Telegram Web Link
وقتی نمی‌نویسم، مثل حالا، انگار هیچ‌وقت کلمه‌ای ننوشته‌ام یا هیچ میلی به نوشتن نداشته‌ام. به عادت‌های بد می‌افتم. تا دیروقت بیدار می‌مانم و زیاد می‌خوابم. اما یاد گرفته‌ام صبور باشم و منتظر زمان مناسب بمانم.




© ریموند کارور


@writing_lovers
6
گاه مشکل نوشتن این است که آن جریان کامل و وافری که باید برقرار شود تا صدای نویسنده به گوش دیگران برسد، اصلا شروع نمی‌شود. ممکن است ریشه این مشکل جوانی و تواضع باشد. بعضی وقتها خودآگاهی است که جلو جریان نوشتن را سد می‌کند. اغلب قطع جریان نوشتن نتیجه سوء برداشتهایی در مورد نوشتن یا آشفتگی دغدغه‌هاست. مبتدی ممکن است در انتظار شعله‌ای ملکوتی باشد که روشن تر از روز بدرخشد ممکن است باور داشته باشد که این آتش فقط باید توسط جرقه‌ای غیر منتظره از آسمان فرود آید.

نکته خاصی که درست همین جا باید مورد توجه قرار گیرد آن است که این مشکل از این تصور نادرست شکل می‌گیرد که همه چیز از پیش آماده است. جریان نوشتن با کاوش شکل می‌گیرد و این مشکل مقدم بر مشکلات درباره ساختار داستان یا ساختن پیرنگ است.


📕 نویسنده شدن


©دروتیا برند


@writing_lovers
🔥32
معلوم شد که کلمات، بیشتر از یک مشتِ صادقانه توی دماغ آدم، درد دارند.



📖 رویاپرداز

© ایان مک‌یوون


@writing_lovers
🔥3👍1
کار کردن به‌طور مستمر از اساس کار نویسندگی است و تا وقتی به شکل مهم‌ترین و حیاتی‌ترین مسئله فرد درنیاید نمی‌تواند به بار بنشیند.




© فریبا وفی



@writing_lovers
6👍1
درون دخمه به سر بردن، در اعماق، در عزلت کامل و بعد هم دست یافتن به اینکه تنها کلام می تواند نجاتتان دهد. بدون داشتن مضمونی برای کتاب، بدون اندیشه ای برای کتاب.

معنی اش این است که آدم خود را در برابر کتابی باز بیابد. گستره ای تهی، کتابی از سر اتفاق، رویاروی هیچ، رویاروی کلامی زنده و عریان. دهشتی است، دهشت فراز آمدن.
به گمان من کسی که می نویسد اندیشه کتاب به سر ندارد، دستش خالی است، ذهنش خالی است. شناختش از کتاب در حد کلامی است خشک و عور، بی پی آیند، بی پژواک، غریب با قواعدی ازلی و لازم الاجرا : املا، معنا.


📕نوشتن، همین و تمام

©مارگریت دوراس


@writing_lovers
4👍1🔥1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔵 «بادبادک‌باز» را رمان‌خوان‌ها می‌شناسند. نویسنده‌اش خالد حسینی، اهل افغانستان، است و در دنیا شناخته‌شده.

🔹او از چیزهایی می‌گوید که الهام‌بخش نوشتنش بوده. از روزگاری می‌گوید که نگهبان شب بوده و زمانش را دور از چشم‌های «برادر بزرگ» صرف خواندن و نوشتن می‌کرده.

می‌گوید: «اینکه کسی بتواند چیزی که درون شماست، به‌روشنی و زیبایی بیان کند، چیزی که در لفاف مِهی نفوذناپذیر پنهان مانده... احساس می‌کنی درکت کرده‌اند، حرفت را شنیده‌اند‌. برای همین است که سراغ هنر می‌آییم. کمتر احساس تنهایی می‌کنیم. کمتر تنهاییم.»
🔹 با زیرنویس فارسی ببینید.
@aftabnetmagazine
3🔥1
⭕️ دوره‌ آنلاین نویسندگی


از مجموعه دوره‌های کارگاهی کانال نویسندگی و نوشتن


💥دوره سه‌ماهه داستان‌نویسی
💻 این دوره مناسب هنرجویانی است که قصد یادگیری اصولی مبانی داستان‌نویسی دارند و به دنبال نقد و بازخود داستان‌هایشان هستند.


🔖زمان: روز‌های چهارشنبه و پنج شنبه

⌛️یکساعت آنلاین
💰شهریه: سه میلیون تومان

🎙مدرس: خانم دکتر معصومه حامی‌دوست



📥آیدی برای ثبت‌نام و کسب اطلاعات بیشتر:
@Writerap2324

📖
2🔥1
هیچوقت، نوشتن را بخاطر نداشتن ایده متوقف نکنید.



© والتر بنیامین



@writing_lovers
🔥3👍2
رایج‌ترین اشتباه اکثر نویسنده‌های تازه‌کار، تقلید و به قول خودشان الهام گرفتن از نویسند‌ه‌های بزرگ است ولی یادتان باشد خواننده‌ها داستان‌های این نویسنده‌های بزرگ را خوانده‌اند و اگر داستان شما شبیه آنها باشد به طور حتم مردود خواهد شد. بهترین صدا، صدای خودتان است. به همان شیوه‌ای بنویسید که صحبت می‌کنید. سعی نکنید طرز صبحت دیگران را بنویسید. به جای استفاده از لغات ادبی نویسنده‌های بزرگ از لغات ساده خودتان استفاده کنید تا ببینید همیشه لغات سخت و ادبی زیبا نیستند.

© مارک بودن

@Writing_lovers
7
》》》》》》》》》》》》》》》》》》

نویسنده لازم است تا رویدادهای مشخصی را انتخاب کند و به ترتیب اوجگیری آنها را بنویسد. از تحرکات اندک تا مشکلات بزرگ تا اینکه آنها بالاخره در یک صف آرایی مقابل هم قرار بگیرند.

اگر زنی غرغر کند و شوهر او فقط و فقط حرف الکی بزند هیچ چیز تغییر نمیکند همه چیز ایستا خواهد بود. اما اگر غر زدن زن باعث شود که شوهرش دست به کنشی بزند آن وقت تغییر اتفاق می افتد.

یک بار وقتی پدر و مادرم رفته بودند پیک نیک پدرم فراموش کرد میزی با خود بیاورد. مادرم آن قدر به غرغرش ادامه داد تا اینکه در آخر پدرم دو تکه چوب دو در چهار از قایق جدا کرد و آنها را به بغل استیشنش میخ کرد بعد هم یک تخته سه لایی از قایق کند و وصلشان کرد به چوبها و چند تکه چوب هم زیر تخته سه لایی که پایه نداشت گذاشت. بعد هم گفت بیا اینم از میز لا مسبت.

📕 نوشتن برای صحنه

© لیروی کلارک


》》》》》》》》》》》》》》》》》》

@writing_lovers
🔥31
آنا اخماتوا مدتهای طولانی هیچ ایده ای نداشت چه بنویسد و شعری هم در کار نبود و بعد از پذیرفتن تجربه های سالها وحشت، فرسودگی، پوچی و انزوای مرگبار در سال ۱۹۳۶ می نویسد: "دوباره شروع کردم به نوشتن اما هم دست خطم عوض شده بود هم صدایم فرق کرده بود. " [...] دیگر امکان ندارد به حال و هوای پیشینم برگردم کدام بهتر است کدام بدتر است. نظری ندارم [...] شرایط بیرون همین است که هست. جایی در عمق جانم چیزی هست که هرگز در هم نمی شکند. "
با وجود درون مایه های اندوه بار شعرهای آخماتووا و تراژدی شخصی هولناکش، او داشت زندگی می کرد و به طریقی نوعی خوش بینی کم جان اما قابل دوام یافته بود این خودباوری آرام درونی است که اخلاقیات و سلامت نفستان را می‌پروراند.

خوشبینی به یک جور کنترل نیاز دارد. همین که بر افکارت کنترل داشته باشی آغاز خوش بینی است همین چند روز پیش داشتم به دوستی که بابت نبودن در رابطه غصه دار بود می گفتم خودکاوی برای یافتن خوش بینی حرکت خوبی است. مطمئنم دلش میخواست کتکم بزند اما متأسفانه حقیقت دارد وقتی ما در ضعیف ترین حالت خودمان هستیم و احساس میکنیم روی هیچ چیز کنترلی نداریم، نیاز داریم تا نقاط قوت شرایطمان را پیدا کنیم هر قدر لازم است باید خلاق باشیم تا چنین کاری کنیم این کار کنترل را به ما بر می گرداند.



📕 آنا کارنینای مشکل گشا

© ویو گراسکوپ


@Writing_lovers
6
شرح جزء و جزئیات است که داستان را به‌وجود می‌آورد. شرح جزء و جزئیات است که مکانیسم وقوع واقعه را بازتاب می دهد و همین جزء و جزئیات هستند که زیر و بالای واقعه را بازتاب می‌دهد. وقتی دیده شد که با هرز شدن یک واشر ناچیز یا یک مهره ناچیز، ممکن است یک چرخه عظیم صنعتی متوقف بشود، اهمیت جزئیات درک شد.



© ابوتراب خسروی


@shahinkalantari
3👍1🔥1
پنج ماه درازکش زندگی کردم. منظرەام فقط یک پنجرە بود. چە می‌کردم؟ دیدن (دید زدن)، تماشای حریصانە. دیدن، سکون و بە یاد سپردن آن و هشت سال بعد رمان «جادەی فلاندْر»، را نوشتم.


© کلود سیمون




@writing_lovers
6👍1
من در نامه هایم از همه چیز می‌نوشتم. نوشتن مرا به زادگاهم رونیز متصل می کرد. حتی حجره ای را که در آن زندگی می کردم توصیف می نمودم. این که اتاقم دو پنجره داشت که از دو سمت به بیرون باز می شد و از پنجره که به حیاط مدرسه نگاه می کردم.


📖 رود راوی

© ابوتراب خسروی



@writing_lovers
8
2025/07/08 17:18:52
Back to Top
HTML Embed Code: