من این چنل رو با دلم آوردم بالا
شما که همراهم بودین میدونین
مگه میشه خدا تنهامون بذاره ؟
ما هر روز با کلی امید و آرزو شکرش کردیم
اون خدایی که من میشناسم
نور میشه تو شب های سختمون
نکنه دلت بگیره رفیقم.
میدونم کلی دغدغه تو دلته
و خب جنگ شده ..
شما که همراهم بودین میدونین
مگه میشه خدا تنهامون بذاره ؟
ما هر روز با کلی امید و آرزو شکرش کردیم
اون خدایی که من میشناسم
نور میشه تو شب های سختمون
نکنه دلت بگیره رفیقم.
میدونم کلی دغدغه تو دلته
و خب جنگ شده ..
همونجا چند دقیقه ای که ایستاده بودم
صدای درگیری پدافند با پهباد ها میومد
همون لحظه دوتا قسمت رو جلوم زدن
انگار تیکه ای ازم زخم شد
صدای درگیری پدافند با پهباد ها میومد
همون لحظه دوتا قسمت رو جلوم زدن
انگار تیکه ای ازم زخم شد
جنگ پايان خواهد يافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادر پيرى كه چشم به راه فرزند شهيدش است
و آن دختر جوانى كه منتظر معشوق خويش است
و فرزندانى كه به انتظار پدر قهرمانشان نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى بهاىِ آن را پرداخت...
#محمود_درويش
@themrez
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادر پيرى كه چشم به راه فرزند شهيدش است
و آن دختر جوانى كه منتظر معشوق خويش است
و فرزندانى كه به انتظار پدر قهرمانشان نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى بهاىِ آن را پرداخت...
#محمود_درويش
@themrez
باز نگشتند؛
رودهای که به دریا رفتند،
سربازانی که به جنگ
و یارانی که به دیار غریب!
رودهای که به دریا رفتند،
سربازانی که به جنگ
و یارانی که به دیار غریب!
وكُنتُ أُطعمهُ قمحَ فُؤادي براحتي،
عجبًا كيفَ باتَ يُرضيهِ فُتات الطريق؟
«من با دستانِ خود
دانهی دلم را نثارش میکردم،
شگفتا! چگونه ریزههایِ افتاده بر خاک،
او را خشنود میساخت؟»
#محمود_درويش
@themrez
عجبًا كيفَ باتَ يُرضيهِ فُتات الطريق؟
«من با دستانِ خود
دانهی دلم را نثارش میکردم،
شگفتا! چگونه ریزههایِ افتاده بر خاک،
او را خشنود میساخت؟»
#محمود_درويش
@themrez