Telegram Web Link
🗡z

اِدگار آلِن پو (شاید هم! مارتین لوترکینگ) گفته است: اگر کسی یک‌بار مرا فریب داد، شرم بر او‌ باد، امّا اگر دوباره مرا فریب داد شرم بر من باد!

ولی خبر نداشت که بعدها مردمی پیدا می‌شوند که در طول ۴۵ سال، حکومتی لااقل ۲۵ بار (در ۲۵ انتخابات) آنان را فریب می‌دهد بی‌آنکه ذرّه‌ای احساس شرم کنند!

فریب خوردن مردم در اولین انتخابات جمهوری اسلامی یعنی ۱۲ فروردین ۵۸ تقریباً قابل چشم‌پوشی است چرا که از طرفی شعارها و وعده‌هایی که در جریان انقلاب شنیده بودند انصافاً زیبا و فریبنده و وسوسه‌برانگیز بود و از سویی بسیاری از مردم به دلیل عدم دسترسی به رسانه‌ها از اتفاقات و اخبار تلخ، وحشتناک و عجیب همین‌مدت تقریباً دوماهه استقرار جمهوری اسلامی بی‌اطلاع بودند؛ اخباری همچون تیرباران‌ها و اعدام‌های فلّه‌ای!
امّا بعدها که کم‌کم دُم حکومت را وجب کردند و رفته‌رفته چهره‌ی واقعی حکومت را شناختند جای دفاعی برای فریب‌خوردن‌ها بعد نمی‌ماند! و نمی‌مانَد!؛ هرکس به اقتضای سنّش

*این جمله معروف را بارها شنیده بودم اما نمی‌دانستم دقیقاً از کیست و جستجو در اینترنت هم راهگشا نبود

#زورو
@zorro_ch
https://www.instagram.com/bazgashtezorro
🗡z

#انتخابات و...
نشانه‌گذاری شُرکای جُرم

اصل مطلب در پُست بعد 👇
https://www.tg-me.com/zorro_ch/2344

#زورو
@zorro_ch
https://www.instagram.com/bazgashtezorro
🗡z

آنچه در ادامه می‌خوانید پُستی‌است که در اسفند ۱۴۰۲ برای دوازدهمین دوره انتخابات مجلس، در صفحه‌ی اینستاگرامم گذاشتم که قابل تعمیم برای همه‌ی انتخابات‌ها (از جمله انتخابات پیش رو) است

نشانه‌گذاری شُرکای جرم !

در آستانه‌ی «انتصابات» (انتخابات سابق) سه گروه را فراموش نکنید و جلوی‌ اسم‌شان ضربدر بزنید! و یک گروه را فراموش کنید و سنگ روی‌شان بگذارید!

هرکسی در محل سکونتش باید این سه گروه را خوب به خاطر بسپارد  که بعدها به روی‌شان بیاوریم که در چه تاریخی (اسفند هزار و چهارصد و‌ دو) به چه قیمتی چه کردند:

🔹گروه اوّل: آنهایی که کاندیدا شده‌اند. حتّی ردّ صلاحیت شده‌ها را ؛ این‌ها چوب‌های دو سر نجس‌اند تا پای کار همکاری با حکومت رفته‌اند و حکومت دست رد به سینه‌شان زده... به قول مذهبی‌ها «اَلاعمالُ بِالنیّات» ؛ نیّت‌شان شر بوده، امّا موفّق نشده‌اند

🔹گروه دوّم: میرزابنویس‌های پای صندوق‌ها را ؛ این‌ها معمولاً می‌گویند مامور بودیم و معذور و مجبور ؛ بعد از اینکه با پشت دست در دهان‌شان زدید بهشان بگویید: حتّی اگر اسلحه روی شقیقه‌تان هم بود بازهم کارتان توجیه نداشت؛ خیلی‌ها از جان‌شان گذشتند شما نهایتش می‌خواستید از نان‌تان بگذرید ؛ بدترین حالتش این‌بود که مدّتی زندگی میلیون‌ها بی‌کار را تجربه می‌کردید؛ نه اصلاً به جای آخور حکومت سر در سطل زباله می‌کردید و شرافتمندانه زندگی می‌کردید

🔹گروه سوّم: آنهایی که برای صنّار سه‌شاهی یک هفته شب و‌ روزشان را وقف تبلیغات می‌کنند، و بدتر از اینها کسانی که مغازه‌شان را خالی می‌کنند و برای درآمد بیشترِ چند‌روزه، ستاد تبلیغاتی‌اش می‌کنند؛ اینها را بعد از انتخابات بایکوت‌شان کنید و دیگر از مغازه‌شان خرید نکنید؛ مخصوصاً اگر هم خدا را می‌خواهند و هم خرما را ؛ ادّعای مبارزه و اعتراض کرده‌اند و می‌کنند و همچین‌مواقعی از پول نمی‌گذرند

🔹امّا گروهی که باید برای همیشه فراموش‌شان کنید و نادیده‌شان بگیرید؛ انگار که اصلاً وجود ندارند! ؛ بله کسی که در سال هزار و چهارصد و دو با هر توجیهی پای صندوق رای می‌رود نه دیگر ارزش نصیحت کردن دارد و نه شایسته بحث کردن است، حتّی ارزش انتقام گرفتن هم ندارد؛ اصلاً «هیچِ هیچِ هیچ» است، باید سنگ فراموشی و نادیده گرفتن را رویش گذاشت آن‌گونه که وقتی در  دامان طبیعت، گلاب‌به‌رویتان، رویَم به دیوار! اثری برجا می‌گذاریم رویش را با سنگ و‌ خاک می‌پوشانیم

پی‌نوشت:
۱. این پُست رو واسه هرکسی که فکر می‌کنید در یکی از این چهار گروه دسته‌بندی می‌شه بفرستید که بعداً نَگِه نگفتید!
۲. حقیقتش یه‌خُرده هم از این می‌ترسم که خودتون هم خدایی نکرده زبونم لال زیرمجموعه یکی از این چهار گروه باشید! زودتر توبه کنید که یه‌موقع نمک طنزام کورتون می‌کُنه‌ها!

#زورو
@zorro_ch
https://www.instagram.com/bazgashtezorro
🗡z
#حکم رو کاغذ...
اللّٰهمَّ تَقَبَّل مِنّا هذا القَلیل 🙏
امّا بعد...

باز هم خواب #خدانور و #کیان را دیدم
خواب #نیکا و #حدیث
خواب #سارینا را
خوابِ ...
جمع‌شان جمع و دوباره سخن از #مهسا بود
«می‌شکفتم ز طرب  زآنکه چو گُل بر لب جوی
بر سرم سایه‌ی آن سرو سهی‌بالا بود»
و مرا نیز چو هر هموطن قدرشناس
به همین جمع ارادت‌ها بود
خواستم مثل همیشه خبر از تک‌تک‌شان گیرم من
سر صف اینجا و ته صف البته ناپیدا بود!
بگذریم، البته هرچند که شرمنده‌شان بودم باز
جای شُکرش باقی‌ست
لااقل ایندفعه
ذرّه‌ای _قدر همین «حُکم» _ سَرَم بالا بود
گرچه خود می‌دهم انصاف که این
قصّه‌‌ی پای ملخ پیش سلیمان بُردن!
یا که چون بُردن قطره به سوی دریا بود!

پی‌نوشت:
مختصر؛ آدمفروشان باز کردندم حراج
دیدم ارزان می‌فروشندم «خریدم خویش را»

@zorro_ch

https://www.instagram.com/bazgashtezorro
😢6🔥1
Forwarded from شب نشيني هالو
یک سال حبس
برای عباسعلی ذوالفقاری شاعر مبارز متخلص به زورو

https://www.instagram.com/bazgashtezorro

https://www.tg-me.com/zorro_ch
.

#توماج_صالحی
#مهسا_امینی
https://zil.ink/Mrhalloo

شب نشینی هالو 👇
@sh_n_halloo
🙏2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗡z

ما گر که ز مرگ و حبس می‌ترسیدیم
زیر #پل_خواجو که نمی‌رقصیدیم!

امّا بعد...

بی ترس زِ امر و نهی دین می‌رقصند
با شادیِ با بُغض عجین می‌رقصند

آنان که زِ رقص منع‌شان کردی شیخ!
روزی سر گور تو یقین می‌رقصند

#زورو

پی‌نوشت:
۱. بیت اوّل نقیضه‌ای‌ست بر این بیتِ معروف؛
ما گر ز سر بُریده می‌ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم

۲. شهرِ من رقصِ کوچه‌هایش را بازمی‌یابد.
هیچ‌کجا هیچ زمان فریادِ زندگی بی‌جواب نمانده است.
احمد شاملو

@zorro_ch

https://www.instagram.com/bazgashtezorro
👏1
🗡z

زندان!؟ سکوت!؟ شاعر!؟ آه! چه خیال خامی! مگر نه این است که هنوز آوای آزادی‌خواهیِ مسعودِ سعدِ سلمان پس از قرن‌ها از حبسیه‌هایش (که در بند سروده) به گوش می‌رسد و صدای وطن‌پرستی و وطن‌دوستی از پشت لبان دوخته فرّخی یزدی و کفنِ میرزاده‌عشقی!؟

مگر می‌توان؟ به کوه گفت برو!، به باد گفت نرو!، به درخت گفت سبز نشو! به رود گفت بمان! به دریا گفت نمان!، به قناری گفت نخوان!، به آتش گفت نسوزان!، به خاک گفت نپوشان!، به چشمه گفت نجوش!، به موج گفت نخروش!، به ابر گفت نَبار!، به آب گفت نیار!، به ماه گفت بخواب!، به آفتاب گفت نتاب!، به پرنده گفت نَپَر!، به طوفان گفت نَبَر!، به سبزه گفت «نَروو»! ...
پس چگونه می‌توان به شاعر گفت «نگو»!؟

#زورو

@zorro_ch

https://www.instagram.com/bazgashtezorro
👏1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🗡z
«دو دقیقه در یک روز گرم مُرداد، با #فرخی_یزدی ، #ناصر_اجتهادی و #زورو ! »

همه‌ی کارها و شغل‌ها اینجوری نیستند که بشود هر وقت خواستی تعطیل‌شان کنی ( و البته در قبال کار نکرده - مثلاً سه روز و نصف از یک هفته - مزد و حقوق هم بگیری! حضرت سعدی هم غلط کرده که فرموده: مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد!) بعضی از کارها تعطیلی‌بردار نیستند، کارهای روستا عمدتاً از همین دسته‌اند؛ مثلاً نمی‌شود به گاوها و گوسفندان و مرغ‌ها و... گفت حالا امروز هوا گرم است دندان روی جگر بگذارید فردا شکم‌تان را سیر می‌کنیم یا نمی‌شود نوبت آبیاری باغ و کشت را به راحتی تغییر داد. خلاصه من امروز نمی‌توانستم به بهانه گرما دار و درخت‌ها را چشم‌انتظار و لب‌تشنه بگذارم و ایضاً از بام تا شام احشام را !

در آفتاب سوزان، با فرقِ طاس و گر ما
از شدّت حرارت گشتیم نوحه‌گر ما
زین‌پس به پای سرما می‌افکنیم سر ما
امسال زنده ماندیم گر ما ز دست گرما
«ناصر اجتهادی»

آن‌که لرزد مثل مرغ نیم‌بِسمِل صبح و شام
در زمستان پیکر عریان دهقان است و بس
«فرّخی یزدی»

#زورو
@zorro_ch

https://www.instagram.com/bazgashtezorro
😢1
نقاب خنده زورو
Photo
🗡z
این‌ پُست را یِکُم تیرماه گذاشتم. حالا می‌توانم ماجرای بگیر و ببند و... باز و بسته! شدنِ پرونده پنجم در روز هفتم تیر را هم ضمیمه‌اش کنم!
آن‌هم در آستانه‌ی جلسه‌ی جدیدِ دادگاهِ پرونده‌ی چهارمم! که هنوز باز است

عجب بَلبَشویی‌ست انصافاً !

به قول #خواجه‌_شیراز :

تا شدم حلقه‌به‌گوشِ درِ میخانه‌ی عشق
هر دَم آید غمی از نو به مبارکبادم!

و البتّه که حق با #عمان_سامانی‌ است:

همره مارا هوای خانه نیست
هرکه جست از سوختن، پروانه نیست

نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گو میا، هرکس ز جان دارد دریغ

جای پا باید به سر بشتافتن
نیست شرط راه، رو برتافتن
 


#زورو‌
@zorro_ch
https://www.instagram.com/bazgashtezorro
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗡z
... ما طناب‌آورِ حلق‌آویزیم

شعر نابی از #پریش_شهرضایی با اجرا و مُخَلّفات #زورو ! (از لایو ۱۶ مرداد ۹۹)

... ای بسا خانه که شب تا به سحر
شادمانی‌ست ز بامش لبریز
وای بر ماست که همسایه‌ی ما
پشت دیوار شود #حلق‌آویز

پی‌‌نوشت:
بیستمین روز مرداد ۱۳۹۰ خبر کوچ «سیّاره»ها  همگان را در حیرت و اندوه فرو برد.
قاسم سیّاره، استاد #آشفته و بهرام سیّاره، استاد #پریش ؛ «سیّاره»های آسمان دیار علم و ادب. پدر و‌ پسر شاعری که مردمی زیستند و مردمی ماندند و مردمی مُردند و جز شعر به هنر عکاسی نیز آراسته بودند و یک‌عمر، لحظه‌های خاطره انگیزی از مردم این شهر را در «قاب‌»ها ماندگار کردند و سرانجام در اوج شگفتی، با «کوچ‌ِ همزمان‌»، یاد و خاطره‌ی لحظات زیستن و رفتن خویش را در قاب دلها به یادگار گذاشتند.
روح‌شان شاد و یادشان گرامی

گفت آهسته «زورو» با دل خویش
باید آشفته شوی مثل پریش!

@zorro_ch

https://www.instagram.com/bazgashtezorro
👍1
🗡z

در علّت قطع برق می‌فرماید! :

ما غیرت‌مان فقط توی گوشی‌هاست
هشتگ‌زدن اوَّلِ فراموشی‌هاست!
بی‌رگ شده‌ایم و دنده‌پهن و... این‌بار
خاموشیِ ما دلیل "خاموشی‌"هاست

#زورو

پی‌نوشت

به‌ قول خودم! :
خفه‌خون چون که گرفتیم! شد "این" روزِ وطن؛
جنگ، خون، داغ، بلا، جهل، تعصّب، خفقان
و‌ به قول شاعر! :
فقیه شهر بگفت این سخن به گوش حِمارش
که هر که خر شود البتّه می‌شوند سوارش

@zorro_ch

https://www.instagram.com/bazgashtezorro
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗡z

#زیارت و #سیاست
شعرخوانی #زورو


... زیارت می‌روی ارواح بابات!
به هر شهری رسیدی، از ادارات،
ستادی بهر استقبال جور است
و خرج تو ز بیت‌المال، جور است
به هر شهری رسیدی بزم، برپاست
ناهار و شام و صبحانه مهیّاست
دو سه‌ تا کامیون اسکورت‌تان است
پُر از ساندیس و بیسکوئیت و نان است

چو خوردی رانی و ساندیس، داداش
به یاد اهل‌بیت تشنه‌لب باش! ...

#متن_کامل_شعر 👇👇👇👇
https://www.tg-me.com/zorro_ch/1098


@zorro_ch

https://www.instagram.com/bazgashtezorro
🗡z

بِداهه‌ای در زندان!

ادامه مطلب در پست بعد 👇👇👇
https://www.tg-me.com/zorro_ch/2362

#زورو

@zorro_ch
https://www.instagram.com/bazgashtezorro
🗡z
بداهه‌ای در زندان!

ادامه از پست قبل 👇👇👇
https://www.tg-me.com/zorro_ch/2361

شأنِ نزول: نیمه تیرماه هزار و‌ چهارصد و دو سر پرونده چهارمم چند روزی در زندان شهرضا به یاد لب‌تشنه‌ی «خدانور» ، آب خنک می‌خوردم. از قرار معلوم روزی یکی دوساعت رئیس‌ زندان و مسئولی از طرف سازمان حمایت از زندانیان (مددکار یا یک همچین عنوانی) در اتاقی با زندانیان ملاقات داشتند... مشاوره‌ای می‌دادند و... هرکس می‌خواست مراحل پرونده‌اش را جویا می‌شد و یا مدرکی ضمیمه پرونده‌اش می‌کرد و... یا پرینت آخرین وضعیتش را دریافت می‌کرد. من هم یک‌روز برای اطّلاع از وضعیت پرونده‌ام پیش همان نماینده سازمان حمایت از زندان که «بهداد»نامی بود رفتم. تا از علّت زندانی شدنم باخبر شد گفت «می‌شه یه‌نمونه از شعرات رو بخونی؟». هنوز مصراع اوّل شعرم تمام نشده بود که گُرخید و جُفت نمود! و گفت «خب بسه دیگه تا شر درست نکردی! . بعد گفت این که هیچ! همین حالا می‌تونی یه شعر بگی!؟»
با فَمَن یعملش و جور کردن خودکار و کاغذ برای پاکنویس کردنش حدود بیست دقیقه بعد این شعر را به دستش رساندم. چکنویسش هم پشت همان برگه پرینتی که از وضعیتم گرفتم بود (همین عکسی که می‌بینید)، حاج اصغر کاظم‌زاد که کاظمش توی آن بیت جا نشد! هم رئیس زندان بود

سلامی از «زورو» با حالتی شاد!
که در حبس است امّا هست «آزاد»

سرش زیر است امّا سربلند است
نکرده اختلاس و نیست شیّاد

نه کرده قتل و نه آدمفروش است
«قلم» از بخت بد در دستش افتاد...

خلاصه بگذریم از دردِ این درد!
ولی جداً بگو‌ آقای «بهداد» ،

کسی را دیده‌ای آید به زندان
برای خاطرِ طبع خداداد!؟

(فقط کردم سر این رشته را باز
چو گفتم «فِ» برو دیگر «فَرحزاد»!)

* بده یک رونوشت از شعر بنده
به دست حاج‌اصغر ...(نقطه‌چین‌)زاد !!!
نشد جا حیف «کاظم» توی آن بیت
که طبع شعر من خشکیده، ای داد!

#زورو

@zorro_ch
https://www.instagram.com/bazgashtezorro
2025/07/10 19:47:41
Back to Top
HTML Embed Code: