Forwarded from تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
«آلبوم عکسِ زنان آواربردار»
پس از ویرانی شهرهای بزرگ آلمان در پی جنگ جهانی دوم، پدیدۀ زنان آواربردار ظهور کرد. برای توضیحات بیشتر بنگرید به پست قبل.
#مستند
@tarikhandishi
پس از ویرانی شهرهای بزرگ آلمان در پی جنگ جهانی دوم، پدیدۀ زنان آواربردار ظهور کرد. برای توضیحات بیشتر بنگرید به پست قبل.
#مستند
@tarikhandishi
«نیشتری که شفا میدهد و نیشی که فقط میکشد»
یکی از پرسشهای اخلاقیـسیاسی غامض و جنجالبرانگیز دربارۀ نظامهای دیکتاتوری این است که جنایات این نظامها تا چه حد قابل توجیه است. بگذارید مثال بزنم... میگویند درست است استالین چهها که نکرد، چه خونها که نریخت چه آدمها که نکشت، اما در نهایت هیتلر را شکست داد و روسیه (شوروی) را صنعتی کرد. همین را دربارۀ دیکتاتورهای دیگر و حتی در مورد رخدادهای جنایتکارانۀ تاریخ میتوان گفت؛ برای مثال میگویند: درست است آمریکا با انداختن بمب اتم بر هیروشیما و ناکازاکی چندصد هزار نفر را کشت، اما این باعث شد جنگ زودتر تمام شود (و در نهایت خونهای کمتری بریزد).
همین نوع استدلالورزی را دربارۀ مسائل پرشمار دیگری میتوان مطرح کرد؛ از مسائلی به بزرگی طبقهکُشی و آدمکشی بیحساب استالین تا رخدادهای بسیار خُردتر در سیاست ملی کشورهای مختلف. انگارهای که در پس این استدلال قرار دارد این است که «هر خیری گاه منوط به انجام شری است»؛ یا «بهای نیکی رساندن به جمعیتی بزرگ، بیدادگری علیه جمعیتی کوچکتر است». پس وقتی حاکمی میخواهد خیری بزرگ به جمعیتی بزرگ برساند یا عدالتی اساسی برپا کند، ناگزیر است به افرادی یا به جمعیتی خرد ستم کند. این ستم موجه است، زیرا مبنا و بستری میشود برای بهروزی جمعیتی بس بزرگتر؛ به عبارتی، بهروزی چندده و چندصد میلیون نفر به بهای مرگ یا رنج چندده و چندصد هزار نفر میارزد.
همین انگاره را احتمالاً در مورد برخی رخدادهای تاریخ ایران هم شنیدهاید. اما این نوع استدلال چقدر مشروع است، چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ اخلاقی؟ این پرسش شاید ساده به نظر رسد، اما برای مردمی که در کوران این رخدادها این بیدادها یا فواید احتمالی این بیدادها را چشیدهاند، مسئلهای حیاتی است! این پرسشها مانند آتش زیر خاکستر تا دههها باقی میماند و افراد درگیر با آن در مواجهه با این پرسش خود را با بزرگترین پرسش زندگیشان رویارو میبینند. به گمانم دستکم یک پاسخ قطعی میتوان به این پرسش داد و قبضوبسط روشنی بر آن نهاد. در میان پاسخهایی که به این پرسش داده میشود، یک سر طیف کسانیاند که از منظر حقوق انسانی و نوعدوستی مرگ هیچ انسانی را با هیچ بهایی قابل توجیه نمیدانند، و در سر دیگر نیز کسانیاند که عملاً هر جنایتی را با توسل به خیری (چه مادی، چه معنوی، چه خیالی و چه واقعی) توجیه میکنند.
اما پاسخی که برای این معضل دارم این است که این نوع استدلال تنها زمانی موجه و قابل اعتناست که «رابطهای علّی» میان بیدادگری رخداده و سود کلان پدیدآمده وجود داشته باشد؛ یعنی اگر فلان بیداد و ستم رخ ندهد فلان فایده محقق نمیشود. باید رابطۀ علتومعلولی روشن و قابل اثباتی میان این دو وجود داشته باشد تا بتوان از آن به منزلۀ توجیه نام برد. برای مثال اگر حاکمی بیداد میکند و از سوی دیگر پیشرفتی در صنایعی پدید میآورد، باید بتوان اثبات کرد «بدون آن بیدادگری امکان آن پیشرفت در صنایع محقق نبوده است». تنها در این صورت است که میتوان منافع محققشده را به منزلۀ التیامی بر زخم بیداد نهاد.
بنابراین از این پس اگر با این «توجیه» روبرو شدید که فلان بیدادگر در عوض فلان کرده است، از گوینده بخواهید اثبات کند «رابطهای علّی» میان آن «خیر» و «شر» وجود داشته است. اگر آن «خیرها» را بدون آن «شرها» میشد محقق کرد، دیگر هیچجای توجیه و اعتذار نیست و ننگ بیداد بیدلیل را باید بر پیشانی آن حاکم جاودان دانست. در واقع قرار نیست صرفاً «خیرها» را با «شرها» حساب بیحساب کرد؛ بلکه باید «ربطی» میان آنها وجود داشته باشد. برای مثال بسیاری از توجیهگران عملکرد شنیع استالین میگویند، او اگر کشت، اگر تیرباران کرد، اگر ریشهکن کرد، در عوض سطح زندگی روسها را بالا آورد و از مرگومیر کاست. این استدلال مانند این است که بگوییم، اگر فلان پدری چهار فرزند از ده فرزندش را کشت، با تلاشهایش زندگی بهتری برای شش فرزند باقیماند ساخت! اما آیا آن ارتقای سطح زندگی آن شش فرزند منوط به کشتن آن چهار دیگری بود؟ در مثالی دیگر، آیا میتوان میان کشتن یهودیان به دست هیتلر و یک «فایدۀ ملی» یک رابطۀ علّی عقلانی یافت؟ کدام سود ملی بود که بدون کشتن یهودیان محقق نمیشد؟
به این هم اشاره کنم که در مفاهیم سیاسی، مفهومی با عنوان «دیکتاتوری توسعهبخش» وجود دارد؛ یعنی دیکتاتوریهایی که به شیوهای آمرانه و با سرکوب اپوزیسیون زمینۀ توسعۀ شتابان را فراهم میآورند. این نوع دیکتاتوری آزادی و عدالت را برای تحقق خیری بالاتر قربانی میکند. در واقع توجیهگرانِ جانیان معمولاً همین مفهوم «دیکتاتوری توسعهبخش» را به شکلی بیدروپیکر بسط میدهند. چارۀ نظری همانی است که بالا گفتم: اثبات رابطۀ علّی میان خیر و شر!
برای مطالعۀ موردی، این پست را بخوانید: «اعتراف کن رفیق توکا!»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یکی از پرسشهای اخلاقیـسیاسی غامض و جنجالبرانگیز دربارۀ نظامهای دیکتاتوری این است که جنایات این نظامها تا چه حد قابل توجیه است. بگذارید مثال بزنم... میگویند درست است استالین چهها که نکرد، چه خونها که نریخت چه آدمها که نکشت، اما در نهایت هیتلر را شکست داد و روسیه (شوروی) را صنعتی کرد. همین را دربارۀ دیکتاتورهای دیگر و حتی در مورد رخدادهای جنایتکارانۀ تاریخ میتوان گفت؛ برای مثال میگویند: درست است آمریکا با انداختن بمب اتم بر هیروشیما و ناکازاکی چندصد هزار نفر را کشت، اما این باعث شد جنگ زودتر تمام شود (و در نهایت خونهای کمتری بریزد).
همین نوع استدلالورزی را دربارۀ مسائل پرشمار دیگری میتوان مطرح کرد؛ از مسائلی به بزرگی طبقهکُشی و آدمکشی بیحساب استالین تا رخدادهای بسیار خُردتر در سیاست ملی کشورهای مختلف. انگارهای که در پس این استدلال قرار دارد این است که «هر خیری گاه منوط به انجام شری است»؛ یا «بهای نیکی رساندن به جمعیتی بزرگ، بیدادگری علیه جمعیتی کوچکتر است». پس وقتی حاکمی میخواهد خیری بزرگ به جمعیتی بزرگ برساند یا عدالتی اساسی برپا کند، ناگزیر است به افرادی یا به جمعیتی خرد ستم کند. این ستم موجه است، زیرا مبنا و بستری میشود برای بهروزی جمعیتی بس بزرگتر؛ به عبارتی، بهروزی چندده و چندصد میلیون نفر به بهای مرگ یا رنج چندده و چندصد هزار نفر میارزد.
همین انگاره را احتمالاً در مورد برخی رخدادهای تاریخ ایران هم شنیدهاید. اما این نوع استدلال چقدر مشروع است، چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ اخلاقی؟ این پرسش شاید ساده به نظر رسد، اما برای مردمی که در کوران این رخدادها این بیدادها یا فواید احتمالی این بیدادها را چشیدهاند، مسئلهای حیاتی است! این پرسشها مانند آتش زیر خاکستر تا دههها باقی میماند و افراد درگیر با آن در مواجهه با این پرسش خود را با بزرگترین پرسش زندگیشان رویارو میبینند. به گمانم دستکم یک پاسخ قطعی میتوان به این پرسش داد و قبضوبسط روشنی بر آن نهاد. در میان پاسخهایی که به این پرسش داده میشود، یک سر طیف کسانیاند که از منظر حقوق انسانی و نوعدوستی مرگ هیچ انسانی را با هیچ بهایی قابل توجیه نمیدانند، و در سر دیگر نیز کسانیاند که عملاً هر جنایتی را با توسل به خیری (چه مادی، چه معنوی، چه خیالی و چه واقعی) توجیه میکنند.
اما پاسخی که برای این معضل دارم این است که این نوع استدلال تنها زمانی موجه و قابل اعتناست که «رابطهای علّی» میان بیدادگری رخداده و سود کلان پدیدآمده وجود داشته باشد؛ یعنی اگر فلان بیداد و ستم رخ ندهد فلان فایده محقق نمیشود. باید رابطۀ علتومعلولی روشن و قابل اثباتی میان این دو وجود داشته باشد تا بتوان از آن به منزلۀ توجیه نام برد. برای مثال اگر حاکمی بیداد میکند و از سوی دیگر پیشرفتی در صنایعی پدید میآورد، باید بتوان اثبات کرد «بدون آن بیدادگری امکان آن پیشرفت در صنایع محقق نبوده است». تنها در این صورت است که میتوان منافع محققشده را به منزلۀ التیامی بر زخم بیداد نهاد.
بنابراین از این پس اگر با این «توجیه» روبرو شدید که فلان بیدادگر در عوض فلان کرده است، از گوینده بخواهید اثبات کند «رابطهای علّی» میان آن «خیر» و «شر» وجود داشته است. اگر آن «خیرها» را بدون آن «شرها» میشد محقق کرد، دیگر هیچجای توجیه و اعتذار نیست و ننگ بیداد بیدلیل را باید بر پیشانی آن حاکم جاودان دانست. در واقع قرار نیست صرفاً «خیرها» را با «شرها» حساب بیحساب کرد؛ بلکه باید «ربطی» میان آنها وجود داشته باشد. برای مثال بسیاری از توجیهگران عملکرد شنیع استالین میگویند، او اگر کشت، اگر تیرباران کرد، اگر ریشهکن کرد، در عوض سطح زندگی روسها را بالا آورد و از مرگومیر کاست. این استدلال مانند این است که بگوییم، اگر فلان پدری چهار فرزند از ده فرزندش را کشت، با تلاشهایش زندگی بهتری برای شش فرزند باقیماند ساخت! اما آیا آن ارتقای سطح زندگی آن شش فرزند منوط به کشتن آن چهار دیگری بود؟ در مثالی دیگر، آیا میتوان میان کشتن یهودیان به دست هیتلر و یک «فایدۀ ملی» یک رابطۀ علّی عقلانی یافت؟ کدام سود ملی بود که بدون کشتن یهودیان محقق نمیشد؟
به این هم اشاره کنم که در مفاهیم سیاسی، مفهومی با عنوان «دیکتاتوری توسعهبخش» وجود دارد؛ یعنی دیکتاتوریهایی که به شیوهای آمرانه و با سرکوب اپوزیسیون زمینۀ توسعۀ شتابان را فراهم میآورند. این نوع دیکتاتوری آزادی و عدالت را برای تحقق خیری بالاتر قربانی میکند. در واقع توجیهگرانِ جانیان معمولاً همین مفهوم «دیکتاتوری توسعهبخش» را به شکلی بیدروپیکر بسط میدهند. چارۀ نظری همانی است که بالا گفتم: اثبات رابطۀ علّی میان خیر و شر!
برای مطالعۀ موردی، این پست را بخوانید: «اعتراف کن رفیق توکا!»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«اعتراف کن رفیق توکا!»
وقتی در دادگاه به خیانت و جاسوسی متهم شد و بوی اعدام به مشامش رسید، مبهوت میگفت: «همهچیز برایم عین کابوس است». آری کابوس بود؛ کابوسی راستین در دنیایی که خود در ساختنش نقش اساسی داشت. آنقدر شکنجه شده بود که به همۀ گناهان نکرده اعتراف…
وقتی در دادگاه به خیانت و جاسوسی متهم شد و بوی اعدام به مشامش رسید، مبهوت میگفت: «همهچیز برایم عین کابوس است». آری کابوس بود؛ کابوسی راستین در دنیایی که خود در ساختنش نقش اساسی داشت. آنقدر شکنجه شده بود که به همۀ گناهان نکرده اعتراف…
«سرانجامِ ماجرای جایزۀ کتاب»
ده روز پیش در متنی گلایهآمیز مفصل شرح دادم کتابم در سال 97 برندۀ جایزۀ کتاب سال شد و بعد از دو سال جایزه تحویل نشده است. همانجا گفتم اگر این جایزه به دستم برسد، آن را به یک حساب خیریۀ درمانی واریز میکنم و فیش آن را در کانال منتشر میکنم (تصویر آن را میبینید). امروز تصادفی دیدم پنجشنبۀ گذشته مبلغ ده میلیون به حسابم واریز شده و بیدرنگ آن را به خیریهای که نامش را در عکس میبینید واریز کردم (از خوبی این خیریه هرچه بگویم، کم است؛ شمارۀ آن جهت استعلام درج است).
دوستان بزرگواری پیگیر خواستهام بودند و درخواستم را به گوش وزیر رساندند و جواب ایشان را برایم فرستادند، از همه سپاسگزارم، از جمله از خانۀ کتاب.
رسانهای کردن این ماجرا و واریز دهمیلیونی جایزه به حساب خیریه برای این بود که مسئلهای را اول به خودم، بعد به مسئولان و همۀ دوستانم یادآوری کنم؛ و آن اینکه «شاید از اسب افتاده باشیم، اما نه از اصل». جار زدن نیکوکاری صفتی حقیرانه است، اما پی مقاصدی بزرگتر بودم (که امیدوارم درک شود).
اصل ماجرا را اینجا بخوانید: «ماجرای رقتانگیز من و جایزهام»
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
ده روز پیش در متنی گلایهآمیز مفصل شرح دادم کتابم در سال 97 برندۀ جایزۀ کتاب سال شد و بعد از دو سال جایزه تحویل نشده است. همانجا گفتم اگر این جایزه به دستم برسد، آن را به یک حساب خیریۀ درمانی واریز میکنم و فیش آن را در کانال منتشر میکنم (تصویر آن را میبینید). امروز تصادفی دیدم پنجشنبۀ گذشته مبلغ ده میلیون به حسابم واریز شده و بیدرنگ آن را به خیریهای که نامش را در عکس میبینید واریز کردم (از خوبی این خیریه هرچه بگویم، کم است؛ شمارۀ آن جهت استعلام درج است).
دوستان بزرگواری پیگیر خواستهام بودند و درخواستم را به گوش وزیر رساندند و جواب ایشان را برایم فرستادند، از همه سپاسگزارم، از جمله از خانۀ کتاب.
رسانهای کردن این ماجرا و واریز دهمیلیونی جایزه به حساب خیریه برای این بود که مسئلهای را اول به خودم، بعد به مسئولان و همۀ دوستانم یادآوری کنم؛ و آن اینکه «شاید از اسب افتاده باشیم، اما نه از اصل». جار زدن نیکوکاری صفتی حقیرانه است، اما پی مقاصدی بزرگتر بودم (که امیدوارم درک شود).
اصل ماجرا را اینجا بخوانید: «ماجرای رقتانگیز من و جایزهام»
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«در ابتدا کلمه نبود، کار بود»
افتخار داشتم گفتگوی زندۀ مفصلی با آقای دکتر مرتضی مردیها در اینستاگرام داشته باشم. در این گفتگو دربارۀ کتاب جدیدشان که به تازگی با عنوان «تمدن و فرهنگ» منتشر شده، صحبت کردم. کتاب به طور مفصل به رخدادهای مربوط به توسعۀ اقتصادی و فرهنگی ایران در دهۀ هفتاد شمسی میپردازد و نظریهای اساسی را مطرح میکند که اولویت را به «تمدن» (توسعۀ مدنی و صنعتی) میدهد تا «فرهنگ».
چند دقیقه از این گفتگو را بشنوید. از ایشان در اینجا در این باره پرسیدم که آیا توسعۀ اقتصادی بر توسعۀ سیاسی اولویت دارد، یعنی پیششرط آن است یا بالعکس.
کل این گفتگو را که به گمان من بسیار شنیدنی است در کانال ایشان میتوانید ببینید. کانال ایشان و این گفتگو را در این لینک میتوانید بیابید: «کانال دکتر مرتضی مردیها | گفتگو با تدینی»
برای پیگیری گفتارها و گفتگوهای زندۀ بنده به صفحۀ اینستاگرامم مراجعه بفرمایید: مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
افتخار داشتم گفتگوی زندۀ مفصلی با آقای دکتر مرتضی مردیها در اینستاگرام داشته باشم. در این گفتگو دربارۀ کتاب جدیدشان که به تازگی با عنوان «تمدن و فرهنگ» منتشر شده، صحبت کردم. کتاب به طور مفصل به رخدادهای مربوط به توسعۀ اقتصادی و فرهنگی ایران در دهۀ هفتاد شمسی میپردازد و نظریهای اساسی را مطرح میکند که اولویت را به «تمدن» (توسعۀ مدنی و صنعتی) میدهد تا «فرهنگ».
چند دقیقه از این گفتگو را بشنوید. از ایشان در اینجا در این باره پرسیدم که آیا توسعۀ اقتصادی بر توسعۀ سیاسی اولویت دارد، یعنی پیششرط آن است یا بالعکس.
کل این گفتگو را که به گمان من بسیار شنیدنی است در کانال ایشان میتوانید ببینید. کانال ایشان و این گفتگو را در این لینک میتوانید بیابید: «کانال دکتر مرتضی مردیها | گفتگو با تدینی»
برای پیگیری گفتارها و گفتگوهای زندۀ بنده به صفحۀ اینستاگرامم مراجعه بفرمایید: مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«تأثیر وضع اقتصاد بر شخصیت تجاری ایرانیان»
با این نابرابری اسفناک میان دلار و ریال بدترین اتفاق تجاری ممکن برای مردم ایران به عنوان یک واحد اقتصادی رخ میدهد. در تحلیلها پیرامون سقوط ارزش ریال اغلب به جنبۀ داخلی قضیه میپردازند. همۀ حواسها به این است که این سقوط ارزش ریال چه تأثیری بر معیشت ایرانیها میگذارد و چه پیامدهای تورمی هولناکی دارد. اما در این نوشتار میخواهم به بُعد دیگری بپردازم که به «شخصیت تجاریِ» ایرانیان مربوط است. اگر بخواهم تمام حرفم را پیشاپیش در یک جمله خلاصه کنم و سپس آن را توضیح دهم، باید بگویم: بخش بزرگی از ایرانیان «کاملاً» و بخش کوچکی نیز «تا حد زیادی» از بازار جهانی اخراج شدهاند. و این به گمان من به همان اندازۀ پیامدهای معیشتیِ داخلی ناگوار است و حتی خطر امنیتی در خود دارد.
در اینجا نمیخواهم شما را با اعداد و ارقام درگیر کنم. به دو دلیل: یکی اینکه بخشی از ما دیگر نسبت به اعداد بیحس شدهایم. چه سود که الان بگویم فلان کشور درآمد سالانهاش به دلار صد برابر شهروند ایرانی است؟ دوم هم اینکه برای بخشی دیگر از مردم مرور این اعداد و ارقام فقط مایۀ افسردگی و نومیدی مضاعف است و بعید میدانم کسی در ایران از یأس به اندازۀ کافی لبریز نشده باشد. پس، از مرور اعداد و ارقام میگذرم و خود مسئله را بیان میکنم.
وقتی میگوییم یک نفر در ایران فلان اندازه دلار در سال درآمد دارد، بیدرنگ با این پاسخ روبرو میشویم که باید «توان خرید» را در نظر گرفت؛ یعنی اینکه یک ایرانی در سال هزار دلار درآمد دارد و یک نفر در فلان کشور دو هزار دلار درآمد دارد، دلیل نمیشود فرد ایرانی از آن خارجی فقیرتر باشد. زیرا باید دید با معادل ریالی هزار دلار در ایران چقدر فرد توان خرید دارد و آنگاه آن را با توان خرید آن فرد خارجی مقایسه کرد. اما وقتی در گسترۀ «بازار جهانی» معادلات را در نظر میگیریم، دیگر «توان خرید ریالی» بیمعنا میشود و ما مبنا را باید بر همان دلار بگذاریم.
در «بازار جهانی» توان خرید بر حسب دلار محاسبه میشود. اینجاست که ارزش پول ملی خود را نشان میدهد. البته در هر کشوری مدیران اقتصاد ملی طبق مصالح تجاری میکوشند نرخ برابری پول ملی را با ارزهای خارجی به نحوی تنظیم کنند که توان صادرات کشور تقویت شود و شاید در این راستا گاهی تعمداً ارزش پول ملی را قدری پایین بیاورند (که سر این قضیه جنگهای تجاری هم میان کشورها درمیگیرد). اما وقتی ارزش واحد پولی یک کشور سقوط میکند، دلاری که شهروندان آن کشور در جیب دارند نابود میشود و فرد از یک «شریک تجاری» در تجارت جهانی به یک شریک کمارزش و خُرد، و از یک «مشتری محترم» در بازار جهانی به یک تماشاچی تبدیل میشود که نهایتاً میتواند ویترینها را تماشا کند و پاساژگردی کند.
بخش بزرگی از مردم ایران حقوقبگیرند و این یعنی درآمدشان در طول سالهای اخیر در بهترین حالت چند ده درصد رشد کرده، اما ارزش دلاریِ پولی که در ماه درمیآورند، حدوداً یکهشتم شده (یعنی هفتصد درصد تنزل). نتیجه اینکه میانگین درآمد حقوقبگیران (و همینطور صاحبان مشاغل آزاد) به صد تا نهایتاً دویست دلار در ماه رسیده است. با درآمد روزانۀ سه تا شش دلار بخش عمدۀ مردم ایران دیگر نمیتوانند در بازار جهانی «شخصیت تجاری» خود را حفظ کنند. البته کسانی هم که درآمد بیشتری دارند گرچه شخصیت تجاری خود را حفظ میکنند، اما به شریکی کمبُنیه و ضعیف تبدیل میشوند که هر آن ممکن است در تأمین مالی یک پروژۀ مشترک به بنبست بخورند.
شراکت به هر شکل آن، از جمله شراکت از نوع فروشندهـخریدار خود منشأ امنیت است. زندگی اقتصادی فروشنده وابسته به خریدار است و به همین دلیل وجود خریدار، سلامت او، امنیت اقتصادی و سیاسیاش به دغدغۀ فروشنده تبدیل میشود. در دنیای واقعی از دست رفتن شخصیت تجاری، به شخصیت حقوقی نیز آسیب جدی میزند. واقعیت این است که اهمیت مردمان به توان خرید آنها در بازار جهانی ربط مستقیمی دارد. شاید وقت آن باشد که یک بار دیگر پیامدهای این وضع اقتصادی را بررسی کنیم و اگر پیامدها گرانبارتر از آن چیزی که اول گمان میکردیم شده است، چارهای عاجل بیندیشیم. دقت بفرمایید: «عاجل»!
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
با این نابرابری اسفناک میان دلار و ریال بدترین اتفاق تجاری ممکن برای مردم ایران به عنوان یک واحد اقتصادی رخ میدهد. در تحلیلها پیرامون سقوط ارزش ریال اغلب به جنبۀ داخلی قضیه میپردازند. همۀ حواسها به این است که این سقوط ارزش ریال چه تأثیری بر معیشت ایرانیها میگذارد و چه پیامدهای تورمی هولناکی دارد. اما در این نوشتار میخواهم به بُعد دیگری بپردازم که به «شخصیت تجاریِ» ایرانیان مربوط است. اگر بخواهم تمام حرفم را پیشاپیش در یک جمله خلاصه کنم و سپس آن را توضیح دهم، باید بگویم: بخش بزرگی از ایرانیان «کاملاً» و بخش کوچکی نیز «تا حد زیادی» از بازار جهانی اخراج شدهاند. و این به گمان من به همان اندازۀ پیامدهای معیشتیِ داخلی ناگوار است و حتی خطر امنیتی در خود دارد.
در اینجا نمیخواهم شما را با اعداد و ارقام درگیر کنم. به دو دلیل: یکی اینکه بخشی از ما دیگر نسبت به اعداد بیحس شدهایم. چه سود که الان بگویم فلان کشور درآمد سالانهاش به دلار صد برابر شهروند ایرانی است؟ دوم هم اینکه برای بخشی دیگر از مردم مرور این اعداد و ارقام فقط مایۀ افسردگی و نومیدی مضاعف است و بعید میدانم کسی در ایران از یأس به اندازۀ کافی لبریز نشده باشد. پس، از مرور اعداد و ارقام میگذرم و خود مسئله را بیان میکنم.
وقتی میگوییم یک نفر در ایران فلان اندازه دلار در سال درآمد دارد، بیدرنگ با این پاسخ روبرو میشویم که باید «توان خرید» را در نظر گرفت؛ یعنی اینکه یک ایرانی در سال هزار دلار درآمد دارد و یک نفر در فلان کشور دو هزار دلار درآمد دارد، دلیل نمیشود فرد ایرانی از آن خارجی فقیرتر باشد. زیرا باید دید با معادل ریالی هزار دلار در ایران چقدر فرد توان خرید دارد و آنگاه آن را با توان خرید آن فرد خارجی مقایسه کرد. اما وقتی در گسترۀ «بازار جهانی» معادلات را در نظر میگیریم، دیگر «توان خرید ریالی» بیمعنا میشود و ما مبنا را باید بر همان دلار بگذاریم.
در «بازار جهانی» توان خرید بر حسب دلار محاسبه میشود. اینجاست که ارزش پول ملی خود را نشان میدهد. البته در هر کشوری مدیران اقتصاد ملی طبق مصالح تجاری میکوشند نرخ برابری پول ملی را با ارزهای خارجی به نحوی تنظیم کنند که توان صادرات کشور تقویت شود و شاید در این راستا گاهی تعمداً ارزش پول ملی را قدری پایین بیاورند (که سر این قضیه جنگهای تجاری هم میان کشورها درمیگیرد). اما وقتی ارزش واحد پولی یک کشور سقوط میکند، دلاری که شهروندان آن کشور در جیب دارند نابود میشود و فرد از یک «شریک تجاری» در تجارت جهانی به یک شریک کمارزش و خُرد، و از یک «مشتری محترم» در بازار جهانی به یک تماشاچی تبدیل میشود که نهایتاً میتواند ویترینها را تماشا کند و پاساژگردی کند.
بخش بزرگی از مردم ایران حقوقبگیرند و این یعنی درآمدشان در طول سالهای اخیر در بهترین حالت چند ده درصد رشد کرده، اما ارزش دلاریِ پولی که در ماه درمیآورند، حدوداً یکهشتم شده (یعنی هفتصد درصد تنزل). نتیجه اینکه میانگین درآمد حقوقبگیران (و همینطور صاحبان مشاغل آزاد) به صد تا نهایتاً دویست دلار در ماه رسیده است. با درآمد روزانۀ سه تا شش دلار بخش عمدۀ مردم ایران دیگر نمیتوانند در بازار جهانی «شخصیت تجاری» خود را حفظ کنند. البته کسانی هم که درآمد بیشتری دارند گرچه شخصیت تجاری خود را حفظ میکنند، اما به شریکی کمبُنیه و ضعیف تبدیل میشوند که هر آن ممکن است در تأمین مالی یک پروژۀ مشترک به بنبست بخورند.
شراکت به هر شکل آن، از جمله شراکت از نوع فروشندهـخریدار خود منشأ امنیت است. زندگی اقتصادی فروشنده وابسته به خریدار است و به همین دلیل وجود خریدار، سلامت او، امنیت اقتصادی و سیاسیاش به دغدغۀ فروشنده تبدیل میشود. در دنیای واقعی از دست رفتن شخصیت تجاری، به شخصیت حقوقی نیز آسیب جدی میزند. واقعیت این است که اهمیت مردمان به توان خرید آنها در بازار جهانی ربط مستقیمی دارد. شاید وقت آن باشد که یک بار دیگر پیامدهای این وضع اقتصادی را بررسی کنیم و اگر پیامدها گرانبارتر از آن چیزی که اول گمان میکردیم شده است، چارهای عاجل بیندیشیم. دقت بفرمایید: «عاجل»!
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«کوکاکولای سفید، یک نوشیدنی غیرامپریالیستی!»
کوکاکولا تا دهۀ ۱۹۴۰ چنان در زندگی روزمرۀ آمریکاییها جا باز کرده بود که گویی به بخشی از فرهنگ آمریکایی تبدیل شده بود. اولین لیوانِ کوکاکولا در یک داروخانۀ محقر و به منزلۀ یک نوشیدنی دارویی دقیقاً در هشتم مه ۱۸۸۶ ساخته و سر کشیده شد (۱۳۴ سال و چهار ماه پیش). روایت تاریخ کوکاکولا که خود مشتی نمونۀ خروار از تاریخ اقتصادی آمریکاست، بماند برای نوشتاری دیگر. در اینجا میخواهم بگویم چگونه میتوان کوکاکولا را از یک «نوشیدنیِ امپریالیستی» به یک نوشیدنی غیرامپریالیستی تبدیل کرد، با همان طعم، البته بدون آن رنگ امپریالیستیِ قهوهایِ سوخته!
برای اینکه بدانیم کوکاکولا چطور سفید شد، باید برویم به شوروی. گئورگی ژوکوف، یکی از نامدارترین ژنرالهای روس است. در جنگ جهانی دوم از مسکو پیروزمندانه دفاع کرد، سال بعد (۱۹۴۳) پیروزِ نبرد استالینگراد شد و دو سال بعد هم فاتح برلین بود. شب نهم مه ۱۹۴۵، وقتی آلمان در برلین تسلیم شدن بیقیدوشرط خود را اعلام میکرد، گیرندۀ یادداشت تسلیم، ژنرال ژوکوف بود. از جمله سمتهای ژوکوف رئیس ستاد کل ارتش سرخ، مارشال اتحاد شوروی و وزارت دفاع شوروی (۱۹۵۵-۱۹۵۷) بود. حال اگر بلندپایهترین نظامی اتحاد شوروی که از قضا آنقدر هم خوشاقبال بود که از همۀ آن پاکسازیهای خونبارِ استالین در دهۀ ۱۹۳۰ قسر دررفته بود، هوس میکرد کولاکولای آمریکایی بنوشد، تکلیف چه بود؟ اگر استالین به طور تصادفی او را در حال نوشیدن این نوشیدنی امپریالیستی منحوس میدید، چه میشد. آدم عاقل در اتحاد شوروی میدانست که گول نشانهای نظامی آویخته به سینهاش را نباید بخورد! اگر نشانها و مدالهایش تا روی زانویش هم بیاید، باز تا جوخۀ اعدام یک شب فاصله دارد... اما طعم کوکاکولا چه میشود؟ میارزد کسی عنوان و مقام و حتی جانش را به خاطر این نوشیدنیِ کوفتی به خطر اندازد؟
اما دوست آن است که گیرد دست دوست، در پریشانی حالی و افسردگی... نظامیها در دنیا همیشه حس اخوتی با هم دارند، حتی اگر در دو سنگر رویاروی همدیگر آتش بر سر هم بریزند. تعلق به رستهای خاص نوعی قرابت بینالمللی پدید میآورد؛ هر چه این تعلق رستگی خاصتر باشد، قرابت و همدلی بینالمللی آنها هم بیشتر است. این مسئله از جمله میان نظامیان وجود دارد. نظامیان به دلیل اینکه پیش از شهروند بودن، «سربازمسلک»اند، این منش باعث میشود با نظامیان دیگر کشورها همحسی عمیقی داشته باشند. در جنگ جهانی دوم، آیزنهاور فرمانده نیروهای آمریکایی و خود از طرفداران کوکاکولا بود. اصلاً اجازه داده بود شرکت کولاکولا در نزدیک جبهه شعبۀ نوشابهپرکنی بزند! معتقد بود کوکانوشی روحیۀ سربازان را بالا میبرد.
پس از اشغال آلمان، آیزنهاور (که حتماً میدانید بعدها رئیسجمهور آمریکا هم شد)، طعم خاص کوکاکولا را به رفیق روس خود، گئورگی ژوکوف، چشانده بود. اما آن زمان دوران اشغالگری بود و چشم استالین از این گوشۀ دنیا دور بود. ژوکوف که نمیتوانست طعم کوکا را فراموش کند، از کلارک، یکی از ژنرالهای آمریکایی خواست که از شرکت کوکاکولا بپرسد آیا میتوانند نوعی کولا با همان طعم اما به رنگ سفید (رنگ ودکا) برای او تولید کنند؟ کلارک درخواست را به گوش رئیسجمهور ترومن رساند و ترومن درخواست را به گوش کوکاکولاییها. شیمیدانهای شرکت کوکاکولا هم این خواستۀ او را اجرا کردند و همان کولاکولا را بیرنگ درست کردند و در بطریهای شفاف با تشتکی مزین به ستارهای سرخ ــ نماد کمونیسم ــ برای ژوکوف میفرستادند.
ژوکوف از دولتمردان و نظامیان خوشاقبال شوروی بود که توانست تا مرگ استالین جایگاه خود را حفظ کند. پس از مرگ استالین برای مدتی حتی در پی خلأ قدرت پدیدآمده به مهرهای اساسی تبدیل شد؛ در واقع زیادی بزرگ شده بود و باید فکری برای سرنگونیاش میشد. پس از مرگ استالین خروشچوف در کنگرۀ بیستم آن سخنرانی معروف را علیه استالین و جنایاتش انجام داد. گروهی از بزرگان حزب علیه خروشچوف موضع گرفتند و چیزی نمانده بود او قافیه را ببازد. اما وقتی او در تنگنا افتاده بود، ژوکوف به عنوان بالاترین مقام ارتش جانب او را گرفت و تهدید کرد ارتش سرخ به نفع خروشچوف مداخله خواهد کرد و همین باعث ماندگاری خروشچوف در قدرت شد. اما این دِین برای این رهبر جدید آن هم در نظامی توتالیتر اصلاً خوشایند نیست. یک بار که ژوکوف به یوگسلاوی رفته بود، پیش از آنکه به وطن بازگردد، از همۀ مناصبش عزل شد و برای همیشه از قدرت کنار رفت.
از جمله افتخارات ژوکوف، در کنار افتخارات نظامی، این شد که فهمید چگونه میتوان یک نوشیدنی امپریالیستیـکاپیتالیستی را غیرامپریالیستی کرد!
مهدی تدینی
#شوروی، #کوکاکولا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
کوکاکولا تا دهۀ ۱۹۴۰ چنان در زندگی روزمرۀ آمریکاییها جا باز کرده بود که گویی به بخشی از فرهنگ آمریکایی تبدیل شده بود. اولین لیوانِ کوکاکولا در یک داروخانۀ محقر و به منزلۀ یک نوشیدنی دارویی دقیقاً در هشتم مه ۱۸۸۶ ساخته و سر کشیده شد (۱۳۴ سال و چهار ماه پیش). روایت تاریخ کوکاکولا که خود مشتی نمونۀ خروار از تاریخ اقتصادی آمریکاست، بماند برای نوشتاری دیگر. در اینجا میخواهم بگویم چگونه میتوان کوکاکولا را از یک «نوشیدنیِ امپریالیستی» به یک نوشیدنی غیرامپریالیستی تبدیل کرد، با همان طعم، البته بدون آن رنگ امپریالیستیِ قهوهایِ سوخته!
برای اینکه بدانیم کوکاکولا چطور سفید شد، باید برویم به شوروی. گئورگی ژوکوف، یکی از نامدارترین ژنرالهای روس است. در جنگ جهانی دوم از مسکو پیروزمندانه دفاع کرد، سال بعد (۱۹۴۳) پیروزِ نبرد استالینگراد شد و دو سال بعد هم فاتح برلین بود. شب نهم مه ۱۹۴۵، وقتی آلمان در برلین تسلیم شدن بیقیدوشرط خود را اعلام میکرد، گیرندۀ یادداشت تسلیم، ژنرال ژوکوف بود. از جمله سمتهای ژوکوف رئیس ستاد کل ارتش سرخ، مارشال اتحاد شوروی و وزارت دفاع شوروی (۱۹۵۵-۱۹۵۷) بود. حال اگر بلندپایهترین نظامی اتحاد شوروی که از قضا آنقدر هم خوشاقبال بود که از همۀ آن پاکسازیهای خونبارِ استالین در دهۀ ۱۹۳۰ قسر دررفته بود، هوس میکرد کولاکولای آمریکایی بنوشد، تکلیف چه بود؟ اگر استالین به طور تصادفی او را در حال نوشیدن این نوشیدنی امپریالیستی منحوس میدید، چه میشد. آدم عاقل در اتحاد شوروی میدانست که گول نشانهای نظامی آویخته به سینهاش را نباید بخورد! اگر نشانها و مدالهایش تا روی زانویش هم بیاید، باز تا جوخۀ اعدام یک شب فاصله دارد... اما طعم کوکاکولا چه میشود؟ میارزد کسی عنوان و مقام و حتی جانش را به خاطر این نوشیدنیِ کوفتی به خطر اندازد؟
اما دوست آن است که گیرد دست دوست، در پریشانی حالی و افسردگی... نظامیها در دنیا همیشه حس اخوتی با هم دارند، حتی اگر در دو سنگر رویاروی همدیگر آتش بر سر هم بریزند. تعلق به رستهای خاص نوعی قرابت بینالمللی پدید میآورد؛ هر چه این تعلق رستگی خاصتر باشد، قرابت و همدلی بینالمللی آنها هم بیشتر است. این مسئله از جمله میان نظامیان وجود دارد. نظامیان به دلیل اینکه پیش از شهروند بودن، «سربازمسلک»اند، این منش باعث میشود با نظامیان دیگر کشورها همحسی عمیقی داشته باشند. در جنگ جهانی دوم، آیزنهاور فرمانده نیروهای آمریکایی و خود از طرفداران کوکاکولا بود. اصلاً اجازه داده بود شرکت کولاکولا در نزدیک جبهه شعبۀ نوشابهپرکنی بزند! معتقد بود کوکانوشی روحیۀ سربازان را بالا میبرد.
پس از اشغال آلمان، آیزنهاور (که حتماً میدانید بعدها رئیسجمهور آمریکا هم شد)، طعم خاص کوکاکولا را به رفیق روس خود، گئورگی ژوکوف، چشانده بود. اما آن زمان دوران اشغالگری بود و چشم استالین از این گوشۀ دنیا دور بود. ژوکوف که نمیتوانست طعم کوکا را فراموش کند، از کلارک، یکی از ژنرالهای آمریکایی خواست که از شرکت کوکاکولا بپرسد آیا میتوانند نوعی کولا با همان طعم اما به رنگ سفید (رنگ ودکا) برای او تولید کنند؟ کلارک درخواست را به گوش رئیسجمهور ترومن رساند و ترومن درخواست را به گوش کوکاکولاییها. شیمیدانهای شرکت کوکاکولا هم این خواستۀ او را اجرا کردند و همان کولاکولا را بیرنگ درست کردند و در بطریهای شفاف با تشتکی مزین به ستارهای سرخ ــ نماد کمونیسم ــ برای ژوکوف میفرستادند.
ژوکوف از دولتمردان و نظامیان خوشاقبال شوروی بود که توانست تا مرگ استالین جایگاه خود را حفظ کند. پس از مرگ استالین برای مدتی حتی در پی خلأ قدرت پدیدآمده به مهرهای اساسی تبدیل شد؛ در واقع زیادی بزرگ شده بود و باید فکری برای سرنگونیاش میشد. پس از مرگ استالین خروشچوف در کنگرۀ بیستم آن سخنرانی معروف را علیه استالین و جنایاتش انجام داد. گروهی از بزرگان حزب علیه خروشچوف موضع گرفتند و چیزی نمانده بود او قافیه را ببازد. اما وقتی او در تنگنا افتاده بود، ژوکوف به عنوان بالاترین مقام ارتش جانب او را گرفت و تهدید کرد ارتش سرخ به نفع خروشچوف مداخله خواهد کرد و همین باعث ماندگاری خروشچوف در قدرت شد. اما این دِین برای این رهبر جدید آن هم در نظامی توتالیتر اصلاً خوشایند نیست. یک بار که ژوکوف به یوگسلاوی رفته بود، پیش از آنکه به وطن بازگردد، از همۀ مناصبش عزل شد و برای همیشه از قدرت کنار رفت.
از جمله افتخارات ژوکوف، در کنار افتخارات نظامی، این شد که فهمید چگونه میتوان یک نوشیدنی امپریالیستیـکاپیتالیستی را غیرامپریالیستی کرد!
مهدی تدینی
#شوروی، #کوکاکولا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
Forwarded from تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
«جمهوریخواه یا دموکرات؟»
در هفتمین گفتار لایو از مجموعه گفتارها دربارۀ تاریخ آمریکا خاستگاه، تاریخ و جدال دو حزب جمهوریخواه و دموکرات را شرح میدهم. در آستانۀ انتخابات آمریکا آشنایی دقیق با این دو حزب به تحلیل ما کمک خواهد کرد.
حتماً میدانید که مجموعه گفتارهایی را با عنوان «آمریکا چگونه آمریکا شد» انجام دادهام و تاریخ آمریکا را در این گفتارها شرح میدهم. شش گفتار قبلی را در این لینک میتوانید بیابید.
زمان گفتار: پنجشنبه هفدهم مهر، ساعت ۲۲، صفحۀ اینستاگرام. (در تصویر به اشتباه شانزدهم نوشتهام.)
برای پیگیری گفتارها صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید: آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در هفتمین گفتار لایو از مجموعه گفتارها دربارۀ تاریخ آمریکا خاستگاه، تاریخ و جدال دو حزب جمهوریخواه و دموکرات را شرح میدهم. در آستانۀ انتخابات آمریکا آشنایی دقیق با این دو حزب به تحلیل ما کمک خواهد کرد.
حتماً میدانید که مجموعه گفتارهایی را با عنوان «آمریکا چگونه آمریکا شد» انجام دادهام و تاریخ آمریکا را در این گفتارها شرح میدهم. شش گفتار قبلی را در این لینک میتوانید بیابید.
زمان گفتار: پنجشنبه هفدهم مهر، ساعت ۲۲، صفحۀ اینستاگرام. (در تصویر به اشتباه شانزدهم نوشتهام.)
برای پیگیری گفتارها صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید: آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زيرک بود حافظ در هواداری
به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو
محمدرضا شجریان (۱۳۱۹-۱۳۹۹) ... مهرماه و خزانی که به سبزترین صدای معاصر رسید...
صحنهای از فیلم «دلشدگان» که طاهر، استاد آواز ایرانی، در غربت، آخرین آواز را با حنجرهای خونبار میخواند و چشم از جهان فرو میبندد... از بهیادماندنیترین آوازهای زندهیاد شجریان ــ و چه جانکاه که نام او را با صفت «زندهیاد» بر زبان آوریم...
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زيرک بود حافظ در هواداری
به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو
محمدرضا شجریان (۱۳۱۹-۱۳۹۹) ... مهرماه و خزانی که به سبزترین صدای معاصر رسید...
صحنهای از فیلم «دلشدگان» که طاهر، استاد آواز ایرانی، در غربت، آخرین آواز را با حنجرهای خونبار میخواند و چشم از جهان فرو میبندد... از بهیادماندنیترین آوازهای زندهیاد شجریان ــ و چه جانکاه که نام او را با صفت «زندهیاد» بر زبان آوریم...
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در هفتمین گفتار زندهام دربارۀ تاریخ آمریکا را امشب ساعت ده در اینستاگرام بشنوید. در این گفتار به تاریخ و کارنامۀ جمهوریخواهان و دموکراتها میپردازیم.
آدرس صفحه: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
آدرس صفحه: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
«تنها صداست که میماند»
یادی از فیلم سینمایی «دلشدگان»
هنرمند نمیمیرد، فقط دیگر در میان مردمانش نیست. انگار فقط جایش را عوض میکند، از آستان چشمها به نهانخانۀ دلها کوچ میکند. فروغ راست میگفت که «تنها صداست که میماند»...
▪️نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیابهای بادی میپوسند
چرا توقف کنم؟
من خوشههای نارس گندم را
به زیر پستان میگیرم
و شیر میدهم
صدا، صدا، تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفۀ معنا
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا، صدا، صدا، تنها صداست که میماند▪️
هیچ فیلمی به خوبی «دلشدگان» شورانهسری خنیاگران ایرانی را نشان نداده است. و چه واژۀ زیبایی است «دلشده»؛ یعنی دلباخته، عاشق، او که دل از کف داده و جسمی رنجور از فراغ دل رمیده به دوش دارد. به یاد خسرو آواز ایران دعوت میکنم این فیلم را ببینید که گرم از دم مسیحایی اوست.
«دلشدگان» یکسر روایت شوریدگی و شیدایی است، دلباختگی و شورانهسری. داستان مردانی است که در جامعۀ بیگانه با هنرِ دوران قاجار هر چه دارند در رهِ موسیقی گذاشتهاند و رسم «دلشدگی» پیشه کردهاند. فیلم اواخر دوران قاجار را نشان میدهد. پرتوهای مدرنیتهای که در غرب تابیدن گرفته بر افق آسمان ایران نیز پیدا شده و نخبگان دریافتهاند ایران در برابر غرب، در برابر پیشرفت صنعتی، ماشینهای بخار و روزآمدی فناورانۀ آن حرفی برای گفتن ندارد. خودباختگی در برابر فرنگ روزبهروز فراگیرتر میشود و وقتی زرق و برق دربار و لایۀ نازک اعیان قاجار را کنار بزنیم، جامعه و فرهنگی عقبماند رخ مینماید که انگار در خوابی چندصدساله فرو رفته است.
در این رخوت و نومیدی، در این فروافتادگی در چالۀ زمان، در این خواب سنگین عقبماندگی، هنرمندانی شوریده را میبینیم که با کمک مالی دیگران دل به دریا میزنند و برای اینکه صفحهای گرامافون از هنر ایرانی پر کنند راهی پاریس میشوند. دردی که این شوریدهدلان را رها نمیکند، درد غربت است؛ اینان هم در خانه غریبند و هم در فرنگ؛ غربت، تنهایی و انزوایی که در جامعۀ سنتی ایران گریبان هنرمندان را گرفته بود. هیچ نسبتی میان این اهل دل و جامعۀ سنتی ایران وجود نداشت. مگر همان اعیان برای طرب و تفریح گاه گوشهچشمی به این دلشدگان وادی هنر داشتند. اما در نهایت آنچه در آن دوران خودباختگی خودنمایی میکند و چشم فرنگیان را لحظهای سوی خود میچرخاند، هنرنمایی همین هنرمندان است. انگار این تنها داشتۀ قابل عرضهای بود که در آن خواب غفلت برای ما مانده بود: هنر! همان هنر بیپناه و مطرود!
این فیلم سیزدهمین فیلم علی حاتمی است و بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است. گویا یک گروه از نوازندگان ایرانی در اواخر دوران قاجار برای ضبط صفحۀ گرامافون به تفلیس سفر کرده بودند و خوانندۀ گروه ــ مانند آنچه در فیلم میبینیم ــ مبتلا به بیماری سل بوده است. مانند دیگر فیلمهای علی حاتمی بیشترین جذابیت فیلم دیالوگهای فاخر و ادیبانۀ آن است. گفتار متن فیلم نثری زیبا، دلنشین و البته متکلف به سیاق دوران قاجار است.
اما یکی از دلرباییهای اصلی فیلم موسیقی آن است، شاهکار حسین علیزاده که با حضور محمدرضا شجریان به آلبومی ماندگار در موسیقی سنتی بدل شده است. البته از فیلمی که قرار است راوی دلشدگان موسیقی باشد، این انتظار هم میرود که موسیقی آن پختهترین بخش آن باشد. دعوت میکنم در پیوست فیلم «دلشدگان» را ببینید.
کارگردان، تهیهکننده، نویسنده: علی حاتمی
بازیگران: امین تارخ، اکبر عبدی، جلال مقدم، فرامرز صدیقی، سعید پورصمیمی، حمید جبلی، محمدعلی کشاورز، لیلا حاتمی و...
موسیقی: حسین علیزاده، محمدرضا شجریان
تاریخ انتشار: ۱۳۷۱
مهدی تدینی
#فیلم_سینمایی، #علی_حاتمی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یادی از فیلم سینمایی «دلشدگان»
هنرمند نمیمیرد، فقط دیگر در میان مردمانش نیست. انگار فقط جایش را عوض میکند، از آستان چشمها به نهانخانۀ دلها کوچ میکند. فروغ راست میگفت که «تنها صداست که میماند»...
▪️نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیابهای بادی میپوسند
چرا توقف کنم؟
من خوشههای نارس گندم را
به زیر پستان میگیرم
و شیر میدهم
صدا، صدا، تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفۀ معنا
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا، صدا، صدا، تنها صداست که میماند▪️
هیچ فیلمی به خوبی «دلشدگان» شورانهسری خنیاگران ایرانی را نشان نداده است. و چه واژۀ زیبایی است «دلشده»؛ یعنی دلباخته، عاشق، او که دل از کف داده و جسمی رنجور از فراغ دل رمیده به دوش دارد. به یاد خسرو آواز ایران دعوت میکنم این فیلم را ببینید که گرم از دم مسیحایی اوست.
«دلشدگان» یکسر روایت شوریدگی و شیدایی است، دلباختگی و شورانهسری. داستان مردانی است که در جامعۀ بیگانه با هنرِ دوران قاجار هر چه دارند در رهِ موسیقی گذاشتهاند و رسم «دلشدگی» پیشه کردهاند. فیلم اواخر دوران قاجار را نشان میدهد. پرتوهای مدرنیتهای که در غرب تابیدن گرفته بر افق آسمان ایران نیز پیدا شده و نخبگان دریافتهاند ایران در برابر غرب، در برابر پیشرفت صنعتی، ماشینهای بخار و روزآمدی فناورانۀ آن حرفی برای گفتن ندارد. خودباختگی در برابر فرنگ روزبهروز فراگیرتر میشود و وقتی زرق و برق دربار و لایۀ نازک اعیان قاجار را کنار بزنیم، جامعه و فرهنگی عقبماند رخ مینماید که انگار در خوابی چندصدساله فرو رفته است.
در این رخوت و نومیدی، در این فروافتادگی در چالۀ زمان، در این خواب سنگین عقبماندگی، هنرمندانی شوریده را میبینیم که با کمک مالی دیگران دل به دریا میزنند و برای اینکه صفحهای گرامافون از هنر ایرانی پر کنند راهی پاریس میشوند. دردی که این شوریدهدلان را رها نمیکند، درد غربت است؛ اینان هم در خانه غریبند و هم در فرنگ؛ غربت، تنهایی و انزوایی که در جامعۀ سنتی ایران گریبان هنرمندان را گرفته بود. هیچ نسبتی میان این اهل دل و جامعۀ سنتی ایران وجود نداشت. مگر همان اعیان برای طرب و تفریح گاه گوشهچشمی به این دلشدگان وادی هنر داشتند. اما در نهایت آنچه در آن دوران خودباختگی خودنمایی میکند و چشم فرنگیان را لحظهای سوی خود میچرخاند، هنرنمایی همین هنرمندان است. انگار این تنها داشتۀ قابل عرضهای بود که در آن خواب غفلت برای ما مانده بود: هنر! همان هنر بیپناه و مطرود!
این فیلم سیزدهمین فیلم علی حاتمی است و بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است. گویا یک گروه از نوازندگان ایرانی در اواخر دوران قاجار برای ضبط صفحۀ گرامافون به تفلیس سفر کرده بودند و خوانندۀ گروه ــ مانند آنچه در فیلم میبینیم ــ مبتلا به بیماری سل بوده است. مانند دیگر فیلمهای علی حاتمی بیشترین جذابیت فیلم دیالوگهای فاخر و ادیبانۀ آن است. گفتار متن فیلم نثری زیبا، دلنشین و البته متکلف به سیاق دوران قاجار است.
اما یکی از دلرباییهای اصلی فیلم موسیقی آن است، شاهکار حسین علیزاده که با حضور محمدرضا شجریان به آلبومی ماندگار در موسیقی سنتی بدل شده است. البته از فیلمی که قرار است راوی دلشدگان موسیقی باشد، این انتظار هم میرود که موسیقی آن پختهترین بخش آن باشد. دعوت میکنم در پیوست فیلم «دلشدگان» را ببینید.
کارگردان، تهیهکننده، نویسنده: علی حاتمی
بازیگران: امین تارخ، اکبر عبدی، جلال مقدم، فرامرز صدیقی، سعید پورصمیمی، حمید جبلی، محمدعلی کشاورز، لیلا حاتمی و...
موسیقی: حسین علیزاده، محمدرضا شجریان
تاریخ انتشار: ۱۳۷۱
مهدی تدینی
#فیلم_سینمایی، #علی_حاتمی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
سرانجام تکمیل شد...
کتاب «توتالیتاریسم»، جلد سوم از «عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر»، اثر اصلی هانا آرنت، در روزهای آتی منتشر خواهد شد. پیش از این جلد اول کتاب با عنوان «یهودیستیزی» و جلد دوم با عنوان «امپریالیسم» منتشر شده بود. اثری دشوار، پیچیده و نفسگیر که بیتردید یکی از مهمترین کتابهایی است که در قرن بیستم در حوزۀ نظریۀ سیاسی نوشته است.
پیشتر توضیح دادهام که این اثر را از روی ویراست آلمانی کتاب، که ویراستی مفصلتر و جدیدتر از انگلیسی است، ترجمه کردهام. در روزهای آتی که کتاب منتشر شد، «یادداشت مترجم» را در کانال قرار خواهم داد. برای مشاهدۀ توضیحاتی دربارۀ جلد اول و دوم، به لینکهای زیر بنگرید:
جلد اول: یهودیستیزی | جلد دوم: امپریالیسم
پینوشت: مدت زیادی بود که خاموشی پیشه کرده بودم؛ سکوت محض. در هیچ شبکۀ اجتماعی و پیامرسانی نبودم. مانند کسی که دستوپا نمیزند تا به اعماق فرو رود... همین هم شد. سکوت بود و سکوت و تنها صدای تکهجای آب. شرمسار دوستان بزرگواریام که پیام پرمهرشان بیپاسخ ماند...
#معرفی_کتاب، #هانا_آرنت، #آرنت، #توتالیتاریسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
کتاب «توتالیتاریسم»، جلد سوم از «عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر»، اثر اصلی هانا آرنت، در روزهای آتی منتشر خواهد شد. پیش از این جلد اول کتاب با عنوان «یهودیستیزی» و جلد دوم با عنوان «امپریالیسم» منتشر شده بود. اثری دشوار، پیچیده و نفسگیر که بیتردید یکی از مهمترین کتابهایی است که در قرن بیستم در حوزۀ نظریۀ سیاسی نوشته است.
پیشتر توضیح دادهام که این اثر را از روی ویراست آلمانی کتاب، که ویراستی مفصلتر و جدیدتر از انگلیسی است، ترجمه کردهام. در روزهای آتی که کتاب منتشر شد، «یادداشت مترجم» را در کانال قرار خواهم داد. برای مشاهدۀ توضیحاتی دربارۀ جلد اول و دوم، به لینکهای زیر بنگرید:
جلد اول: یهودیستیزی | جلد دوم: امپریالیسم
پینوشت: مدت زیادی بود که خاموشی پیشه کرده بودم؛ سکوت محض. در هیچ شبکۀ اجتماعی و پیامرسانی نبودم. مانند کسی که دستوپا نمیزند تا به اعماق فرو رود... همین هم شد. سکوت بود و سکوت و تنها صدای تکهجای آب. شرمسار دوستان بزرگواریام که پیام پرمهرشان بیپاسخ ماند...
#معرفی_کتاب، #هانا_آرنت، #آرنت، #توتالیتاریسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
آلبومِ «عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر»
درست هفتاد سال از سالی که این کتابِ هانا آرنت در آمریکا منتشر شد میگذرد... هفتاد سال طول کشید تا این اثر سرانجام به طور کامل به فارسی ترجمه و منتشر شود. آرنت چند سال پس از انتشار آن به زبان انگلیسی، خود کتاب را به آلمانی بازنویسی کرد. در این بازنویسی هم متن را صیقل داد و هم قدری بر حجم کتاب افزود.
مبنای ترجمۀ بنده هم نسخۀ آلمانی کتاب بود. استاد گرانمایه، محسن ثُلاثی سال ۱۳۶۳ جلد سوم کتاب را از انگلیسی ترجمه کرده بودند.
بیتردید این اثر آرنت یکی از مهمترین کتابهایی است که در قرن بیستم در حوزۀ نظریۀ سیاسی نوشته شده است و البته فهم آن نیز دشوار است و حوصلهای پژوهشگرانه میطلبد.
پس از سرنوشت غمانگیزی که برای کتاب «اسلامگراییِ» نولته رقم خورد، انتشار جلد سوم «عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر» مرهمی بر زخمیست...
#معرفی_کتاب، #هانا_آرنت، #آرنت، #توتالیتاریسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
درست هفتاد سال از سالی که این کتابِ هانا آرنت در آمریکا منتشر شد میگذرد... هفتاد سال طول کشید تا این اثر سرانجام به طور کامل به فارسی ترجمه و منتشر شود. آرنت چند سال پس از انتشار آن به زبان انگلیسی، خود کتاب را به آلمانی بازنویسی کرد. در این بازنویسی هم متن را صیقل داد و هم قدری بر حجم کتاب افزود.
مبنای ترجمۀ بنده هم نسخۀ آلمانی کتاب بود. استاد گرانمایه، محسن ثُلاثی سال ۱۳۶۳ جلد سوم کتاب را از انگلیسی ترجمه کرده بودند.
بیتردید این اثر آرنت یکی از مهمترین کتابهایی است که در قرن بیستم در حوزۀ نظریۀ سیاسی نوشته شده است و البته فهم آن نیز دشوار است و حوصلهای پژوهشگرانه میطلبد.
پس از سرنوشت غمانگیزی که برای کتاب «اسلامگراییِ» نولته رقم خورد، انتشار جلد سوم «عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر» مرهمی بر زخمیست...
#معرفی_کتاب، #هانا_آرنت، #آرنت، #توتالیتاریسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی