خیر مقدم
به نظر میرسد دینیترین و بستهترین جامعۀ انسانی طول تاریخ در هندوستان شکل گرفته باشد. آخوندهای برهمایی اشرف مخلوقات هندی هستند و از هر جهت نسبت به دیگران مصونیت و معافیت و امتیاز دارند. این طبقۀ روحانیت معظّم تحت نظارت هیچ نهادی نیست و به کسی حساب پس نمیدهد. آنها طبقات دیگر جامعه را بر حسب نزدیکی نژادی و دینی به خودشان ردهبندی کردهاند. پستترین مردمان هند، کسانی که به هیچ طبقۀ رسمی تعلّق ندارند، پاریا یا نجس نامیده میشوند. این راندهشدگان از نظر روحانیت معظّم تقریباً هیچ حق و حقوق و حرمتی ندارند و جامعه فقط پستترین مشاغل را به آنها واگذار میکند. در واقع جایگاه حیوانات اهلی از پاریاها بالاتر است. آدم یاد این آیۀ ترسناک قرآن میافتد که: اولئک کالانعام، بل هم اضل.
بعضی از پاریاها به سبب یک گناه کبیره یا کاهلی دائمی در اجرای برخی مناسک دینی طرد و تکفیر شدهاند. امّا برخی دیگر از نظر روحانیت ذاتاً نجسّند. زیرا خود یا اجدادشان کودکان حاصل ازدواج نامشروعند و خونشان کثیف و آلوده است. اگر یک هندوی عادی به آنها دست بزند نجس میشود و برای تطهیر شدن باید مراسم و آدابی به جا بیاورد.
این نظام شرقی ستمگرانۀ خرافی، با جهالت و ایدئولوژیهای بندگیطلب نسبت مستقیم دارد و با عقل سلیم ضدّیت. شکلهای رقیقتری از این نظام را میتوان در فرهنگهای غیرهندی هم مشاهده کرد و یکی از آنها حکومت رو به موت جمهوری اسلامی ایران است. سند پرتناقض و مبهمی که به نام قانون اساسی در آذر 1358 به رأی ملّتی مسخ و مست گذاشته شد (ملّتی که اکثریتشان سواد خواندن و نوشتن نداشتند و بسیاری از باسوادانش نیز اذعان میکنند که بدون حتّی یک دور خواندن از روی قانون اساسی صرفاً از سر اعتماد به رهبران انقلاب و همراهی با افکار عمومی به آن رأی دادند)، یک آخوند شیعه را در جایگاه ولایت امر نشاند، و مجمعی از آخوندهای شیعه را مأمور به گزینش و نظارت بر اعمال او کرد. بدین طریق هستۀ مرکزی قدرت قانوناً به انحصار روحانیت معظّم در آمد. از آن گذشته، اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی کشور، حقوق اساسی غیرشیعیان را در هالۀ غلیظی از ابهام فرو برد. با گذشت زمان دایرۀ انحصار قدرت و امتیازات اجتماعی و اقتصادی هرچه تنگتر شد. سکوت قبرستانی ناشی از ارعاب و سانسور، این وضع را طبیعی و عادلانه و مورد رضایت عمومی جلوه میداد. امّا دور از چشم رسانههایی که حقوق میگرفتند تا دروغ بگویند، زندگی متفاوتی جریان داشت. آدمهایی به دنیا آمدند و بالیدند که دیگر چندان اعتقادی به معتقدات تشیع نداشتند، و ضمناً دلیلی نمیدیدند که مثل پارایاهای سربهزیر نظام کاسْتی هندوستان به سرنوشت مقدّرشان تن دهند و با محرومیتهای حقوقی خفّتبارشان سر کنند.
دخترانی که این روزها روسریشان را به آتش میکشند، نمایندۀ میلیونها ایرانیاند که مقلّد هیچکدام از علمای عظام نیستند؛ در خانهشان توضیحالمسائل ندارند؛ خمس نمیدهند؛ استفتاء و استخاره نمیکنند؛ و بقایایی از اندیشۀ دینی اگر در وجودشان باقی مانده باشد فقط خودشان میدانند که چیست و چگونه است. متدینین دیگر در اکثریت نیستند، اگر بپذیریم روزی بودهاند. آخوندها و هوادارانشان دیگر نمیتوانند با غیرشیعیان و غیرمتدینها مثل پاریا برخورد کنند و خونشان را مباح بدانند. خامنهای جنگ فرهنگیای را که در اوایل به قدرت رسیدنش به اسم جعلی «مقابله با تهاجم فرهنگی» آغاز کرد، کاملاً باخته است. فرهنگ شکست خورده ناچار از عقب نشینی است، و اگر تصمیم بگیرد شکستش را با خونریزی و سرکوب به پیروزی تبدیل کند، ممکن است خودش را به کلّی به باد فنا بدهد. محال است گلولهها بر کلماتی که طلب حق و آزادی میکنند پیروز شوند. نشنیدهایم هیچ کدام از حکومتهای ساقط شدۀ تاریخ، به علّت کمبود اسلحه و مهمّات سقوط کرده باشند.
دیگر راهکاری برای حفظ آن سند ظلمی که قانون اساسی نامیده میشود (یا عادلانه جلوه دادنش) به چشم نمیآید. طبقات مطروده دارند به صحن علنی و رسمی جامعه باز میگردند، و بدا به سرنوشت کسانی که مقدمشان را گرامی ندارند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
به نظر میرسد دینیترین و بستهترین جامعۀ انسانی طول تاریخ در هندوستان شکل گرفته باشد. آخوندهای برهمایی اشرف مخلوقات هندی هستند و از هر جهت نسبت به دیگران مصونیت و معافیت و امتیاز دارند. این طبقۀ روحانیت معظّم تحت نظارت هیچ نهادی نیست و به کسی حساب پس نمیدهد. آنها طبقات دیگر جامعه را بر حسب نزدیکی نژادی و دینی به خودشان ردهبندی کردهاند. پستترین مردمان هند، کسانی که به هیچ طبقۀ رسمی تعلّق ندارند، پاریا یا نجس نامیده میشوند. این راندهشدگان از نظر روحانیت معظّم تقریباً هیچ حق و حقوق و حرمتی ندارند و جامعه فقط پستترین مشاغل را به آنها واگذار میکند. در واقع جایگاه حیوانات اهلی از پاریاها بالاتر است. آدم یاد این آیۀ ترسناک قرآن میافتد که: اولئک کالانعام، بل هم اضل.
بعضی از پاریاها به سبب یک گناه کبیره یا کاهلی دائمی در اجرای برخی مناسک دینی طرد و تکفیر شدهاند. امّا برخی دیگر از نظر روحانیت ذاتاً نجسّند. زیرا خود یا اجدادشان کودکان حاصل ازدواج نامشروعند و خونشان کثیف و آلوده است. اگر یک هندوی عادی به آنها دست بزند نجس میشود و برای تطهیر شدن باید مراسم و آدابی به جا بیاورد.
این نظام شرقی ستمگرانۀ خرافی، با جهالت و ایدئولوژیهای بندگیطلب نسبت مستقیم دارد و با عقل سلیم ضدّیت. شکلهای رقیقتری از این نظام را میتوان در فرهنگهای غیرهندی هم مشاهده کرد و یکی از آنها حکومت رو به موت جمهوری اسلامی ایران است. سند پرتناقض و مبهمی که به نام قانون اساسی در آذر 1358 به رأی ملّتی مسخ و مست گذاشته شد (ملّتی که اکثریتشان سواد خواندن و نوشتن نداشتند و بسیاری از باسوادانش نیز اذعان میکنند که بدون حتّی یک دور خواندن از روی قانون اساسی صرفاً از سر اعتماد به رهبران انقلاب و همراهی با افکار عمومی به آن رأی دادند)، یک آخوند شیعه را در جایگاه ولایت امر نشاند، و مجمعی از آخوندهای شیعه را مأمور به گزینش و نظارت بر اعمال او کرد. بدین طریق هستۀ مرکزی قدرت قانوناً به انحصار روحانیت معظّم در آمد. از آن گذشته، اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی کشور، حقوق اساسی غیرشیعیان را در هالۀ غلیظی از ابهام فرو برد. با گذشت زمان دایرۀ انحصار قدرت و امتیازات اجتماعی و اقتصادی هرچه تنگتر شد. سکوت قبرستانی ناشی از ارعاب و سانسور، این وضع را طبیعی و عادلانه و مورد رضایت عمومی جلوه میداد. امّا دور از چشم رسانههایی که حقوق میگرفتند تا دروغ بگویند، زندگی متفاوتی جریان داشت. آدمهایی به دنیا آمدند و بالیدند که دیگر چندان اعتقادی به معتقدات تشیع نداشتند، و ضمناً دلیلی نمیدیدند که مثل پارایاهای سربهزیر نظام کاسْتی هندوستان به سرنوشت مقدّرشان تن دهند و با محرومیتهای حقوقی خفّتبارشان سر کنند.
دخترانی که این روزها روسریشان را به آتش میکشند، نمایندۀ میلیونها ایرانیاند که مقلّد هیچکدام از علمای عظام نیستند؛ در خانهشان توضیحالمسائل ندارند؛ خمس نمیدهند؛ استفتاء و استخاره نمیکنند؛ و بقایایی از اندیشۀ دینی اگر در وجودشان باقی مانده باشد فقط خودشان میدانند که چیست و چگونه است. متدینین دیگر در اکثریت نیستند، اگر بپذیریم روزی بودهاند. آخوندها و هوادارانشان دیگر نمیتوانند با غیرشیعیان و غیرمتدینها مثل پاریا برخورد کنند و خونشان را مباح بدانند. خامنهای جنگ فرهنگیای را که در اوایل به قدرت رسیدنش به اسم جعلی «مقابله با تهاجم فرهنگی» آغاز کرد، کاملاً باخته است. فرهنگ شکست خورده ناچار از عقب نشینی است، و اگر تصمیم بگیرد شکستش را با خونریزی و سرکوب به پیروزی تبدیل کند، ممکن است خودش را به کلّی به باد فنا بدهد. محال است گلولهها بر کلماتی که طلب حق و آزادی میکنند پیروز شوند. نشنیدهایم هیچ کدام از حکومتهای ساقط شدۀ تاریخ، به علّت کمبود اسلحه و مهمّات سقوط کرده باشند.
دیگر راهکاری برای حفظ آن سند ظلمی که قانون اساسی نامیده میشود (یا عادلانه جلوه دادنش) به چشم نمیآید. طبقات مطروده دارند به صحن علنی و رسمی جامعه باز میگردند، و بدا به سرنوشت کسانی که مقدمشان را گرامی ندارند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
311525450_675893190570655_6902530380372728366_n.jpg
92 KB
حمیدهای نوری
خیلیاند، ولی عین هماند. انگار از روی هم زیراکس شدهاند. انگار یک نفر بیشتر نیستند. یک نفر که واقعیت را دروغ میداند و دروغ را واقعیت. یک نفر که از ته دل به ریش حقیقت میخندد. قانون را دست میاندازد. عدالت برایش مسخرهبازی است. فکر میکند بلد است چطور خونخوار باشد و طفلکی به نظر بیاید. خیال میکند تاریخ را جوادهایی خیابانی گزارش خواهند کرد. از تصوّر روزی که چیزی از ارزشهایش کم شده باشد عاجز است.
این روزها پشت هر تریبون رسمی یک حمید نوری موقّر و مؤدّب و مقتدر و قهرمان و حق به جانب و معصوم و مظلوم ایستاده و دارد ملنگبازی در میآورد. حرف جدّی و مربوط و معنیدار قدغن است. کلماتی که هنوز پوک نشده باشند، قدری خلاف ادبند و تاوانشان ممکن است تا حد پرت شدن از پشتبام سنگین باشد. امّا ششصد و خوردهای سال پیش یک شیرازی که حالش از جلوۀ واعظان بر محراب و منبر به هم میخورد، خبر بدی به آنها داد:
حُسن بیپایان «او» چندان که عاشق میکشد
زمرهای دیگر به عشق از خاک سر بر میکنند
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
خیلیاند، ولی عین هماند. انگار از روی هم زیراکس شدهاند. انگار یک نفر بیشتر نیستند. یک نفر که واقعیت را دروغ میداند و دروغ را واقعیت. یک نفر که از ته دل به ریش حقیقت میخندد. قانون را دست میاندازد. عدالت برایش مسخرهبازی است. فکر میکند بلد است چطور خونخوار باشد و طفلکی به نظر بیاید. خیال میکند تاریخ را جوادهایی خیابانی گزارش خواهند کرد. از تصوّر روزی که چیزی از ارزشهایش کم شده باشد عاجز است.
این روزها پشت هر تریبون رسمی یک حمید نوری موقّر و مؤدّب و مقتدر و قهرمان و حق به جانب و معصوم و مظلوم ایستاده و دارد ملنگبازی در میآورد. حرف جدّی و مربوط و معنیدار قدغن است. کلماتی که هنوز پوک نشده باشند، قدری خلاف ادبند و تاوانشان ممکن است تا حد پرت شدن از پشتبام سنگین باشد. امّا ششصد و خوردهای سال پیش یک شیرازی که حالش از جلوۀ واعظان بر محراب و منبر به هم میخورد، خبر بدی به آنها داد:
حُسن بیپایان «او» چندان که عاشق میکشد
زمرهای دیگر به عشق از خاک سر بر میکنند
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
و بعدش باران آمد...
رادیو تلویزیون محلّی برای نادیده گرفتن و تحریف کردن تأسیس شده است. خبرنگاران و وبسایتهای مثلاً آزاد بومی از انتشار خبری که حقیقت داشته باشد معذورند. تلویزیونهای خارجی فقط چند ثانیه فیلم پخش کردند؛ فقط در حدّی که در تاریخ ثبت شود اینجا هم خبری بوده. ولی چه خبری؟ کسی نخواهد فهمید. شیشۀ چه تعدادی از ماشینها را خرد کردند؟ آمبولانسهایی که از فرمانداری بیرون رفت، زخمی میبرد یا بازداشتی؟ چند نفر را گرفتند؟ بر سرشان چه آمد؟ اسم و رسمشان چه بود؟ اینها اطلاعات محرمانهای است که به من و شمای نامحرم هیچ ربطی ندارد.
شهر کوچک ما را هم شهیدپرور میگویند در حالی که خیلی بیش از شهید، پاسدار و اطلاعاتی و مسئول حراست پرورانده است. بافت نژادی یکدستی ندارد. به قول قدیمیها «همهگروه» است. شهریها و روستاییها و عشایر و طوایف در اظهار بندگی به حکومت و دستیابی به مناصب محلّی، رقابت بیامانی دارند. معلوم نیست اصلاحطلب آدمفروشتر است یا اصولگرا. استبداد افکار عمومی به مراتب بیشتر از استبداد حکومت خفهکننده است. کم نیستند زنانی که اگر به مسافرت بروند بیحجاب میگردند، ولی در زادگاهشان، در کنار دوستان و خویشان و آشنایانشان جرأت انگشتنما شدن ندارند. در 13 سال اخیر که مملکت به تلاطم افتاد و هر از گاهی امواجی از مخالفت بلند شد، تا به حال متق از تن این شهر در نیامده بود (بجز یک مورد اعتصاب کاملاً غیرسیاسی و بیخطر بازاریان در اعتراض به افزایش مالیات). دیکتاتوری، فلسفۀ زندگی مرگباری به این مردم آموخته. اگر کسی برای کاری که مستقیماً به منافع شخصیاش ربط نداشته باشد وارد عمل شود، فقط تنهایش نمیگذارند، بلکه مسخرهاش میکنند. حتّی در میان غیرمذهبیها و عرقخورها هم دو نفر را پیدا نمیکنی که همدیگر را قبول داشته باشند. اصولاً گویی چیزی به نام مسئلۀ عمومی یا اجتماعی برای آدمها نامفهوم است. مخلص کلام: اگر تمام ایران از چنین شهرهایی تشکیل شده بود، میشد دوام دیکتاتوریاش را دستکم هزار سال تضمین کرد.
حالا، در چنین فضای مردۀ سترونی، شب سیزدهم آبان عدّهای جلو فرمانداری جمع میشوند و علیه شخص اوّل مملکت شعار میدهند. قهرمانیشان صدچندان است چون وقتی خسته و کتکخورده از خیابان برمیگردند، وقتی به ضرب پارتی و التماس و تعهّد و ... از بازداشت آزاد میشوند، از کسی مرحبا نخواهند شنید بلکه باید نیش زهرناک شماتت و زخمزبان اطرافیان را تحمّل کنند.
نمیدانم حرفم به گوش کسی میرسد یا نه، ولی به جرأت و جسارت تکتک این آدمها تعظیم میکنم. و دلم میخواهد به آنها بگویم شما یک ذرّه هم خلافکار نیستید. خیابان مِلک مشاع همگانی است. هر عدّهای از مردم حق دارند در خیابان جمع شوند و در موافقت یا مخالفت با هر چیزی که دلشان میخواهد فریاد بکشند. هر قانونی که این حق را از آدمها بگیرد، غیرقانونی است. حکومتهای اهل، حق اعتراض خیابانی مردم را محترم میشمرند و امنیت معترض را تضمین میکنند. حکومتهایی که زیر بار این حق نمیروند و مردم را تهدید میکنند که به خیابان نیایید، وحشیاند. و اینطور به نظر میرسد که دیگر قرار نیست در این دیار وحشیها بر مردمان اهل و متمدّن فرمان برانند.
راستی دیشب اوّلین باران پاییزی بعد از تظاهرات باریدن گرفت. و آدم طوری آفریده شده است که همینجوری الکی دلش میخواهد بعضی چیزها را به فال نیک بگیرد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
رادیو تلویزیون محلّی برای نادیده گرفتن و تحریف کردن تأسیس شده است. خبرنگاران و وبسایتهای مثلاً آزاد بومی از انتشار خبری که حقیقت داشته باشد معذورند. تلویزیونهای خارجی فقط چند ثانیه فیلم پخش کردند؛ فقط در حدّی که در تاریخ ثبت شود اینجا هم خبری بوده. ولی چه خبری؟ کسی نخواهد فهمید. شیشۀ چه تعدادی از ماشینها را خرد کردند؟ آمبولانسهایی که از فرمانداری بیرون رفت، زخمی میبرد یا بازداشتی؟ چند نفر را گرفتند؟ بر سرشان چه آمد؟ اسم و رسمشان چه بود؟ اینها اطلاعات محرمانهای است که به من و شمای نامحرم هیچ ربطی ندارد.
شهر کوچک ما را هم شهیدپرور میگویند در حالی که خیلی بیش از شهید، پاسدار و اطلاعاتی و مسئول حراست پرورانده است. بافت نژادی یکدستی ندارد. به قول قدیمیها «همهگروه» است. شهریها و روستاییها و عشایر و طوایف در اظهار بندگی به حکومت و دستیابی به مناصب محلّی، رقابت بیامانی دارند. معلوم نیست اصلاحطلب آدمفروشتر است یا اصولگرا. استبداد افکار عمومی به مراتب بیشتر از استبداد حکومت خفهکننده است. کم نیستند زنانی که اگر به مسافرت بروند بیحجاب میگردند، ولی در زادگاهشان، در کنار دوستان و خویشان و آشنایانشان جرأت انگشتنما شدن ندارند. در 13 سال اخیر که مملکت به تلاطم افتاد و هر از گاهی امواجی از مخالفت بلند شد، تا به حال متق از تن این شهر در نیامده بود (بجز یک مورد اعتصاب کاملاً غیرسیاسی و بیخطر بازاریان در اعتراض به افزایش مالیات). دیکتاتوری، فلسفۀ زندگی مرگباری به این مردم آموخته. اگر کسی برای کاری که مستقیماً به منافع شخصیاش ربط نداشته باشد وارد عمل شود، فقط تنهایش نمیگذارند، بلکه مسخرهاش میکنند. حتّی در میان غیرمذهبیها و عرقخورها هم دو نفر را پیدا نمیکنی که همدیگر را قبول داشته باشند. اصولاً گویی چیزی به نام مسئلۀ عمومی یا اجتماعی برای آدمها نامفهوم است. مخلص کلام: اگر تمام ایران از چنین شهرهایی تشکیل شده بود، میشد دوام دیکتاتوریاش را دستکم هزار سال تضمین کرد.
حالا، در چنین فضای مردۀ سترونی، شب سیزدهم آبان عدّهای جلو فرمانداری جمع میشوند و علیه شخص اوّل مملکت شعار میدهند. قهرمانیشان صدچندان است چون وقتی خسته و کتکخورده از خیابان برمیگردند، وقتی به ضرب پارتی و التماس و تعهّد و ... از بازداشت آزاد میشوند، از کسی مرحبا نخواهند شنید بلکه باید نیش زهرناک شماتت و زخمزبان اطرافیان را تحمّل کنند.
نمیدانم حرفم به گوش کسی میرسد یا نه، ولی به جرأت و جسارت تکتک این آدمها تعظیم میکنم. و دلم میخواهد به آنها بگویم شما یک ذرّه هم خلافکار نیستید. خیابان مِلک مشاع همگانی است. هر عدّهای از مردم حق دارند در خیابان جمع شوند و در موافقت یا مخالفت با هر چیزی که دلشان میخواهد فریاد بکشند. هر قانونی که این حق را از آدمها بگیرد، غیرقانونی است. حکومتهای اهل، حق اعتراض خیابانی مردم را محترم میشمرند و امنیت معترض را تضمین میکنند. حکومتهایی که زیر بار این حق نمیروند و مردم را تهدید میکنند که به خیابان نیایید، وحشیاند. و اینطور به نظر میرسد که دیگر قرار نیست در این دیار وحشیها بر مردمان اهل و متمدّن فرمان برانند.
راستی دیشب اوّلین باران پاییزی بعد از تظاهرات باریدن گرفت. و آدم طوری آفریده شده است که همینجوری الکی دلش میخواهد بعضی چیزها را به فال نیک بگیرد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
آرامش بعد از طوفان
این که میگویند باید یک جنبش برانداز پیروز شود تا انقلاب نامیده شود مثالهای نقض تاریخی دارد. انقلاب 1905 روسیه و موج انقلابهای 1848 در کشورهای اروپایی مشهورترین موارد انقلاب ناکامند.
این که میگویند باید بیش از فلان درصد مردم با یک جنبش برانداز همراه باشند تا بتوان آن را انقلاب نامید، قابل اثبات و تحقیق نیست. هیچگاه نمیتوان به اطمینان فهمید چه کسی انقلابی است، چه کسی ضدانقلاب است، چه کسی کانفورمیستی است که به چیزی غیر از جهت باد ایمان ندارد، و چه کسی کاملاً به جزر و مدهای سیاست بیاعتناست.
اشتباه است اگر فکر کنیم انقلاب هم باید مثل «مولکول آب» یا «مثلث» یا «تولید ناخالص ملّی» تعریف دقیق و روشن داشته باشد. به این جملات رابرت روزول پالمر کمی دقّت کنید لطفاً:
“Revolution” is a concept whose connotation and overtones change with changing events. It conveyed a different feeling in the 1790’s from the 1770’s, and in the 1950’s from the 1930’s.
«انقلاب» مفهومی است که دلالتها و هالههای معناییاش با وقایع متغیّر تغییر میکنند. آنچه از این مفهوم درک و احساس میشد در 1790 با 1770 فرق داشت، و در 1950 با 1930 متفاوت بود.
گمان میکنم حق با پالمر است. چیزی که من امروز از مفهوم انقلاب میفهمم، به ذهن پدران مسلمان و سوسیالیست و مشروطهچیام نمیرسید.
تحرّکاتی که به آنها اعتراض و خیزش و شورش و قیام و طغیان میگوییم، چه کوچک باشند و چه بزرگ، زودگذر و قابل سرکوباند. امّا انقلاب سرکوب شدنی نیست؛ هرچند تظاهرات عینیاش مدّتی فروکش کنند. انقلاب فوران مقطعیِ هیجانات نیست، تغییر ماندگار اندیشهها و باورهاست. شبیه دعوا کردن نیست، مثل طلاق دادن است. خرابیهای به جا مانده از یک شورش گسترده را میتوان بار دیگر آباد کرد، نیروهای امنیتی کشته و مجروح شده را میتوان با نیروهای جدیدی جایگزین کرد، امّا ترس ریخته و حرمت شکسته علاج ندارند. تاریخ بعد از یک موج سنگین اعتراضی باز به مسیر قبلیاش برمیگردد، امّا پس از انقلاب به مسیر دیگری میافتد. آنهایی که تا دیروز رام و مطیع فرمان میبردند، حالا دنبال فرصت مغتنمی برای تمرّد میگردند. راههای قدیمی متروک و مسخره و نفرتانگیز میشوند و هر روز در بیراههها رهگذران بیشتر و امیدوارتری میبینی.
میتوان زعمای قوم و ناظران کور را به حال خود گذاشت تا همچنان بر سر نام انقلاب یا مطلوب و ممکن بودنش بگومگو کنند. واقعیات کف پیادهرو در قالب زورکی این تحلیلهای مذبوحانه نمیگنجند. گشت ارشاد و حرمت روحانیون از صحن جامعه حذف شدهاند و برگشتنی به نظر نمیرسند. ستونهای عقیدتی فروریخته اند و حدس زدن آخر و عاقبت سقف دشوار نیست. دروغ گفتن و کشتن و کورکردن و شکنجه و اعدام تدابیر نظام مقدس برای کنترل اوضاع نیستند، دست و پا زدن¬اند. مثل نیشهای کورکورانۀ افعی محتضری که تا آخرین ثانیههای حیات دندان مرگبارش را در هر چیزی را که دم دهانش بیاید میفشارد، بی آنکه زخمهایش خوب شوند، و بی آنکه مرگش به تأخیر بیفتد.
پاییز 1401 حبابی نبود که بترکد و انرژیاش را تخلیه کند، رشتهای است که سر دراز دارد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
این که میگویند باید یک جنبش برانداز پیروز شود تا انقلاب نامیده شود مثالهای نقض تاریخی دارد. انقلاب 1905 روسیه و موج انقلابهای 1848 در کشورهای اروپایی مشهورترین موارد انقلاب ناکامند.
این که میگویند باید بیش از فلان درصد مردم با یک جنبش برانداز همراه باشند تا بتوان آن را انقلاب نامید، قابل اثبات و تحقیق نیست. هیچگاه نمیتوان به اطمینان فهمید چه کسی انقلابی است، چه کسی ضدانقلاب است، چه کسی کانفورمیستی است که به چیزی غیر از جهت باد ایمان ندارد، و چه کسی کاملاً به جزر و مدهای سیاست بیاعتناست.
اشتباه است اگر فکر کنیم انقلاب هم باید مثل «مولکول آب» یا «مثلث» یا «تولید ناخالص ملّی» تعریف دقیق و روشن داشته باشد. به این جملات رابرت روزول پالمر کمی دقّت کنید لطفاً:
“Revolution” is a concept whose connotation and overtones change with changing events. It conveyed a different feeling in the 1790’s from the 1770’s, and in the 1950’s from the 1930’s.
«انقلاب» مفهومی است که دلالتها و هالههای معناییاش با وقایع متغیّر تغییر میکنند. آنچه از این مفهوم درک و احساس میشد در 1790 با 1770 فرق داشت، و در 1950 با 1930 متفاوت بود.
گمان میکنم حق با پالمر است. چیزی که من امروز از مفهوم انقلاب میفهمم، به ذهن پدران مسلمان و سوسیالیست و مشروطهچیام نمیرسید.
تحرّکاتی که به آنها اعتراض و خیزش و شورش و قیام و طغیان میگوییم، چه کوچک باشند و چه بزرگ، زودگذر و قابل سرکوباند. امّا انقلاب سرکوب شدنی نیست؛ هرچند تظاهرات عینیاش مدّتی فروکش کنند. انقلاب فوران مقطعیِ هیجانات نیست، تغییر ماندگار اندیشهها و باورهاست. شبیه دعوا کردن نیست، مثل طلاق دادن است. خرابیهای به جا مانده از یک شورش گسترده را میتوان بار دیگر آباد کرد، نیروهای امنیتی کشته و مجروح شده را میتوان با نیروهای جدیدی جایگزین کرد، امّا ترس ریخته و حرمت شکسته علاج ندارند. تاریخ بعد از یک موج سنگین اعتراضی باز به مسیر قبلیاش برمیگردد، امّا پس از انقلاب به مسیر دیگری میافتد. آنهایی که تا دیروز رام و مطیع فرمان میبردند، حالا دنبال فرصت مغتنمی برای تمرّد میگردند. راههای قدیمی متروک و مسخره و نفرتانگیز میشوند و هر روز در بیراههها رهگذران بیشتر و امیدوارتری میبینی.
میتوان زعمای قوم و ناظران کور را به حال خود گذاشت تا همچنان بر سر نام انقلاب یا مطلوب و ممکن بودنش بگومگو کنند. واقعیات کف پیادهرو در قالب زورکی این تحلیلهای مذبوحانه نمیگنجند. گشت ارشاد و حرمت روحانیون از صحن جامعه حذف شدهاند و برگشتنی به نظر نمیرسند. ستونهای عقیدتی فروریخته اند و حدس زدن آخر و عاقبت سقف دشوار نیست. دروغ گفتن و کشتن و کورکردن و شکنجه و اعدام تدابیر نظام مقدس برای کنترل اوضاع نیستند، دست و پا زدن¬اند. مثل نیشهای کورکورانۀ افعی محتضری که تا آخرین ثانیههای حیات دندان مرگبارش را در هر چیزی را که دم دهانش بیاید میفشارد، بی آنکه زخمهایش خوب شوند، و بی آنکه مرگش به تأخیر بیفتد.
پاییز 1401 حبابی نبود که بترکد و انرژیاش را تخلیه کند، رشتهای است که سر دراز دارد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
پول داغ، پول خانمانسوز
بین بازار ارز و بازار پیاز وجه اشتراکی هست. در هر دوی این بازارها باید با ریال خرید کرد، و ریال یک پول سرطانی است که قدرتش روز به روز کمتر، و حالش ساعت به ساعت وخیمتر میشود. درمان این پول مریض را به طبیبان قلّابی بیوجدانی سپردهاند که کاری غیر از لاپوشانی و انکار علائم بیماری بلد نیستند. عفونت پولی و مالی سرتاسر اقتصاد را فرا گرفته و غیر از رندان رانتخوار هیچکس در امان نیست.
«پول داغ» تمثیل نویسندگان اقتصادی برای توصیف تورّم شتابناک است. وقتی مقداری پول در حال تضعیف را دریافت میکنید مایل نیستید آن را نگه دارید. به سرعت خرجش میکنید و از شرّش خلاص میشوید. انگار چیز داغی کف دستتان گذاشتهاند که اگر نگهش دارید، میسوزید. انگار به جای حقوق و دستمزد، ضرر و زیان تحویلتان میدهند.
آدمهای عادی در شرایط عادی برای خریدن یک گوشی یا فرش یا یخچال باید چند ماه صرفهجویی و پسانداز کنند. امّا پول داغ را نمیشود پسانداز کرد. اوّلاً وقتی پول داغ میشود مخارج روزانه آنقدر زیاد می-شوند که برای خیلیها چیزی برای پسانداز کردن باقی نمیماند. ثانیاً با پسانداز کردن یا قرض دادن پول داغ، در واقع بخش زیادی از ارزش آن را از بین میبرید و از دست میدهید. پول داغ سیمکشیهای متعارف مدار اقتصاد را میسوزاند و عقل معاش آدمها را به بنبست میرساند. پول داغ، «داغ» است. مردمانی که در یک اقتصاد تورّمزده زندگی میکنند، داغدیدگانی هستند که چیزی تسلیت و تسلّایشان نمیدهد.
این روزها بسیاری از مشتریان دلار، آن را برای مسافرت خارجی یا وارد کردن کالا نمیخواهند. هدف این مشتریان از خریدن دلار حفظ ارزش داراییشان و عقب نیفتادن از جریان سیلآسای تورّم است. سودجویی و زیانگریزی حق مسلّم فرد فرد انسانهاست. سودجویی شهروندان عادی حتّی سزاوار یک سرزنش زبانی ساده هم نیست، چه رسد به برخورد قضایی و امنیتی. آنها که مستوجب لعن و نفرین و مستحق اشدّ مجازاتاند، خیانتکارانی هستند که بیشرمانه بر منصب امینالضّرب نشستهاند.
این روزها یک کلمه حقیقت برای تعطیلی یک روزنامه و بیکار شدن دهها روزنامهنگار کفایت میکند. امّا زندگی تلخی که میکنیم حاصل چهل و پنج سال سکوت و ملاحظه و مماشات است. پس لطفاً بدانید و به نادانان یادآور شوید که پول خودبخود داغ نمیشود. حجم پول را دشمنان خارجی افزایش نمیدهند. تورّم محصول توطئۀ امپریالیستها و منفعتطلبی معاملهگران نیست. مسئله اصلی خواباندن هیجان بازار و پایین آوردن مقطعی نرخ دلار نیست، بلکه احیای حیثیت و کیفیت ریال است. مسئله اصلی خنک کردن پولی است که دیگر از داغی عبور کرده و سرخ شده است.
اگر زبانی برای حرف زدن با مسئولین امروز یا فردای امر یافت میشد به آنها میگفتم امکان ندارد هر مقدار پول که دلتان میخواهد و صلاح میدانید منتشر کنید، و بلایی بر سر ارزش آن نیاید. علاوه بر آن، امکان ندارد ارزش از دست رفتۀ پول را با دستور و حکم قضایی به آن برگردانید.
خنک کردن این پول سرخ و تابیده به رادیاتور اعتماد نیاز دارد. آیا دیگر در ایران سیاستمداری پیدا خواهد شد که قول بدهد «من بساط ظالمانۀ مالیات تورّمی و سوءاستفاده از ریال را جمع میکنم»، و مردم حرفش را باور کنند؟
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
بین بازار ارز و بازار پیاز وجه اشتراکی هست. در هر دوی این بازارها باید با ریال خرید کرد، و ریال یک پول سرطانی است که قدرتش روز به روز کمتر، و حالش ساعت به ساعت وخیمتر میشود. درمان این پول مریض را به طبیبان قلّابی بیوجدانی سپردهاند که کاری غیر از لاپوشانی و انکار علائم بیماری بلد نیستند. عفونت پولی و مالی سرتاسر اقتصاد را فرا گرفته و غیر از رندان رانتخوار هیچکس در امان نیست.
«پول داغ» تمثیل نویسندگان اقتصادی برای توصیف تورّم شتابناک است. وقتی مقداری پول در حال تضعیف را دریافت میکنید مایل نیستید آن را نگه دارید. به سرعت خرجش میکنید و از شرّش خلاص میشوید. انگار چیز داغی کف دستتان گذاشتهاند که اگر نگهش دارید، میسوزید. انگار به جای حقوق و دستمزد، ضرر و زیان تحویلتان میدهند.
آدمهای عادی در شرایط عادی برای خریدن یک گوشی یا فرش یا یخچال باید چند ماه صرفهجویی و پسانداز کنند. امّا پول داغ را نمیشود پسانداز کرد. اوّلاً وقتی پول داغ میشود مخارج روزانه آنقدر زیاد می-شوند که برای خیلیها چیزی برای پسانداز کردن باقی نمیماند. ثانیاً با پسانداز کردن یا قرض دادن پول داغ، در واقع بخش زیادی از ارزش آن را از بین میبرید و از دست میدهید. پول داغ سیمکشیهای متعارف مدار اقتصاد را میسوزاند و عقل معاش آدمها را به بنبست میرساند. پول داغ، «داغ» است. مردمانی که در یک اقتصاد تورّمزده زندگی میکنند، داغدیدگانی هستند که چیزی تسلیت و تسلّایشان نمیدهد.
این روزها بسیاری از مشتریان دلار، آن را برای مسافرت خارجی یا وارد کردن کالا نمیخواهند. هدف این مشتریان از خریدن دلار حفظ ارزش داراییشان و عقب نیفتادن از جریان سیلآسای تورّم است. سودجویی و زیانگریزی حق مسلّم فرد فرد انسانهاست. سودجویی شهروندان عادی حتّی سزاوار یک سرزنش زبانی ساده هم نیست، چه رسد به برخورد قضایی و امنیتی. آنها که مستوجب لعن و نفرین و مستحق اشدّ مجازاتاند، خیانتکارانی هستند که بیشرمانه بر منصب امینالضّرب نشستهاند.
این روزها یک کلمه حقیقت برای تعطیلی یک روزنامه و بیکار شدن دهها روزنامهنگار کفایت میکند. امّا زندگی تلخی که میکنیم حاصل چهل و پنج سال سکوت و ملاحظه و مماشات است. پس لطفاً بدانید و به نادانان یادآور شوید که پول خودبخود داغ نمیشود. حجم پول را دشمنان خارجی افزایش نمیدهند. تورّم محصول توطئۀ امپریالیستها و منفعتطلبی معاملهگران نیست. مسئله اصلی خواباندن هیجان بازار و پایین آوردن مقطعی نرخ دلار نیست، بلکه احیای حیثیت و کیفیت ریال است. مسئله اصلی خنک کردن پولی است که دیگر از داغی عبور کرده و سرخ شده است.
اگر زبانی برای حرف زدن با مسئولین امروز یا فردای امر یافت میشد به آنها میگفتم امکان ندارد هر مقدار پول که دلتان میخواهد و صلاح میدانید منتشر کنید، و بلایی بر سر ارزش آن نیاید. علاوه بر آن، امکان ندارد ارزش از دست رفتۀ پول را با دستور و حکم قضایی به آن برگردانید.
خنک کردن این پول سرخ و تابیده به رادیاتور اعتماد نیاز دارد. آیا دیگر در ایران سیاستمداری پیدا خواهد شد که قول بدهد «من بساط ظالمانۀ مالیات تورّمی و سوءاستفاده از ریال را جمع میکنم»، و مردم حرفش را باور کنند؟
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
چاه بردگی
به گمانم حرفهای زلنسکی را باید شنیده گرفت. ما ایرانیها باید از چیزی که هستیم خجالت بکشیم. ما بردهها و مزدوران غافل و بیعاری هستیم که سعی میکنند بردگی و مزدوریشان را به روی خودشان نیاورند و در تنگنای ترس و استبداد، چهار روز عمرشان را به هر طریقی که میتوانند خوش بگذرانند. تقصیر ماست اگر اربابهایمان در مقایسه با بقیۀ اربابهای شرقی، به مراتب جنایتکارتر و حقبهجانبترند. قبالۀ اربابی آنها، و مجوّز بیرحمی و بیشرمیشان را ما صادر کردهایم. فرمانده قدرتش را مدیون اطاعت و رضایت و تسلیم فرمانبران است. حکومت ایران از جایی جلّاد و تبلیغاتچی و شهروند بیطرف و بیبخار و نان به نرخ روز خور، وارد نمیکند. اینها ماییم.
یک سال و خردهای پیش، وقتی وارث بلشویکها به اوکراین لشکر کشید، حزبالّهیها هلهله راه انداختند. چپها قند توی دلشان آب شد و بعضیشان رسماً حمایت کردند. نیمچهلیبرالهای فرصتطلب زبان به کام گرفتند تا ببینند از این آب گلآلود چه ماهیهایی میشود گرفت. و تودۀ ملّت هم مثل همیشه شانههایش را بالا انداخت و گفت این چیزها چه فرقی به حال ما میکند.
ایران کنار پوتین قرار گرفت و من از آنچه معمولاً هستم دیوانهتر شدم. احساس ننگ نفسم را بند آورد. ایرانی بودنم را به فحش کشیدم و دیگر تا مدّتها هوس نوشتن نکردم. دیگر دلم نخواست حرف بزنم تا روزی که خون ناحق مهسا دوباره خونها را به جوش آورد و عدّهای را به کف خیابان ریخت؛ همان عدّهای که تنهایشان گذاشتیم تا درو شوند.
دیوار حاشا بلند است. میتوانم بگویم: «من پهباد نساختم. من به منازل مسکونی شلیک نکردم. من از درّندگانی مثل پوتین و اسد خوشم نمیآید». ولی هزینه سرسامآور صنایع نظامی ایران از جیب شخصی رهبرش تأمین نمیشود. این ثروت جمعی ما بردگان حقیر فقیر است که خرج جنگافروزی و آدمکشی یک مشت دیوانۀ خودسر میشود. شراکت ما در این جرم ممکن است بسیار غیرمستقیم و غیرارادی و ناگزیر به نظر بیاید، ولی حقیقت دارد و قابل انکار نیست.
ما بردۀ رسمی نیستیم. سند مالکیتمان به نام کسی نیست. ولی در حوزۀ عمومی صغیرانی هستیم که هیچگاه به سنّ رشد نمیرسند. به قانونی تن دادهایم که زیر یوغ ولایت نگاهمان میدارد و محکم به چارمیخمان میکشد. با پذیرفتن این قانون از آزادی و اختیار انسانهای بالغ و مختار دست شستهایم. حق نداریم ارادهمان را اِعمال کنیم و واقعیتی را تغییر دهیم. دوستان و دشمنانمان را خودمان انتخاب نمیکنیم. تصمیم نمیگیریم که ثروتمان چگونه خرج شود.
زندگی نمیکنیم. فقط زندهایم و در ازای این زنده ماندن در چاه اسارت، جزیۀ هنگفتی به فاتحان غارتگر پرداختهایم: آزادی و شخصیتمان را، زبان و تاریخ و فرهنگمان را، محیط زیستمان را، پولمان را، و آبرو و حیثیتمان را.
در خجالت کشیدن نیرویی است که آدمیزاد باوجدان را بیدار میکند و به تغییر سبک زندگی وامیدارد. کاش روزی برسد که پستی و خواریمان را ندیده نگیریم و برایش توجیه نتراشیم. کاش روزی بیاید که از آنچه هستیم خجالت بکشیم.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
به گمانم حرفهای زلنسکی را باید شنیده گرفت. ما ایرانیها باید از چیزی که هستیم خجالت بکشیم. ما بردهها و مزدوران غافل و بیعاری هستیم که سعی میکنند بردگی و مزدوریشان را به روی خودشان نیاورند و در تنگنای ترس و استبداد، چهار روز عمرشان را به هر طریقی که میتوانند خوش بگذرانند. تقصیر ماست اگر اربابهایمان در مقایسه با بقیۀ اربابهای شرقی، به مراتب جنایتکارتر و حقبهجانبترند. قبالۀ اربابی آنها، و مجوّز بیرحمی و بیشرمیشان را ما صادر کردهایم. فرمانده قدرتش را مدیون اطاعت و رضایت و تسلیم فرمانبران است. حکومت ایران از جایی جلّاد و تبلیغاتچی و شهروند بیطرف و بیبخار و نان به نرخ روز خور، وارد نمیکند. اینها ماییم.
یک سال و خردهای پیش، وقتی وارث بلشویکها به اوکراین لشکر کشید، حزبالّهیها هلهله راه انداختند. چپها قند توی دلشان آب شد و بعضیشان رسماً حمایت کردند. نیمچهلیبرالهای فرصتطلب زبان به کام گرفتند تا ببینند از این آب گلآلود چه ماهیهایی میشود گرفت. و تودۀ ملّت هم مثل همیشه شانههایش را بالا انداخت و گفت این چیزها چه فرقی به حال ما میکند.
ایران کنار پوتین قرار گرفت و من از آنچه معمولاً هستم دیوانهتر شدم. احساس ننگ نفسم را بند آورد. ایرانی بودنم را به فحش کشیدم و دیگر تا مدّتها هوس نوشتن نکردم. دیگر دلم نخواست حرف بزنم تا روزی که خون ناحق مهسا دوباره خونها را به جوش آورد و عدّهای را به کف خیابان ریخت؛ همان عدّهای که تنهایشان گذاشتیم تا درو شوند.
دیوار حاشا بلند است. میتوانم بگویم: «من پهباد نساختم. من به منازل مسکونی شلیک نکردم. من از درّندگانی مثل پوتین و اسد خوشم نمیآید». ولی هزینه سرسامآور صنایع نظامی ایران از جیب شخصی رهبرش تأمین نمیشود. این ثروت جمعی ما بردگان حقیر فقیر است که خرج جنگافروزی و آدمکشی یک مشت دیوانۀ خودسر میشود. شراکت ما در این جرم ممکن است بسیار غیرمستقیم و غیرارادی و ناگزیر به نظر بیاید، ولی حقیقت دارد و قابل انکار نیست.
ما بردۀ رسمی نیستیم. سند مالکیتمان به نام کسی نیست. ولی در حوزۀ عمومی صغیرانی هستیم که هیچگاه به سنّ رشد نمیرسند. به قانونی تن دادهایم که زیر یوغ ولایت نگاهمان میدارد و محکم به چارمیخمان میکشد. با پذیرفتن این قانون از آزادی و اختیار انسانهای بالغ و مختار دست شستهایم. حق نداریم ارادهمان را اِعمال کنیم و واقعیتی را تغییر دهیم. دوستان و دشمنانمان را خودمان انتخاب نمیکنیم. تصمیم نمیگیریم که ثروتمان چگونه خرج شود.
زندگی نمیکنیم. فقط زندهایم و در ازای این زنده ماندن در چاه اسارت، جزیۀ هنگفتی به فاتحان غارتگر پرداختهایم: آزادی و شخصیتمان را، زبان و تاریخ و فرهنگمان را، محیط زیستمان را، پولمان را، و آبرو و حیثیتمان را.
در خجالت کشیدن نیرویی است که آدمیزاد باوجدان را بیدار میکند و به تغییر سبک زندگی وامیدارد. کاش روزی برسد که پستی و خواریمان را ندیده نگیریم و برایش توجیه نتراشیم. کاش روزی بیاید که از آنچه هستیم خجالت بکشیم.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
❤1
تورّم ایرانی
در روزهای اخیر چند تن از دوستان و اساتید در فضای مجازی سلسله مطالبی در باب تورّم نوشتند؛ نوشتههایی که صریحتر و پختهتر از قبل به نظر میرسید. مشخصاً از محبوبه داوودی، محمد جوادی، مرتضی کاظمی و علی میرزاخانی برای پرداخت زکات علمشان تشکّر میکنم و امیدوارم این طلبۀ طفیلی را بابت هیزمهای تری که ناشیانه به کورۀ داغ بحث بزرگان میاندازد، عفو کنند.
اساتید عزیز! من فکر میکنم آب ایران از سر چشمه گل است. اقتصاد گروگان سیاست است، و هردوی آنها گروگان نظامیگری. خود نظامیان هم در خدمت یک ایدئولوژی بنیادگرا هستند که مطلقاً با تمدّن مدرن سر سازگاری ندارد. این بختبرگشتگی است. در حالت عادی باید نظامیگری فرمانبر سیاست باشد، و سیاست در خدمت اقتصاد. در نتیجه، اندازه و کیفیت نیروی نظامی کشور باید تابع مالیاتی باشد که شهروندان حاضرند بپردازند. ولی در حالت بختبرگشتگی و وارونهکاری، نظامیان بلندپایه کاملاً از دلمشغولی قید بودجه معافند. آنها حیطۀ فعّالیت و مأموریتشان را هرقدر دلشان میخواهد گسترش میدهند، و سیاست موظّف است بی چون و چرا هزینۀ این توسعه را از هر محلّی که توانست تأمین کند: اگر شد از طریق عواید نفتی و مالیات و استقراض، و اگر نشد مستقیماً از طریق انتشار پول.
تداوم چنددهسالۀ این بیتدبیری، چاههای درآمدی دولت را یکی یکی خشکانده است. اکنون تنها راه باقی مانده، عمیقتر کردن چاه خلق پول است. پول بیشتر یعنی تورّم بیشتر. سوخت موتور تورّم، رفاه اکثریت مردم است. بعید است در عالم سیاست و اقتصاد ظلمی فراگیرتر، بیرحمانهتر، و در عین حال نامحسوستر از مالیۀ تورّمی وجود داشته باشد. در نتیجۀ تورّم است که قیمتها و اجارهها روزبهروز بالاتر میروند و دستمزدها سالبهسال بیارزشتر میشوند. تورّم زندگی شهروندان و ساختار اقتصاد را از شکل و ریخت میاندازد، و نسبت قیمتها را غیرمنطقی و بیمعنا میکند. تورّم جامعه را چاک میزند، و فاصلۀ سرمایهداران و بیسرمایگان را به شکافی عمیق و غیرقابل عبور تبدیل میکند. تورّم نظام بانکی را به استیصال و فلج و فساد سوق میدهد. در تورّم خیری نیست و از شرّش هرچه بگوییم کم گفتهایم. امّا اینها برای نظامیان و نظامیاندیشان چندان اهمیّتی ندارد. آنها مهمترین قسمتهای یک کشور را پادگانها، زاغههای مهمّات، و تأسیسات موشکیاش میدانند.
من فکر میکنم تشکیل دادن یک نیروی نظامی غولآسا برای یک اقتصاد نحیف، مثل آن است که موفّق شویم بازوی ستبر یک مرد قویهیکل را به شانۀ یک کودک خردسال پیوند بزنیم. این موفّقیت ابلهانه کمکی به آن طفل بینوا نمیکند، و احتمالاً دیر یا زود او را به کشتن خواهد داد.
حکّام ایران تا به حال قادر به درک و تصدیق این بیتناسبی مرگبار قوای اقتصادی و نظامی نبودهاند. عوام مردم از این چیزها سر در نمیآورند. روشنفکران اکثراً از لحاظ بینش اقتصادی از عوام سردرگمترند. اقتصاددانها هم که قربانشان بروم. اغلبشان وقتی حرف تورّم به میان میآید، خودشان را با نظریههایی بیخطر سرگرم میکنند تا خدای نکرده حکومت را هدف نقدی جدّی و اصولی قرار ندهند. مثلاً: فشار هزینۀ تولید، عقب افتادن عرضۀ کل از تقاضای کل، تحریمهای ظالمانه، گرانفروشی گرانفروشان، سودجویی سفتهبازان، شوک افزایش نرخ ارز، و حتّی کمبود نقدینگی!
معمولاً کسی خودش را به دردسر نمیاندازد تا از دولت چنین سؤالهایی بپرسد: هزینههای نظامی ایران دقیقاً چقدر است، و چرا اینقدر است؟ آیا راهی وجود ندارد که بهرهوری را بالا ببریم و کمتر خرج کنیم؟ اصولاً چرا لازم است با این کشورهایی که دشمنی داریم، دشمنی داشته باشیم؟ آیا صلح شاخمان میزند؟ آیا واقعاً امکانش نیست که با استفاده از ابزارهای سیاسی و دیپلماتیک، خصومتهای بینالمللیمان را قدری فروبنشانیم و هزینههای نظامیمان را کمی کاهش دهیم؟
معدود اقتصاددانهایی که در گفتگوهای خصوصی جرأت تحلیل این قسمت از بودجه را به خود میدهند، مخارج نظامی فزایندۀ ایران را با صفاتی مثل ضروری، مزمن، چسبنده، بیکشش، نهادی، تاریخی و غیرقابل بحث توصیف میکنند. و من فکر میکنم تا زمانی که این توصیفات واهی را مسلّم بشماریم، به طی کردن همین روند دردناک انحطاط محکوم خواهیم بود؛ چه در دورۀ جمهوری اسلامی، و چه بعد از آن.
اصلاحات حقیقی از درمان فساد خاک و ریشه شروع میشود، نه از هرس کردن محتاطانۀ شاخ و برگها. مخارج نظامی حساسترین و مبهمترین بخش بودجهاند. پس احتمالاً بهتر است نقد خودسرانگی هزینههای دولت را از زیر سؤال بردن همین تابو آغاز کرد.
ریشۀ تورّم ایرانی، اعتیاد دولت به تأمین مخارجش از محل انتشار پول است. این اعتیاد شرمآور را باید کنار گذاشت.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
در روزهای اخیر چند تن از دوستان و اساتید در فضای مجازی سلسله مطالبی در باب تورّم نوشتند؛ نوشتههایی که صریحتر و پختهتر از قبل به نظر میرسید. مشخصاً از محبوبه داوودی، محمد جوادی، مرتضی کاظمی و علی میرزاخانی برای پرداخت زکات علمشان تشکّر میکنم و امیدوارم این طلبۀ طفیلی را بابت هیزمهای تری که ناشیانه به کورۀ داغ بحث بزرگان میاندازد، عفو کنند.
اساتید عزیز! من فکر میکنم آب ایران از سر چشمه گل است. اقتصاد گروگان سیاست است، و هردوی آنها گروگان نظامیگری. خود نظامیان هم در خدمت یک ایدئولوژی بنیادگرا هستند که مطلقاً با تمدّن مدرن سر سازگاری ندارد. این بختبرگشتگی است. در حالت عادی باید نظامیگری فرمانبر سیاست باشد، و سیاست در خدمت اقتصاد. در نتیجه، اندازه و کیفیت نیروی نظامی کشور باید تابع مالیاتی باشد که شهروندان حاضرند بپردازند. ولی در حالت بختبرگشتگی و وارونهکاری، نظامیان بلندپایه کاملاً از دلمشغولی قید بودجه معافند. آنها حیطۀ فعّالیت و مأموریتشان را هرقدر دلشان میخواهد گسترش میدهند، و سیاست موظّف است بی چون و چرا هزینۀ این توسعه را از هر محلّی که توانست تأمین کند: اگر شد از طریق عواید نفتی و مالیات و استقراض، و اگر نشد مستقیماً از طریق انتشار پول.
تداوم چنددهسالۀ این بیتدبیری، چاههای درآمدی دولت را یکی یکی خشکانده است. اکنون تنها راه باقی مانده، عمیقتر کردن چاه خلق پول است. پول بیشتر یعنی تورّم بیشتر. سوخت موتور تورّم، رفاه اکثریت مردم است. بعید است در عالم سیاست و اقتصاد ظلمی فراگیرتر، بیرحمانهتر، و در عین حال نامحسوستر از مالیۀ تورّمی وجود داشته باشد. در نتیجۀ تورّم است که قیمتها و اجارهها روزبهروز بالاتر میروند و دستمزدها سالبهسال بیارزشتر میشوند. تورّم زندگی شهروندان و ساختار اقتصاد را از شکل و ریخت میاندازد، و نسبت قیمتها را غیرمنطقی و بیمعنا میکند. تورّم جامعه را چاک میزند، و فاصلۀ سرمایهداران و بیسرمایگان را به شکافی عمیق و غیرقابل عبور تبدیل میکند. تورّم نظام بانکی را به استیصال و فلج و فساد سوق میدهد. در تورّم خیری نیست و از شرّش هرچه بگوییم کم گفتهایم. امّا اینها برای نظامیان و نظامیاندیشان چندان اهمیّتی ندارد. آنها مهمترین قسمتهای یک کشور را پادگانها، زاغههای مهمّات، و تأسیسات موشکیاش میدانند.
من فکر میکنم تشکیل دادن یک نیروی نظامی غولآسا برای یک اقتصاد نحیف، مثل آن است که موفّق شویم بازوی ستبر یک مرد قویهیکل را به شانۀ یک کودک خردسال پیوند بزنیم. این موفّقیت ابلهانه کمکی به آن طفل بینوا نمیکند، و احتمالاً دیر یا زود او را به کشتن خواهد داد.
حکّام ایران تا به حال قادر به درک و تصدیق این بیتناسبی مرگبار قوای اقتصادی و نظامی نبودهاند. عوام مردم از این چیزها سر در نمیآورند. روشنفکران اکثراً از لحاظ بینش اقتصادی از عوام سردرگمترند. اقتصاددانها هم که قربانشان بروم. اغلبشان وقتی حرف تورّم به میان میآید، خودشان را با نظریههایی بیخطر سرگرم میکنند تا خدای نکرده حکومت را هدف نقدی جدّی و اصولی قرار ندهند. مثلاً: فشار هزینۀ تولید، عقب افتادن عرضۀ کل از تقاضای کل، تحریمهای ظالمانه، گرانفروشی گرانفروشان، سودجویی سفتهبازان، شوک افزایش نرخ ارز، و حتّی کمبود نقدینگی!
معمولاً کسی خودش را به دردسر نمیاندازد تا از دولت چنین سؤالهایی بپرسد: هزینههای نظامی ایران دقیقاً چقدر است، و چرا اینقدر است؟ آیا راهی وجود ندارد که بهرهوری را بالا ببریم و کمتر خرج کنیم؟ اصولاً چرا لازم است با این کشورهایی که دشمنی داریم، دشمنی داشته باشیم؟ آیا صلح شاخمان میزند؟ آیا واقعاً امکانش نیست که با استفاده از ابزارهای سیاسی و دیپلماتیک، خصومتهای بینالمللیمان را قدری فروبنشانیم و هزینههای نظامیمان را کمی کاهش دهیم؟
معدود اقتصاددانهایی که در گفتگوهای خصوصی جرأت تحلیل این قسمت از بودجه را به خود میدهند، مخارج نظامی فزایندۀ ایران را با صفاتی مثل ضروری، مزمن، چسبنده، بیکشش، نهادی، تاریخی و غیرقابل بحث توصیف میکنند. و من فکر میکنم تا زمانی که این توصیفات واهی را مسلّم بشماریم، به طی کردن همین روند دردناک انحطاط محکوم خواهیم بود؛ چه در دورۀ جمهوری اسلامی، و چه بعد از آن.
اصلاحات حقیقی از درمان فساد خاک و ریشه شروع میشود، نه از هرس کردن محتاطانۀ شاخ و برگها. مخارج نظامی حساسترین و مبهمترین بخش بودجهاند. پس احتمالاً بهتر است نقد خودسرانگی هزینههای دولت را از زیر سؤال بردن همین تابو آغاز کرد.
ریشۀ تورّم ایرانی، اعتیاد دولت به تأمین مخارجش از محل انتشار پول است. این اعتیاد شرمآور را باید کنار گذاشت.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
«دولت خداست»
این جمله را فردیناند لاسال گفته است. او یک وکیل آلمانی سوسیالیست بود که 160 سال پیش در یک دوئل کشته شد. خیلیها نه لاسال را میشناسند، نه جرأت دارند به این صراحت حرف بزنند، ولی حرف دلشان همین است.
دولت مسئول و پاسخگو نیست. دولت به کسی حساب پس نمیدهد. دولت قابل تعقیب قضایی نیست. دولت را قانون و اخلاق محدود نمیکند، چون خودش منشأ قانون و اخلاق است. دولت در مقام چوپان تامّالاختیاری است که خیر و صلاح گوسفندان را بهتر از خودشان میداند. دولت است که قیمتها و هنجارها و ارزشها و منزلتها را تعیین میکند. دولت است که به جای انسانها و برای آنها تصمیم میگیرد. وای به حال آن نادان گستاخی که دولت را زیر سؤال ببرد و از او توضیح بخواهد. تنها واکنش مشروع بندگان در برابر خدا، پرستش و تقدیس است. آنهایی که کرنش نکنند باید قید حقوق و درجه و رتبۀ اداری و منصب سیاسی و جواز کسب و کرسی تدریسشان را بزنند.
عجیب نیست که یک عضو مجلس جمهوری اسلامی میگوید: «خدا هم با بندگانش کاملاً شفّاف نیست». تصادفی نیست که یک افسر پلیس به پرسنلش میغرّد: «گردن هنجارشکنان را بشکنید و نترسید». از دولتی که به جایگاه خدایی رسیده باشد نه دروغ بعید است، نه جنایت، نه چهل درصد کسری بودجه، نه پنجاه سال تورّم.
ایمان به آیندۀ ایران از یک کفر جسورانه شروع میشود که دولت را از منبر احترام به زیر میکشد و روی صندلی اتّهام مینشاند: دولت خدا نیست.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
این جمله را فردیناند لاسال گفته است. او یک وکیل آلمانی سوسیالیست بود که 160 سال پیش در یک دوئل کشته شد. خیلیها نه لاسال را میشناسند، نه جرأت دارند به این صراحت حرف بزنند، ولی حرف دلشان همین است.
دولت مسئول و پاسخگو نیست. دولت به کسی حساب پس نمیدهد. دولت قابل تعقیب قضایی نیست. دولت را قانون و اخلاق محدود نمیکند، چون خودش منشأ قانون و اخلاق است. دولت در مقام چوپان تامّالاختیاری است که خیر و صلاح گوسفندان را بهتر از خودشان میداند. دولت است که قیمتها و هنجارها و ارزشها و منزلتها را تعیین میکند. دولت است که به جای انسانها و برای آنها تصمیم میگیرد. وای به حال آن نادان گستاخی که دولت را زیر سؤال ببرد و از او توضیح بخواهد. تنها واکنش مشروع بندگان در برابر خدا، پرستش و تقدیس است. آنهایی که کرنش نکنند باید قید حقوق و درجه و رتبۀ اداری و منصب سیاسی و جواز کسب و کرسی تدریسشان را بزنند.
عجیب نیست که یک عضو مجلس جمهوری اسلامی میگوید: «خدا هم با بندگانش کاملاً شفّاف نیست». تصادفی نیست که یک افسر پلیس به پرسنلش میغرّد: «گردن هنجارشکنان را بشکنید و نترسید». از دولتی که به جایگاه خدایی رسیده باشد نه دروغ بعید است، نه جنایت، نه چهل درصد کسری بودجه، نه پنجاه سال تورّم.
ایمان به آیندۀ ایران از یک کفر جسورانه شروع میشود که دولت را از منبر احترام به زیر میکشد و روی صندلی اتّهام مینشاند: دولت خدا نیست.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
در برخاستن اهریمن از گور
روزها به فرو خوردن لقمههای تلخ بغض و خشم سپری میشود. گاهی به خودم میگویم اگر سزاوار این حقارت نبودی تحمّلش نمیکردی. از بچّهها بیشتر از دیگران خجالت میکشم. چه آنهایی که در مترو و پیادهرو آموزش جیببری و گدایی میبینند، چه آنهایی که دست در دست پدر و مادر به هر منظرۀ جدید و جالبی خیره میشوند و سعی میکنند بفهمند دنیا چه جور جایی است. آخر شما چه گناهی کرده بودید که باید در این جهنّم به دنیا میآمدید، زبانبستهها؟
جهنّمی که من درک میکنم سیاهچالی است برای مجازات آنهایی که آزادیشان را معامله کردهاند؛ با هر چیزی. فروختن یا اجاره دادن آزادی، مثل گناه نخستین است. فردی و شخصی نیست. اجتماعی است. بین نسلی است. غلطی است که اگر کسی کرد، خدا میداند تا چند نسلِ خودش و دیگران را گرفتار تاوان کند.
بانکها زیان میانبارند. سرمایهها میسوزند و آب میروند. سینۀ زمین خشک و خشکتر میشود. تورّم آدمها را روزبهروز محرومتر و گرفتارتر و حقیرتر میکند. شهر کثیفتر میشود، قانون بیاعتبارتر، دروغ و جنایتِ قانونی عادیتر. و چنددسته آدم عین خیالشان نیست. سهل است، که اصلاً انگار همین جادّۀ رو به فقر و توحّش را میخواهند. یکی روحانیانی که هیچ چیز از روح انسان نمیدانند. یکی نظامیها و شبهنظامیهایی که باید از بیشرفی و بیرحمیشان به راهزنها پناه برد. یکی اقتصاددانها و جامعهشناسهای غربستیز اعم از چپ و مسلمان و سایر کوفتها. یکی سیاستمدارهایی که غیر از کسب و حفظ قدرت چیز دیگری حالیشان نیست. یکی بوروکراتهایی که برنامهریزی شدهاند تا به هر موجود پَستی که پُستی داشته باشد بله قربان بگویند. و آخری تودۀ مردمان مجبور و محکومی که اصرار دارند تحت هر شرایط، بهانهای برای راضی و قانع و خوشحال بودن پیدا کنند؛ خلایقی که معنی انسان بودن را یا هرگز نفهمیدهاند، یا پاک از یاد بردهاند.
خبر کوتاه بود و حقیقت داشت: گشت ارشاد برگشت. با بیحیایی تمام. بدبینان درست دیده بودند. دیکتاتور از هر فرصت و آرامشی که به دست بیاورد برای درازتر بستن افسارش استفاده میکند.
چه اخم کریهی شدهام. کاش میشد خفه شد. کاش میشد مرد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
روزها به فرو خوردن لقمههای تلخ بغض و خشم سپری میشود. گاهی به خودم میگویم اگر سزاوار این حقارت نبودی تحمّلش نمیکردی. از بچّهها بیشتر از دیگران خجالت میکشم. چه آنهایی که در مترو و پیادهرو آموزش جیببری و گدایی میبینند، چه آنهایی که دست در دست پدر و مادر به هر منظرۀ جدید و جالبی خیره میشوند و سعی میکنند بفهمند دنیا چه جور جایی است. آخر شما چه گناهی کرده بودید که باید در این جهنّم به دنیا میآمدید، زبانبستهها؟
جهنّمی که من درک میکنم سیاهچالی است برای مجازات آنهایی که آزادیشان را معامله کردهاند؛ با هر چیزی. فروختن یا اجاره دادن آزادی، مثل گناه نخستین است. فردی و شخصی نیست. اجتماعی است. بین نسلی است. غلطی است که اگر کسی کرد، خدا میداند تا چند نسلِ خودش و دیگران را گرفتار تاوان کند.
بانکها زیان میانبارند. سرمایهها میسوزند و آب میروند. سینۀ زمین خشک و خشکتر میشود. تورّم آدمها را روزبهروز محرومتر و گرفتارتر و حقیرتر میکند. شهر کثیفتر میشود، قانون بیاعتبارتر، دروغ و جنایتِ قانونی عادیتر. و چنددسته آدم عین خیالشان نیست. سهل است، که اصلاً انگار همین جادّۀ رو به فقر و توحّش را میخواهند. یکی روحانیانی که هیچ چیز از روح انسان نمیدانند. یکی نظامیها و شبهنظامیهایی که باید از بیشرفی و بیرحمیشان به راهزنها پناه برد. یکی اقتصاددانها و جامعهشناسهای غربستیز اعم از چپ و مسلمان و سایر کوفتها. یکی سیاستمدارهایی که غیر از کسب و حفظ قدرت چیز دیگری حالیشان نیست. یکی بوروکراتهایی که برنامهریزی شدهاند تا به هر موجود پَستی که پُستی داشته باشد بله قربان بگویند. و آخری تودۀ مردمان مجبور و محکومی که اصرار دارند تحت هر شرایط، بهانهای برای راضی و قانع و خوشحال بودن پیدا کنند؛ خلایقی که معنی انسان بودن را یا هرگز نفهمیدهاند، یا پاک از یاد بردهاند.
خبر کوتاه بود و حقیقت داشت: گشت ارشاد برگشت. با بیحیایی تمام. بدبینان درست دیده بودند. دیکتاتور از هر فرصت و آرامشی که به دست بیاورد برای درازتر بستن افسارش استفاده میکند.
چه اخم کریهی شدهام. کاش میشد خفه شد. کاش میشد مرد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
😢1
روز کدام خبرنگار؟
نمیدانم چرا برای گرامیداشت موجودات و پدیدههایی که واقعاً داریم، روزی در تقویم نیست. مثلاً روز بازجو. روز مفتّش. روز زندانبان. روز حبس. روز شکنجه. روز اختناق. روز سانسور. روز تهدید. روز ترس. روز دروغ. روز انواع رشوهها و پاچهخواریهای پیدا و پنهانی که شرط ضروری اخذ و حفظ مجوّز حرف زدن هستند. راستی چرا هیچکدام از اینها روز بزرگداشت ندارند؟
این حقیقت تلخ را باید به رو آورد که بخش اعظم کسانی که امروز کارت خبرنگاری در جیبشان است، فقط به این خاطر خبرنگارند که صدها و هزاران نفر از خبرنگارهای شریفتر و حرفهایتر به حکم قوانین غیرقانونی و قضات بیوجدان یا کاملاً از کار محروم شدهاند، یا دندان ناچاری به جگر میفشارند و خودشان را هرطوری که هست به نگاشتن اکاذیب دستوری و انعکاس خردهاخبار بیاهمیت راضی میکنند.
این حقیقت را هم باید به دیده گرفت که اگر مردم ایران احساس میکردند به خبرنگار احتیاج دارند، ساکت نمینشستند و لتوپار شدن مطبوعاتشان را با خونسردی تماشا نمیکردند.
هموطنان عزیز، لطفاً در جریان باشید که ایران خبرنگار ندارد. چون هنوز احساس نمیکند آزادی بیان خبرنگاران ضامن و حافظ هر حق و آزادی دیگری است.
تبریک این روز ساختگی نمک پاشیدن به زخمهای ناسور دردمندانی است که بیصدا در حسرت آزادی میسوزند. روز آزادی در تقویم بردههایی که غل و زنجیر به گردنشان سنگینی میکند، از هر دشنامی رکیکتر است. پس با پیامهای تبریک بیخود و بیوجه، آب به آسیاب خفقان نریزید خواهش میکنم.
پ.ن: به یاد آن دردمند محبوسی که گفت: همچنان بگذار تا درود دردناک اندُهان مانَد سرود من...
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
نمیدانم چرا برای گرامیداشت موجودات و پدیدههایی که واقعاً داریم، روزی در تقویم نیست. مثلاً روز بازجو. روز مفتّش. روز زندانبان. روز حبس. روز شکنجه. روز اختناق. روز سانسور. روز تهدید. روز ترس. روز دروغ. روز انواع رشوهها و پاچهخواریهای پیدا و پنهانی که شرط ضروری اخذ و حفظ مجوّز حرف زدن هستند. راستی چرا هیچکدام از اینها روز بزرگداشت ندارند؟
این حقیقت تلخ را باید به رو آورد که بخش اعظم کسانی که امروز کارت خبرنگاری در جیبشان است، فقط به این خاطر خبرنگارند که صدها و هزاران نفر از خبرنگارهای شریفتر و حرفهایتر به حکم قوانین غیرقانونی و قضات بیوجدان یا کاملاً از کار محروم شدهاند، یا دندان ناچاری به جگر میفشارند و خودشان را هرطوری که هست به نگاشتن اکاذیب دستوری و انعکاس خردهاخبار بیاهمیت راضی میکنند.
این حقیقت را هم باید به دیده گرفت که اگر مردم ایران احساس میکردند به خبرنگار احتیاج دارند، ساکت نمینشستند و لتوپار شدن مطبوعاتشان را با خونسردی تماشا نمیکردند.
هموطنان عزیز، لطفاً در جریان باشید که ایران خبرنگار ندارد. چون هنوز احساس نمیکند آزادی بیان خبرنگاران ضامن و حافظ هر حق و آزادی دیگری است.
تبریک این روز ساختگی نمک پاشیدن به زخمهای ناسور دردمندانی است که بیصدا در حسرت آزادی میسوزند. روز آزادی در تقویم بردههایی که غل و زنجیر به گردنشان سنگینی میکند، از هر دشنامی رکیکتر است. پس با پیامهای تبریک بیخود و بیوجه، آب به آسیاب خفقان نریزید خواهش میکنم.
پ.ن: به یاد آن دردمند محبوسی که گفت: همچنان بگذار تا درود دردناک اندُهان مانَد سرود من...
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
❤1👍1
قاطر برنده
رسانههای معتبر هنوز تصاویر برخورد نفرات حماس با مُردهها و زندههای اسرائیلی را منتشر نکردهاند. طبیعی است. همه میدانند که کلیشۀ دوستداشتنی «فلسطینی مظلوم» را نباید مخدوش کرد. خوبیت ندارد. چون اعصاب مردم را به هم میریزد، و از آن بدتر: باعث فلسطینیهراسی و اسلامهراسی و بقیه چیزهایی میشود که خلاف نزاکت سیاسی است. در آن طرف ماجرا هم بیشرفی مثل نتانیاهو دلش نمیخواهد با تأیید تصاویر لگدکوب شدن جنازۀ سربازانش، بیشتر از این تحقیر شود. حقیقت به نفع هیچکس نیست.
تا اینجایش قابل فهم است. امّا جنایتکاری که با سربلندی پای مدرک شنیع جنایتش بایستد و پایکوبی کند، خیلی کم گیر میآید و خیلی سخت میشود درکش کرد. از خودم میپرسم یعنی این قاطرها آن قدر مستند که از انتشار مدارک وحشیگریهایشان باکی ندارند؟ یعنی دستور این کثافتکاری را هم از تهران دریافت کردهاند؟ هدفشان ارعاب است؟ حالیشان نیست که یک ذرّه آبرو برایشان نمیماند؟ و به خودم جواب میدهم ظاهراً دیگر آبرو برای کسی مهمّ نیست. اتفاقاً بیآبروها گردن کلفتتری دارند.
«یوم کیپور» روز رشادت ارتشهای عربی بود، ولی پنجاهمین سالگردش با خاطرۀ قساوت یک مشت وحشی در یاد تاریخ خواهد ماند. قساوتی که تاوانش را زن و بچّههای بیگناهی میپردازند که در روزهای آینده خانههایشان بر سرشان خراب خواهد شد. قساوتی که تهران تحریک و تأمینش میکند. تهران سیاه. تهران مخوف. تهرانی که جنایت جنگی مزدورانش را جشن میگیرد، ولی اعطای جایزۀ صلح نوبل به نرگس محمدی را محکوم میکند. تهرانی که روزنامهنگارانش حق ندارند یک کلمه در بارۀ آرمیتا گراوند بنویسند.
و این جنگ لعنتبار هر نتیجهای که داشته باشد، من شرط بستن روی اسب بازنده را ترجیح میدهم. چون هرچه باشد بالاخره اسب است. به قاطرها اعتباری نیست. بهخصوص وقتی احساس برنده بودن سیاهمستشان کرده باشد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
رسانههای معتبر هنوز تصاویر برخورد نفرات حماس با مُردهها و زندههای اسرائیلی را منتشر نکردهاند. طبیعی است. همه میدانند که کلیشۀ دوستداشتنی «فلسطینی مظلوم» را نباید مخدوش کرد. خوبیت ندارد. چون اعصاب مردم را به هم میریزد، و از آن بدتر: باعث فلسطینیهراسی و اسلامهراسی و بقیه چیزهایی میشود که خلاف نزاکت سیاسی است. در آن طرف ماجرا هم بیشرفی مثل نتانیاهو دلش نمیخواهد با تأیید تصاویر لگدکوب شدن جنازۀ سربازانش، بیشتر از این تحقیر شود. حقیقت به نفع هیچکس نیست.
تا اینجایش قابل فهم است. امّا جنایتکاری که با سربلندی پای مدرک شنیع جنایتش بایستد و پایکوبی کند، خیلی کم گیر میآید و خیلی سخت میشود درکش کرد. از خودم میپرسم یعنی این قاطرها آن قدر مستند که از انتشار مدارک وحشیگریهایشان باکی ندارند؟ یعنی دستور این کثافتکاری را هم از تهران دریافت کردهاند؟ هدفشان ارعاب است؟ حالیشان نیست که یک ذرّه آبرو برایشان نمیماند؟ و به خودم جواب میدهم ظاهراً دیگر آبرو برای کسی مهمّ نیست. اتفاقاً بیآبروها گردن کلفتتری دارند.
«یوم کیپور» روز رشادت ارتشهای عربی بود، ولی پنجاهمین سالگردش با خاطرۀ قساوت یک مشت وحشی در یاد تاریخ خواهد ماند. قساوتی که تاوانش را زن و بچّههای بیگناهی میپردازند که در روزهای آینده خانههایشان بر سرشان خراب خواهد شد. قساوتی که تهران تحریک و تأمینش میکند. تهران سیاه. تهران مخوف. تهرانی که جنایت جنگی مزدورانش را جشن میگیرد، ولی اعطای جایزۀ صلح نوبل به نرگس محمدی را محکوم میکند. تهرانی که روزنامهنگارانش حق ندارند یک کلمه در بارۀ آرمیتا گراوند بنویسند.
و این جنگ لعنتبار هر نتیجهای که داشته باشد، من شرط بستن روی اسب بازنده را ترجیح میدهم. چون هرچه باشد بالاخره اسب است. به قاطرها اعتباری نیست. بهخصوص وقتی احساس برنده بودن سیاهمستشان کرده باشد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
❤1
کسی که اجازه یا دستور شبیخون ننگبار هفتم اکتبر ۲۰۲۳ را صادر کرد، اگر عقل داشت باید کشته شدن رهبر حماس در تهران و تبعات ویرانگرش را هم میدید.
گاهی مضحک و گاهی تهوع آور است که هنوز کسانی این مجنون مستأصل فرتوت را عاقل و باهوش تصور میکنند.
قتل هنیه مثل انفجار چرنوبیل بود؛ طلیعه فروپاشی عنقریب یک دیکتاتوری پوسیده که همه دار و ندارش را برای مقتدر به نظر رسیدن خرج میکند.
گاهی مضحک و گاهی تهوع آور است که هنوز کسانی این مجنون مستأصل فرتوت را عاقل و باهوش تصور میکنند.
قتل هنیه مثل انفجار چرنوبیل بود؛ طلیعه فروپاشی عنقریب یک دیکتاتوری پوسیده که همه دار و ندارش را برای مقتدر به نظر رسیدن خرج میکند.
👍3❤1
عزای خصوصی
به تعبیری همه این ۴۶ سال عزای عمومی بود و با شادی مثل جنس قاچاق برخورد میشد. قانون اساسی این سیاهچال از روز اول همین بود که عده اندکی از بیماران روانی بسیار خطرناک حق داشته باشند افکار و ارزشها و احساسات و سبک زندگی سراسر متوهمانهشان را به عموم مردم تحمیل کنند.
اما عزا کالای عمومی نیست و مطلقا ربطی به دولت ندارد؛ حتی یک دولت مشروع و قانونی. و به همین خاطر اگر وسع مالی و توان جسمیاش را داشتم حتما تمام این پنج روز را در ملأ عام میگساری میکردم.
راستش به من هیچ ربطی ندارد که رفیق خونریز شما بالاخره طعمه عزرائیل شد. همانطور که درد و رنج امثال من حتی ذرهای برای شماها مهم نیست.
شربت و شیرینیهایی را که پارسال همین وقتها پخش میکردید به یاد بیاورید و بسوزید.
سرنوشت آن بیگانه منفور را برای تک تک بیشرمانی که مرگش را تسلیت گفتند آرزومندم.
به تعبیری همه این ۴۶ سال عزای عمومی بود و با شادی مثل جنس قاچاق برخورد میشد. قانون اساسی این سیاهچال از روز اول همین بود که عده اندکی از بیماران روانی بسیار خطرناک حق داشته باشند افکار و ارزشها و احساسات و سبک زندگی سراسر متوهمانهشان را به عموم مردم تحمیل کنند.
اما عزا کالای عمومی نیست و مطلقا ربطی به دولت ندارد؛ حتی یک دولت مشروع و قانونی. و به همین خاطر اگر وسع مالی و توان جسمیاش را داشتم حتما تمام این پنج روز را در ملأ عام میگساری میکردم.
راستش به من هیچ ربطی ندارد که رفیق خونریز شما بالاخره طعمه عزرائیل شد. همانطور که درد و رنج امثال من حتی ذرهای برای شماها مهم نیست.
شربت و شیرینیهایی را که پارسال همین وقتها پخش میکردید به یاد بیاورید و بسوزید.
سرنوشت آن بیگانه منفور را برای تک تک بیشرمانی که مرگش را تسلیت گفتند آرزومندم.
❤1
اگر یک گاو را به فرماندهی سپاه پاسداران گماشته بودند یا ساکت نشخوار میکرد و میچرید، یا بعضی وقتها ما... ما... میکرد.
طرف درآمده گفته: دموکراتها با تمام توان از جنگ فلسطین حمایت میکردند ولی مردم آمریکا به آنها رأی ندادند.
نمیگویم چند نفر از مردم ایران، نمیگویم چند نفر از پرسنل و نانخورهای رسمی و غیر رسمی سپاه، میگویم چند نفر از اعضای ستادش حاضرند چنین یاوهای را تأیید کنند؟
مستعان ۱۱۰ حضیض نبود. اوج عقلانیت کسانی بود که جمهوری اسلامی درجه سرلشکری روی دوششان میچسباند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
طرف درآمده گفته: دموکراتها با تمام توان از جنگ فلسطین حمایت میکردند ولی مردم آمریکا به آنها رأی ندادند.
نمیگویم چند نفر از مردم ایران، نمیگویم چند نفر از پرسنل و نانخورهای رسمی و غیر رسمی سپاه، میگویم چند نفر از اعضای ستادش حاضرند چنین یاوهای را تأیید کنند؟
مستعان ۱۱۰ حضیض نبود. اوج عقلانیت کسانی بود که جمهوری اسلامی درجه سرلشکری روی دوششان میچسباند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
❤1
دوراهی؟!
بخش فارسی دویچهوله مطلبی منتشر کرده است با این عنوان: مردم ایران بر سر دوراهی؛ مازوتسوزی یا بیبرقی.
کسی که این تیتر را انتخاب کرده به احتمال فراوان ساکن غرب است و شرایط سیاسی آنجا را ناغافل به ساکنان ایران هم تعمیم داده. دلم میخواهد به شیوهای که به تقلید از سیاوش قمیشی مرسوم شده بپرسم: آخر دو چه راهی؟ دوراهی موقعیتی است که در آن آدمی حق انتخاب دارد. چه کسی از مردم ایران پرسید مازوت بسوزانیم یا برق را جیره بندی کنیم؟ نظر ساکنان این سرزمین در انتخاب کدام سیاست دخیل بوده که حالا این دومیش باشد؟ تو را به خدا مزخرف نگویید.
اگر کسی از مردم ایران پرسیده بود که چه کار باید بکنیم، خیلی بعید میدانم که حالا این کاسه چه کنم به دست سیاستمداران بود.
لطفاً تصحیح بفرمایید: حکومت جمهوری اسلامی بر سر دوراهی؛ مازوت سوزاندن یا بیبرق گذاشتن مردم.
پینوشت: حقیقت را خدا میداند. یکی میگوید میخواهند در هزینهٔ همان مازوت هم صرفهجویی کنند، یکی میگوید بیتکوین گران شده و برق را برای ماینرهایشان نیاز دارند، یکی میگوید این آغاز عادت دادن ملت به خاموشیهای گسترده است که پس از فرسودگی صنعت نیرو اجتنابناپذیرند، و شباهت همهمان این است که هیچکداممان حق نداریم بدانیم واقعاً چه خبر است.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
بخش فارسی دویچهوله مطلبی منتشر کرده است با این عنوان: مردم ایران بر سر دوراهی؛ مازوتسوزی یا بیبرقی.
کسی که این تیتر را انتخاب کرده به احتمال فراوان ساکن غرب است و شرایط سیاسی آنجا را ناغافل به ساکنان ایران هم تعمیم داده. دلم میخواهد به شیوهای که به تقلید از سیاوش قمیشی مرسوم شده بپرسم: آخر دو چه راهی؟ دوراهی موقعیتی است که در آن آدمی حق انتخاب دارد. چه کسی از مردم ایران پرسید مازوت بسوزانیم یا برق را جیره بندی کنیم؟ نظر ساکنان این سرزمین در انتخاب کدام سیاست دخیل بوده که حالا این دومیش باشد؟ تو را به خدا مزخرف نگویید.
اگر کسی از مردم ایران پرسیده بود که چه کار باید بکنیم، خیلی بعید میدانم که حالا این کاسه چه کنم به دست سیاستمداران بود.
لطفاً تصحیح بفرمایید: حکومت جمهوری اسلامی بر سر دوراهی؛ مازوت سوزاندن یا بیبرق گذاشتن مردم.
پینوشت: حقیقت را خدا میداند. یکی میگوید میخواهند در هزینهٔ همان مازوت هم صرفهجویی کنند، یکی میگوید بیتکوین گران شده و برق را برای ماینرهایشان نیاز دارند، یکی میگوید این آغاز عادت دادن ملت به خاموشیهای گسترده است که پس از فرسودگی صنعت نیرو اجتنابناپذیرند، و شباهت همهمان این است که هیچکداممان حق نداریم بدانیم واقعاً چه خبر است.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
❤1
www.IRNM.org
Mohammad Reza Shajarian www.IRNM.org
اگر عزای عمومی معنایی داشته باشد لابد معنایش امشب است.
ندیدم کسی حس و حالی داشته باشد. و میدانم خیلیها خوابشان نبرد.
امشب هزار بار این قطعه مجید درخشانی را گوش کردم که از سی سال پیش تا به حال هر وقت میشنومش به یاد تشییع جنازه سیاوش میافتم. سیاوشی که بیگناه مرد. و نمیدانم چرا بیگناه کشته شدن اینقدر قلب آدم را به هم میفشرد...
به یاد تو.
به یاد آن دختری که با کندن لباسهایش خودش را کشت و دیگر کسی خبرش را نشنید.
به یاد همگیتان آخرین باغیرتها
ندیدم کسی حس و حالی داشته باشد. و میدانم خیلیها خوابشان نبرد.
امشب هزار بار این قطعه مجید درخشانی را گوش کردم که از سی سال پیش تا به حال هر وقت میشنومش به یاد تشییع جنازه سیاوش میافتم. سیاوشی که بیگناه مرد. و نمیدانم چرا بیگناه کشته شدن اینقدر قلب آدم را به هم میفشرد...
به یاد تو.
به یاد آن دختری که با کندن لباسهایش خودش را کشت و دیگر کسی خبرش را نشنید.
به یاد همگیتان آخرین باغیرتها
❤3
اصلاحطلب کسی است که میگوید قانون عفاف و حجاب خوب است ولی بعضی جاهایش را باید اصلاح کرد، «چون قابل اجرا نیست».
اصلاحطلب یعنی پزشکیان و معاون حقوقیاش.
آخر و عاقبت این جمهوری اسلامیچیها را اگر میخواهید بدانید به سوریه نگاه کنید.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
اصلاحطلب یعنی پزشکیان و معاون حقوقیاش.
آخر و عاقبت این جمهوری اسلامیچیها را اگر میخواهید بدانید به سوریه نگاه کنید.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
❤2
چند روزی بود
کز دروغ زشت و مشهور بزرگی نامش آزادی
به حصاری تنگتر آورده بودندم...
همین قدر میفهمم که وقتی جای پرستو احمدی و نوازندگان ارکسترش گوشه زندان باشد، باید از آزادی ظاهری خود خجالت کشید.
تف به رویتان.
دارم صدای کل کشیدن و کف زدن مردمانی را که از شر شما محتسبان سیاهکار بیشرم خلاص شدهاند میشنوم.
دعا کنید عالیجناب پوتین در حق شما هم به اندازه نشمه سوریاش بشردوست باشد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
کز دروغ زشت و مشهور بزرگی نامش آزادی
به حصاری تنگتر آورده بودندم...
همین قدر میفهمم که وقتی جای پرستو احمدی و نوازندگان ارکسترش گوشه زندان باشد، باید از آزادی ظاهری خود خجالت کشید.
تف به رویتان.
دارم صدای کل کشیدن و کف زدن مردمانی را که از شر شما محتسبان سیاهکار بیشرم خلاص شدهاند میشنوم.
دعا کنید عالیجناب پوتین در حق شما هم به اندازه نشمه سوریاش بشردوست باشد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
❤3👍1
