وزیر علوم و آموزش عالی فرمودهاند: هدف از ایجاد سهمیهها تأمین عدالت بوده است.
به بیان دیگر فرمودهاند: ظلم کردیم تا عدالت برقرار شود.
گمانم هر عقل سلیمی گواهی بدهد که پوچتر و بیمعناتر از رجال جمهوری اسلامی فقط خودشانند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
به بیان دیگر فرمودهاند: ظلم کردیم تا عدالت برقرار شود.
گمانم هر عقل سلیمی گواهی بدهد که پوچتر و بیمعناتر از رجال جمهوری اسلامی فقط خودشانند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
❤2👍1
وقت زباله است
رفتیم کوروش مال فیلم ببینیم. روی بلیطمان نوشته بود ساعت ۹. شاممان را نیمخورده رها کردیم تا رأس ساعت دم در سالن باشیم. رفتیم و نشستیم روی صندلی و هرچه صبر کردیم پخش فیلم شروع نشد. ده دقیقه، بیست دقیقه، نیم ساعت. بعد یکی آمد و گفت عذرخواهی میکنیم قرار بوده خانم سارا ابراهیمی تشریف بیاورند برای اکران فیلم اما در ترافیک گیر افتادهاند.
مغز سرم تیر کشید. مگر من برای دیدن رخساره خانم سارا ابراهیمی آمدهام اینجا؟! بلند شدیم و از سالن بیرون رفتیم. بقیه راحت نشسته بودند و پاپکورن میخوردند و با گوشیهایشان ور میرفتند و عین خیالشان نبود. یکی که مثلاً مسئول آنجا بود آمد توضیح بدهد. توضیحش این بود که مهمان ویژه داشتهایم و دیر کرده است و تقصیر ما نیست. حالم داشت به هم میخورد. زدم بیرون و به خودم لعنت فرستادم که چرا بعد از چند سال پایم را به سالن سینما گذاشتم.
حالا که چند ساعت گذشته و آرامتر شدهام، دارم به این فکر میکنم که چرا دویست نفر آدم دیگری که در آن سالن نشسته بودند احساس نکردند که این برخورد توهینآمیز است؟ چرا فقط اعصاب ما دو نفر به هم ریخت؟
یکی از دوستان که ماجرا را شنید گفت خونتان را بیخودی کثیف نکنید، اینجا ایران است دیگر. احتمالا مسئولان سینما و آن دویست نفر دیگر هم مثل او فکر و حس میکنند: اینجا ایران است و ایران جایی است که در آن وقت مردم با زباله فرقی ندارد.
وقتی این چیزی هستیم که هستیم، آیا میتوان امیدوار بود ایران روزی تعریف و توصیف آبرومندتری داشته باشد؟ آیا فردای آن روز خیالی که آخوندها رفته باشند، همه ما یکباره حرمت گذاشتن به حق و حقوق همدیگر را یاد میگیریم؟
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
رفتیم کوروش مال فیلم ببینیم. روی بلیطمان نوشته بود ساعت ۹. شاممان را نیمخورده رها کردیم تا رأس ساعت دم در سالن باشیم. رفتیم و نشستیم روی صندلی و هرچه صبر کردیم پخش فیلم شروع نشد. ده دقیقه، بیست دقیقه، نیم ساعت. بعد یکی آمد و گفت عذرخواهی میکنیم قرار بوده خانم سارا ابراهیمی تشریف بیاورند برای اکران فیلم اما در ترافیک گیر افتادهاند.
مغز سرم تیر کشید. مگر من برای دیدن رخساره خانم سارا ابراهیمی آمدهام اینجا؟! بلند شدیم و از سالن بیرون رفتیم. بقیه راحت نشسته بودند و پاپکورن میخوردند و با گوشیهایشان ور میرفتند و عین خیالشان نبود. یکی که مثلاً مسئول آنجا بود آمد توضیح بدهد. توضیحش این بود که مهمان ویژه داشتهایم و دیر کرده است و تقصیر ما نیست. حالم داشت به هم میخورد. زدم بیرون و به خودم لعنت فرستادم که چرا بعد از چند سال پایم را به سالن سینما گذاشتم.
حالا که چند ساعت گذشته و آرامتر شدهام، دارم به این فکر میکنم که چرا دویست نفر آدم دیگری که در آن سالن نشسته بودند احساس نکردند که این برخورد توهینآمیز است؟ چرا فقط اعصاب ما دو نفر به هم ریخت؟
یکی از دوستان که ماجرا را شنید گفت خونتان را بیخودی کثیف نکنید، اینجا ایران است دیگر. احتمالا مسئولان سینما و آن دویست نفر دیگر هم مثل او فکر و حس میکنند: اینجا ایران است و ایران جایی است که در آن وقت مردم با زباله فرقی ندارد.
وقتی این چیزی هستیم که هستیم، آیا میتوان امیدوار بود ایران روزی تعریف و توصیف آبرومندتری داشته باشد؟ آیا فردای آن روز خیالی که آخوندها رفته باشند، همه ما یکباره حرمت گذاشتن به حق و حقوق همدیگر را یاد میگیریم؟
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👍3❤1
روزنامهنگاری که میتواند انگشتهایش را طوری روی صفحهکلید بچرخاند تا بنویسند: «شهادت قاضی مقیسه»، در بهترین حالت دارد به مخاطبش میگوید: من قاطی آدم حساب نیستم، من فرق شرف و بیشرفی را نمیفهمم، من همانقدر روزنامهنگارم که پزشکیان سیاستمدار است، مرا جدی نگیر، من فقط یک آدمک قلمبهمزدم که رزومه بیست سال ژورنالیسم دارد، فکرش را هم نکن که من روزی آدم بوده باشم یا روزی آدم شوم.
👍3
از کینز تا ترامپ
چند روز قبل بخشی از ترجمه مقاله «پایان لسهفر» در دنیای اقتصاد منتشر شد. این مقاله را جان مینارد کینز حدود صد سال قبل نوشته است.
لب کلام کینز در این مقاله این است که اندیشه آزادگذاری اقتصادی هیچ پایه و مایه علمی و فلسفی ندارد. اگر این اندیشه در قرن نوزدهم به باور عمومی جهان غرب تبدیل شد، فقط به خاطر تقارن تصادفی بعضی شرایط مساعد فکری و مادّی بود و بس. در آن دوره پیروان عموم افکار و اندیشههای مختلف، از محافظهکار گرفته تا اصلاحطلب، و از مسیحی گرفته تا سکولار، همه به این اجماع رسیده بودند که اصل آزادی فردی در مقایسه با اصل تصدّیگری دولت فواید و نتایج بهتری برایشان خواهد داشت. ضمن این که دولتهای مستبد و خودرأی اروپا در گذار زمان ثابت کرده بودند که درد و دغدغه مردم ندارند و بویی از تدبیر و مصلحتاندیشی نبردهاند. بنابراین رهایی آحاد مردم از یوغ فرامین خودسرانه چنین مستبدانی، آرمانی نویدبخش بود که هرکسی غیر از درباریان و جیرهخواران دولت آن را به فال نیک میگرفت.
کینز در سال 1926 پس از بیان این مقدّمات مدّعی شد که آن شرایط مادّی و فرهنگی که اندیشه لسهفر را جذّاب و معقول و عملی جلوه میدادند، حالا دیگر به کلّی از بین رفتهاند. حالا چیزی که همگان به روشنی درک و تصدیق میکنند، لزوم مداخلات عاجل و مثبت و مؤثّر دولت در همه بازارهاست، و در غیر این صورت سرمایهداری فروخواهد ریخت.
کینز با دهها نفر از متفکّران و نویسندگان و خطیبان دیگری که تا آن زمان به مخالفت با آزادگذاری اقتصادی و به دفاع از مداخلهگری دولت برخاسته بودند، فرق داشت. او نه در فرهیختگی و زبانآوری رقیب داشت، نه دراعتماد به نفس، نه در سماجت و خستگیناپذیری. از کودکی در محافل همکاران پدرش در جمع بزرگترین اقتصاددانان زمانه نشسته بود، از نوجوانی در کنار سرشناسترین رجال سیاسی آینده انگلستان بالیده بود، و از جوانی به جایگاهی رسیده بود که همنشین و مشاور دولتمردان تراز اوّل باشد. کینز استاد مسلّم بحثهای فلسفی و تئوریک بود، ولی فرود آمدن به زمین مسائل عملی و عملیاتی، و مخاطب قرار دادن تودههای مردم یا سیاستمداران غیرمتخصّص را ابداً کسر شأن خودش نمیدانست. عمده نوشتههای باقیمانده از او توصیهها و تجویزهایی برای امور مبتلابه سیاسی و سیاستی در جراید کثیرالانتشار هستند.
به همه این دلایل، و به خیلی از دلایل دیگری که در این نوشته کوتاه فرصت ذکرشان نیست، کینز در مقایسه با بقیه مخالفان لسهفر به توفیق بینظیری رسید. او در عرصه نظری بنیادهای اندیشه آزادی اقتصادی را نزد عوام و خواص سست کرد و در عرصه عملی هم دولتمردان را متقاعد کرد که نظام استاندارد طلا را منحل کنند و فرمان پول را به دست بگیرند و از عواقبش نترسند. بعد از کنفرانس «برتون وودز» بشر بی آن که بداند وارد جهان و تاریخ دیگری شد؛ جهانی که در آن فکر کردن به آزادگذاری اقتصادی و نفی مداخله دولت در بازار، یک خیالبافی واپسگرایانه به نظر میرسد.
شاید تقارن زمانی انتشار ترجمه مقاله «پایان لسهفر» کینز با به قدرت رسیدن مجدّد ترامپ تصادفی بوده باشد. ولی از نگاه کسی مثل من این همزمانی کاملاً معناداری است. ترامپ نماینده کلوپ قدرتمند تاجران و کاسبکارانی است که دار و ندارشان را به حمایتهای دولتی مدیونند. آنها در غیاب تعرفههای تجاری و نرخهای بهره پایین نمیتوانستند به چنین جایگاهی برسند و حالا هم اگر از حمایتهای دولتی محروم شوند به زودی قافیه رقابت را خواهند باخت.
درک نمیکنم کسانی که خودشان را آزادیخواه میدانند، چطور میتوانند از قدرت گرفتن یکی از رُک و راستترین دشمنان تجارت آزاد خوشحال باشند. شاید حرفشان این باشد که او هرچه هست در مجموع از دموکراتها بهتر است، و شاید درست بگویند. امّا اگر واقعاً کارمان به استقبال از مردی رسیده باشد که علناً تجارت را با سلاح تعرفه و تحریم تهدید میکند، باید ضمن درود فرستادن بر روان پاک کینز، مرگ لسهفر را اعلام کنیم و فاتحهاش را بخوانیم.
آنهایی که با آثار کینز آشنایند میدانند که او مرکانتیلیستها را میستود، و نهایتاً هم توانست برای تشکیل یک جهان نئومرکانتیلیستی پشتوانه فکری فراهم کند. حالا تخمی که او کاشت به درخت تناوری تبدیل شده است. دنیا با همه پیشرفتهای فکری و تکنولوژیک به باتلاق اقتصادهای ملّی حمایتگرا بازگشته و هرچه بیشتر در آن فرو میرود. شصت سال پیش مجلّه تایم عکس کینز را روی جلدش چاپ کرد و زیرش نوشت: «امروز همه ما کینزی هستیم». حالا وقت یک پوستر ترامپ است با این تیتر که: «امروز همه ما مرکانتیلیست هستیم».
هرچه فکر میکنم میبینم این روزها آرمان تجارت آزاد هنوز همانقدر مدرن (یعنی بیگانه و خلاف عرف) است که در اواخر قرن هجدهم بود.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
چند روز قبل بخشی از ترجمه مقاله «پایان لسهفر» در دنیای اقتصاد منتشر شد. این مقاله را جان مینارد کینز حدود صد سال قبل نوشته است.
لب کلام کینز در این مقاله این است که اندیشه آزادگذاری اقتصادی هیچ پایه و مایه علمی و فلسفی ندارد. اگر این اندیشه در قرن نوزدهم به باور عمومی جهان غرب تبدیل شد، فقط به خاطر تقارن تصادفی بعضی شرایط مساعد فکری و مادّی بود و بس. در آن دوره پیروان عموم افکار و اندیشههای مختلف، از محافظهکار گرفته تا اصلاحطلب، و از مسیحی گرفته تا سکولار، همه به این اجماع رسیده بودند که اصل آزادی فردی در مقایسه با اصل تصدّیگری دولت فواید و نتایج بهتری برایشان خواهد داشت. ضمن این که دولتهای مستبد و خودرأی اروپا در گذار زمان ثابت کرده بودند که درد و دغدغه مردم ندارند و بویی از تدبیر و مصلحتاندیشی نبردهاند. بنابراین رهایی آحاد مردم از یوغ فرامین خودسرانه چنین مستبدانی، آرمانی نویدبخش بود که هرکسی غیر از درباریان و جیرهخواران دولت آن را به فال نیک میگرفت.
کینز در سال 1926 پس از بیان این مقدّمات مدّعی شد که آن شرایط مادّی و فرهنگی که اندیشه لسهفر را جذّاب و معقول و عملی جلوه میدادند، حالا دیگر به کلّی از بین رفتهاند. حالا چیزی که همگان به روشنی درک و تصدیق میکنند، لزوم مداخلات عاجل و مثبت و مؤثّر دولت در همه بازارهاست، و در غیر این صورت سرمایهداری فروخواهد ریخت.
کینز با دهها نفر از متفکّران و نویسندگان و خطیبان دیگری که تا آن زمان به مخالفت با آزادگذاری اقتصادی و به دفاع از مداخلهگری دولت برخاسته بودند، فرق داشت. او نه در فرهیختگی و زبانآوری رقیب داشت، نه دراعتماد به نفس، نه در سماجت و خستگیناپذیری. از کودکی در محافل همکاران پدرش در جمع بزرگترین اقتصاددانان زمانه نشسته بود، از نوجوانی در کنار سرشناسترین رجال سیاسی آینده انگلستان بالیده بود، و از جوانی به جایگاهی رسیده بود که همنشین و مشاور دولتمردان تراز اوّل باشد. کینز استاد مسلّم بحثهای فلسفی و تئوریک بود، ولی فرود آمدن به زمین مسائل عملی و عملیاتی، و مخاطب قرار دادن تودههای مردم یا سیاستمداران غیرمتخصّص را ابداً کسر شأن خودش نمیدانست. عمده نوشتههای باقیمانده از او توصیهها و تجویزهایی برای امور مبتلابه سیاسی و سیاستی در جراید کثیرالانتشار هستند.
به همه این دلایل، و به خیلی از دلایل دیگری که در این نوشته کوتاه فرصت ذکرشان نیست، کینز در مقایسه با بقیه مخالفان لسهفر به توفیق بینظیری رسید. او در عرصه نظری بنیادهای اندیشه آزادی اقتصادی را نزد عوام و خواص سست کرد و در عرصه عملی هم دولتمردان را متقاعد کرد که نظام استاندارد طلا را منحل کنند و فرمان پول را به دست بگیرند و از عواقبش نترسند. بعد از کنفرانس «برتون وودز» بشر بی آن که بداند وارد جهان و تاریخ دیگری شد؛ جهانی که در آن فکر کردن به آزادگذاری اقتصادی و نفی مداخله دولت در بازار، یک خیالبافی واپسگرایانه به نظر میرسد.
شاید تقارن زمانی انتشار ترجمه مقاله «پایان لسهفر» کینز با به قدرت رسیدن مجدّد ترامپ تصادفی بوده باشد. ولی از نگاه کسی مثل من این همزمانی کاملاً معناداری است. ترامپ نماینده کلوپ قدرتمند تاجران و کاسبکارانی است که دار و ندارشان را به حمایتهای دولتی مدیونند. آنها در غیاب تعرفههای تجاری و نرخهای بهره پایین نمیتوانستند به چنین جایگاهی برسند و حالا هم اگر از حمایتهای دولتی محروم شوند به زودی قافیه رقابت را خواهند باخت.
درک نمیکنم کسانی که خودشان را آزادیخواه میدانند، چطور میتوانند از قدرت گرفتن یکی از رُک و راستترین دشمنان تجارت آزاد خوشحال باشند. شاید حرفشان این باشد که او هرچه هست در مجموع از دموکراتها بهتر است، و شاید درست بگویند. امّا اگر واقعاً کارمان به استقبال از مردی رسیده باشد که علناً تجارت را با سلاح تعرفه و تحریم تهدید میکند، باید ضمن درود فرستادن بر روان پاک کینز، مرگ لسهفر را اعلام کنیم و فاتحهاش را بخوانیم.
آنهایی که با آثار کینز آشنایند میدانند که او مرکانتیلیستها را میستود، و نهایتاً هم توانست برای تشکیل یک جهان نئومرکانتیلیستی پشتوانه فکری فراهم کند. حالا تخمی که او کاشت به درخت تناوری تبدیل شده است. دنیا با همه پیشرفتهای فکری و تکنولوژیک به باتلاق اقتصادهای ملّی حمایتگرا بازگشته و هرچه بیشتر در آن فرو میرود. شصت سال پیش مجلّه تایم عکس کینز را روی جلدش چاپ کرد و زیرش نوشت: «امروز همه ما کینزی هستیم». حالا وقت یک پوستر ترامپ است با این تیتر که: «امروز همه ما مرکانتیلیست هستیم».
هرچه فکر میکنم میبینم این روزها آرمان تجارت آزاد هنوز همانقدر مدرن (یعنی بیگانه و خلاف عرف) است که در اواخر قرن هجدهم بود.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👍2👎1
در عواقب بعضی بازیها
بازی کردن با دم شیر کاریست بسیار پر ریسک و خطرناک، و اگر به عادت تبدیل شود لزوماً مرتکب را نابود خواهد کرد.
مرتکب ممکن است سرش گرم باده عدالتخواهی باشد و بگوید: «یعنی چه که شیر گیاهخواران بیآزار و دوستداشتنی را وحشیانه شکار میکند و از هم میدرد و تکهتکه میخورد؟ باید این قانون را شکست و طرحی نو در انداخت». ولی دنیا هیچوقت با آرمانهای عدالتطلب کار نکرده و نخواهد کرد. دنیای روابط بینالملل، شباهت بسیار زیادی به دنیای «راز بقا» دارد. قویتر میماند و ضعیفتر بالاخره میمیرد.
سران جمهوری اسلامی ایران به زودی طعم عادت مرگبار بازی با دم شیر را خواهند چشید. و امید است که معدود هوادارانشان (همانها که امشب با پول مالیات مردم فشفشه به آسمان انداختند و نقل و شیرینی پخش کردند) عبرت بگیرند که: نمیشود به قیمت ظلم ملی طلبکار عدالت بینالمللی بود. لطفاً آن روزی هوادار عدل جهانی شوید که مطمئن شده باشید در زندانها و بازداشتگاههای خودتان کسی شکنجه نمیشود و آه مظلوم بیدادرسی از جگر برنمیخیزد. شاید آن روز کمتر بیشرف به نظر برسید.
البته شمای خواننده حق دارید اگر به ریش نویسنده این کلمات بخندید. حالا دیگر هر دانندهای میداند که عدالتخواهی فقط کهنه لحافی است که قرار است شهوات سیریناپذیر هیولاهایی را که از جنگ و تحریم نفس میکشند، مقدس جلوه دهد.
ننگ بر انقلابی که حاصلش حاکمیت بلامنازع بیشرمترین دروغگویان و ریاکاران باشد. مرگ بر عدالتخواهانی که هدفشان مرگ و رنج مردم و دلار ۹۲ هزار تومانی را توجیه میکند. بمیرید تا زندگی بیاید.
هشتصد سال پیش مولوی در جواب پیره دیوهایی که جنون علاجناپذیر خودشان را معیار «عقلانیت و هوشمندی و شرافت» میدانند، فرمود: علمهاتان نگون بادا که آن بسیار میآید...
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
بازی کردن با دم شیر کاریست بسیار پر ریسک و خطرناک، و اگر به عادت تبدیل شود لزوماً مرتکب را نابود خواهد کرد.
مرتکب ممکن است سرش گرم باده عدالتخواهی باشد و بگوید: «یعنی چه که شیر گیاهخواران بیآزار و دوستداشتنی را وحشیانه شکار میکند و از هم میدرد و تکهتکه میخورد؟ باید این قانون را شکست و طرحی نو در انداخت». ولی دنیا هیچوقت با آرمانهای عدالتطلب کار نکرده و نخواهد کرد. دنیای روابط بینالملل، شباهت بسیار زیادی به دنیای «راز بقا» دارد. قویتر میماند و ضعیفتر بالاخره میمیرد.
سران جمهوری اسلامی ایران به زودی طعم عادت مرگبار بازی با دم شیر را خواهند چشید. و امید است که معدود هوادارانشان (همانها که امشب با پول مالیات مردم فشفشه به آسمان انداختند و نقل و شیرینی پخش کردند) عبرت بگیرند که: نمیشود به قیمت ظلم ملی طلبکار عدالت بینالمللی بود. لطفاً آن روزی هوادار عدل جهانی شوید که مطمئن شده باشید در زندانها و بازداشتگاههای خودتان کسی شکنجه نمیشود و آه مظلوم بیدادرسی از جگر برنمیخیزد. شاید آن روز کمتر بیشرف به نظر برسید.
البته شمای خواننده حق دارید اگر به ریش نویسنده این کلمات بخندید. حالا دیگر هر دانندهای میداند که عدالتخواهی فقط کهنه لحافی است که قرار است شهوات سیریناپذیر هیولاهایی را که از جنگ و تحریم نفس میکشند، مقدس جلوه دهد.
ننگ بر انقلابی که حاصلش حاکمیت بلامنازع بیشرمترین دروغگویان و ریاکاران باشد. مرگ بر عدالتخواهانی که هدفشان مرگ و رنج مردم و دلار ۹۲ هزار تومانی را توجیه میکند. بمیرید تا زندگی بیاید.
هشتصد سال پیش مولوی در جواب پیره دیوهایی که جنون علاجناپذیر خودشان را معیار «عقلانیت و هوشمندی و شرافت» میدانند، فرمود: علمهاتان نگون بادا که آن بسیار میآید...
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
❤1
سرمایه در ازای صلح؟
از دیروز عدهای درباره موافقت جمهوری اسلامی برای جذب صدها میلیارد دلار سرمایهگذاری آمریکا صحبت میکنند. عده دیگری میگویند شماها معنی اعداد را نمیفهمید و اصولاً جذب چنین حجمی از سرمایه برای اقتصاد نحیف ایران ممکن نیست. کسان دیگری هم میگویند ترامپی که دارد سرمایهها را از امنترین جاهای دنیا به داخل خاک آمریکا میکشاند اصلا چرا باید دلش بخواهد سرمایه آمریکایی راهی جای کاملا نامطمئنی مثل ایران شود؟
دارم به این فکر میکنم که اگر این شایعات ربطی به حقیقت داشته باشند، احتمالاً موضوع اصلی حجم سرمایهگذاری نیست، بلکه نفس سرمایهگذاری است. پذیرفتن سرمایه آمریکایی خواه ناخواه به معنای اعلام آمادگی برای برقراری رابطه معمول سیاسی با آمریکا و پیوستن به رویه های رایج حقوق بینالملل است. همچنین مستلزم دست برداشتن از همه سیاستها و اقداماتی است که با حفظ رابطه تجاری و سیاسی با آمریکا سازگار نیستند.
این عقبنشینی بزرگ تقریباً تمام خواستههای ترامپ را به قیمت معقولی برایش تأمین میکند. ضمن اینکه طرف ایرانی هم میتواند بگوید منافع ملی را تامین کردم. توده مردم هم با توافقی که نرخ دلار را پایین بیاورد و راه نفسشان را باز کند مخالف نیستند.
میماند به بایگانی فرستادن کوهی از شعارهای ایدئولوژیک ناموسی که به هیچ وجه و برای هیچکس کار آسانی نیست. شاید موفق شوند کارها را بیسروصدا و تدریجی و چراغخاموش پیش ببرند؛ یعنی با حداقل آبروریزی. اما کسانی که عادت کردهاند خودشان را نماینده تامالاختیار و مادامالعمر خدا ببینند، معلوم نیست بتوانند همین حداقل آبروریزی را هم تاب بیاورند.
آیا جناح میانهرو جمهوری اسلامی راهی برای کنار زدن تندروها و استحاله نظام یافته است؟ آیا این سناریو میتواند حقیقت داشته باشد؟ و آیا میتواند از تیرباران دسیسههای داخلی و منطقهای و جهانی جان به در ببرد؟ هیچ معلوم نیست.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
از دیروز عدهای درباره موافقت جمهوری اسلامی برای جذب صدها میلیارد دلار سرمایهگذاری آمریکا صحبت میکنند. عده دیگری میگویند شماها معنی اعداد را نمیفهمید و اصولاً جذب چنین حجمی از سرمایه برای اقتصاد نحیف ایران ممکن نیست. کسان دیگری هم میگویند ترامپی که دارد سرمایهها را از امنترین جاهای دنیا به داخل خاک آمریکا میکشاند اصلا چرا باید دلش بخواهد سرمایه آمریکایی راهی جای کاملا نامطمئنی مثل ایران شود؟
دارم به این فکر میکنم که اگر این شایعات ربطی به حقیقت داشته باشند، احتمالاً موضوع اصلی حجم سرمایهگذاری نیست، بلکه نفس سرمایهگذاری است. پذیرفتن سرمایه آمریکایی خواه ناخواه به معنای اعلام آمادگی برای برقراری رابطه معمول سیاسی با آمریکا و پیوستن به رویه های رایج حقوق بینالملل است. همچنین مستلزم دست برداشتن از همه سیاستها و اقداماتی است که با حفظ رابطه تجاری و سیاسی با آمریکا سازگار نیستند.
این عقبنشینی بزرگ تقریباً تمام خواستههای ترامپ را به قیمت معقولی برایش تأمین میکند. ضمن اینکه طرف ایرانی هم میتواند بگوید منافع ملی را تامین کردم. توده مردم هم با توافقی که نرخ دلار را پایین بیاورد و راه نفسشان را باز کند مخالف نیستند.
میماند به بایگانی فرستادن کوهی از شعارهای ایدئولوژیک ناموسی که به هیچ وجه و برای هیچکس کار آسانی نیست. شاید موفق شوند کارها را بیسروصدا و تدریجی و چراغخاموش پیش ببرند؛ یعنی با حداقل آبروریزی. اما کسانی که عادت کردهاند خودشان را نماینده تامالاختیار و مادامالعمر خدا ببینند، معلوم نیست بتوانند همین حداقل آبروریزی را هم تاب بیاورند.
آیا جناح میانهرو جمهوری اسلامی راهی برای کنار زدن تندروها و استحاله نظام یافته است؟ آیا این سناریو میتواند حقیقت داشته باشد؟ و آیا میتواند از تیرباران دسیسههای داخلی و منطقهای و جهانی جان به در ببرد؟ هیچ معلوم نیست.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
❤1👍1
چند کلمهای در باب وطن و آداب پرستیدن آن
گمان میکنم وطنپرستی توصیفی است برای بعضی از خلقیات و رفتارهای سیاسی که هزینه سنگینی دارند. این اصطلاح (معنای دقیقش هرچه که باشد) یقیناً در خور قلمبهمزدها و متوهّمان دائم یا موقّت نیست که با خیال آسوده و در امنیت کامل جلو دوربین رسانههای رسمی بیآبرو و بیمخاطب مینشینند و برای منویات مالیخولیایی میهنخواران هموطن دلیل و برهان میتراشند.
این روزها احتمالاً به کسی میتوان وطنپرست گفت که حاضر باشد برای مصالح میهنش قید امنیت و سلامت شخصیاش را بزند، رودروی زورمندان ظاهرالصّلاحی که دهها سال است ساکنان این سرزمین را از بدیهیترین حقوقشان محروم کردهاند بایستد، چشم در چشمشان بدوزد و با صریحترین کلمات بگوید: بیش از این حق ندارید میهن مرا بر سر سوداهای جنونآمیزتان قمار کنید و به ویرانیاش بکشانید.
امّا البته ادای وطنپرستی را خیلی راحت میتوان درآورد. کافی است بگویید: «هرچه مقامات رسمی کشور من میکنند و میگویند صحیح و صواب است (البته انتقادات مختصری هم وجود دارد که در این شرایط جنگی فعلاً مطرح کردنشان صلاح نیست)، و این بیگانگان دژخیم هستند که دم به ساعت با ما کارهای ددمشیانه میکنند و میخواهند منابعمان را غارت کنند و ملّتمان را به بردگی بکشند و کشورمان را تجزیه کنند تا عزت و افتخارات باستانیمان زیر چکمههای سلطهشان له شود». این وطنپرستی ابلهانه و باب طبع دیکتاتورها نه تنها کاملاً بیخطر است، بلکه اگر بخت یاری کند احتمالاً باعث میشود شما هرجا که هستید ترفیع بگیرید و بر سر سفره رانت جای بالاتری را بهتان تعارف کنند.
این است که وطنپرستیِ مرد و مردانه مقرون به صرفه نیست، و وطنپرست راست و درست کم گیر میآید. به خاطر همین است که تا به امروز نشنیدهایم کسی آینه ایران ویران را پیش چشم آن «مار قهقهه» گرفته باشد تا ببیند با این کشور و مردمانش چه کرده. و باز به خاطر همین است که نمیشنویم کسی به تسلیم بی قید و شرط نصیحتش کرده باشد، تا در جنگی که بردنش محال است هر روز ویرانی بیشتری به بار نیاید و بیگناهان بیشتری به خاک و خون نیفتند.
بعدالتحریر: «مار قهقهه» موجودی افسانهای است احتمالاً ساخته و پرداخته ذهن مهدی اخوان ثالث، که خود او دربارهاش چنین توضیح داده است: «در افسانهها داریم که مار یا اژدهای قهقهه ماری آنچنان بوده است که شهری را به ستوه آورده بود از آتشباریها، قربانی گرفتنها، کشت و کشتارها و حمله و هجومها و چه و چهها، و هیچ دلیری، پهلوانی هم حریف او نمی شده. بسیاری پهلوانانِ مدّعی از نفس زهرناک و آتشین او نابود شده بودند. تا سرانجام پهلوان پیری جهاندیده داوطلب و مدّعی می شود که شرّ او را دفع کند، میرود و آینۀ بزرگی قدنما پیش روی آن مار یا اژدها میگیرد و آن مار با دیدن حقیقت و چهره واقعی خود به قهقهه میافتد، واپس میافتد و باز میبیند و قهقهه میزند، تا آن که میمیرد».
شعر مار قهقهه اخوان را هم اگر دوست داشتید و اینترنتتان وصل بود میتوانید پیدا کنید و بخوانید.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
گمان میکنم وطنپرستی توصیفی است برای بعضی از خلقیات و رفتارهای سیاسی که هزینه سنگینی دارند. این اصطلاح (معنای دقیقش هرچه که باشد) یقیناً در خور قلمبهمزدها و متوهّمان دائم یا موقّت نیست که با خیال آسوده و در امنیت کامل جلو دوربین رسانههای رسمی بیآبرو و بیمخاطب مینشینند و برای منویات مالیخولیایی میهنخواران هموطن دلیل و برهان میتراشند.
این روزها احتمالاً به کسی میتوان وطنپرست گفت که حاضر باشد برای مصالح میهنش قید امنیت و سلامت شخصیاش را بزند، رودروی زورمندان ظاهرالصّلاحی که دهها سال است ساکنان این سرزمین را از بدیهیترین حقوقشان محروم کردهاند بایستد، چشم در چشمشان بدوزد و با صریحترین کلمات بگوید: بیش از این حق ندارید میهن مرا بر سر سوداهای جنونآمیزتان قمار کنید و به ویرانیاش بکشانید.
امّا البته ادای وطنپرستی را خیلی راحت میتوان درآورد. کافی است بگویید: «هرچه مقامات رسمی کشور من میکنند و میگویند صحیح و صواب است (البته انتقادات مختصری هم وجود دارد که در این شرایط جنگی فعلاً مطرح کردنشان صلاح نیست)، و این بیگانگان دژخیم هستند که دم به ساعت با ما کارهای ددمشیانه میکنند و میخواهند منابعمان را غارت کنند و ملّتمان را به بردگی بکشند و کشورمان را تجزیه کنند تا عزت و افتخارات باستانیمان زیر چکمههای سلطهشان له شود». این وطنپرستی ابلهانه و باب طبع دیکتاتورها نه تنها کاملاً بیخطر است، بلکه اگر بخت یاری کند احتمالاً باعث میشود شما هرجا که هستید ترفیع بگیرید و بر سر سفره رانت جای بالاتری را بهتان تعارف کنند.
این است که وطنپرستیِ مرد و مردانه مقرون به صرفه نیست، و وطنپرست راست و درست کم گیر میآید. به خاطر همین است که تا به امروز نشنیدهایم کسی آینه ایران ویران را پیش چشم آن «مار قهقهه» گرفته باشد تا ببیند با این کشور و مردمانش چه کرده. و باز به خاطر همین است که نمیشنویم کسی به تسلیم بی قید و شرط نصیحتش کرده باشد، تا در جنگی که بردنش محال است هر روز ویرانی بیشتری به بار نیاید و بیگناهان بیشتری به خاک و خون نیفتند.
بعدالتحریر: «مار قهقهه» موجودی افسانهای است احتمالاً ساخته و پرداخته ذهن مهدی اخوان ثالث، که خود او دربارهاش چنین توضیح داده است: «در افسانهها داریم که مار یا اژدهای قهقهه ماری آنچنان بوده است که شهری را به ستوه آورده بود از آتشباریها، قربانی گرفتنها، کشت و کشتارها و حمله و هجومها و چه و چهها، و هیچ دلیری، پهلوانی هم حریف او نمی شده. بسیاری پهلوانانِ مدّعی از نفس زهرناک و آتشین او نابود شده بودند. تا سرانجام پهلوان پیری جهاندیده داوطلب و مدّعی می شود که شرّ او را دفع کند، میرود و آینۀ بزرگی قدنما پیش روی آن مار یا اژدها میگیرد و آن مار با دیدن حقیقت و چهره واقعی خود به قهقهه میافتد، واپس میافتد و باز میبیند و قهقهه میزند، تا آن که میمیرد».
شعر مار قهقهه اخوان را هم اگر دوست داشتید و اینترنتتان وصل بود میتوانید پیدا کنید و بخوانید.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
❤6👍2
تغییر پارادایم (یا همان توبه گرگ)
در سال 1944 هنوز حکومت هیتلر کاملاً پابرجا بود. امّا اقتصاددانی به نام لودویگ ارهارت (Ludwig Erhard) که نگذاشته بود پروپاگاندای کورکننده نازیها آسیبی به چشم بصیرتش برساند، فرض را بر این گذاشت که آلمان دیر یا زود در این جنگ شکست میخورد و ماشین سیاسی و نظامی رایش سوم فرومیپاشد. و بر مبنای همین فرض، توانست به یک فردای تلخ ولی واقعی فکر کند و برای آن چاره بیندیشد.
ارهارت هم احتمالاً میتوانست به پیشوا یا مقامات مادون او نامه سربسته یا سرگشاده بنویسد و ضمن محکوم کردن دشمنان و تشکّر از فداکاریهای نیروهای مسلّح، رژیم ناسیونال سوسیالیست را به «تغییر پارادایم» دعوت کند. امّا چنین کاری نکرد. به جای آن در اتاقش نشست و به سؤالاتی فکر کرد که به زودی جوابشان برای نجات کشور لازم میشد، سؤالاتی مثل اینها: چطور میشود اقتصاد آلمان را که زیر منگنه برنامهریزی دولتی و کنترل قیمتها مچاله شده است، به یک وضع طبیعی و معقول برگرداند؟ با حجم عظیمی از پول که دولت نازی خلق کرده است چه باید کرد؟ آیا واحد پول فعلی را میتوان حفظ کرد یا باید به فکر واحد پول جدیدی بود؟ تکلیف بدهیهای سرسامآور دولتی چه خواهد شد؟ تجارت خارجی را چطور باید از نو سامان داد و احیا کرد؟ غرامتهای جنگی که بر گردن آلمان میافتند از کدام محل باید پرداخت شوند؟
متأسفم که در ایران امروز تا جایی که میدانیم کسی به این پرسشهای حیاتی فکر نمیکند. اساتید اقتصاد ما همچنان امید دارند که میخ آهنین نصیحت در سنگ لجاجت ایدئولوژیک فرو برود، با آن که تا کنون حاکمیت به هیچ کدام از دهها بیانیه و نامه هشدارآمیزی که نوشتهاند حتّی ذرّهای اعتنا نکرده.
اساتید بزرگوار! خودتان هم میدانید که حاکم ایران «تغییر پارادایم» نخواهد داد. برای او مرگ گواراتر از آن است که سر عقل بیاید و معمولی و متعارف عمل کند. رجال مورد اعتمادش نیز برای آن که شایستگیشان احراز شود، اوّل باید ثابت کرده باشند که گوششان به هیچ منطق و استدلالی بدهکار نیست و هرگز قرار نیست از واقعیات چیزی بیاموزند یا عبرتی بگیرند. بنابراین از خودتان خواهش میکنم که: تغییر پارادایم دهید لطفاً. پارادایم خیرخواهی و مصلحتاندیشی برای حاکمیت فعلی ایران خیلی وقت پیش پوسیده و فرو ریخته است. این گرگ نمیتواند توبه کند. آیا برای اقتصاد دریده و آش و لاشی که از او به میراث خواهد ماند فکری دارید؟
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
در سال 1944 هنوز حکومت هیتلر کاملاً پابرجا بود. امّا اقتصاددانی به نام لودویگ ارهارت (Ludwig Erhard) که نگذاشته بود پروپاگاندای کورکننده نازیها آسیبی به چشم بصیرتش برساند، فرض را بر این گذاشت که آلمان دیر یا زود در این جنگ شکست میخورد و ماشین سیاسی و نظامی رایش سوم فرومیپاشد. و بر مبنای همین فرض، توانست به یک فردای تلخ ولی واقعی فکر کند و برای آن چاره بیندیشد.
ارهارت هم احتمالاً میتوانست به پیشوا یا مقامات مادون او نامه سربسته یا سرگشاده بنویسد و ضمن محکوم کردن دشمنان و تشکّر از فداکاریهای نیروهای مسلّح، رژیم ناسیونال سوسیالیست را به «تغییر پارادایم» دعوت کند. امّا چنین کاری نکرد. به جای آن در اتاقش نشست و به سؤالاتی فکر کرد که به زودی جوابشان برای نجات کشور لازم میشد، سؤالاتی مثل اینها: چطور میشود اقتصاد آلمان را که زیر منگنه برنامهریزی دولتی و کنترل قیمتها مچاله شده است، به یک وضع طبیعی و معقول برگرداند؟ با حجم عظیمی از پول که دولت نازی خلق کرده است چه باید کرد؟ آیا واحد پول فعلی را میتوان حفظ کرد یا باید به فکر واحد پول جدیدی بود؟ تکلیف بدهیهای سرسامآور دولتی چه خواهد شد؟ تجارت خارجی را چطور باید از نو سامان داد و احیا کرد؟ غرامتهای جنگی که بر گردن آلمان میافتند از کدام محل باید پرداخت شوند؟
متأسفم که در ایران امروز تا جایی که میدانیم کسی به این پرسشهای حیاتی فکر نمیکند. اساتید اقتصاد ما همچنان امید دارند که میخ آهنین نصیحت در سنگ لجاجت ایدئولوژیک فرو برود، با آن که تا کنون حاکمیت به هیچ کدام از دهها بیانیه و نامه هشدارآمیزی که نوشتهاند حتّی ذرّهای اعتنا نکرده.
اساتید بزرگوار! خودتان هم میدانید که حاکم ایران «تغییر پارادایم» نخواهد داد. برای او مرگ گواراتر از آن است که سر عقل بیاید و معمولی و متعارف عمل کند. رجال مورد اعتمادش نیز برای آن که شایستگیشان احراز شود، اوّل باید ثابت کرده باشند که گوششان به هیچ منطق و استدلالی بدهکار نیست و هرگز قرار نیست از واقعیات چیزی بیاموزند یا عبرتی بگیرند. بنابراین از خودتان خواهش میکنم که: تغییر پارادایم دهید لطفاً. پارادایم خیرخواهی و مصلحتاندیشی برای حاکمیت فعلی ایران خیلی وقت پیش پوسیده و فرو ریخته است. این گرگ نمیتواند توبه کند. آیا برای اقتصاد دریده و آش و لاشی که از او به میراث خواهد ماند فکری دارید؟
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👍9❤4
آب طبقاتی
از خواب که بیدار شدم شیر آب را باز کردم و دیدم آب نیست. دو سه دقیقهای منگ ماندم تا به فکرم رسید که میشود از بطری آب یخچال برای شستن صورت استفاده کرد. ولی هرچه خودم را در آینه ورانداز کردم دیدم با این سر و وضع نمیشود سر کار رفت. تصمیم گرفتم منتظر بمانم تا آب وصل شود و دوش بگیرم. ظهر شد. بعد از ظهر شد. برق هم رفت. و آب نیامد و نیامد تا ساعت یک بعد از نیمهشب.
داشتم با خودم فکر میکردم اسرائیل هم وقتی میخواهد منطقهای را بمباران کند از قبل به ساکنان آنجا هشدار میدهد، ولی اداره آبفا حتّی این اندازه شعور و شرف ندارد که یک روز قبل به مردم بگوید فردا تمام روز را بیآب خواهید بود. این که هیچ، اصولاً حتّی گردن نمیگیرد که جایی در تهران آب چند هزار نفر را قطع کرده است. با وقاحت تمام میگویند: قطعی نداریم، محدودیت و کاهش فشار داریم. آدم یاد اقتصاددانهای جمهوریاسلامیچی میافتد که به جای «قحطی» میگویند «ناترازی»، تا خدای نکرده اسائه ادب نکرده باشند.
احتمالاً به رسانهها هم هشدار دادهاند که خبر قطعی آب را منتشر نکنند. 28 تیرماه هیچ رسانهای این خبر را اعلام نکرد که تنش آبی بالاخره به محلّات پایتخت رسید.
هدف از سیاستهای سوسیالیستی یاری رساندن به محرومان و فرودستان است. این سیاستها معمولاً با جملاتی دلفریب مثل این شروع میشوند: «دسترسی به آب آشامیدنی حق بدیهی همه شهروندان است». در قدم بعدی برای احقاق این حق، مالکیت یا کنترل منابع آب به دولت سپرده میشود. با این ترتیبات یک کالای عادی مثل آب که قاعدتاً و ذاتاً باید مثل همه کالاهای دیگر خرید و فروش شود، حکم کالای عمومی را پیدا میکند؛ یعنی کالایی که دولت موظّف است آن را به رایگان یا به بهایی اندک در اختیار عموم مردم قرار دهد.
ظاهراً همه چیز خوب است الّا این که تولیدکننده دولتی آب انگیزه چندانی برای تولید بهتر و بیشتر ندارد، و مصرفکننده هم دلیلی نمیبیند که خودش را به زحمت بیندازد و آب را مقتصدانه و بهجا مصرف کند. کالایی که ارزان است به زبان بیزبانی به انسانها میگوید: نگران نباش! مرا هدر دادی هم دادی!
این ترکیب ناکارایی و سوءمصرف در گذار زمان دائماً تقاضا را از عرضه بیشتر میکند، تا وقتی که به قحطی یا به قول حضرات «ناترازی» برسیم. در این نقطه انحصارگر دولتی آب به این سؤال میرسد که این مقدار باقیمانده آب را به چه کسانی باید تخصیص داد؟ یا به عبارت بهتر چه کسانی را باید از آب محروم کرد؟
پاسخ این سؤال برای هیچ دولتمردی مشکل نیست. واضح است که نمیتوان آب جاهایی مثل نیاوران و زعفرانیه و ولنجک را هفده ساعت قطع کرد. آخر زشت است و خوبیت ندارد. آنجاها سفارتخانه خارجی است، منزل بسیاری از خادمان ملّت است، کلّی «خانه امن» آنجاست. به طور کلّی شخصیتهای برجستهای در این مناطق زندگی میکنند که صدا دارند و اگر صدایشان را بلند کنند آبروریزی خواهد شد. پس گزینه بهینه برای قطع آب محلّاتی هستند که در آنها نه اماکن مهم سیاسی و دیپلماتیک باشد، نه منازل سرداران و مدیران و رانتخواران گردنکلفت. محلّات بیصدا. محلّاتی که در کثافت فرورفتنشان خدشهای به وجهه نظام وارد نخواهد کرد.
ملاحظه فرمودید که سیاست سوسیالیستی یا «مُفتگرا» از کجا شروع شد و به کجا رسید؟ این سیاست قرار بود آب رایگان یا ارزان را در اختیار اقشار محروم قرار دهد، امّا در نهایت آب را طبقاتی کرد و همان محرومان را به محرومیتی صدچندان رساند. این یک وضعیت استثنایی نیست، یک قانون است. هر کالای کمیابی را که با یاوهسراییهای ایدئولوژیک در فهرست کالاهای عمومی قرار دهیم، به زودی طبقاتی خواهد شد. و از این مسیر است که کار مدّعیان عدالت و مساوات به غیرقابل توجیهترین و ظالمانهترین شکلهای تبعیض میرسد.
رجال جمهوری اسلامی نیمقرن فرصت داشتهاند تا به همگان ثابت کنند که از بیخ کور و کرند. به آنها و حرفهای مفتشان امید و اعتباری نیست. امّا امیدوارم اگر روزی عنان اداره امور به دست سنخ دیگری از سیاستمداران و سیاستگذاران افتاد، حتماً این واقعیت را پیش چشم داشته باشند که سپردن تولید و توزیع آب به دولت، در حکم استقبال از خودکشی ملّی است.
من به عنوان یک شهروند ایران گران بودن آب را به بیآبی ترجیح میدهم.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
از خواب که بیدار شدم شیر آب را باز کردم و دیدم آب نیست. دو سه دقیقهای منگ ماندم تا به فکرم رسید که میشود از بطری آب یخچال برای شستن صورت استفاده کرد. ولی هرچه خودم را در آینه ورانداز کردم دیدم با این سر و وضع نمیشود سر کار رفت. تصمیم گرفتم منتظر بمانم تا آب وصل شود و دوش بگیرم. ظهر شد. بعد از ظهر شد. برق هم رفت. و آب نیامد و نیامد تا ساعت یک بعد از نیمهشب.
داشتم با خودم فکر میکردم اسرائیل هم وقتی میخواهد منطقهای را بمباران کند از قبل به ساکنان آنجا هشدار میدهد، ولی اداره آبفا حتّی این اندازه شعور و شرف ندارد که یک روز قبل به مردم بگوید فردا تمام روز را بیآب خواهید بود. این که هیچ، اصولاً حتّی گردن نمیگیرد که جایی در تهران آب چند هزار نفر را قطع کرده است. با وقاحت تمام میگویند: قطعی نداریم، محدودیت و کاهش فشار داریم. آدم یاد اقتصاددانهای جمهوریاسلامیچی میافتد که به جای «قحطی» میگویند «ناترازی»، تا خدای نکرده اسائه ادب نکرده باشند.
احتمالاً به رسانهها هم هشدار دادهاند که خبر قطعی آب را منتشر نکنند. 28 تیرماه هیچ رسانهای این خبر را اعلام نکرد که تنش آبی بالاخره به محلّات پایتخت رسید.
هدف از سیاستهای سوسیالیستی یاری رساندن به محرومان و فرودستان است. این سیاستها معمولاً با جملاتی دلفریب مثل این شروع میشوند: «دسترسی به آب آشامیدنی حق بدیهی همه شهروندان است». در قدم بعدی برای احقاق این حق، مالکیت یا کنترل منابع آب به دولت سپرده میشود. با این ترتیبات یک کالای عادی مثل آب که قاعدتاً و ذاتاً باید مثل همه کالاهای دیگر خرید و فروش شود، حکم کالای عمومی را پیدا میکند؛ یعنی کالایی که دولت موظّف است آن را به رایگان یا به بهایی اندک در اختیار عموم مردم قرار دهد.
ظاهراً همه چیز خوب است الّا این که تولیدکننده دولتی آب انگیزه چندانی برای تولید بهتر و بیشتر ندارد، و مصرفکننده هم دلیلی نمیبیند که خودش را به زحمت بیندازد و آب را مقتصدانه و بهجا مصرف کند. کالایی که ارزان است به زبان بیزبانی به انسانها میگوید: نگران نباش! مرا هدر دادی هم دادی!
این ترکیب ناکارایی و سوءمصرف در گذار زمان دائماً تقاضا را از عرضه بیشتر میکند، تا وقتی که به قحطی یا به قول حضرات «ناترازی» برسیم. در این نقطه انحصارگر دولتی آب به این سؤال میرسد که این مقدار باقیمانده آب را به چه کسانی باید تخصیص داد؟ یا به عبارت بهتر چه کسانی را باید از آب محروم کرد؟
پاسخ این سؤال برای هیچ دولتمردی مشکل نیست. واضح است که نمیتوان آب جاهایی مثل نیاوران و زعفرانیه و ولنجک را هفده ساعت قطع کرد. آخر زشت است و خوبیت ندارد. آنجاها سفارتخانه خارجی است، منزل بسیاری از خادمان ملّت است، کلّی «خانه امن» آنجاست. به طور کلّی شخصیتهای برجستهای در این مناطق زندگی میکنند که صدا دارند و اگر صدایشان را بلند کنند آبروریزی خواهد شد. پس گزینه بهینه برای قطع آب محلّاتی هستند که در آنها نه اماکن مهم سیاسی و دیپلماتیک باشد، نه منازل سرداران و مدیران و رانتخواران گردنکلفت. محلّات بیصدا. محلّاتی که در کثافت فرورفتنشان خدشهای به وجهه نظام وارد نخواهد کرد.
ملاحظه فرمودید که سیاست سوسیالیستی یا «مُفتگرا» از کجا شروع شد و به کجا رسید؟ این سیاست قرار بود آب رایگان یا ارزان را در اختیار اقشار محروم قرار دهد، امّا در نهایت آب را طبقاتی کرد و همان محرومان را به محرومیتی صدچندان رساند. این یک وضعیت استثنایی نیست، یک قانون است. هر کالای کمیابی را که با یاوهسراییهای ایدئولوژیک در فهرست کالاهای عمومی قرار دهیم، به زودی طبقاتی خواهد شد. و از این مسیر است که کار مدّعیان عدالت و مساوات به غیرقابل توجیهترین و ظالمانهترین شکلهای تبعیض میرسد.
رجال جمهوری اسلامی نیمقرن فرصت داشتهاند تا به همگان ثابت کنند که از بیخ کور و کرند. به آنها و حرفهای مفتشان امید و اعتباری نیست. امّا امیدوارم اگر روزی عنان اداره امور به دست سنخ دیگری از سیاستمداران و سیاستگذاران افتاد، حتماً این واقعیت را پیش چشم داشته باشند که سپردن تولید و توزیع آب به دولت، در حکم استقبال از خودکشی ملّی است.
من به عنوان یک شهروند ایران گران بودن آب را به بیآبی ترجیح میدهم.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👍29❤24👏9👎4🥴1
دماسنج نومیدی
بازار سرمایه نهادی است برای «کشف» ارزش کالاهای سرمایهای. در جوامعی که ارزش را قدرت حکومتی «تعیین» میکند، وجود چنین نهادی بیمعناست. بنابراین کره شمالی بورس ندارد. همانطور که شوروی هم نداشت. تکلیف این حکومتهای بیبازارِ قیمتگذار با خودشان روشن است. آنها ارزشهای اقتصادی و اخلاقی و هنری، و اصولاً تمام حقایق و واقعیات را تعیین و تحمیل میکنند. صداهای مخالف و معترض هم قانوناً خفه میشوند؛ حالا یا به جرم نشر اکاذیب، یا انتشار محتوای خلاف واقع، یا مسخرهبازی قضایی دیگری شبیه به همینها.
امّا در خانواده این حکومتها موجود عجیبی مثل جمهوری اسلامی هم وجود دارد که ترکیب ناپایداری از قسم حضرت عباس و دم خروس است. در بخش قسم حضرت عباس، سازمانهایی را میبینیم مثل تعزیرات، حمایت از مصرفکننده، شورای عالی فلان و بهمان، وزارت ارشاد اسلامی، صداوسیما و غیره و غیره. این سازمانها مدّعیاند که قیمتها را میدانند، ارزشها را میشناسند، صدای انحصاری حقیقت هستند، و با حضور به موقع در صحنههای حسّاس اجازه نمیدهند کسی سر خلایق را کلاه بگذارد و گمراهشان کند.
بخش دوم این ترکیب ناپایدار بخش دم خروس است که از بازارها تشکیل میشود و مهمترینشان بازار بورس است.
قدرتپرستان از شنیدن اسم این دم خروس نفرت دارند، بیش از همه به این دلیل که بازار سربراه نیست و سانسور کردنش تقریباً غیرممکن است. میشود مدتی تعطیلش کرد، میشود به حقوقیها دستور داد آنقدر بخرید تا صف فروشی باقی نماند، میشود چند روزی صورتش را با سیلی تزریق اعتبارات سرخ نگه داشت، امّا دم خروس را نمیشود تا ابد پنهان کرد. بالاخره یک روز بیرون میزند. تمام دروغها و یاوههایی که در هفتههای اخیر از مقامات رسمی و مزدوران مطبوعاتی و توییتریشان درباره پیروزی در جنگ شنیدهایم، در برابر همین یک واقعیت ساده تاب مقاومت ندارند: بورس دارد میریزد.
آدمها سهام صنایع مختلف را میخرند، روزی که احساس کنند بازدهی یا ارزش این سهام در آینده افزایش خواهد یافت. آدمها سهامشان را میفروشند روزی که حس کنند چشمانداز روشنی در پیش نیست و بازده و ارزش سرمایهها همچنان کم و کمتر خواهد شد. هیچ چیز حریف این منطق نمیشود؛ نه رفتن جلیلی، نه آمدن لاریجانی، نه تشکیل شورای عالی دفاع، نه دروغهایی که نوچههای عراقچی دم گوش خبرنگارهای پخمه زمزمه میکنند.
به گواهی تنها دماسنج باقیمانده مردم ناامیدند، و به نظر میرسد فقط یک چیز امیدوارشان میکند: تمام شدن کابوس خصومت ابلهانه با غرب.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
بازار سرمایه نهادی است برای «کشف» ارزش کالاهای سرمایهای. در جوامعی که ارزش را قدرت حکومتی «تعیین» میکند، وجود چنین نهادی بیمعناست. بنابراین کره شمالی بورس ندارد. همانطور که شوروی هم نداشت. تکلیف این حکومتهای بیبازارِ قیمتگذار با خودشان روشن است. آنها ارزشهای اقتصادی و اخلاقی و هنری، و اصولاً تمام حقایق و واقعیات را تعیین و تحمیل میکنند. صداهای مخالف و معترض هم قانوناً خفه میشوند؛ حالا یا به جرم نشر اکاذیب، یا انتشار محتوای خلاف واقع، یا مسخرهبازی قضایی دیگری شبیه به همینها.
امّا در خانواده این حکومتها موجود عجیبی مثل جمهوری اسلامی هم وجود دارد که ترکیب ناپایداری از قسم حضرت عباس و دم خروس است. در بخش قسم حضرت عباس، سازمانهایی را میبینیم مثل تعزیرات، حمایت از مصرفکننده، شورای عالی فلان و بهمان، وزارت ارشاد اسلامی، صداوسیما و غیره و غیره. این سازمانها مدّعیاند که قیمتها را میدانند، ارزشها را میشناسند، صدای انحصاری حقیقت هستند، و با حضور به موقع در صحنههای حسّاس اجازه نمیدهند کسی سر خلایق را کلاه بگذارد و گمراهشان کند.
بخش دوم این ترکیب ناپایدار بخش دم خروس است که از بازارها تشکیل میشود و مهمترینشان بازار بورس است.
قدرتپرستان از شنیدن اسم این دم خروس نفرت دارند، بیش از همه به این دلیل که بازار سربراه نیست و سانسور کردنش تقریباً غیرممکن است. میشود مدتی تعطیلش کرد، میشود به حقوقیها دستور داد آنقدر بخرید تا صف فروشی باقی نماند، میشود چند روزی صورتش را با سیلی تزریق اعتبارات سرخ نگه داشت، امّا دم خروس را نمیشود تا ابد پنهان کرد. بالاخره یک روز بیرون میزند. تمام دروغها و یاوههایی که در هفتههای اخیر از مقامات رسمی و مزدوران مطبوعاتی و توییتریشان درباره پیروزی در جنگ شنیدهایم، در برابر همین یک واقعیت ساده تاب مقاومت ندارند: بورس دارد میریزد.
آدمها سهام صنایع مختلف را میخرند، روزی که احساس کنند بازدهی یا ارزش این سهام در آینده افزایش خواهد یافت. آدمها سهامشان را میفروشند روزی که حس کنند چشمانداز روشنی در پیش نیست و بازده و ارزش سرمایهها همچنان کم و کمتر خواهد شد. هیچ چیز حریف این منطق نمیشود؛ نه رفتن جلیلی، نه آمدن لاریجانی، نه تشکیل شورای عالی دفاع، نه دروغهایی که نوچههای عراقچی دم گوش خبرنگارهای پخمه زمزمه میکنند.
به گواهی تنها دماسنج باقیمانده مردم ناامیدند، و به نظر میرسد فقط یک چیز امیدوارشان میکند: تمام شدن کابوس خصومت ابلهانه با غرب.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👏18👍8👌4😘3
دیکتاتوری لودهها
فکر نمیکنم چیزی بیشتر از مسخره کردن جدّیات عصبانیم کند. شدیدترین خشمها را در لحظاتی تجربه کردهام که کسی اموری از جنس حقیقت یا مسئولیت را انکار کرده یا به مسخره گرفته است. در واقع لحظههای زیادی در زندگیام بوده که از شدّت این خشم احساس خفگی کردهام. بعضی از آن لحظهها را خوب به خاطر دارم. مثلاً وقتهایی که احمدینژاد به مخالفانش پوزخند میزد، یا روزی که حمید نوری دادگاهش را به مسخرهبازی تبدیل کرد، یا روزی که عراقچی اطّلاعات لو رفته تورقوزآباد را دست انداخت، یا روزی که رحمانی فضلی مطایبه فرمود و گفت: فقط به سر نزدیم به پا هم زدیم.
بیشتر که فکر میکنم میبینم شاید عصبانیت و افسردگی و نومیدی همیشگیام مال همین است که از هر وقت به یادم میآید، دارم وسط لودههایی زندگی میکنم که هیچچیز برایشان جدّی نیست؛ نه قانون، نه اخلاقیات، نه بدیهیات عقلی و واقعیات علمی، نه اظهارات و آمارهای رسمی، و نه هیچ چیز دیگر.
به نظر میآید دلشان فقط به همین خوش است که منافع نامشروعشان تأمین شود، ارزشهای غیرقابل دفاعشان به زور به کرسی بنشیند، و از هرگونه قضاوت و پاسخگویی مصون باشند. به ماشین ظلمی که این جایگاه غصبی را برایشان تضمین میکند میگویند «نظام». حفظ «نظام» برایشان اوجب واجبات است، و اگر چیزی را جزء پیچ و مهرههای این ماشین مقدّس تشخیص ندهند، ذرّهای حرمت برایش قائل نیستند.
لودهها گهگاه دروغ نمیگویند، آنها اصولاً از دروغ ساخته شدهاند و از دروغ تغذیه میکنند. لودهها به حقیقت جوری نگاه میکنند که من و شما به سیانور نگاه میکنیم. و نفس وجود یک «نظام» متشکل از این لودهها پوزخند کریهی است به اساسیترین حقوق و حقایقی که پشتوانه زندگی و خوشبختی انسانند.
اینها را گفتم تا بگویم برای کسی که موهایش در این خفقان لودگی سفید شدهاند، اهمیتی ندارد که فلان شغال ماه بلند را دشنام گفت. شوخی زشت فلان کمدین با شاهنامه ناراحتم نمیکند. برعکس، از واکنشهای شدید و عجیب آدمهای دور و نزدیک به این ماجرا تعجّب میکنم.
تا چندی پیش تصوّرم این بود که همه ماها (ماها یعنی غیرلودهها) ایرانی را میخواهیم که در آن چاپ کردن کاریکاتور شخص اوّل مملکت روی صفحه اوّل روزنامه هول و هراس نداشته باشد. ایرانی که در آن جُرمی با عنوان «توهین به مقدّسات» تعریف نشده باشد. ایرانی که در آن «مقدّسات» رانتها را توجیه نکنند و به رانتخوارها مصونیت نبخشند. ولی حالا میبینم که گویا باید به آزادیخواهی بسیاری از آزادیخواهان شک داشت. گویا خیلیها از نفس سانسور بدشان نمیآید، بلکه مشکلشان فقط این است که چرا قدرت سانسور در دست من و دوستان من نیست!
آزادی بیان، آرزوی دیرینهای که امیدوارم به گورش نبرم، آن زمان جدّی است که آزادی دشنام و توهین را هم در بر بگیرد، و در غیر این صورت فقط یک مسخرهبازی است برای بزک کردن اقتدارهای نقدناپذیر. من دیوانه حرمت «اصل آزادی بیان» را از حرمت هر شخص یا کتاب یا عقیدهای واجبتر میدانم. عاقلان دانند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
فکر نمیکنم چیزی بیشتر از مسخره کردن جدّیات عصبانیم کند. شدیدترین خشمها را در لحظاتی تجربه کردهام که کسی اموری از جنس حقیقت یا مسئولیت را انکار کرده یا به مسخره گرفته است. در واقع لحظههای زیادی در زندگیام بوده که از شدّت این خشم احساس خفگی کردهام. بعضی از آن لحظهها را خوب به خاطر دارم. مثلاً وقتهایی که احمدینژاد به مخالفانش پوزخند میزد، یا روزی که حمید نوری دادگاهش را به مسخرهبازی تبدیل کرد، یا روزی که عراقچی اطّلاعات لو رفته تورقوزآباد را دست انداخت، یا روزی که رحمانی فضلی مطایبه فرمود و گفت: فقط به سر نزدیم به پا هم زدیم.
بیشتر که فکر میکنم میبینم شاید عصبانیت و افسردگی و نومیدی همیشگیام مال همین است که از هر وقت به یادم میآید، دارم وسط لودههایی زندگی میکنم که هیچچیز برایشان جدّی نیست؛ نه قانون، نه اخلاقیات، نه بدیهیات عقلی و واقعیات علمی، نه اظهارات و آمارهای رسمی، و نه هیچ چیز دیگر.
به نظر میآید دلشان فقط به همین خوش است که منافع نامشروعشان تأمین شود، ارزشهای غیرقابل دفاعشان به زور به کرسی بنشیند، و از هرگونه قضاوت و پاسخگویی مصون باشند. به ماشین ظلمی که این جایگاه غصبی را برایشان تضمین میکند میگویند «نظام». حفظ «نظام» برایشان اوجب واجبات است، و اگر چیزی را جزء پیچ و مهرههای این ماشین مقدّس تشخیص ندهند، ذرّهای حرمت برایش قائل نیستند.
لودهها گهگاه دروغ نمیگویند، آنها اصولاً از دروغ ساخته شدهاند و از دروغ تغذیه میکنند. لودهها به حقیقت جوری نگاه میکنند که من و شما به سیانور نگاه میکنیم. و نفس وجود یک «نظام» متشکل از این لودهها پوزخند کریهی است به اساسیترین حقوق و حقایقی که پشتوانه زندگی و خوشبختی انسانند.
اینها را گفتم تا بگویم برای کسی که موهایش در این خفقان لودگی سفید شدهاند، اهمیتی ندارد که فلان شغال ماه بلند را دشنام گفت. شوخی زشت فلان کمدین با شاهنامه ناراحتم نمیکند. برعکس، از واکنشهای شدید و عجیب آدمهای دور و نزدیک به این ماجرا تعجّب میکنم.
تا چندی پیش تصوّرم این بود که همه ماها (ماها یعنی غیرلودهها) ایرانی را میخواهیم که در آن چاپ کردن کاریکاتور شخص اوّل مملکت روی صفحه اوّل روزنامه هول و هراس نداشته باشد. ایرانی که در آن جُرمی با عنوان «توهین به مقدّسات» تعریف نشده باشد. ایرانی که در آن «مقدّسات» رانتها را توجیه نکنند و به رانتخوارها مصونیت نبخشند. ولی حالا میبینم که گویا باید به آزادیخواهی بسیاری از آزادیخواهان شک داشت. گویا خیلیها از نفس سانسور بدشان نمیآید، بلکه مشکلشان فقط این است که چرا قدرت سانسور در دست من و دوستان من نیست!
آزادی بیان، آرزوی دیرینهای که امیدوارم به گورش نبرم، آن زمان جدّی است که آزادی دشنام و توهین را هم در بر بگیرد، و در غیر این صورت فقط یک مسخرهبازی است برای بزک کردن اقتدارهای نقدناپذیر. من دیوانه حرمت «اصل آزادی بیان» را از حرمت هر شخص یا کتاب یا عقیدهای واجبتر میدانم. عاقلان دانند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👍43❤7🔥5👌3
چرا بازارها شعور درست و حسابی ندارند؟
طرف بیش از سی سال فرمانده و فرماندار و استاندار و نماینده مجلس بوده. و حالا با کوهی از تجارب گرانسنگ سیاسی و نظامی و امنیتی در واکنش به دلار بالای صدهزار تومانی هشتم شهریور در میآید که: «واکنش بازار به اسنپبک تند و اشتباه بود. رفتار هوشمندانه و خردمندانهای نبود».
طرف واقعاً تعجّب کرده و ناراحت شده که چرا بازار هم مثل رسانههای فرمایشیِ «هوشمند و خردمند»، مطیع و منتظر ابلاغ اوامر نیست.
طرف نمیفهمد و نمیتواند بفهمد که بازار از میلیونها خریدار و فروشندهای تشکیل شده که فرد فردشان از امثال او هوشمندترند. آنها ناگزیرند هوشمند باشند چون در غیر این صورت بهای خبطهایشان را با ضرر یا ورشکستگی خواهند پرداخت. آنها مثل سیاستمداران و بوروکراتهای یک سیستم فاسد نیستند که هرچه بیشتر بر خطا و جهالت اصرار کنند، بختشان برای ترفیع و دریافت نشان لیاقت بیشتر شود.
اصلاحناپذیری یک حکومت ناشی از همین ضدّاندیشههایی است که در ذهن بیمار رهبران و کارگزارانش جریان دارد. از نظر آنها واقعیت چیزی نیست که باید بفهمیم و بپذیریم، چیزی است که باید آنقدر زیر فشارش بگذاریم تا تسلیم خیالات و اوهام مقدّس ما شود.
خلاصه جای بسی تأسف است که بازارها از آن شعور و بصیرتی که مقامات مسئول انتظار دارند برخوردار نیستند و اجازه نمیدهند وفاق لازم بر جامعه حکمفرما شود. بنابراین دلار باز هم گرانتر خواهد شد و ریال به روند پنجاهساله بیارزش شدن ادامه خواهد داد؛ تا روزی که افق روشنی پیش روی اقتصاد نیست، و تا روزی که دولت به قدرت خرید شهروندان دستبرد میزند و هزینههای ندانمکاریهایش را از محل افزایش حجم پول تأمین میکند.
***
یک چیز دیگری هم شنیدم که اوقاتم را تلخ کرد اوّل صبح شنبه. یک مقامی در اداره آبفا گفته بود: «در تهران به هیچ عنوان موضوع قطع آب را در دستور کار نداریم و فقط فشار آن را کاهش میدهیم. خط قرمز ما این است که طبقات اول و همکف ساختمانها در همه مناطق تهران آب داشته باشند».
دشنامش دادم و گفتم کاش دروغ گفتن خط قرمزتان بود. و بعد گفتم کاش اصلاً میدانستید خط قرمز یعنی چه.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
طرف بیش از سی سال فرمانده و فرماندار و استاندار و نماینده مجلس بوده. و حالا با کوهی از تجارب گرانسنگ سیاسی و نظامی و امنیتی در واکنش به دلار بالای صدهزار تومانی هشتم شهریور در میآید که: «واکنش بازار به اسنپبک تند و اشتباه بود. رفتار هوشمندانه و خردمندانهای نبود».
طرف واقعاً تعجّب کرده و ناراحت شده که چرا بازار هم مثل رسانههای فرمایشیِ «هوشمند و خردمند»، مطیع و منتظر ابلاغ اوامر نیست.
طرف نمیفهمد و نمیتواند بفهمد که بازار از میلیونها خریدار و فروشندهای تشکیل شده که فرد فردشان از امثال او هوشمندترند. آنها ناگزیرند هوشمند باشند چون در غیر این صورت بهای خبطهایشان را با ضرر یا ورشکستگی خواهند پرداخت. آنها مثل سیاستمداران و بوروکراتهای یک سیستم فاسد نیستند که هرچه بیشتر بر خطا و جهالت اصرار کنند، بختشان برای ترفیع و دریافت نشان لیاقت بیشتر شود.
اصلاحناپذیری یک حکومت ناشی از همین ضدّاندیشههایی است که در ذهن بیمار رهبران و کارگزارانش جریان دارد. از نظر آنها واقعیت چیزی نیست که باید بفهمیم و بپذیریم، چیزی است که باید آنقدر زیر فشارش بگذاریم تا تسلیم خیالات و اوهام مقدّس ما شود.
خلاصه جای بسی تأسف است که بازارها از آن شعور و بصیرتی که مقامات مسئول انتظار دارند برخوردار نیستند و اجازه نمیدهند وفاق لازم بر جامعه حکمفرما شود. بنابراین دلار باز هم گرانتر خواهد شد و ریال به روند پنجاهساله بیارزش شدن ادامه خواهد داد؛ تا روزی که افق روشنی پیش روی اقتصاد نیست، و تا روزی که دولت به قدرت خرید شهروندان دستبرد میزند و هزینههای ندانمکاریهایش را از محل افزایش حجم پول تأمین میکند.
***
یک چیز دیگری هم شنیدم که اوقاتم را تلخ کرد اوّل صبح شنبه. یک مقامی در اداره آبفا گفته بود: «در تهران به هیچ عنوان موضوع قطع آب را در دستور کار نداریم و فقط فشار آن را کاهش میدهیم. خط قرمز ما این است که طبقات اول و همکف ساختمانها در همه مناطق تهران آب داشته باشند».
دشنامش دادم و گفتم کاش دروغ گفتن خط قرمزتان بود. و بعد گفتم کاش اصلاً میدانستید خط قرمز یعنی چه.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👍29👏3👌1
خزانی
حالا به قطعیت میتوان گفت گلولههایی که سه سال پیش به مردم بیگناه کف خیابان شلیک کردند، یکییکی کمانه کرد و به سر و چشم خودشان خورد.
آنهاییشان که مختصر عقلی دارند احتمالاً دریغ میخورند که کاش تابستان 1401 هم با بیحجابی بیحجابها مثل تابستان همین امسال کنار آمده بودند. اگر سه سال پیش آن وحشیگریهای را نمیکردند، شکاف میان حاکمان و مردم به چنین عمق و وخامتی نمیرسید. و اگر ملّت با چنان نفرتی از این شبهدولت طلاق نگرفته بود، به این آسانیها نمیشد خاک سایتهای هستهای و موشکی جمهوری اسلامی را به توبره کشید. کاری که آمریکا و اسرائیل با جمهوری اسلامی کردند شبیه کاری نیست که یک دولت با یک دولت دیگر میکند. این نوع رفتار را معمولاً دولتها با یک رژیم نامشروع فاقد پشتوانه مردمی انجام میدهند؛ رژیم منفوری که نه میتواند مردمش را برای جنگ بسیج کند، نه قادر به تظلم و دادخواهی در مجامع بینالمللی است؛ رژیمی که ماهیتش را با عملکردش به همه نشان داده است: پاییز 1401 با کشتار مردم خودش و پاییز 1402 با جشن گرفتن کشتار هفت اکتبر.
البته از نظر غربستیزان دوآتشه و عشاق بمب اتم، وقایع پاییز 1401 هیچ ارتباطی با جنگ و مکانیسم ماشه ندارد. آنها همچنان فکر میکنند حقیقت و حقانیت فقط از لوله توپ بیرون میآید. این امنیتاندیشان روانرنجور نمیتوانند وضعیت ناامنی مطلقی را که برای خودشان ساختهاند باور کنند، بنابراین تا روز آخر عمر به پرتوپلا گفتنهای میلیتاریستی ادامه خواهند داد. این بدبختها هیچوقت نخواهند فهمید که بازدارندگی برای حکومتی که از مردمش اعلام استقلال کرده باشد بیمعنی است، ولو که روی زرّادخانههایی مملو از انواع تسلیحات پیشرفته خوابیده باشد.
باری. نمیدانم فردا دلار چند خواهد بود و شاخص بورس تا کجا فرو خواهد ریخت. نمیدانم جان کندن این اهریمن محتضر خاورمیانه چقدر دیگر طول میکشد. و نمیدانم ایران آینده پادشاهی است یا جمهوری. هیچکدام از اینها دانستنی نیستند. چیزی که میشود دانست این است که اسم تروریستهایی که امروز روی خیابانهای تهران است، خیلی زود فراموش خواهد شد. امّا آنچه تا همیشه به یاد میماند اسم دختران و پسرانی است که حالا سه سال است زیر خاکند، ولی پاییزها مثل نرگسی که از یادش برده بودید از گوشهای جوانه میزنند و صدای سکوتشان در گوش باغچه سوت میکشد: یاد آر ز شمع مرده، یاد آر...
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
حالا به قطعیت میتوان گفت گلولههایی که سه سال پیش به مردم بیگناه کف خیابان شلیک کردند، یکییکی کمانه کرد و به سر و چشم خودشان خورد.
آنهاییشان که مختصر عقلی دارند احتمالاً دریغ میخورند که کاش تابستان 1401 هم با بیحجابی بیحجابها مثل تابستان همین امسال کنار آمده بودند. اگر سه سال پیش آن وحشیگریهای را نمیکردند، شکاف میان حاکمان و مردم به چنین عمق و وخامتی نمیرسید. و اگر ملّت با چنان نفرتی از این شبهدولت طلاق نگرفته بود، به این آسانیها نمیشد خاک سایتهای هستهای و موشکی جمهوری اسلامی را به توبره کشید. کاری که آمریکا و اسرائیل با جمهوری اسلامی کردند شبیه کاری نیست که یک دولت با یک دولت دیگر میکند. این نوع رفتار را معمولاً دولتها با یک رژیم نامشروع فاقد پشتوانه مردمی انجام میدهند؛ رژیم منفوری که نه میتواند مردمش را برای جنگ بسیج کند، نه قادر به تظلم و دادخواهی در مجامع بینالمللی است؛ رژیمی که ماهیتش را با عملکردش به همه نشان داده است: پاییز 1401 با کشتار مردم خودش و پاییز 1402 با جشن گرفتن کشتار هفت اکتبر.
البته از نظر غربستیزان دوآتشه و عشاق بمب اتم، وقایع پاییز 1401 هیچ ارتباطی با جنگ و مکانیسم ماشه ندارد. آنها همچنان فکر میکنند حقیقت و حقانیت فقط از لوله توپ بیرون میآید. این امنیتاندیشان روانرنجور نمیتوانند وضعیت ناامنی مطلقی را که برای خودشان ساختهاند باور کنند، بنابراین تا روز آخر عمر به پرتوپلا گفتنهای میلیتاریستی ادامه خواهند داد. این بدبختها هیچوقت نخواهند فهمید که بازدارندگی برای حکومتی که از مردمش اعلام استقلال کرده باشد بیمعنی است، ولو که روی زرّادخانههایی مملو از انواع تسلیحات پیشرفته خوابیده باشد.
باری. نمیدانم فردا دلار چند خواهد بود و شاخص بورس تا کجا فرو خواهد ریخت. نمیدانم جان کندن این اهریمن محتضر خاورمیانه چقدر دیگر طول میکشد. و نمیدانم ایران آینده پادشاهی است یا جمهوری. هیچکدام از اینها دانستنی نیستند. چیزی که میشود دانست این است که اسم تروریستهایی که امروز روی خیابانهای تهران است، خیلی زود فراموش خواهد شد. امّا آنچه تا همیشه به یاد میماند اسم دختران و پسرانی است که حالا سه سال است زیر خاکند، ولی پاییزها مثل نرگسی که از یادش برده بودید از گوشهای جوانه میزنند و صدای سکوتشان در گوش باغچه سوت میکشد: یاد آر ز شمع مرده، یاد آر...
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
❤43👍8
دولت از آستینپارههایی که حسرت یک کیلو میوه و نیم کیلو گوشت به دلشان است به زور باج (مالیات) میگیرد تا هزینههای گزاف صدا و سیما را تأمین کند. آن وقت دو تا ملنگ بیآبرو جلو دوربین تلویزیون مینشینند و میگویند: طبق نظرسنجیها 90 درصد مردم گفتهاند بمب اتم بسازیم. این در حالی است که حتی در طویله بهارستان هم که عصاره بسیار غلیظ رذائل این ملّت است، 90 درصد حاضران هوادار بمب اتم نیستند. اگر بودند، نامهای که امروز برای تغییر فتوا و بازنگری دکترین دفاعی نوشتند باید بیش از دویست و پنجاه امضا میداشت، نه فقط هفتاد و یکی.
واقعاً اگر یک ارتش بیگانه کلّ این بنگاه اراجیفپراکنی را با خاک یکسان کند به منافع ملّی ایرانیان خدمت نکرده است؟
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
واقعاً اگر یک ارتش بیگانه کلّ این بنگاه اراجیفپراکنی را با خاک یکسان کند به منافع ملّی ایرانیان خدمت نکرده است؟
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👏29👍20❤4👎1😁1
داشتم به مناظره دکتر غنینژاد با یاسر جبرائیلی گوش میکردم. همان اوایل کار جبرائیلی یک چیزی بابت پول گرفتن هایک از مؤسسه راکفلر گفت و جواب دقیقی هم نگرفت. یادم به پادکستی افتاد که در فردای اقتصاد میساختم. اسمش مناظره قرن بود. در قسمت چهارم آن پادکست ماجرای سفر هایک به آمریکا را توضیح داده بودم. هایک بابت سفر آمریکا بورسیهای از جایی نگرفت. او در مارس 1923 با پولی که شخصاً پسانداز کرده بود یک بلیت 125 دلاری کشتی خرید و خودش را به آمریکا رساند، در حالی که فقط 25 دلار پول در جیب داشت. آنجا هم وقتی نتوانست جریمایا جنکز (Jeremiah Jenks) را که به او قول استخدام داده بود پیدا کند، کارش به جایی رسید که میخواست برای ظرف شستن در یک رستوران استخدام شود چون دیگر هیچ پولی برایش نمانده بود.
برای درآوردن این مطالب ناگزیر بودم چند زندگینامه مختلف را بخوانم و ارجاعاتشان را ببینم و مطالبشان را با هم تطبیق دهم. کار آسانی نبود. و خیلیها (از جمله سردبیر محترم) میگفتند: چقدر کشش میدهی و مته به خشخاش میگذاری! یک برنامه بساز برود دیگر! این همه ادا و اصول نمیخواهد که!
امّا امشب خیلی خوب فهمیدم که زحمت بجایی بود. در محیطی که آدمهایی مثل جبرائیلی وجود دارند باید دانست که چه کسی از چه کسی پول گرفته یا نگرفته.
به همه کسانی که به مباحث اقتصادی علاقه دارند توصیه میکنم زندگینامههای اقتصاددانها را خوب و دقیق بخوانید. به وقتی که میگذارید میارزد. علاوه بر این که اندیشههایشان را خوب و درست میفهمید، این قدرت را هم پیدا میکنید که اگر روزی با امثال جبرائیلی مواجه شدید به اشاره انگشت از بالای منبر دروغ و تحریف پایینشان بکشید.
* و البته میدانید، اگر کسی ثابت کند هایک در تمام عمرش از همه سرمایهداران آمریکا پول میگرفته هم در واقع چیز به درد بخوری را ثابت نکرده. چون برای ردّ نظریات یک متفکّر باید بطلان استدلالهای او را نشان دهید، افشا کردن منابع مالی یا روابط شخصیاش کمکی به شما نمیکند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
برای درآوردن این مطالب ناگزیر بودم چند زندگینامه مختلف را بخوانم و ارجاعاتشان را ببینم و مطالبشان را با هم تطبیق دهم. کار آسانی نبود. و خیلیها (از جمله سردبیر محترم) میگفتند: چقدر کشش میدهی و مته به خشخاش میگذاری! یک برنامه بساز برود دیگر! این همه ادا و اصول نمیخواهد که!
امّا امشب خیلی خوب فهمیدم که زحمت بجایی بود. در محیطی که آدمهایی مثل جبرائیلی وجود دارند باید دانست که چه کسی از چه کسی پول گرفته یا نگرفته.
به همه کسانی که به مباحث اقتصادی علاقه دارند توصیه میکنم زندگینامههای اقتصاددانها را خوب و دقیق بخوانید. به وقتی که میگذارید میارزد. علاوه بر این که اندیشههایشان را خوب و درست میفهمید، این قدرت را هم پیدا میکنید که اگر روزی با امثال جبرائیلی مواجه شدید به اشاره انگشت از بالای منبر دروغ و تحریف پایینشان بکشید.
* و البته میدانید، اگر کسی ثابت کند هایک در تمام عمرش از همه سرمایهداران آمریکا پول میگرفته هم در واقع چیز به درد بخوری را ثابت نکرده. چون برای ردّ نظریات یک متفکّر باید بطلان استدلالهای او را نشان دهید، افشا کردن منابع مالی یا روابط شخصیاش کمکی به شما نمیکند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👍34❤27
حدّی از ریاکاری اجتنابناپذیر است. همیشه بین حرف دل آدمی با آن چه جرأت میکند به زبان بیاورد فاصلهای هست. ما معمولاً مجبوریم حرفهایمان را در دلمان حبس کنیم یا آن که به شدّت رقیقشان کنیم، گاهی از ترس قضاوت مردم و گاهی از هراس تعقیب حکومت.
و امّا هرچه گرههای تعصب اجتماعی و سانسور حکومتی تنگتر باشند، حقیقت و صداقت کمیابتر میشوند و ریاکاری ناگزیرتر. تا جایی که یکباره به اطرافت نگاه میکنی و میبینی امنیت و پیشرفت شغلی اکثر روزنامهنگاران حرفهای ناشی از مهارت استادانهشان در ریاکاری است. آنها به خوبی آموخته و کاملاً عادت کردهاند که فاصله مطمئنه را بین بیاناتشان با منویات قلبیشان رعایت کنند، و کلمات مؤدّبانهشان با توجّه کامل به محدودیتهای رسمی و غیررسمی آزادی بیان تنظیم شود.
من باب مثال عرض میکنم، شما ممکن است خبر مرگ چند زندانی را بشنوید که طبق قانون قرار بوده قوّه قضاییه مسئول تأمین سلامت و امنیتشان در دوران حبس باشد. موسیقی متن این خبر هم مثل همیشه قدقدهای عدالتطلبانه حکومت و هوچیهایش در حمایت از حقوق مردم مظلوم غزّه است. با آن که در این شرایط بزرگ شدهاید و به همه چیزش خو گرفتهاید، امّا احتمال دارد هنوز هم اعصابتان از این دورویی خرد شود و دلتان بخواهد فریاد بکشید که: «اگر راست میگویید عدالت را در زندانهایتان رعایت کنید پدرسگها!».
امّا نمیشود که چنین چیزی گفت. توهینآمیز است. معیارهای حرفهای را نقض میکند. عرض کردم که خدمتتان: حدّی از ریاکاری اجتنابناپذیر است. و گاهی شرایط طوری است که این حد خیلی زیاد میشود. خیلی. تا جایی که آدمی ممکن است در لحظاتی حس کند این دیگر زندگی آغشته به ریا نیست، این خود ریاست که دست و پا درآورده و نفس میکشد و نطق میکند.
و اگر به اندازه کافی از چیزی که هستم خجالت میکشیدم، لابد چیز دیگری میشدم.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
و امّا هرچه گرههای تعصب اجتماعی و سانسور حکومتی تنگتر باشند، حقیقت و صداقت کمیابتر میشوند و ریاکاری ناگزیرتر. تا جایی که یکباره به اطرافت نگاه میکنی و میبینی امنیت و پیشرفت شغلی اکثر روزنامهنگاران حرفهای ناشی از مهارت استادانهشان در ریاکاری است. آنها به خوبی آموخته و کاملاً عادت کردهاند که فاصله مطمئنه را بین بیاناتشان با منویات قلبیشان رعایت کنند، و کلمات مؤدّبانهشان با توجّه کامل به محدودیتهای رسمی و غیررسمی آزادی بیان تنظیم شود.
من باب مثال عرض میکنم، شما ممکن است خبر مرگ چند زندانی را بشنوید که طبق قانون قرار بوده قوّه قضاییه مسئول تأمین سلامت و امنیتشان در دوران حبس باشد. موسیقی متن این خبر هم مثل همیشه قدقدهای عدالتطلبانه حکومت و هوچیهایش در حمایت از حقوق مردم مظلوم غزّه است. با آن که در این شرایط بزرگ شدهاید و به همه چیزش خو گرفتهاید، امّا احتمال دارد هنوز هم اعصابتان از این دورویی خرد شود و دلتان بخواهد فریاد بکشید که: «اگر راست میگویید عدالت را در زندانهایتان رعایت کنید پدرسگها!».
امّا نمیشود که چنین چیزی گفت. توهینآمیز است. معیارهای حرفهای را نقض میکند. عرض کردم که خدمتتان: حدّی از ریاکاری اجتنابناپذیر است. و گاهی شرایط طوری است که این حد خیلی زیاد میشود. خیلی. تا جایی که آدمی ممکن است در لحظاتی حس کند این دیگر زندگی آغشته به ریا نیست، این خود ریاست که دست و پا درآورده و نفس میکشد و نطق میکند.
و اگر به اندازه کافی از چیزی که هستم خجالت میکشیدم، لابد چیز دیگری میشدم.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👍24❤6👏1
آیا لیبرالیسم همان محافظهکاری است؟
گروهی برآنند که سقوط واقعی یک رژیم فرسوده با یک بحران سیاسی حادّ آغاز میشود که نتیجه ناتوانی حکومت است، نه اقدامات مخالفان انقلابی. بر همین مبنا انتظار معقولی به نظر میرسد که فعّال شدن مکانیسم ماشه ترکهای عمیقی در بدنه حاکمیت بیندازد و بار دیگر گسلهای اجتماعی را فعّال کند. اتّفاق کم و کوچکی نیفتاده است. پزشکیان بی هیچ توضیح و توجیهی در کنار جناح مدافع تحریم ایستاد، تحریمها برگشتند، و امید به اصلاح مسالمتآمیز امور که در سالهای گذشته مرتباً کم میشد کمکم به صفر رسیده است. حالا این پرسش خیلی جدّیتر از قبل است که وقتی مردم دیگر هیچ امیدی به اصلاح اوضاع نداشته باشند، چه خواهند کرد؟ صبر و تحمّل؟ شاید، ولی نه تا ابد.
این روزها و شبها باز هم به مسئله قدیمیام فکر میکنم که عبارت است از ناتوانی در هضم و تحلیل یک واقعیت: مذهبیها و کمونیستها برای شوریدن بر حکومت تئوری داشتند، در حالی که لیبرالها فقط برای نگرانی از انقلاب تئوری دارند. بنابراین حالا که حنای دو گروه اوّل رنگ باخته، انگار دیگر قرار نیست کسی منادی و مدافع حق مشروع مردم برای مقابله با حکومت باشد.
لیبرالها برای نگرانی از عواقب پیشبینیناپذیر بیثباتی سیاسی هزار بار حق دارند، امّا به این سؤال هم باید پاسخ دهند: اگر مردم با حکومتی مواجه بودند که ترکیبی است از بیکفایتی اقتصادی و نظامی، دشمنی با منافع ملّی، ضدّیت با حقوق و آزادیهای شهروندان، فساد سیستماتیک و علاجناپذیر، و قساوت جانورصفتانه در برابر مخالفان و معترضان، آنگاه تکلیفشان چیست؟ آیا همچنان باید مقدّراتشان را به دست سرنوشت بسپرند و منتظر درست شدن اوضاع در آیندهای نامعلوم بمانند؟ آیا باید صبر کنند تا جوانی فرزندانشان هم مانند خودشان در بلاتکلیفی و محرومیتهای تحمیلی و کاملاً قابل اجتناب حرام شود؟ پذیرفتن چنین پاسخی هر روز سختتر خواهد شد.
گمان میکنم در آینده نزدیک باید تغییر یا صریحتر شدن بعضی نظرات را انتظار داشته باشیم. بعید به نظر میرسد که لیبرالها همچنان از محافظهکارانی مثل پزشکیان و عراقچی منتظر شقّالقمر باشند. پس چه کار کنیم؟
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
گروهی برآنند که سقوط واقعی یک رژیم فرسوده با یک بحران سیاسی حادّ آغاز میشود که نتیجه ناتوانی حکومت است، نه اقدامات مخالفان انقلابی. بر همین مبنا انتظار معقولی به نظر میرسد که فعّال شدن مکانیسم ماشه ترکهای عمیقی در بدنه حاکمیت بیندازد و بار دیگر گسلهای اجتماعی را فعّال کند. اتّفاق کم و کوچکی نیفتاده است. پزشکیان بی هیچ توضیح و توجیهی در کنار جناح مدافع تحریم ایستاد، تحریمها برگشتند، و امید به اصلاح مسالمتآمیز امور که در سالهای گذشته مرتباً کم میشد کمکم به صفر رسیده است. حالا این پرسش خیلی جدّیتر از قبل است که وقتی مردم دیگر هیچ امیدی به اصلاح اوضاع نداشته باشند، چه خواهند کرد؟ صبر و تحمّل؟ شاید، ولی نه تا ابد.
این روزها و شبها باز هم به مسئله قدیمیام فکر میکنم که عبارت است از ناتوانی در هضم و تحلیل یک واقعیت: مذهبیها و کمونیستها برای شوریدن بر حکومت تئوری داشتند، در حالی که لیبرالها فقط برای نگرانی از انقلاب تئوری دارند. بنابراین حالا که حنای دو گروه اوّل رنگ باخته، انگار دیگر قرار نیست کسی منادی و مدافع حق مشروع مردم برای مقابله با حکومت باشد.
لیبرالها برای نگرانی از عواقب پیشبینیناپذیر بیثباتی سیاسی هزار بار حق دارند، امّا به این سؤال هم باید پاسخ دهند: اگر مردم با حکومتی مواجه بودند که ترکیبی است از بیکفایتی اقتصادی و نظامی، دشمنی با منافع ملّی، ضدّیت با حقوق و آزادیهای شهروندان، فساد سیستماتیک و علاجناپذیر، و قساوت جانورصفتانه در برابر مخالفان و معترضان، آنگاه تکلیفشان چیست؟ آیا همچنان باید مقدّراتشان را به دست سرنوشت بسپرند و منتظر درست شدن اوضاع در آیندهای نامعلوم بمانند؟ آیا باید صبر کنند تا جوانی فرزندانشان هم مانند خودشان در بلاتکلیفی و محرومیتهای تحمیلی و کاملاً قابل اجتناب حرام شود؟ پذیرفتن چنین پاسخی هر روز سختتر خواهد شد.
گمان میکنم در آینده نزدیک باید تغییر یا صریحتر شدن بعضی نظرات را انتظار داشته باشیم. بعید به نظر میرسد که لیبرالها همچنان از محافظهکارانی مثل پزشکیان و عراقچی منتظر شقّالقمر باشند. پس چه کار کنیم؟
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👍19👌5❤2
گویا جمهوری اسلامی بالاخره به طور مشروط به کنوانسیون مقابله با تأمین مالی تروریسم پیوست. آقای حسین باستانی با فضل و فرهیختگی کم نظیرشان در یادداشتی نوشتند که این هم مصداق دیگری از «سندروم دیر بلند شدن از سر میز» است.
یادم افتاد که قدیمیها این جور وقتها میگفتند: حنای بعد از عروسی را به ... میبندند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
یادم افتاد که قدیمیها این جور وقتها میگفتند: حنای بعد از عروسی را به ... میبندند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
😁29👏10👍5❤1
تصاویر هلهله و شادمانی ساکنان غزه بعد از شنیدن خبرهایی از صلح، نمود دیگری از این قاعده است که ایدئولوژیهای خلاف طبیعت انسان، در بهترین حالت فقط یک بار میتوانند اکثریت مردم را فریب دهند. حماس دیگر مردم غزه را نمایندگی نمیکند و حاضر نیست سرنوشت سیاسیاش را به رأی آزاد عمومی بسپارد، همانطور که لنین حاضر نبود و همانطور که جمهوری اسلامی حاضر نیست.
مجریان ایدئولوژیهای خلاف طبیعت به خوبی میدانند که مردم عادی رفاه و امنیت شخصیشان را در راه آرمانها و آرمانشهرهای باشکوه و روشنفکرپسند قربانی نمیکنند، مگر اینکه دچار هیجان القایی شدیدی شده باشند که خیلی زود از سرشان میافتد. بنابراین برای باقی ماندن در جایگاه دروغین نمایندگی مردم و قمار کردن بر سر زندگی و سرنوشت آنها، باید هر رقیب و منتقدی را از صحنه رقابت سیاسی حذف کرد.
با این حال کار به جایی رسیده که حتّی عقیم گذاشتن طرح صلح ترامپ هم مرگ محتوم حماس را زیاد به تأخیر نمیاندازد. زمانه دیگر زمانه جنونهای ایدئولوژیک نیست. همه چیز حاکی از آن است که قاطبه مردمان خاورمیانه طبق طبیعتشان به دنبال صلحند، و به زودی به آن خواهند رسید.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
مجریان ایدئولوژیهای خلاف طبیعت به خوبی میدانند که مردم عادی رفاه و امنیت شخصیشان را در راه آرمانها و آرمانشهرهای باشکوه و روشنفکرپسند قربانی نمیکنند، مگر اینکه دچار هیجان القایی شدیدی شده باشند که خیلی زود از سرشان میافتد. بنابراین برای باقی ماندن در جایگاه دروغین نمایندگی مردم و قمار کردن بر سر زندگی و سرنوشت آنها، باید هر رقیب و منتقدی را از صحنه رقابت سیاسی حذف کرد.
با این حال کار به جایی رسیده که حتّی عقیم گذاشتن طرح صلح ترامپ هم مرگ محتوم حماس را زیاد به تأخیر نمیاندازد. زمانه دیگر زمانه جنونهای ایدئولوژیک نیست. همه چیز حاکی از آن است که قاطبه مردمان خاورمیانه طبق طبیعتشان به دنبال صلحند، و به زودی به آن خواهند رسید.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👍41❤6👎2👏1
یک پول پیر
فرد نود سالهای را تصوّر کنید که به ثبت احوال میرود و با پرداخت مقداری هدیه تاریخ تولّدش را تغییر میدهد. او با شناسنامه جدیدش حالا «رسماً و قانوناً» بیست ساله محسوب میشود، ولی آیا این سیاهبازی توان جسمی او را افزایش خواهد داد؟ یا باعث بهبود وضعیت تنفس یا گوارش او خواهد شد؟ آیا سالهای باقی مانده از عمرش بیشتر میشود؟ آیا خود او فکر میکند جوانتر شده است؟
ریال ایران نیز اکنون پول نحیف و فرتوتی است؛ به اندازه خود جمهوری اسلامی و به اندازه همان شخصی که معمولاً نظام نامیده میشود. بر همین قیاس، ده هزار برابر کردن ارزش اسمی ریال هم با صغر سن گرفتن برای یک فرد سالخورده فرقی ندارد. این تصمیم بیهوده فقط هزینه میتراشد و عدّه زیادی را درگیر برنامهریزی برای کاری میکند که در واقع هیچ کاری نیست. اگر دلاری که امروز یک میلیون و دویست هزار ریال قدیم است، فردا 120 ریال جدید باشد، عملاً چه چیزی تغییر خواهد کرد؟ هیچ. کارگری که بابت کار امروزش 8 دلار میگیرد، فردا هم همین 8 دلار را خواهد گرفت.
البته مدّتهاست که کسی از مجلسیان ایران انتظار ندارد مثل انسانهای بالغ و جدّی رفتار کنند و تصمیم بگیرند. رسانه آزادی هم در کار نیست تا بپرسد که وقتی هیچ نشانهای از تغییر در سیاست پولی، یا در واقع بیسیاستی پولی جمهوری اسلامی در دست نیست، دقیقاً با چه هدفی یک ریال جدید تعریف میکنید؟
اگر کسی در مجلس یا دولت واقعاً به فکر جوانسازی ریال بود، میتوانست از راهش برود. همین وزیر اقتصاد فعلی در دوران پیش از وزارتش گاهی به شیوایی و بلاغت درباره «هدفگذاری تورّم» سخنرانی میکرد. اکنون هم لابد میتواند برای اعضای کابینه و پارلمان درباره مدرنترین شیوههای کنترل ارزش پول جلسات توجیهی بگذارد، امّا چنان که میدانید سیاستگذاری با تدریس تفاوت زیادی دارد؛ آن هم در شرایط امروز ایران. بنابراین حتّی رادیکالترین چهرههای آکادمیک هم وقتی به ورطه خطرناک سیاست نزدیک میشوند، به زحمت ممکن است چیزی غیر از «بله قربان» برای گفتن داشته باشند. در هر گوشه پرتی از این دستگاه هم که باشید رمز دوام آوردن و ایمن بودنتان تأیید و توجیه وضع موجود است.
دولت و مجلس به کنار، شخص نظام هم که تکلیفش معلوم است، امّا حتّی در دانشکدههای اقتصاد هم کسی دلمشغولی جدّی بابت تورّم ندارد. وقتی خوب به حرفهایشان گوش میکنی میبینی غالباً تورّم را مباح یا مستحب میدانند، و بعضیها هم ممکن است بگویند تورّم برای وضعیت امروز ایران یک شرّ ضروری است. یکی از جملات آزاردهندهای که در سالهای اخیر بارها از زبان بعضی اقتصاددانهای مشهور و موجّه شنیدم این است که: اقتصاد ایران با میانگین تورم 20ـ25 درصد کار میکند. این گزاره که هیچ مبنای تئوریکی ندارد، احتمالاً اکنون تغییر کرده باشد، طوری که حضرات تورّم لازم برای کارکرد معمول این اقتصاد را مثلاً به 30ـ 35 درصد افزایش داده باشند.
و امّا مردم هم به بیحسّی یا بیچارگی غریبی دچارند. وقتی به آمارهای جهانی نگاه میکنید و میبینید هیچ کشور دیگری پنجاه سال تورّم دو رقمی را تجربه نکرده، آنگاه به این نتیجه میرسید که جمهوری اسلامی بر تورّمپذیرترین ملّت جهان (یا شاید تاریخ) حکومت میکند.
برای تصوّر یک ریال باثبات، و هرچه تحوّل اقتصادی که منوط به ثبات نسبی ارزش پول است، باید به آینده دور فکر کنم. مثلاً روزی که در یک شرایط دموکراتیک احزاب سیاسی مختلف ببینند آن که وعده تورّم کمتری میدهد رأی بیشتری میآورد. یا روزی که یک دولت از تحریم رسته ببیند برای جذب بیشتر سرمایه خارجی ناگزیر از اصلاحات پولی است. تا فرا رسیدن چنان روزهایی، گمان نمیکنم کاری غیر از همین حذف صفرها از دست کسی ساخته باشد. ریالهای جدید، جدید نیستند. آنها با پاهایی لب گور به دنیا خواهند آمد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
فرد نود سالهای را تصوّر کنید که به ثبت احوال میرود و با پرداخت مقداری هدیه تاریخ تولّدش را تغییر میدهد. او با شناسنامه جدیدش حالا «رسماً و قانوناً» بیست ساله محسوب میشود، ولی آیا این سیاهبازی توان جسمی او را افزایش خواهد داد؟ یا باعث بهبود وضعیت تنفس یا گوارش او خواهد شد؟ آیا سالهای باقی مانده از عمرش بیشتر میشود؟ آیا خود او فکر میکند جوانتر شده است؟
ریال ایران نیز اکنون پول نحیف و فرتوتی است؛ به اندازه خود جمهوری اسلامی و به اندازه همان شخصی که معمولاً نظام نامیده میشود. بر همین قیاس، ده هزار برابر کردن ارزش اسمی ریال هم با صغر سن گرفتن برای یک فرد سالخورده فرقی ندارد. این تصمیم بیهوده فقط هزینه میتراشد و عدّه زیادی را درگیر برنامهریزی برای کاری میکند که در واقع هیچ کاری نیست. اگر دلاری که امروز یک میلیون و دویست هزار ریال قدیم است، فردا 120 ریال جدید باشد، عملاً چه چیزی تغییر خواهد کرد؟ هیچ. کارگری که بابت کار امروزش 8 دلار میگیرد، فردا هم همین 8 دلار را خواهد گرفت.
البته مدّتهاست که کسی از مجلسیان ایران انتظار ندارد مثل انسانهای بالغ و جدّی رفتار کنند و تصمیم بگیرند. رسانه آزادی هم در کار نیست تا بپرسد که وقتی هیچ نشانهای از تغییر در سیاست پولی، یا در واقع بیسیاستی پولی جمهوری اسلامی در دست نیست، دقیقاً با چه هدفی یک ریال جدید تعریف میکنید؟
اگر کسی در مجلس یا دولت واقعاً به فکر جوانسازی ریال بود، میتوانست از راهش برود. همین وزیر اقتصاد فعلی در دوران پیش از وزارتش گاهی به شیوایی و بلاغت درباره «هدفگذاری تورّم» سخنرانی میکرد. اکنون هم لابد میتواند برای اعضای کابینه و پارلمان درباره مدرنترین شیوههای کنترل ارزش پول جلسات توجیهی بگذارد، امّا چنان که میدانید سیاستگذاری با تدریس تفاوت زیادی دارد؛ آن هم در شرایط امروز ایران. بنابراین حتّی رادیکالترین چهرههای آکادمیک هم وقتی به ورطه خطرناک سیاست نزدیک میشوند، به زحمت ممکن است چیزی غیر از «بله قربان» برای گفتن داشته باشند. در هر گوشه پرتی از این دستگاه هم که باشید رمز دوام آوردن و ایمن بودنتان تأیید و توجیه وضع موجود است.
دولت و مجلس به کنار، شخص نظام هم که تکلیفش معلوم است، امّا حتّی در دانشکدههای اقتصاد هم کسی دلمشغولی جدّی بابت تورّم ندارد. وقتی خوب به حرفهایشان گوش میکنی میبینی غالباً تورّم را مباح یا مستحب میدانند، و بعضیها هم ممکن است بگویند تورّم برای وضعیت امروز ایران یک شرّ ضروری است. یکی از جملات آزاردهندهای که در سالهای اخیر بارها از زبان بعضی اقتصاددانهای مشهور و موجّه شنیدم این است که: اقتصاد ایران با میانگین تورم 20ـ25 درصد کار میکند. این گزاره که هیچ مبنای تئوریکی ندارد، احتمالاً اکنون تغییر کرده باشد، طوری که حضرات تورّم لازم برای کارکرد معمول این اقتصاد را مثلاً به 30ـ 35 درصد افزایش داده باشند.
و امّا مردم هم به بیحسّی یا بیچارگی غریبی دچارند. وقتی به آمارهای جهانی نگاه میکنید و میبینید هیچ کشور دیگری پنجاه سال تورّم دو رقمی را تجربه نکرده، آنگاه به این نتیجه میرسید که جمهوری اسلامی بر تورّمپذیرترین ملّت جهان (یا شاید تاریخ) حکومت میکند.
برای تصوّر یک ریال باثبات، و هرچه تحوّل اقتصادی که منوط به ثبات نسبی ارزش پول است، باید به آینده دور فکر کنم. مثلاً روزی که در یک شرایط دموکراتیک احزاب سیاسی مختلف ببینند آن که وعده تورّم کمتری میدهد رأی بیشتری میآورد. یا روزی که یک دولت از تحریم رسته ببیند برای جذب بیشتر سرمایه خارجی ناگزیر از اصلاحات پولی است. تا فرا رسیدن چنان روزهایی، گمان نمیکنم کاری غیر از همین حذف صفرها از دست کسی ساخته باشد. ریالهای جدید، جدید نیستند. آنها با پاهایی لب گور به دنیا خواهند آمد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👍34❤4🔥1