Telegram Web Link
🗡z

#همسترکامبت
#ادامه_از_پست_قبل 👇👇👇
https://www.tg-me.com/zorro_ch/2318


باید اعتراف کنیم که بسیاری از ما مردم، لیاقت پیروزی بر حکومت و در نهایت رسیدن به آزادی را نداریم، این چیزی‌ست که بارها خودمان به روش‌های مختلف در مواقع مختلف ثابت کرده‌ایم، نمونه آخرش (در خردادماه هزار و چهارصد و سه) همین ماجرای تب فراگیر بازی همستر کامبت است؛ بارها از این مردم خواستیم که در مبارزه با سایبری‌های حکومت سنگرهای مستحکم تلگرام و اینستاگرام را رها نکنند و از مواضعی که طی سالها مبارزه فتح کرده‌ایم عقب‌نشینی نکنند، ولی آنها علاوه بر نداشتن وقت و اذعان به گُشادی! ، دردسر نصب و خرج فیلترشکن و سرعت کم اینترنت را بهانه کردند و افتادند در دامن پیام‌رسان‌های حکومتی (مثل ایتا و ...) . حالا همان مردم را می‌بینیم که به طمع پولی که نه به دار است و نه به بار، چگونه دردسر و‌ خرج فیلترشکن را به جان خریده‌اند و عنتر و منتر موشی شده‌اند و میلیون‌میلیون به تلگرام هجوم آورده‌اند و شب و روزشان را سه‌شیفت وقف همسترِ کذا کرده‌اند!
خودِ من بارها با افراد به‌ظاهر مخالف و‌ معترضی سروکار داشته‌ام که از من می‌خواسته‌اند راه دسترسی به آثار خودم یا فلان شاعر معترض را نشانشان بدهم و وقتی آدرس اینستاگرام و تلگرام را بهشان می‌دادم می‌گفتند عضو این اپ‌ها نیستند و از من می‌خواستند که آثار مذکور را در فلان پیام‌رسان حکومتی (مثلاً ایتا ) برایشان بفرستم! ؛ زهی خیال باطل!

آیا با چنین رفتاری و رفتارهایی از این‌دست که به دفعات شاهدش بوده‌ایم، بازهم باید خودمان را لایق آزادی و خلاصی از شرّ این حکومت بدانیم!؟

رسیدن به آزادی و زندگی دلخواه هزینه دارد؛ از  صرف وقت و زمان و انرژی گرفته تا مال و نان و جان!

اگر بنا باشد در بهتر شدن حال و روز ما مردم ایران «انگشت» دخیل باشد! ، آن انگشت، انگشتی‌ست که عاقلانه پای برگه‌های رأی نمی‌زنیم نه انگشتی که حریصانه روی «هَمستر کامبَت» می‌زنیم!

#زورو

@zorro_ch

https://www.instagram.com/bazgashtezorro
نقاب خنده زورو
#از_تلگرام_نمی‌ریم_ذلت_نمی‌پذیریم همراهان عزیز تلگرامیَم!کانالهای #زورو (نقاب خنده و صداوسیمای زورو)تحت هیچ شرایطی به #پیام‌خوان‌های_داخلی !منتقل نخواهد شد #نه_به_اجبار #نه_به_انحصار #زورو @zorro_ch
🗡z
در ادامه بحث پُست قبل (دلخوری از مردمی که سنگر تلگرام رو وقت مبارزه رها کردند و حالا واسه بازی همستر بهش هجوم اووردند) :

این پُستی که ریپلای کردم رو زمانی گذاشتم که حکومت قصد داشت با زور فیلترینگ و‌ گرون کردن اینترنت و... مردم رو به‌ پیام‌رسان‌های تحت تسلط و نظارت خودش کوچ بده...
همونطوری هم که می‌بینید، به‌عمد به جای پیام‌رسان نوشتم «پیام‌خوان»! ؛ واردید که؟

(البته هم که تعداد اعضای کانالم نصف شد، بازدیداش کمتر شد، به‌روز کردنش هم دردسر داشت، امّا خب حالا سرم بلنده که زیر بار زور نرفتم)

خواستم بگم که نمیشه افسارمون رو‌ بدیم دست حکومت و از اون‌طرف مدّعی باشیم که مشتاق آزادی هستیم

#زورو
@zorro_ch
🗡z
ماجرای سقوط نافرجامِ! هلی‌کوپتر #احمدی‌نژاد
به روایت #زورو

در صفحه ۷۲ کتاب مستطاب تاریخ بی‌حقّی؛ تاریخ منظوم هشت‌سال تسلّط محمود بر ایران، چنین آمده است:
در سمت چپ بالای صفحه بعنوان چکیده مطلب و واقعه:
و افاضه فرمودند می‌خواستند شهیدمان کنند تا اتوبانی به نام‌مان شود

در ادامه
در نقص فنّی هلی‌کوپترِ سلطان محمود فرمایند:
طبق اطّلاعات به‌دست آمده از جعبه سیاه مرکب همایونی سلطان محمود، گویا روزی سلطان و غلام‌بچّه‌اش ایاز در ساحل رود آموی بر پشت مرکب کذا نشسته بودند (البته لازم به ذکر نیست! که حتماً ایاز جلو نشسته) و به شوخی! سرگرم، که...

با تشکر از همکاری صمیمانه آصفی هِرَوی

شنیده‌ایم که محمود احمدی یک‌روز
سوار بر هلی‌کوپتر، به رویِ « اِیر»! گذشت

اگر چه جان به‌در او بُرد، لیک مرکب او
دچار سانحه گشت و ز خطّ سِیر گذشت

بگفت هاتف رندی که: مُژده برزخیان*
«رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت»!!!

پی‌نوشت
*ظنِّ نزدیک به یقین: .... مُژده دوزخیان

پی‌نوشت این پُست
البته برزخیان و دوزخیان دیگه حالا به این نتیجه رسیدند که همیشه هم نمی‌شه خوش به حال‌شون بشه و دنیا (یعنی آخرت!) به کام‌شون. واردید که!؟

#زورو

@zorro_ch
🗡z
#قالیباف‌ها

بُزهای خرمنکوب
با تشکر از همکاری صمیمانه مولوی و صامت بروجردی

زاغ صابون‌خور کجا لایق بوَد تیهو خورَد!؟
یا چگونه‌ اوج گیرد بر سِتیغ قاف‌ها؟

آن‌که کرده عمر خود را صرف دلّالیّ کود!
دارد انصافاً کجا دقت چنان صرّاف‌ها!؟

عشوه‌‌ی معشوقه‌های حافظ و شیخ اجل
کِی می‌آید واقعاً از عهده‌ی این داف‌ها!؟

«جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است»
کار سوراخ دگر آید کجا از ناف‌ها !!!؟

«هر کسی را بهر کاری ساختند» اما دریغ...
شد وطن ویران دگر از این غلط‌ها ، گاف‌ها! ؛

«کار هر بُز نیست خرمن‌کوفتن»، داده چه‌کس
اختیار مملکت را دست قالی‌باف‌ها !؟


سنگ‌ها را بسته، سگ‌ها را رها فرموده‌اید!
ای خداوندان قدرت! ، های! بی‌انصاف‌ها!

پی‌نوشت:
خیلی‌ها گمان می‌کنند بیت معروف
دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است
که از شعری با چند بیت مشهور دیگر در حد ضرب‌المثل، است، از صائب تبریزی‌ست، امّا به شهادت انجمن مبارزه با نشر جعلیّات این شعر از صامت بروجردی‌ست!

#زورو

@zorro_ch

https://www.instagram.com/bazgashtezorro
🗡z

بیا رُستم ببین خالی ز شیران خاک ایران شد
بیا کوروش ببین که کاخ آزادی‌ت ویران شد
سِتم، مَردُم‌کُشی، حُکم مُدام دیوخویان شد
وطن هر روزش #عاشورا و شبهاش #عید_قربان شد

دریغ! این روزِ ایران است
اسیرِ چنگ "دیوان" است

#زورو
@zorro_ch

https://www.instagram.com/bazgashtezorro
🗡z
"در آستانه جلسه دادگاهم"

«گفتگو آیین آخوندا نبود! وَرنه ... »

مهرماه ۱۴۰۱ که بار دیگر آتش اعتراضات،
عبای حکومت را گرفت، اژه‌ای رئیس‌ قوّه قضاییه
از سر ترس و دستپاچگی طِی فراخوانی فریب‌کارانه خطاب به معترضان افاضه فرمود «سوال، اعتراض، انتقاد و یا ابهامی دارید بیایید با هم گفتگو کنیم»

آنچه در ادامه می‌خوانید گوشه‌ای از مواردی‌ست که
من (زورو) برای گفتگو، در دو دهه، پا پیش گذاشتم
و کسی از طرف حکومت پای میز مذاکره ننشست!

#زورو

#ادامه_متن_در_پست_بعد 👇
https://www.tg-me.com/zorro_ch/2338

@zorro_ch

https://www.instagram.com/bazgashtezorro
🗡z
#ادامه_از_پست_قبل 👇👇👇
https://www.tg-me.com/zorro_ch/2337

از نوجوانی و جوانی‌ام در مدرسه و دبیرستان و خدمت، و بحث‌هایی که با همپالگی‌ها و نوچه‌های زبان‌نفهم‌تان کردم می‌گذرم، امّا از خردادماه ۸۲ به شهادت دست‌نوشته‌ها و انجمن‌هایی که در آن شعر خواندم از درِ گفتگو با شما درآمدم آن‌هم با زبان خوش طنز با جدیّت تمام!

زمانی که پول می‌دادم تا شعرهایم را تایپ کنند و روی سی‌دی بریزند تا شاید بعضی‌هایش که در هفته‌نامه شهرضا چاپ می‌شد به گوش‌تان برسد برای باز شدن سر گفتگو. زمانی که پول می‌دادم تا شعرهایم را تایپ کنند و کپی بگیرم و در مثلاً آرایشگاه‌های مردانه! و مسجد ده‌مان بچسبانم تا مگر جواب "گفت‌ِ" من "گویی" از شما باشد و خبری نشد... همزمان در انجمن‌ها امیدوار بودم که از لطف مخبران‌تان کار به گفتگو بکشد و نکشید!

کامپیوتر گرفتم و وبلاگ زدم و جز شبهایی که صرف شعر می‌کردم عمرم را پای جیر و جیر دایال‌آپ تلف می‌کردم و گاه برای به‌روز کردن وبلاگم یک‌کاره به شهر می‌رفتم تا در کافی‌نتی... از درِ گفتگو درآمدید؟ نه؛ این همان وبلاگی بود که در سال ۹۴ فیلترش کردید (و همان کامپیوتری که یک‌سال بُردیدش! و سیستم دیگری گرفتیم و آن را هم چند سال بعد یکسال به اسارت گرفتید و درهای گفتگو را تخته کردید!)

وقتی کلیپ صوتی شعر شب‌چله را منتشر کردم و خودم گوشی نداشتم و از دیگران می‌خواستم برای همدیگر بلوتوثش کنند! حتماً درددل بچه‌فقیر شعرم، به گوش‌تان رسید امّا "گوش شنوا کو!؟" ؛ برای گفتگو پا پیش نگذاشتید

وقتی برای ده دقیقه شعرخوانی در تهران که بعداً فیلمش را به دست‌تان برسانم برای آغاز گفتگو! ، به جز هزینه بلیط و فلان و بهمان از جیبم، ۲۴ ساعت وقت می‌گذاشتم از کار و زندگی‌ام می‌زدم و از این ماشین به آن ماشین... و ویلان و سیلان در خیابان‌های تهران گاهی حتی در این ۲۴ ساعت جایی نمی‌توانستم کفش‌هایم را دربیاورم! منتظر جواب شعرهایم بودم و خبری از شما نشد

بعد گوشی خریدم و در کانال تلگرامم به گفتگو فراخواندم‌تان؛ همان‌ پُست‌هایی که به جای جواب دادن، همه‌شان را پرینت گرفتید و روی پرونده‌هایم گذاشتید! (بعدها در اینستاگرام هم همین آش بود و همین‌کاسه؛ امّا من بازهم راه کامنت‌ها را برای گفتگو بازگذاشتم)

من از در گفتگو وارد شدم و شما در ۲۸ دی ۹۳ از در خانه‌ام! یکسال در دادگاه با دو پرونده... امّا برای گفتگو آفتابی نشدید!
از اتفاق درست در ۲۸ خرداد ۹۸ هم به خانه‌ام ریختید و بازهم زندگی‌ام را به هم ریختید بیش از یکسال آواره دادگاهم کردید امّا از گفتگو خبری نبود که نبود
هنوز جایش خوب نشده بود! که در اسفند ۹۹ پرونده‌ای دیگر و... تا خرداد ۱۴۰۰ در راهروهای دادگاه منتظر جواب "گفت"هایم ماندم و گوشم به راه سفید شد!!!
شما حتی در بازجویی‌های‌تان هم اهل گفتگو نبودید؛ حرف حرف شما بود و مرغ‌ دموکراسی‌تان یک‌ پا داشت!

من سعی کردم در کتاب "تاریخ بی‌حقّی"‌‌ام باب گفتگو را باز کنم؛ کتابی که دو بار با هزینه شخصی چاپش کردم و شما دو بار ضبطش کردید و لابد خمیرش! (یک‌بارش ۳۳۰ کتاب بردید و من منتظر ۳۳۰ گفتگو‌کننده از جانب شما ماندم! زهی خیال باطل!)

در شب شعری می‌خواستم سر صحبت را باز کنم و شما در آن شهر ممنوع‌التریبونم! کردید
و این درِ گفتگو را هم در آن شهر برای همیشه تخته کردید!
شما خیال می‌کنید جمع کردن صد نفر در "دِه" و تشکیل زنجیره انسانی و بَست نشستن در فرمانداری برای "آب" ، کار کوچکی‌ست در راه آغاز گفتگو؟ امّا بازهم یابو "آب" دادید!

و... این رشته‌ سری دراز دارد و گویا تَهی هم ندارد! ؛ و‌ همین حالا که در پایان خرداد چهارصد و‌ سه دارم این متن که در مهر چهارصد و یک  در جواب‌تان نوشتم را ویرایش می‌کنم، در آستانه رفتن به دادگاهم! برای پرونده‌ای که برای چهارمین بار در تیرماه چهارصد و دو برایم باز کردید و در این یکسال درگیر بازجویی و بازداشت و کیفرخواست و بازخواست و ... بودم و هستم
می‌بینی شیخ!؟ گفتگو آیین آخوندا نبود! _و نیست! _ وَرنه با تو ماجراها داشتیم! ؛ 
ختم کلام: گفتگوی ما با شما فقط کف خیابان به نتیجه می‌رسد. نامهْ‌تمام

#زورو
@zorro_ch

https://www.instagram.com/bazgashtezorro
2025/07/08 06:27:52
Back to Top
HTML Embed Code: