صباحُ المحبّةِ والطمأنينة، لقلوبٍ تُشعّ نوراً.
صبح عشق و آرامش، برای دلهایی که نور میپراکنند
صبح عشق و آرامش، برای دلهایی که نور میپراکنند
❤57
سألني: ما هي أمنيتكِ ؟
فظللتُ أُفكر كيف يسأل المرءُ سؤالاً هو إجابته؟
«از من پرسید: آرزویَت چیست؟
و من به این فکر میکردم
که چگونه میتوان سؤالی را مطرح کرد
که پاسخ خودَش باشد...»
#نجيب_محفوظ
@themrez
فظللتُ أُفكر كيف يسأل المرءُ سؤالاً هو إجابته؟
«از من پرسید: آرزویَت چیست؟
و من به این فکر میکردم
که چگونه میتوان سؤالی را مطرح کرد
که پاسخ خودَش باشد...»
#نجيب_محفوظ
@themrez
❤75
من این چنل رو با دلم آوردم بالا
شما که همراهم بودین میدونین
مگه میشه خدا تنهامون بذاره ؟
ما هر روز با کلی امید و آرزو شکرش کردیم
اون خدایی که من میشناسم
نور میشه تو شب های سختمون
نکنه دلت بگیره رفیقم.
میدونم کلی دغدغه تو دلته
و خب جنگ شده ..
شما که همراهم بودین میدونین
مگه میشه خدا تنهامون بذاره ؟
ما هر روز با کلی امید و آرزو شکرش کردیم
اون خدایی که من میشناسم
نور میشه تو شب های سختمون
نکنه دلت بگیره رفیقم.
میدونم کلی دغدغه تو دلته
و خب جنگ شده ..
❤128
همونجا چند دقیقه ای که ایستاده بودم
صدای درگیری پدافند با پهباد ها میومد
همون لحظه دوتا قسمت رو جلوم زدن
انگار تیکه ای ازم زخم شد
صدای درگیری پدافند با پهباد ها میومد
همون لحظه دوتا قسمت رو جلوم زدن
انگار تیکه ای ازم زخم شد
❤80
جنگ پايان خواهد يافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادر پيرى كه چشم به راه فرزند شهيدش است
و آن دختر جوانى كه منتظر معشوق خويش است
و فرزندانى كه به انتظار پدر قهرمانشان نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى بهاىِ آن را پرداخت...
#محمود_درويش
@themrez
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادر پيرى كه چشم به راه فرزند شهيدش است
و آن دختر جوانى كه منتظر معشوق خويش است
و فرزندانى كه به انتظار پدر قهرمانشان نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى بهاىِ آن را پرداخت...
#محمود_درويش
@themrez
❤151
باز نگشتند؛
رودهای که به دریا رفتند،
سربازانی که به جنگ
و یارانی که به دیار غریب!
رودهای که به دریا رفتند،
سربازانی که به جنگ
و یارانی که به دیار غریب!
❤122
وكُنتُ أُطعمهُ قمحَ فُؤادي براحتي،
عجبًا كيفَ باتَ يُرضيهِ فُتات الطريق؟
«من با دستانِ خود
دانهی دلم را نثارش میکردم،
شگفتا! چگونه ریزههایِ افتاده بر خاک،
او را خشنود میساخت؟»
#محمود_درويش
@themrez
عجبًا كيفَ باتَ يُرضيهِ فُتات الطريق؟
«من با دستانِ خود
دانهی دلم را نثارش میکردم،
شگفتا! چگونه ریزههایِ افتاده بر خاک،
او را خشنود میساخت؟»
#محمود_درويش
@themrez
❤62
❤83