دربارهٔ نقاشیهای علی نصیر ـــــــ
نوشتهٔ دروته باوارله-ویلرت
ترجمهٔ مریم برومندی ـــــــ
کارهای علی نصیر در محورِ مجازیِ بین گزینههای فیگور و زمینه عمل میکنند، مهمتر از مرزبندیِ اشیا، فیگور تخطیِ آن است، و تبدیلِ آن است به و در فیگوراسیون بهمثابهٔ یک تلفیق پُرتحرک از تضادهای نظامیافته و همهجانبهٔ تصویری. بیان و حالت روحی دیگر فقط به علقههای فردی وابسته نیست، بلکه در بههمپیوستنِ واژگانِ متفاوت در موزائیکِ چندرنگِ جزئیاتِ تصویر رخ میدهد، و از کلِ تصویر و حتی از فراروی از لبهٔ تصویر پدیدار میشود.
حتی در چیدمانهای فیزیکی، در شکستگیهای تکانشی، در هماهنگسازیِ جسورانهٔ رنگها، چیزی که ما آن را «واقعیت» مینامیم بهمثابهٔ صدا و لحنِ فرعی بهمنزلهٔ زیررنگ قابل رؤیت است، و خود را در میان رویدادهای تصویری پدیدار میکند. در عین صراحت، در ماتریالیتهٔ جسمانیشان درهمتنیدگی غیرمادی در کار است...
◄ متن کامل را اینجا بخوانید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ تحلیل و تفسیر نقاشی و آثار بصری در بخشِ روزنِ وبسایت بارو
■ B A R U
نوشتهٔ دروته باوارله-ویلرت
ترجمهٔ مریم برومندی ـــــــ
کارهای علی نصیر در محورِ مجازیِ بین گزینههای فیگور و زمینه عمل میکنند، مهمتر از مرزبندیِ اشیا، فیگور تخطیِ آن است، و تبدیلِ آن است به و در فیگوراسیون بهمثابهٔ یک تلفیق پُرتحرک از تضادهای نظامیافته و همهجانبهٔ تصویری. بیان و حالت روحی دیگر فقط به علقههای فردی وابسته نیست، بلکه در بههمپیوستنِ واژگانِ متفاوت در موزائیکِ چندرنگِ جزئیاتِ تصویر رخ میدهد، و از کلِ تصویر و حتی از فراروی از لبهٔ تصویر پدیدار میشود.
حتی در چیدمانهای فیزیکی، در شکستگیهای تکانشی، در هماهنگسازیِ جسورانهٔ رنگها، چیزی که ما آن را «واقعیت» مینامیم بهمثابهٔ صدا و لحنِ فرعی بهمنزلهٔ زیررنگ قابل رؤیت است، و خود را در میان رویدادهای تصویری پدیدار میکند. در عین صراحت، در ماتریالیتهٔ جسمانیشان درهمتنیدگی غیرمادی در کار است...
◄ متن کامل را اینجا بخوانید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ تحلیل و تفسیر نقاشی و آثار بصری در بخشِ روزنِ وبسایت بارو
■ B A R U
👍5
منظر غرقشدگان ــــــــــــــــــــــــ
گفتوگو با آلن سوپیو، متخصص بحثهای قانون کار و پروفسور کلژ دوفرانس دربارهٔ تفکر جامعالاطراف سیمون وی
ترجمهٔ صالح نجفی ــــــــــــــــ
هستند عکسهایی که او را متبسم و شادمان نشان میدهند. پس حتما او لحظههایی در زندگیاش شادمانی و خوشحالی مسری هم داشته. ولی نمیتوان گفت زندگی او در صلح و صفا گذشته. آدمهای نسل او، زنان و مردانی که سومین دههٔ عمر خود را در دههٔ ١٩٣٠ میگذراندند، با این دلهره زندگی میکردند که فجایعی در راه است؛ مگر آنکه با این امید انقلابی سر میکردند که «پایان شب سیه سپید است» ــ چیزی که در مورد سیمون وی مصداق نداشت. نوعدوستی و غیرخواهی بنیادی او بار سنگین تمام رنجهای عالم را بر دوشش میگذاشت.
مثلا رمون آرون صحنهای را وصف میکند که در باغهای لوکسامبورگ پاریس روی داده بود، با حضور سیمون وی. آرون با خانودهاش در آنجا پیادهروی میکرد. هوا خوب و آفتابی. همه خوش و خرم بودند به جز سیمون وی که بقیه متوجه میشوند چیزی نمانده اشک از چشمهایش جاری شود. وقتی ازش میپرسند چرا، جواب میدهد: «در شانگهای تعدادی از کارگران اعتصاب کردهاند و نیروهای ارتش به طرف آنها تیراندازی کردهاند». سیمون وی از آن آدمهایی بود که هیچوقت نمیتوانند خود را از سیل دمادم رنجی که نوع بشر را محاصره کرده بیرون بکشند...
◄ [کلیک کنید: ادامهٔ متن]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
گفتوگو با آلن سوپیو، متخصص بحثهای قانون کار و پروفسور کلژ دوفرانس دربارهٔ تفکر جامعالاطراف سیمون وی
ترجمهٔ صالح نجفی ــــــــــــــــ
هستند عکسهایی که او را متبسم و شادمان نشان میدهند. پس حتما او لحظههایی در زندگیاش شادمانی و خوشحالی مسری هم داشته. ولی نمیتوان گفت زندگی او در صلح و صفا گذشته. آدمهای نسل او، زنان و مردانی که سومین دههٔ عمر خود را در دههٔ ١٩٣٠ میگذراندند، با این دلهره زندگی میکردند که فجایعی در راه است؛ مگر آنکه با این امید انقلابی سر میکردند که «پایان شب سیه سپید است» ــ چیزی که در مورد سیمون وی مصداق نداشت. نوعدوستی و غیرخواهی بنیادی او بار سنگین تمام رنجهای عالم را بر دوشش میگذاشت.
مثلا رمون آرون صحنهای را وصف میکند که در باغهای لوکسامبورگ پاریس روی داده بود، با حضور سیمون وی. آرون با خانودهاش در آنجا پیادهروی میکرد. هوا خوب و آفتابی. همه خوش و خرم بودند به جز سیمون وی که بقیه متوجه میشوند چیزی نمانده اشک از چشمهایش جاری شود. وقتی ازش میپرسند چرا، جواب میدهد: «در شانگهای تعدادی از کارگران اعتصاب کردهاند و نیروهای ارتش به طرف آنها تیراندازی کردهاند». سیمون وی از آن آدمهایی بود که هیچوقت نمیتوانند خود را از سیل دمادم رنجی که نوع بشر را محاصره کرده بیرون بکشند...
◄ [کلیک کنید: ادامهٔ متن]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
👍7
گامها ــــــــــــــــــــــــ
گامهای تو، فرزندان سکوت مناند،
که زاهدوار و آهسته میآیند
به سوی بستر هشیاری من
خاموش و یخزده به این سو میخرامند.
انسانی خالص و سایهای خداگونه
چه نرم است گامهایت، چه خویشتندارانه!
ای خدایان! تمام موهبتهایم، پیشگوییهایم
به لطف این قدمهای عریان بر من فرود آمدند!
حال اگر تو لبانت را پیش آوردهای
و مهیا میشوی تا تسکین ببخشی
باشندهی اندیشههایم را
به برکت بوسهای جاندار
مکن شتاب در این کار نازکدلانه
در لطافت بودن و نبودن
چرا که هستی من یکسر در انتظار شما گذشت
و قلبم چیزی جز گامهایتان نبوده است.
Les pas
Tes pas, enfants de mon silence,
Saintement, lentement placés,
Vers le lit de ma vigilance
Procèdent muets et glacés.
Personne pure, ombre divine,
Qu’ils sont doux, tes pas retenus!
Dieux !… tous les dons que je devine
Viennent à moi sur ces pieds nus!
Si, de tes lèvres avancées,
Tu prépares pour l’apaiser,
A l’habitant de mes pensées
La nourriture d’un baiser,
Ne hâte pas cet acte tendre,
Douceur d’être et de n’être pas,
Car j’ai vécu de vous attendre,
Et mon cœur n’était que vos pas.
پل والری | سپهر یحیوی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
گامهای تو، فرزندان سکوت مناند،
که زاهدوار و آهسته میآیند
به سوی بستر هشیاری من
خاموش و یخزده به این سو میخرامند.
انسانی خالص و سایهای خداگونه
چه نرم است گامهایت، چه خویشتندارانه!
ای خدایان! تمام موهبتهایم، پیشگوییهایم
به لطف این قدمهای عریان بر من فرود آمدند!
حال اگر تو لبانت را پیش آوردهای
و مهیا میشوی تا تسکین ببخشی
باشندهی اندیشههایم را
به برکت بوسهای جاندار
مکن شتاب در این کار نازکدلانه
در لطافت بودن و نبودن
چرا که هستی من یکسر در انتظار شما گذشت
و قلبم چیزی جز گامهایتان نبوده است.
Les pas
Tes pas, enfants de mon silence,
Saintement, lentement placés,
Vers le lit de ma vigilance
Procèdent muets et glacés.
Personne pure, ombre divine,
Qu’ils sont doux, tes pas retenus!
Dieux !… tous les dons que je devine
Viennent à moi sur ces pieds nus!
Si, de tes lèvres avancées,
Tu prépares pour l’apaiser,
A l’habitant de mes pensées
La nourriture d’un baiser,
Ne hâte pas cet acte tendre,
Douceur d’être et de n’être pas,
Car j’ai vécu de vous attendre,
Et mon cœur n’était que vos pas.
پل والری | سپهر یحیوی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
👍5❤4
اَتیکیفوبیا ــــــــــــــــــــــــ
علی صدر
ــــــــــــــ
انسانِ متوسط امروز که در عرصهی اجتماعی دیده میشود و اگرچه در شبکهای نامتنهاهی از ارتباطات صاحب تریبونی کوچک است اما صدا و تصویرش تا دوردستها میرود و در حافظهی شبکهها تا ابد میماند، ضعیفتر و شکنندهتر از آن است که از شکست در این صحنهی دهشتناک نهراسد. خودشیفتگیِ او به همان اندازه که میتواند اسباب کامیابیِ موقتش باشد، لغزندگیاش به سوی شکستی فاجعهبار را آسانتر و محتملتر میکند. توازن میانِ ماندن و بیشتردیدهشدن و سقوطنکردن هرچه دشوارتر، وفاداریِ دائمی به واقعیت ناممکنتر. در این تئاترِ اوهام متناقض و جدالهای خشن و ناتمام، به تعبیرِ مارتا نوسبام ــ فیلسوف معاصر آمریکایی ــ شهروند مضطرب و ترسیدهی روزگار ما نسبت به واقعیت بیتفاوت است چون بیش از هرچیز در جستجوی حبابیست همچون زهدان که در آن احساس امنیت کند...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
علی صدر
ــــــــــــــ
انسانِ متوسط امروز که در عرصهی اجتماعی دیده میشود و اگرچه در شبکهای نامتنهاهی از ارتباطات صاحب تریبونی کوچک است اما صدا و تصویرش تا دوردستها میرود و در حافظهی شبکهها تا ابد میماند، ضعیفتر و شکنندهتر از آن است که از شکست در این صحنهی دهشتناک نهراسد. خودشیفتگیِ او به همان اندازه که میتواند اسباب کامیابیِ موقتش باشد، لغزندگیاش به سوی شکستی فاجعهبار را آسانتر و محتملتر میکند. توازن میانِ ماندن و بیشتردیدهشدن و سقوطنکردن هرچه دشوارتر، وفاداریِ دائمی به واقعیت ناممکنتر. در این تئاترِ اوهام متناقض و جدالهای خشن و ناتمام، به تعبیرِ مارتا نوسبام ــ فیلسوف معاصر آمریکایی ــ شهروند مضطرب و ترسیدهی روزگار ما نسبت به واقعیت بیتفاوت است چون بیش از هرچیز در جستجوی حبابیست همچون زهدان که در آن احساس امنیت کند...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
👍7
صخره ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بر فراز آسمان اوج گیرد آن «عقاب»
میرود بر مدار گشت او با سگان «شکارچی»
آه، گردش مدام اخترانِ در صُوَر
آه، چرخش مداوم فصولِ در گذر
عالمِ خزان و نوبهار، زاد و مرگ،
چرخهٔ بینهایت فکرت و عمل،
آزمونِ بیحساب و اختراعِ بیشمار،
دانشِ حرکت آورَد به بار، نه سکون؛
دانشِ گفتن آورَد به بار، نه سکوت؛
دانشِ واژگان و جهل بر «کلام».
جمله دانشانمان قریب میکند به جهل
جمله جهلمان قریب میکند به مرگ
ولی قریبتر به مرگ، نه قریب به خدا
کجاست زندگی که رفت در هوای زیستن ز کف؟
کجاست حکمتی که رفت از برای دانشی به باد؟
کجاست دانشی که شد فنای اطلاع؟
گردش فلک به بیست قرن
کردهمان غریب از خدا، قریبتر به خاک.
تی. اس. الیوت | ایلیا نیک
◄ کلیک کنید: متن دوزبانهٔ این شعر و نکاتی دربارهٔ آن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
بر فراز آسمان اوج گیرد آن «عقاب»
میرود بر مدار گشت او با سگان «شکارچی»
آه، گردش مدام اخترانِ در صُوَر
آه، چرخش مداوم فصولِ در گذر
عالمِ خزان و نوبهار، زاد و مرگ،
چرخهٔ بینهایت فکرت و عمل،
آزمونِ بیحساب و اختراعِ بیشمار،
دانشِ حرکت آورَد به بار، نه سکون؛
دانشِ گفتن آورَد به بار، نه سکوت؛
دانشِ واژگان و جهل بر «کلام».
جمله دانشانمان قریب میکند به جهل
جمله جهلمان قریب میکند به مرگ
ولی قریبتر به مرگ، نه قریب به خدا
کجاست زندگی که رفت در هوای زیستن ز کف؟
کجاست حکمتی که رفت از برای دانشی به باد؟
کجاست دانشی که شد فنای اطلاع؟
گردش فلک به بیست قرن
کردهمان غریب از خدا، قریبتر به خاک.
تی. اس. الیوت | ایلیا نیک
◄ کلیک کنید: متن دوزبانهٔ این شعر و نکاتی دربارهٔ آن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
👍8
سه روایت ــــــــــــــــــــــــ
عبدالمجید احمدی
ـــــــــــــــــــــــــــ
روسها رسمشان این است که میهمان را بلافاصله پشت میز غذا مینشانند، بدون اینکه چای، شیرینی یا میوه تعارف کنند. یکراست سر اصل مطلب میروند. خلاصه نشستیم پشت میز کوچک آشپزخانه. پیرزن وقتی دید همه مشغول خوردن هستند، مهربان شد. کودکِ جنگ بود ــ جنگ جهانی دوم ــ و مثل میلیونها نفر از همنسلیهایش گرسنگی کشیده بود، و تاب دیدن گرسنگی دیگران را نداشت. مادربزرگ با لبخند به متیاس خیره شد. بعد از ظهر رفتیم کنار رود کوهستانی و فیروزهای رنگ کاتون به تماشای رفتینگ.
فردای آن روز، صبح زود، بیدار شدم و رفتم آشپزخانه. دیدم مادربزرگ مشغول پختن بلینی هست. به هر حال میهمان خارجی دارد، باید آبروداری کند. با اینکه حتی راه رفتن هم برایش سخت بود. نشستم پشت میز و شروع کردیم به حرف زدن دربارهٔ تاریخ. دربارهٔ دوران شوروی و جنگ. برایش گفتم که جنگ چهرهٔ زنانه ندارد را ترجمه کردم. تعجب کرد. بلینیها را روی هم توی بشقاب چید و گذاشت روی میز. یک ظرف مربای تمشک هم آورد و گفت: «بخور. بقیه معلوم نیست کِی بیدار شن. گشنهت میشه».
من مشغول شدم و او بعد از چند دقیقه سکوت گفت: «این همه آدم! عهد رفته با یه آلمانی ...» آلمانی را با حالت تحقیرآمیزی ادا کرد: «نِمچورا». چه بلایی که نکشیدیم. توی ژیتومیر زندگی میکردیم. چهار ساله بودم، روستامون با خاک یکسان شد. مثل خیلیهای دیگه با مادرم مهاجرت کردیم به سیبری. مردم زنده زنده میسوختند زیر بمبارون. مادرم میگفت: به دخترای دهساله هم رحم نمیکردند، حیوونای سگحشر. برگ درخت میخوردیم. فاشیستهای وحشی ...»
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
عبدالمجید احمدی
ـــــــــــــــــــــــــــ
روسها رسمشان این است که میهمان را بلافاصله پشت میز غذا مینشانند، بدون اینکه چای، شیرینی یا میوه تعارف کنند. یکراست سر اصل مطلب میروند. خلاصه نشستیم پشت میز کوچک آشپزخانه. پیرزن وقتی دید همه مشغول خوردن هستند، مهربان شد. کودکِ جنگ بود ــ جنگ جهانی دوم ــ و مثل میلیونها نفر از همنسلیهایش گرسنگی کشیده بود، و تاب دیدن گرسنگی دیگران را نداشت. مادربزرگ با لبخند به متیاس خیره شد. بعد از ظهر رفتیم کنار رود کوهستانی و فیروزهای رنگ کاتون به تماشای رفتینگ.
فردای آن روز، صبح زود، بیدار شدم و رفتم آشپزخانه. دیدم مادربزرگ مشغول پختن بلینی هست. به هر حال میهمان خارجی دارد، باید آبروداری کند. با اینکه حتی راه رفتن هم برایش سخت بود. نشستم پشت میز و شروع کردیم به حرف زدن دربارهٔ تاریخ. دربارهٔ دوران شوروی و جنگ. برایش گفتم که جنگ چهرهٔ زنانه ندارد را ترجمه کردم. تعجب کرد. بلینیها را روی هم توی بشقاب چید و گذاشت روی میز. یک ظرف مربای تمشک هم آورد و گفت: «بخور. بقیه معلوم نیست کِی بیدار شن. گشنهت میشه».
من مشغول شدم و او بعد از چند دقیقه سکوت گفت: «این همه آدم! عهد رفته با یه آلمانی ...» آلمانی را با حالت تحقیرآمیزی ادا کرد: «نِمچورا». چه بلایی که نکشیدیم. توی ژیتومیر زندگی میکردیم. چهار ساله بودم، روستامون با خاک یکسان شد. مثل خیلیهای دیگه با مادرم مهاجرت کردیم به سیبری. مردم زنده زنده میسوختند زیر بمبارون. مادرم میگفت: به دخترای دهساله هم رحم نمیکردند، حیوونای سگحشر. برگ درخت میخوردیم. فاشیستهای وحشی ...»
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
👍9❤2
یک شعر بلند از جُنگ «مكانها و موقعیتها» ـــــــــــــــــــــــــــــــ
منتقدان سوئدی در زمان نشر دفتر شعر کریستیان لوندبری (Kristian Lundberg) در اوایل دههی ۱۹۹۰، او را بهترین شاعر جوان این کشور نامیدند. لوندبری، در نقدی که بر دفترهای دوزبانه «رؤیا» نوشت، شعر ایران را تنومندترین درخت شعر نامید و افسوس خورد که چرا مشتاقانِ سایهی این درخت پرشکوه در اروپای امروز از تحولات بعديِ آن، از نیما تا امروز بیخبر ماندهاند. او در چند شعر درخشان خود از منصور حلاج نیز گفته است.
این شعرها از سومین کتاب شاعر با عنوان «درختهای اطراف خانه» منتشرشده در سال ۱۹۹۴ ــ ثمرهی سفر شاعر به مصر ــ ترجمه شدهاند.
کریستیان لوندبری متولد ۱۹۶۶ است. او در زمان انتشار دفتر اول خود کمتر از ۲۵ سال داشت و چند وقتی پیش از آن در گروه «لیگ مالمو» چهرهای برجسته داشت، گروهی که علیه هیرارشی [= سلسلهمراتبِ] ادبی به پا خاسته بود و شاعرانش امروز حرفهاشان را آسان به کرسی مینشانند.
عشق امروز غایب است.
ما با خلأ در درونمان زندهایم
در انتظار
تا شبی که درونمان جا کردهایم، در ستارهها بشکوفد
و چرا تهی از امید نباشیم.
و این اینگونه ناگاه دیدنِ آنچه نیاز میبردم.
عصر پنجمِ نوامبر. حس کنید که چگونه حفر میشوم.
دفتر یادداشت سیاه شد.
اشیا، درختان، دیدارها، سینماها؛ دیگر میدانی.
حالا بادِ سبز روشنی میان شاخههاست.
آهسته و بهتقریب مراقب، به خود برمیگردم...
◄ کلیک کنید: متن کامل این شعر
کریستیان لوندبری | سهراب مازندرانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
منتقدان سوئدی در زمان نشر دفتر شعر کریستیان لوندبری (Kristian Lundberg) در اوایل دههی ۱۹۹۰، او را بهترین شاعر جوان این کشور نامیدند. لوندبری، در نقدی که بر دفترهای دوزبانه «رؤیا» نوشت، شعر ایران را تنومندترین درخت شعر نامید و افسوس خورد که چرا مشتاقانِ سایهی این درخت پرشکوه در اروپای امروز از تحولات بعديِ آن، از نیما تا امروز بیخبر ماندهاند. او در چند شعر درخشان خود از منصور حلاج نیز گفته است.
این شعرها از سومین کتاب شاعر با عنوان «درختهای اطراف خانه» منتشرشده در سال ۱۹۹۴ ــ ثمرهی سفر شاعر به مصر ــ ترجمه شدهاند.
کریستیان لوندبری متولد ۱۹۶۶ است. او در زمان انتشار دفتر اول خود کمتر از ۲۵ سال داشت و چند وقتی پیش از آن در گروه «لیگ مالمو» چهرهای برجسته داشت، گروهی که علیه هیرارشی [= سلسلهمراتبِ] ادبی به پا خاسته بود و شاعرانش امروز حرفهاشان را آسان به کرسی مینشانند.
عشق امروز غایب است.
ما با خلأ در درونمان زندهایم
در انتظار
تا شبی که درونمان جا کردهایم، در ستارهها بشکوفد
و چرا تهی از امید نباشیم.
و این اینگونه ناگاه دیدنِ آنچه نیاز میبردم.
عصر پنجمِ نوامبر. حس کنید که چگونه حفر میشوم.
دفتر یادداشت سیاه شد.
اشیا، درختان، دیدارها، سینماها؛ دیگر میدانی.
حالا بادِ سبز روشنی میان شاخههاست.
آهسته و بهتقریب مراقب، به خود برمیگردم...
◄ کلیک کنید: متن کامل این شعر
کریستیان لوندبری | سهراب مازندرانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
👍4❤2
آپادانا، کنکاش، راما ــــــــــــــــــــــــ
نگین کیانفر
ــــــــــــــــــ
آقای مظفری همیشه خوشرو بود، هنوز هم هست. با ظاهری نجیب، خجالتی، مؤدب، مهربان. کمحرف و ظریفالطبع است و با زیرکی و هوش ذاتیای که دارد حضورش مفرح است و شوخطبعیاش سرآمد. کافی است جملهای زیر لب بگوید تا همه از خنده ضعف کنند. من آن زمان کلاس کنکور میرفتم. دیپلمم ریاضی ــ فیزیک بود ولی میخواستم تغییر رشته بدهم و در کنکور سراسری هنر شرکت کنم. کلاسهایم هردو در حوالی میدان انقلاب بود: «آتلیه مکعب» برادران ایمانی و کلاس استاد محمدابراهیم جعفری در «آتلیهٔ هنر». آقای مظفری بسیار منعطف بود و اجازه میداد به موقع سر کلاسهایم حاضر شوم. سخت نمیگرفت و مثل خیلی از مدیردوبلاژهای دیگر پافشاری نمیکرد که ما گویندگان تازهوارد و نوپا مدام گوشبهفرمان و یکلنگهپا در استودیو حاضر باشیم. با اینکه سیستم کار در کنکاش با فیلم و دستگاه نمایش آپارات بود و هر بار تمرین و تکرار اضافی زحمت مضاعفی برای آپاراتچی داشت، مظفری اجازه میداد بهاندازهٔ لازم تمرین کنم. حتی این فضا را میداد که از او بپرسم: میشود بهجای آن دختر تلفنچی یا آن پسربچه هم بگویم؟ و او میگفت: «باشه، بگو ببینم چطور میگی.»
آن دوران لیپ ــ سینک در کار دوبلاژ بسیار جدی گرفته میشد و تقریباً تمام مدیران دوبلاژ در این کار بسیار دقیق و ورزیده بودند اما سینک فارسی مهارت ویژهای میطلبید. من اوایل کارم قدرت درک این ظرائف را نداشتم و کار سینک و تنظیم دیالوگ به نظرم بدیهی میآمد. کمی گذشت تا فهمیدم مظفری در سینک اگرنه برترین که... نه، به گمانم برترین بود. در طی چند هفتهای که مشغول دوبلهٔ این سریال بودیم گاهی نصفروز سر کار میآمدم گاهی تمام روز و گاهی تا شب. نقشهای متفاوتی را تجربه کردم: دختربچههایی به سنهای مختلف، پسرهای نوجوان، دختر پرستار، صدای تلفنچی، زن همسایه، بلندگوی بیمارستان، بچهٔ ۱، بچهٔ ۲ و زن ۱، زن ۲ و...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
نگین کیانفر
ــــــــــــــــــ
آقای مظفری همیشه خوشرو بود، هنوز هم هست. با ظاهری نجیب، خجالتی، مؤدب، مهربان. کمحرف و ظریفالطبع است و با زیرکی و هوش ذاتیای که دارد حضورش مفرح است و شوخطبعیاش سرآمد. کافی است جملهای زیر لب بگوید تا همه از خنده ضعف کنند. من آن زمان کلاس کنکور میرفتم. دیپلمم ریاضی ــ فیزیک بود ولی میخواستم تغییر رشته بدهم و در کنکور سراسری هنر شرکت کنم. کلاسهایم هردو در حوالی میدان انقلاب بود: «آتلیه مکعب» برادران ایمانی و کلاس استاد محمدابراهیم جعفری در «آتلیهٔ هنر». آقای مظفری بسیار منعطف بود و اجازه میداد به موقع سر کلاسهایم حاضر شوم. سخت نمیگرفت و مثل خیلی از مدیردوبلاژهای دیگر پافشاری نمیکرد که ما گویندگان تازهوارد و نوپا مدام گوشبهفرمان و یکلنگهپا در استودیو حاضر باشیم. با اینکه سیستم کار در کنکاش با فیلم و دستگاه نمایش آپارات بود و هر بار تمرین و تکرار اضافی زحمت مضاعفی برای آپاراتچی داشت، مظفری اجازه میداد بهاندازهٔ لازم تمرین کنم. حتی این فضا را میداد که از او بپرسم: میشود بهجای آن دختر تلفنچی یا آن پسربچه هم بگویم؟ و او میگفت: «باشه، بگو ببینم چطور میگی.»
آن دوران لیپ ــ سینک در کار دوبلاژ بسیار جدی گرفته میشد و تقریباً تمام مدیران دوبلاژ در این کار بسیار دقیق و ورزیده بودند اما سینک فارسی مهارت ویژهای میطلبید. من اوایل کارم قدرت درک این ظرائف را نداشتم و کار سینک و تنظیم دیالوگ به نظرم بدیهی میآمد. کمی گذشت تا فهمیدم مظفری در سینک اگرنه برترین که... نه، به گمانم برترین بود. در طی چند هفتهای که مشغول دوبلهٔ این سریال بودیم گاهی نصفروز سر کار میآمدم گاهی تمام روز و گاهی تا شب. نقشهای متفاوتی را تجربه کردم: دختربچههایی به سنهای مختلف، پسرهای نوجوان، دختر پرستار، صدای تلفنچی، زن همسایه، بلندگوی بیمارستان، بچهٔ ۱، بچهٔ ۲ و زن ۱، زن ۲ و...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
👍5
نوستالژیا ـــــــــــــــــــــ
علی صدر
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
مفهوم «نوستالژیا» که در فارسی به غمِ غربت، دردِ دوری و فراقزدگی (برگرفته از فرهنگ علوم انسانی، داریوش آشوری) ترجمه شده، در گذرِ زمان از شرحِ دراماتیکِ پزشکِ سوئیسی فاصلهی بسیار گرفت. اگرچه در قرن نوزدهم به یکی از پرمطالعهترین مشکلاتِ پزشکی مبدل گشت، پس از تحولاتِ بسیاری که در اوائل قرنِ بیستم از سر گذراند امروزه احساسی توصیف میشود ناشی از علاقه به اشیاء، تصاویر یا تجربیاتی در گذشته که الزاماً با غمی ناتوانکننده هم آمیخته نیست. مشغولیتِ دائمی با دریغ و دردهای این فراقزدگی میتواند به نوعی سکون و رخوت بینجامد، بااینحال، برخی مطالعاتِ روانشناختی هم نشان دادند برانگیختنِ احساساتِ نوستالژیک گاهی به تجربیاتِ پیشین و زندگیِ گذشته معنا و مفهومی تازه میبخشد که برای دورانِ پیشِ رو سازنده خواهد بود و در مواردی به خلاقیتهای ذهنی کمک میکند.
کتابِ تازهی اَگنس آرنولد-فاستر ـــمورخ و پژوهشگرِ انگلیسیـــ بهتمامی دربارهی نوستالژیست؛ بررسیِ تاریخچهی آن، دورههای تاریخی و فراز و فرودهای معناییاش، تأثیراتِ سیاسیاش، روانشناسی و عصبشناسیِ این پدیده، و مرورِ مطالعاتِ گسترده و یافتههای متعدد حولِ این احساسِ جادویی و مرموز اما متداول و آشنا.
نویسنده شرح میدهد که چگونه این احساسِ درونی شکلی جمعی میگیرد و در دورههایی حتی سببسازِ برانگیختنِ موجها و حرکتهای اجتماعی میشود. متأخرترینش در دنیای غرب در دههی ۷۰ میلادی بود. بسیاری در دو سویِ آتلانتیک دلتنگِ دهههایی در گذشته بودند، در فراقِ موسیقیِ دههی پنجاه، فیلمهای قدیمی، شیوهی مشهور به «مدل لباسپوشیدنِ گتسبی» و مهمانیهای آن دوره میسوختند و جمعکردن اشیاء عتیقه و کهنه و تزیینِ خانه با آنها چنان اوج گرفت که سر آخر کسانی کلافه شده و در نشریات مقالاتی انتقادی منتشر کردند تا با آن موج مقابله کنند و مردم را به رهاکردنِ آن دوران تشویق کنند. به تعبیرِ منتقدانی، این احساس، نوعی تمایل محتاطانه و محافظهکارانه برای سرباز زدن از تحولاتِ تازه و زندگیِ مدرن است؛ یانیس گابریلِ جامعهشناس به آن لقبِ «آخرین افیونِ تودهها» داد...
◄ [کلیک کنید: ادامهٔ متن]
ــــــــــ
اشاره: این مرور کتاب از سری «نقدهای جمعه» است که علی صدر دربارهٔ کتابهای مهم مینویسد. کتابهایی که در سری «نقدهای جمعه» معرفی میشود، نوعاً به زبان فارسی ترجمه نشده. این مرورها را میتوان، بهنحوی، پیشنهاد ترجمه به مترجمان ایرانی نیز دانست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
علی صدر
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
مفهوم «نوستالژیا» که در فارسی به غمِ غربت، دردِ دوری و فراقزدگی (برگرفته از فرهنگ علوم انسانی، داریوش آشوری) ترجمه شده، در گذرِ زمان از شرحِ دراماتیکِ پزشکِ سوئیسی فاصلهی بسیار گرفت. اگرچه در قرن نوزدهم به یکی از پرمطالعهترین مشکلاتِ پزشکی مبدل گشت، پس از تحولاتِ بسیاری که در اوائل قرنِ بیستم از سر گذراند امروزه احساسی توصیف میشود ناشی از علاقه به اشیاء، تصاویر یا تجربیاتی در گذشته که الزاماً با غمی ناتوانکننده هم آمیخته نیست. مشغولیتِ دائمی با دریغ و دردهای این فراقزدگی میتواند به نوعی سکون و رخوت بینجامد، بااینحال، برخی مطالعاتِ روانشناختی هم نشان دادند برانگیختنِ احساساتِ نوستالژیک گاهی به تجربیاتِ پیشین و زندگیِ گذشته معنا و مفهومی تازه میبخشد که برای دورانِ پیشِ رو سازنده خواهد بود و در مواردی به خلاقیتهای ذهنی کمک میکند.
کتابِ تازهی اَگنس آرنولد-فاستر ـــمورخ و پژوهشگرِ انگلیسیـــ بهتمامی دربارهی نوستالژیست؛ بررسیِ تاریخچهی آن، دورههای تاریخی و فراز و فرودهای معناییاش، تأثیراتِ سیاسیاش، روانشناسی و عصبشناسیِ این پدیده، و مرورِ مطالعاتِ گسترده و یافتههای متعدد حولِ این احساسِ جادویی و مرموز اما متداول و آشنا.
نویسنده شرح میدهد که چگونه این احساسِ درونی شکلی جمعی میگیرد و در دورههایی حتی سببسازِ برانگیختنِ موجها و حرکتهای اجتماعی میشود. متأخرترینش در دنیای غرب در دههی ۷۰ میلادی بود. بسیاری در دو سویِ آتلانتیک دلتنگِ دهههایی در گذشته بودند، در فراقِ موسیقیِ دههی پنجاه، فیلمهای قدیمی، شیوهی مشهور به «مدل لباسپوشیدنِ گتسبی» و مهمانیهای آن دوره میسوختند و جمعکردن اشیاء عتیقه و کهنه و تزیینِ خانه با آنها چنان اوج گرفت که سر آخر کسانی کلافه شده و در نشریات مقالاتی انتقادی منتشر کردند تا با آن موج مقابله کنند و مردم را به رهاکردنِ آن دوران تشویق کنند. به تعبیرِ منتقدانی، این احساس، نوعی تمایل محتاطانه و محافظهکارانه برای سرباز زدن از تحولاتِ تازه و زندگیِ مدرن است؛ یانیس گابریلِ جامعهشناس به آن لقبِ «آخرین افیونِ تودهها» داد...
◄ [کلیک کنید: ادامهٔ متن]
ــــــــــ
اشاره: این مرور کتاب از سری «نقدهای جمعه» است که علی صدر دربارهٔ کتابهای مهم مینویسد. کتابهایی که در سری «نقدهای جمعه» معرفی میشود، نوعاً به زبان فارسی ترجمه نشده. این مرورها را میتوان، بهنحوی، پیشنهاد ترجمه به مترجمان ایرانی نیز دانست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
👍8
سپهسالار در کتابخانه ــــــــــــــــــــــــــ
[داستان ایتالو کالوینو]
ترجمهٔ وازریک درساهاکیان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزی از روزها، در کشورِ پرآوازهای به نام گُلاندرون، مقامات بالا به شک و تردید غریبی دچار شدند: گفته شد همهٔ کتابها حاوی مطالبی خصمانه و بیپایه در مورد حیثیت نظامیان هستند. براستی هم پس از تجسس و تحقیق مفصل، آشکار گردید که بسیاری از کتابها عقایدی رواج میدهند دال بر اینکه بزرگ ــ سپهداران افرادی هستند بس مستعد ارتکاب خطا و چه بسا به بار آوردن فجایعی بس دامنهدار، و کاتبانِ شمارِ بسیاری از این کتابهای قدیم و جدید و مدرن و خارجی و حتی گُلاندرونی جسارت را به جایی رساندهاند که شایع میسازند همهٔ جنگها همواره به پیروزیهای افتخارآمیز ختم نمیشوند.
بنابراین اعضای بلندمرتبهٔ ستاد بزرگ ارتشتاران گُلاندرون طی جلسهای سعی وافر به خرج دادند تا مسئله را شکافته و واکاوی نمایند. اما نمیدانستند از کجا باید شروع کرد، چرا که هیچیک از آنان اِشرافِ درستی بر زوایای آشکار و مکنون کتابشناسی و کتابنگاری و کتابداری و کتابگزاری نداشتند. پس تصمیم بر آن شد که کمیسیونی به ریاست سپهسالار گُلبهار، از اُمرای جدی و صادق ارتش، تشکیل شود تا همهٔ کتابهای بزرگترین کتابخانهٔ گُلاندرون تحت تجسسات دقیقه قرار گیرند.
کتابخانه در ساختمانی قدیمی قرار داشت پُر از ستون و پلکان، و با دیوارهای جابهجا پوسیده و رنگپریده. اتاقهای این ساختمان، که هیچ وسیلهٔ گرمکنندهای در آنها منظور نشده بود، از کف تا خود سقف، پُر از کتاب بود، به طوری که گاه دست کسی به کتابهای بالایی نمیرسید. برخی گوشههای این اتاقها هم چنان دور از دسترس بودند که فقط موشها میتوانستند در آنها سر و گوش آب دهند. بودجهٔ گُلاندرون طوری تنظیم شده بود که مبالغ هنگفتی برای رفع نیازهای مبرم نظامی در اختیار ارتش قرار داده میشد، چندان که وجه قابلملاحظهای را نمیشد به این امر حیاتی اختصاص داد...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
[داستان ایتالو کالوینو]
ترجمهٔ وازریک درساهاکیان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزی از روزها، در کشورِ پرآوازهای به نام گُلاندرون، مقامات بالا به شک و تردید غریبی دچار شدند: گفته شد همهٔ کتابها حاوی مطالبی خصمانه و بیپایه در مورد حیثیت نظامیان هستند. براستی هم پس از تجسس و تحقیق مفصل، آشکار گردید که بسیاری از کتابها عقایدی رواج میدهند دال بر اینکه بزرگ ــ سپهداران افرادی هستند بس مستعد ارتکاب خطا و چه بسا به بار آوردن فجایعی بس دامنهدار، و کاتبانِ شمارِ بسیاری از این کتابهای قدیم و جدید و مدرن و خارجی و حتی گُلاندرونی جسارت را به جایی رساندهاند که شایع میسازند همهٔ جنگها همواره به پیروزیهای افتخارآمیز ختم نمیشوند.
بنابراین اعضای بلندمرتبهٔ ستاد بزرگ ارتشتاران گُلاندرون طی جلسهای سعی وافر به خرج دادند تا مسئله را شکافته و واکاوی نمایند. اما نمیدانستند از کجا باید شروع کرد، چرا که هیچیک از آنان اِشرافِ درستی بر زوایای آشکار و مکنون کتابشناسی و کتابنگاری و کتابداری و کتابگزاری نداشتند. پس تصمیم بر آن شد که کمیسیونی به ریاست سپهسالار گُلبهار، از اُمرای جدی و صادق ارتش، تشکیل شود تا همهٔ کتابهای بزرگترین کتابخانهٔ گُلاندرون تحت تجسسات دقیقه قرار گیرند.
کتابخانه در ساختمانی قدیمی قرار داشت پُر از ستون و پلکان، و با دیوارهای جابهجا پوسیده و رنگپریده. اتاقهای این ساختمان، که هیچ وسیلهٔ گرمکنندهای در آنها منظور نشده بود، از کف تا خود سقف، پُر از کتاب بود، به طوری که گاه دست کسی به کتابهای بالایی نمیرسید. برخی گوشههای این اتاقها هم چنان دور از دسترس بودند که فقط موشها میتوانستند در آنها سر و گوش آب دهند. بودجهٔ گُلاندرون طوری تنظیم شده بود که مبالغ هنگفتی برای رفع نیازهای مبرم نظامی در اختیار ارتش قرار داده میشد، چندان که وجه قابلملاحظهای را نمیشد به این امر حیاتی اختصاص داد...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
❤5👍5
موج ــــــــــــــــــــــــ
من خیزابها را دیدهام
چه زود پسمیکشند از ساحل
انگار که برنمیگردند دیگر.
بارها و بارها، تا هنوز
سرزنده، چارنعل، خیزابها برمیگردند
آه خدایا
چقدر مثل همیم
من، موج و زنان ساحل.
عبدالله پشیو | حسین مکیزاده
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
من خیزابها را دیدهام
چه زود پسمیکشند از ساحل
انگار که برنمیگردند دیگر.
بارها و بارها، تا هنوز
سرزنده، چارنعل، خیزابها برمیگردند
آه خدایا
چقدر مثل همیم
من، موج و زنان ساحل.
عبدالله پشیو | حسین مکیزاده
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
👍8❤2
نعرهی اُزگَل ارّهزنجیری ــــــــــــــــــــــــــ
[خوانشی از شعر خاطره، سرودۀ الف. بامداد]
پژمان واسعی
ــــــــــــــــــــــ
خاطره
شب
سراسر
زنجيرِ زنجره بود
تا سحر،
سحرگه
بهناگاه با قُشَعْريرهی درد
در لطمهی جانِ ما
جنگل
از خواب واگشود
مژگانِ حيرانِ برگاش را
پلکِ آشفتهی مرگاش را،
و نعرهی اُزگَلِ ارّه زنجيری
سُرخ
بر سبزیِ نگرانِ درّه
فروريخت.
ـ□
تا به کسالتِ زردِ تابستان پناه آريم
دلشکسته
به ترکِ کوه گفتيم.
اولین قرینه برای خوانشِ سیاسی از این شعر، لفظِ «جنگل» است. جنگل، که فارغ از قراردادهای یک محیطِ ادبیِ خاص میتواند نمادِ اتّحاد و برادری و ... باشد، در شعرِ ایران پس از ماجراجوییِ سیاهکل تبدیل به نمادی کاملاً سیاسی شد. اما مهمترین و کارگشاترین قرینهای که برای این خوانش میتوان به دست داد، کاربردِ صفتِ «اُزگَل» است، آنچه در تداولِ عامّه برای شخص «بیسروپا و بدریخت و بیشعور» به کار میرود. در اینجا شاعر، با تکنیک حسّآمیزی و نیز جاندارانگاریِ «ارّه»، این صفت را به یک صوت نسبت داده است. پس میتوان گفت که ارّه (= نمادِ خشونت و خرابکاری) اشاره به گروهی (دستهای/ حزبی/ قشری) خاص دارد و نعرۀ اُزگَلش در واقع نمودارِ ظاهر و همچنین صدا و گفتمانِ آن گروه است...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
[خوانشی از شعر خاطره، سرودۀ الف. بامداد]
پژمان واسعی
ــــــــــــــــــــــ
خاطره
شب
سراسر
زنجيرِ زنجره بود
تا سحر،
سحرگه
بهناگاه با قُشَعْريرهی درد
در لطمهی جانِ ما
جنگل
از خواب واگشود
مژگانِ حيرانِ برگاش را
پلکِ آشفتهی مرگاش را،
و نعرهی اُزگَلِ ارّه زنجيری
سُرخ
بر سبزیِ نگرانِ درّه
فروريخت.
ـ□
تا به کسالتِ زردِ تابستان پناه آريم
دلشکسته
به ترکِ کوه گفتيم.
اولین قرینه برای خوانشِ سیاسی از این شعر، لفظِ «جنگل» است. جنگل، که فارغ از قراردادهای یک محیطِ ادبیِ خاص میتواند نمادِ اتّحاد و برادری و ... باشد، در شعرِ ایران پس از ماجراجوییِ سیاهکل تبدیل به نمادی کاملاً سیاسی شد. اما مهمترین و کارگشاترین قرینهای که برای این خوانش میتوان به دست داد، کاربردِ صفتِ «اُزگَل» است، آنچه در تداولِ عامّه برای شخص «بیسروپا و بدریخت و بیشعور» به کار میرود. در اینجا شاعر، با تکنیک حسّآمیزی و نیز جاندارانگاریِ «ارّه»، این صفت را به یک صوت نسبت داده است. پس میتوان گفت که ارّه (= نمادِ خشونت و خرابکاری) اشاره به گروهی (دستهای/ حزبی/ قشری) خاص دارد و نعرۀ اُزگَلش در واقع نمودارِ ظاهر و همچنین صدا و گفتمانِ آن گروه است...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
👍6❤3
در وقفههای ميان درختان: برف ـــــــــــــــــــــ
در وقفههای ميان درختان: برف
در فضاهای ميان كلمات: برف
در حفرههای ميان خانهها: برف
در باغهای ميان پرچينها: برف
و سرد
درحوضچهی ميان ميخانهها: برف
در روزنهای ميان بلوطها: برف
در رویاهای ميان كشتزاران: برف
در بشقابها و چين و پليسهها: برف.
تلفن چنين سبز چشمك میزند چرا
In den Pausen zwischen den Bäumen: Schnee ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
In den Pausen zwischen den Bäumen: Schnee
in den Räumen zwischen den Worten: Schnee
in den Mulden zwischen den Häusern: Schnee
in den Gärten zwischen den Zäunen: Schnee
und kalt
in den Teichen zwischen den Kneipen: Schnee
in den Löchern zwischen den Eichen: Schnee
in den Träumen zwischen den Feldern: Schnee
in den Tellern und Falten: Schnee
ایلما راکوزا | علی عبداللهی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
در وقفههای ميان درختان: برف
در فضاهای ميان كلمات: برف
در حفرههای ميان خانهها: برف
در باغهای ميان پرچينها: برف
و سرد
درحوضچهی ميان ميخانهها: برف
در روزنهای ميان بلوطها: برف
در رویاهای ميان كشتزاران: برف
در بشقابها و چين و پليسهها: برف.
تلفن چنين سبز چشمك میزند چرا
In den Pausen zwischen den Bäumen: Schnee ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
In den Pausen zwischen den Bäumen: Schnee
in den Räumen zwischen den Worten: Schnee
in den Mulden zwischen den Häusern: Schnee
in den Gärten zwischen den Zäunen: Schnee
und kalt
in den Teichen zwischen den Kneipen: Schnee
in den Löchern zwischen den Eichen: Schnee
in den Träumen zwischen den Feldern: Schnee
in den Tellern und Falten: Schnee
ایلما راکوزا | علی عبداللهی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
👍11
بدن ــــــــــــــــــــــــــ
فاطمه ترابی
ــــــــــــــــــــــ
بدن در فلسفهٔ غرب وهم به شمار میآمد و بدین ترتیب رنه دکارت فیلسوف (۱۶۵۰-۱۵۹۶) اعلام کرد در حقیقت ممکن است واقعی بودن بدن توهّم باشد اما در مورد ذهن چنین چیزی صادق نیست. هویت عینی بدن انسان، که جزئی از جهان پهناور ماده است، به نمادی از دوران استعمار جهان بدل شد. تصاویری که معرف جهان ما بودند تصویری از بدن انسان به دست دادند و حتی بدل به استعارههای ادبی شدند. جان دان شاعر در وصف عشق به محبوبش او را «سرزمین نویافته» و «آمریکای» خویش خواند و تن زنانۀ معشوق را به سواحل شرقی آمریکای شمالی و میل به کشف تن معشوق را به شور و شوق کاشفان آن سرزمینها تشبیه کرد.
در فاصلهٔ سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۷۰۰ در اروپا رویکردهای تازهای به بدن و برهنگی پدید آمد و حفظ عفت و حیا از نو در کانون توجه قرار گرفت. حمامهای عمومی تعطیل شدند، چون نه تنها هرزهخانه و محل جولان زنان و مردان عریان به نظر میآمدند، بلکه غیربهداشتی نیز بودند. بدن برهنه و خیس را بهویژه «مستعد ابتلا» به بیماریهایی میپنداشتند که ممکن بود از طریق آب سرایت و به پوست تن نفوذ کند. کمکم افراد هم برای گرم شدن و هم برای مراقبت از پوست خود و حفظ حیا به جای لخت خوابیدن لباس خواب پوشیدند.
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
فاطمه ترابی
ــــــــــــــــــــــ
بدن در فلسفهٔ غرب وهم به شمار میآمد و بدین ترتیب رنه دکارت فیلسوف (۱۶۵۰-۱۵۹۶) اعلام کرد در حقیقت ممکن است واقعی بودن بدن توهّم باشد اما در مورد ذهن چنین چیزی صادق نیست. هویت عینی بدن انسان، که جزئی از جهان پهناور ماده است، به نمادی از دوران استعمار جهان بدل شد. تصاویری که معرف جهان ما بودند تصویری از بدن انسان به دست دادند و حتی بدل به استعارههای ادبی شدند. جان دان شاعر در وصف عشق به محبوبش او را «سرزمین نویافته» و «آمریکای» خویش خواند و تن زنانۀ معشوق را به سواحل شرقی آمریکای شمالی و میل به کشف تن معشوق را به شور و شوق کاشفان آن سرزمینها تشبیه کرد.
در فاصلهٔ سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۷۰۰ در اروپا رویکردهای تازهای به بدن و برهنگی پدید آمد و حفظ عفت و حیا از نو در کانون توجه قرار گرفت. حمامهای عمومی تعطیل شدند، چون نه تنها هرزهخانه و محل جولان زنان و مردان عریان به نظر میآمدند، بلکه غیربهداشتی نیز بودند. بدن برهنه و خیس را بهویژه «مستعد ابتلا» به بیماریهایی میپنداشتند که ممکن بود از طریق آب سرایت و به پوست تن نفوذ کند. کمکم افراد هم برای گرم شدن و هم برای مراقبت از پوست خود و حفظ حیا به جای لخت خوابیدن لباس خواب پوشیدند.
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
👍9
خمیدگی چیزهای از یاد رفته ـــــــــــــــــــــــــــــــ
چیزها آهسته از دید بیرون میخمند
تا جایی که از میان میروند.
آنگاه
تنها خمیدگی
میماند.
The Curve of Forgotten Things ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
Things slowly curve out of sight
Until they are gone.
Afterwards
Only the curve
Remains.
ریچارد براتیگان | ایلیا نیک
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
چیزها آهسته از دید بیرون میخمند
تا جایی که از میان میروند.
آنگاه
تنها خمیدگی
میماند.
The Curve of Forgotten Things ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
Things slowly curve out of sight
Until they are gone.
Afterwards
Only the curve
Remains.
ریچارد براتیگان | ایلیا نیک
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
❤10
نگاهی به کتاب کُردها و خاستگاه آنها، نوشتهٔ گارنیک آساطوریان ــــــــــــــــــــــــــ
عباس سلیمی آنگیل
ــــــــــــــــــــــ
تا جایی که نگارنده مطالعات کردشناسی را پی گرفته است، این پژوهش یکی از دقیقترین و روشمندترین پژوهشهایی است که دربارهٔ خاستگاه کردها و فرایند شکلگیری قوم کرد انجام گرفته است. کتاب یادشده برگردان مقالهای بلند است که در سال ۲۰۰۹ در مجلهٔ ایران و قفقاز (Iran and the Caucasus) منتشر شده است. آنچه این پژوهش را از بسیاری پژوهشهای دیگر جدا میکند در دو ویژگی نهفته است:
الف) روشمند بودن این پژوهش و فاصلهٔ نجومیاش با پژوهشهای هوسگارانه؛
ب) آگاهی از آخرین پژوهشهایی که در حوزهٔ مطالعات کردی انجام شده است.
نویسنده در پیشگفتار مینویسد: «کردشناسی یکی از سیاستزدهترین شاخههای ایرانشناسی است که نقش متفننین بومی در آن بسیار چشمگیر است.» (ص ۱۷) و برای آنکه از حملهٔ پژوهشگران هوسگار در امان باشد و یا اینکه یافتههایش را برای آنان تببین کرده باشد و روششان را نقد، مقدمهای خواندنی زیرِ عنوان «نکاتی چند در روششناسی» در آغاز کتاب آورده است.
مؤلف پژوهش خود را در هشت بخش سامان داده است:
۱. زبان ۲. ادبیات ۳. مذهب ۴. کردستان ــ سرزمینی خیالی؟ ۵. نامهای قومی کردها ۶. خاستگاه نژادی کردها ۷. مهاجرت به شمال و ظهور یک واقعیت جدید جمعیتی-قومی در منطقه ۸. دادههای زبانی به مثابهی شواهد تاریخی...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
عباس سلیمی آنگیل
ــــــــــــــــــــــ
تا جایی که نگارنده مطالعات کردشناسی را پی گرفته است، این پژوهش یکی از دقیقترین و روشمندترین پژوهشهایی است که دربارهٔ خاستگاه کردها و فرایند شکلگیری قوم کرد انجام گرفته است. کتاب یادشده برگردان مقالهای بلند است که در سال ۲۰۰۹ در مجلهٔ ایران و قفقاز (Iran and the Caucasus) منتشر شده است. آنچه این پژوهش را از بسیاری پژوهشهای دیگر جدا میکند در دو ویژگی نهفته است:
الف) روشمند بودن این پژوهش و فاصلهٔ نجومیاش با پژوهشهای هوسگارانه؛
ب) آگاهی از آخرین پژوهشهایی که در حوزهٔ مطالعات کردی انجام شده است.
نویسنده در پیشگفتار مینویسد: «کردشناسی یکی از سیاستزدهترین شاخههای ایرانشناسی است که نقش متفننین بومی در آن بسیار چشمگیر است.» (ص ۱۷) و برای آنکه از حملهٔ پژوهشگران هوسگار در امان باشد و یا اینکه یافتههایش را برای آنان تببین کرده باشد و روششان را نقد، مقدمهای خواندنی زیرِ عنوان «نکاتی چند در روششناسی» در آغاز کتاب آورده است.
مؤلف پژوهش خود را در هشت بخش سامان داده است:
۱. زبان ۲. ادبیات ۳. مذهب ۴. کردستان ــ سرزمینی خیالی؟ ۵. نامهای قومی کردها ۶. خاستگاه نژادی کردها ۷. مهاجرت به شمال و ظهور یک واقعیت جدید جمعیتی-قومی در منطقه ۸. دادههای زبانی به مثابهی شواهد تاریخی...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
👍8👎2❤1
وقتی کسی با تو حرف میزند ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی کسی با تو حرف میزند
واژهها به درونت هجوم میآورند
من آنها را در تو میجویم
در نیمهی شب
در حالیکه بخاری نجوا میکند
راحت آنها را مییابم، انگار در کنار من
دراز میکشند
ای کاش میتوانستم مثل مودیلیانی (*) نقاشی کنم
تو را بیکلام و عریان
که حالا طرحش را کشیدهام.
(*) آمادئو مودیلیانی (۱۸۸۴-۱۹۲۰) نقاش و مجسمهساز برجسته یهودیتبار ایتالیایی که بیشتر کارهای او از اندام عریان زنان با رنگهای تند گرم است.
رمکو کامپرت | شهلا اسماعیلزاده
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
وقتی کسی با تو حرف میزند
واژهها به درونت هجوم میآورند
من آنها را در تو میجویم
در نیمهی شب
در حالیکه بخاری نجوا میکند
راحت آنها را مییابم، انگار در کنار من
دراز میکشند
ای کاش میتوانستم مثل مودیلیانی (*) نقاشی کنم
تو را بیکلام و عریان
که حالا طرحش را کشیدهام.
(*) آمادئو مودیلیانی (۱۸۸۴-۱۹۲۰) نقاش و مجسمهساز برجسته یهودیتبار ایتالیایی که بیشتر کارهای او از اندام عریان زنان با رنگهای تند گرم است.
رمکو کامپرت | شهلا اسماعیلزاده
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
👍7❤4
شبهای ۱۱۲، بخش چهارم ــــــــــــــــــــــــــ
م. ف. فرزانه
ــــــــــــــــــ
عاقبت رمان «قرنطینه» نوشته شد و «گالیمار»، بزرگترین و مشهورترین ناشر فرانسوی آن را در سال ۱۹۶۲ چاپ کرد. روزنامههای ادبی پراعتبار بر آن نقد نوشتند و کار فریدون را ستودند و او را به عنوان یک نویسندهٔ اصیل فرانسویزبان پذیرفتند و فریدون، به خودش میبالید. مگر نه اینکه دانش خودش را به وسیلهٔ زبان فرانسوی و محیط فرانسوی کسب کرده بود و سالهای خوش زندگیاش در فرانسه میگذشت؟
فریدون با فرنان، رئیس آژانس فرانس پرس سالها دوست خودمانی بود، به طوری که ما هم او را به اسم کوچکش «فرنان» میشناختیم. فرنان شخصی بود که به اشربهٔ زیاد علاقه داشت و چون به سن بازنشستگی نزدیک شد، تقاضا کرد که بهعنوان نمایندهٔ خبرگزاری مأمور لندن بشود. فریدون به من پیشنهاد کرد که با اتومبیل به لندن برویم و من با خوشحالی پذیرفتم. زیرا فرنان در زمان جنگ مخبر ساکن لندن بود و این شهر را خوب میشناخت و حضورش در آنجا اجازه میداد که با لندن واقعی آشنا بشویم. فرنان نهتنها هتلی را برای ما در نظر گرفت که در یکی از زیباترین محلات شهر بود، بلکه هر روز ما را به گوشه و کنارهایی میبرد که کمتر خارجیها و حتی خود اهالی لندن میشناختند. فریدون کنجکاو، خستگیناپذیر شده بود و حتی او که معمولاً به موسیقی کلاسیک علاقهای نشان نمیداد، به خاطر دیدن سالن تازهساز «لندن فستیوال هول»، حاضر شد که تمام سمفونی نهم بتوون را بشنود!
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
م. ف. فرزانه
ــــــــــــــــــ
عاقبت رمان «قرنطینه» نوشته شد و «گالیمار»، بزرگترین و مشهورترین ناشر فرانسوی آن را در سال ۱۹۶۲ چاپ کرد. روزنامههای ادبی پراعتبار بر آن نقد نوشتند و کار فریدون را ستودند و او را به عنوان یک نویسندهٔ اصیل فرانسویزبان پذیرفتند و فریدون، به خودش میبالید. مگر نه اینکه دانش خودش را به وسیلهٔ زبان فرانسوی و محیط فرانسوی کسب کرده بود و سالهای خوش زندگیاش در فرانسه میگذشت؟
فریدون با فرنان، رئیس آژانس فرانس پرس سالها دوست خودمانی بود، به طوری که ما هم او را به اسم کوچکش «فرنان» میشناختیم. فرنان شخصی بود که به اشربهٔ زیاد علاقه داشت و چون به سن بازنشستگی نزدیک شد، تقاضا کرد که بهعنوان نمایندهٔ خبرگزاری مأمور لندن بشود. فریدون به من پیشنهاد کرد که با اتومبیل به لندن برویم و من با خوشحالی پذیرفتم. زیرا فرنان در زمان جنگ مخبر ساکن لندن بود و این شهر را خوب میشناخت و حضورش در آنجا اجازه میداد که با لندن واقعی آشنا بشویم. فرنان نهتنها هتلی را برای ما در نظر گرفت که در یکی از زیباترین محلات شهر بود، بلکه هر روز ما را به گوشه و کنارهایی میبرد که کمتر خارجیها و حتی خود اهالی لندن میشناختند. فریدون کنجکاو، خستگیناپذیر شده بود و حتی او که معمولاً به موسیقی کلاسیک علاقهای نشان نمیداد، به خاطر دیدن سالن تازهساز «لندن فستیوال هول»، حاضر شد که تمام سمفونی نهم بتوون را بشنود!
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
❤4👍4
یادبود بولگاکف ــــــــــــــــــــــــــــ
از من به تو جای دستهگلى سرخ بر مزارت،
جای سوزاندن بخور و عود بر گورت.
تو چه دشوار زيستى و به پایان رساندی
اين حقارت باشکوه را.
تو شراب مینوشيدى، شوخ طبعیات بی مثال بود
و در ميان آن دیوارهای تنگ، راه نفست بسته میشد،
و آن ميهمان هولناک را تو خود به خانه راه دادى
و با او در تنهايی خلوت كردی.
اکنون تو نیستی، و دیگر کسی
از زندگى اندوهناك و باشكوه سخن نمیگوید.
فقط شعر من است، که همچون فلوتى
در مجلس یادبود خاموش تو طنین انداز میشود.
آه، چه كسى مىتوانست باور كند که من مجنونم،
من، سوگوار روزهای از دست رفته،
من، نیمسوخته بر شعلهای آرام،
همه چیز را از دست داده،
همه چیز را به فراموشی سپرده،
باید یادبود کسی را برپا کنیم که پرتابوتوان بود،
اراده و افکار روشنی داشت،
گويي ديروز بود كه با من سخن میگفت،
درحاليكه لرزش دردى كشنده را پنهان مىکرد.
آنا آخماتووا | نرگس سنائی
◄ کلیک کنید: متن دوزبانهٔ این شعر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
از من به تو جای دستهگلى سرخ بر مزارت،
جای سوزاندن بخور و عود بر گورت.
تو چه دشوار زيستى و به پایان رساندی
اين حقارت باشکوه را.
تو شراب مینوشيدى، شوخ طبعیات بی مثال بود
و در ميان آن دیوارهای تنگ، راه نفست بسته میشد،
و آن ميهمان هولناک را تو خود به خانه راه دادى
و با او در تنهايی خلوت كردی.
اکنون تو نیستی، و دیگر کسی
از زندگى اندوهناك و باشكوه سخن نمیگوید.
فقط شعر من است، که همچون فلوتى
در مجلس یادبود خاموش تو طنین انداز میشود.
آه، چه كسى مىتوانست باور كند که من مجنونم،
من، سوگوار روزهای از دست رفته،
من، نیمسوخته بر شعلهای آرام،
همه چیز را از دست داده،
همه چیز را به فراموشی سپرده،
باید یادبود کسی را برپا کنیم که پرتابوتوان بود،
اراده و افکار روشنی داشت،
گويي ديروز بود كه با من سخن میگفت،
درحاليكه لرزش دردى كشنده را پنهان مىکرد.
آنا آخماتووا | نرگس سنائی
◄ کلیک کنید: متن دوزبانهٔ این شعر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
👍7❤5
خانلر ـــــــــــــــــــــــــــــ
یارعلی پورمقدم
ـــــــــــــــــــــــ
گفت: با ته نوشابهات بندازیش بالا معلمی را میذاری کنار میری واسه خودت ملکالشعرا میشی.
گفتم: گرچه میگن ردِ احسان کراهتِ شرعی داره ولی…
گفت: لابد این هم شنیدهای که در امر خیر حاجت به استخاره نیست.
خپلهای که پشت دخل نشسته بود با غیظ گفت:
– الانه که باز مثل دیروز این جا را مامور بازار کنی خانلر!
خانلر گفت: نترس! جادهی دزدزده تا چل روز امنه.
خپله گفت: باز خوبه دیروز خودت دیدی چه بگیروببندی راه انداختند!
– دیدی که به پیرمردها کاری نداشتند و فقط جیب محصلها را میگشتند.
گفتم: محصلها؟
خانلر برگشت طرف من گفت:
– انگار تو این راسته همه میدونند وقتی محصلها از دیوار مدرسه میپَرند تو بغل کدوم ساقی خپله میافتند جز آقا معلمشون...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
یارعلی پورمقدم
ـــــــــــــــــــــــ
گفت: با ته نوشابهات بندازیش بالا معلمی را میذاری کنار میری واسه خودت ملکالشعرا میشی.
گفتم: گرچه میگن ردِ احسان کراهتِ شرعی داره ولی…
گفت: لابد این هم شنیدهای که در امر خیر حاجت به استخاره نیست.
خپلهای که پشت دخل نشسته بود با غیظ گفت:
– الانه که باز مثل دیروز این جا را مامور بازار کنی خانلر!
خانلر گفت: نترس! جادهی دزدزده تا چل روز امنه.
خپله گفت: باز خوبه دیروز خودت دیدی چه بگیروببندی راه انداختند!
– دیدی که به پیرمردها کاری نداشتند و فقط جیب محصلها را میگشتند.
گفتم: محصلها؟
خانلر برگشت طرف من گفت:
– انگار تو این راسته همه میدونند وقتی محصلها از دیوار مدرسه میپَرند تو بغل کدوم ساقی خپله میافتند جز آقا معلمشون...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
👍9❤7