🔍 بررسی شخصيت #حافظ 1⃣2⃣

اینکه ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺣﺎﻓﻆ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺑﻮﺩﻩ ﻳﻌﻨﻰ ﭼﻪ؟!

✍🏻 شيخ جواد خراسانی رحمه الله:

ﻧﻤﻴ‌‌‌‌‌ﺪﺍﻧﻢ ﻳﻌﻨﻰ ﭼﻪ، ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺳﺆﺍﻝ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻤﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﭼﻪ؟ ﻭ ﻣﺴﺘﻨﺪ به چیست ﻭ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﮕﻮﺋﻴﺪ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺑﻮﺩﻩ؟ ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻤﻪ ﻛﻪ ﺫﻛﺮﺵ ﺩﺭ ﺍﺷﻌﺎﺭﺵ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺣﺎﻓﻆ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻮﺩﻧﺶ، ﻳﺎ ﺳﺤﺮﺧﻴﺰی‌اش، ﻳﺎ ﭼﻴﺰﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﮔﺮ ﻣﺴﺘﻨﺪ به نقل ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻗﻠﺶ ﻛﻴﺴﺖ؟ ﻭ ﺑﻪ چه ﻣﺪﺭﻙ ﮔﻔﺘﻪ؟ ﺑﻠﻰ ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪﺵ ﻓﻘﻂ ﺍﻓﻮﺍﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ، ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﻣﻤﺘﺪﻳﺴﺖ، ﺑﻠﻰ ﻋﻮﺍﻡ ﺍﻟﻨﺎﺱ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻌﻨﻰ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﺣﺎﻓﻆ ﺭﺍﺯﮔﺸﺎ ﺍﺳﺖ، ﺟﻮﺍﺏ ﻓﺎﻝ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﻭ ﻟﺬﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻓﺎﻟﻨﺎﻣﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ، ﺑﻌﻀﻰ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ فهم‌تر ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ، ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺖ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻪ:
ﺩﻭﺵ ﻭﻗﺖ ﺳﺤﺮ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﻧﺠﺎﺗﻢ ﺩﺍﺩﻧﺪ
ﻭﻧﺪﺭ ﺁﻥ ﻇﻠﻤﺖ ﺷﺐ ﺁﺏ ﺣﻴﺎﺗﻢ ﺩﺍﺩﻧﺪ ...

ﺩﻭﺵ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﻠﺎﺋﻚ ﺩﺭ ﻣﻴﺨﺎﻧﻪ ﺯﺩﻧﺪ...

ﻭ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻛﻪ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﮔﺬﺷﺖ. ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻬﺖ ﻛﻪ ﻋﻠﻢ ﺍَﺳﺮﺍﺭ به اﻭ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻏﻴﺐ ﺑﺎ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﺑﻮﺩ. ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺨﺪﺍ ﻓﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺑﻰﺧﺮﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﻨﺞ ﻛﻪ ﻫﻢﺗﺮﺍﺯ ﺑﺎ ﻓﻬﻢ ﺑﻬﺎئی‌ها ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻴ‌ﮕﻮﻳﻨﺪ: ﻟﺴﺎﻥ‌ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺁن جهت ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺑﻴﻨﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺗﻴﻪ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻩ، ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ:

ﺍی صبا ﮔﺮ ﺑﮕﺬﺭﻯ ﺑﺮ ﺳﺎﺣﻞ ﺭﻭﺩ ﺍﺭﺱ
ﺑﻮﺳﻪ ﺯﻥ ﺑﺮ ﺧﺎﻙ ﺁﻥ ﻭﺍﺩﻯ ﻭ ﻣُﺸﻜﻴﻦ ﻛﻦ ﻧﻔﺲ

ﮔﻮیند ﺍﻳﻦ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﺳﺖ به #علی_محمد_باب ﻛﻪ ﺩﺭ ﺗﺒﺮﻳﺰ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺩ ﺍﺭﺱ ﺍﺯ ﻧﻮﺍﺣﻰ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ!! ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻛﻠﻨﮓ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻧﺸﻜﺴﺖ. ﺣﺎﻓﻆ این را ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺗﺒﺮﻳﺰ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﻭ ﺗﻮﻗﻊ ﺻﻠﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ، ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ:

ﻧﺎﻡ ﺣﺎﻓﻆ ﮔﺮ ﺑﺮﺁﻳﺪ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﻛﻠﻚ ﺩﻭﺳﺖ
ﺍﺯ جناب ﺣﻀﺮﺕ ﺷﺎﻫﻢ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﻠﺘﻤَﺲ.

ﻭ ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﮔﻮﻳﺪ:

ﺣﺠﺎﺯ ﻭ ﻓﺎﺭﺱ ﮔﺮﻓﺘﻰ به شعر ﺧﻮﺩ ﺣﺎﻓﻈ
بیا ﻛﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﻭ ﻭﻗﺖ ﺗﺒﺮﻳﺰ ﺍﺳﺖ.

ﻭ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻦ ﻛﻪ ﺑﺮ ﭼﻪ ﻣﺤﻤﻠﻬﺎ ﺣﻤﻞ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ!! ﭘﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ ﺣﺠﺎﺯ ﻫﻢ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ به این ﺳﻌﻮﺩ ﺍﺳﺖ! ﻓﺎﺭﺱ ﻫﻢ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﺳﺖ به #ذهبیه ﻳﺎ ﺁﻗﺎ ﺧﺎﻥ ﻣﺤﻠﺎﺗﻰ ﺍﺳﺖ! ﺑﻐﺪﺍﺩ ﻫﻢ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﺳﺖ به صبح ﺍﺯﻝ ﻛﻪ به بغداد ﺭﻓﺖ ﻳﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﻮﺣﻨﻴﻔﻪ ﻛﻪ ﻗﺒﺮﺵ ﺩﺭ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺍﺳﺖ! ﺗﺒﺮﻳﺰ ﻫﻢ ﺍﺷﺎﺭﻩ به مشرﻭﻃﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺗﺒﺮﻳﺰ به تهران ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺗﺴﺨﻴﺮ ﺗﻬﺮﺍﻥ!

ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﺍﻭﻝ کسی که ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻤﻪ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻪ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻛﻴﺴﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺑﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻩ، ﺑﻨﺎﻳﺶ ﺑﺮ ﻗﺪﺡ ﺣﺎﻓﻆ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻋﻴﻦ _ یعنی لسان العيب_ ﻧﻈﺮ به ﺁﻧﻜﻪ ﻋﻴﺐﮔﻮﺋﻰ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺯ هم‌کیشان ﺧﻮﺩ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘﻮﺩ ﺻﻮﻓﻴﺎﻥ ﺧﺎﻧﻘﺎﻫﻰ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﺩﻩ، به طوری که ﻫﻴﭻ ﻏﺰﻟﺶ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﻋﻴﺒ‌ﮕﻮﺋﻰ ﻳﺎ به صرﺍﺣﺖ ﻭ ﻳﺎ به کنایه ﻧﻴﺴﺖ، ﻭﻟﻰ ﻣﮕﺲ ﻓﻀﻠﻪ ﺑﺮ "ﻋﻴﻨﺶ" ﺍﻓﻜﻨﺪﻩ و "ﻏﻴﻦ" ﺷﺪﻩ، ﻳﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺘﻌﻤﺪﺍ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻏﻴﺐ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﺮﻳﺪﺍﻥ ﺣﺎﻓﻆ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﻴﺮﺕ ﺍﻓﻜﻨﺪﻩ ﻛﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺍﺳﺖ! ﻭ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﻜﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻛﺘﺎﺏ ﻛﻪ ﻏﻴﺒﻰ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ ﻟﺎﺟﺮﻡ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ به هرﺯﻩﮔﻮﺋﻰ ﻭ ﻳﺎﻭﻩﮔﻮﺋﻰ ﺍﻓﻜﻨﺪ. ﻋﻮﺍﻡ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺭﺍ به فاﻝﮔﻴﺮﻯ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﻫﺮ ﻛﺘﺎﺏ ﻏﺰﻟﻰ ﺷﺄﻧﺶ ﺍینست که ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻰ ﻧﻔﻰ ﻭ ﺍﺛﺒﺎﺗﻰ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻓﺎﻝﮔﻴﺮﺍﻥ ﭼﻴﺰﻯ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﻣﻴﺸﻮﺩ، ﺍﮔﺮ ﻣﻴﮕﻮﺋﻴﺪ ﻧﻪ، ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﻨﻴﺪ ﻫﺮ ﻛﺘﺎﺏ ﻏﺰﻟﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ. ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﻳﺪﻩ‌ﺍﻡ ﻛﻪ به ﻛﺘﺎﺏ #ﺳﻌﺪﻯ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻧﻴﺰ تفأل ﻣﻴﺰﻧﻨﺪ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻭﺟﻬﺶ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺑﻴﺨﺒﺮﺍﻥ به گماﻧﺸﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﻋﻰ ﺍﺯ ﻏﻴﺐﮔﻮﺋﻰ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻟﻴﻞ ﺑﺮ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﺻﺎﺣﺐ ﻏﺰﻝ ﻣﻰﮔﻴﺮﻧﺪ. به آﻧﻬﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ: "ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺟﻬﺖ ﺁﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﺍَﺳﺮﺍﺭ به اﻭ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻳﺎ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻛﺸﻒ ﺷﺪﻩ" ﻣﻴﮕﻮﺋﻴﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺩﻋﺎﺀ ﻛﻪ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ به حافظ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻫﻤﻪ ﭘﻴﺮﺍﻥ ﺗﺼﻮﻑ ﺭﺍ ﺍﻳﻦ ﺍﺩﻋﺎ ﻫﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺗﺼﻮﻑ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﻴﻦ #ﻛﺸﻒ_شهود ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ، ﭘﺲ ﺍﻳﻦ ﻟﻘﺐ ﭼﻪ ﺧﺼﻮﺻﻴﺘﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺣﺎﻓﻆ؟! ﺑﻠﻜﻪ ﻫﻤﻪ ﻟﺴﺎﻥﺍﻟﻐﻴﺒﻨﺪ به زعم ﺍﻳﺸﺎﻥ. ﭘﺲ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺩ ﻣﺆﻳﺪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺤﻴﺢ ﻟﺴﺎﻥ العیب ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ، ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ "لسان العيب" ﻭﺟﻪ ﺻﺤﻴﺤﻰ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ "لسان الغيب" ﻧﻴﺴﺖ، ﻭﺟﻪ ﺻﺤﻴﺢ ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻴﻢ، یعنی ﻋﻴﺐ ﮔﻮﺋﻰ هم‌کیشان ﻭ ﻏﻴﺮهم، ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﭘﻴﺶتر ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ.

ادامه در مطلب بعد

@tazvir2
👆🏻ﻗﺎﺿﻰ ﻧﻮﺭ ﺍﻟﻠّﻪ ﺩﺭ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﮔﻔﺘﻪ: ﺩﻳﻮﺍﻥ ﺍﻭ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺍﺳﺖ. ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺒﻰ ﺭﺍ ﻭﺻﻒ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﻧﻪ ﻭﺻﻒ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ، ﻭﻟﻰ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﻴﺎﻥ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﭼﻪ ﺟﻬﺖ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﺍﻭ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺍﺳﺖ! ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ "ﻧﻔﺤﺎﺕ الانس" #ﺟﺎﻣﻰ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ، ﻣﺴﺘﻨﺪ ﻗﺎﺿﻰ ﻧﻮﺭ الله ﻫﻢ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻛﻠﺎﻡ ﺟﺎﻣﻰ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﻠﺎﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺳﺘﺸﻬﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺤﺎﺕ‌الانس ﻛﺮﺩﻩ، ﺍﻣﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻧﻔﺤﺎﺕ ﺩﺭ ﻭﺟﻪ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺒﻰ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ، ﺍﻳﻨﺴﺖ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺯ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻏﻴﺒﻴﻪ ﻭ ﻣﻌﺎﻧﻰ ﺣﻘﻴﻘﻴﻪ ﺗﺼﻮﻑ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺠﺎﺯ ﺁﻭﺭﺩﻩ! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﮔﻮﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺩﻳﻮﺍﻧﺶ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ! ﻋﺠﺐ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺳﻪ‌ﻫﺎ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺩﺍﻏﺘﺮﻧﺪ، ﺧﻮﺩ ﺣﺎﻓﻆ ﻣﻜﺮﺭ ﺩﺭ ﺩﻳﻮﺍﻧﺶ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ: ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻏﻴﺐ ﺭﺍ به هیچکس ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ! این را ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﺎﻧﻘﺎﻫﻴﻬﺎ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ تکریم ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺪﻋﻰ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻏﻴﺒﻴﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ گفته است.

ﺯ ﺳﺮّ ﻏﻴﺐ ﻛﺲ ﺁﮔﺎﻩ ﻧﻴﺴﺖ ﻗﺼﻪ ﻣﺨﻮﺍﻥ
ﻛﺪﺍﻡ ﻣَﺤﺮﻡِ ﺩﻝ ﺭَﻩ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻡ ﺩﺍﺭﺩ.

ﺑﺮﻭ ﺍﻯ ﺯﺍﻫﺪ ﺧﻮﺩﺑﻴﻦ ﻛﻪ ﺯ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
ﺭاز ﺍین پرده ﻧﻬﺎﻧﺴﺖ ﻭ ﻧﻬﺎن خواهد ﺑﻮﺩ

ﺣﻜﻢ ﻣﺴﺘﻮﺭﻯ ﻭ ﻣﺴﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﻋﺎﻗﺒﺘﺴﺖ
ﻛﺲ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ ﻛﻪ آخر به چه ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺮﻭﺩ

ﻣﻜﻦ ﺣﺎﻓﻆ ﺍﺯ ﺟﻮﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺷﻜﺎﻳﺖ
ﭼﻪ ﺩﺍﻧﻰ ﺗﻮ ﺍﻯ ﺑﻨﺪﻩ ﻛﺎﺭ ﺧﺪﺍﺋﻰ

ﺣﺎﻓﻆ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻛﺲ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﺪ ﺧﻤﻮﺵ
ﺍﺯ ﻛﻪ ﻣﻴﭙﺮﺳﻰ ﻛﻪ ﺩﻭﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺷﺪ

بله ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﺖ ﺍﺯ ﻋﻠﻢ ﻏﻴﺐ ﮔﻔﺘﻪ:

ﻣﺮا به رﻧﺪﻯ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺁﻥ ﻓﻀﻮﻝ ﻋﻴﺐ ﻛﻨﺪ
ﻛﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺑﺮ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻋﻠﻢ ﻏﻴﺐ ﻛﻨﺪ

ﻭﻟﻰ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻧﻪ ﻣﻘﺼﻮﺩﺵ ﺁﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻋﻠﻢ ﻏﻴﺐ ﻣﻴﺪﺍﻧﻢ، ﺑﻠﻜﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺭﺍ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻰ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺍﻟﺴﺖ ﻭ ﺑﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﭼﻮن ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﺍﺯ این جهت ﺑﺮ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ می‌کنند، ﻭ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺳِﺮّ ﺍﺯﻝ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﻫﻴﭽﻜﺲ دیگری ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﻠﻚ ﻭ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﻭ ﻋﻤﻞ، ﻗﺪﺡ ﻭ ﻋﻴﺐ ﻧﻜﻨﺪ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﻰ ﺟﺒﺮ ﺍﺳﺖ!

ﭼﻮ ﭘﻴﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﻋﺸﻘﺖ به مِی ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻛﻨﺪ
ﺑﻨﻮﺵ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ می‌باش

گَرَت هواست که چُون جَم به سِرِّ غیب رَسی
بیا و همدمِ جامِ جهان نما می‌باش

ﻭﻟﻰ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺧﺮﺍﻓﺖﮔﻮﺋﻰ ﻛﺮﺩﻩ، ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﺍﺯ ﺳِﺮّ ﻏﻴﺐ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺍﻭ، ﺍﺯ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ‌ﻫﺎ ﻭ ﻳﺎﻭﻩ‌ﻫﺎ ﺍﺳﺖ، ﺑﻌﻠﺎﻭﻩ ﻛﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﻣِﻰ ﺑﺨﻮﺭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺳِﺮّ ﻏﻴﺐ ﺁﮔﺎﻩ ﺷﻮﻯ ﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﻣِﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﻣِﻰ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺑﺎﺩﻩ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻛﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ، ﻓﺮﺿﺎً ﺣﺎﻓﻆ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﻣﺪﻋﻰ ﺑﺎﺷﺪ، ﺁﻳﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻦِ ﺷﻴﻌﻪ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﻨﻢ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺑﻨﺎﻣﻢ؟! ﺩﺭ ﺻﻮﺭتی که ﺻﻮﻓﻰِ ﻣُﺴﻠَّﻢ ﺍﺳﺖ ( تازه اگر ﺳُﻨﻰ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﺎﺷﺪ) ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﻣُﺠﺎﻟﺲ ﺑﺎ ﺍﻭﺑﺎﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺻﻮﻓﻰ ﺧﺮﺍﺑﺎﺗﻰ ﻭ ﻣُﺘﻤﻠﻖِ ﺷﺎﻩ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻔﻨگ ﻭ ﻳﺎﻭﻩﮔﻮﺋﻰ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺑﺎﺩﻩ ﻭ ﻟﻬﻮ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻩ (ﻫﻤﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻳﻚ به یک ﺛﺎﺑﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ) ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﻴﺐ ﺑﮕﻮﻳﻢ! ﺑﺎلله ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻏﻴﺐ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﻏﻴﺐ ﺭﺣﻤﻦ، ﻭ ﺍﻣﺎ ﻫﺎﺗﻒ ﻏﻴﺒﻰ ﻭ ﺳﺮﻭﺵ ﻏﻴﺒﻰ ﻛﻪ ﺫﻛﺮﺵ ﺩﺭ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺣﺎﻓﻆ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﻣﺨﺘﺼﺎﺕ ﺍﻭ ﻧﻴﺴﺖ ﺗﺎ ﺳﺒﺐ ﺍﺧﺘﺼﺎﺻﺶ به لسانﺍﻟﻐﻴﺐ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺍﺯ ﺍﺩﻋﺎﻫﺎﻯ ﻫﻤﻪ ﺻﻮﻓﻴﺎﻥ ﺑﻠﻜﻪ ﻫﻤﻪ ﺷُﻌﺮﺍﺋﻰ ﻛﻪ ﻣﻘﻠﺪﻩ ﺻﻮﻓﻴﺎﻧﻨﺪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺼﻮﺭﺕ ﻣﺎ ﻣﻰﮔﻮﺋﻴﻢ ﻣﺮﺍﺩ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻫﺎﺗﻒ ﻏﻴﺒﻰ ﻭ ﺳﺮﻭﺵ ﻏﻴﺒﻰ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﻮﺍﺟﺲ ﻗﻠﺒﻴﻪ ﻭ ﻣﺨﺎﻃﺮﺍﺕ ﻗﻠﺒﻴﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﻧﻜﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪﺍﻳﺪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ به قلب ﺷﻤﺎ ﺧﻄﻮﺭ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﺑﺮﺧﻴﺰﻳﺪ ﻓﻠﺎن جا ﺑﺮﻭﻳﺪ ﻳﺎ ﻓﻠﺎﻥ ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻨﻴﺪ، ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﻰ ﻛﻪ ﺍﻣﺮﻯ ﺍﺳﺖ ﻋﻤﻮﻣﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺑﻠﻜﻪ ﻫﺮ ﺻﻐﻴﺮ ﻭ ﻛﺒﻴﺮ ﺭﺥ ﻣﻰﺩﻫﺪ، ﮔﺎﻩ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﻭ ﮔﺎﻩ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﻓﺘﺪ، ﻣﻨﺘﻬﻰ ﻋُﺮﻓﺎﺀ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭼﻴﺰﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺰﺭگ ﻛﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﺎﻡ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﮔﺬﺍﺭﺩﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍﺩ ﻏﻴﺮ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﭼﻴﺰﻯ ﺍﺳﺖ ﺷﺒﻴﻪِ ﻭﺣﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﺎﻡ، ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺻﻮﻓﻴﻪ ﺭﺍ ﻗﺎﺑﻞ ﺁﻥ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻴﻢ ﺑﻠﻜﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ شئون ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻣﻴ‌ﺪﺍﻧﻴﻢ.

📔 البدعة و التَحَرُّف، ص ٨۵

@tazvir2
#شرع_گریزی

تا کجا و چقدر می‌خواهند مِی و میخانه در أشعار #حافظ را تأویل عرفانی کنند؟!

📸 دکتر علی حصوری حافظ پژوه معاصر:

حافظ از پادشاه دین‌محور نفرت داشت، چون درب میخانه‌ها را بسته بود، و حافظ به این مکان علاقه داشت ...

این همه کاربردِ "مِی و میخانه و شادباشی و ..." در اشعار حافظ را نمی‌توان تأویل عرفانی کرد، بلکه اینها ناظر بر واقعیتی است که در دوران او بوده ...

@tazvir2
🔻 تأثیر سیره حلاج، در فکر حافظ

👈🏻 دکتر زرين کوب:

#عشق در وجود #حافظ همه از يك گونه نيست. عشق هست و عشقِ جسمانى و روحانى؛ در دلى كه او دارد هم اندوهِ عشق جسمانى مى‌گنجد و هم خار عشق روحانى، عشق عارفان. اينجاست كه فهم كلام او غالبا دشوار مى‌شود و آگنده از ابهام؛ اما اين سِرِّ عشق نه در حوصلۀ دانش هر مدعى است و هرچند تحصيل آن، مثل درس اهل مدرسه در اول آسان بنظر مى‌آيد، در آخر كار دشواری‌ها دارد و خود را مسئله‌اى نشان مى‌دهد كه امثال شافعى آن را شرح نتوانند كرد _ ( از شافعی نپرسند أمثال این مسائل) _ بلكه شرح و حل آن كسى را مى‌خواهد مثل #حلاج، آن هم بر سرِ دار؛ آيا مى‌توان شك كرد كه لااقل در بعضى موارد اين عشق، چيزى نيست جز همان عشقِ حلاج، عشق حق كه وجود عاشق در آن ميان فقط‍‌ حجاب است و همين حجاب است كه او را از معشوق دور مى‌دارد و جُدا.

📘 از کوچه رندان، ص ١٠٨

اگر کسی مطالب پیشین درباره حلاج را با دقت خوانده باشد، این کلام دکتر زرین‌کوب برایش واضح و ملموس خواهد بود. حافظ نیز مانند حلاج در پی نوعی خودمحوری و إبهام در عرفانش بوده، تا نه شاگرد کسی محسوب شود و نه مورد نقد و بررسی دیگران قرار گیرد.

@tazvir2
مدتی است که الحمدلله از دست صوفی‌مسلکانی که شبکه چهارم سیما را به خانقاه تبدیل کرده بودند، راحت شدیم

👈🏻 اما جناب آقای عظیمی که یکی از کارشناسان برنامه "یاد خدا" در شبکه قرآن است، دارند جبران می‌کنند. موضوع برنامه ایشان قواعد قرآنی است، و در این بین، از عُرفاء و صوفیه سخن به میان می‌آورند، غزل #حافظ را با آب و تاب و تمجید، می‌خوانند و تفسیر می‌کنند و بر آیات قرآن تطبیق می‌دهند که البته هیچ ربطی بین آنها دیده نمی‌شود!

وقتی ملاک و مبنای ایشان برای تبيین مطالب، روایات و تفاسیر معتبر نیست، و از میراث صوفیان و عارفان استفاده می‌کنند، نباید توقع خوش‌بینی به برنامه داشته باشند. اصلا فرض می‌کنیم حافظ یک شخصیت دینی و مثبت داشته باشد، آیا أهليت تفسیر قرآن هم دارد؟! آن‌هم با أشعاری معلوم الحال، یا حداقل متشابه و مبهم!!! آیا این ظلم نیست که قرآن را با اشعار یک صوفی خراباتی اهل عیش و نوش تبیین کنیم، و روایات سراسر نور از معادن علم و حکمت خدا را کناری نهیم؟! آیا اهل بیت علیهم السلام چیزی از قرآن نیاموخته‌اند که متوسل به اشعار حافظ شویم؟! آیا تفاسیری که قابل اعتناء باشد وجود ندارد؟!

حافظ کجا و تفسیر قرآن کجا!

@tazvir2
#شاهد_بازی در فکر و شعر #حافظ

📸 معشوق حافظ کیست؟!

👈🏻 سیروس شمیسا:

حافظ در اشعارش فریاد زده که رِند و نظرباز است و معشوق او مُذکر است و عاشق خوبرویان است.


( مشروح در تصاویر، کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی )

@tazvir2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #حافظ در خواب هم نمی‌دید که روزی او را مدّاح امام حسین علیه السّلام کنند!!!

👈🏻 نقد این ادّعا را پیشتر ارائه کردم. ( اینجا )

@tazvir2
⚠️ تحلیل‌های سست از يک غزل #حافظ و إرتباط آن با مصيبت کربلا

همانطور که در جمع مطالب مربوط به حافظ بیان شد، اشعار وی مرتبط با اوضاع و احوالِ مردم و شاهان و عرفان شیراز است، و بدون اطّلاع از تاریخ آن عصر، تلاش برای تحلیل و فهم أشعار او بیهوده می‌باشد. نمونه‌هایی را پیشتر ملاحظه نمودید که کوچکترین ارتباطی با تحلیل‌های سستِ عرفانی_مذهبی نداشت. یکی دیگر از این نوع تحلیل‌ها، درباره چند بیت ذیل می‌باشد که در ایّام عزاداری بازارش داغ‌تر است:

«زان يار دلنوازم، شكرى است با شكايت
گر نكته‌دانِ عشقى، خوش بشنو اين حكايت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت.»

👈🏻 برخی افراد اصرار دارند که این أبيات را به مصیبت کربلا ربط دهند !!! مگر هرجا سخن از بی‌آبی و بریده شدن سر بود، منظور کربلاست؟ کسانی که ذرّه‌ای با أشعار حافظ آشنایی دارند می‌دانند که او اصلا در این فضاها نبوده، پیشتر هم مؤیداتی از برخی محقّقین عرفان و تصوّف در این باره ارائه شد. اگر در معنای "رِند" که پیشتر بیان شد، تأمل شود، خواهید دید که تطبیق این بیت بر شهدای کربلا، چیزی جز إهانت نخواهد نبود.

🔻 کتاب «جمال آفتاب و آفتاب هر نظر» شرحی عرفانی از آقای علی سعادت پرور ( پهلوانی) بر دیوان حافظ است، که با اقتباس از روش استاد خود جناب "محمدحسین طباطبائی" بخصوص در زمینه غزلیات حافظ و تعالیم اخلاقی عرفانی وی، به درخواست جناب #حسن‌_زاده_‌‌آملی در ده جلد گردآوری شده؛ آنجا ذیل غزل مذکور نوشته:

«از اين غزل ظاهر مى‌شود خواجه را فراق، بس طولانى گشته، در مقام ياد آورى مشكلات و نتايج امورى كه در راه سلوك الى الله براى سالك پيش مى‌آيد، بر آمده؛ و در ضمن، تقاضاى پايان يافتن روزگار هجران و راه يافتن به كمالات انسانيّت را نموده و مى گويد:

زآن يار دلنوازم، شكرى است با شكايت
گر نكته‌دانِ عشقى، خوش بشنو اين حكايت

آرى، سالك عاشق همواره در كشاكش جمال و جلال معشوق قرار گرفته از طرفى تجلّيات جمالى او به سبب اعمال خالصانه عبادى وى را از راه كثرات نوازش داده و توجّه به خود مى دهد؛ و از طرف ديگر تجلّيات جلالى او به جهت نظر استقلالى داشتن عاشق به مظاهر عالم و خويشتن پرستى‌اش دست ردّ به سينۀ او زده و محروم از ديدارش مى نمايد، ناچار تا عاشق به كلّى از خويش نرهد به دوام ديدار محبوب راه نخواهد يافت، بخواهد با اين بيان بگويد: اگر شكر در پيشگاهش دارم بدين حساب است كه حضرتش با مهجور نمودنم مى خواهد دوام ديدارم بخشد و اگر شكايت دارم، براى بى‌صبريم در اين كشاكش مى‌باشد.»

📚 جمال آفتاب، ج‌ ٢ ص ٢٣۵

💠 شرح سودی بر حافظ، اثر محمد سودی بوسنوی است که به گفته بسیارى از حافظ شناسان و حافظ‌پژوهان، یکى از بهترین شروح و تفاسیرى است که بر سروده‌های حافظ نگاشته شده است. محمد سودی بوسنوی، پژوهشگر، مترجم، از ادیبان بوسنیایی مربوط به قرن دهم و یازدهم هجری است که به سه زبان فارسی، ترکی و عربی، مسلّط بوده و شروح مهمّی بر دیوان حافظ و بوستان و گلستان #سعدی نوشته است. او ذیل غزل مذکور نوشته:

رندان تشنه لب را آبى نمى‌دهد كس
گويى ولى شناسان رفتند ازين ولايت.

✍🏻 رندان تشنه لب- اضافۀ بيانى. تشنه لب، تركيب وصفى است، يعنى لب بى آب.
آبى- يا وحدت راست يعنى يك جرعه آب. در بعض نسخ "جامى" واقع شده است، يعنى يك قدح، و جايز است كه مراد از آب، در اين بيت باده باشد.
ولىّ شناسان- تركيب وصفى است، جمع ولىّ شناس، يعنى كسانيكه قدر بزرگان را ميدانند.
ازين ولايت- مراد شيراز ميباشد.
مراد از رِندان، در اين بيت مجازاً اولياست.
محصول بيت: به رندان تشنه لب كسى يك جرعه آب و يا يك قدح باده نميدهد. كاّنه ولىّ شناسان از اين مملكت رفته‌اند، يعنى كسانيكه براى مردم ارزش قائل بودند و مقادير ناس را ميدانستند در اين مملكت نمانده‌اند و بى سر و صدا از اين شهر رفته‌اند.

در زلف چون كمندش اى دل مپيچ كانجا
سرها بريده بينى بى جرم و بى جنايت.

✍🏻 در زلف- در به معناى حرف صله است.
كمند را- به زبان تركى "اقرق" گويند اما تركى اين كلمه مستعمل نيست، بلكه فارسيش بكار ميرود. مپيچ- فعل نهى مخاطب است از پيچيدن.
كانجا- كه حرف تعليل و آنجا يعنى در زلف چون كمند جانان.
بريده_ به ضَم با و به كسرِ را اسم مفعول است، يعنى بريده شده.
جرم - گناه است و جنايت تفسير عطف ميباشد.
محصول بيت: اى دل به زلف چون كمند جانان مپيچ. يعنى علاقمند مباش، زيرا خيلى سرهاى بريده در آن زلف ميبينى كه بدون داشتن گنه و جنايت به آن روزگار گرفتار شده‌اند، يعنى هر علاقمندى به آن بايد از جان و سر بگذرد.

📚 شرح سودى بر حافظ، ج‌ ١ ص ۵٧٨

لذا هیچ ارتباطی بین أبیات مذکور با مصيبت کربلا وجود ندارد و سعی برای مرتبط نمودن، تحمیل کردن است، آن هم از نوع مضحک و سست.

@tazvir2
با توجّه به آنچه که تا به الان پیرامون #حافظ ارائه شده، سخنان جناب آقای رئیسی درباره حافظ را مشاهده فرمائید:

https://www.president.ir/fa/147129

بدون شرح...

@tazvir2
#شرف_شمس #بدعت #صوفیه

💡شرف شمس، سنّت يا بدعت؟

🔻 مطلب إجمالی:

www.tg-me.com/herz_asemani/720

🌐 مطلب تفصیلی با توضیحات کامل، در لینک ذیل:

B2n.ir/e94938


@herz_asemani
2024/05/03 22:11:17
Back to Top
HTML Embed Code: