند و افزون بر آن به سخره میگیرندمان... بنابراین آنها اربابند و ما بندهایم.»
او خطاب به شهریاران شدیدترین واکنش و مجازات را نسبت به یهودیان توصیه میکند: کنیسههایشان سوزانده شود؛ خانههایشان ویران شود و مانند کولیان به آنها فقط اجازه داده شود در اصطبلها و آغلها ساکن شوند؛ کتابهای دعا و تلمود از آنها گرفته شود، زیرا این کتابها تنها درس کافری میدهند؛ با وضع مجازات اعدام تدریس خاخامها ممنوع شود؛ تاجرانشان دیگر اجازۀ رفت و آمد آزادانه نداشته باشند؛ کار مالی و ربوی آنها ممنوع شود و همۀ طلاها و جواهراتشان مصادره و نگهداری شود؛ به یهودیان جوان و نیرومند ابزار برای کار جسمی داده شود تا نانشان را به دست آورند. پیشنهادهایی که لوتر در پایان این متن میدهد با آنچه حدود چهار قرن بعد در حکومت هیتلر عملاً رخ داد، چندان فرقی ندارد.
تا اواخر سال کتابی منتشر خواهم کرد که در آن مرور کموبیش مفصلی بر ادبیات یهودیستیزی اروپا میکنم. آنچه خواندید چند بندی از آن بود.
مهدی تدینی
#یهودی_ستیزی، #یهودی_کشی #ایدئولوژی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
برای بسیاری یکی از بزرگترین پرسشها این است که مگر میشود یهودیکُشی در آن ابعادی که میگویند در اردوگاههای مرگ آلمان رخ داده باشد! نفس این رخداد چنان نامعقول است که عقل سلیم آن را پس میزند. تاکنون چند کتاب داشتهام که دربارۀ «یهودیکشی» و «یهودیستیزی» بوده و به همین دلیل بسیار از من میپرسند: «ما آخر نفهمیدیم هیتلر چرا یهودیها را کشت؟ اصلاً مگر میشود چنین چیزی رخ داده باشد؟!» مسئله این است که نامعقول بودنِ نفس چنین رخدادی باعث میشود ذهن با آن کنار نیاید.
اما از آنجا که خیلی زود به زعم خودم فهمیدم ریشۀ مشکل کجاست، همواره جواب یکسانی به این پرسش میدادم. البته بگویم که من روی «کمیّت» یهودیکشی، یعنی در اینکه چه تعداد یهودی کشته شده است، بحثی ندارم و هیچگاه هم دربارۀ کمیت آن مطالعات درخوری نکردم. من از منظر ایدئولوژیپژوهی به مسئله مینگرم و تا این حد را یقین دارم که ناسیونالسوسیالیستها (نازیها) علاوه بر جمع کردن یهودیان اروپا در اردوگاهها، چه در اردوگاهها و چه در مناطق اشغالی مرتکب کشتارهای جمعی وسیعی شدند. اما جوابم به این پرسش که مگر میشود یهودیکشی رخ داده باشد این است که دلیل حیرت ما از یهودیکشی، ناآشنایی ما با ادبیات یهودیستیزی است. اگر کسی مکتوبات یهودیستیزان اروپا را بشناسد و خوانده باشد، برایش جای هیچ تردیدی نمیماند که در صورت به قدرت رسیدن یهودیستیزان متعصب حذف اجتماعی و احتمالاً مرگ در انتظار یهودیان خواهد بود.
مشکل اینجاست که به دلیل فجایعی که رخ داد، انتشار مکتوبات یهودیستیزانه در جهان ممنوع شد. همین باعث شد کمتر کسی متون یهودیستیزان را بخواند. در نتیجه، آن ادبیاتی که بستر یهودیکشی بود از اذهان پاک شد، ولی رخداد یهودیکشی دائم یادآوری میشد. همین باعث میشد کلیت قضیه هم نامعقول جلوه کند! گویی ناگهان و بیمقدمه عدهای آمدهاند و یهودیان را کشتهاند.
مخلص کلام اینکه برای فهم آنچه در دوران هیتلر رخ داد، باید ادبیات یهودیستیزی را خواند. ریشههای یهودیستیزی غربی به صدر مسیحیت میرسد. فقط برای اینکه شما را با یک چشمۀ آن آشنا کنم، از مارتین لوتر نام میبرم؛ همان بنیانگذار آیین پروتستان. لوتر در سالهای پایانی عمر نوشتههای ضدیهودی تندی نوشت که خوانندۀ امروزی را بهتزده، و پروتستانها را شرمنده میکند.
یکی از این متون متأخر لوتر رسالۀ «از یهودیان و دروغهایشان» نام دارد که آن را در ژانویۀ ۱۵۴۳ نوشت. لوتر در این رساله بارها یهودیان را شیطانصفت میخواند و آنها را متهم میکند به اینکه چاهها را مسموم میکنند و بچهها را میدزدند و مثله میکنند. او انبوهی از بدترین نسبتهای اخلاقی را به قوم یهود میدهد. محض نمونه در ابتدای این متن چنین میخوانیم:
«آنها [= یهودیان] چنان نفرت مسمومی علیه غیریهودیان از نوجوانی از والدین و خاخامهای خود نوشیدهاند و همچنان بیوقفه مینوشند که این نفرت وارد خون و گوشت و استخوانشان میشود؛ تماماً به طبیعت و حیات آنها بدل میشود. همانگونه که آنها نمیتوانند خون و گوشت و استخوانشان را عوض کنند، این غرور و حسد را هم نمیتوانند تغییر دهند. همینگونه میمانند و تباه میشوند، اگر خداوند معجزۀ والا و خاصی نکند.»
یا در فراز دیگری از متن میخوانیم:
«آری، آنها ما را در سرزمینمان به اسارت گرفتهاند. از ما سخت بیگاری میکشند تا پول و طلا به دست آورند و هنگام کار کردن ما کنار اجاق نشستهاند، تنآسایی میکنند... میخورند، مینوشند و زندگی ملایمی دارند؛ آن هم از دسترنج ما. ما و داراییمان را با رباخوای لعنشدۀ خود گرو گرفتهاند و افزون بر آن به سخره میگیرندمان... بنابراین آنها اربابند و ما بندهایم.»
او خطاب به شهریاران شدیدترین واکنش و مجازات را نسبت به یهودیان توصیه میکند: کنیسههایشان سوزانده شود؛ خانههایشان ویران شود و مانند کولیان به آنها فقط اجازه داده شود در اصطبلها و آغلها ساکن شوند؛ کتابهای دعا و تلمود از آنها گرفته شود، زیرا این کتابها تنها درس کافری میدهند؛ با وضع مجازات اعدام تدریس خاخامها ممنوع شود؛ تاجرانشان دیگر اجازۀ رفت و آمد آزادانه نداشته باشند؛ کار مالی و ربوی آنها ممنوع شود و همۀ طلاها و جواهراتشان مصادره و نگهداری شود؛ به یهودیان جوان و نیرومند ابزار برای کار جسمی داده شود تا نانشان را به دست آورند. پیشنهادهایی که لوتر در پایان این متن میدهد با آنچه حدود چهار قرن بعد در حکومت هیتلر عملاً رخ داد، چندان فرقی ندارد.
تا اواخر سال کتابی منتشر خواهم کرد که در آن مرور کموبیش مفصلی بر ادبیات یهودیستیزی اروپا میکنم. آنچه خواندید چند بندی از آن بود.
مهدی تدینی
#یهودی_ستیزی، #یهودی_کشی #ایدئولوژی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«هولوکاست»
تاکنون نوشتهها و پستهایی دربارۀ مسئلۀ هولوکاست داشتهام که در این لینکها میتوانید بخوانید:
▪️«از ریشههای عمیق یهودیستیزی...»
▪️«مردی در جزیرۀ شیطان»
▪️«دعوا سر پول خون»
▪️«زانو زدن در ورشو»
▪️«اخلاقگرایان آدمخوار»
▪️«نخستین انشای پیشوا»
▪️«مردی با عینک گرد و چشمان سرد»
▪️«درهای بستۀ جهان»
▪️«یک روز کاملاً عادی در کارخانۀ مرگ»
▪️«سخنرانی دربارۀ نظریه/افسانۀ بولشویسم یهودی»
▪️«سیاسی کردن مسئلۀ هولوکاست اشتباه است»
#هولوکاست #ناسیونال_سوسیالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
تاکنون نوشتهها و پستهایی دربارۀ مسئلۀ هولوکاست داشتهام که در این لینکها میتوانید بخوانید:
▪️«از ریشههای عمیق یهودیستیزی...»
▪️«مردی در جزیرۀ شیطان»
▪️«دعوا سر پول خون»
▪️«زانو زدن در ورشو»
▪️«اخلاقگرایان آدمخوار»
▪️«نخستین انشای پیشوا»
▪️«مردی با عینک گرد و چشمان سرد»
▪️«درهای بستۀ جهان»
▪️«یک روز کاملاً عادی در کارخانۀ مرگ»
▪️«سخنرانی دربارۀ نظریه/افسانۀ بولشویسم یهودی»
▪️«سیاسی کردن مسئلۀ هولوکاست اشتباه است»
#هولوکاست #ناسیونال_سوسیالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«از ریشههای عمیق یهودیستیزی...»
برای بسیاری یکی از بزرگترین پرسشها این است که مگر میشود یهودیکُشی در آن ابعادی که میگویند در اردوگاههای مرگ آلمان رخ داده باشد! نفس این رخداد چنان نامعقول است که عقل سلیم آن را پس میزند. تاکنون چند کتاب داشتهام…
برای بسیاری یکی از بزرگترین پرسشها این است که مگر میشود یهودیکُشی در آن ابعادی که میگویند در اردوگاههای مرگ آلمان رخ داده باشد! نفس این رخداد چنان نامعقول است که عقل سلیم آن را پس میزند. تاکنون چند کتاب داشتهام…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«اصفهان ــ ۱۳۵۳»
تاکنون مجموعهای از مستندها را در کانال تماشا کردهایم که تصویری جامع و چندسویه از ایران در اوایل دهۀ پنجاه نشان میدهد. در مستندهایی دربارۀ تهران، مشهد و آبادان، وجوه مختلف این شهرها را در اوایل دهۀ پنجاه مشاهده کردیم.
در این مستند میتوانید به تماشای اصفهان در اوایل دهۀ پنجاه بنشینید: از بازار و آموزش تا صنایع قدیم و جدید و زندگی شهری... این مستند ساختۀ حسین ترابی، مستندساز نامدار ایرانی است.
جمع این مستندها روی هم به ما اجازه میدهد تصویری بهتر از ایرانِ اوایل دهۀ پنجاه داشته باشیم.
سایر مستندها را در این لینکها میتوانید بیابید: آبادان | تهران | مشهد | همچنین دعوت میکنم مستند دوبی را هم که برای همین دورۀ زمانی است مشاهده بفرمایید.
#مستند #اصفهان
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
تاکنون مجموعهای از مستندها را در کانال تماشا کردهایم که تصویری جامع و چندسویه از ایران در اوایل دهۀ پنجاه نشان میدهد. در مستندهایی دربارۀ تهران، مشهد و آبادان، وجوه مختلف این شهرها را در اوایل دهۀ پنجاه مشاهده کردیم.
در این مستند میتوانید به تماشای اصفهان در اوایل دهۀ پنجاه بنشینید: از بازار و آموزش تا صنایع قدیم و جدید و زندگی شهری... این مستند ساختۀ حسین ترابی، مستندساز نامدار ایرانی است.
جمع این مستندها روی هم به ما اجازه میدهد تصویری بهتر از ایرانِ اوایل دهۀ پنجاه داشته باشیم.
سایر مستندها را در این لینکها میتوانید بیابید: آبادان | تهران | مشهد | همچنین دعوت میکنم مستند دوبی را هم که برای همین دورۀ زمانی است مشاهده بفرمایید.
#مستند #اصفهان
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«انقلاب اسلامی و زنان چپگرا»
یک شبکۀ آلمانی پس از انقلاب به ایران آمد تا وضعیت و نگرش زنان ایرانی را بررسی کند. نتیجۀ آن مستند جالبی شده است که حرفهای جالب و شنیدنی فراوانی در آن میتوان یافت. جالبترین بخش مستند جایی است که با زنان انقلابی چپگرا دربارۀ اسلام و حجاب صحبت میکند.
چیزی که همۀ این زنان بیش از همه بر آن تأکید میکنند این است که «امپریالیسمستیزی» برایشان اولویت اول است. بخشی از آنها به خاطر آرمان امپریالیسمستیزی با جان و دل راضیاند حجاب داشته باشند، بدون آنکه به آن اعتقادی داشته باشند. بخش دیگری هم که از برقرار حجاب اجباری بیمناک است، همچنان ترس بزرگترش برقراری سازوکار امپریالیستی در ایران است. و البته این حرفها متعلق به عوام نیست! بلکه گفتههای استادان دانشگاه، فعالان حقوق زنان و جوانان تحصیلکرده است.
این مستند بخشهای جذاب دیگری هم دارد که بهتر است خودتان ببینید. همچنین دعوت میکنم مستند «تازهنفسها» را هم ببینید.
#مستند #انقلاب_57
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یک شبکۀ آلمانی پس از انقلاب به ایران آمد تا وضعیت و نگرش زنان ایرانی را بررسی کند. نتیجۀ آن مستند جالبی شده است که حرفهای جالب و شنیدنی فراوانی در آن میتوان یافت. جالبترین بخش مستند جایی است که با زنان انقلابی چپگرا دربارۀ اسلام و حجاب صحبت میکند.
چیزی که همۀ این زنان بیش از همه بر آن تأکید میکنند این است که «امپریالیسمستیزی» برایشان اولویت اول است. بخشی از آنها به خاطر آرمان امپریالیسمستیزی با جان و دل راضیاند حجاب داشته باشند، بدون آنکه به آن اعتقادی داشته باشند. بخش دیگری هم که از برقرار حجاب اجباری بیمناک است، همچنان ترس بزرگترش برقراری سازوکار امپریالیستی در ایران است. و البته این حرفها متعلق به عوام نیست! بلکه گفتههای استادان دانشگاه، فعالان حقوق زنان و جوانان تحصیلکرده است.
این مستند بخشهای جذاب دیگری هم دارد که بهتر است خودتان ببینید. همچنین دعوت میکنم مستند «تازهنفسها» را هم ببینید.
#مستند #انقلاب_57
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
دوستان عزیز،
اگر به اینستاگرام رفتوآمدی دارید، آنجا فعالیت بیشتری دارم.
آدرس حساب اینستاگرام:
https://instagram.com/mehditadayoni
#اینستاگرام
اگر به اینستاگرام رفتوآمدی دارید، آنجا فعالیت بیشتری دارم.
آدرس حساب اینستاگرام:
https://instagram.com/mehditadayoni
#اینستاگرام