Telegram Web Link
استوری های لاتی و دیزی (خواهرای لویی) برای لیام 🫶

⌯  ────⭑──── ⌯
#Liam#Family
★⸼ @Ziaam_Mayne ʾʾ𓈒᮫.
❤‍🔥12💔3
◂ استوری آنه (مامان هری) برای لیام❤️‍🩹

⌯  ────⭑──── ⌯
#Liam#Family
★⸼ @Ziaam_Mayne ʾʾ𓈒᮫.
❤‍🔥13💔3
◂ پست جدید روث در اینستاگرام🦋.

⌯  ────⭑──── ⌯
#Liam#Family
★⸼ @Ziaam_Mayne ʾʾ𓈒᮫.
💔13❤‍🔥3
◖ 𝒁𝒊𝒂𝒎 𝑴𝒂𝒚𝒏𝒆 ◗
◂ پست جدید روث در اینستاگرام🦋. ⌯  ────⭑──── ⌯ #Liam ⸼ #Family ★⸼ @Ziaam_Mayne ʾʾ𓈒᮫.
◂ ترجمه :::

— یه سال گذشته… 12 ماه، 52 هفته، 365 روز — هرطور که حساب کنم، هنوز همون واقعیت دردناکه: تو دیگه اینجا نیستی.

وقتی می‌رفتی تور، گریه می‌کردم چون دلم برات تنگ می‌شد، اما می‌دونستم برمی‌گردی.
ولی حالا نمی‌تونم بیارمت خونه، نمی‌تونم جایی تو دنیا ببینمت، نه تماس تصویری، نه پیام… فقط یه حس همیشگی دلتنگی و خونه‌به‌دوشی مونده، چون دیگه راه برگشتی نیست.

من غم رو دست‌کم گرفته بودم… ولی حالا می‌دونم این فلج‌کننده‌ست. فکر می‌کردم قبلاً درد از‌دست‌دادن رو تجربه کردم، اما فهمیدم اون‌ها فقط غم بودن — و تویی که واقعاً از دست دادنِ زندگیِ منی. کسی که قراره تو همه‌ی لحظه‌های عمرم جاش خالی بمونه. همیشه فکر می‌کردم برادرم تا آخرش کنارمه… چه درس بی‌رحمیه که آدم تو سی‌سالگی بفهمه هیچ چیز تضمین‌شده نیست.

مرگت هیچ‌وقت برام معنی پیدا نمی‌کنه — هر چقدر هم بهش فکر کنم، هیچ زاویه‌ای ازش منطقی نیست. نباید می‌مردی. هنوز کابوس می‌بینم که توی اتاق هتلت هستم و تو صدای فریاد منو نمی‌شنوی… ذهنم گیر کرده روی اون چند دقیقه‌ی آخر که هیچ‌وقت جوابش رو نمی‌فهمم.

یه پست دیدم که نوشته بود: «اگه فقط ۵ دقیقه‌ی دیگه با کسی که دلت براش تنگ شده وقت داشتی، چی کار می‌کردی؟» خیلی بهش فکر کردم…
دوست داشتم اون ۵ دقیقه تو خونه‌ت باشه، صدای قدم‌هات رو بشنوم، همون‌طور که همیشه شونه‌هات یه جور خاصی می‌افتادن. با هم تو باغ قدم بزنیم، مثل همیشه در مورد کارا و چیزایی که اذیتمون می‌کرد حرف بزنیم، به صدای پرنده‌ها گوش بدیم و تو بگی «اون صدای دارکوبه‌ست» و من فقط سرتکان بدم. یه شوخی کنم، بخندی با اون برق چشمات، بریم سمت ماشینم، تو بگی: «My father drives a Jaguar!» و بعد همون بغل همیشگی… محکم، آروم‌کننده. منم بگم چقدر بهت افتخار می‌کنم — نه فقط به خاطر کارت، بلکه به خاطر خودت. بعدم مثل همیشه بگیم: «دوستت دارم رفیق» و وقتی می‌رم، تو تو آینه‌ی عقب داری برام دست تکون می‌دی.

اگه اون موقع، درست بعد از رفتنت ازم می‌پرسیدن که «فکر می‌کنی از این غم می‌گذری؟» می‌گفتم: نه، هیچ شانسی نیست. چون با مرگ تو، زندگیِ خونواده‌مون خاموش شد.

غمم مثل یه ساعت شده… مثل ساعت خانواده‌ی Weasley توی هری پاتر که باید مطمئن بشه همه سالم‌ان. فقط حالا یه عدد از روی صفحه حذف شده — تو. و دیگه هیچ‌چیز توی روزهام معنی نداره.

تو مُردی — این یه اتفاق بود. اما نبودنت هر روز برام تکرار می‌شه، قبل از این‌که حتی چشم‌هام رو باز کنم. حالا من اون دختری‌ام که به چشم یه سینه‌سرخ نگاه می‌کنه شاید تو باشی، اون‌که آرزو می‌کنه پروانه‌ای رو دستش بشینه شاید روح تو باشه، اون‌که هر شب به ستاره‌ها می‌گه: «شب‌به‌خیر لیام»… شاید اونجایی باشی.

کاش بتونی صدای منو بشنوی، کاش داری منو هدایت می‌کنی، کاش بدونی عشقی که بهت دارم بی‌نهایتِ بی‌پایانه.
کاش توی هر زندگی دوباره خواهرت باشم.

یه ساله که دارم می‌بینم مردم درباره‌ی مرگت حرف می‌زنن، قضاوت می‌کنن، بدون هیچ هشداری که قراره دوباره زخم‌هامو باز کنن. در حالی که هنوز دارم تقلا می‌کنم تا از زیر آوار دنیایی که با رفتنت سوخت بیرون بیام.

خیلی چیزا تو این یه سال اتفاق افتاده، کلی حرف دارم که کاش می‌تونستم بهت بگم. بچه‌هامون بزرگ شدن، پسرت باعث افتخاره، منم یه کم بامزه‌تر شدم (می‌دونم داری میگی مگه می‌شد؟ ). جاهای قشنگی رفتم ولی هیچ منظره‌ای اون جای خالی تو رو پر نکرده.

من اونم که هنوز وقتی شوخی می‌کنم، تو ذهنم می‌خنده و می‌گه: «Ruuu»…
دلم برات تنگه برادر.
عشق همیشه، لیام — توی هر زندگی. 🤍


⌯  ────⭑──── ⌯
#Liam#Family
★⸼ @Ziaam_Mayne ʾʾ𓈒᮫.
💔21❤‍🔥2😭1
◂ پست جدید نیکولا در اینستاگرام 💞

⌯  ────⭑──── ⌯
#Liam#Family
★⸼ @Ziaam_Mayne ʾʾ𓈒᮫.
💔12❤‍🔥2😭2
◖ 𝒁𝒊𝒂𝒎 𝑴𝒂𝒚𝒏𝒆 ◗
◂ پست جدید نیکولا در اینستاگرام 💞 ⌯  ────⭑──── ⌯ #Liam ⸼ #Family ★⸼ @Ziaam_Mayne ʾʾ𓈒᮫.
◂ ترجمه :::

یه سال پیش، درست مثل امروز… روزی بود که هیچ‌وقت نمی‌خواستم دوباره برسه. همون روزی که زندگیمون از هم پاشید و دلامون شکست، با یه جای خالی که هیچ‌وقت پر نمی‌شه. اون شب، نمی‌دونستم چی تو دلت می‌گذره، نمی‌دونستم تنهایی… من و فیفیون داشتیم انیمیشن «دایناسور» می‌دیدیم، بهش گفتم: «دفعه‌ی بعد که عمو لیام رو ببینیم، اون همه‌ی دایناسورا رو نشونت می‌ده، چون عاشقشونه.» نمی‌دونستم همون موقع که این حرفو زدم، همون عکسایی که از دایناسور گرفتم تا برات بفرستم (که هنوزم توی گوشیم هست)، آخرین بار بود… دیگه هیچ “دفعه‌ی بعدی” در کار نبود. دیگه اون کارای ساده و معمولی که برای بقیه عادیه، برای ما تموم شد.

بعد، اون خبر لعنتی اومد… بی‌هیچ فرصتی برای فهمیدن، برای آماده شدن. با دنیا باهم شنیدیم و تا ساعت‌ها دعا می‌کردیم اشتباه باشه… تا وقتی که دیگه امیدی نموند. حتی خداحافظی هم نتونستیم بکنیم، نفهمیدیم آخرین بارها کی بودن. بعدش فقط موند گوش دادن به حرفای بقیه، قضاوتاشون، برداشتاشون از چیزی که نمی‌دونن… درست مثل بقیه‌ی چیزا تو زندگیت، اینم بی‌انصافیه. ما فقط یه ذره از اون قضاوت و فشار رو که تو تجربه کردی لمس کردیم، ولی همونم غیرقابل‌تحمله.

توی این دوازده ماه، حتی یه روز نبوده که بهت فکر نکنم. هنوزم ازت حرف می‌زنیم، خاطره‌هات رو تعریف می‌کنیم تا حس کنیم هنوز پیش مایی. ازت معذرت می‌خوام، ازت تشکر می‌کنم، برای همه‌چی… برای تمام چیزایی که برامون بودی و دادی. اون خاطره‌ها تا ابد توی دلمون می‌مونن.

هر روز ازت یاد می‌کنم انگار هنوز همین نزدیکی. با فیفیون ازت حرف می‌زنم، همه‌جا اسمت هست. دنبال روشن‌ترین ستاره‌ی آسمون می‌گردیم، چون اون دایی لیامه. وقتی بارون درست قبل از رفتن به مدرسه بند میاد، می‌گیم کارِ عمو لیامه. وقتی رنگین‌کمان می‌بینیم، یه پروانه، یه تکه ابر، همشون عمو لیامن. وقتی یه بادکنک از دستمون در می‌ره و می‌ره بالا، می‌دونیم یعنی عمو لیام اومده جشن رو ببینه. ولی با هرکدوم از این لحظه‌ها، یه درد هم میاد… یه دردی که هیچ‌وقت قرار نیست بره. همیشه یه چیزی کمه، یه کسی کمه — و می‌دونم تا آخر عمرم همین‌طور می‌مونه.

همیشه ازت حرف می‌زنیم تا بچه‌ها بدونن چه آدم فوق‌العاده‌ای بودن داییشون. مطمئن می‌شم “بِر” همه‌چی رو درباره‌ی بابای دوست‌داشتنیش بدونه — نه فقط موفقیت‌ها و معروفیت‌هات، بلکه چیزای کوچیکی که باعث می‌شدن خودت باشی: شوخی‌هات، خنده‌ت، شیطونی‌هات، مهربونیت، اون‌همه انرژی مثبتت. تو همیشه تشویق‌کننده‌ی ما بودی، پر از برنامه و رؤیا.

آرزو‌هام برات هنوز همونن… فقط می‌خوام خوشحال باشی، بدونی چقدر دوستت داریم، آروم باشی، اون بالا با دوستایی احاطه شده باشی که باهاشون می‌خندی، همون آدم شیرین و بامزه‌ای باشی که همیشه بودی. امیدوارم هنوزم با خنده‌ت فضا رو روشن کنی، صدات باعث لبخند بقیه بشه، و اون بالا، پدربزرگ و مادربزرگ‌هامون هر وقت تونستن ازت بخوان براشون بخونی و جمعیت جمع شه برای پسری که با لبخندش دنیا رو روشن می‌کرد.

و امیدوارم بتونی از اون بالا ما رو ببینی… گاهی فکر کردن بهش آرومم می‌کنه، که شاید داری چیزایی که دلم می‌خواست باهات قسمت کنم، می‌بینی… ولی گاهی هم دلم می‌گیره، چون دیگه نمی‌تونم بهت بگم چی تو زندگیم می‌گذره، یا از خودت بشنوم.

امیدوارم بهمون افتخار کنی، و اگه می‌کنی، همیشه همین‌طور بمونه. ما واقعاً داریم تلاش می‌کنیم، ولی بعضی روزا واقعاً سخته، خیلی سخته. من نمی‌خوام فقط یه عکس ازت روی طاقچه داشته باشم یا یه ویدیو تو گوشیم. می‌خوام خودت اینجا باشی، جایی که باید باشی.

دوستت دارم لیام، بی‌نهایت. هیچ‌وقت دلم از دلتنگی برات خالی نمی‌شه. همیشه بهت افتخار می‌کنم… تا ابد
💜××


⌯  ────⭑──── ⌯
#Liam#Family
★⸼ @Ziaam_Mayne ʾʾ𓈒᮫.
💔18😭3❤‍🔥2
◂ عکسای دیده نشده از لیوم 🩶💥

⌯  ────⭑──── ⌯
#Liam#Unseen
★⸼ @Ziaam_Mayne ʾʾ𓈒᮫.
😭18❤‍🔥4
پست جدید پاول (بادیگارد پسرا) در اینستاگرام 🫂

— اکتبر 2023 — دقیقا یه سال قبل از وقتی که از پیشمون رفتی 💔
با هم یه سفر جاده‌ای دور ایرلند رفتیم، یه سفر ساده با چند تا دوست خوب… اما تبدیل شد به چیزی خیلی بیشتر از اون!! یه هفته پر از عشق، امید و دعا 🙏
دوباره با هم تو جاده بودیم… بی‌این‌که بدونیم اون لحظه‌ها قراره چقدر باارزش و موندگار بشن.
همیشه دوستت دارم و دلم برات تنگ می‌شه، برادر! 🤍
روح لطیف و خاصی داشتی.
آروم بخواب ❤️


⌯  ────⭑──── ⌯
#Liam#Family
★⸼ @Ziaam_Mayne ʾʾ𓈒᮫.
😭19❤‍🔥3
2025/10/19 22:16:47
Back to Top
HTML Embed Code: