#سهروردی_خوانی_های_من 10



فاسق هر بامداد که از عالَمِ مستی به رنجِ خُمار افتد و قُوّتِ افراطِ شراب، دماغِ وی را ضعیف کرده باشد (و آن کس را که دماغ وی ضعیف بُوَد از هر چیزی هراسان باشد) در آن حال، فعلِ خود را مُنکِر بّوَد و با خود گوید که "باشد که من دست از این فسق بدارم و به خدای بازگردم_ که دنیا و آخرت در سَرِ این می‌شود." اکنون اندیشه‌ی وی راست است.
اما چون شب درآید، غفلت وی را سوی خرابات کشیده باشد و مست گردانیده. در مستی گوید "آنچه بامداد می‌اندیشیدم هیچ نبود، عالَم، عالَمِ مستی است!"






@bahavabahane

#قصه_های_شیخ_اشراق
#شهاب_الدین_یحیای_سهروردی
قرن ششم هجری
به‌گزین: #پارسا_نوروزی
انتشارات مرکز چاپ اول۱۳۷۵
ویرایش: #جعفر_مدرس_صادقی
#قصه‌ی_یوسف_خوانی‌های_من 113


ملک‌تعالی می‌گوید: حاجت خواه، که اگر حاجت نخواهی مرا به بخیلی منسوب کرده باشی و من بخیل نِه‌ام.

و اندک مخواه که خود را به دون همتی منسوب کرده باشی و تو دون همت نِه‌ای.

و پیوسته خواه که اگر نخواهی مرا به درویشی منسوب کرده باشی و من درویش نِه‌ام.

"والله الغنی و انتم الفقراء."






@bahavabahane


#قصه‌ی_یوسف
یا #الستین_الجامع_اللطائف_البساطین
اثر: #احمد_بن_محمد_بن_زید_طوسی
به‌گزین: #پارسا_نوروزی
به اهتمام: #محمد_روشن
قرن هفتم هجری قمری
چاپ ششم، ۱۳۹۲
انتشارات علمی فرهنگی
👍3
#بیهقی_خوانی_های_من 44


نانِ همسايگان دزدیدن و به همسایگان دادن در شرط نیست و بس مُزدی نباشد. و ندانم این نوخاستگان در این دنیا چه بینند که فراخیزند و مُشتی حطام
[=مال بی‌ارزش] گِرد کنند و از بهرِ آن خون ریزند و منازعت کنند و آن گاه آن را آسان فروگذارند و با حسرت بروند. ایزد بیداری کرامت کناد!



@bahavabahane


#تاریخ_بیهقی 
#ابوالفضل_بیهقی_دبیر
ویرایش متن: #جعفر_مدرس_صادقی 
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
قرن پنجم هجری
#انتشارات_مرکز
چاپ اول 1377
👍3
#عین_القضات_خوانی‌های_من
#نامه‌ها 139


به حرمتِ دوستی، که نمی‌دانم که اینکه می‌نویسم، راه سعادت است که می‌روم، یا راه شقاوت.
و حقا که نمی‌توانم که ننویسم، و جز گوی بودن در میدانِ تقریر روی نیست.

بر من زِ دلم نماند جز نامِ دلم
تا خود به کجا رسد سرانجامِ دلم






@bahavabahane


#نامه‌های_عین‌القضات_همدانی
به اهتمام: #دکتر_علینقی_وزیری و #دکتر_عفیف_عُسیران
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
قرن ششم هجری
انتشارات #اساطیر چاپ سوم ۱۳۹۵ در سه جلد
2
#تاریخ_سیستان_خوانی 15


عمرو لیث هیچ ضعیف را نیازردی.
و گفت: پی
[=رگ و پی] اندر شکمِ بنجشگ [=گنجشک] نباشد، اندر شکمِ گاو گِرد آید.
و گفت: مرغ به مرغ توان گرفتن و درم به درم توان ساختن و مردان را به مردان استمالت
[=دلجویی] توان کردن.
و گفتی: اگر پیرخر بار نکشد، راه بَرَد.




@bahavabahane


#تاریخ_سیستان
نوشته‌ی نیمه‌ی قرن پنجم هجری
نویسنده: #ناشناس
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
ویرایش متن: #جعفر_مدرس_صادقی
نشر مرکز، چاپ سوم، ۱۳۹۱
👍2
#سکانس_کلمات 86



فرهنگ خودمانی

اردنگی: یکی از صنایع دستیِ پا!
قابیل: پدرِ علمِ برادرکشی!
زلف: از دست‌آویزهایِ شعری!
بلبل: پرنده‌ای با یک جهان شجریان در گلو!






@bahavabahane

#سکانس_کلمات
مقالات، روایات، خاطرات #سید_حسن_حسینی
به‌گزین: #پارسا_نوروزی
نشر: #نی چاپ: دوم ۱۳۹۶
2
#قصص_موسی 23


در بعضی از تواریخ آورده است که _والعهدة علی الراوی_ آن قصر به مرتبه‌ای ارتفاع یافته بود که مدت یک سال و نیم بایستی تا رونده از حضیضِ آن به اوج رسیدی! 
و چون بنای صَرح
[=نام کوشک فرعون] تمام شد فرعون بر بالای قصر برآمد و تیری به جانب آسمان انداخت. 
و حضرت عزت و جلّ و علا فرشته‌ای را فرمان داد تا تیر را به خون آلوده به سوی فرعون افکند و آن ملعونِ خرف، بشاشت نموده گفت: خدای موسی را به قتل رسانیدم!





@bahavabahane




#قصص_موسی_ع
تفسیری عرفانی بر پایه‌ی آیات قرآن مجید
#قرن_نهم_هجری
#معین_الدین_فراهی_هروی معروف به #ملا_مسکین_هروی
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
به اهتمام و تصحیح #محسن_کیانی و #احمد_بهشتی_شیرازی
انتشارات علمی فرهنگی چاپ اول ۱۳۹۳
👍1
#سهروردی_خوانی_های_من 11



نبینی که اگر آینه را در برابرِ آفتاب بدارند، صورتِ آفتاب در او ظاهر گردد؟
اگر تقدیرا آینه را چشم بودی و در آن هنگام که در برابرِ آفتاب است در خود نگریستی، همه آفتاب را دیدی.
اگر چه آهن است، "أنا الشمس" گفتی، زیرا که در خود اِلّا آفتاب ندیدی.
اگر "أنا ‌الحق" یا "سبحانی ما اعظمَ شأنی" گوید، عذرِ او را قبول، واجب باشد.





@bahavabahane

#قصه_های_شیخ_اشراق
#شهاب_الدین_یحیای_سهروردی
قرن ششم هجری
به‌گزین: #پارسا_نوروزی
انتشارات مرکز چاپ اول۱۳۷۵
ویرایش: #جعفر_مدرس_صادقی
#قصه‌ی_یوسف_خوانی‌های_من 114


خالد بن الولید شیبانی
رحمه‌الله علیه از بزرگان و جوانمردان عرب بود. اعرابیی ضعیف آنجا پیش او رفت و انبانی داشت.
گفت: یا اعرابی دانستی که چه خواستی و لکن ندانستی که از که خواستی. پس به خازن اشارت کرد که اگر او در خورِ ضعف و فقر خود خواست، ما را در خورِ جود و لطف خود باید داد. برو آن انبانِ او پرِ درم کن. 
خازن آن انبان را پر درم کرد و بیاورد. اعرابی خواست که برگیرد، طاقت نداشت گفت: بار کَرمِ تو برندارد مگر حمّالِ کرمِ تو. بفرمود تا اشتری سرخ‌موی بدو دادند. اعرابی بر نشست و آن انبان پر درم در پیش گرفت....گفت: خواستن من در خور من بود و دادنِ تو در خورِ تو بود.





@bahavabahane


#قصه‌ی_یوسف 
یا #الستین_الجامع_اللطائف_البساطین
اثر: #احمد_بن_محمد_بن_زید_طوسی
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
به اهتمام: #محمد_روشن
قرن هفتم هجری قمری
چاپ ششم، ۱۳۹۲ 
انتشارات علمی فرهنگی
👍3
#بیهقی_خوانی_های_من 45


و گریختگان از گذرِ خواره از جیحون بگذشتند، بر یخ _که زمستان بود_ و به رِباطِ نمک شدند. و اسبانِ برهنه داشتند. و برابرِ رباطِ نمک دیهی بزرگ بود و بسیار مردم بود آنجا. خبر آن گریختگان شنودند، جوانان سلاح برداشتند و گفتند "برویم و ایشان را بکشیم تا مسلمانان از ایشان برهند."
پیری بود نودساله میان آن قوم، مقبول‌القول، و او را حرمت داشتندی. گفت: "ای جوانان، زده را که به زینهارِ شما آید مزنید _ که ایشان خود کشته شده‌اند؛ که با ایشان نه زن مانده است و نه فرزند و نه مردم و نه چهارپای."


توقف کردند و نرفتند. و چگونه کشتندی ایشان را؟ که کارِ ایشان در بَسطَت و حشمت و ولایت و عُدّت به این منزلت خواست رسید.



@bahavabahane


#تاریخ_بیهقی 
#ابوالفضل_بیهقی_دبیر
ویرایش متن: #جعفر_مدرس_صادقی 
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
قرن پنجم هجری
#انتشارات_مرکز
چاپ اول 1377


پ.ن: بیهقی در جمله آخر می‌گوید قضا نخواست تا آنان کشته شوند و بعد، بساط غزنویان به دست آنان یعنی سلجوقیان برچیده شد.
👍2
#عین_القضات_خوانی‌های_من
#نامه‌ها 140


و خدا داند که نمی‌دانم که این نوشتن
[=نوشتن مکتوبات] سببِ طاعت است یا سبب معصیت.
و هم نمی‌دانم که این اعلام کردن مر تو را طاعت است یا معصیت!
و کاشکی چون نمی‌دانم یک‌بارگی نادان شدمی تا از خود خلاص یافتمی. چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت. و چون در معاملتِ راهِ خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم. و چون در تفضیلِ انبیا چیزی نویسم خود نعوذبالله، و چون از احوالِ عاشقان نویسم خود نشاید، و چون احوالِ عاقلان نویسم هم نشاید، و هر چه نویسم هم نشاید. و اگر هیچ ننویسم هم نشاید.
اگر گویم هم نشاید، و چون خاموش گردم هم نشاید. و اگر این واگویم هم نشاید، و اگر وانگویم هم نشاید. و اگر خاموش شوم هم نشاید.
احوال من چنین است.

چون موی شدم ز رنجِ هر بیدادی
در دهر که دیده‌ست چو من ناشادی

دیگر بار نمی‌دانم که این چه نوع است از بلعجبی. و ندانم که ثمره‌ی اینکه نوشتم چه خواهد بود.






@bahavabahane


#نامه‌های_عین‌القضات_همدانی
به اهتمام: #دکتر_علینقی_وزیری و #دکتر_عفیف_عُسیران
به‌گزین: #پارسا_نوروزی
قرن ششم هجری
انتشارات #اساطیر چاپ سوم ۱۳۹۵ در سه جلد
#تاریخ_سیستان_خوانی 16

طاهر [=طاهر بن محمد صفاری] اندر این میانه از هیچ کسی چیزی نستدی و از رعیت مال نخواستی. گفتی: "ظلم و جور چرا کنم؟ تا آن چه هست به کار برم، تا خود چه باشد_ که جهان بر گذر است."
اما تبذیر کردی اندر نفقات و اندر عطّیات اسراف کردی. بسیار برّه و مرغ بر خوان نهادی و حَلاوا.
و زیادات بسیار شدی، چندان که کس از حَشَم نتوانستی خورد: تا شاگردان مطبخ به بازار بردندی و به طرح بفروختندی _چنان که هر چه به دیناری خریده بودی، به درمی به بازار بفروختندی. چندین غبن بودی. تا آن همه مال‌ها و گنج‌ها بر این جمله بشد. 
و استرانِ بسیار داشتی و همه را یخ‌آب [=آب یخ] دادی. و هر چه مردمانِ بِخرَد بودند، از او دوری جستند: به یک ماه یک راه به سلام رفتندی.
[=ماهی یکبار به او سر می‌زدند.] و بی‌خردان، روز و شب، کوشِ خورش و شکمِ خویش گرفته بودندی.




@bahavabahane


#تاریخ_سیستان
نوشته‌ی نیمه‌ی قرن پنجم هجری
نویسنده: #ناشناس
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
ویرایش متن: #جعفر_مدرس_صادقی
نشر مرکز، چاپ سوم، ۱۳۹۱
👍1
#سکانس_کلمات 87


فرهنگ خودمانی

مردانگی: دایناسورِ ارزش‌ها!
سراب: راهِ حلی در بیابان!
آسمان: کلاهی گشاد بر سرِ زمین!
مادر: تراستِ اندوه!






@bahavabahane

#سکانس_کلمات
مقالات، روایات، خاطرات #سید_حسن_حسینی
به‌گزین: #پارسا_نوروزی
نشر: #نی چاپ: دوم ۱۳۹۶
#قصص_موسی 24



به روایت اشهر در شب یک‌شنبه نهم ماه محرم روی نمود
[خروج موسی و عبور از نیل]
و بعضی از اهل کتاب گویند که خروج موسی
(ع) از مصر شب پنج‌شنبه یازدهم نیسان بود و یهود روز پنج‌شنبه‌ی آن سال را عید‌الفطر گویند.
به سبب آنکه بنی‌اسرائیل در وقت خروج از مصر مجالِ آن نداشتند که خمیرمایه در خمیر کنند و به جهت تعجیلی که داشتند همه فطیر پخته بودند و یهود نیز در آن‌روز فطیر پزند و آن روز را عیدی عظیم دارند و هر که در آن روز فطیرِ ایشان _که در برابرِ کلیچه‌ی
[=کلوچه‌ی] مسلمانان می‌پزند_ بخورد با وی احسان پیش برند.





@bahavabahane




#قصص_موسی_ع
تفسیری عرفانی بر پایه‌ی آیات قرآن مجید
#قرن_نهم_هجری
#معین_الدین_فراهی_هروی معروف به #ملا_مسکین_هروی
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
به اهتمام و تصحیح #محسن_کیانی و #احمد_بهشتی_شیرازی
انتشارات علمی فرهنگی چاپ اول ۱۳۹۳
1
#سهروردی_خوانی_های_من 12


یکی گوید از متصوفه که:
مثالِ کسی که حق را طلب کند به دلیل، همچنان باشد که کسی آفتاب را به چراغ جوید.







@bahavabahane

#قصه_های_شیخ_اشراق
#شهاب_الدین_یحیای_سهروردی
قرن ششم هجری
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
انتشارات مرکز چاپ اول۱۳۷۵
ویرایش: #جعفر_مدرس_صادقی
#قصه‌ی_یوسف_خوانی‌های_من 115


شبلی
رحمه‌الله علیه در ابتدای ارادت هر که را دیدی برو سلام کردی و در نهایت، دم در کشیدی تا برو سلام کردندی.
ازو سوال کردند که: چون است در بدایت می به سلام سبق بردی، و در نهایت آن عادت رها کردی؟
گفت از استاد خود شنیدم که چون دو مومن به هم رسند بر یکدیگر سلام کنند، هزار طَبَق از نثار رحمت بر سر ایشان از عالم غیب درآید. نهصد آن را باشد که سلام کرده باشد و صد آن را که جواب باز دهد‌.
من آن وقت در بدایتِ ارادت بودم، سلام ابتدا کردم تا نصیبِ من از آن سعادت بیشتر بُوَد. اکنون در مقام فتوت‌ام، می‌خواهم بیشترِ خلعت نصیبِ برادر بُوَد. که اول قدم در فتوت آن است که برادر را از خود بهتر خواهی.







@bahavabahane


#قصه‌ی_یوسف 
یا #الستین_الجامع_اللطائف_البساطین
اثر: #احمد_بن_محمد_بن_زید_طوسی
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
به اهتمام: #محمد_روشن
قرن هفتم هجری قمری
چاپ ششم، ۱۳۹۲ 
انتشارات علمی فرهنگی
👌1
#بیهقی_خوانی_های_من 46


وزیر احمدِ عبدالصمد گفت: "زندگانی سلطان دراز باد! هرگز به خاطر کس نگذشته بود که از این بَد رَگ[=هارون فرزند آلتون تاش] این آید و فرزندانِ آلتون تاش همه ناپاک برآمدند و این مخذولِ مُدبِر[=بخت برگشته] از همگان بَتَر آمد. اما هرگز هیچ بنده راهِ کژ نگرفت و بر خداوند خویش بیرون نیامد که سود کرد. ببیند خداوند که به این کافرنعمت چه رسد! و بنده حیلت کرده است و سوی بوسعید سَهلی که پسرم به خانه‌ی او متواری است، به معما نبشته آمده است تا چندان که دست رَوَد زر بذل کنند و گروهی را بفریبانند تا مگر این مُدبِر را بتوانند کشت. و ایشان در این کار به جد ایستاده‌اند و نبشته‌اند که هشت غلام را از نزدیک‌ترِ غلامان به هارون بفریفته‌اند، چون سلاحدار و چتردار و عَلَمدار، و بر آن نهاده‌اند که آن روز که از شهر برود، مگر در راه بتوانند کشت_ که در شهر ممکن نمیگردد، از دستِ شَکَرِ خادم که احتیاطی تمام پیش گرفته است. امید از خدای عز و جل که این کار برآید_ که چون این سگ را کشته آید، کار همه دیگر شود و آن لشکر بپراکَند و نیز فراهم نیاید."
امیر گفت: "این سخت نیک تدبیری و رایی بوده است. مدد باید کرد و از ما امید داد این گرگِ پیر را، تا کار ساخته آید، در چهار و پنج ماه."





@bahavabahane


#تاریخ_بیهقی 
#ابوالفضل_بیهقی_دبیر
ویرایش متن: #جعفر_مدرس_صادقی 
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
قرن پنجم هجری
#انتشارات_مرکز
چاپ اول 1377
🔥2
#عین_القضات_خوانی‌های_من
#نامه‌ها 141


تو راحت می‌طلبی و ما از تو سرگردانی می‌خواهیم...
تو می‌خواهی با ما حساب به سر بری و به گوشه‌ای نشینی، ما می‌خواهیم که در هر نفسی ما را با تو و تو را با ما صد هزار گونه حساب بُوَد
.




@bahavabahane


#نامه‌های_عین‌القضات_همدانی
به اهتمام: #دکتر_علینقی_وزیری و #دکتر_عفیف_عُسیران
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
قرن ششم هجری
انتشارات #اساطیر چاپ سوم ۱۳۹۵ در سه جلد
🥰2👍1
#تاریخ_سیستان_خوانی 17


مولودِ امیر بوجعفر احمد ابن محمد ابن خلف بود روز دوشنبه، چهار روز باقی از شعبان.
و اندر وقت که از مادر موجود آمد، کفِ دست گشاده داشت_ هر دو.
زنانِ اهل بیتِ او گفتند که:
"هر چه بماند، این به باد کند و بخورد و بدهد!"




@bahavabahane


#تاریخ_سیستان
نوشته‌ی نیمه‌ی قرن پنجم هجری
نویسنده: #ناشناس
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
ویرایش متن: #جعفر_مدرس_صادقی
نشر مرکز، چاپ سوم، ۱۳۹۱
1
#سکانس_کلمات 88


فرهنگ خودمانی

خنجر: از مواد اولیه دوستی!
خط‌کش: پرستارِ خطوطِ نابالغ!
برنامه‌ی پنج‌ساله: آرزویی که به تصویب رسید!
دل: ستاد تصویبِ آرزوها!





@bahavabahane

#سکانس_کلمات
مقالات، روایات، خاطرات #سید_حسن_حسینی
به‌گزین: #پارسا_نوروزی
نشر: #نی چاپ: دوم ۱۳۹۶
2👍2😁1
2025/10/18 01:27:05
Back to Top
HTML Embed Code: