Forwarded from اندیشه
آدم حساسی نيستم. وقتی خانهٔ والدينم را ترک كردم گريه نكردم؛ وقتی گربهام مُرد گريه نكردم؛ وقتی در ناسا كار پيدا كردم، گريه نكردم. حتی وقتی روی ماه قدم گذاشتم گريه نكردم.
اما وقتی از روی ماه به زمين نگاه كردم بغضم گرفت، با ترديد با پرچمی كه بنا بود روی ماه نصب كنم بازی میکردم از آن فاصله، رنگ و نژاد و مليتی نبود ما بوديم و یک خانهٔ گرد آبی. با خودم گفتم انسانها برای چه میجنگند؟ انگشت شصتم را به سمت زمین گرفتم و کرهٔ زمین با آن عظمت پشت انگشت شصتم پنهان شد و من با تمام وجود اشک ریختم.
نيــل آرمستـرانـگ،
از خاطرات اولین فضانوردان تاریخ
ـــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
اما وقتی از روی ماه به زمين نگاه كردم بغضم گرفت، با ترديد با پرچمی كه بنا بود روی ماه نصب كنم بازی میکردم از آن فاصله، رنگ و نژاد و مليتی نبود ما بوديم و یک خانهٔ گرد آبی. با خودم گفتم انسانها برای چه میجنگند؟ انگشت شصتم را به سمت زمین گرفتم و کرهٔ زمین با آن عظمت پشت انگشت شصتم پنهان شد و من با تمام وجود اشک ریختم.
نيــل آرمستـرانـگ،
از خاطرات اولین فضانوردان تاریخ
ـــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
Telegram
اندیشه
Forwarded from عزیز قاسم زاده لیاسی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سایه بزرگ شعر و غزل ایران استاد هوشنگ ابتهاج به غزلستان ابدیت کوچید...
انتظار:
آهنگساز: استاد: #عباس_خوشدل
خواننده: #عزیز_قاسم_زاده
شعر: استاد #هوشنگ_ابتهاج
https://www.tg-me.com/azizghasemzademusic
انتظار:
آهنگساز: استاد: #عباس_خوشدل
خواننده: #عزیز_قاسم_زاده
شعر: استاد #هوشنگ_ابتهاج
https://www.tg-me.com/azizghasemzademusic
💯1
Forwarded from اساطیر ایران و جهان (H Mohamadyan)
فردا که ازین دیرِ فنا درگذریم
با هفتهزارسالگان سربهسریم
سایه در سایهسار مرگ
قراری با یاران رفته داشت...
@persian_mytholohy
با هفتهزارسالگان سربهسریم
سایه در سایهسار مرگ
قراری با یاران رفته داشت...
@persian_mytholohy
Forwarded from شاهین رهنما
مثل خیلی از دوستداران کانون من هم می خواستم بنویسم به کانون و بچه های کانون رحم کنید ،اما یادم آمد هرگز از یک سرباز نمی شود انتظار داشت که به دستور مافوق بی اعتنا باشد،این آقایان تصمیم گیر در اتفاقاتی چنین سربازی بیش نیستند،اصلا تصمیم گیر نیستند،فقط جانبرکفانه تصمیمات بالادست را اجرا می کنند و بالادستی ها هم که هیچ اعتقادی به علایق و دلبستگی های ما ندارند و می دانند برای نابودی نهادهای فرهنگی، اول باید با بهانه هایی آن ها را ناکارآمد نشان داد ،مثل همین کاری که با انتصاب مدیران کوتوله و صرفا سیاسی طی سال ها با کانون کردند تا چنین لاغر،مردنی و زیان ده به نظر بیاید
Forwarded from شاهین رهنما
یادمان باشد بالادستی ها نه به کانون اعتقاد دارند و نه به کتابخانه ها ،اصلا به هرچیزی که به آموزش و پرورش ربط داشته باشد اعتقادندارند.(طبق قانون انتصاب مدیران کانون و کتابخانه ها با امضای وزیر آپ صورت می گیرد) هدف نهایی بالادستی ها زدن تیر خلاصی بر پیکر نیمه جان آموزش و پرورش است چرا که اطمینان دارم از نظر آقایان هیچ پایگاه فرهنگی نباید آنقدر بزرگ باشد که پایگاه های ناکارآمد با هزینه های گزافشان به چشم نیاید،بالادستی ها ،با موسسات هزینه بر و نامبارک فرهنگی شان ،دستگاه هایی مثل کانون،کتابخانه ها و نهایتا آموزش و پرورش را رقیب می دانند و نهایت تلاششان را می کنند تا آن ها را از دور خارج کنند،آن ها به هیچ مدرسه ای جز از نوع علمیه اش اعتقاد ندارند....
Forwarded from سهام نیوز
✅ما خودمان را به خواب زده ایم در برابر این ظلم بی پایان/ ما شریک این جنایتیم
✍ اصغر فرهادی:
مهسا، دختر عزیزم، مسافر شهر خفتگان. گمان دارم پیش از سفرت، گوشه دل پاک و پر رؤیایت یا گوشه ای در دفترچه یادداشتت نوشته بودی که به تهران خواهی رفت و شاید لابه لای کارهای روزمره ات به جاهای دیدنی هم سری خواهی زد.این بود دیدنی های این شهر، همین و نه بیش.
از دیروز که خبرت راخوانده ام بیقرارم. بیزارم، این بار از خودم. تو روی تختی در بیمارستان خوابیده ای اما از همه بیدارتری و ما همه در اغماء. ما خودمان را به خواب زده ایم در برابر این ظلم بی پایان. ما شریک این جنایتیم.
@Sahamnewsorg
✍ اصغر فرهادی:
مهسا، دختر عزیزم، مسافر شهر خفتگان. گمان دارم پیش از سفرت، گوشه دل پاک و پر رؤیایت یا گوشه ای در دفترچه یادداشتت نوشته بودی که به تهران خواهی رفت و شاید لابه لای کارهای روزمره ات به جاهای دیدنی هم سری خواهی زد.این بود دیدنی های این شهر، همین و نه بیش.
از دیروز که خبرت راخوانده ام بیقرارم. بیزارم، این بار از خودم. تو روی تختی در بیمارستان خوابیده ای اما از همه بیدارتری و ما همه در اغماء. ما خودمان را به خواب زده ایم در برابر این ظلم بی پایان. ما شریک این جنایتیم.
@Sahamnewsorg
سهام نیوز
✅ما خودمان را به خواب زده ایم در برابر این ظلم بی پایان/ ما شریک این جنایتیم ✍ اصغر فرهادی: مهسا، دختر عزیزم، مسافر شهر خفتگان. گمان دارم پیش از سفرت، گوشه دل پاک و پر رؤیایت یا گوشه ای در دفترچه یادداشتت نوشته بودی که به تهران خواهی رفت و شاید لابه لای…
جنایت به نام دین و اجتماع، تفاوتی با جنایت به نام شیطان و اهریمن ندارد.
از جنایت بیزاری بجوییم.
از جنایت دست بردارید.
⚫️⚫️⚫️
از جنایت بیزاری بجوییم.
از جنایت دست بردارید.
⚫️⚫️⚫️
Forwarded from امیر مازیار (Amir Maziar)
امكان "سیاستورزی"
امیر مازیار
شاهد روزهایی تلخ و دردناک در زندگی جمعی ایرانیان هستیم؛ روزهایی تلخ که در این سالها نمونههای دور و نزدیک متعددی داشتهاست. پرسش من از هیاتحاکمه و نهادهای دارای قدرت این است که آیا راه مواجهه با این اعتراضها به کار بردن قوه قهریه است؟ آیا امکان وارد کردن این مساله در سرزمین سیاست و قلمرو سیاستورزی نیست؟ آیا رفتارهای گذشته و مشابه مشکلات را حل کردند یا فقط آنها را به عقب راندند تا بر اثر حادثهها و جرقهها تندتر و گستردهتر باز گردند؟ آیا نمیتوان این اعتراضها و حضور معترضان در خیابان را با هر شعار و خواسته و جمعیتی به رسمیت شناخت؟ آیا نمیتوان با معترضان گفتوگو کرد؟ به آنها امنیت و تریبون و رسانه داد تا مطالبات خود را هر چند رادیکال بگویند؟ نمیتوان برای این اعتراضها و مطالبات راهی باز کرد تا اگر به حق اند به نتیجه خود برسند و اگر فاقد پذیرش و اقبال عمومی اند کنار نهادهشوند؟ اگر مردم اند که در نهایت در هر مساله و دعوایی باید تصمیم بگیرند و قضاوت کنند راههایی برای رجوع خردورزانه ، سیاسی و واقعی به مردم و قضاوت آنها وجود ندارد؟ آیا دانش حقوق و سیاست عبث اند؟ آیا این همه متخصص در جامعهشناسی و حقوق و علوم سیاسی که در خود این مملکت پرورش پیدا کردهاند راهکاری برای چنین مشکلاتی ندارند؟ سخنان آنان کی باید جدی گرفته شود و علم آنان کجا باید نقش ایفا کند؟
اگر قرار باشد مشکلات جامعه ما را نیروهای نظامی و امنیتی حل کنند پس علم و دانشگاه و سیاستورزی برای چه گسترش یافتهاند ؟ برای رادیکالترین خواستهها هم راه حل سیاسی وجود دارد. برای سختترین موقعیتها هم تدابیر عقلی و سیاسی وجود دارد . راه را برای سیاستورزی واقعی و اقناعگر بازکنیم .
@amirmaziar1
امیر مازیار
شاهد روزهایی تلخ و دردناک در زندگی جمعی ایرانیان هستیم؛ روزهایی تلخ که در این سالها نمونههای دور و نزدیک متعددی داشتهاست. پرسش من از هیاتحاکمه و نهادهای دارای قدرت این است که آیا راه مواجهه با این اعتراضها به کار بردن قوه قهریه است؟ آیا امکان وارد کردن این مساله در سرزمین سیاست و قلمرو سیاستورزی نیست؟ آیا رفتارهای گذشته و مشابه مشکلات را حل کردند یا فقط آنها را به عقب راندند تا بر اثر حادثهها و جرقهها تندتر و گستردهتر باز گردند؟ آیا نمیتوان این اعتراضها و حضور معترضان در خیابان را با هر شعار و خواسته و جمعیتی به رسمیت شناخت؟ آیا نمیتوان با معترضان گفتوگو کرد؟ به آنها امنیت و تریبون و رسانه داد تا مطالبات خود را هر چند رادیکال بگویند؟ نمیتوان برای این اعتراضها و مطالبات راهی باز کرد تا اگر به حق اند به نتیجه خود برسند و اگر فاقد پذیرش و اقبال عمومی اند کنار نهادهشوند؟ اگر مردم اند که در نهایت در هر مساله و دعوایی باید تصمیم بگیرند و قضاوت کنند راههایی برای رجوع خردورزانه ، سیاسی و واقعی به مردم و قضاوت آنها وجود ندارد؟ آیا دانش حقوق و سیاست عبث اند؟ آیا این همه متخصص در جامعهشناسی و حقوق و علوم سیاسی که در خود این مملکت پرورش پیدا کردهاند راهکاری برای چنین مشکلاتی ندارند؟ سخنان آنان کی باید جدی گرفته شود و علم آنان کجا باید نقش ایفا کند؟
اگر قرار باشد مشکلات جامعه ما را نیروهای نظامی و امنیتی حل کنند پس علم و دانشگاه و سیاستورزی برای چه گسترش یافتهاند ؟ برای رادیکالترین خواستهها هم راه حل سیاسی وجود دارد. برای سختترین موقعیتها هم تدابیر عقلی و سیاسی وجود دارد . راه را برای سیاستورزی واقعی و اقناعگر بازکنیم .
@amirmaziar1
Forwarded from Filmosophy | فیلموسوفی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬ویدیوی اسلاوی ژیژک خطاب به مردم ایران
♻️ترجمهی نوید گرگین
ژیژک: بدون هیچگونه مبالغه باید بگویم مبارزه شما به معنای واقعی کلمه در تاریخ جهانی اهمیت دارد.
از شما می آموزم...
♻️ترجمهی نوید گرگین
ژیژک: بدون هیچگونه مبالغه باید بگویم مبارزه شما به معنای واقعی کلمه در تاریخ جهانی اهمیت دارد.
از شما می آموزم...
هنگامی که جامعهای به دروغ گوییِ سازمان یافته روی آورد و دروغ گفتن تبدیل به اصل کلّی شود و به دروغ گفتن در موارد استثنایی و جزئی اکتفا نکند؛
"صداقت" به خودی خود تبدیل به یک عمل سیاسی می شود و گوینده حقیقت، حتی اگر به دنبال کسب قدرت یا هیچ منفعتی دیگر هم نباشد، یک «کنشگر سیاسی» محسوب می شود!
در چنین شرایطی شما نمی توانید از سیاست کناره بگیرید و راه خود را بروید. شما ناچارید یکی از این دو راه را انتخاب کنید:
یا به تشکیلات دروغ می پیوندید
یا یک مخالف سیاسی محسوب می شوید!
✍️ #هانا_آرنت
📗 حقیقت و سیاست
#زن، زندگی، آزادی
@bar_bal_andishehs
🌹
"صداقت" به خودی خود تبدیل به یک عمل سیاسی می شود و گوینده حقیقت، حتی اگر به دنبال کسب قدرت یا هیچ منفعتی دیگر هم نباشد، یک «کنشگر سیاسی» محسوب می شود!
در چنین شرایطی شما نمی توانید از سیاست کناره بگیرید و راه خود را بروید. شما ناچارید یکی از این دو راه را انتخاب کنید:
یا به تشکیلات دروغ می پیوندید
یا یک مخالف سیاسی محسوب می شوید!
✍️ #هانا_آرنت
📗 حقیقت و سیاست
#زن، زندگی، آزادی
@bar_bal_andishehs
🌹
Forwarded from شعر ، گاهی فلسفه و...
🍃🍃
اگر ۵۲۰ میلیون سال نوری از زمین دور شوید یک شبکهٔ باورنکردنی از ۱۰۰ هزار کهکشان را مشاهده میکنید که مانند رشتههای عصبی درهم تنیده شدهاند.
اینجا ابرخوشه #لانیاکیا یا در زبان هاوایی آسمانِ بیکران است و آن نقطه قرمزِ کوچک، کهکشان راه شیری و منزلگاه بیش از ۲۰۰ میلیارد ستاره است!
هر نقطهٔ سفید در این تصویر نه یک ستاره، بلکه یک کهکشان است و #زمین ما تنها یک سیارهٔ ناچیز در بین تریلیونها سیاره در آن نقطهٔ قرمز رنگ است !
براستی ما در این هستی بیکران چه جایگاهی داریم؟!
🌱
اگر ۵۲۰ میلیون سال نوری از زمین دور شوید یک شبکهٔ باورنکردنی از ۱۰۰ هزار کهکشان را مشاهده میکنید که مانند رشتههای عصبی درهم تنیده شدهاند.
اینجا ابرخوشه #لانیاکیا یا در زبان هاوایی آسمانِ بیکران است و آن نقطه قرمزِ کوچک، کهکشان راه شیری و منزلگاه بیش از ۲۰۰ میلیارد ستاره است!
هر نقطهٔ سفید در این تصویر نه یک ستاره، بلکه یک کهکشان است و #زمین ما تنها یک سیارهٔ ناچیز در بین تریلیونها سیاره در آن نقطهٔ قرمز رنگ است !
براستی ما در این هستی بیکران چه جایگاهی داریم؟!
🌱
🔥1
یکی از جملات معروف پیاژه، سخن وی در رابطه با نظم طبیعی در پژوهش، نگارش و مطالعه است.نظم ظاهری، ربط زیادی به پژوهش ندارد.نظم در پژوهش، غیر از نظم در ظواهر است و بسیاری از پژوهشگران در زمینه ی ظواهر چندان منظم نبوده، ولی در شکار صیدهای علمی خود موفق بودهاند. چیزی شبیه به نظم طبیعیِ پیاژه.
میگویند: روزی شخصی از دیدنِ اتاق کار ژان پیاژه و ظاهر نامرتب و بی نظم آن در شگفت شد. برای رفع تعجب گفت: آقای دکتر! در اتاقی بدین شکل بی نظم و در هم ریخته، چگونه چیزهایی را که میخواهید پیدا میکنید؟
پیاژه گفت: دو گونه نظم داریم. یک نظم هندسی و دیگری نظم طبیعی. وسایل و کتب اتاق من به صورت طبیعی، منظم است، ولی از لحاظ هندسی؛ خیر. و مهم همان نظم طبیعی است که من هر چه را که بخواهم، خواهم یافت.
#ژان_پیاژه (۱۸۹۶-۱۹۸۰)
🍃
@bar_bal_andisheha
میگویند: روزی شخصی از دیدنِ اتاق کار ژان پیاژه و ظاهر نامرتب و بی نظم آن در شگفت شد. برای رفع تعجب گفت: آقای دکتر! در اتاقی بدین شکل بی نظم و در هم ریخته، چگونه چیزهایی را که میخواهید پیدا میکنید؟
پیاژه گفت: دو گونه نظم داریم. یک نظم هندسی و دیگری نظم طبیعی. وسایل و کتب اتاق من به صورت طبیعی، منظم است، ولی از لحاظ هندسی؛ خیر. و مهم همان نظم طبیعی است که من هر چه را که بخواهم، خواهم یافت.
#ژان_پیاژه (۱۸۹۶-۱۹۸۰)
🍃
@bar_bal_andisheha
سخن گفتن مرا می ترساند، زیرا با آنکه همیشه به قدر کافی نمی گویم، همیشه نیز بیش از اندازه می گویم.
#ژاک_دریدا
- فیلسوف الجزایری تبار فرانسوی
🍃
@bar_bal_andisheha
#ژاک_دریدا
- فیلسوف الجزایری تبار فرانسوی
🍃
@bar_bal_andisheha
Forwarded from بر بال اندیشهها (بابک رضایی)
📗
وقتی ما در جستجوی ساختارها هستیم از متغیرها بی خبر می مانیم. فرهنگ و شیوه های قومی هر لحظه تغییر می کند،پس روش ساختارگراها نمی تواند درست باشد و یک متن هرگز مفهوم حقیقی خودش را آشکار نمی کند، زیرا مؤلف آن متن حضور ندارد و هر بیننده و یا هرکس که آن متن را قرائت کند، می تواند دریافتی متفاوت از قصد و هدف مؤلف داشته باشد.
#ژاک_دریدا
@bar_bal_andisheha
وقتی ما در جستجوی ساختارها هستیم از متغیرها بی خبر می مانیم. فرهنگ و شیوه های قومی هر لحظه تغییر می کند،پس روش ساختارگراها نمی تواند درست باشد و یک متن هرگز مفهوم حقیقی خودش را آشکار نمی کند، زیرا مؤلف آن متن حضور ندارد و هر بیننده و یا هرکس که آن متن را قرائت کند، می تواند دریافتی متفاوت از قصد و هدف مؤلف داشته باشد.
#ژاک_دریدا
@bar_bal_andisheha
Forwarded from شعر ، گاهی فلسفه و...
📃
بطالتی که در محافل میدیدم، حضور در آنها را برایم تحمل ناپذیر میکرد، و اینک خود در جستجوی تنهاییام، صرفاً برای اینکه در آن تسلیم بطالت شوم. با وجود این، من چنینم. اگر تناقضی هست، ناشی از طبیعت است و نه از من. اما تناقض در این امر به قدری ناچیز است که درست به علت وجود آن، من همیشه همانم که هستم. بیکاری رایج در محافل، طاقت فرساست چون الزامی است، اما بیکاری در تنهایی دلپذیر است. چون آزادانه و دلبخواه است.
#ژان_ژاک_روسو
#اعترافات
🍃
@babakrezaii
بطالتی که در محافل میدیدم، حضور در آنها را برایم تحمل ناپذیر میکرد، و اینک خود در جستجوی تنهاییام، صرفاً برای اینکه در آن تسلیم بطالت شوم. با وجود این، من چنینم. اگر تناقضی هست، ناشی از طبیعت است و نه از من. اما تناقض در این امر به قدری ناچیز است که درست به علت وجود آن، من همیشه همانم که هستم. بیکاری رایج در محافل، طاقت فرساست چون الزامی است، اما بیکاری در تنهایی دلپذیر است. چون آزادانه و دلبخواه است.
#ژان_ژاک_روسو
#اعترافات
🍃
@babakrezaii
📖
تا کجا زور میزنیم برهانهایمان را اصلاح کنیم؟
بسا کسان هستند که اندکی از خصوصیاتِ شخصیتیِ خویش را در برهانِ بدِ خود زورچپان میکنند، انگار که با این کار میتوانند تغییری در برهان ایجاد کنند و مسیرِ کجِ آن را راست گردانند.
این اتفاق مشابهِ وقتی است که مثلاً در بازیِ اسکیتلز، پس از آنکه مهرهی چرخان پرتاب شد، سعی میکنیم با چرخشِ بدن و ژست گرفتن مسیرِ مهره را تغییر دهیم!
#فردریش_نیچه
#آواره_و_سایه_اش
🌿🌿
@bar_bal_andisheha
تا کجا زور میزنیم برهانهایمان را اصلاح کنیم؟
بسا کسان هستند که اندکی از خصوصیاتِ شخصیتیِ خویش را در برهانِ بدِ خود زورچپان میکنند، انگار که با این کار میتوانند تغییری در برهان ایجاد کنند و مسیرِ کجِ آن را راست گردانند.
این اتفاق مشابهِ وقتی است که مثلاً در بازیِ اسکیتلز، پس از آنکه مهرهی چرخان پرتاب شد، سعی میکنیم با چرخشِ بدن و ژست گرفتن مسیرِ مهره را تغییر دهیم!
#فردریش_نیچه
#آواره_و_سایه_اش
🌿🌿
@bar_bal_andisheha
📖
نقشِ کارهایی را که نیاکانِ آدمی از همه بیش دوست میداشتهاند و از همه بیش میکردهاند؛ از روانِ کسی نمیتوان زدود، خواه آن نیاکان، بمثل، مالاندوزانی کوشا بوده باشند و چسبیده به یک میز و یک دخل، با آرزوهایی فروتنانه و بورژوامآب، و نیز دارایِ فضایلی فروتنانه؛ یا آنکه چنان کسانی باشند از بام تا شام خو کرده با فرماندهی و دوستارِ سرگرمیهایِ خشن و چه بسا وظیفهها و مسؤولیتهایِ خشنتر: یا آنکه کسانی باشند که سرانجام، روزی تمامِ حقوقِ ارثی و دار و ندارِ خویش را فدا کرده باشند تا یکسره در راهِ ایمانِ خویش -«خدا»ی خویش- زیسته باشند، یعنی مردمانی با وجدانی سختگیر و حساس که از هر گونه سازشکاریِ احساس شرم میکنند. به هیچ روی ممکن نیست که کسی صفات و هواهایِ پدر-مادر و پیشینیانش را در تنِ خویش نداشته باشد: هرچند که ظاهرش خلافِ آن حکایت کند. اینجا مسئله، مسئلهی نژاد است.
کسی که از پدر-مادر چیزی بداند، حق دارد دربارهی فرزند نتیجهگیری کند: بیبندوباریهایِ زننده، حسدهایِ تنگنظرانه، حق به جانبنماییهایِ بیشرمانه – این سه صفت با هم همواره ویژگیهایِ انسانِ غوغاگون را ساختهاند – چنین چیزی بیگمان میباید همچون خونی فاسد از پدر-مادر به فرزند برسد؛ و به یاریِ بهترین آموزش و پرورش تنها میتوان لایهای فریبنده بر چنین میراثی کشید. و امروزه آموزش و پرورش جز این چه هدفی دارد؟! در روزگارِ مردمپرور، یعنی غوغازدهی ما، کارِ «آموزش» و «پرورش» میباید از بنیاد، آموزشِ فنِ فریبکاری باشد – فریبکاری دربارهی اصلِ غوغازدگان در تن و روان. آموزگاری که امروزه بالاتر از هر چیز راستی را اندرز میگوید و پیوسته بر سرِ شاگردانش فریاد میزند که «راستگو باشید! طبیعی باشید! خود را همانگونه بنمایید که هستید!» - حتی همین خرِ سادهدلِ اخلاقی نیز پس از چندی خواهد آموخت که دست به چنگکِ معروفِ هوراس ببرد تا «طبیعت» را از در «بیرون اندازد»: اما چه سود؟ که «غوغا» دوباره از دیوار بر میگردد.
#فردریش_نیچه
#فراسوی_نیک_و_بد
🌿🌿
@bar_bal_andisheha
نقشِ کارهایی را که نیاکانِ آدمی از همه بیش دوست میداشتهاند و از همه بیش میکردهاند؛ از روانِ کسی نمیتوان زدود، خواه آن نیاکان، بمثل، مالاندوزانی کوشا بوده باشند و چسبیده به یک میز و یک دخل، با آرزوهایی فروتنانه و بورژوامآب، و نیز دارایِ فضایلی فروتنانه؛ یا آنکه چنان کسانی باشند از بام تا شام خو کرده با فرماندهی و دوستارِ سرگرمیهایِ خشن و چه بسا وظیفهها و مسؤولیتهایِ خشنتر: یا آنکه کسانی باشند که سرانجام، روزی تمامِ حقوقِ ارثی و دار و ندارِ خویش را فدا کرده باشند تا یکسره در راهِ ایمانِ خویش -«خدا»ی خویش- زیسته باشند، یعنی مردمانی با وجدانی سختگیر و حساس که از هر گونه سازشکاریِ احساس شرم میکنند. به هیچ روی ممکن نیست که کسی صفات و هواهایِ پدر-مادر و پیشینیانش را در تنِ خویش نداشته باشد: هرچند که ظاهرش خلافِ آن حکایت کند. اینجا مسئله، مسئلهی نژاد است.
کسی که از پدر-مادر چیزی بداند، حق دارد دربارهی فرزند نتیجهگیری کند: بیبندوباریهایِ زننده، حسدهایِ تنگنظرانه، حق به جانبنماییهایِ بیشرمانه – این سه صفت با هم همواره ویژگیهایِ انسانِ غوغاگون را ساختهاند – چنین چیزی بیگمان میباید همچون خونی فاسد از پدر-مادر به فرزند برسد؛ و به یاریِ بهترین آموزش و پرورش تنها میتوان لایهای فریبنده بر چنین میراثی کشید. و امروزه آموزش و پرورش جز این چه هدفی دارد؟! در روزگارِ مردمپرور، یعنی غوغازدهی ما، کارِ «آموزش» و «پرورش» میباید از بنیاد، آموزشِ فنِ فریبکاری باشد – فریبکاری دربارهی اصلِ غوغازدگان در تن و روان. آموزگاری که امروزه بالاتر از هر چیز راستی را اندرز میگوید و پیوسته بر سرِ شاگردانش فریاد میزند که «راستگو باشید! طبیعی باشید! خود را همانگونه بنمایید که هستید!» - حتی همین خرِ سادهدلِ اخلاقی نیز پس از چندی خواهد آموخت که دست به چنگکِ معروفِ هوراس ببرد تا «طبیعت» را از در «بیرون اندازد»: اما چه سود؟ که «غوغا» دوباره از دیوار بر میگردد.
#فردریش_نیچه
#فراسوی_نیک_و_بد
🌿🌿
@bar_bal_andisheha
📄
▪️آدمی و اضطراب
✍️ #بابک_رضایی
زمان، امری درون-ذهنی ست.چنان که در نظام فکریِ هایدگر می بینیم؛ زمان، چون مکان، ظرفی نیست که دازاین بسانِ مظروفی در آن باشد. زمان، خط نیست. زمان، طول نیست. زمان، فی نفسه غایتمند نیست. آدمی در زیستِ روزمره ی خود، بهایِ عُمر را به اعتبارِ مدتِ زمان آن می سنجد، که البته به لحاظ کمّی؛ این سنجش معتبر است.
اما زمان، فاقدِ حیثِ بیرونی ست. از این رو با مرگِ وجود، بی اعتبار می گردد. به مثابه عدم. چون نبودنِ چیزی که هرگز نبوده است! شاید بتوان در میان شاعرانِ ایرانی، از دلِ رباعیاتِ خیام؛ قرابتِ بیشتر و ملموس تری با درون-ذهنی بودنِ زمان و محصور شدگیِ وجود در گیرودارِ دو عدم یافت.
"چون عاقبتِ کارِ جهان نیستی هست"
اما میانِ تعدّدِ عوامل، یک عاملِ اصلی، تشدیدکننده ی وهمِ انسانیِ ماست. پیش فرضی که موجبِ خطایِ ادراکیِ ما نسبت به زمان می شود.
وجودِ انسانیِ ما، تجربه ی مرگ را در سایر موجودات و همنوعانِ خویش، از سَر می گذارند، که این تجربه، [ تجربه ی تجربه نکردن ] است! موهوم است. اما آدمی میلِ به فریبِ خویشتن را پاس تر از حقیقت می دارد.
این خطا در سرشتِ خود، خطی بودن و کَمّی بودنِ زمان را برای ذهن به همراه دارد. اما زمان، درون-ذهنی است. همین لحظه است. هم اکنون است. ابژه هایِ بیرونی و محرکِ میل، همواره آدمی را می فریبند. ذهن تقلا می کند تا با بودنِ در "گذشته" به دام افتد و با رفتن به "آینده" تباهی به بار آورد.
منِ ما، در تجربه ی مرگ، به غایت تنهاست.
انسان هر اندازه که بیشتر متوجه ی این تنها-بودگی و سرگشتگی بشود، مضطرب تر خواهد شد.
آنچه جامعیّت دارد، گریزِ توده ها از این اضطراب و پناه بردن شان به سرگرمی ها و بلعیده شان، به زورِ روزمرگی هاست. بی خبر از آنکه، هزار سال عُمر دیگر نیز، این اضطرابِ نهفته را؛ مضمحل نکرده
و هماره "زمان" چون عنصری بیرونی؛ بر ایشان فرافکن می شود.
" گیرم که به کام دل بماندی صد سال
صد سال دگر بمانده گیر، آخر چه؟! "
و چون اینهمانیِ [ من و زمان ] رُخ نمی نمایند، از اینرو کوتاهی و بلندیِ عمر، افاقه ای در رفعِ محرومیت او در این جهان، نمی کند.
با نزدیک تر شدنِ به مرگ، "آگاهی" که ریشه در فقدان دارد، بر او چیره و "حسرت" چون دیوماری غول پیکر، گِرداگردش؛ چنبره خواهد زد. اژدهایی که از خون و پوستِ گریزهایِ وی؛ چالاک و متمرّد گشته است!
پس چگونه می توان، ماهیِ لغزنده را از کف نداد؟
حال، نه گریز از اضطراب پس از ادراک*، که رویارویی و در هم-تنیدنِ با اوست که وَرزیده می کند و نیرو می بخشد. زیرا با چشمان بسته و گوش های کَر، نه می توان دید و نه می شود شنید!
و باز آغازِ راهی نو، مسیری دیگر سان. دشواری ای یگانه و زایشی فرح بخش.
پرداختنِ به حسانیّت و خردمندی، و وجودیتِ خویش را پاس داشتن است که "زمان" می بخشد.
آدمی بدین نحوِ مواجهه با بحرانِ اضطراب، توانمندانه تر به طیفِ درون-زمانیِ زمان می پیوندد و با هستیِ خود، دستِ دوستی می دهد.
از این رو هستی اش، گرانبها ترین و در آنِ واحد، پوچ ترین دارایی های او هستند!
او به هوش است!
---
* شاید ادراکِ آدمی از اضطراب، به موجبِ وجوهِ تجربی و زیستیِ متکثر، منحصر به فرد باشد. اما آنچه مهم است تجربه ی انسانی ما در درک ماهیّت وجودیِ اضطراب است.
🌐🌱
@bar_bal_andisheha
▪️آدمی و اضطراب
✍️ #بابک_رضایی
زمان، امری درون-ذهنی ست.چنان که در نظام فکریِ هایدگر می بینیم؛ زمان، چون مکان، ظرفی نیست که دازاین بسانِ مظروفی در آن باشد. زمان، خط نیست. زمان، طول نیست. زمان، فی نفسه غایتمند نیست. آدمی در زیستِ روزمره ی خود، بهایِ عُمر را به اعتبارِ مدتِ زمان آن می سنجد، که البته به لحاظ کمّی؛ این سنجش معتبر است.
اما زمان، فاقدِ حیثِ بیرونی ست. از این رو با مرگِ وجود، بی اعتبار می گردد. به مثابه عدم. چون نبودنِ چیزی که هرگز نبوده است! شاید بتوان در میان شاعرانِ ایرانی، از دلِ رباعیاتِ خیام؛ قرابتِ بیشتر و ملموس تری با درون-ذهنی بودنِ زمان و محصور شدگیِ وجود در گیرودارِ دو عدم یافت.
"چون عاقبتِ کارِ جهان نیستی هست"
اما میانِ تعدّدِ عوامل، یک عاملِ اصلی، تشدیدکننده ی وهمِ انسانیِ ماست. پیش فرضی که موجبِ خطایِ ادراکیِ ما نسبت به زمان می شود.
وجودِ انسانیِ ما، تجربه ی مرگ را در سایر موجودات و همنوعانِ خویش، از سَر می گذارند، که این تجربه، [ تجربه ی تجربه نکردن ] است! موهوم است. اما آدمی میلِ به فریبِ خویشتن را پاس تر از حقیقت می دارد.
این خطا در سرشتِ خود، خطی بودن و کَمّی بودنِ زمان را برای ذهن به همراه دارد. اما زمان، درون-ذهنی است. همین لحظه است. هم اکنون است. ابژه هایِ بیرونی و محرکِ میل، همواره آدمی را می فریبند. ذهن تقلا می کند تا با بودنِ در "گذشته" به دام افتد و با رفتن به "آینده" تباهی به بار آورد.
منِ ما، در تجربه ی مرگ، به غایت تنهاست.
انسان هر اندازه که بیشتر متوجه ی این تنها-بودگی و سرگشتگی بشود، مضطرب تر خواهد شد.
آنچه جامعیّت دارد، گریزِ توده ها از این اضطراب و پناه بردن شان به سرگرمی ها و بلعیده شان، به زورِ روزمرگی هاست. بی خبر از آنکه، هزار سال عُمر دیگر نیز، این اضطرابِ نهفته را؛ مضمحل نکرده
و هماره "زمان" چون عنصری بیرونی؛ بر ایشان فرافکن می شود.
" گیرم که به کام دل بماندی صد سال
صد سال دگر بمانده گیر، آخر چه؟! "
و چون اینهمانیِ [ من و زمان ] رُخ نمی نمایند، از اینرو کوتاهی و بلندیِ عمر، افاقه ای در رفعِ محرومیت او در این جهان، نمی کند.
با نزدیک تر شدنِ به مرگ، "آگاهی" که ریشه در فقدان دارد، بر او چیره و "حسرت" چون دیوماری غول پیکر، گِرداگردش؛ چنبره خواهد زد. اژدهایی که از خون و پوستِ گریزهایِ وی؛ چالاک و متمرّد گشته است!
پس چگونه می توان، ماهیِ لغزنده را از کف نداد؟
حال، نه گریز از اضطراب پس از ادراک*، که رویارویی و در هم-تنیدنِ با اوست که وَرزیده می کند و نیرو می بخشد. زیرا با چشمان بسته و گوش های کَر، نه می توان دید و نه می شود شنید!
و باز آغازِ راهی نو، مسیری دیگر سان. دشواری ای یگانه و زایشی فرح بخش.
پرداختنِ به حسانیّت و خردمندی، و وجودیتِ خویش را پاس داشتن است که "زمان" می بخشد.
آدمی بدین نحوِ مواجهه با بحرانِ اضطراب، توانمندانه تر به طیفِ درون-زمانیِ زمان می پیوندد و با هستیِ خود، دستِ دوستی می دهد.
از این رو هستی اش، گرانبها ترین و در آنِ واحد، پوچ ترین دارایی های او هستند!
او به هوش است!
---
* شاید ادراکِ آدمی از اضطراب، به موجبِ وجوهِ تجربی و زیستیِ متکثر، منحصر به فرد باشد. اما آنچه مهم است تجربه ی انسانی ما در درک ماهیّت وجودیِ اضطراب است.
🌐🌱
@bar_bal_andisheha
👏2
