Telegram Web Link
در روزگاری که زخم‌های کهنۀ این سرزمین هنوز التیام نیافته‌اند، آتش جنگی دیگر به جان مردم افتاد؛ جنگی کوتاه، اما کافی برای اینکه نشان دهد چگونه سازوکارهای ایدئولوژیک — فارغ از نام و مرز و شعار — در هیئتی نظامی، سیاسی یا عقیدتی، پیوسته توان آن را دارند که مرزهای انسانی را درنوردند و سرنوشت انسان‏ها را در ترازوی بی‌ثبات قدرت و خشونت، سبک‏سنگین کنند. حال آنکه در پس هر انفجار، هر دیوار ویران و هر پیکری که در دل خاک، خاموشی بهت‌آورش را به حافظۀ زمین می‌سپارد، تاریخی از خشونت و سرکوب بازتولید می‌شود و با هر بار تکرار این چرخه، بدن، زبان و خاطره به محاصرۀ نیروهایی درمی‌آیند که قدرت را از راه کنترل، انقیاد یا حذف، اعمال می‌کنند.
جنگ، در هرکجای جهان که باشد، تنها یک واقعۀ نظامی نیست؛ زخمی است بر پیکر جامعه و خاطره‌ای که برای نسل‌ها در کالبدهای فروپاشیده و فضاهای متروک باقی می‌ماند، در لایه‌های پنهان زندگی رسوب می‌کند و در حافظۀ جمعی، در سکوت‌ها، در پچ‌پچ‌های روزمره و در ترس‌های ناگفته تداوم می‌یابد. سهمناک‌تر از آن، دور باطل امید و فروپاشی است؛ اینکه هر وعدۀ رهایی در هیئتی نو، خود به میدانی برای سلطه و سرکوب بدل می‌شود. از هم گسیختن یک نظم و زایش نظمی دیگر — نظمی که شاید از پیش، شکست خود را در بطنش حمل می‌کند — یادآور این است که روایت جنگ همواره با امید و فریب آغاز می‌شود و با پیکرهایی خاموش، زبان‌هایی خاموش‌تر و خانه‌هایی متروک در پشت سر، به پایان می‌رسد. در این میان، شاید تنها حقیقتی جان‌سخت یارای آن را داشته باشد که از زیر آوارها سر برآورد؛ حقیقتی تلخ، اما هشداردهنده دربارۀ چرخه‌های خشونت و امیدهای عقیم.
و اکنون، پرونده‌ای پیش روی ماست که اگرچه پیش از وقوع این جنگ ویرانگر فراهم آمده بود، حکایت از بازگشت روایت‌هایی دارد که در جایی از تاریخ، ناتمام مانده‌اند تا شاید در جایی دیگر، راوی دیگری بیابند. مصداق آن، روایت سرگذشت خانه‌ای است که روزی از آنِ ادریسی‌ها بود و اینک از آنِ ما. ما ساکنان همان «خانه»‌ایم؛ خانه‌ای که دیوارهایش نه با غوغای آشوب که با نجواهای ترس‌خورده و شکاف‌های خزندۀ تردید و بی‌باوری ترک برداشتند تا دلالتی باشد بر اینکه زوال یک سرزمین، پیش از آنکه به هیئت آتش و خاکستر درآید، در پیکرۀ جمعی ساکنانش رسوخ می‌کند و در فرسایش جان‌ها، در رخوت اندیشه‌ها و در شبح‌وارگی حافظه‌ها نمایان می‌شود.
ما هنوز ساکنان همان «خانه»‌ایم...
انقلاب‌ها همواره فراتر از دگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی، با تحولی ژرف در تجربۀ زیستۀ انسان‌ها همراه بوده‌اند؛ تحولی که نه فقط ساختارهای قدرت، بلکه مفاهیم بنیادین فردیت، بدن، فضا و نسبت انسان با تاریخ را نیز دگرگون می‌کند. در پی فروپاشی نظم پیشین، جامعه با وضعیتی برزخی و متزلزل مواجه می‌شود که در آن، هم‌زمان نوید رهایی و سایۀ خشونت، یأس و امید، بازسازی و فروپاشی درهم تنیده‌اند. ادبیات، به‌ویژہ در قالب روایت‌های تمثیلی، گروتسک و پادآرمان‌شهری، این وضعیت برزخی را به تصویر می‌کشد و بستری برای تبیین، بازاندیشی و نقد ایدئولوژی‌های حاکم بر وضعیت انقلابی و پساانقلابی فراهم می‌آورد.


ادامهٔ مطلب:
zananemrooz.com/article/خوانشی-گروتسک-از-دو-جهان-پساایدئولوژی/
صدای یک انفجار هنگامۀ خواب، آغازی بود بر چیزی که پیش‌تر در شکل‌های مختلف تجربه‌اش کرده بودم: کابوس‌های همیشگی دوران کودکی‌ام در دهۀ شصت بازگشته بود؛ فاجعه‌ای در پس یک اضطراب همگانی در حال شعله کشیدن بود. فاجعه‌ای که از آن هیچ نمی‌دانیم و با یک پرسش به استقبالش می‌رویم: چه خبر است؟
با شنیدن صدای چندبارۀ انفجار سراغ پنجره‌ها می‌روم. اولین حدس‌ها زلزله است؛ همان صداهایی که چند سالی‌ است در اندازه‌های چندریشتری مردم را به خیابان می‌کشاند

این یادداشت را در سایت زنان امروز:
zananemrooz.com/article/و-ز-صلح-من-چه-آید؟/

و یا در نسخه چاپی شماره ۵۳:
store.zananemrooz.com/محصول/نسخه-چاپی-شماره-۵۳/

بخوانید.
ویژه‌نامهٔ سومین سالگرد خیزش
«زن، زندگی،‌آزادی» مجلهٔ زنان امروز
▫️(به زودی)▫️

امروز در پی جنگ ۱۲ روزه، که نقطهٔ عطفی در تنش‌های منطقه‌ای و داخلی است، مفاهیم جنگ، دخالت خارجی، همبستگی اجتماعی، تخیل اجتماعی، کنش‏گری و خیزش «زن، زندگی، آزادی» به ‌شکلی پیچیده به هم پیوند خورده‌اند. تبعات اقتصادی و اجتماعی گستردۀ این جنگ، به همراه مشکلات و محدودیت‌های پیشین، مانند تحریم‌ها و بی‌ثباتی اقتصادی، چالش‌هایی را برای جامعۀ ایران ایجاد کرده که ما را برای بازسازی نیروهای اجتماعی و بقای خود، به بازآرایی و بازاندیشی در همبستگی اجتماعی ناچار کرده است؛ درست همان‏طور که خیزش «زن، زندگی، آزادی» با بر صحنه‌آوردن مقاومت زنان در قامت نیرویی جمعی و برجسته کردن «ارزش زندگی» در برابر «ارزش‌های مرگ‌طلبانه»، مانند سرکوب و جنگ، به‌عنوان نیرویی بازسازنده عمل کرد.

🔗 ادامهٔ مطلب
ثمینه باغچه‌بان آموزگار و پیشگام در آموزش ناشنوایان و نویسنده کتب درسی کودکان بود. او در سال ۱۳۰۴ در خانواده‌ای فرهنگی در ایران به دنیا آمد و از کودکی در محیط مدرسه و کودکستان پدرش پرورش یافت. سپس تحصیلاتش را تا دانشسرای عالی ادامه داد و بعد با بورسیه به آمریکا رفت تا در رشته آموزش ناشنوایان و گفتاردرمانی تحصیل کند.

او تمام زندگی حرفه‌ای خود را در کنار پدرش و در زمینه آموزش کودکان ناشنوا صرف کرد، روش آموزشی خاصی را به نام روش آزاد باغچه‌بان پیاده کرد و در تربیت معلم و تدوین کتاب‌های درسی برای کودکان و ناشنوایان نقشی محوری داشت. روش‌ تدریس او در افغانستان و تاجیکستان نیز اجرا شد.
او امروز درگذشت.
گفت‌وگو با او (منتشر شده در شمارهٔ ۱۵۲ مجلهٔ زنان) را در سایت «زنان امروز» بخوانید.

zananemrooz.com/article/آموزگاری-عشق-است/
ویژه‌نامه.pdf
2.7 MB
📥 زن، زندگی،‌ جنگ
پرسش‌هایی در زمانهٔ تعلیق

zananemrooz.com/article/مقدمهٔ-ویژهنامهٔ-سومین-سالگرد-خیزش/
تصوف اولین فضای دینی اسلامی بود که به زنان امکان استقلال اجتماعی و توسعۀ حیات معنوی را داد. گرچه این نگرش در همۀ گرایش‌های تصوف رایج نبود و حتی برخی از دراویش حضور زنان در مراسم سماع را جایز نمی‌شمردند، زنان صوفی توانستند برخلاف محدودیت‌های قرائت‌های ارتدوکس و مردسالار از اسلام، در فضای خانقاه‌ها و رباط‌ها، به رهبری دینی دست یابند. «در فرایند شکل‌گیری سنت تصوف در اسلام، مقام قداست همان‌طور که به مردان داده شد به زنان نیز اعطا شد»
زنان عارفه و صوفی قرائت‌های خاص و زنانه‌ای در رویکردهای عرفانی‌شان داشتند که تأثیرات ماندگاری در تفاسیر عرفانی در اسلام گذاشت. برخی از این نگرش‌ها در حوزۀ کاملاً شخصی و ساختار درونی ارتباط با خدا و برخی دارای تبعات سیاسی–‌انتقادی برای نگرش‌های مردانه بود.

ادامهٔ این مقاله را در سایت زنان امروز:

zananemrooz.com/article/زنان-صوفی-خانقاههای-زنانه-و-جایگاه-ن/

و یا در نسخه چاپی شماره ۵۳:
store.zananemrooz.com/محصول/نسخه-چاپی-شماره-۵۳/

بخوانید.
عشق ابدی یک رئالیتی ‌شوی ایرانی است که در ادامۀ نمونه‌های مشابه خارجی‌اش ساخته شده است.۱۲ «شوهای عشق واقعی» سابقه‌ای طولانی در جهان رئالیتی ‌شوها دارند، اما این نخستین بار است که جوانانی ایرانی و فارسی‌زبان در چنین برنامه‌ای حاضرند و همین بدیع ‌بودن است که واکنش‌ها به آن را دوچندان ساخته است. سوای این، عشق ابدی تا اندازۀ زیادی از قواعد ژانری آشنای «شوهای عشق واقعی» پیروی می‌کند. از همان قسمت نخست که هر‌یک از شرکت‌کنندگان دختر و پسر وارد ویلا می‌شوند، شاهد شکلی از خودنمایی اغراق‌آمیزشان از طریق رقص و طراحی لباس هستیم. در همان روزهای نخست پخش عشق ابدی، بسیاری از مخاطبان به همین نکته اشاره داشتند.

ادامهٔ این مقاله را در سایت زنان امروز:

zananemrooz.com/article/عشق-در-فرهنگ-کمپ-دربارهٔ-عشق-ابدی/

و یا در نسخه چاپی شماره ۵۳:
store.zananemrooz.com/محصول/نسخه-چاپی-شماره-۵۳/
بخوانید.

غزاله علیزاده، نویسنده‌ای است که زمانه او را به حاشیه راند؛ چنان که گویی ادبیات چشم بر یکی از صداهای یگانه‌اش بسته باشد، صدایی که پس از گذشت دهه‌ها همچنان رگه‌هایی از ژرفای روح زمانه و اضطراب‌های انسان معاصر را باز می‌تاباند.

این رویداد به بهانهٔ انتشار پروندهٔ غزاله‌ علیزاده در بخش ادبیات شمارهٔ ۵۳ مجلهٔ «زنان امروز» برگزار می‌شود و شامل دو سخنرانی است:

▫️لادن نیکنام: زیستن در غیاب؛ واکاوی در زندگی و جایگاه ادبی غزاله علیزاده
◽️فهیمه شفیعی اصفهانی: بازخوانی زندگی شخصی غزاله علیزاده

همچنین در ادامه، مستند محاکات (دربارهٔ غزاله علیزاده) ساختهٔ پگاه آهنگرانی به نمایش درمی‌آید.

حضور در این برنامه رایگان است.

رزرو در تلگرام: @zananemrooz
در تاریخ پرفرازوفرود ادبیات معاصر ایران، غزاله علیزاده را نمی‌توان تنها در هیئت نویسنده‌ای صاحب‌قلم بازشناخت؛ او حضوری است یگانه و مناقشه‌برانگیز که در تلاقی زبان، جنسیت و زیست اندیشنده، معنا می‌یابد. نویسنده‌ای که از یک سو به‌واسطۀ آثارش و از دیگر سو، به دلیل منش و شیوۀ زیست متفاوتش، جایگاهی بی‌بدیل در ادبیات معاصر ایران یافته است. جایگاهی که با‌وجود اهمیت و عمق اثرگذاری‌اش، همچنان در حاشیه مانده و به‌تمامی شناخته و ارزیابی نشده است. شاید به آن سبب که او همواره خلاف جریان مألوف حرکت کرد و به ساحت‌های کمترآزموده قدم نهاد.

این گفت‌وگو را در سایت زنان امروز:
zananemrooz.com/article/روایتی-که-مرگ-را-تاب-آورد/
و یا در نسخه چاپی شماره ۵۳:
store.zananemrooz.com/محصول/نسخه-چاپی-شماره-۵۳/
بخوانید.
پروانه اعتمادی در مقدمۀ کتاب برگزیدۀ آثارش، نوشته که بیست‌وپنج دقیقۀ بامداد صبح دوشنبه، پنجم اسفند ۱۳۲۶ در خانۀ مادربزرگش، ته کوچۀ معاون‌السلطان، سه‌راه امین‌حضور به دنیا آمده است. طالعش سعد بوده است، چون هم‌زمان برف باریدن گرفته و حوا، کلفت خانه، نامش را برفی گذاشته است. شاید برای همین در آثارش، همیشه رنگ سفید عنصری شاخص بوده است. می‌گوید: «همیشه در نقاشی‌هایم به دنبال یک بافت سفید روی زمینۀ سفید بودم.» نوشته است: «بچه بودم که دایی‌هایم تحت تأثیر بانو پروانه (خوانندۀ شهیر آن زمان) نام پروانه رویم گذاشتند. تا شش‌سالگی که به‌زور مرا برای مدرسه رفتن به تهران آوردند، در بیرجند گذراندم. معمولاً رنجور و بیمار بودم و شرط دارو خوردنم بازی با خرده‌پارچه‌های مادر بود که صرف سرهم کردن لباس‌های تازه برای عروسکم می‌شد.» این تکه‌پارچه‌ها بعدها موضوع اصلی آثارش شدند.

ادامهٔ این یادداشت را در سایت زنان امروز:
zananemrooz.com/article/همآغوشی-با-آتش/

و یا در نسخه چاپی شماره ۵۳:
store.zananemrooz.com/محصول/نسخه-چاپی-شماره-۵۳/
بخوانید.
قمرالملوک وزیری یک سال پیش از انقلاب مشروطه زاده شد، در سال‌های پایانی سلسلۀ قاجار به صحنۀ هنر آوازخوانی گام نهاد، به گفتۀ خودش از اواخر دورۀ احمدشاه تا اوایل جنگ بین‌الملل دوم کنسرت داد و صدها هزار تومان پول درآورد و همه را میان مردم تقسیم کرد، و در سال ۱۳۳۸ خورشیدی از دنیا رفت. او در طول حیاتش دو زندگی بسیار متفاوت را تجربه کرد. یکی قمرالملوک جوان‌سال و جنجالی و پیشگام که ماه درخشندۀ مجالس مجلل تهران بود، و دیگر قمرالملوک میان‌سال و ساده‌زیست‌ و عزلت‌نشین که گه‌گاه چهرۀ محزونِ مطبوعات دهۀ ۱۳۳۰ خورشیدی در تهران بود. در این جستار نویسنده به این پرسش می‌پردازد که در مسیر گذار از زندگی اول به زندگی دوم بر قمرالملوک وزیری چه گذشت؟ و آیا او به دنبال یافتن معنایی برای زندگی‌اش بود؟ و اگر بود، چگونه این معنا را جست و آن را زندگی کرد؟

این مطلب را در سایت «زنان امروز» بخوانید:

zananemrooz.com/article/که-مه-درویش-باشد-پیشِ-خورشید/
در روند تاریخ‌نگاری مدرن ایران، زنان در‌ زمرۀ فرودستان و فراموش‌شدگان‌اند. گروهی که در کنار بسیاری گروه‌های دیگر (بردگان، فقرا، دهقانان، دگرباشان و‌…) کمتر مورد اقبال مورخان قرار گرفته‌اند. آبشخور این شیوۀ برخورد با زنان را نباید تنها در نگرش‌های روش‌شناختی و گرایش‌های زن‌ستیز سنت تاریخ‌نگاری (به‌مثابۀ یک دانش)، بلکه باید در شیوۀ حکمرانی و نگاه کلان حاکمیت‌ها به زن نیز سراغ گرفت. از‌این‌رو عاملیت، قدرت و در یک کلمه توانایی اندیشیدن وکنش‌گری زنان، اگر نگوییم بالکل نادیده گرفته شده، به‌شدت دست‌کم انگاشته شده است.
یکی از حوزه‌هایی که در زندگی اجتماعی و سنت تاریخ‌نگاری ایرانی قلمرویی به‌شدت مردانه انگاشته شده عرفان است. نحله‌های مختلف عرفان (از صوفی‌گری تا درویشی و زهد و‌…) همواره تفکر و کنشی مردانه قلمداد شده است. ازاین‌رو، در اسناد و نوشته‌های تاریخی، زنان عارف و دگراندیش در عرصۀ تفکر دینی غالباً نادیده گرفته شده‌اند...

ادامه این مطلب را در سایت «زنان امروز» بخوانید:
zananemrooz.com/article/هرکه-شود-صید-عشق/
زنی کشته شد. باز هم زنی کشته شد. این بار هم زن بودن دلیل مرگ بود. این بار هم مردی با خیال راحت زنش را کشت. در این جامعه مرد می‌داند حفره‌های قانونی مجالی کافی برای رهایی‌اش فراهم خواهد کرد. دیگر نمی‌توانیم این را بیش از این پنهان کنیم که مرد اگر اثبات کند غیرتمند است چگونه اشک نظام حقوقی برایش جاری خواهد شد. نمی‌توانیم تلاش مردان زن‌کش را در متقاعد کردن دادگاه بر ناشزه بودن مقتولۀ مستوره عادی‌سازی کنیم. حتی نمی‌توانیم چیزی نگوییم. چون زن بودن به یکی از پرریسک‌ترین وضعیت‌های زیستی در این سرزمین تبدیل شده است. مدت‌هاست که دیگر مهم نیست چه زنی و از چه طبقه‌ای هستی، مرگ به دلیل زن بودن یکی از موارد پرتعداد قتل زنان در ایران است...
ادامه یادداشت
خبر کوتاه است: «ناخدای سینمای ایران از میان ما رفت.» دیگر مدت‌ها بود که انتظارش می‌رفت امروز و فردا خبر را بشنویم و افسوس فیلم‌های نساخته و داستان‌های در پستوی خانه‌ مانده‌اش را بخوریم، اما شاید بهتر باشد حالا که سکوت معترضانۀ ناصر تقوایی ابدی شده است، بایستیم، به احترامش کلاه از سر برداریم و به پرفورمنس تمام و کمال هنرمندی فکر کنیم که هنرش را به مسلخ نبرد، به‌دست هنرناشناسان نسپرد و البته که از یادها هم نرفت.
مگر هنر عرصه‌ای برای ابراز خود و میل به ماندگاری و ساختن امکانی برای تأمل نیست؟ مگر هنر جهانی تمامی از آن خود نیست که باید در آن به میل خود نوشت، ساخت و تصویر کرد. چطور می‌شود که چنین جهان یگانه‌ای را از فیلتر نظر دیگری عبور داد، آن دیگری‌ای که حاضر نیست از خط‌های صلب اطرافش پا بیرون بگذارد تا شاید توان دیدن جهانی متفاوتی را پیدا کند.
تقوایی می‌دانست تن دادن به تیغ سانسور اثر را مجروح می‌کند. او در تمام سال‌هایی که در ادبیات و سینمای ایران نوشت و فیلم ساخت، اثر بد تولید نکرد، چراکه میل به پر کردن سیاهه‌ای به نام رزومۀ کاری نداشت. جایی در مصاحبه‌اش با آقای طالبی‌نژاد، وقتی به جایزه‌های معتبر جهانی که فیلم کوتاه رهایی گرفته است اشاره می‌‌شود، می‌گوید: «تمام این جوایز را در یک کارتن بیسکویت ویتانا نگهداری می‌کنم.» و پیش‌تر آنها را جایزه‌های فلزی‌ای می‌خواند که سال‌هاست دارند خاک می‌خورند. او ارزش اصلی فیلم را در ارتباط گرفتن با مخاطبان اصلی‌اش، کودکان، می‌داند، کودکانی که فیلم رهایی می‌خواهد تصویری از آزادی را به آنها نشان دهد.
تقوایی در دورانی که زن‌ها در ادبیات و سینمای ایران اغلب شخصیت‌هایی منفعل، به حاشیه رانده شده، فریب‌خورده و یا اغواگرند، زنانی خلق می‌کند با حق انتخاب و آزادی عمل، البته در بستری از واقعیت تحمیلی جهان بیرون. در تنها اثر داستانی‌اش، تابستان همان سال، که سال‌ها در توقیف ماند، زنان اگرچه تن‌فروشی می‌کنند، اما این انتخاب آن‌ها در جهانی ا‌ست که در آن مردها و زن‌ها، همگی، در استثمار قدرت و سلطه‌اند و تن به دو شکل متفاوت ابزاری‌ است برای ارتزاق. یا در اولین فیلم بلندش، آرامش در حضور دیگران، که سرنوشت آن هم مثل مجموعه‌داستان اولش چند سال توقیف بود، سه زن، ملیحه، مه‌لقا و منیژه، در پیشبرد داستان و ساخت معنای آن چنان نقش‌های مهمی را ایفا می‌کنند که حذفشان از داستان ممکن نیست. چراکه زنان در آثار او ابژه‌هایی‌ منفعل و تزئینی نیستند، بلکه حضوری تعیین‌کننده دارند.
بی‌شک وقتی از آثار ناصر تقوایی حرف می‌زنیم،‌ به یاد می‌آوریم که چه داستان‌هایی می‌تو‌انست به قلمش نوشته شود، چه شخصیت‌هایی می‏توانستند ماندگار شوند و چگونه در سکوتش ابدی شد. او، که زندگی حرفه‌ای‌اش بارها و بارها گرفتار توفان شد، از کار، یا بهتر است به گفتۀ خودش بگوییم از پرکاری، دست نکشید. چه خوب که می‌دانیم آثارش وارث امینی دارد همچون مرضیه وفامهر. زنی که زادۀ خیال آقای تقوایی نیست،‌ اما زندگی‌شان کنار هم هیچ از داستان کم نداشت. جسارت، همراهی و عشق مرضیه وفامهر، که خودش هم تحت سیاست غالب حذف و سانسور قرار گرفته است، تصویر سکوت اعتراض‌آمیز ناصر تقوایی را، در قابی که در ذهن دوستدارانش می‌ماند، کامل می‌کند.
دیگر سال‌هاست که می‌دانیم سکوت ناصر تقوایی نه کم‌کاری‌ بود، نه فرار و نه میل به فراموشی، بلکه انتخابی بود در ابتدا موقتی و با انتظار برای تغییر که بعدها در کنار مرضیه وفامهر به خلوت‌گزینی نمادینی بدل شد، صحنه‌ای از سرنوشت هنرمند در جامعه‌ای تمامیت‌خواه که هنر را هم در تملک خود می‌داند. ناصر تقوایی، در کنار کارنامۀ کم‌تعداد و باکیفیت هنری‌اش، در سکوت جاودانه شد و حالا ما می‌مانیم و افسوس هزار بادۀ ناخورده از خیال و کلمه و تصویر که در رگ تاک ماند،‌ گرچه خوب می‌دانیم این پایان کار مغان نیست و هنر اصیل هرگز در مغاک فراموشی نمی‌افتد.

*خاموشی برهان فراموشی نیست: برداشتی از شعر حمید مصدق
تماشای «عکس زنان صوفیِ ساوجبلاغ در عصر قاجاریه» از کجا آغاز می‌شود؟ از چهره‌‌ای تار در مرکز تصویر و دستان قلاب‌شده‌اش بر دف یا واضح‌ترین چهره که دو شانه آن‌سوتر خیره به ماست؟ از پنهان‌کاری آن‌یکی نوازنده که انگار درست در لحظۀ ثبت عکس، در همان تاریکی ابدی، قلاب گشوده و چهره بسته است؟ یا از راستِ تصویر و اویی که دهان پوشانده؟ از چشمان بدگمان آن صورت واضحِ پسینش یا از دو دختربچه‌ای که یکی بلند‌قد با چارقد کج و دیگری کم‌سن‌تر با چتر پس‌کشیدۀ تیرۀ موهایش بر پوست سبزه محو تماشای «لحظه‌»‌اند؟ عکس «آنها» که شاید اولین‌ بار است مقابل دوربین عکاسی — این غریبۀ «نا»جنسِ تازه‌واردِ سرکشِ چشم‌چران — ایستاده‌اند از کجا ما را به خود می‌خواند؟ چطور ما را به تماشا دعوت می‌کند؟

این مطلب را در سایت «زنان امروز»، و یا در نسخه دیجیتال شماره ۵۳ بخوانید.

@zanan_emrooz
#سیمین_رجالی، نخستین استاد زن دانشگاه ملی ایران (شهید بهشتی فعلی) درگذشت.


#معرفی_زنان_تاثیر_گذار

سکینه رجالی (زاده تیر ۱۳۱۳ در تهران) معروف به سیمین رجالی؛ روان‌شناس ایرانی-آمریکایی بود.

او نخستین استاد زن دانشگاه ملی ایران بوده است.


او در دوران شاهنشاهی پهلوی مدتی به عنوان دبیرکل سازمان زنان ایران منصوب شد و مدرسه عالی شمیران را تأسیس کرد. او پس از انقلاب ۱۳۵۷ به آمریکا مهاجرت کرد و به عنوان رئیس بیمارستانی در ایالت ویرجینیا مشغول به کار شد. او همچنین به علت خدماتش به عضویت بنیاد ملی علوم آمریکا درآمد.

او پس از دریافت مدرک دکترای روانشناسی از دانشگاه هایدلبرگ آلمان به ایران بازگشت و در این دانشگاه تازه تأسیس به دعوت دکتر علی شیخ‌الاسلام موسس دانشگاه ملی ایران (دانشگاه شهید بهشتی کنونی) به تدریس روانشناسی مشغول شد.

به این ترتیب، وی نخستین استاد زن دانشگاه ملی ایران شد.


سیمین رجالی، به دعوت اشرف پهلوی در سال ۱۳۴۸ به عنوان دبیرکل سازمان زنان ایران منصوب شد و در آنجا تلاش کرد نخستین مراکز رفاه خانواده را با الگوبرداری از طرحی که سازمان ملل متحد مشوق آن بود در تمام ایران راه‌اندازی کند.

مراکزی که تلاش می‌کردند با آموزش سواد و حرفه به زنان، آنها را توانمند کنند. به گفته او در این دوره ۱۵۰ مرکز رفاه در نقاط مختلف ایران دایر شد.

تاسیس مدرسه عالی شمیران

وی در همان دورانی که دبیرکل سازمان زنان ایران بود به کمبود متخصص در زمینه آموزش پیش دبستانی، مشاوره و رفاه خانواده پی برده و همین او را تشویق کرد که بعد از اتمام دوره دو ساله مسئولیت خود مقدمات تأسیس مدرسه عالی شمیران را فراهم کند. سرانجام با استفاده از کمک‌های مالی و ارثیه خانوادگی‌اش و کسب مجوز از وزارت علوم، در سال ۱۳۵۲ مدرسه عالی شمیران را برای تربیت متخصص در سه رشته آموزش پیش دبستانی، مشاوره و رفاه خانواده تأسیس کرد.

مدرسه عالی شمیران پس از راه اندازی خیلی زود برای اختصاص بورسیه و معاوضه استاد و دانشجو با دانشگاه‌هایی چون برکلی و سیراکیوز وارد مذاکره شده و تفاهم نامه‌های دوجانبه امضاء کرد. فارغ التحصیلان دوره‌های نخست این مرکز، از پیشگامان برنامه‌ریزی علمی برای آموزش پیش دبستانی شدند.

سیمین رجالی بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ایران از سمت خود استعفا داد و همزمان با باز شدن فرودگاه مهرآباد برای زنان، از ایران خارج شد و چندی بعد با استفاده از امتیاز اعطای کارت سبز به نخبگان، مقیم آمریکا شد. مدرسه عالی شمیران نیز به عنوان یکی از دانشکده‌های علوم انسانی زیرمجموعه دانشگاه علامه طباطبایی در آمد.

وی در آمریکا به عنوان رئیس بیمارستان و مرکز نگهداری افراد کم‌توان‌ذهنی شهر لینچبرگ، ویرجینیا مشغول به کار شد و به علت خدمات و تحولاتی که در این مرکز به وجود آورد به عضویت بنیاد ملی علوم آمریکا درآمد.

کتاب خودزندگی‌نامه او که نوشتن آن ۱۵ سال به طول کشیده، در سال ۲۰۱۴ به زبان انگلیسی منتشر شد. کتابی به نام "سمفونی زندگی" که سال گذشته به فارسی نبز ترجمه شده‌است.

▫️سیمین رجالی، چهارشنبه ۲۳ مهرماه، در سن ۹۱ سالگی در آمریکا درگذشت.

#زنان_تاثیر_گذار

@Zane_Ruz_Channel
@zananepazhoheshgartarikh1396
2025/10/21 23:09:47
Back to Top
HTML Embed Code: