🕊1💔1
❤6
دلتنگیهای آدمی را، باد ترانهای میخواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد
و هر دانهی برفی به اشکی ناریخته میماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من🌱
#مارگوت_بیگل
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد
و هر دانهی برفی به اشکی ناریخته میماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من🌱
#مارگوت_بیگل
😢3🔥1
چهقدر خودت را عذاب میدهی، چهقدر خودت را به خاطر زندگی میآزاری.
این چیزهایی که از آنها شکایت میکنی، همان زندگی است؛ هرگز برای هیچکس یا در هیچزمان، بهتر از این نبوده است.
ژرژ ساند
نامه به گوستاو فلوبر
این چیزهایی که از آنها شکایت میکنی، همان زندگی است؛ هرگز برای هیچکس یا در هیچزمان، بهتر از این نبوده است.
ژرژ ساند
نامه به گوستاو فلوبر
👍1👏1
❤5🥰1
ماه دیر سر زد و شاخهها را روشن کرد. هزار زمزمه، هزار آوای دوردست سکوت شبانهی باغ را میشکافت، باد میگذشت. گهگاه غرش دوردستی تا به آنجا میرسید: دریا بود.
از پنجره به این آوای بریده گوش میدادم، میکوشیدم چگونگی آن را در بیرون از کاشانهی گرممان مجسم کنم.
میکوشیدم بدانم حال کسی که در چند قدمیام، چیزی جز شب در پیرامون خود ندارد و دستخوش باد و آواهاست چگونه است؛ کسی که هیچ یار آشنایی جز تنهی درختی ندارد که در دهلیزهای بیشمار آنسوی پوست زبرش حشرهها در پیلههای خود خفتهاند.
به بستر رفتم اما شمع را خاموش نکردم. شاید همان روشنایی پنجرهی اتاق میتوانست همدمی برای او باشد.
ایتالو کالوینو – بارون درختنشین
از پنجره به این آوای بریده گوش میدادم، میکوشیدم چگونگی آن را در بیرون از کاشانهی گرممان مجسم کنم.
میکوشیدم بدانم حال کسی که در چند قدمیام، چیزی جز شب در پیرامون خود ندارد و دستخوش باد و آواهاست چگونه است؛ کسی که هیچ یار آشنایی جز تنهی درختی ندارد که در دهلیزهای بیشمار آنسوی پوست زبرش حشرهها در پیلههای خود خفتهاند.
به بستر رفتم اما شمع را خاموش نکردم. شاید همان روشنایی پنجرهی اتاق میتوانست همدمی برای او باشد.
ایتالو کالوینو – بارون درختنشین
💔2
ساقیا، بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من، میکند به کار من
خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی🌱
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بُود پشیمانی؟!
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، میکند گریبانی
زاهدی به میخانه، سرخرو ز مِی دیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکُل او را چون به یاد میآرم
مینهم پریشانی بر سر پریشانی
خانهی دل ما را از کرم، عمارت کن🌱
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیهگلیمان را جز بلا نمیشاید
بر دل بهائی نِه، هر بلا که بتوانی
#شیخ_بهایی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من، میکند به کار من
خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی🌱
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بُود پشیمانی؟!
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، میکند گریبانی
زاهدی به میخانه، سرخرو ز مِی دیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکُل او را چون به یاد میآرم
مینهم پریشانی بر سر پریشانی
خانهی دل ما را از کرم، عمارت کن🌱
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیهگلیمان را جز بلا نمیشاید
بر دل بهائی نِه، هر بلا که بتوانی
#شیخ_بهایی
❤3
شاید هنوز هم در پشت
چشمهای له شده در عمق انجماد
یک چیز نیم زنده مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بیرمقش میخواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها
شاید ولی چه – خالی بیپایانی–
خورشید مرده بود
و هیچکس نمیدانست
که نام آن
کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته – ایمانست –
آه ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟
آه ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها
#فروغ_فرخزاد
چشمهای له شده در عمق انجماد
یک چیز نیم زنده مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بیرمقش میخواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها
شاید ولی چه – خالی بیپایانی–
خورشید مرده بود
و هیچکس نمیدانست
که نام آن
کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته – ایمانست –
آه ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟
آه ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها
#فروغ_فرخزاد
❤1
به غیر از بوسه کز تکرار رغبت را کند افزون
کدامین قند را دیگر مکرر میتوان خوردن؟
صائب تبریزی
کدامین قند را دیگر مکرر میتوان خوردن؟
صائب تبریزی
❤3
اینجا دنیای من است با همهی خوبیها و بدیهایش، باشد که به کسی برنخورد.
اگر توانسته باشم در قلب یک انسان
پنجره جدیدی را بسوی او باز کرده باشم،
زندگانی من پوچ نبوده است.🌱
زندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد،
نه شادمانی و نه رنج و نه غم یا شادی.
تنفر همان قدر خوب است که عشق
و دشمن همانقدر خوب است که دوست
برای خودت زندگی کن
زندگانی را به آنسان که خود میخواهی زندگی کن
من هر روز تغییر میکنم.
کارهایی را که به انجام رساندهام، دیگر به من ربطی ندارد، دیگر گذشته است.
من برای زندگی هنوز نقدینههای بسیاری را در اختیار دارم.
#جبران_خلیلجبران
اگر توانسته باشم در قلب یک انسان
پنجره جدیدی را بسوی او باز کرده باشم،
زندگانی من پوچ نبوده است.🌱
زندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد،
نه شادمانی و نه رنج و نه غم یا شادی.
تنفر همان قدر خوب است که عشق
و دشمن همانقدر خوب است که دوست
برای خودت زندگی کن
زندگانی را به آنسان که خود میخواهی زندگی کن
من هر روز تغییر میکنم.
کارهایی را که به انجام رساندهام، دیگر به من ربطی ندارد، دیگر گذشته است.
من برای زندگی هنوز نقدینههای بسیاری را در اختیار دارم.
#جبران_خلیلجبران
👍3❤2
زندگی شاید عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید: "صبح بخیر"🌱
#فروغ_فرخزاد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید: "صبح بخیر"🌱
#فروغ_فرخزاد
❤4
دلم فقط يك چيز مىخواست: رفتن، راه رفتن…همه چيز برايم يكسان بود.
دلم مىخواست دور شوم، ديگر برنگردم، ناپديد شوم، توى جنگل گم و گور شوم، وسط ابرها، ديگر چيزى يادم نيايد، فراموشى...فراموشى...
آگوتا کریستوف
دلم مىخواست دور شوم، ديگر برنگردم، ناپديد شوم، توى جنگل گم و گور شوم، وسط ابرها، ديگر چيزى يادم نيايد، فراموشى...فراموشى...
آگوتا کریستوف
❤3