Telegram Web Link
غلامِ همَّتِ دُردی کشانِ یک رنگم
نه آن گروه که اَزْرَق لباس و دل سیَهَند

قدم مَنِه به خرابات جز به شرطِ ادب
که سالکانِ درش محرمانِ پادشهند

#حضرت_حافظ



🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦• @Ashaarmolana •✦❀
👏1
گوشه ای از خطاب های خداوند از زبان مولانا:

کجا شد عهد و پیمان را چه کردی
امانت‌های چون جان را چه کردی

چرا کاهل شدی در عشقبازی
سبک روحی مرغان را چه کردی

نشاط عاشقی گنجی است پنهان
چه کردی گنج پنهان را چه کردی

تو را با من نه عهدی بود ز اول
بیا بنشین بگو آن را چه کردی

چنان ابری به پیش ما چه بستی
چنان خورشید خندان را چه کردی

#غزل_مولانا


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦•
@Ashaarmolana •✦❀
4👌4
دلا بگریز از این خانه که دلگیرست و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد

#مولانا




🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦• @Ashaarmolana •✦❀
2
ما
مهربان تر
از
آنیم
که
رنجیدن را
با رنجاندن
تلافی
کنیم...
👌4
ما که‌ایم اندر جهانِ پیچ پیچ؟

چون الف
او خود چه دارد؟
هیچ‌هیچ!


#حضرت_مولانا



🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦• @Ashaarmolana •✦❀
8
.

از باد همه پیام او می‌شنوم
وز بلبل مست نام او می‌شنوم

این نقش عجب که دیده‌ام بر در دل
آوازهٔ آن ز بام او می‌شنوم
 
#مولانا
#دیوان_شمس
#رباعیات


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦• @Ashaarmolana •✦❀
6😢1
#حضرت_مولانا

توشراب و
ما سبویی
توچوآب و
ماچوجویی

نه مکان
   تو را نه سویی
     و همه به سوی مایی


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦•
@Ashaarmolana •✦❀
3👏1
.

هرگز ز دماغ بنده بوی تو نرفت
وز دیدهٔ من خیال روی تو نرفت

در آرزوی تو عمر بردم شب و روز
عمرم همه رفت و آرزوی تو نرفت

 
#مولانا
#دیوان_شمس
#رباعیات


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦• @Ashaarmolana •✦❀
7💔1
.

ندانم دل اسیر کیست اما اینقدر دانم
که در تارِنفس پیچیده است آوازِ زنجیری …


#ابوالمعانی_بیدل


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦• @Ashaarmolana •✦❀
3
" بیخ و شاخ این ریاست را اگر
   باز گویم دفتری باید دگر

   صد خورنده گنجد اندر گرد خوان
   دو ریاست جو نگنجد در جهان"

#مثنوی_مولانا دفترپنجم

🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦•
@Ashaarmolana •✦❀

📘اگر بخواهم از ریاست طلبی و آثارِ
   آن بر انسان ها بگویم در این دفتر
   نمی گنجد و دفتری دیگر لازم است.
   اگر آن را با میلِ و اشتیاقِ آدمی به
   خوردن مقایسه کنیم, صد انسان
   می توانند دورِ هم بر گردِ یک سفره
   جمع شوند و بدون آزار  از طعام
   برخوردار شوند, اما دو ریاست جو
   در وسعت یک جهان نمی توانند
   یکدیگر را تحمل کنند...
👌51
.

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی
آنچه در مذهب ارباب طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق
تیره آن دل که در او شمع محبت نبود

دولت از مرغ همایون طلب و سایه او
زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود

گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود

چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود

#حضرت_حافظ


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦• @Ashaarmolana •✦❀
2
غلامِ همَّتِ دُردی کشانِ یک رنگم
نه آن گروه که اَزْرَق لباس و دل سیَهَند

قدم مَنِه به خرابات جز به شرطِ ادب
که سالکانِ درش محرمانِ پادشهند

#حضرت_حافظ


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦• @Ashaarmolana •✦❀
4
#داستان_کوتاه📖

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند. تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می‌شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت: فکر کنم می‌توانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می‌شود. شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.

آن‌ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا می‌زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد می‌شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید.

شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام. سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟ پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند. پیک‌ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦•
@Ashaarmolana •✦❀
👍12🕊2
.


در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار
کان تحمّل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغانِ چمن مست شدند
موسمِ عاشقی و کار به بنیاد آمد

بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم
شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد

ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما
حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد

دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند
دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد

زیرِ بارند درختان که تعلّق دارند
ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد

مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان
تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد


#حضرت_حافظ


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦• @Ashaarmolana •✦❀
5
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

سیف فرغانی


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦•
@Ashaarmolana •✦❀
4
ز جان من چه میخواهی …
احمدظاهر🖤
.

احمدظاهر 🖤

ز جان من چه میخواهی
تو‌ رفتی بی تو من مُردم



🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦• @Ashaarmolana •✦❀
3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این شعر یه حس غریبی به آدم میده🌱


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦• @Ashaarmolana •✦❀
8👌2
دستش توی جیب مانتوش بود. هوا نه سرد بود، نه گرم. از اون هواهایی که معلوم نیست باید بلرزی یا عرق کنی.
من اون سمت خیابون بودم، درست جلوی کافه‌ای که قرار بود آخرین قراری بشه که هیچ‌وقت قرار نبود.

صدای بوق ماشینا توی سرم نمی‌رفت. نگاه می‌کردم بهش، و از خودم می‌پرسیدم چند بار آدم می‌تونه یه نفر رو ببینه و هیچ‌وقت نگه "دوستت دارم"، و هنوز امیدوار باشه که یه روزی همه‌چی خود به خود درست می‌شه.

اون هم نگفت. فقط اومد جلو. گفت:
«هی... خوبی؟»
وای، چقدر این "خوبی؟" خالی بود.
مثل لیوانی که تهش فقط یخ مونده، نه آبی، نه چیزی... فقط خنکیِ بی‌مزه.

گفتم: «آره، تو چی؟»

گفت: «منم... سرم شلوغه.»

دروغ بود. هر دومون می‌دونستیم هیچ‌کدوم سرمون شلوغ نیست. فقط دلمون شلوغ بود.
دلمون پر از حرفایی بود که هیچ‌وقت به موقع گفته نشدن.
مثلاً اون شب توی کوچه‌مون، که داشت می‌رفت و فقط گفت: "مواظب خودت باش"
و من جواب دادم: "تو هم."
ولی ته دلم فریاد می‌زدم: "نرو... یه کاری کن بمونی."

همیشه از فاصله ترسیدم، نه فاصله‌ی مکانی، نه فاصله‌ی زمانی... فاصله‌ی دلی.

نشستیم پشت میز. چایی آوردن. چایی‌ها سرد شد، حرف‌هامون هم.
من از کارم گفتم، اون از دانشگاه. من از فیلم جدیدی که دیدم، اون از آهنگی که گوش داده بود.

هیچ‌کدوم نگفتیم که دلمون برای هم تنگ شده. هیچ‌کدوم نگفتیم که این، شاید آخرین بار باشه.

وقتی بلند شدیم بریم، حس کردم یه چیزی ته گلوم گیر کرده. مثل بغضی که نه راه بالا داره، نه راه پایین.

گفت:
«یه روزی شاید... دوباره همو دیدیم.»

و من گفتم:
«شاید.»

نزدیک بود بگم: «بمون.»
نزدیک بود بگه: «بیا.»

ولی هیچ‌کدوم نگفتیم. هیچ‌کدوم بلد نبودیم برای یک‌بار هم که شده، دل‌مون رو به زبون بیاریم.

راه افتادیم... دو تا مسیر مختلف.
من به سمت خونه‌ای که خالی بود از خاطره،
اون به سمت آینده‌ای که شاید توش من جایی نداشتم.

امروز، چند سال گذشته. هنوز بعضی شبا صدای لیوان چای اون کافه توی گوشمه.
هنوز گاهی از خواب می‌پرم و فکر می‌کنم اگه همون روز... فقط همون روز، یکی‌مون گفته بود: "نرو"... چی می‌شد؟

ولی نگفتیم.

و حالا، از هم خوش‌مون میاد... ولی نه توی زندگیِ هم.

توی خاطرات هم زندگی می‌کنیم.
و این، تلخ‌ترین شکلِ عاشق‌بودنه...


-علی معظمی


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦•
@Ashaarmolana •✦❀
😢2👍1
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمی‌دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
از حمله‌های جند او وز زخم‌های تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
زین باده می‌خواهی برو اول تنک چون شیشه شو
چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد
از دل فراخی‌ها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
بس جره‌ها در جو زند بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن
با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما
اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما


#مـــولانـــا_جـــان


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦•
@Ashaarmolana •✦❀
.


سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای من
جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من

با ستم و جفا خوشم گرچه درون آتشم
چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من

چونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشان
نرخ نبات بشکند چاشنی بلای من

عود دمد ز دود من کور شود حسود من
زفت شود وجود من تنگ شود قبای من

آن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمان
ذره به ذره رقص در نعره زنان که‌های من

آمد دی خیال تو گفت مرا که غم مخور
گفتم غم نمی‌خورم ای غم تو دوای من

گفت که غم غلام تو هر دو جهان به کام تو
لیک ز هر دو دور شو از جهت لقای من

گفتم چون اجل رسد جان بجهد از این جسد
گر بروم به سوی جان باد شکسته پای من

گفت بلی به گل نگر چون ببرد قضا سرش
خنده زنان سری نهد در قدم قضای من

گفتم اگر ترش شوم از پی رشک می شوم
تا نرسد به چشم بد کر و فر ولای من

گفت که چشم بد بهل کو نخورد جز آب و گل
چشم بدان کجا رسد جانب کبریای من

گفتم روزکی دو سه مانده‌ام در آب و گل
بسته خوفم و رجا تا برسد صلای من

گفت در آب و گل نه‌ای سایه توست این طرف
برد تو را از این جهان صنعت جان ربای من

زینچ بگفت دلبرم عقل پرید از سرم
باقی قصه عقل کل بو نبرد چه جای من


#حضرت_مولانا
#دیوان_شمس


🍃🤍🍃
.....................Join...............
❀✦• @Ashaarmolana •✦❀
41
2025/10/19 20:50:00
Back to Top
HTML Embed Code: